گمنام

تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۴۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۱۷۵: خط ۱۷۵:
<span id='link457'><span>
<span id='link457'><span>


==تفصيل داستان فتح مكه : پيمان شكنى مكيان ، حركت قواى اسلام ، وقايع بين راه ، واردشدن به شهر و... ==
==تفصيل داستان فتح مكّه: پيمان شكنى مكّيان، حركت قواى اسلام، وقايع بين راه، واردشدن به شهر و... ==
و در مجمع البيان در داستان فتح مكه آمده : بعد از آنكه در سال حديبيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با مشركين قريش صلح نمود، يكى از شرائط صلح اين بود كه هر كس و هر قبيله عرب بخواهد مى تواند داخل در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شود، و هر كس و هر قبيله بخواهد مى تواند داخل در عهد قريش گردد، قبيله خزاعه به عهد و عقد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيوست ، و قبيله بنى بكر در عقد و پيمان قريش در آمد، و بين اين دو قبيله از قديم الايام دشمنى بود.
و در مجمع البيان، در داستان فتح مكه آمده:  
در اين بين جنگى ميان بنى بكر و خزاعه اتفاق افتاد، و قريش بنى بكر را با دادن سلاح كمك كردند، ولى آشكارا كمك انسانى ندادند به جز بعضى افراد، از آن جمله عكرمه بن ابى جهل و سهيل بن عمرو كه شبانه و مخفيانه به كمك بنى بكر رفتند.
 
ناگزير عمرو بن سالم خزاعى سوار بر مركب خود شد و به مدينه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شتافت ، و اين در هنگامى بود كه مساله فتح مكه بر سر زبانها افتاده بود، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مسجد در بين مردم بود، عمرو بن سالم ايستاد و اين اشعار را سرود:
بعد از آن كه در سال حديبيّه، رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» با مشركان قريش صلح نمود، يكى از شرایط صلح اين بود كه: هر كس و هر قبيله عرب بخواهد، مى تواند داخل در عهد رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» شود، و هر كس و هر قبيله بخواهد مى تواند، داخل در عهد قريش گردد. قبيلۀ «خزاعه» به عهد و عقد رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» پيوست، و قبيلۀ «بنى بكر» در عقد و پيمان قريش در آمد و بين اين دو قبيله، از قديم الأيام دشمنى بود.
لا هم انى ناشد محمدا
 
حلف ابينا و ابيه الاتلدا
در اين بين، جنگى ميان بنى بكر و خزاعه اتفاق افتاد و قريش، بنى بكر را با دادن سلاح كمك كردند، ولى آشكارا كمك انسانى ندادند، به جز بعضى افراد. از آن جمله: «عكرمة بن ابى جهل» و «سهيل بن عمرو»، كه شبانه و مخفيانه به كمك بنى بكر رفتند.
ان قريشا اخلفوك الموعدا
 
و نقضوا ميثاقك الموكدا
ناگزير، «عمرو بن سالم خزاعى» بر مركب خود سوار شد و نزد رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» به مدینه شتافت و اين، در هنگامى بود كه مسأله فتح مكه بر سر زبان ها افتاده بود، و رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» در مسجد در بين مردم بود؛ عمرو بن سالم ايستاد و اين اشعار را سرود:
و قتلونا ركعا و سجدا
لا هم أنّى ناشد محمّدا
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اى عمرو بس است سپس برخاست و به خانه همسرش ميمونه رفت و فرمود: آبى برايم آماده ساز، آنگاه شروع كرد به غسل و شستشوى خود، و مى فرمود: يارى نشوم اگر بنى كعب - خويشاوندان عمرو بن سالم - را يارى نكنم ، آنگاه از خزاعه بديل بن ورقاء با جماعتى حركت كرده نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند، آنها هم آنچه از بنى بكر و قريش كشيده بودند و مخصوصا يارى قريش از بنى بكر را به اطلاع آن حضرت رسانده به طرف مكه برگشتند.
حلف أبينا و أبيه ألا تلدا
إنّ قريشا أخلفوك الموعدا
و نقضوا ميثاقك الموكّدا
و قتلونا رُكِعا و سُجّدا
 
رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» فرمود: اى عَمرو! بس است. سپس برخاست و به خانۀ همسرش «ميمونه» رفت و فرمود: آبى برايم آماده ساز. آنگاه شروع كرد به غسل و شستشوى خود، و مى فرمود:  
يارى نشوم اگر بنى كعب - خويشاوندان عمرو بن سالم - را يارى نكنم.
 
آنگاه از خزاعه، «بديل بن ورقاء» با جماعتى حركت كرده، نزد رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» آمدند. آن ها هم، آنچه از بنى بكر و قريش كشيده بودند و مخصوصا يارى قريش از بنى بكر را، به اطلاع آن حضرت رسانده، به طرف مكه برگشتند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۵۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۵۵ </center>
و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از پيش خبر داده بود كه گويا مى بينم ابو سفيان از طرف قريش به سوى شما مى آيد تا پيمان صلح حديبيه را تمديد كند و به زودى بديل بن ورقاء را در راه مى بيند. اتفاقا همينطور كه فرموده بود پيش آمد، بديل و همرهانش ابو سفيان را در عسفان ديدند كه از طرف قريش به مدينه مى رود تا پيمان را تمديد و محكم كند.
و رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم»، از پيش خبر داده بود كه: گويا مى بينم ابوسفيان از طرف قريش، به سوى شما مى آيد تا پيمان صلح حديبيّه را تمديد كند، و به زودى «بديل بن ورقاء» را در راه مى بيند. اتفاقا همين طور كه فرموده بود، پيش آمد. بديل و همرهانش، ابوسفيان را در عسفان ديدند كه از طرف قريش به مدينه مى رود، تا پيمان را تمديد و محكم كند.
همينكه ابو سفيان بديل را ديد پرسيد: از كجا مى آيى ؟ گفت رفته بودم كنار دريا و اين بيابانهاى اطراف . گفت : مدينه نزد محمد نرفتى ؟ پاسخ داد نه . و از هم جدا شدند، بديل به طرف مكه رهسپار شد، ابو سفيان به همراهان خود گفت : اگر بديل مدينه رفته باشد، حتما آذوقه شترش را از هسته خرما داده ، برويم ببينيم شترش كجا خوابيده بود، رفتند و آنجا را يافته پشكل شتر بديل را پيدا كردند و شكافتند ديدند هسته خرما در آن هست ابو سفيان گفت به خدا سوگند بديل نزد محمد رفته بود.
 
ابو سفيان از آنجا به مدينه آمد و نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رفت ، عرضه داشت : اى محمد خون قوم و خويشاوندانت را حفظ كن و قريش را پناه بده و مدت پيمان را تمديد كن . رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: آيا عليه مسلمانان توطئه كرديد و نيرنگ بكار زديد و پيمان را شكستيد؟ ابو سفيان گفت : نه . فرمود: اگر نشكسته ايد ما بر سر پيمان خود هستيم . ابو سفيان از آنجا بيرون آمد، به ابو بكر برخورد و گفت : قريش را در پناه خود گير. ابو بكر گفت : واى بر تو مگر كسى مى تواند عليه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كسى را پناه بدهد. از او هم گذشت به عمر بن خطاب برخورد و همان تقاضا را از او كرد و همان جواب را از او شنيد. از او هم گذشت به منزل دخترش ‍ ام حبيبه همسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رفت و خواست تا روى فرش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بنشيند، دخترش خم شد و فرش را جمع كرد، ابو سفيان گفت : دخترم آيا دريغ كردى از اينكه پدرت روى فرش بنشيند گفت : بله ، اين فرش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و تو به خاطر شركت نجس و پليد هستى و نمى توانى روى اين فرش بنشينى .
همين كه ابوسفيان، بديل را ديد، پرسيد: از كجا مى آيى؟ گفت: رفته بودم كنار دريا و اين بيابان هاى اطراف. گفت: مدينه نزد محمّد نرفتى؟ پاسخ داد: نه؛ و از هم جدا شدند. بديل، به طرف مكّه رهسپار شد، ابوسفيان به همراهان خود گفت: اگر بديل، به مدينه رفته باشد، حتما آذوقۀ شترش را از هسته خرما داده، برويم ببينيم شترش كجا خوابيده بود. رفتند و آن جا را يافته، پشكل شتر بديل را پيدا كردند و شكافتند، ديدند هستۀ خرما در آن هست. ابوسفيان گفت: به خدا سوگند، بديل نزد محمّد رفته بود.
 
ابوسفيان، از آن جا به مدينه آمد و نزد رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» رفت، عرضه داشت: اى محمّد! خون قوم و خويشاوندانت را حفظ كن و قريش را پناه بده و مدّت پيمان را تمديد كن! رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» فرمود: آيا عليه مسلمانان توطئه كرديد و نيرنگ به كار زديد و پيمان را شكستيد؟ ابوسفيان گفت: نه. فرمود: اگر نشكسته ايد، ما بر سرِ پيمان خود هستيم. ابوسفيان از آن جا بيرون آمد، به ابوبكر برخورد و گفت: قريش را در پناه خود گير. ابوبكر گفت : واى بر تو، مگر كسى مى تواند عليه رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» كسى را پناه بدهد؟ از او هم گذشت به عمر بن خطاب برخورد و همان تقاضا را از او كرد و همان جواب را از او شنيد. از او هم گذشت، به منزل دخترش ‍ أمّ حبيبه - همسر رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» - رفت و خواست تا روى فرش رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» بنشيند. دخترش خم شد و فرش را جمع كرد. ابوسفيان گفت: دخترم! آيا دريغ كردى از اين كه پدرت روى فرش بنشيند؟ گفت: بله، اين فرش رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» است، و تو به خاطر مشرک بودنت، نجس و پليد هستى و نمى توانى روى اين فرش بنشينى.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۵۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۵۶ </center>
از آنجا هم بيرون شد و به خانه فاطمه (عليهاالسلام ) رفت و گفت : اى دختر سيد عرب ، آيا قريش را پناه مى دهى و مدت پيمان ايشان را تمديد مى كنى ؟ اگر چنين كنى گرامى ترين خانم در همه مردم خواهى بود. فاطمه (عليهاالسلام ) فرمود جوار من جوار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . پرسيد: آيا ممكن نيست به دو پسرانت دستور دهى اين كار را بكنند؟ فرمود: به خدا سوگند بچه هاى من كودكند و به حدى نرسيده اند كه بين مردم جوار دهند، علاوه بر اين ، هيچ مسلمانى نمى تواند به دشمن رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) پناه دهد. آنگاه رو به على بن ابى طالب (عليه السلام ) كرد و گفت : اى ابا الحسن چاره ام از همه جا قطع شده ، از تو مى خواهم برايم خير خواهى كنى و راه چاره اى پيش پايم بگذارى . على (عليه السلام ) فرمود: تو پير مرد قريشى ، برخيز و بر در مسجد بايست و اعلام كن كه همه بدانيد من قريش ‍ را در پناه و جوار خود قرار دادم ، اين را بگو و به ديار خودت مكه برگرد، ابو سفيان پرسيد: اين كار دردى از من دوا خواهد كرد؟ فرمود: به خدا سوگند گمان ندارم ، و ليكن چاره ديگرى برايت سراغ ندارم ، ناگزير ابو سفيان برخاست و در مسجد فرياد زد ايها الناس من قريش را در جوار خود قرار دادم ، آنگاه شترش را سوار شد و به طرف مكه رفت . وقتى وارد بر قريش شد، پرسيدند چه خبر آورده اى ؟ ابو سفيان قصه را برايشان شرح داد. گفتند: به خدا سوگند على بن ابى طالب كارى برايت انجام نداده ، جز اينكه به بازيت گرفته ، و اعلامى كه در بين مسلمانان كردى هيچ فايده اى ندارد، ابو سفيان گفت : نه به خدا سوگند على منظورش بازى دادن من نبود، ولى چاره ديگرى نداشتم .
از آن جا هم بيرون شد و به خانه فاطمه «عليهاالسلام» رفت و گفت: اى دختر سيّد عرب! آيا قريش را پناه مى دهى و مدّت پيمان ايشان را تمديد مى كنى؟ اگر چنين كنى، گرامى ترين خانم در همه مردم خواهى بود.  
 
فاطمه «عليهاالسلام» فرمود: جوار من، جوار رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» است. پرسيد: آيا ممكن نيست به دو پسرانت دستور دهى اين كار را بكنند؟ فرمود: به خدا سوگند، بچه هاى من كودك اند و به حدّى نرسيده اند كه بين مردم، جوار دهند. افزون بر اين، هيچ مسلمانى نمى تواند به دشمن رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» پناه دهد.  
 
آنگاه رو به على بن ابى طالب (عليه السلام ) كرد و گفت : اى ابا الحسن چاره ام از همه جا قطع شده ، از تو مى خواهم برايم خير خواهى كنى و راه چاره اى پيش پايم بگذارى . على (عليه السلام ) فرمود: تو پير مرد قريشى ، برخيز و بر در مسجد بايست و اعلام كن كه همه بدانيد من قريش ‍ را در پناه و جوار خود قرار دادم ، اين را بگو و به ديار خودت مكه برگرد، ابو سفيان پرسيد: اين كار دردى از من دوا خواهد كرد؟ فرمود: به خدا سوگند گمان ندارم ، و ليكن چاره ديگرى برايت سراغ ندارم ، ناگزير ابو سفيان برخاست و در مسجد فرياد زد ايها الناس من قريش را در جوار خود قرار دادم ، آنگاه شترش را سوار شد و به طرف مكه رفت . وقتى وارد بر قريش شد، پرسيدند چه خبر آورده اى ؟ ابو سفيان قصه را برايشان شرح داد. گفتند: به خدا سوگند على بن ابى طالب كارى برايت انجام نداده ، جز اينكه به بازيت گرفته ، و اعلامى كه در بين مسلمانان كردى هيچ فايده اى ندارد، ابو سفيان گفت : نه به خدا سوگند على منظورش بازى دادن من نبود، ولى چاره ديگرى نداشتم .




۱۳٬۸۷۹

ویرایش