گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۴۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:




و در بعضى ديگر آمده كه : بعد از زنده شدن بار دوم در جاى ضربت هايى كه به او زده بودند دو شاخ بر سرش روئيده بود، وخداوند نور وظلمت را برايش مسخر كرد، وچون بر زمين نازل شد شروع كرد به سير و سفر در زمين ومردم را به سوى خدا دعوت كردن . مانند شير نعره مى زد و دو شاخش رعد و برق مى زد، واگر قومى از پذيرفتن دعوتش استكبار مى كرد ظلمت را بر آنان مسلط مى كرد، وظلمت آنقدر خسته شان مى كرد تا مجبور مى شدند دعوتش را اجابت كنند.
و در بعضى ديگر آمده كه: بعد از زنده شدن، بار دوم در جاى ضربت هايى كه به او زده بودند، دو شاخ بر سرش رویيده بود، و خداوند نور و ظلمت را برايش مسخر كرد، و چون بر زمين نازل شد، شروع كرد به سير و سفر در زمين و مردم را به سوى خدا دعوت كردن. مانند شير نعره مى زد و دو شاخش رعد و برق مى زد، و اگر قومى از پذيرفتن دعوتش استكبار مى كرد، ظلمت را بر آنان مسلط مى كرد، و ظلمت آن قدر خسته شان مى كرد تا مجبور مى شدند دعوتش را اجابت كنند.


و در بعضى ديگر آمده كه : وى اصلادوشاخ بر سر داشت ، وبراى پوشاندنش همواره عمامه بر سر مى گذاشت ، وعمامه از همان روز باب شد، واز بس كه در پنهان كردن آن مراقبت داشت هيچ كس غير از كاتبش از جريان خبر نداشت ، اورا هم اكيدا سفارش كرده بود كه به كسى نگويد، ليكن حوصله كاتبش سر آمده به ناچار به صحرا آمد، ودهان خود را به زمين گذاشته ،
و در بعضى ديگر آمده كه: وى اصلا دو شاخ بر سر داشت، و براى پوشاندنش همواره عمامه بر سر مى گذاشت، و عمامه از همان روز باب شد، و از بس كه در پنهان كردن آن مراقبت داشت، هيچ كس غير از كاتبش از جريان خبر نداشت، او را هم اكيدا سفارش كرده بود كه به كسى نگويد، ليكن حوصله كاتبش سر آمده، به ناچار به صحرا آمد، و دهان خود را به زمين گذاشته،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۳ </center>
فرياد زد كه پادشاه دو شاخ دارد، خداى تعالى از صداى او دو بوته نى رويانيد. چوپانى از آن نی ها گذر كرد خوشش آمد، و آن ها را قطع نموده مزمارى ساخت كه وقتى در آن مى دميد از دهانه آنها اين صدا در مى آمد، ((آگاه كه براى پادشاه دو شاخ است ((.  
فرياد زد كه پادشاه دو شاخ دارد. خداى تعالى از صداى او دو بوته نى رويانيد. چوپانى از آن نی ها گذر كرد، خوشش آمد، و آن ها را قطع نموده، مزمارى ساخت كه وقتى در آن مى دميد، از دهانه آن ها اين صدا در مى آمد: «آگاه كه براى پادشاه دو شاخ است».  


قضيه در شهر منتشر شد ذوالقرنين فرستاد كاتبش را آوردند، و او را استنطاق كرد و چون ديد انكار مى كند تهديد به قتلش نمود. او واقع قضيه را گفت. ذوالقرنين گفت پس معلوم مى شود اين امرى بوده كه خدا مى خواسته افشاء شود، از آن به بعد عمامه را هم كنار گذاشت.
قضيه در شهر منتشر شد. ذوالقرنين فرستاد كاتبش را آوردند، و او را استنطاق كرد و چون ديد انكار مى كند، تهديد به قتلش نمود. او واقع قضيه را گفت. ذوالقرنين گفت: پس معلوم مى شود اين امرى بوده كه خدا مى خواسته افشاء شود. از آن به بعد، عمامه را هم كنار گذاشت.


بعضى گفته اند: از اين جهت ذوالقرنينش خوانده اند كه اودر دوقرن از زمين ، يعنى در شرق وغرب آن ، سلطنت كرده است و بعضى ديگر گفته اند: بدين جهت است كه وقتى در خواب ديد كه از دولبه آفتاب گرفته است، خوابش را اينطور تعبير كردند كه مالك و پادشاه شرق و غرب عالم مى شود، و به همين جهت ذوالقرنينش خواندند.
بعضى گفته اند: از اين جهت ذوالقرنينش خوانده اند كه او در دو قرن از زمين، يعنى در شرق و غرب آن، سلطنت كرده است. و بعضى ديگر گفته اند: بدين جهت است كه وقتى در خواب ديد كه از دو لبه آفتاب گرفته است، خوابش را اين طور تعبير كردند كه مالك و پادشاه شرق و غرب عالم مى شود، و به همين جهت ذوالقرنينش خواندند.


بعضى ديگر گفته اند: بدين جهت كه وى دو دسته مو در سر داشت. و بعضى گفته اند: چون كه هم پادشاه روم وهم فارس شد. وبعضى گفته اند: چون در سرش دوبرآمدگى چون شاخ بود. و بعضى گفته اند: چون در تاجش دوچيز به شكل شاخ از طلاتعبيه كرده بودند. واز اين قبيل اقوالى ديگر.
بعضى ديگر گفته اند: بدين جهت كه وى دو دسته مو در سر داشت. و بعضى گفته اند: چون كه هم پادشاه روم و هم فارس شد. و بعضى گفته اند: چون در سرش دو برآمدگى چون شاخ بود. و بعضى گفته اند: چون در تاجش دو چيز به شكل شاخ از طلا تعبيه كرده بودند. و از اين قبيل اقوالى ديگر.


و از جمله، اختلافى كه وجود دارد در سفر او به مغرب و مشرق است كه اين اختلاف از ساير اختلاف هاى ديگر شديدتر است. در بعضى روايات آمده كه ابر در فرمانش بوده ، سوار بر ابر مى شد و مغرب و مشرق عالم را سير مى كرده.
و از جمله، اختلافى كه وجود دارد، در سفر او به مغرب و مشرق است كه اين اختلاف از ساير اختلاف هاى ديگر شديدتر است. در بعضى روايات آمده كه: ابر در فرمانش بوده، سوار بر ابر مى شد و مغرب و مشرق عالم را سير مى كرده.


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۴ </center>
و در رواياتى ديگر آمده كه اوبه كوه قاف رسيد، آنگاه در باره آن كوه دارد كه كوهى است سبز ومحيط بر همه دنيا، و سبزى آسمان هم از رنگ آن است. و در بعضى ديگر آمده كه: ذوالقرنين به طلب آب حيات برخاست به او گفتند كه آب حيات در ظلمات است، ذوالقرنين وارد ظلمات شد در حالى كه خضر در مقدمه لشگرش قرار داشت ، خود او موفق به خوردن از آن نشد و خضر موفق شد حتى خضر از آن آب غسل هم كرد، و به همين جهت هميشه باقى وتا قيامت زنده است . و در همين روايات آمده كه ظلمات مزبور در مشرق زمين است.
و در رواياتى ديگر آمده كه: او به كوه قاف رسيد، آنگاه در باره آن كوه دارد كه كوهى است سبز و محيط بر همه دنيا، و سبزى آسمان هم از رنگ آن است.  


و از آن جمله اختلافى است كه درباره محل سد ذوالقرنين هست . در بعضى از روايات آمده كه در مشرق است. و در بعضى ديگر آمده كه در شمال است . مبالغه روايات در اين مورد به حدى رسيده كه بعضى گفته اند: طول سد كه در بين دو كوه ساخته شده صد فرسخ ، وعرض آن پنجاه فرسخ، و ارتفاع آن به بلندى دوكوه است. و در پى ريزى اش آن قدر زمين را كندند كه به آب رسيدند، و در درون سد صخره هاى عظيم، و به جاى گل مس ذوب شده ريختند تا به كف زمين رسيدند از آنجا به بالا را با قطعه هاى آهن ومس ذوب شده پر كردند، ودر لابلاى آن رگهاى از مس زرد به كار بردند كه چون جامه راه راه رنگارنگ گرديد.
و در بعضى ديگر آمده كه: ذوالقرنين به طلب آب حيات برخاست. به او گفتند كه آب حيات در ظلمات است. ذوالقرنين وارد ظلمات شد، در حالى كه خضر در مقدمه لشگرش قرار داشت. خود او موفق به خوردن از آن نشد و خضر موفق شد. حتى خضر از آن آب غسل هم كرد، و به همين جهت هميشه باقى و تا قيامت زنده است. و در همين روايات آمده كه: ظلمات مزبور در مشرق زمين است.


و از آن جمله اختلاف روايات است در وصف ياجوج وماجوج . در بعضى روايات آمده كه از نژاد ترك از اولاد يافث بن نوح بودند، ودر زمين فساد مى كردند. ذوالقرنين سدى را كه ساخت براى همين بود كه راه رخنه آنان را ببندد. ودر بعضى از آنها آمده كه اصلااز جنس بشر نبودند. ودر بعضى ديگر آمده كه قوم ((ولود(( بوده اند،
و از آن جمله، اختلافى است كه درباره محل سدّ ذوالقرنين هست.
 
در بعضى از روايات آمده كه در مشرق است. و در بعضى ديگر آمده كه: در شمال است. مبالغه روايات در اين مورد به حدى رسيده كه بعضى گفته اند: طول سد كه در بين دو كوه ساخته شده، صد فرسخ، و عرض آن پنجاه فرسخ، و ارتفاع آن به بلندى دو كوه است. و در پى ريزى اش، آن قدر زمين را كندند كه به آب رسيدند، و در درون سدّ صخره هاى عظيم، و به جاى گل، مس ذوب شده ريختند تا به كف زمين رسيدند. از آن جا به بالا را با قطعه هاى آهن و مس ذوب شده پر كردند، و در لابلاى آن رگه اى از مس زرد به كار بردند، كه چون جامه راه راه، رنگارنگ گرديد.
 
و از آن جمله، اختلاف روايات است در وصف يأجوج و مأجوج.  
 
در بعضى روايات آمده كه: از نژاد ترك، از اولاد يافث بن نوح بودند، و در زمين فساد مى كردند. ذوالقرنين، سدى را كه ساخت، براى همين بود كه راه رخنه آنان را ببندد. و در بعضى از آن ها آمده كه اصلااز جنس بشر نبودند. و در بعضى ديگر آمده كه قوم «ولود» بوده اند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۵ </center>
يعنى هيچ كس از زن ومردآنها نمى مرده مگر آنكه داراى هزار فرزند شده باشد، وبه همين جهت آمار آنها از عدد ساير بشر بيشتر بوده . حتى در بعضى روايات آمار آنها را نه برابر همه بشر دانسته .  
يعنى هيچ كس از زن و مرد آن ها نمى مرده، مگر آن كه داراى هزار فرزند شده باشد، و به همين جهت آمار آن ها از عدد ساير بشر بيشتر بوده. حتى در بعضى روايات آمار آن ها را نه برابر همه بشر دانسته.  


و نيز روايت شده كه اين قوم از نظر نيروى جسمى وشجاعت به حدى بوده اند كه به هيچ حيوان ويا درنده و يا انسانى نمى گذشتند مگر آنكه آن را پاره پاره كرده مى خوردند. ونيز به هيچ كشت وزرع و يا درختى نمى گذشتند مگر آنكه همه را مى چريدند، و به هيچ نهرى برنمى خورند مگر آنكه آب آن را مى خوردند وآن را خشك مى كردند. ونيز روايت شده كه ياجوج يك قوم و ماجوج قومى ديگر و امتى ديگر بوده اند، وهر يك از آنها چهار صد هزار امت و فاميل بوده اند، وبه همين جهت جز خدا كسى از عدد آنها خبر نداشته.
و نيز روايت شده كه اين قوم از نظر نيروى جسمى و شجاعت به حدّى بوده اند كه به هيچ حيوان و يا درنده و يا انسانى نمى گذشتند، مگر آن كه آن را پاره پاره كرده، مى خوردند. و نيز به هيچ كشت و زرع و يا درختى نمى گذشتند، مگر آن كه همه را مى چريدند، و به هيچ نهرى بر نمى خورند مگر آن كه آب آن را مى خوردند و آن را خشك مى كردند. و نيز روايت شده كه يأجوج يك قوم و مأجوج، قومى ديگر و امتى ديگر بوده اند، و هر يك از آن ها چهار صد هزار امت و فاميل بوده اند، و به همين جهت جز خدا، كسى از عدد آن ها خبر نداشته.


و نيز روايت شده كه سه طائفه بوده اند، يك طائفه مانند ارز بوده اند كه درختى است بلند. طائفه ديگر طول وعرضشان يكسان بوده واز هر طرف چهار زرع بوده اند، وطائفه سوم كه از آن دوطائفه شديدتر وقويتر بودند هر يك دو لاله گوش داشته اند كه يكى از آنها را تشك وديگرى را لحاف خود مى كرده ، يكى لباس تابستانى و ديگرى لباس زمستانى آنها بوده اولى پشت و رويش داراى پرهائى ريز بوده وآن ديگرى پشت و رويش كرك بوده است . بدنى سفت وسخت داشته اند. كرك وپشم بدنشان بدنهايشان را مى پوشانده .  
و نيز روايت شده كه سه طایفه بوده اند. يك طایفه مانند ارز بوده اند كه درختى است بلند. طایفه ديگر طول و عرضشان يكسان بوده و از هر طرف چهار زرع بوده اند. و طایفه سوم كه از آن دو طایفه شديدتر و قوی تر بودند، هر يك دو لاله گوش داشته اند كه يكى از آن ها را تشك و ديگرى را لحاف خود مى كرده. يكى لباس تابستانى و ديگرى لباس زمستانى آن ها بوده، اولى پشت و رويش داراى پرهایى ريز بوده و آن ديگرى، پشت و رويش كرك بوده است. بدنى سفت و سخت داشته اند. كرك و پشم بدنشان، بدن هايشان را مى پوشانده.  


و نيز روايت شده كه قامت هر يك از آنها يك وجب ويا دووجب ويا سه وجب بوده. و در بعضى ديگر آمده كه آنهائى كه لشكر ذوالقرنين با ايشان مى جنگيدند صورتهايشان مانند سگ بوده.
و نيز روايت شده كه: قامت هر يك از آن ها، يك وجب و يا دو وجب و يا سه وجب بوده. و در بعضى ديگر آمده كه: آن هایى كه لشكر ذوالقرنين با ايشان مى جنگيدند، صورت هايشان مانند سگ بوده.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۶ </center>
و از جمله آن اختلافات اختلافى است كه در تاريخ زندگى سلطنت ذو القرنين است ، در بعضى از روايات آمده كه بعد از نوح ، ودر بعضى ديگر در زمان ابراهيم وهم عصر وى مى زيسته ، زيرا ذوالقرنين حج خانه خدا كرده و با ابراهيم مصافحه نموده است ، واين اولين مصافحه در دنيا بوده. و در بعضى ديگر آمده كه وى در زمان داوود مى زيسته است.
و از جمله آن اختلافات، اختلافى است كه در تاريخ زندگى سلطنت ذوالقرنين است.
 
در بعضى از روايات آمده كه بعد از نوح، و در بعضى ديگر در زمان ابراهيم و هم عصر وى مى زيسته. زيرا ذوالقرنين حج خانه خدا كرده و با ابراهيم مصافحه نموده است ، واين اولين مصافحه در دنيا بوده. و در بعضى ديگر آمده كه وى در زمان داوود مى زيسته است.
 
باز از جمله اختلافاتى كه در روايات اين داستان هست، اختلاف در مدت سلطنت ذوالقرنين است.
 
در بعضى از روايات آمده كه سى سال، و در بعضى ديگر دوازده سال، و در روايات ديگر مقدارهایى ديگر گفته شده.


باز از جمله اختلافاتى كه در روايات اين داستان هست اختلاف در مدت سلطنت ذوالقرنين است . در بعضى از روايات آمده كه سى سال ، ودر بعضى ديگر دوازده سال ، ودر روايات ديگر مقدارهائى ديگر گفته شده.
اين بود جهات اختلافى كه هر كه به تاريخ مراجعه نمايد و اخبار اين داستان را در جوامع حديث، از قبيل الدر المنثور، بحار، برهان و نورالثقلين از نظر بگذراند، به آن ها واقف مى گردد.
اين بود جهات اختلافى كه هر كه به تاريخ مراجعه نمايد واخبار اين داستان را در جوامع حديث از قبيل الدر المنثور، بحار، برهان ونور الثقلين از نظر بگذراند به آنها واقف مى گردد.


<span id='link341'><span>
<span id='link341'><span>
۱۳٬۸۷۹

ویرایش