گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۷۷: خط ۷۷:
==اقامه دو برهان در آيه شریفه، براى نفى ولايت ابليس و ذرّيه او==
==اقامه دو برهان در آيه شریفه، براى نفى ولايت ابليس و ذرّيه او==


اين آيه در نفى ولايت ابليس وذريه اش مشتمل بر دوبرهان است : اول اينكه ولايت تدبير امور هر چيزى موقوف است بر اينكه دارنده ولايت احاطه علمى به آن امور داشته باشد، آنهم به تمام معناى احاطه ، آن جهتى كه از آن جهت تدبير امور آن را مى كند و روابط داخلى وخارجى كه ميان آن چيز وآن امور است ، ومبدأ آن چيز ومقارناتش وبه آنچه منتهى مى شود همه را بداند كه معلوم است كه چنين احاطه اى مستلزم احاطه داشتن به تمامى اجزاى عالم است ، چون اجزاى عالم همه به هم مربوط اند.
اين آيه در نفى ولايت ابليس و ذريه اش، مشتمل بر دو برهان است:  


و اينان يعنى ابليس وذريه اش از مبدأ خلقت آسمان ها و زمين و بلكه از مبدأ پيدايش خودشان خبرى نداشتند، چون خدا ايشان را در هنگام خلقت آسمان ها و زمين و خود آنان شاهد بر كار خود نگرفت ، وكار خود را در پيش چشم ايشان انجام نداد، پس ابليس وذريه اش شاهد جريان خلقت عالم نبودند، چون خلقت آن ، عملى آنى بود كه به آسمانها و زمين فرمود ((كن (( وآنها موجود گشتند، و آن روز شيطانها كجا بودند كه اين جريان را مشاهده كرده باشند؟ كجا بودند وقتى كه به آنها فرمود ((كن (( و آنها موجود گشتند؟
اول اين كه: ولايت تدبير امور هر چيزى موقوف است بر اين كه دارنده ولايت، احاطه علمى به آن امور داشته باشد. آن هم به تمام معناى احاطه. آن جهتى كه از آن جهت تدبير امور آن را مى كند و روابط داخلى و خارجى كه ميان آن چيز و آن امور است، و مبدأ آن چيز و مقارناتش و به آنچه منتهى مى شود، همه را بداند كه معلوم است كه چنين احاطه اى مستلزم احاطه داشتن به تمامى اجزاى عالَم است. چون اجزاى عالَم همه به هم مربوط اند.


پس ابليس وذريه اش جاهل به حقيقت آسمانها وزميناند، واز آنچه كه هر يك از موجودات در ظرف وجودى خود از اسرار خلقت دارا هستند بيخبرند، حتى حقيقت صنع خويشتن را هم نمى دانند، با اين حال چگونه اهليت اين را دارند كه متصدى تدبير امور عالم ويا تدبير امور قسمتى از آن باشند، ودر نتيجه در مقابل خدا آلهه و اربابى باشند، با اينكه نسبت به حقيقت خلقت آنها وحتى خلقت خود جاهل اند.
و اينان، يعنى ابليس و ذريه اش از مبدأ خلقت آسمان ها و زمين و بلكه از مبدأ پيدايش خودشان خبرى نداشتند. چون خدا ايشان را در هنگام خلقت آسمان ها و زمين و خود آنان شاهد بر كار خود نگرفت، و كار خود را در پيش چشم ايشان انجام نداد. پس ابليس و ذريه اش، شاهد جريان خلقت عالَم نبودند. چون خلقت آن، عملى آنى بود كه به آسمان ها و زمين فرمود: «كُن»، و آن ها موجود گشتند، و آن روز شيطان ها كجا بودند كه اين جريان را مشاهده كرده باشند؟ كجا بودند وقتى كه به آن ها فرمود: «كُن»، و آن ها موجود گشتند؟


پس ابليس و ذريه اش، جاهل به حقيقت آسمان ها و زمين اند، و از آنچه كه هر يك از موجودات در ظرف وجودى خود از اسرار خلقت دارا هستند، بيخبرند. حتى حقيقت صنع خويشتن را هم نمى دانند. با اين حال چگونه اهليت اين را دارند كه متصدى تدبير امور عالَم و يا تدبير امور قسمتى از آن باشند، و در نتيجه در مقابل خدا آلهه و اربابى باشند، با اين كه نسبت به حقيقت خلقت آن ها و حتى خلقت خود جاهل اند.


و اما اينكه فرمود خداوند اين بتها را شاهد در امر خلقت نگرفت براى اين است كه هر يك از بتها وآلهه موجوداتى محدود هستند كه نسبت به ماوراى حد خود احاطه وراه ندارند وماوراى آنها براى آنها غيب است واين خود حقيقت روشنى است كه خداى سبحان در مواضعى از كلام خود بدان اشاره فرموده است.


و همچنين هر يك از آن آلهه نسبت به اسبابى كه قبل از هستى آنها در كار بود وآن اسبابى كه بعد از هستى آنان در جريان خواهند افتاد محجوب هستند. واين خود حجتى است برهانى وخالى از جدل كه برهانى بودن آن محتاج به دقت نظر وامعان در تدبر است ،
و اما اين كه فرمود: خداوند اين بت ها را شاهد در امر خلقت نگرفت، براى اين است كه هر يك از بت ها و آلهه موجوداتى محدود هستند كه نسبت به ماوراى حد خود احاطه و راه ندارند و ماوراى آن ها براى آن ها غيب است و اين، خود حقيقت روشنى است كه خداى سبحان در مواضعى از كلام خود بدان اشاره فرموده است.
 
و همچنين هر يك از آن آلهه نسبت به اسبابى كه قبل از هستى آن ها در كار بود و آن اسبابى كه بعد از هستى آنان در جريان خواهند افتاد، محجوب هستند. و اين خود حجتى است برهانى و خالى از جدل كه برهانى بودن آن محتاج به دقت نظر و امعان در تدبر است،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۵۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۵۵ </center>
و گرنه بازيچه هاى دروغين كه ما آن را تدبير مى ناميم با تدبير حقيقى هستى كه خالى از خطا وضلال است در نظرش خلط و مشتبه گشته نمى تواند پندارها وگمانهاى واهى كه هميشه گرفتار آنيم وبه آنها دلبستگى وركون داريم از علم عيانى كه همان حقيقت علم است جدا سازد، ونيز علم به امور غيبى از راه امارات اغلبى (كه اغلب با واقع مطابقت مى نمايد) را با علم به غيب كه غايب را براى دارنده اش مبدل به مشهود مى سازد اشتباه مى كند.
و گرنه بازيچه هاى دروغين كه ما آن را تدبير مى ناميم، با تدبير حقيقى هستى كه خالى از خطا و ضلال است، در نظرش خلط و مشتبه گشته، نمى تواند پندارها و گمان هاى واهى كه هميشه گرفتار آنيم و به آن ها دلبستگى و ركون داريم، از علم عيانى كه همان حقيقت علم است، جدا سازد. و نيز علم به امور غيبى از راه امارات اغلبى (كه اغلب با واقع مطابقت مى نمايد) را با علم به غيب كه غايب را براى دارنده اش مبدل به مشهود مى سازد، اشتباه مى كند.


حجت دوم كه آيه مورد بحث مشتمل بر آن است اين است كه هر نوع از انواع مخلوقات به فطرت خود متوجه به سوى كمال خويش است كمالى كه مختص به او است. واين براى كسى كه در وجود انواع موجودات تتبع و در احوال آنها امعان نظر كرده باشد ضرورى و واضح است.  
حجت دوم كه آيه مورد بحث مشتمل بر آن است، اين است كه: هر نوع از انواع مخلوقات به فطرت خود متوجه به سوى كمال خويش است، كمالى كه مختص به او است. و اين براى كسى كه در وجود انواع موجودات تتبع و در احوال آن ها امعان نظر كرده باشد، ضرورى و واضح است.  


پس هدايت الهى هدايتى است عمومى كه تمام موجودات را در برگرفته است، همچنانكه در كلام خود فرموده: ((الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى (( و شيطان ها اشرارى هستند مفسد وگمراه كننده كه فرض مدبر بودن آنها در آسمانها و زمين و يا انسانها - كه اگر چنين تدبيرى داشته باشند لاجرم به اذن خدا خواهند داشت - فرضى است كه با فرض نقض غرض كردن خدا مساوى است ، به اين معنى كه اگر خدا چنين اجازهاى به شيطان ها بدهد سنت خود را در خصوص عموميت هدايت نقض كرده وبراى اصلاح امر انسانها وهدايت آنان به كسى متوسل شده كه كارش درست ضد اصلاح و هدايت است يعنى افساد و اضلال است وچنين فرضى محال است.
پس هدايت الهى هدايتى است عمومى كه تمام موجودات را در برگرفته است، همچنان كه در كلام خود فرموده: «الَّذِى أعطَى كُلَّ شَئٍ خَلقَهُ ثُمّ هَدَى»، و شيطان ها اشرارى هستند مفسد و گمراه كننده كه فرض مدبر بودن آن ها در آسمان ها و زمين و يا انسان ها - كه اگر چنين تدبيرى داشته باشند، لاجرم به اذن خدا خواهند داشت - فرضى است كه با فرض نقض غرض كردن خدا مساوى است. به اين معنى كه اگر خدا چنين اجازه اى به شيطان ها بدهد، سنت خود را در خصوص عموميت هدايت نقض كرده و براى اصلاح امر انسان ها و هدايت آنان به كسى متوسل شده كه كارش درست ضد اصلاح و هدايت است، يعنى افساد و اضلال است و چنين فرضى محال است.


و همين است معناى جمله ((وما كنت متخذ المضلين عضدا(( كه ظاهر در اين مى باشد كه سنت خداى عزوجل اين است كه ((گمراه كنندگان را كارگردان وياور خود نگيرد(( دقت فرماييد.
و همين است معناى جمله «وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ المُضِلِّينَ عَضُداً»، كه ظاهر در اين مى باشد كه سنت خداى عزوجل اين است كه «گمراه كنندگان را كارگردان و ياور خود نگيرد». دقت فرماييد.


و اينكه فرمود ((ما اشهدتهم (( و نفرمود ((ما شهدوا(( ونيز فرمود ((و ما كنت (( ونفرمود ((و ما كانوا(( خود دليل بر اين است كه خداى سبحان در هر حال قاهر ومهيمن بر آنان است. و حتى قائلين به اين كه شياطين يا ملائكه يا غير آنها شركاء خدا هستند نيز اقرار دارند بر اينكه خدا بر همه آنها قاهر است وآنها مستقل در كار خود وتدبير خود نيستند و هر چه دارند از خدا دارند و اگر آنها ارباب و آلهه هستند خدا رب الارباب و اله الالهه است.
و اين كه فرمود: «مَا أشهَدتُهُم»، و نفرمود: «مَا شَهِدُوا»، و نيز فرمود: «وَ مَا كُنتُ»، و نفرمود: «وَ مَا كَانُوا»، خود دليل بر اين است كه خداى سبحان در هر حال قاهر و مهيمن بر آنان است. و حتى قائلين به اين كه شياطين يا ملائكه يا غير آن ها، شركاء خدا هستند، نيز اقرار دارند بر اين كه خدا بر همه آن ها قاهر است و آن ها در كار خود و تدبير خود مستقل نيستند و هرچه دارند، از خدا دارند و اگر آن ها ارباب و آلهه هستند، خدا رب الارباب و اله الالهه است.


و معنايى كه براى آيه كرديم مبنى بر اين است كه اشهاد را حمل بر معناى حقيقى اش كنيم ،
و معنايى كه براى آيه كرديم، مبنى بر اين است كه اشهاد را حمل بر معناى حقيقى اش كنيم،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۵۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۵۶ </center>
و ضمير در ((ما اشهدتهم (( ودر ((انفسهم (( را به ابليس وذريه اش برگردانيم همچنانكه ظاهر ومتبادر از سياق هم همين است
و ضمير در «مَا أشهَدتُهُم» و در «أنفُسهم» را به ابليس و ذريه اش برگردانيم، همچنان كه ظاهر و متبادر از سياق هم همين است، ولى مفسران اقوال ديگرى دارند.
 
<span id='link307'><span>
<span id='link307'><span>
ولى مفسرين اقوال ديگرى دارند.


يكى قول بعضى از ايشان است كه گفته : مراد از ((اشهاد(( در خلقت ايشان مشورت كردن است كه به طور مجاز از آن تعبير به اشهاد فرموده . چون كمترين مراتب ولايت بر چيزى همين است كه در خصوص آن چيز با وى مشورت كنند ومنظور از نفى اعتضاد نفى ساير مراتب استعانت است كه به وجهى مستلزم داشتن ولايت وسلطنت بر مولى عليه باشد. پس گويا فرموده : من در امر خلقت عالم با ايشان مشورت نكردم واز ايشان كمك نطلبيدم وهيچ نوع استعانت نكردم ، پس با اين حال ديگر از كجا اولياى مردم شدند؟
يكى قول بعضى از ايشان است كه گفته: مراد از «إشهاد» در خلقت ايشان، مشورت كردن است كه به طور مجاز از آن تعبير به «إشهاد» فرموده. چون كمترين مراتب ولايت بر چيزى، همين است كه در خصوص آن چيز با وى مشورت كنند و منظور از نفى اعتضاد، نفى ساير مراتب استعانت است كه به وجهى مستلزم داشتن ولايت و سلطنت بر مولى عليه باشد. پس گويا فرموده: من در امر خلقت عالَم با ايشان مشورت نكردم و از ايشان كمك نطلبيدم و هيچ نوع استعانت نكردم، پس با اين حال ديگر از كجا اولياى مردم شدند؟


و اين تفسير اشكال دارد، زيرا دليلى بر مجاز بودن اشهاد نيست وهيچ مانعى از حمل بر معناى حقيقى وجود ندارد تا بگوييم چون نمى شود بر معناى حقيقى حمل نمود لذا بر معناى مجازى حمل مى كنيم ، علاوه بر اينكه رابطه اى ميان مشاور بودن وولايت ، به نظر نمى رسد تا مشاوره يكى از مراتب توليت ويا اظهار نظر يكى از درجات ولايت باشد.
و اين تفسير اشكال دارد. زيرا دليلى بر مجاز بودن إشهاد نيست و هيچ مانعى از حمل بر معناى حقيقى وجود ندارد تا بگوييم چون نمى شود بر معناى حقيقى حمل نمود، لذا بر معناى مجازى حمل مى كنيم. علاوه بر اين كه رابطه اى ميان مشاور بودن و ولايت، به نظر نمى رسد تا مشاوره يكى از مراتب توليت و يا اظهار نظر يكى از درجات ولايت باشد.


بعضى از مفسرين اين معنا را چنين توجيه كرده اند كه مراد از اشهاد به طور كنايه ، مشاورت است ولازمه مشاورت آن است كه بر طبق خواست ايشان خلق كند وايشان را آنطور كه دوست مى دارند يعنى كامل بيافريند. پس مراد از اينكه فرمود شيطانها شاهد وناظر خلقت خود نبوده اند اين است كه خلقتشان آنطور كه دوست مى داشته اند كامل نبوده تا بتوانند داراى ولايت تدبير امور باشند.
بعضى از مفسران اين معنا را چنين توجيه كرده اند كه مراد از «إشهاد» به طور كنايه، مشاورت است و لازمه مشاورت آن است كه بر طبق خواست ايشان خلق كند و ايشان را آن طور كه دوست مى دارند، يعنى كامل بيافريند. پس مراد از اين كه فرمود: «شيطان ها شاهد و ناظر خلقت خود نبوده اند»، اين است كه خلقتشان آن طور كه دوست مى داشته اند، كامل نبوده تا بتوانند داراى ولايت تدبير امور باشند.


اشكال اين توجيه علاوه بر اشكال بر وجه سابق اين است كه اولا برگشت آن به اطلاق لفظ واراده لازمه آن است آن هم لازمهاى كه واسطه برمى دارد، زيرا اشهاد به ادعاء مفسر مذكور مستلزم مشاوره است ، و مشاوره مستلزم خلقت بر طبق خواست مشير است ، وخلقت بر طبق خواست مشير مستلزم آن است كه آنچه مشير دوست مى دارد خلق كند، وخلقت آنچه مشير دوست دارد مستلزم آن است كه اورا كامل خلق كند وكمال خلقت مستلزم صحت ولايت است ، پس اطلاق لفظ اشهاد واراده كمال خلقت ويا صحت ولايت از قبيل كنايه از لازم معنا است آن هم لازمهاى كه در ماوراى چهار يا پنج لازمه ديگر قرار دارد، و كتاب مبين اجل از اينگونه لغوگوييها است.
اشكال اين توجيه علاوه بر اشكال بر وجه سابق اين است كه اولا برگشت آن به اطلاق لفظ و اراده لازمه آن است، آن هم لازمه اى كه واسطه بر مى دارد. زيرا إشهاد به ادعاء مفسر مذكور، مستلزم مشاوره است، و مشاوره، مستلزم خلقت بر طبق خواست مشير است، و خلقت بر طبق خواست مشير، مستلزم آن است كه آنچه مشير دوست مى دارد، خلق كند، و خلقت آنچه مشير دوست دارد، مستلزم آن است كه او را كامل خلق كند و كمال خلقت، مستلزم صحت ولايت است. پس اطلاق لفظ إشهاد و اراده كمال خلقت و يا صحت ولايت از قبيل كنايه از لازم معنا است. آن هم لازمه اى كه در ماوراى چهار يا پنج لازمه ديگر قرار دارد، و كتاب مبين اجل از اين گونه لغوگويی ها است.


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۵۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۵۷ </center>
و ثانيا اين توجيه اگر صحيح باشد تنها در اشهاد آنان نسبت به خلقت خودشان درست است نه نسبت به خلقت آسمانها و زمين (براى اينكه خلقت كامل آسمان و زمين هيچ ربطى به ربوبيت آنها ندارد) پس لازمه اين توجيه تفكيك بين دو اشهاد است.
و ثانيا: اين توجيه اگر صحيح باشد، تنها در إشهاد آنان نسبت به خلقت خودشان درست است، نه نسبت به خلقت آسمان ها و زمين. (براى اين كه خلقت كامل آسمان و زمين هيچ ربطى به ربوبيت آن ها ندارد). پس لازمه اين توجيه، تفكيك بين دو إشهاد است.


و ثالثا اين توجيه اگر صحيح باشد لازمه آن صحت ولايت كسى است كه در خلقت كامل باشد مثل ملائكه مقربين واين خود اعتراف به امكان ولايت ملائكه وجواز ربوبيت ايشان است ، وحال آنكه قرآن كريم با صريحترين بيان خود آن را دفع مى كند.  
و ثالثا: اين توجيه اگر صحيح باشد، لازمه آن صحت ولايت كسى است كه در خلقت كامل باشد. مثل ملائكه مقربين و اين خود اعتراف به امكان ولايت ملائكه و جواز ربوبيت ايشان است، و حال آن كه قرآن كريم با صريح ترين بيان خود، آن را دفع مى كند.  


آرى، ممكن الوجودى كه در ذاتش محتاج به خداى سبحان است، كجا و استقلال در تدبير خود ويا تدبير غير خود كجا ؟ واما امثال آيه ((فالمدبرات امرا(( كه ظاهرش اثبات تدبير براى غير خدا است توضيح معنايش به زودى خواهد آمد.
آرى، ممكن الوجودى كه در ذاتش محتاج به خداى سبحان است، كجا و استقلال در تدبير خود و يا تدبير غير خود كجا؟ و اما امثال آيه «فَالمُدَبِّرَاتِ أمراً» كه ظاهرش اثبات تدبير براى غير خدا است، توضيح معنايش به زودى خواهد آمد.


بعضى ديگر چنين گفته اند كه مقصود از اشهاد همان معناى حقيقى آن است ، ودوضمير به شياطين برمى گردد، ليكن مراد از اشهاد آنان بر خلقت اين است كه بعضى شاهد وناظر خلقت بعضى ديگر باشند، نه شاهد خلقت خودشان.
بعضى ديگر چنين گفته اند كه: مقصود از إشهاد، همان معناى حقيقى آن است، و دو ضمير به شياطين بر مى گردد. ليكن مراد از إشهاد آنان بر خلقت، اين است كه بعضى شاهد و ناظر خلقت بعضى ديگر باشند، نه شاهد خلقت خودشان.


جواب اين توجيه اين است كه بايد ديد منظور و نتيجه اى كه از نفى اشهاد در نظر است چيست؟ منظور اين است كه از نفى مزبور انتفاء ولايت را نتيجه بگيرد، خداى تعالى مى خواهد بفرمايد به دليل اين كه اينان خلقت خود را ناظر وشاهد نبوده اند پس ولايت ندارند، نه اين كه چون يكى از آنها ناظر خلقت ديگرى نبوده پس به آن ديگرى ولايت ندارد، مگر مشركين مى گفتند: شياطين بعضى بر بعضى ولايت دارند تا خدا با استدلال مذكور بخواهد آن را نفى كند تازه غرضى هم از آن به دست نمى آيد تا آيه شريفه را حمل بر اشهاد بعضى بر خلقت بعضى ديگر كنيم.
جواب اين توجيه اين است كه: بايد ديد منظور و نتيجه اى كه از نفى إشهاد در نظر است، چيست؟ منظور اين است كه از نفى مزبور انتفاء ولايت را نتيجه بگيرد. خداى تعالى مى خواهد بفرمايد به دليل اين كه اينان خلقت خود را ناظر و شاهد نبوده اند، پس ولايت ندارند. نه اين كه چون يكى از آن ها ناظر خلقت ديگرى نبوده، پس به آن ديگرى ولايت ندارد. مگر مشركان مى گفتند: شياطين بعضى بر بعضى ولايت دارند، تا خدا با استدلال مذكور، بخواهد آن را نفى كند. تازه غرضى هم از آن به دست نمى آيد تا آيه شريفه را حمل بر إشهاد بعضى بر خلقت بعضى ديگر كنيم.


يكى ديگر از توجيهاتى كه در اين آيه كرده اند اين است كه: ضمير اول در آيه به شياطين برمى گردد، ودومى آن به كفار ويا به كفار وبه غير آنان از ساير مردم ، ومعنايش اين است كه من شياطين را در خلقت آسمانها و زمين وخلقت كفار ويا مردم گواه نگرفتم تا در نتيجه شياطين اولياى آنها باشند.
يكى ديگر از توجيهاتى كه در اين آيه كرده اند اين است كه: ضمير اول در آيه به شياطين برمى گردد، و دومى آن به كفار ويا به كفار و به غير آنان از ساير مردم، و معنايش اين است كه من شياطين را در خلقت آسمانها و زمين و خلقت كفار ويا مردم گواه نگرفتم تا در نتيجه شياطين اولياى آنها باشند.


اشكال اين وجه اين است كه مستلزم تفكيك دوضمير از جهت مرجع مى شود، واين صحيح نيست.
اشكال اين وجه اين است كه مستلزم تفكيك دوضمير از جهت مرجع مى شود، و اين صحيح نيست.


وجه ديگرى كه بعضى گفته اند اين است كه هر دوضمير به كفار برگردد، از آن جمله فخر رازى در تفسيرش گفته : اقرب در نظر من اين است كه هر دوضمير به كفار برگردد،
وجه ديگرى كه بعضى گفته اند اين است كه هر دوضمير به كفار برگردد، از آن جمله فخر رازى در تفسيرش گفته : اقرب در نظر من اين است كه هر دوضمير به كفار برگردد،
۱۴٬۰۱۵

ویرایش