گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
جز
بدون خلاصۀ ویرایش
(Edited by QRobot)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۲ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۴}}
__TOC__
__TOC__


خط ۴: خط ۶:
<span id='link182'><span>
<span id='link182'><span>
==بيان آيات مربوط به اوصاف و اقوال داوود عليه السلام : تسبيح كوه ها و پرندگانبا او و... ==
==بيان آيات مربوط به اوصاف و اقوال داوود عليه السلام : تسبيح كوه ها و پرندگانبا او و... ==
اصبرْ عَلى مَا يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الاَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ
اصبرْ عَلى مَا يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الاَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ
كلمه ((اءيد(( به معناى نيرو است و حضرت داوود (عليه السلام ) در تسبيح خداى تعالى مردى نيرومند بود و خدا را تسبيح مى كرد و كوهها و مرغان هم با او همصدا مى شدند، و نيز مردى نيرومند در سلطنت و نيرومند در علم ، و نيرومند در جنگ بود، و همان كسى است كه جالوت را به قتل رسانيد - كه داستانش در سوره بقره گذشت .
كلمه ((اءيد(( به معناى نيرو است و حضرت داوود (عليه السلام ) در تسبيح خداى تعالى مردى نيرومند بود و خدا را تسبيح مى كرد و كوهها و مرغان هم با او همصدا مى شدند، و نيز مردى نيرومند در سلطنت و نيرومند در علم ، و نيرومند در جنگ بود، و همان كسى است كه جالوت را به قتل رسانيد - كه داستانش در سوره بقره گذشت .
و كلمه ((اواب (( اسم مبالغه است از ماده ((اءوب (( كه به معناى رجوع است ، و منظور كثرت رجوع او به سوى پروردگارش ‍ است .
و كلمه ((اواب (( اسم مبالغه است از ماده ((اءوب (( كه به معناى رجوع است ، و منظور كثرت رجوع او به سوى پروردگارش ‍ است .
إِنَّا سخَّرْنَا الجِْبَالَ مَعَهُ يُسبِّحْنَ بِالْعَشىِّ وَ الاشرَاقِ
إِنَّا سخَّرْنَا الجِْبَالَ مَعَهُ يُسبِّحْنَ بِالْعَشىِّ وَ الاشرَاقِ
ظاهرا كلمه ((معه (( متعلق است به جمله ((يسبحن (( و جمله ((معه يسبحن (( بيان معناى تسخير است . و اگر كلمه ((معه (( كه ظرف است ، مقدم بر ((يسبحن (( آمده ، به خاطر عنايتى است كه در فهماندن تبعيت كردن جبال و طير از تسبيح داوود، داشته (اين در صورتى است كه ظرف ((معه (( را متعلق به جمله ((يسبحن (( بدانيم ) و ليكن آيه شريفه ((و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير مؤ يد(( اين احتمال است كه ظرف مزبور متعلق به جمله ((سخرنا(( باشد، همچنان كه در جاى ديگر از كلام خداى تعالى همين طور آمده ، و آن آيه ((يا جبال اوبى معه و الطير(( است كه در آن سخنى از تسبيح نرفته . و كلمه ((عشى (( به معناى شام و كلمه ((اشراق (( به معناى صبح است .
ظاهرا كلمه ((معه (( متعلق است به جمله ((يسبحن (( و جمله ((معه يسبحن (( بيان معناى تسخير است . و اگر كلمه ((معه (( كه ظرف است ، مقدم بر ((يسبحن (( آمده ، به خاطر عنايتى است كه در فهماندن تبعيت كردن جبال و طير از تسبيح داوود، داشته (اين در صورتى است كه ظرف ((معه (( را متعلق به جمله ((يسبحن (( بدانيم ) و ليكن آيه شريفه ((و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير مؤ يد(( اين احتمال است كه ظرف مزبور متعلق به جمله ((سخرنا(( باشد، همچنان كه در جاى ديگر از كلام خداى تعالى همين طور آمده ، و آن آيه ((يا جبال اوبى معه و الطير(( است كه در آن سخنى از تسبيح نرفته . و كلمه ((عشى (( به معناى شام و كلمه ((اشراق (( به معناى صبح است .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۸۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۸۹ </center>
كلمه ((ان (( در جمله ((انا سخرنا(( تعليل را مى رساند. و آيه شريفه با آياتى كه بدان عطف شده همه بيانگر اين معنا است كه داوود (عليه السلام ) مردى نيرومند در ملك و نيرومند در علم ، و ((اواب (( به سوى پروردگار خويش بوده است .
كلمه ((ان (( در جمله ((انا سخرنا(( تعليل را مى رساند. و آيه شريفه با آياتى كه بدان عطف شده همه بيانگر اين معنا است كه داوود (عليه السلام ) مردى نيرومند در ملك و نيرومند در علم ، و ((اواب (( به سوى پروردگار خويش بوده است .
وَ الطيرَ محْشورَةً كلُّ لَّهُ أَوَّابٌ
وَ الطيرَ محْشورَةً كلُّ لَّهُ أَوَّابٌ
كلمه ((محشورة (( از ((حشر(( به معناى جمع آورى به زور است ، و معناى جمله اين است كه : ما طير را هم تسخير كرديم با داوود، كه بى اختيار و به اجبار دور او جمع مى شدند و با او تسبيح مى گفتند.
كلمه ((محشورة (( از ((حشر(( به معناى جمع آورى به زور است ، و معناى جمله اين است كه : ما طير را هم تسخير كرديم با داوود، كه بى اختيار و به اجبار دور او جمع مى شدند و با او تسبيح مى گفتند.
جمله ((كل له اواب (( جمله اى است استينافى كه تسبيح كوهها و مرغان را كه قبلا ذكر شده بود بيان مى كند، و معنايش اين است كه : هر يك از كوهها و مرغان ((اواب (( بودند، يعنى بسيار با تسبيح به سوى ما رجوع مى كردند، چون تسبيح يكى از مصاديق رجوع به سوى خداست . البته احتمال بعيدى هست در اينكه ضمير ((له (( به داوود برگردد. اين را هم بايد دانست كه تاءييد خداى تعالى از داوود (عليه السلام ) به اين نبوده كه كوهها و مرغان را تسبيح گو كند؛ چون تسبيح گويى اختصاص به اين دو موجود ندارد، تمامى موجودات عالم به حكم آيه ((و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم (( تسبيح مى گويند بلكه تاءييدش از اين بابت بوده كه تسبيح آنها را موافق و هماهنگ تسبيح آن جناب كرده و صداى تسبيح آنها را به گوش وى و به گوش مردم مى رسانده ، - كه گفتار ما در معناى تسبيح موجودات براى خدا سبحان در تفسير آيه ((۴۴(( سوره اسرى ، گذشت و گفتيم كه تسبيح آنها نيز به زبان قال است ، نه به زبان حال .
جمله ((كل له اواب (( جمله اى است استينافى كه تسبيح كوهها و مرغان را كه قبلا ذكر شده بود بيان مى كند، و معنايش اين است كه : هر يك از كوهها و مرغان ((اواب (( بودند، يعنى بسيار با تسبيح به سوى ما رجوع مى كردند، چون تسبيح يكى از مصاديق رجوع به سوى خداست . البته احتمال بعيدى هست در اينكه ضمير ((له (( به داوود برگردد. اين را هم بايد دانست كه تاءييد خداى تعالى از داوود (عليه السلام ) به اين نبوده كه كوهها و مرغان را تسبيح گو كند؛ چون تسبيح گويى اختصاص به اين دو موجود ندارد، تمامى موجودات عالم به حكم آيه ((و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم (( تسبيح مى گويند بلكه تاءييدش از اين بابت بوده كه تسبيح آنها را موافق و هماهنگ تسبيح آن جناب كرده و صداى تسبيح آنها را به گوش وى و به گوش مردم مى رسانده ، - كه گفتار ما در معناى تسبيح موجودات براى خدا سبحان در تفسير آيه ((۴۴(( سوره اسرى ، گذشت و گفتيم كه تسبيح آنها نيز به زبان قال است ، نه به زبان حال .
وَ شدَدْنَا مُلْكَهُ وَ ءَاتَيْنَهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصلَ الخِْطابِ
وَ شدَدْنَا مُلْكَهُ وَ ءَاتَيْنَهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصلَ الخِْطابِ
راغب مى گويد: كلمه ((شد(( به معناى گره محكم است ، وقتى گفته مى شود: ((شددت الشى ء(( معنايش اين است كه : گره آن را محكم بستم ((.
راغب مى گويد: كلمه ((شد(( به معناى گره محكم است ، وقتى گفته مى شود: ((شددت الشى ء(( معنايش اين است كه : گره آن را محكم بستم ((.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۹۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۹۰ </center>
خط ۲۳: خط ۲۵:
و كلمه ((فصل الخطاب (( به معناى آن است كه انسان قدرت تجزيه و تحليل يك كلام را داشته باشد، و بتواند آن را تفكيك كند و حق آن را از باطلش جدا كند. و اين معنا با قضاوت صحيح در بين دو نفر متخاصم نيز منطبق است .
و كلمه ((فصل الخطاب (( به معناى آن است كه انسان قدرت تجزيه و تحليل يك كلام را داشته باشد، و بتواند آن را تفكيك كند و حق آن را از باطلش جدا كند. و اين معنا با قضاوت صحيح در بين دو نفر متخاصم نيز منطبق است .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از ((فصل الخطاب (( كلامى است متوسط بين ايجاز و اطناب ، يعنى كلامى كه بسيار كوتاه نباشد به حدى كه معنا را نرساند و آن قدر هم طولانى نباشد كه شنونده را خسته كند((. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، جمله ((اما(( بعد است ، كه قبل از سخن مى آورند؛ چون اولين كسى كه اين رسم را باب كرد داوود (عليه السلام ) بود. ولى آيه بعدى كه مى فرمايد: ((و هل اتيك نبؤ ا الخصم ...(( مؤ يد همان معنايى است كه ما براى ((فصل الخطاب (( كرديم .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از ((فصل الخطاب (( كلامى است متوسط بين ايجاز و اطناب ، يعنى كلامى كه بسيار كوتاه نباشد به حدى كه معنا را نرساند و آن قدر هم طولانى نباشد كه شنونده را خسته كند((. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، جمله ((اما(( بعد است ، كه قبل از سخن مى آورند؛ چون اولين كسى كه اين رسم را باب كرد داوود (عليه السلام ) بود. ولى آيه بعدى كه مى فرمايد: ((و هل اتيك نبؤ ا الخصم ...(( مؤ يد همان معنايى است كه ما براى ((فصل الخطاب (( كرديم .
وَ هَلْ أَتَاك نَبَؤُا الْخَصمِ إِذْ تَسوَّرُوا الْمِحْرَاب
وَ هَلْ أَتَاك نَبَؤُا الْخَصمِ إِذْ تَسوَّرُوا الْمِحْرَاب
كلمه ((خصم (( مانند كلمه ((خصومت (( مصدر است و در اين جا منظور اشخاصى است كه خصومت در بينشان افتاده . و كلمه ((تسور(( به معناى بالا رفتن بر ديوار بلند است ، مانند كلمه ((تسنم (( كه به معناى بالا رفتن بر كوهان شتر است . و كلمه ((تذرى (( كه به معناى بالا رفتن بر بلندى كوه است . مفسرين كلمه ((محراب (( را به بالاخانه و شاهنشين معنا كرده اند. و استفهام ((هل آتيك (( به منظور به شگفتى واداشتن و تشويق به شنيدن خبر است .
كلمه ((خصم (( مانند كلمه ((خصومت (( مصدر است و در اين جا منظور اشخاصى است كه خصومت در بينشان افتاده . و كلمه ((تسور(( به معناى بالا رفتن بر ديوار بلند است ، مانند كلمه ((تسنم (( كه به معناى بالا رفتن بر كوهان شتر است . و كلمه ((تذرى (( كه به معناى بالا رفتن بر بلندى كوه است . مفسرين كلمه ((محراب (( را به بالاخانه و شاهنشين معنا كرده اند. و استفهام ((هل آتيك (( به منظور به شگفتى واداشتن و تشويق به شنيدن خبر است .
و معناى آيه اين است كه : اى محمد آيا اين خبر به تو رسيده كه قومى متخاصم از ديوار محراب داوود (عليه السلام ) بالا رفتند؟
و معناى آيه اين است كه : اى محمد آيا اين خبر به تو رسيده كه قومى متخاصم از ديوار محراب داوود (عليه السلام ) بالا رفتند؟
خط ۴۲: خط ۴۴:
<span id='link186'><span>
<span id='link186'><span>
==بيان مطلب مورد نزاع در پيشگاه داودع ==
==بيان مطلب مورد نزاع در پيشگاه داودع ==
إِنَّ هَذَا أَخِى ...
إِنَّ هَذَا أَخِى ...
اين جمله مطلب مورد نزاع را بيان مى كند، مى گويد: ((اين برادر من است ...(( و اين جمله كلام يكى از دو طايفه است كه به يك نفر از طايفه ديگر اشاره نموده مى گويد: ((اين شخص كه مى بينى برادر من است ...((.
اين جمله مطلب مورد نزاع را بيان مى كند، مى گويد: ((اين برادر من است ...(( و اين جمله كلام يكى از دو طايفه است كه به يك نفر از طايفه ديگر اشاره نموده مى گويد: ((اين شخص كه مى بينى برادر من است ...((.
و با اين بيان فساد استدلالى كه بعضى به اين آيه كرده اند كه كمترين عدد جمع ، دو است ، روشن مى شود، چون با بيان ما روشن گرديد كه كلمه ((خصمان (( و جمله ((هذا اخى (( هيچ دلالتى ندارد بر اين كه مراجعه كنندگان به داوود دو نفر بوده اند، تا بگويى پس جمع ((اذ تسوروا(( و نيز ((اذ دخلوا(( در مورد دو نفر استعمال شده در نتيجه صيغه جمع بر دو نفر نيز اطلاق مى شود.
و با اين بيان فساد استدلالى كه بعضى به اين آيه كرده اند كه كمترين عدد جمع ، دو است ، روشن مى شود، چون با بيان ما روشن گرديد كه كلمه ((خصمان (( و جمله ((هذا اخى (( هيچ دلالتى ندارد بر اين كه مراجعه كنندگان به داوود دو نفر بوده اند، تا بگويى پس جمع ((اذ تسوروا(( و نيز ((اذ دخلوا(( در مورد دو نفر استعمال شده در نتيجه صيغه جمع بر دو نفر نيز اطلاق مى شود.
خط ۵۱: خط ۵۳:
<span id='link187'><span>
<span id='link187'><span>
==قضاوت و حكم داوود عليه السلام و سپس استغفار و انابه او ==
==قضاوت و حكم داوود عليه السلام و سپس استغفار و انابه او ==
قَالَ لَقَدْ ظلَمَك بِسؤَالِ نَعْجَتِك إِلى نِعَاجِهِ ... وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ
قَالَ لَقَدْ ظلَمَك بِسؤَالِ نَعْجَتِك إِلى نِعَاجِهِ ... وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ
اين آيه شريفه حكايت پاسخى است كه داوود (عليه السلام ) به مساءله آن قوم داده ، و بعيد نيست كه پاسخ او قضاوت و حكمى تقديرى بوده ، چون اگر چنين نبود، جا داشت از طرف مقابل هم بخواهد تا دعوى خود را شرح دهد و بعدا بين آن دو قضاوت كند.
اين آيه شريفه حكايت پاسخى است كه داوود (عليه السلام ) به مساءله آن قوم داده ، و بعيد نيست كه پاسخ او قضاوت و حكمى تقديرى بوده ، چون اگر چنين نبود، جا داشت از طرف مقابل هم بخواهد تا دعوى خود را شرح دهد و بعدا بين آن دو قضاوت كند.
آرى ، ممكن است داوود (عليه السلام ) از قرائنى اطلاع داشته كه صاحب نود و نه گوسفند محق است ، و حق دارد آن يك گوسفند را از ديگرى طلب كند و ليكن از آنجا كه صاحب يك گوسفند سخن خود را طورى آورد كه رحمت و عطوفت داوود را برانگيخت ، لذا به اين پاسخ مبادرت كرد كه اگر اين طور باشد كه تو مى گويى او به تو ستم كرده .
آرى ، ممكن است داوود (عليه السلام ) از قرائنى اطلاع داشته كه صاحب نود و نه گوسفند محق است ، و حق دارد آن يك گوسفند را از ديگرى طلب كند و ليكن از آنجا كه صاحب يك گوسفند سخن خود را طورى آورد كه رحمت و عطوفت داوود را برانگيخت ، لذا به اين پاسخ مبادرت كرد كه اگر اين طور باشد كه تو مى گويى او به تو ستم كرده .
پس لامى كه بر سر جمله ((لقد ظلمك (( آمده لام قسم است ، و سؤ الى كه در آيه آمده و فرموده : ((بسؤ ال (( - به طورى كه گفته اند - متضمن معناى اضافه است ، و به همين جهت با كلمه ((الى (( به مفعول دوم متعدى شده ، پس معنا چنين مى شود: سوگند مى خورم كه او به تو ظلم كرده كه سؤ ال كرده اضافه كنى ميش خود را بر ميش هايش .
پس لامى كه بر سر جمله ((لقد ظلمك (( آمده لام قسم است ، و سؤ الى كه در آيه آمده و فرموده : ((بسؤ ال (( - به طورى كه گفته اند - متضمن معناى اضافه است ، و به همين جهت با كلمه ((الى (( به مفعول دوم متعدى شده ، پس معنا چنين مى شود: سوگند مى خورم كه او به تو ظلم كرده كه سؤ ال كرده اضافه كنى ميش خود را بر ميش هايش .
((و ان كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض ، الا الّذين آمنوا و عملوا الصالحات و قليل ما هم (( - اين قسمت تتمه كلام داوود (عليه السلام ) است كه با آن ، گفتار اول خود را روشن مى كند. و كلمه ((خلطاء(( به معناى شريكها است كه مال خود را با هم خلط مى كنند.
((و ان كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض ، الا الّذين آمنوا و عملوا الصالحات و قليل ما هم (( - اين قسمت تتمه كلام داوود (عليه السلام ) است كه با آن ، گفتار اول خود را روشن مى كند. و كلمه ((خلطاء(( به معناى شريكها است كه مال خود را با هم خلط مى كنند.
وَ ظنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّهُ فَاستَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاكِعاً وَ أَنَاب
وَ ظنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّهُ فَاستَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاكِعاً وَ أَنَاب
يعنى داوود بدانست كه ما او را با اين واقعه بيازموديم ؛ چون كلمه ((فتنه (( به معناى امتحان است و كلمه ((ظن (( هم در خصوص ‍ اين آيه به معناى علم است .
يعنى داوود بدانست كه ما او را با اين واقعه بيازموديم ؛ چون كلمه ((فتنه (( به معناى امتحان است و كلمه ((ظن (( هم در خصوص ‍ اين آيه به معناى علم است .
ولى بعضى گفته اند: كلمه ((ظن (( به همان معناى معروف است (كه در فارسى به معناى پندار است ) و پندار غير از علم است ((.
ولى بعضى گفته اند: كلمه ((ظن (( به همان معناى معروف است (كه در فارسى به معناى پندار است ) و پندار غير از علم است ((.
خط ۷۵: خط ۷۷:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۹۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۹۶ </center>
دليل بر اينكه بايد كلام داوود (عليه السلام ) را فرضى گرفت ، اين است كه عقل و نقل حكم مى كنند بر اينكه انبياء (عليهم السلام ) به عصمت خدايى معصوم از گناه و خطا هستند. چه گناه بزرگ و چه كوچك . علاوه بر اين ، خداى سبحان در خصوص داوود (عليه السلام ) قبلا تصريح كرده بود به اينكه حكمت و فصل خطابش داده و چنين مقامى با خطاى در حكم نمى سازد.
دليل بر اينكه بايد كلام داوود (عليه السلام ) را فرضى گرفت ، اين است كه عقل و نقل حكم مى كنند بر اينكه انبياء (عليهم السلام ) به عصمت خدايى معصوم از گناه و خطا هستند. چه گناه بزرگ و چه كوچك . علاوه بر اين ، خداى سبحان در خصوص داوود (عليه السلام ) قبلا تصريح كرده بود به اينكه حكمت و فصل خطابش داده و چنين مقامى با خطاى در حكم نمى سازد.
إِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَ حُسنَ مَئَابٍ
إِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَ حُسنَ مَئَابٍ
كلمه ((زلفى (( و ((زلفه (( به معناى مقام و منزلت است . و كلمه ماب به معناى مرجع است و كلمه ((زلفى (( و ((ماب (( را نكره (يعنى بدون الف و لام ) آورد تا بر عظمت مقام و مرجع دلالت كند. و بقيه الفاظ آيه روشن است .
كلمه ((زلفى (( و ((زلفه (( به معناى مقام و منزلت است . و كلمه ماب به معناى مرجع است و كلمه ((زلفى (( و ((ماب (( را نكره (يعنى بدون الف و لام ) آورد تا بر عظمت مقام و مرجع دلالت كند. و بقيه الفاظ آيه روشن است .
يَدَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَك خَلِيفَةً فى الاَرْضِ ...
يَدَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَك خَلِيفَةً فى الاَرْضِ ...
ظاهرا در اين كلام ، كلمه ((قلنا(( در تقدير است ، و تقدير آن ((فغفرنا له و قلنا يا داود...(( است .
ظاهرا در اين كلام ، كلمه ((قلنا(( در تقدير است ، و تقدير آن ((فغفرنا له و قلنا يا داود...(( است .
<span id='link189'><span>
<span id='link189'><span>
خط ۱۰۴: خط ۱۰۶:
<span id='link192'><span>
<span id='link192'><span>
==احتجاج ديگرى بر معاد با بيان اينكه خداوند متقين و فجار را در يك رديف قرارنمى دهد. ==
==احتجاج ديگرى بر معاد با بيان اينكه خداوند متقين و فجار را در يك رديف قرارنمى دهد. ==
أَمْ نجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ كالْمُفْسِدِينَ فى الاَرْضِ أَمْ نجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كالْفُجَّارِ
أَمْ نجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ كالْمُفْسِدِينَ فى الاَرْضِ أَمْ نجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كالْفُجَّارِ
اين آيه حجت دومى را بيان مى كند كه بر مساءله معاد اقامه كرده ، و تقريرش اين است كه : بالضروره و بى ترديد انسان هم مانند ساير انواع موجودات كمالى دارد و كمال انسان عبارت است از اينكه در دو طرف علم و عمل از مرحله قوه و استعداد درآمده به مرحله فعليت برسد، يعنى به عقايد حق معتقد گشته و اعمال صالح انجام دهد، كه فطرت خود او اگر سالم مانده باشد اين عقايد حق و اعمال صالح را تشخيص ‍ مى دهد، و عبارت مى داند از ايمان به حق و عملهايى كه مجتمع انسانى را در زمين صالح مى سازد.
اين آيه حجت دومى را بيان مى كند كه بر مساءله معاد اقامه كرده ، و تقريرش اين است كه : بالضروره و بى ترديد انسان هم مانند ساير انواع موجودات كمالى دارد و كمال انسان عبارت است از اينكه در دو طرف علم و عمل از مرحله قوه و استعداد درآمده به مرحله فعليت برسد، يعنى به عقايد حق معتقد گشته و اعمال صالح انجام دهد، كه فطرت خود او اگر سالم مانده باشد اين عقايد حق و اعمال صالح را تشخيص ‍ مى دهد، و عبارت مى داند از ايمان به حق و عملهايى كه مجتمع انسانى را در زمين صالح مى سازد.
پس تنها كسانى كه ايمان آورده و به صالحات عمل كردند، و خلاصه مردم با تقوى ، انسانهاى كامل هستند، و اما مفسدان در زمين يعنى آنها كه عقايد فاسد و اعمال فاسد دارند و نام ((فجار(( معرف آنان است ، افرادى هستند كه در واقع در انسانيتشان نقص دارند، و مقتضاى آن كمال و اين نقص اين است كه در مقابل كمال حياتى سعيد و عيشى طيب باشد و در ازاى آن نقص ، حياتى شقى ، و عيشى نكبت بار باشد.
پس تنها كسانى كه ايمان آورده و به صالحات عمل كردند، و خلاصه مردم با تقوى ، انسانهاى كامل هستند، و اما مفسدان در زمين يعنى آنها كه عقايد فاسد و اعمال فاسد دارند و نام ((فجار(( معرف آنان است ، افرادى هستند كه در واقع در انسانيتشان نقص دارند، و مقتضاى آن كمال و اين نقص اين است كه در مقابل كمال حياتى سعيد و عيشى طيب باشد و در ازاى آن نقص ، حياتى شقى ، و عيشى نكبت بار باشد.
خط ۱۱۲: خط ۱۱۴:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۰۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۰۰ </center>
و اين آيه شريفه - به طورى كه ملاحظه مى كنى - نمى خواهد بفرمايد: مؤ من و كافر يكسان نيستند، بلكه مى خواهد مقابله بين كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح كرده اند، با كسانى كه اينطور نيستند بيان كند، حال چه اينكه ايمان نداشته باشند، و يا ايمان داشته و عمل صالح نداشته باشند، و به همين جهت دوباره مقابله را بين متقيان و فجار قرار داد.
و اين آيه شريفه - به طورى كه ملاحظه مى كنى - نمى خواهد بفرمايد: مؤ من و كافر يكسان نيستند، بلكه مى خواهد مقابله بين كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح كرده اند، با كسانى كه اينطور نيستند بيان كند، حال چه اينكه ايمان نداشته باشند، و يا ايمان داشته و عمل صالح نداشته باشند، و به همين جهت دوباره مقابله را بين متقيان و فجار قرار داد.
كِتَبٌ أَنزَلْنَهُ إِلَيْك مُبَرَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا ءَايَتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الاَلْبَبِ
كِتَبٌ أَنزَلْنَهُ إِلَيْك مُبَرَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا ءَايَتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الاَلْبَبِ
يعنى اين قرآن كتابى است كه از جمله اوصافش اين و اين است ، و اگر در اين آيه او را به ((انزال (( توصيف كرد، كه به نازل شدن به يكدفعه اشعار دارد، نه به ((تنزيل (( كه به نازل شدن تدريجى دلالت دارد، براى اين است كه تدبر و تذكر مناسبت دارد كه قرآن كريم به طور مجموع اعتبار شود، نه تكه تكه و جدا جدا.
يعنى اين قرآن كتابى است كه از جمله اوصافش اين و اين است ، و اگر در اين آيه او را به ((انزال (( توصيف كرد، كه به نازل شدن به يكدفعه اشعار دارد، نه به ((تنزيل (( كه به نازل شدن تدريجى دلالت دارد، براى اين است كه تدبر و تذكر مناسبت دارد كه قرآن كريم به طور مجموع اعتبار شود، نه تكه تكه و جدا جدا.
و مقابله بين جمله ((ليدبروا(( با جمله ((و ليتذكر اولوا الالباب (( اين معنا را مى فهماند كه مراد از ضمير جمع ، عموم مردم است .
و مقابله بين جمله ((ليدبروا(( با جمله ((و ليتذكر اولوا الالباب (( اين معنا را مى فهماند كه مراد از ضمير جمع ، عموم مردم است .
خط ۱۲۹: خط ۱۳۱:
مؤ لف : اين داستان كه در روايات مذكور آمده از تورات گرفته شده ، چيزى كه هست نقل تورات از اين هم شنيعتر و رسواتر است ، معلوم مى شود آنهايى كه داستان مزبور را در روايات اسلامى داخل كرده اند، تا اندازهاى نقل تورات را - كه هم اكنون خواهيد ديد - تعديل كرده اند.
مؤ لف : اين داستان كه در روايات مذكور آمده از تورات گرفته شده ، چيزى كه هست نقل تورات از اين هم شنيعتر و رسواتر است ، معلوم مى شود آنهايى كه داستان مزبور را در روايات اسلامى داخل كرده اند، تا اندازهاى نقل تورات را - كه هم اكنون خواهيد ديد - تعديل كرده اند.


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۲ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۴}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]
۸٬۹۳۳

ویرایش