۱۴٬۲۲۰
ویرایش
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۶۵: | خط ۱۶۵: | ||
وجه چهارمى كه هست، اين است كه بگوييم: «أن» و صله اش به جاى دو مفعول آمده، و عنايت كلام و نقطه اتكاء در آن، متوجه اين است كه بفهماند اتّخاذ آلهه، اتخاذ حقيقى نيست، و اصلا اتخاذ نيست. چون اتّخاذ هميشه از دو طرف است و آلهه اتّخاذ شده اينان، خودشان تبرى می جويند و مى گويند: «سُبحَانَكَ أنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم». يعنى: منزهى تو اى خدا جز به تو دل نداديم. | وجه چهارمى كه هست، اين است كه بگوييم: «أن» و صله اش به جاى دو مفعول آمده، و عنايت كلام و نقطه اتكاء در آن، متوجه اين است كه بفهماند اتّخاذ آلهه، اتخاذ حقيقى نيست، و اصلا اتخاذ نيست. چون اتّخاذ هميشه از دو طرف است و آلهه اتّخاذ شده اينان، خودشان تبرى می جويند و مى گويند: «سُبحَانَكَ أنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم». يعنى: منزهى تو اى خدا جز به تو دل نداديم. | ||
و اين وجوه چهارگانه از نظر ترتيب در وجاهت هر يك در رتبه خود قرار دارد، و از همه وجيه تر، وجه اول است كه سياق آيات هم با آن مساعد است. براى اين كه آيات مورد بحث، بلكه تمامى آيات سوره در اين سياق است كه بفهماند كفار به زينت زندگى دنيا مفتون گشته، امر بر ايشان مشتبه شده است و به ظاهر اسباب اطمينان و ركون كردند، و در نتيجه غير خداى را اولياى خود گرفتند و پنداشتند كه ولايت اين آلهه كافى و نافع براى آنان است و دافع ضرر از آن ها است. و حال آن كه آنچه بعد از نفخ صور و جمع شدن خلايق خواهند ديد، مناقض پندار ايشان است. پس آيه شريفه مورد بحث نيز همين پندار را تخطئه مى كند. | و اين وجوه چهارگانه از نظر ترتيب در وجاهت هر يك در رتبه خود قرار دارد، و از همه وجيه تر، وجه اول است كه سياق آيات هم با آن مساعد است. | ||
براى اين كه آيات مورد بحث، بلكه تمامى آيات سوره در اين سياق است كه بفهماند كفار به زينت زندگى دنيا مفتون گشته، امر بر ايشان مشتبه شده است و به ظاهر اسباب اطمينان و ركون كردند، و در نتيجه غير خداى را اولياى خود گرفتند و پنداشتند كه ولايت اين آلهه كافى و نافع براى آنان است و دافع ضرر از آن ها است. و حال آن كه آنچه بعد از نفخ صور و جمع شدن خلايق خواهند ديد، مناقض پندار ايشان است. پس آيه شريفه مورد بحث نيز همين پندار را تخطئه مى كند. | |||
اين را هم بايد بگوييم كه قائم مقام شدن «أن» و صله اش به جاى هر دو مفعول «حَسِبَ» با اين كه در كلام خدا زياد آمده، و از آن جمله فرموده: «أم حَسِبَ الَّذِينَ اجتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أن نَجعَلَهُم كَالَّذِينَ آمَنُوا» و امثال آن حاجتى باقى نمى گذارد كه مفعول دوم آن را محذوف بدانيم. علاوه بر اين كه بعضى از نحويين هم آن را جایز ندانسته اند. | اين را هم بايد بگوييم كه قائم مقام شدن «أن» و صله اش به جاى هر دو مفعول «حَسِبَ» با اين كه در كلام خدا زياد آمده، و از آن جمله فرموده: «أم حَسِبَ الَّذِينَ اجتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أن نَجعَلَهُم كَالَّذِينَ آمَنُوا» و امثال آن حاجتى باقى نمى گذارد كه مفعول دوم آن را محذوف بدانيم. علاوه بر اين كه بعضى از نحويين هم آن را جایز ندانسته اند. | ||
خط ۱۷۴: | خط ۱۷۶: | ||
پس مراد از «عباد» در جملۀ «أن يَتَّخِذُوا عِبَادِى مِن دُونِى أولِيَاء»، هر چيزى و هر كسى است كه مورد پرستش بت پرستان قرار بگيرد. چه ملائكه باشد و چه جن، و چه كملين از بشر. | پس مراد از «عباد» در جملۀ «أن يَتَّخِذُوا عِبَادِى مِن دُونِى أولِيَاء»، هر چيزى و هر كسى است كه مورد پرستش بت پرستان قرار بگيرد. چه ملائكه باشد و چه جن، و چه كملين از بشر. | ||
و اما اين كه مفسران گفته اند كه مراد از «عباد»، مسيح و ملائكه و امثال ايشان از مقربان درگاه خدا است، نه شيطان ها. چون كلمه «عباد» در اكثر موارد وقتى اضافه به «ياى» متكلم مى شود، تشريف و احترام منظور است، صحيح نيست. زيرا اولا مقام مناسب تشريف نيست و اين ظاهر است. و ثانيا قيد «مِن دُونِى» در كلام، صريح در اين است كه مراد از «الَّذِينَ كَفَرُوا»، بت پرستان هستند كه اصلا خدا را عبادت نمى كنند، با اين كه اعتراف به الوهيت او دارند، بلكه شركاء را كه شفعاء مى دانند، عبادت مى كردند. و اما اهل كتاب، مثلا نصارى در عين اين كه مسيح را ولىّ خود گرفتند، ولايت خداى را انكار نكردند، بلكه دو قسم ولايت اثبات مى كردند و آنگاه هر دو را يكى مى شمردند - دقت بفرمایيد. | و اما اين كه مفسران گفته اند كه مراد از «عباد»، مسيح و ملائكه و امثال ايشان از مقربان درگاه خدا است، نه شيطان ها. چون كلمه «عباد» در اكثر موارد وقتى اضافه به «ياى» متكلم مى شود، تشريف و احترام منظور است، صحيح نيست. | ||
زيرا اولا مقام مناسب تشريف نيست و اين ظاهر است. و ثانيا قيد «مِن دُونِى» در كلام، صريح در اين است كه مراد از «الَّذِينَ كَفَرُوا»، بت پرستان هستند كه اصلا خدا را عبادت نمى كنند، با اين كه اعتراف به الوهيت او دارند، بلكه شركاء را كه شفعاء مى دانند، عبادت مى كردند. و اما اهل كتاب، مثلا نصارى در عين اين كه مسيح را ولىّ خود گرفتند، ولايت خداى را انكار نكردند، بلكه دو قسم ولايت اثبات مى كردند و آنگاه هر دو را يكى مى شمردند - دقت بفرمایيد. | |||
پس حق اين است كه جملۀ «عِبَادِى» شامل مسيح و مانند او نمى شود، بلكه تنها شامل آلهه بت پرستان مى شود، و مراد از جمله «الَّذِينَ كَفَرُوا»، تنها وثنی ها هستند. | پس حق اين است كه جملۀ «عِبَادِى» شامل مسيح و مانند او نمى شود، بلكه تنها شامل آلهه بت پرستان مى شود، و مراد از جمله «الَّذِينَ كَفَرُوا»، تنها وثنی ها هستند. | ||
خط ۱۸۶: | خط ۱۹۰: | ||
==بحث روايتى == | ==بحث روايتى == | ||
در تفسير قمى مى گويد: بعد از | در تفسير قمى مى گويد: بعد از آن كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مردم را از داستان موسى و همراهش و خضر خبر داد، عرض كردند: داستان آن شخصى كه دنيا را گرديد و مشرق و مغرب آن را زير پا گذاشت، بگو ببينم چه كسى بوده. خداى تعالى، آيات «وَ يَسألُونَكَ عَن ذِى القَرنَين...» را نازل فرمود. | ||
مؤلف : تفصيل اين روايت را در | مؤلف: تفصيل اين روايت را در آن جا كه داستان اصحاب كهف را آورديم، نقل نموديم، و در اين معنا در الدر المنثور، از ابن ابى حاتم، از سدى، از عمر، مولى غفره نيز روايتى آمده. | ||
<span id='link340'><span> | <span id='link340'><span> | ||
==اختلافاتى كه جهاد متعدد در روايات مربوط به ذوالقرنين وجود دارد == | ==اختلافاتى كه جهاد متعدد در روايات مربوط به ذوالقرنين وجود دارد == | ||
خواننده عزيز بايد بداند كه روايات مروى از طرق شيعه | خواننده عزيز بايد بداند كه روايات مروى از طرق شيعه و اهل سنت از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و از طرق خصوص شيعه، از ائمه هدى «عليهم السلام» و همچنين اقوال نقل شده از صحابه و تابعين كه اهل سنت با آن ها معامله حديث نموده (احاديث موقوفه اش مى خوانند)، در باره داستان ذى القرنين بسيار اختلاف دارد، آن هم اختلاف هايى عجيب، و آن هم نه در يك بخش داستان، بلكه در تمامى خصوصيات آن. | ||
و اين | و اين اخبار، در عين حال مشتمل بر مطالب شگفت آورى است كه هر ذوق سليمى از آن وحشت نموده، و بلكه عقل سالم آن را محال می داند، و عالم وجود هم منكر آن است. و اگر خردمند اهل بحث آن ها را با هم مقايسه نموده، مورد دقت قرار دهد، هيچ شكى نمی كند در اين كه مجموع آن ها خالى از دسيسه و دستبرد و جعل و مبالغه نيست. | ||
و از همه مطالب غريب | و از همه مطالب غريب تر، رواياتى است كه علماى يهود كه به اسلام گرويدند - از قبيل وهب ابن منبه و كعب الاحبار - نقل كرده و يا اشخاص ديگرى كه از قرائن به دست مى آيد از همان يهوديان گرفته اند، نقل نموده اند. | ||
بنابراين، ديگر چه فایده اى دارد كه ما به نقل آن ها و استقصاء و احصاء آن ها با آن كثرت و طول و تفصيلى كه دارند، بپردازيم؟ لاجرم به پاره اى از جهات اختلاف آن ها اشاره نموده، مى گذريم، و به نقل آنچه كه تا حدى از اختلاف سالم است، مى پردازيم. | |||
از جمله | از جمله اختلافات، اختلاف در خود ذوالقرنين است كه چه كسى بوده. | ||
بيشتر روايات بر آنند كه از جنس بشر بوده، و در بعضى از آن ها آمده كه فرشته اى آسمانى بوده و خداوند او را به زمين نازل كرده، و هر گونه سبب و وسيله اى در اختيارش گذاشته بود. | |||
و در كتاب «خطط» مقريزى، از جاحظ نقل كرده كه در كتاب «الحيوان» خود گفته: ذوالقرنين، مادرش از جنس بشر و پدرش از ملائكه بوده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۱ </center> | ||
و از آن | و از آن جمله، اختلاف در اين است كه وى چه سمتى داشته. | ||
در بيشتر روايات آمده كه: ذوالقرنين، بنده اى از بندگان صالح خدا بوده، خدا را دوست مى داشت، و خدا هم او را دوست مى داشت. او خيرخواه خدا بود، خدا هم در حقش خيرخواهى نمود. و در بعضى ديگر آمده كه: محدث بوده، يعنى ملائكه نزدش آمد و شد داشته و با آن ها گفتگو مى كرده. و در بعضى ديگر آمده كه: پيغمبر بوده. | |||
و از آن جمله، اختلاف در اسم او است. | |||
در بعضى از روايات آمده كه: اسمش «عياش» بوده. و در بعضى ديگر «اسكندر» و در بعضى «مرزيا»، فرزند «مرزبه» يونانى از دودمان «يونن»، فرزند «يافث بن نوح». و در بعضى ديگر «مصعب بن عبدالله» از قحطان. و در بعضى ديگر «صعب بن ذى مرائد» اولين پادشاه قوم تبعها (يمنی ها) كه آنان را «تبع» مى گفتند، و گويا همان تبع، معروف به ابوكرب باشد. و در بعضى «عبدالله بن ضحاك بن معد». و همچنين از اين قبيل اسامى ديگر كه آن ها نيز بسيار است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۲ </center> | ||
و از آن | و از آن جمله، اختلاف در اين است كه چرا او را ذوالقرنين خوانده اند؟ در بعضى از روايات آمده كه قوم خود را به سوى خدا دعوت كرد، او را زدند و پيشانى راستش را شكافتند. پس زمانى از ايشان غايب شد. بار ديگر آمد و مردم را به سوى خدا خواند. اين بار طرف چپ سرش را شكافتند. بار ديگر غايب شد. پس از مدتى خداى تعالى اسبابى به او داد كه شرق و غرب زمين را بگرديد و به اين مناسبت او را ذوالقرنين ناميدند. | ||
و در بعضى ديگر آمده كه مردم | و در بعضى ديگر آمده كه: مردم او را در همان نوبت اول كشتند، آنگاه خداوند او را زنده كرد. اين بار به سوى قومش آمد و ايشان را دعوت نمود. اين بار هم كتكش زدند و به قتلش رساندند. بار ديگر، خدا او را زنده كرد و به آسمان دنياى بالا برد، و اين بار با تمامى اسباب و وسائل نازلش كرد. | ||
ویرایش