يوسف ١٩

از الکتاب
کپی متن آیه
وَ جَاءَتْ‌ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ‌ فَأَدْلَى‌ دَلْوَهُ‌ قَالَ‌ يَا بُشْرَى‌ هٰذَا غُلاَمٌ‌ وَ أَسَرُّوهُ‌ بِضَاعَةً وَ اللَّهُ‌ عَلِيمٌ‌ بِمَا يَعْمَلُونَ‌

ترجمه

و (در همین حال) کاروانی فرا رسید؛ و مأمور آب را (به سراغ آب) فرستادند؛ او دلو خود را در چاه افکند؛ (ناگهان) صدا زد: «مژده باد! این کودکی است (زیبا و دوست داشتنی!)» و این امر را بعنوان یک سرمایه از دیگران مخفی داشتند. و خداوند به آنچه آنها انجام می‌دادند، آگاه بود.

|و كاروانى آمد و آب آورشان را فرستادند، پس او دلو خود را انداخت. گفت: مژده باد! اين يك پسر بچه است. و او را به عنوان كالايى پنهان داشتند، و خدا به آنچه مى‌كردند آگاه بود
و كاروانى آمد. پس آب‌آور خود را فرستادند. و دلوش را انداخت. گفت: «مژده! اين يك پسر است!» و او را چون كالايى پنهان داشتند. و خدا به آنچه مى‌كردند دانا بود.
باری کاروانی آنجا رسید و سقّای قافله را برای آب فرستادند، دلو را به چاه فرستاد (همین که از آن چاه برآورد) گفت: به به از این بشارت و خوشبختی که رخ داده، این پسری است (که نصیب ما شده است). و او را پنهان داشتند که سرمایه تجارت کنند و خدا به آنچه می‌کردند آگاه بود.
و کاروانی آمد، پس آب آورشان را فرستادند، او دلوش را به چاه انداخت، گفت: مژده! این پسری نورس است! و او را به عنوان کالا [ی تجارت] پنهان کردند؛ و خدا به آنچه می خواستند انجام دهند، دانا بود.
كاروانى آمد. آب‌آورشان را فرستادند. دلو فرو كرد. گفت: مژدگانى، اين پسرى است. او را چون متاعى پنهان ساختند و خدا به كارى كه مى‌كردند آگاه بود.
و کاروانی [پیش‌] آمد، و آب‌آورشان را فرستادند، و او دلوش را [در چاه‌] انداخت، [چون یوسف را بالا کشید] گفت مژده باد، چه جوانی! و او را پنهانی برای خود برداشتند که دستمایه کنند، و خداوند به آنچه می‌کردند، آگاه بود
و كاروانى بيامد، پس آب‌آورشان را فرستادند، و او دلو خويش [در چاه‌] فروانداخت گفت: اى مژدگان! اين پسرى است. و او را همچون كالايى [براى فروش‌] پنهان ساختند، و خدا به آنچه مى‌كردند دانا بود.
(بعدها) قافله‌ای (بدانجا) آمد و آب‌‌آور خود را فرستادند (تا از چاه آب برای آنان بیاورد. هنگامی که) سطل خود را به پائین انداخت (و از چاه بالا کشید، دید که پسری بدان آویخته است! فریاد برآورد و) گفت: مژده باد! این پسری (بس زیبا و دوست‌داشتنی) است، و او را به عنوان کالائی (برای فروش، از دیگران) پنهان داشتند (و عازم مصر شدند). و خداوند آگاه از هر آن چیزی بود که می‌کردند (و به دل می‌گرفتند).
و کاروانی رهسپار آمد. پس (کارگر) آب‌آور خود را فرو فرستادند (و) او دلوش را (به آن چاه) انداخت. گفت: «مژده! این یک پسری است!» و او را چون کالایی پنهان داشتند، حال آنکه خدا به آنچه می‌کردند بسی داناست.
و بیامد کاروانی پس فروکردند آبگیرنده خویش را پس سرازیر کرد دلو خود را و گفت مژده باد اینک تازه‌پسری و نهانش داشتند کالائی برای سوداگری و خدا داناست بدانچه می‌کنند

A caravan passed by, and they sent their water-carrier. He lowered his bucket, and said, “Good news. Here is a boy.” And they hid him as merchandise. But Allah was aware of what they did.
ترتیل:
ترجمه:
يوسف ١٨ آیه ١٩ يوسف ٢٠
سوره : سوره يوسف
نزول : ١١ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ٢٠
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«وارِدَ»: آبدار. آب‌آور. مأمور تهیّه آب کاروان. «أَدْلَی»: سرازیر کرد. فرو انداخت. «دَلْو»: سطل. ظرفی از پوست. «یَا بُشْرَی»: مژده باد! ترکیبی است که به هنگام سُرور و شادمانی گفته می‌شود، در مقابل (یا حَسْرَتا) که به هنگام جزع و فزع بیان می‌گردد. «غُلامٌ»: پسر بچّه، از روز تولّد تا آغاز جوانی. «أَسَرُّوهُ»: او را پنهان کردند. او را به دل جای دادند. «بِضَاعَة»: کالا. دارائی. حال است از ضمیر (ه) در فعل (أَسَرُّوهُ). «أَسَرُّوهُ بِضَاعَة»: او را کالائی برای فروش انگاشتند و به دل راه دادند. او را به عنوان متاعی نهان داشتند.

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى‌ دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى‌ هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ «19»

و (يوسف در چاه بود تا) كاروانى فرا رسيد و مأمور آب را فرستادند (تا آب بياورد)، پس او دلو خود را به چاه افكند، (يوسف به طنابِ دلو آويزان شد و به بالاى چاه رسيد) مأمور آب فرياد زد: مژده كه اين پسرى است. او را چون كالائى پنهان داشتند (تا كسى ادّعاى مالكيّت نكند)، در حالى كه خداوند بر آنچه انجام مى‌دادند آگاه بود.

نکته ها

خداوند، بندگان مخلص خود را تنها نمى‌گذارد و آنها را در شدايد و سختى‌ها نجات مى‌دهد.

نوح را روى آب، يونس را زير آب و يوسف را كنار آب، نجات داد. همچنان كه ابراهيم را از آتش، موسى را در وسط دريا و محمّد صلى الله عليه و آله را درونِ غار و على عليه السلام را در بستر كه به جاى پيامبر خوابيده بود، نجات داد.

با اراده الهى، ريسمان چاه وسيله شد تا يوسف از قعر چاه به تخت و كاخ برسد، پس بنگريد با حبل‌اللَّه چه مى‌توان انجام داد!؟ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ‌ ... «1»

پیام ها

1- گاهى خودى‌ها انسان را در چاه مى‌اندازند، ولى خداوند از طريق بيگانگان، انسان را نجات مى‌دهد. «جاءَتْ سَيَّارَةٌ»

2- تقسيم كار، يكى از اصول مديريّت و زندگى جمعى است. ( «وارِدَهُمْ» به معناى مسئول آب است.)

3- گروهى، انسان را به ديد كالا مى‌نگرند. «بِضاعَةً»

4- كتمان حقيقت، در برابر مردم امكان دارد، با خدا چه مى‌كنيم كه به همه چيز


«1». آل‌عمران، 103.

جلد 4 - صفحه 176

آگاه است. أَسَرُّوهُ‌ ... وَ اللَّهُ عَلِيمٌ‌

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى‌ دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى‌ هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ «19»


«1» تفسير قمى ج 1 ص 341.

«2» بحار ج 12 ص 255، و تفسير نور الثقلين ج 2 ص 416 و مثل آن در بحار ج 12 ص 230 و 231، و تفسير عياشى ج 2 ص 178.

جلد 6 - صفحه 190

وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ: و آمدند كاروانى نزديك آن چاه، و ايشان جمعى بودند كه از مدين به مصر مى‌رفتند راه را خطا نموده به نزديك آن چاه رسيدند. وارد آنها مالك نام داشت. فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ‌: پس فرستادند واردشان را (وارد كسى است كه آب كشيدن كاروان با او است) فَأَدْلى‌ دَلْوَهُ‌: پس فروگذاشت دلو خود را در چاه. وحى شد به يوسف كه در دلو نشين كه اين دلو براى تو در چاه آمد.

يوسف در دلو نشست. در معالم گفته: «1» ديوارهاى چاه بر فراق يوسف بگريستند.

در انيس المريد: «2» مالك در كشيدن دلو حيران بماند، چه آن را بغايت سنگين ديد، به چاه نظر كرد ماه را در چاه ديد.

قالَ يا بُشْرى‌ هذا غُلامٌ‌: بر وجه تعجب گفت اى مژده و شادمانى حاضر شو كه هنگام حضور است، اين پسرى باشد كه دلو را سنگين نموده. نزد بعضى‌ «3» «بشرى» نام صاحب او بوده و او را براى كمك طلبيد، پس به مددكارى او، يوسف را از چاه بيرون آوردند. وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً: و پنهان داشتند وارد و اصحاب او يوسف عليه السّلام را از ساير رفقا در حالتى كه متاع تجارت بود، يعنى براى فروختن مناسب نمود، يا پنهان ساختند او را از كاروانيان و گفتند: اهل آب او را به ما داده‌اند تا براى ايشان به مصريان فروشيم، يا برادران كه خبردار شدند حال او را پنهان داشتند و گفتند: غلام ما و متاع ما است. وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ‌: و خداى تعالى دانا است به آنچه مى‌كردند، يعنى مخفى نبود بر او اسرار و اخفاء كاروانيان يوسف را، و يا كيد و مكر اولاد يعقوب با برادر و پدر خود.


«1» در تفسير منهج الصادقين ج 5 ص 24 گفته.

«2» مصدر اخير.

«3» تفسير مجمع البيان ص 220.

جلد 6 - صفحه 191

فروختن يوسف: يهودا همه روز طعام براى يوسف مى‌آورد. اتفاقا در همين روز به سر چاه آمد، صدائى نشنيد. در كاروان، نظر، يوسف را ديد، برادران را اطلاع داده آمدند به مالك گفتند: اين غلام ما است، از ما گريخته باشد.

مالك گفت: اگر خواهيد به شما دهم، يا او را به من بفروشيد. گفتند: او را به تو مى‌فروشيم به شرط عيبى كه دارد، غلامى است گريزپا. مالك گفت: با اين عيب به چند مى‌فروشيد؟ گفتند: هرچه مى‌خواهى لكن او را غل و زنجير نموده از اين شهر ببر و او را گرسنه و تشنه بدار كه سركش باشد. يوسف در برادران نظر و سخنان غضب‌آميز ايشان مى‌شنيد، ياراى جواب نداشت، پس به زبان عبرى به يوسف گفتند: اگر در آنچه ما مى‌گوئيم و مى‌كنيم تمرد كنى با شمشير آبدار سر تو را جدا كنيم. يوسف خاموش، اقرار به عبوديت، و او را به معرض بيع آوردند. مالك گفت: من درم خود را بضاعت خريده‌ام، اكنون چند ناسره باقى مانده، گفتند: قيمت غلام بسيار اما با تو مى‌سازيم به هر چه دارى.

دست يوسف را به دست او دادند براى فروختن.

تبصره: اگر گويند چگونه يوسف صبر بر بندگى و انكار آن را نفرمود و حال آنكه نبى بود؟

جواب: سيد مرتضى علم الهدى قدس الله سره در تنزيه الانبياء فرمايد: «1» 1- نزد بعضى يوسف در اين حال بنابر قول اكثر، پيغمبر نبود، و چون خوف كشتن داشت جايز است صبر بر استرقاق و بنابراين فرمايش «و اوحينا اليه» منصرف است به حال مستقبل كه در آن نبوت يافت.

2- ممتنع نيست كه خداى تعالى امر فرمود به كتمان امرش و صبر بر مشقت بندگى به جهت امتحان و شدت تكليف، چنانچه امتحان فرمود دو پدرش ابراهيم عليه السّلام و اسمعيل عليه السّلام را يكى را به آتش نمرود و ديگرى را به ذبح شدن.

3- آنكه ممكن است يوسف خبر داده باشد آنها را به آنكه غلام نيست و


«1» تنزيه الانبياء ص 46 طبع مكتبه بصيرتى.

جلد 6 - صفحه 192

انكار هم نموده، لكن از او نشنيدند و قولش را قبول نكردند گرچه كسى اين را نقل ننموده و به ما نرسيده، لكن لزومى ندارد هرچه واقع شود به ما برسد چنانچه در ازمان ما هم خيلى از واقعات را مطلع نشويم.

تتمه: احقر گويد: پنهان داشتن حضرت يوسف عليه السّلام امر را و ظاهر نكردن حقيقت آن، ممكن است به پاس احترام شئونات مقام نبوت حضرت يعقوب عليه السلام؛ و ستر عمليات شنيعه برادران در حق او، به جهت حفظ آبروى دين و دفع فساد بوده، زيرا صدور اين گونه اخلاق از پيغمبرزادگان قبيح، و اظهار آن در انظار اقبح، و اطلاع ديگران موجب مدافعه باشد، لذا نسبت غلامى و فروختن را بر خود هموار نمود براى حفظ شريعت اسرائيل عليه السّلام.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى‌ دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى‌ هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ «19» وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ «20»

ترجمه‌

و آمدند كاروانان پس فرستادند آب آورشانرا پس انداخت دلوش را گفت اى مژده اين پسرى است و پنهان داشتند او را براى سرمايه و خدا دانا است بآنچه ميكنند

و فروختند او را ببهاى ناچيز چند درهم شمرده شده و بودند در او از بى‌رغبتان.

تفسير

در علل و عياشى ره از امام سجاد عليه السّلام نقل نموده كه چون برادران شب را بروز آوردند با خود گفتند برويم به بينيم حال يوسف چگونه است مرده است يا زنده و چون بكنار چاه رسيدند ديدند كاروانيرا كه در آنجا نزول نموده و كسى را فرستاده‌اند براى آنها از آن چاه آب بياورد و او دلو خود را انداخت و چون بيرون كشيد ديد پسرى دستش را بدلو گرفته بالا آمد او برفقايش گفت اى مژده اين پسرى است و چون او را بيرون آوردند برادران يوسف نزديك آمدند و گفتند اين غلام ما است ديروز از ما در اين چاه افتاده و ما امروز آمده‌ايم او را بيرون بياوريم‌


جلد 3 صفحه 131

و يوسف را از دست آنها گرفتند و بكنارى بردند و باو گفتند اقرار ميكنى كه من غلام اينها هستم تا تو را بآنها بفروشيم يا بكشيم تو را يوسف در جواب گفت نكشيد هر كار ميخواهيد بكنيد و آنها يوسف را براى فروش نزد آن كاروان بردند و گفتند آيا كسى هست از شما كه اين غلام را از ما بخرد و مردى از آنها او را به بيست درهم خريد و بودند برادرانش در او از بى‌رغبتان و بنابراين مراد از كسانيكه پنهان نمودند يوسف را براى تحصيل پاره‌اى از مال برادران او بودند كه با او خلوت نمودند تا او را راضى نمايند كه اقرار بعبوديّت خود كند ولى خدا ميدانست چه كار بدى ميكنند و مراد از كسانيكه فروختند او را بثمن بخس هم آنها بودند كه فروختند برادر آزاد خودشان را بچند درهم ناقابل حرام بى‌بركت و اينكه راغب در او نبودند براى آن بود كه ميخواستند زودتر او را تبعيد نمايند مبادا اعمال ناشايسته آنها كشف شود و بعضى گفته‌اند مراد از كسانيكه پنهان نمودند او را براى سرمايه اشخاصى بودند كه بيرون آورده بودند او را از چاه و مخفى كردند او را از نظر ساير رفقاء خودشان از تجّار قافله براى آنكه طمع نكنند در شركت خودشان با بيرون آورندگان در يوسف و كسانيكه او را فروختند بثمن بخس هم اينها بودند كه در مصر او را بعزيز فروختند و اينكه در او بى‌رغبت بودند براى آن بود كه علائم حريّت و شرف را در او مشاهده نموده بودند ميخواستند تا امر واضح نشده او را بفروش برسانند مبادا از دست آنها گرفته شود و در مجمع از امام صادق عليه السّلام و عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه ثمن هجده درهم بوده و محتمل است مراد در معامله دوم باشد اگر چه عياشى از امام صادق عليه السّلام و او و قمّى ره از امام رضا عليه السّلام نيز نقل نموده‌اند كه بيست درهم بوده و در نفحات است كه او را سه روز در بازار مصر بمزايده و حراج گذاردند و قيمتش بقدرى بالا رفت كه كسى قادر بر اداء آن نشد جز عزيز مصر كه هم وزنش طلا و نقره و مرواريد و مشك و حرير هر يك را در يك نوبت كشيدن داد و معلوم است كه هر چه باشد در مقابل چنان گوهر گرانبهائى بهاء ناچيز است ولى دراهم معدوده نيست پس دو معامله بوده و گفته‌اند مالك بن ذعر خزاعى همان آبكش قافله مشترى اوّل است.


جلد 3 صفحه 132

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ جاءَت‌ سَيّارَةٌ فَأَرسَلُوا وارِدَهُم‌ فَأَدلي‌ دَلوَه‌ُ قال‌َ يا بُشري‌ هذا غُلام‌ٌ وَ أَسَرُّوه‌ُ بِضاعَةً وَ اللّه‌ُ عَلِيم‌ٌ بِما يَعمَلُون‌َ «19»

و آمد قافله‌ نزديك‌ چاه‌ ‌پس‌ فرستادند ‌آن‌ كس‌ ‌را‌ ‌که‌ متحمل‌ خدمات‌ قافله‌ ‌بود‌ ‌که‌ برود ‌از‌ چاه‌ بتوسط طناب‌ و دلو آب‌ بياورد آمد دلو ‌را‌ ‌در‌ چاه‌ كرد حضرت‌ يوسف‌ ‌آن‌ طناب‌ ‌را‌ گرفت‌ و ‌از‌ چاه‌ خارج‌ شد ‌آن‌ شخص‌ قافله‌ ‌را‌ ندا داد بشارت‌ باد ‌شما‌ ‌را‌ ‌اينکه‌ جوان‌ زيبا ‌در‌ چاه‌ ‌بود‌ اهل‌ قافله‌ آمدند و ‌او‌ ‌را‌ پنهان‌ كردند و گفتند خوب‌ سرمايه‌ ‌است‌ ‌او‌ ‌را‌ ميبريم‌ مصر و بقيمت‌ گزاف‌ ميفروشيم‌ و خداوند عالم‌ ‌است‌ بآنچه‌ عمل‌ ميكنيد.

وَ جاءَت‌ سَيّارَةٌ گفتند سه‌ روز يوسف‌ ‌در‌ چاه‌ ‌بود‌ و برادران‌ همه‌ روزه‌ ميآمدند و انتظار سيّاره‌ داشتند و يك‌ غذاي‌ مختصري‌ ‌در‌ چاه‌ ميانداختند ‌تا‌ روزي‌ ‌که‌ آمدند ديدند قافله‌ آمده‌.

فَأَرسَلُوا وارِدَهُم‌ وارد خدمت‌ گذار ‌است‌ ‌او‌ ‌را‌ فرستادند آب‌ بياورد چون‌ ‌که‌ آمد بالاي‌ چاه‌ فَأَدلي‌ دَلوَه‌ُ دلو ‌را‌ ‌که‌ انداخت‌ ‌در‌ چاه‌ يوسف‌ طناب‌ ‌را‌ گرفته‌ ‌از‌ چاه‌ بيرون‌ آمد. وارد ديد غلامي‌ زيبا و خوش‌ صورت‌ ‌است‌ ‌او‌ ‌را‌ برد نزد قافله‌ و قال‌َ يا بُشري‌ بشارت‌ ميدهم‌ ‌شما‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌اينکه‌ غلام‌ ‌را‌ ‌براي‌ ‌شما‌ آوردم‌ قافله‌ بسيار خوشنود شدند.

جلد 11 - صفحه 172

وَ أَسَرُّوه‌ُ بِضاعَةً ‌او‌ ‌را‌ پنهان‌ كردند ‌که‌ كسي‌ پيدا نشود و بگويد ‌از‌ ماست‌ و ‌او‌ ‌را‌ بگيرد و گفتند خوب‌ سرمايه‌ ‌است‌ ميبريم‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ مصر و بقيمت‌ گزاف‌ ميفروشيم‌.

وَ اللّه‌ُ عَلِيم‌ٌ بِما يَعمَلُون‌َ ‌که‌ نتيجه‌ ‌اينکه‌ عمل‌ چيست‌ و برادران‌ ‌در‌ اطراف‌ و كنار مشاهده‌ ميكردند آمدند نزد قافله‌ و ‌براي‌ اينكه‌ نبادا يوسف‌ معرفي‌ ‌خود‌ كند و قافله‌ ‌او‌ ‌را‌ رها كنند و برگردانند بكنعان‌ گفتند ‌اينکه‌ غلام‌ ‌ما بوده‌ و فرار كرده‌ و ‌ما ‌او‌ ‌را‌ ميفروشيم‌ بشما و ‌او‌ ‌را‌ خوش‌ نداريم‌.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 19)- به سوی سرزمین مصر: یوسف در تاریکی وحشتناک چاه که با تنهایی کشنده‌ای همراه بود، ساعات تلخی را گذراند اما ایمان به خدا و سکینه و آرامش حاصل از ایمان، نور امید بر دل او افکند و به او تاب و توان داد که این تنهایی وحشتناک را تحمل کند و از کوره این آزمایش، پیروز به در آید.

چند روز از این ماجرا گذشت خدا می‌داند، به هر حال «کاروانی سر رسید» (وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ).

و در آن نزدیکی منزل گزید، پیداست نخستین حاجت کاروان تأمین آب است، لذا «کسی را که مأمور آب آوردن بود به سراغ آب فرستادند» (فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ).

«مأمور آب، دلو خود را در چاه افکند» (فَأَدْلی دَلْوَهُ).

یوسف از قعر چاه متوجه شد که سر و صدایی از فراز چاه می‌آید و به دنبال آن، دلو و طناب را دید که بسرعت پایین می‌آید، فرصت را غنیمت شمرد و از این

ج2، ص409

عطیه الهی بهره گرفت و بی‌درنگ به آن چسبید.

مأمور آب احساس کرد دلوش بیش از اندازه سنگین شده، هنگامی که آن را با قوت بالا کشید، ناگهان چشمش به کودک خردسال ماه پیکری افتاد «فریاد زد: مژده باد، این کودکی است» به جای آب (قالَ یا بُشْری هذا غُلامٌ).

کم کم گروهی از کاروانیان از این امر آگاه شدند ولی برای این که دیگران باخبر نشوند و خودشان بتوانند این کودک زیبا را به عنوان یک غلام در مصر بفروشند، «این امر را به عنوان یک سرمایه نفیس از دیگران مخفی داشتند» (وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً).

و گفتند: این متاعی است که صاحبان این چاه در اختیار ما گذاشته‌اند تا برای او در مصر بفروشیم.

و در پایان آیه می‌خوانیم: «و خداوند به آنچه آنها انجام می‌دادند آگاه بود» (وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَعْمَلُونَ).

نکات آیه

۱- کاروانى در اطراف چاهى که یوسف(ع) در آن بود ، منزل گزیدند و مأمور تهیه آب را به سوى آن چاه روانه کردند. (و جاءت سیّارة فأرسلوا واردهم) «وارد» به کسى که براى تهیه آب بر سر چاه ، نهر و مانند آن مى رود ، گفته مى شود.

۲- آب آور کاروان به منظور آب کشیدن ، دلو خویش را در چاه کنعان افکند و برخلاف انتظار ، کودکى را از آن بیرون آورد. (فأدلى دلوه قال یبشرى هذا غلم) «أدلاء» (مصدر أدلى) به معناى فرستادن «دلو» است. «غلام» به پسر کوچک گفته مى شود (مصباح المنیر).

۳- یوسف(ع) با چنگ زدن به طناب و دلو آب آورِ کاروان ، خود را از چاه نجات داد. (فأرسلوا واردهم فأدلى دلوه قال یبشرى هذا غلم)

۴- آب آور کاروان ، از یافتن یوسف(ع) شادمان و شگفت زده شد و آن را به همسفران خویش بشارت داد. (قال یبشرى هذا غلم)

۵- کاروانِ یابنده یوسف(ع) ، او را به عنوان کالاى تجارى به همراه خود بردند. (و أسرّوه بضعة) «بضاعة» به مال و کالایى اطلاق مى شود که براى تجارت قرار داده شده است.

۶- کاروانِ یابنده یوسف(ع) به منظور کالاى تجارتى قرار دادن او ، سعى در مخفى ساختن وى داشتند. (و أسرّوه بضعة) در فعل «أسرّوا» (پنهان ساختند) معناى جعل و قرار دادن اشراب شده است ; از این رو «بضاعة» را به عنوان مفعول دوم نصب داده است. معناى جمله نیز چنین مى شود: یوسف(ع) را کالاى تجارتى قرار دادند و او را پنهان ساختند.

۷- نجات یوسف(ع) از چاه سرآغاز بردگى او (و أسرّوه بضعة) بضاعت و کالاى تجارتى قرار دادن انسان ، مستلزم برده بودن و یا برده شمردن اوست.

۸- رواج برده دارى و خرید و فروش انسان در عصر حضرت یعقوب(ع) (و أسرّوه بضعة)

۹- خداوند ، به اعمال و رفتار انسانها آگاه است. (والله علیم بما یعملون)

۱۰- کاروانیان بردن یوسف(ع) را به بردگى ، کارى نامشروع و غیرقانونى مى دانستند. (و أسرّوه بضعة والله علیم بما یعملون) چنان چه برده قرار دادن و فروش کودکى که پیدا شده امرى مجاز و قانونى بود ، مخفى ساختن یوسف(ع) (أسرّوه بضاعة) وجهى نداشت.

۱۱- کاروان یابنده یوسف(ع) به خاطر کالا قرار دادن او ، گنه کار و مستحق کیفر الهى شدند. (و أسرّوه بضعة والله علیم بما یعملون) یادآورى علم خدا به اعمال بندگان ، مى تواند کنایه از کیفردهى او باشد.

۱۲- خرید و فروش لقیط (انسان یافت شده) امرى ناروا و غیرقانونى در عصر یعقوب (و أسرّوه بضعة)

۱۳- اتراق کاروانیان در اطراف چاه کنعان ، نجات دادن یوسف(ع) از آن چاه و به همراه خویش بردن او ، به تقدیر خداوند و تحت نظارت دقیق او انجام مى گرفت. (و جاءت سیّارة ... والله علیم بما یعملون) مراد از «ما» در «ما یعملون» مى تواند کالا قرار دادن یوسف(ع) باشد (أسرّوه بضاعة). و نیز محتمل است همه داستان کاروان، در رابطه با یوسف(ع) باشد. بنابر فرض نخست، علم خدا به رفتار آنان (کالا قرار دادن) کنایه از کیفردهى است و بنابر فرض دوم، علم خدا کنایه از تقدیر و تدبیر اوست ; یعنى، تمام مقدماتى که مایه نجات یوسف(ع) از چاه شد (گذر کردن کاروان در اطراف کنعان، منزل کردن در اطراف چاه و ...) همه به نظارت خدا و تدبیر او بود.

موضوعات مرتبط

  • اسماء و صفات: علیم ۹
  • برده دارى: برده دارى در دوران یعقوب(ع)۸; تاریخ برده دارى ۸
  • خدا: علم غیب خدا ۹; مقدرات خدا ۱۳; نظارتهاى خدا ۱۳
  • کاروان یابنده یوسف: اُتراق کاروان یابنده یوسف ۱۳; بشارت به کاروان یابنده یوسف ۴; بشارت ساقى کاروان یابنده یوسف ۴; بینش کاروان یابنده یوسف ۱۰; ساقى کاروان یابنده یوسف ۱; سرور ساقى کاروان یابنده یوسف ۴; کاروان یابنده یوسف و یوسف(ع) ۵، ۶، ۱۰، ۱۱; کیفر کاروان یابنده یوسف ۱۱
  • لقیط: معامله لقیط در دوران یعقوب(ع) ۱۲; ناپسندى معامله لقیط۱۲
  • یوسف(ع): اختفاى یوسف(ع) ۶; بردگى یوسف(ع) ۷، ۱۰; چاه قصه یوسف(ع) ۱; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۱۳; نجات یوسف(ع) از چاه ۲، ۳، ۷، ۱۳

منابع