گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۹۱: خط ۹۱:
<span id='link87'><span>
<span id='link87'><span>


==نهى از تكبر وگردن فرازى كردن ==
==نهى از تكبّر و گردن فرازى كردن ==
«'''وَ لاتَمْشِ فى الاَرْضِ مَرَحاً إِنَّك لَن تخْرِقَ الاَرْض وَ لَن تَبْلُغَ الجِْبَالَ طولاً'''»:
«'''وَ لا تَمْشِ فى الاَرْضِ مَرَحاً إِنَّك لَن تَخْرِقَ الاَرْضَ وَ لَن تَبْلُغَ الجِْبَالَ طولاً'''»:


كلمه : ((مرح (( به طورى كه گفته اند به معناى ((براى باطل ، زياد خوشحالى كردن است ((، وشايد قيد باطل براى اين باشد كه بفهماند خوشحالى بيرون از حد اعتدال مرح است ، زيرا خوشحالى به حق آن است كه از باب شكر خدا در برابر نعمتى از نعمتهاى اوصورت گيرد، و چنين خوشحالى هرگز از حد اعتدال تجاوز نمى كند، واما اگر بحدى شدت يافت كه عقل را سبك نموده وآثار سبكى عقل در افعال وگفته ها ونشست وبرخاستنش ومخصوصا در راه رفتنش نمودار شد چنين فرحى ، فرح به باطل است ، وجمله ((لاتمش فى الارض ‍ مرحا(( نهى است از اينكه انسان به خاطر تكبر خود را بيش از آنچه هست بزرگ بداند، واگر مساءله راه رفتن به مرح را مورد نهى قرار داد، براى اين بود كه اثر همه آن انحرافها در راه رفتن نمودارتر مى شود، و جمله ((انّك لن تخرق الارض ولن تبلغ الجبال طولا(( كنايه است كه اين ژست وقيافه اى كه به منظور اظهار قدرت ونيرووعظمت به خود مى گيرى وهمى بيش نيست ، چون اگر دستخوش واهمه نمى شدى مى ديدى كه از توبزرگتر ونيرومندتر وجود دارد كه توبا چنين راه رفتنى نمى توانى آن را بشكافى وآن زمين است كه زير پاى تواست واز تو بلندتر هم هست وآن كوههاى بلند است كه خيلى از تورشيدتر و بلندترند، آن وقت اعتراف مى كردى كه خيلى خوار وبى مقدارى و انسان هيچ چيز را، ملك وعزت وسلطنت وقدرت وآقائى ومال ونه چيزهاى ديگر در اين نشاه به دست نمى آورد، وبا داشتن آن به خود نمى بالد وتنها چيزى كه به دست مى آورد امورى هستند موهوم وخالى از حقيقت كه در خارج از درك وواهمه آدمى ذره اى واقعيت ندارند، بلكه اين خداى سبحان است كه دلهاى بشر را مسخر كرده كه اينگونه موهومات را واقعت بپندارند، ودر عمل خود بر آنها اعتماد كنند، تا كار اين دنيا به سامان برسد، واگر اين اوهام نبود، وبشر اسير آن نمى شد آدمى در دنيا زندگى نمى كرد، ونقشه پروردگار عالم به كرسى نمى نشست وحال آنكه اوخواسته است تا غرض خود رابه كرسى بنشاند، وفرموده است ((ولكم فى الارض مستقرّ ومتاع الى حين ((
كلمۀ «مَرح» - به طورى كه گفته اند - به معناى «براى باطل، زياد خوشحالى كردن» است. و شايد قيد باطل براى اين باشد كه بفهماند خوشحالى بيرون از حدّ اعتدال «مرح» است. زيرا خوشحالى به حق آن است كه از باب شكر خدا در برابر نعمتى از نعمت هاى او صورت گيرد، و چنين خوشحالى، هرگز از حدّ اعتدال تجاوز نمى كند.
 
و اما اگر به حدّى شدت يافت كه عقل را سبك نموده و آثار سبكى عقل در افعال و گفته ها و نشست و برخاستنش و مخصوصا در راه رفتنش نمودار شد، چنين فرحى، فرح به باطل است. و جملۀ «لَا تَمشِ فِى الأرضِ مَرَحاً»، نهى است از اين كه انسان به خاطر تكبر، خود را بيش از آنچه هست بزرگ بداند.
 
و اگر مسأله راه رفتن به مرح را مورد نهى قرار داد، براى اين بود كه اثر همه آن انحراف ها در راه رفتن نمودارتر مى شود. و جملۀ «إنَّكَ لَن تَخرِقَ الأرضَ وَ لَن تَبلُغَ الجِبَالَ طُولاً»، كنايه است كه اين ژست و قيافه اى كه به منظور اظهار قدرت و نيرو و عظمت به خود مى گيرى، وهمى بيش نيست. چون اگر دستخوش واهمه نمى شدى، مى ديدى كه از تو بزرگتر و نيرومندتر وجود دارد كه تو با چنين راه رفتنى نمى توانى آن را بشكافى و آن، زمين است كه زير پاى توست و از تو بلندتر هم هست، و آن كوه هاى بلند است كه خيلى از تو رشيدتر و بلندترند.
 
آن وقت اعتراف مى كردى كه خيلى خوار و بى مقدارى و انسان هيچ چيز را، ملك و عزّت و سلطنت و قدرت و آقایى و مال و نه چيزهاى ديگر در اين نشئه به دست نمى آورد، و با داشتن آن به خود نمى بالد، و تنها چيزى كه به دست مى آورد، امورى هستند موهوم و خالى از حقيقت، كه در خارج از درك و واهمه آدمى ذره اى واقعيت ندارند. بلكه اين خداى سبحان است كه دل هاى بشر را مسخّر كرده كه اين گونه موهومات را واقعت بپندارند، و در عمل خود بر آن ها اعتماد كنند، تا كار اين دنيا به سامان برسد.
 
و اگر اين اوهام نبود، و بشر اسير آن نمى شد، آدمى در دنيا زندگى نمى كرد، و نقشه پروردگار عالَم به كرسى نمى نشست و حال آن كه او خواسته است تا غرض خود را به كرسى بنشاند، و فرموده است: «وَ لَكُم فِى الأرضِ مُستَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إلَى حِينٍ».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۳۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۳۳ </center>
«'''كلُّ ذَلِك كانَ سيِّئُهُ عِندَ رَبِّك مَكْرُوهاً'''»:
«'''كُلُّ ذَلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّك مَكْرُوهاً'''»:


كلمه ((ذلك (( به طورى كه گفته اند اشاره است به واجبات و محرماتى كه قبلا گفته شد، وضمير در ((سيئه (( به همين كلمه ، يعنى به ((ذلك (( برمى گردد، ومعنايش اين است كه ((همه اينها كه گفته شد - يعنى همه آنچه كه مورد نهى واقع شد - گناهش نزد پروردگارت مكروه است ، وخداوند آن را نخواسته است ((
كلمۀ «ذَلِكَ» - به طورى كه گفته اند - اشاره است به واجبات و محرماتى كه قبلا گفته شد، و ضمير در «سيّئه»، به همين كلمه، يعنى به «ذَلِكَ» بر مى گردد، و معنايش اين است كه: «همه اين ها كه گفته شد - يعنى همه آنچه كه مورد نهى واقع شد - گناهش نزد پروردگارت مكروه است، و خداوند آن را نخواسته است».


وبنا به قرائتى كه ((همزه (( را به صداى بالاو((هاء(( را ((تاء(( وكلمه را به صورت ((سيئه (( خوانده اند كلمه مزبور خبر ((كان (( خواهد بود، ومعنايش چنين مى شود: ((همه اينها نزد پروردگارت سيئه ومكروه است ((
و بنا به قرائتى كه «همزه» را به صداى بالا و «هاء» را «تاء»، و كلمه را به صورت «سيّئه» خوانده اند، كلمه مزبور خبر «كان» خواهد بود، و معنايش چنين مى شود: «همه اين ها نزد پروردگارت سيّئه و مكروه است».


«'''ذَلِك مِمَّا أَوْحَى إِلَيْك رَبُّك مِنَ الحِْكْمَةِ'''»:
«'''ذَلِك مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّك مِنَ الحِْكْمَةِ'''»:


كلمه ((ذلك (( اشاره است به تكاليفى كه قبلا ذكر فرمود، واگر در اين آيه احكام فرعى دين را حكمت ناميده ، از اين جهت بوده است كه هر يك مشتمل بر مصالحى است كه اجمالااز سابقه كلام فهميده مى شد.
كلمه «ذَلِكَ»، اشاره است به تكاليفى كه قبلا ذكر فرمود، و اگر در اين آيه احكام فرعى دين را «حكمت» ناميده، از اين جهت بوده است كه هر يك مشتمل بر مصالحى است كه اجمالا از سابقه كلام فهميده مى شد.


«'''وَ لاتجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَتُلْقَى فى جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً'''»:
«'''وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ فَتُلْقَى فى جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً'''»:


خداى سبحان از آن جهت نهى از شرك را تكرار نمود - چون قبلا هم از آن نهى كرده بود - كه خواست عظمت امر توحيد را برساند، علاوه بر اين نهى دومى به منزله پيوندى است كه آخر كلام را به اول آن وصل مى كند، ومعناى آيه روشن وواضح است .
خداى سبحان، از آن جهت نهى از شرك را تكرار نمود - چون قبلا هم از آن نهى كرده بود - كه خواست عظمت امر توحيد را برساند. علاوه بر اين، نهى دومى به منزله پيوندى است كه آخر كلام را به اول آن وصل مى كند، و معناى آيه روشن و واضح است.
<span id='link88'><span>
<span id='link88'><span>


۱۴٬۱۱۵

ویرایش