۱۳٬۸۰۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۲۴: | خط ۲۴: | ||
و كلمۀ «خَطب»، به معناى امر عظيم و كار بس بزرگى است، و از او مى پرسيد: كار بزرگى كردى؟ | و كلمۀ «خَطب»، به معناى امر عظيم و كار بس بزرگى است، و از او مى پرسيد: كار بزرگى كردى؟ | ||
«'''قَالَ | «'''قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضتُ قَبْضةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَ كذَلِك سوَّلَت لى نَفْسى'''»: | ||
<span id='link200'><span> | <span id='link200'><span> | ||
راغب در مفردات مى گويد: | راغب در مفردات مى گويد: «بَصَر»، نام عضوى است كه مى بيند و در قرآن، در مواردى استعمال شده. مانند: «كَلَمحِ البَصَر» و «إذ زَاغَتِ الأبصَارُ». و در نيرويى كه در باصره هست، و نيز در نيروى دراكه قلب استعمال مى شود. مانند آيه شريفه: «فَكَشَفنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَدِيدٌ». و نيز آيه شريفه: «مَا زَاغَ البَصَرُ وَ مَا طَغَى». | ||
و در معناى | و جمع «بَصَر»، «الأبصار»، و جمع «بَصِيرَة»، «بَصَائر» مى آيد. مانند آيه شريفه: «فَمَا أغنَى عَنهُم سَمعُهُم وَ لَا أبصَارُهُم». و هرگز به عضو بينايى، بصيرت نمى گويند. در مورد «بَصَر» مى گويند: «أبصَرتُ»، و در مورد «بصيرت»، «أبصَرتُهُ وَ بَصُرتُ بِهِ». و كم مى شود كه در مورد حس بينايى، كلمۀ «بَصُرتُ» را به كار ببرند، مگر اين كه «بصيرت» را هم با آن جمع كنند. | ||
و در معناى «قَبَضتُ قَبضَةً»، بعضى گفته اند: كلمۀ «قبضه»، مصدر به معناى اسم مفعول است، ولى به آن اشكال كرده اند و گفته اند كه: هرگاه مصدر به معناى اسم مفعول باشد، حرف «تاء» در آخرش در نمى آيد. مى گويند: اين حلّه، نسج (بافت) يمن است و نمى گويند: «نسجۀ یمن است». پس متعين آن است كه «قبضة» را در آيه، حمل بر مفعول مطلق كنيم. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۲ </center> | ||
كلمه | شخصى ديگر به او ايراد كرده كه: در جايى حرف «تاء» در آخر مصدر به معناى مفعول در نمى آيد كه بخواهد بر تحديد و دفعة دلالت كند، نه بر صرف مؤنث بودن مثل كلمه مورد بحث. ولى اين اشكال وارد نيست. زيرا: اين كه «تاء قبضة»، براى صرف تأنيث باشد، اول حرف است و خود، عين مدّعا است، نه دليل. | ||
كلمۀ «أثر»، در جملۀ «مِن أثَرِ الرَّسُول»، شكلى است كه از پاى آدمى در هنگام راه رفتن بر زمين مى افتد و در آن نقش مى بندد، و اصل در معناى آن، هر نشانه و علامتى است كه از هر چيزى، بعد از رفتن آن به جاى مى ماند، به طورى كه هر كس ببيند، به آن چيز پى مى برد. مانند ساختمانى كه اثر بنّا است، و مصنوع كه اثر صانع است، و علم كه اثر عالم است و... و از اين جهت، جاى پا را كه بر زمين نقش مى بندد، «اثر اقدام» گويند. | |||
كلمۀ «رسول»، به معناى كسى است كه حامل پيامى باشد و در قرآن كريم، هم بر رسول بشرى، كه حامل رسالت خدا به سوى خلق است، اطلاق مى شود، و هم بر جبرئيل، كه حامل وحى الهى است. همچنان كه فرموده: «إنَّهُ لَقَولُ رَسُولٍ كَرِيمٍ». و هم همه ملائكه، «رُسُل» خوانده شده اند. مانند آيه: «بَلَى وَ رُسُلُناَ لَدَيهِم يَكتُبُون». و نيز مانند: «جَاعِلِ المَلَائِكَة رُسُلاً أُولِى أجنِحَة». | |||
آيه مورد بحث، جواب سامرى از بازخواست موسى «عليه السلام» را حكايت مى كند كه پرسيد: «فَمَا خَطبُكَ يَا سَامِرِىُّ». و چون اين سؤال، به دو سؤال تجزيه مى شود: يكى اين كه: حقيقت اين عملى كه كردى، چيست؟ و دوم اين كه: چه چيز تو را وادار به اين عمل نمود؟ | |||
و به طورى كه از سياق بر مى آيد، جملۀ «وَ كَذَلِكَ سَوَّلَت لِى نَفسِى»، پاسخ از سؤال دوم است و حاصلش اين است كه: تسويل نفسانى من، باعث شد به اين كه من بكنم آنچه را كه كردم. | |||
و اما پاسخ سؤال اول به اين كه حقيقت اين عمل چه بوده؟ مطلبى است كه جملۀ «بَصُرتُ بِمَا لَم يَبصُرُوا بِهِ فَقَبَضتُ قَبضَةً مِن أثَرِ الرَّسُول»، بدان اشاره مى كند، و در هيچ جاى قرآن كريم، نه در موارد نقل اين داستان، و نه در هيچ موردى كه ارتباطى با آن داشته باشد، بيانى كه جمله مذكور را توضيح دهد، نيست ، و به همين جهت، مفسران در معناى آن اختلاف كرده اند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۳ </center> | ||
<span id='link201'><span> | <span id='link201'><span> | ||
و از خاصيت هاى اين | بيشتر مفسران، بر طبق روايات وارده در اين داستان گفته اند: سامرى، جبرئيل را در هنگامى كه به موسى «عليه السلام» نازل مى شد، تا به او وحى برساند، ديد و يا ديد كه بر اسبى بهشتى سوار است و نازل شد تا فرعون و لشكريانش را براى غرق شدن به دريا راهنمايى كند. در آن موقع، مشتى از خاك زير پاى اسب او، يا زير پاى خود جبرئيل برداشته، با خود نگه داشت. | ||
و از خاصيت هاى اين خاك، اين بوده كه به هر چيز مى ريختند، جان مى گرفت و زنده مى شد. سامرى خاك را همچنان داشت، تا روزى كه آن گوساله را ساخت و خاك را در آن ريخت و در دم جان گرفت و حركت كرد و به صدا در آمد. | |||
پس مراد از | پس مراد از اين كه فرمود: «بَصُرتُ بِمَا لَم يَبصُرُوا بِهِ: من چيزى ديدم كه مردم نديدند»، ديدن جبرئيل است در هنگامى كه يا پياده و يا سواره نازل مى شد. خلاصه مفادش اين است كه من او را شناختم و مردم نشناختند. | ||
و | و مراد از اين كه گفت: «فَقَبَضتُ قَبَضَةً مِن أثَرِ الرَّسُول فَنَبَذتُها»، اين است كه من مشتى از خاك زير پاى جبرئيل و يا خاك زير پاى اسب جبرئيل گرفتم. و مقصود از «رسول»، جبرئيل است، و مراد از «نَبَذتُهَا»، اين است كه آن را بر طلاهايى كه آب كرده و به صورت گوساله در آورده بودم، ريختم، زنده شد و صداى گوساله در آورد. | ||
و بزرگترين اشكالى كه به اين روايات وارد مى شود، اين است كه به طورى كه در بحث روايتى خواهيد ديد، مخالف با ظاهر كتاب است. براى اين كه كلام خداى تعالى تصريح دارد بر اين كه گوساله مذكور، جسدى بوده كه صداى گوساله داشته و كلمۀ «جسد» به معناى جثه اى است كه روح نداشته باشد، و بر جسم جاندار و زنده اطلاق نمى شود. | |||
و از ابومسلم نقل شده كه در تفسير آيه گفته است : در | علاوه بر اين، اشكالات ديگرى بر آن روايات وارد شده، كه در همان بحث روايتى آينده، نقل خواهد شد. | ||
و از ابومسلم نقل شده كه در تفسير آيه گفته است: در قرآن، تصريحى به اين معنا - كه مفسران گفته اند - نشده و در اين جا، وجه ديگرى است، و آن، اين است كه: مراد از «رسول»، موسى «عليه السلام»، و مراد از «اثر رسول»، سنت و رسم او باشد كه بدان امر شده بود و بر آن روش عمل مى كرد. زيرا گاهى گفته مى شود: «فلانٌ يَقفُو أثَرَ فُلان وَ تَفِيضُ أثره». يعنى: فلانى امر فلان كس را امتثال و مرام او را پيروى مى كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۴ </center> | ||
و بيان آن در آيه | و بيان آن در آيه شريفه، اين مى شود كه: | ||
و | وقتى موسى روى به سامرى آورد، و شروع به ملامت و بازخواست كردن وى نمود، در برابر عملى كه كرد و مردم را گمراه نمود، سامرى گفت: «بَصُرتُ بِمَا لَم يَبصُرُوا بِهِ». يعنى من به دست آوردم كه آنچه مردم بر آن شده اند حق نيست، و من چيزى را كه از دين تو گرفته بودم، آن را طرح كردم و بدان تمسك ننمودم. | ||
و اگر به جاى تعبير از لفظ «موسى»، به غايب تعبير كرد، از باب سخن گفتن رعيت در برابر سلطان است، كه با اين كه در برابر او قرار دارد، مى گويد: «فرمايش امير در اين باره، چنين و چنان است». و اگر از ناحيه سامرى به موسى اطلاق رسول كرده، براى اين بوده كه نوعى استهزاء را برساند. چون مردى كافر بوده و رسالت موسى را قبول نداشته. همچنان كه قرآن كريم، از كفار حكايت كرده كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گفتند: «يَا أيُّهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكرُ إنَّكَ لَمَجنُون». | |||
و ثانیا: | اين بود كلام ابومسلم. و معلوم است كه بنابراين وجه، صداى گوساله، تصنصى و ساختگى بوده، نه اين كه گوساله مزبور، جان پيدا كرده باشد. | ||
و اشكال آن، اين است كه: | |||
اولا: سياق آيه شهادت مى دهد بر اين كه ريختن متفرع بر گرفتن بوده، و گرفتن هم، متفرع بر ديدن بوده. خلاصه چون چيزى ديدم كه ديگران نديدند، قبضه اى از آن برداشتم، و چون برداشتم، آن را ريختم. | |||
و لازمۀ وجه مزبور، اين مى شود كه: ريختن، متفرع بر ديدن و ديدن، متفرع بر قبض بوده. (يعنى چون ديدم آن را ريختم، و چون ريختم، آن را گرفتم). و اگر كلام مذكور صحيح بود، جا داشت بگويد: «بَصُرتُ بِمَا لَم يَبصُرُوا بِهِ فَنَبَذتُ مَا قَبَضتُهُ مِن أثَرِ الرَّسُول: چون به رازى برخوردم كه ديگران نديده بودند، آنچه را كه از دين رسول گرفته بودم، رها كردم». و يا بگويد: «قَبَضتُ قَبضَةً مِن أثَرِ الرَّسُول فَبَصَرتُ بِمَا لَم يَبصُرُوا بِهِ فَنَبَذتُهَا: اثرى از دين رسول گرفته بودم، ولى چون چيزى ديدم كه ديگران نديده بودند، آن را رها كردم». | |||
و ثانیا: لازمۀ توجيه آن، اين است كه: جملۀ «وَ كَذَلِكَ سَوَّلَت لِى نَفسِى»، اشاره باشد به علت ساختن گوساله، و جواب باشد از پرسش موسى كه پرسيد: «مَا خَطبُكَ»، و حاصل آن، اين باشد كه: اگر گوساله را ساخته، تنها از اين جهت بوده كه نفسش او را تسويل كرد، تا مردم را گمراه كند. | |||
پس مدلول صدر آيه، اين است كه او موحد نبوده، و مدلول ذيلش اين مى شود كه او وثنى هم نبوده. نه موحد بوده و نه بت پرست، با اين كه كلام موسى «عليه السلام» به حكايت قرآن كه مى فرمايد: «وَ انظُر إلَى إلَهِكَ الَّذِى ظَلتَ عَلَيهِ عَاكِفاً لَنُحرِقَنَّهُ: به معبودت نگاه كن كه او را مى پرستيدى، كه چگونه آتشش مى زنيم»، دلالت دارد بر اين كه سامرى، وثنى بوده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۵ </center> | ||
و ثالثا: تعبير از موسى به | و ثالثا: تعبير از موسى به «رسول»، با اين كه با خود او حرف مى زد، بعيد است. | ||
ممكن است براى | ممكن است براى آيه، معنايى ديگر تصور كرد - كه ديگران هم احتمالش را داده اند - و آن اين كه: مقصود از (اوزارى از زينت قوم)، زيورهايى از طلا كه از قبطيان بوده باشد و موسى دستور داده بوده كه آن ها را جمع آورى نموده و با خود حمل كنند، و چون طلا هاى مذكور، مال موسى «عليه السلام» و يا منسوب به او بوده، لذا مراد از «اثر رسول»، همان ها باشد. | ||
پس سامرى در جملۀ «قَبَضتُ قَبضَةً مِن أثَرِ الرَّسُول» مى خواهد بگويد: من در كار ريخته گرى و مجسمه سازى ماهرم. مقدارى از اموال رسول را گرفته، ريخته گرى كردم و اطلاعاتى دارم كه مردم ندارند. پس وسوسه مرا گرفت كه خوب است با طلا هاى رسول، مجسمه اى بسازم. پس مشتى از اثر رسول را - كه همان زيورهاى طلايى باشد - گرفتم و در آتش انداختم، و براى مردم گوساله اى در آوردم كه صدا مى كرد. طورى ساختم كه هر وقت هوا در جوف آن وارد مى شد و با فشار از دهانش بيرون مى آمد، صداى گوساله در مى آورد. | |||
تا | تا اين جا، معنا رو به راه است. باقى مى ماند اين كه چرا از موسى، با اين كه با خود او صحبت مى كرد، تعبير به رسول نمود؟ و چرا طلاهاى مردم را اثر رسول خواند؟ و چرا با اين كه خودش به گوساله ارادت مى ورزيد، ساختن آن را وسوسه نفسانى ناميد؟ | ||
<span id='link202'><span> | <span id='link202'><span> | ||
==مجازات سنگین حضرت موسى «ع»، براى سامری == | ==مجازات سنگین حضرت موسى «ع»، براى سامری == | ||
«'''قَالَ فَاذْهَب فَإِنَّ لَك فى الْحَيَوةِ أَن تَقُولَ لا مِساس وَ إِنَّ لَك مَوْعِداً لَّن تخْلَفَهُ'''»: | «'''قَالَ فَاذْهَب فَإِنَّ لَك فى الْحَيَوةِ أَن تَقُولَ لا مِساس وَ إِنَّ لَك مَوْعِداً لَّن تخْلَفَهُ'''»: |
ویرایش