گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۳۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۶: خط ۴۶:
<span id='link245'><span>
<span id='link245'><span>


==نظريان و فرضيات مختلف در اين باره ، از آن جمله فرضيه تطور انواع ==
==نظريات مختلف، در اين باره خلقت انسان ==
و اما اينكه بعضى گفته اند: مراد از آدم ، آدم نوعى ، يعنى جنس و طبيعت انسان خارجى است ، كه در همه افراد هست ، نه آدم شخصى ، و مراد از اينكه افراد انسان بنى آدم هستند اين است كه افراد اين نوع زياد شده چون قيود زيادى منضم به آن گشته ، و داستان داخل شدن آدم در بهشت ، و سپس بيرون شدنش به اغواى شيطان ، و نافرمانى كردن او، يك تمثيل تخيلى است ، تا بفهماند اين نوع از جانداران فى نفسه چه مكانتى دارد، و چقدر مقرب درگاه خدا است ، و وقتى دنبال هواى نفس را مى گيرد، و ابليس را اطاعت مى كند، تا چه پايه پايين مى آيد
و اما اين كه بعضى گفته اند: مراد از «آدم»، آدم نوعى، يعنى جنس و طبيعت انسان خارجى است، كه در همه افراد هست، نه آدم شخصى، و مراد از اين كه افراد انسان، بنى آدم هستند، اين است كه:


سخنى است كه با آيه سابق و ظواهر بسيارى از آيات قرآنى نمى سازد، از قبيل آيه ((الذى خلقكم من نفس واحده و جعل منها زوجها و بث منهما رجالا كثيرا و نساء((
افراد اين نوع زياد شده، چون قيود زيادى منضم به آن گشته، و داستان داخل شدن آدم در بهشت، و سپس بيرون شدنش به اغواى شيطان، و نافرمانى كردن او، يك تمثيل تخيلى است، تا بفهماند اين نوع از جانداران، فى نفسه، چه مكانتى دارد، و چقدر مقرب درگاه خدا است، و وقتى دنبال هواى نفس را مى گيرد، و ابليس را اطاعت مى كند، تا چه پايه پايين مى آيد.


چون اگر مراد از نفس واحد (يك تن ) آدم نوعى باشد، ديگر محلى براى فرض همسر براى او باقى نمى ماند، و از قبيل اين آيه است ، آياتى كه مى رساند خدا او و همسرش را در بهشت داخل كرد، و آن دو با خوردن از آن درخت ، خدا را نافرمانى كردند
سخنى است كه با آيه سابق و ظواهر بسيارى از آيات قرآنى نمى سازد. از قبيل آيه: «الَّذِى خَلَقَكُم مِن نَفسٍ وَاحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنهَا زَوجَهَا وَ بَثَّ مِنهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَ نِسَاءً».


و به هر حال بايد ببينيم منشا اين كه گفته اند مراد، آدم نوعى است ، چيست ؟ اصل اين حرف ناشى از اعتقاد به قديم بودن زمين ، و انواع موجودات اصلى آن ، و از آن جمله انسان است ، كه قهرا افراد اين انواع اصلى ، از دو طرف گذشته و آينده غير متناهى خواهند بود، يعنى از ازل انسانها بوده اند، و تا ابد نيز خواهند بود، و اصول علمى اين دعوى را بطور قطع باطل مى كند
چون اگر مراد از «نفس واحد» (يك تن) آدم نوعى باشد، ديگر محلى براى فرض همسر براى او باقى نمى ماند، و از قبيل اين آيه است، آياتى كه مى رساند خدا او و همسرش را در بهشت داخل كرد، و آن دو با خوردن از آن درخت، خدا را نافرمانى كردند.


و اما اينكه بعضى گفته اند: نسل حاضر بشر منتهى مى شود به چند تن انسان ، كه هر يك داراى رنگ مخصوصى بوده اند، يكى سرخ پوست ، ديگرى زرد پوست ، سومى سفيد پوست ، چهارمى سياه پوست ، و چهار نژاد فعلى بشر منتهى مى شود به چهار زن و شوهر، و يا آنكه بعضى از اين نژادها قديمى ، و بعضى ديگر بعدها پيدا شده اند، مانند نژاد سرخ و زرد، كه در آمريكا و استراليا پديد آمده اند
و به هر حال، بايد ببينيم منشأ اين كه گفته اند مراد، آدم نوعى است، چيست ؟
 
اصل اين حرف، ناشى از اعتقاد به قديم بودن زمين، و انواع موجودات اصلى آن، و از آن جمله، انسان است، كه قهرا افراد اين انواع اصلى، از دو طرف گذشته و آينده غير متناهى خواهند بود. يعنى از ازل انسان ها بوده اند، و تا ابد نيز خواهند بود، و اصول علمى اين دعوى را، به طور قطع باطل مى كند.
 
و اما اين كه بعضى گفته اند: نسل حاضر بشر منتهى مى شود به چند تن انسان، كه هر يك داراى رنگ مخصوصى بوده اند. يكى سرخ پوست، ديگرى زردپوست، سومى سفيدپوست، چهارمى سياه پوست، و چهار نژاد فعلى بشر منتهى مى شود به چهار زن و شوهر. و يا آن كه بعضى از اين نژادها قديمى، و بعضى ديگر بعدها پيدا شده اند، مانند نژاد سرخ و زرد، كه در آمريكا و استراليا پديد آمده اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۸۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۸۶ </center>
اين سخن نيز باطل است ، براى اينكه تمامى آيات قرآنى كه متعرض آغاز خلقت بشر است ، نسل بشر حاضر را منتهى به يك زن و شوهر مى داند، حال چه اينكه مراد از آدم را، آدم شخصى بگيريم ، و چه آدم نوعى و طبيعت آدم ، و اما چهار زن و شوهر فرضيه اى است كه به هيچ وجه آيات قرآنى با آن نمى سازد
اين سخن نيز باطل است. براى اين كه تمامى آيات قرآنى كه متعرض آغاز خلقت بشر است، نسل بشر حاضر را منتهى به يك زن و شوهر مى داند. حال چه اين كه مراد از «آدم» را، آدم شخصى بگيريم، و چه آدم نوعى و طبيعت آدم. و اما چهار زن و شوهر، فرضيه اى است كه به هيچ وجه، آيات قرآنى با آن نمى سازد.


علاوه بر اين ، چهار جفت بودن كه مبدا پيدايش چهار نژاد بشر مى باشد، مبنى بر اين است كه اين چهار نژاد سفيد و سياه و سرخ و زرد با هم تباين داشته باشند، و چهار نوع جداگانه باشند، تا مثلا نژاد سياه منتهى به منشاى شود غير منشا و مبدا پيدايش نژاد سفيد و همچنين آن دو نژاد ديگر. و يا قاره هاى زمين از ازل از يكديگر جدا بوده باشند، و جدائيشان هرگز مسبوق به عدم نبوده باشد، و بطلان اين نيز مانند فرضيه هاى بالا در امروز روشن ، و بلكه نزديك به بديهى شده است
علاوه بر اين، چهار جفت بودن كه مبدأ پيدايش چهار نژاد بشر مى باشد، مبنى بر اين است كه اين چهار نژاد سفيد و سياه و سرخ و زرد، با هم تباين داشته باشند، و چهار نوع جداگانه باشند، تا مثلا نژاد سياه منتهى به منشأى شود غير منشأ و مبدأ پيدايش نژاد سفيد و همچنين آن دو نژاد ديگر. و يا قاره هاى زمين از ازل از يكديگر جدا بوده باشند، و جدایی شان هرگز مسبوق به عدم نبوده باشد، و بطلان اين نيز، مانند فرضيه هاى بالا در امروز روشن، و بلكه نزديك به بديهى شده است.


و اما اين فرضيه كه كسى بگويد: نسل حاضر بشر منتهى مى شود به يك جفت و يا چند جفت انسان ، كه اين جفت ها از يك نوع حيوان ديگر جدا شده اند، كه آن حيوان از ساير حيوانات به مرز انسانيت نزديك تر بوده ، مانند ميمون ، همانطور كه گاهى از فردى كامل فردى كاملتر و نابغه پديد مى آيد، كه اين تطور را در اصطلاح صاحبان فرضيه جهش ‍ مى گويند، نيز با آيات قرآن نمى سازد
و اما اين فرضيه كه كسى بگويد: نسل حاضر بشر منتهى مى شود به يك جفت و يا چند جفت انسان، كه اين جفت ها از يك نوع حيوان ديگر جدا شده اند، كه آن حيوان از ساير حيوانات به مرز انسانيت نزديك تر بوده، مانند ميمون، همان طور كه گاهى از فردى كامل، فردى كاملتر و نابغه پديد مى آيد، كه اين تطور را در اصطلاح صاحبان فرضيه «جهش» مى گويند، نيز با آيات قرآن نمى سازد.


براى اينكه آياتى كه در سابق ذكر كرديم ، صريح در اين بودند كه مبدا پيدايش نسل انسان يك جفت انسان بوده ، كه خود آن دو، نسل كسى نبوده اند، و از هيچ جاندارى متولد نشدند
براى اين كه آياتى كه در سابق ذكر كرديم، صريح در اين بودند كه مبدأ پيدايش نسل انسان، يك جفت انسان بوده، كه خود آن دو، نسل كسى نبوده اند، و از هيچ جاندارى متولد نشدند.


علاوه بر اين ، دليل علمى هم كه بر مدعاى خود اقامه كرده اند از اثبات آن قاصر است ، كه به زودى در پاسخ به فرضيه بعدى به قصور آن اشاره مى كنيم
علاوه بر اين، دليل علمى هم كه بر مدعاى خود اقامه كرده اند، از اثبات آن قاصر است، كه به زودى در پاسخ به فرضيه بعدى، به قصور آن اشاره مى كنيم.


فرضيه ديگر اين است كه نسل حاضر منتهى مى شود به يك جفت انسان مثل خود، يعنى كامل و داراى عقل ، كه آن يك جفت با جهش و تطور از نوعى ديگر از انسان كه از نظر ظاهر انسان بودند، ولى فاقد كمال فكرى بودند، پيدا شده ، آنگاه به حكم تنازع در بقاء، و انتخاب اصلح ، نسل تكامل نيافته منقرض شد، و دو نفر انسان تكامل يافته باقى ماند، كه نسل حاضر از آن دو فرد تكامل يافته است
فرضيه ديگر اين است كه نسل حاضر منتهى مى شود به يك جفت انسان مثل خود. يعنى كامل و داراى عقل، كه آن يك جفت با جهش و تطور از نوعى ديگر از انسان كه از نظر ظاهر انسان بودند، ولى فاقد كمال فكرى بودند، پيدا شده، آنگاه به حكم تنازع در بقاء، و انتخاب اصلح، نسل تكامل نيافته منقرض شد، و دو نفر انسان تكامل يافته باقى ماند، كه نسل حاضر از آن دو فرد تكامل يافته است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۸۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۸۷ </center>
اين فرضيه نيز با آيات قرآنى سازگار نيست ، و نمى شود آن را تحميل بر قرآن كرد، چون آيه ((ان مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون ((، به همان بيانى كه گذشت ، و نيز آيات ديگرى كه همين معنا را مى رساند، آن را باطل مى داند
اين فرضيه نيز با آيات قرآنى سازگار نيست، و نمى شود آن را بر قرآن تحمیل كرد. چون آيه «إنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»، به همان بيانى كه گذشت، و نيز آيات ديگرى كه همين معنا را مى رساند، آن را باطل مى داند.
 
علاوه بر اين، اين گفتار صرف فرضيه اى بيش نيست، و ادله اى كه براى اثبات آن اقامه كرده اند، از اثباتش قاصر است، و شواهدى است كه مأخوذ مى باشد از تشريح تطبيقى و جنين هاى حيوان و فسيل هاى يافت شده در حفريات، كه دلالت مى كند بر اين كه صفاتى كه در انواع حيوانات و نيز اعضاى آن هاست، به تدريج، و همچنين اصل پيدايش آن ها به تدريج صورت گرفته است.
 
به اين معنا كه در آغاز خلقت زمين، نخست ساده ترين حيوان پيدا شده، و سپس حيوانات تكامل يافته ترى، با جهش به وجود آمده اند، و همچنين به تدريج، تركيبات بيشترى و محكم ترى و پيچيده ترى به خود گرفته اند، تا در آخر، كامل ترين حيوانات، يعنى انسان پديد آمده.


علاوه بر اين ، اين گفتار صرف فرضيه اى بيش نيست ، و ادله اى كه براى اثبات آن اقامه كرده اند، از اثباتش قاصر است ، و شواهدى است كه ماخوذ مى باشد از تشريح تطبيقى و جنين هاى حيوان و فسيل هاى يافت شده در حفريات ، كه دلالت مى كند بر اينكه صفاتى كه در انواع حيوانات و نيز اعضاى آنهاست به تدريج ، و همچنين اصل پيدايش آنها به تدريج صورت گرفته است ، به اين معنا كه در آغاز خلقت زمين ، نخست ساده ترين حيوان پيدا شده ، و سپس حيوانات تكامل يافته ترى با جهش به وجود آمده اند، و همچنين به تدريج تركيبات بيشترى و محكم ترى و پيچيده ترى به خود گرفته اند، تا در آخر كامل ترين حيوانات ، يعنى انسان پديد آمده
اين، آن مطلبى است كه شواهد زيست شناسى بر آن دلالت مى كند، وليكن صرف نظر از اين كه گفتيم اين فرضيه را نمى توان بر قرآن كريم تحميل كرد، از نظر علمى نيز دليل مذكور قانع كننده و اثبات كننده آن نيست. زيرا صرف پيدايش نوع كامل از حيث تجهيزات، بعد از نوع ناقص، در مدت هاى طولانى، بيش از اين دلالت ندارد كه سير تكاملى ماده براى قبول صورت هاى مختلف حيوانى به تدريج بوده است. پس او بعد از پذيرش صورت ناقص نوع حيوانى، استعداد قبول حيات كاملا انسانى را پيدا كرده، و بعد از پذيرش صورت موجوداتى پست، به صورت موجوداتى شريف در آمده است.


اين آن مطلبى است كه شواهد زيست شناسى بر آن دلالت مى كند، و ليكن صرفنظر از اينكه گفتيم اين فرضيه را نمى توان بر قرآن كريم تحميل كرد، از نظر علمى نيز دليل مذكور قانع كننده و اثبات كننده آن نيست ، زيرا صرف پيدايش نوع كامل از حيث تجهيزات ، بعد از نوع ناقص ، در مدتهاى طولانى ، بيش از اين دلالت ندارد كه سير تكاملى ماده براى قبول صورتهاى مختلف حيوانى به تدريج بوده است ، پس او بعد از پذيرش صورت ناقص نوع حيوانى استعداد قبول حيات كاملا انسانى را پيدا كرده ، و بعد از پذيرش صورت موجوداتى پست به صورت موجوداتى شريف در آمده است
اين نهايت چيزى است كه ادله زيست شناسى بر آن دلالت دارد. و اما اين كه موجودات كامل از ناقص متولد شده اند - كه ادعاى زيست شناسان است - دليل مزبور آن را اثبات نمى كند، و نمى گويد كه حيوانات كامل، از حيوانات ناقص منشعب شده، و بين همه آن ها و در آخر ميان انسان و ميمون، خويشاوندى است.


اين نهايت چيزى است كه ادله زيست شناسى بر آن دلالت دارد، و اما اينكه موجودات كامل از ناقص متولد شده اند، - كه ادعاى زيست شناسان است - دليل مزبور آن را اثبات نمى كند، و نمى گويد كه حيوانات كامل از حيوانات ناقص منشعب شده ، و بين همه آنها و در آخر ميان انسان و ميمون خويشاوندى است ، و اين بحث يعنى بحث زيست شناسى با همه موشكافيها و طول مدتش تاكنون براى نمونه به هيچ فرد از نوع كاملى برنخورده ، كه از نوع ديگرى متولد شده باشد، البته به طورى كه خود تولد را مشاهده كنيم نه دو فرد كامل شبيه بهم را
و اين بحث، يعنى بحث زيست شناسى با همه موشكافی ها و طول مدتش، تاكنون براى نمونه به هيچ فرد از نوع كاملى برنخورده، كه از نوع ديگرى متولد شده باشد. البته به طورى كه خود تولد را مشاهده كنيم، نه دو فرد كامل شبيه به هم را.


و آنچه تاكنون يافته اند كه شهادت مى دهد بر دگرگونى تدريجى ، هر چه هست دگرگونى در يك نوع است ، كه همواره از صفتى به صفتى ديگر منتقل مى شود، ولى از نوعيتش به نوعيت ديگر منتقل نشده است ، و تاكنون به اين معنا برنخورده اند كه مثلا ميمونى حيوان غير ميمون و كاملترى شود، و مدعى همين است كه انواع در سير تكاملى جاى خود را به يكديگر داده ، نوع ناقص بدل به نوع كامل مى شود
و آنچه تاكنون يافته اند كه شهادت مى دهد بر دگرگونى تدريجى، هرچه هست، دگرگونى در يك نوع است، كه همواره از صفتى به صفتى ديگر منتقل مى شود، ولى از نوعيتش به نوعيت ديگر منتقل نشده است، و تاكنون به اين معنا برنخورده اند كه مثلا ميمونى، حيوان غير ميمون و كاملترى شود، و مدعى همين است كه انواع در سير تكاملى جاى خود را به يكديگر داده، نوع ناقص بدل به نوع كامل مى شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۸۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۸۸ </center>
آنچه مى توان پذيرفت ، و نمى شود انكار كرد، تنها اين مقدار است كه نشاه زندگى از نظر كمال و نقص و شرافت و پستى داراى مراتبى مختلف است ، و اعلى مراتب زندگى ، زندگى انسانى است ، و از آن پايين تر زندگى حيواناتى است كه به زندگى انسان شبيه تر است و همچنين حيوانات ديگرى كه در مراتب پايين تر از زندگى انسان قرار دارد كه هر يك به زندگى انسان نزديكترند در مرتبه عالى ترى قرار دارند
آنچه مى توان پذيرفت و نمى شود انكار كرد، تنها اين مقدار است كه نشئه زندگى از نظر كمال و نقص و شرافت و پستى، داراى مراتبى مختلف است، و اعلى مراتب زندگى، زندگى انسانى است، و از آن پايين تر، زندگى حيواناتى است كه به زندگى انسان شبيه تر است. و همچنين حيوانات ديگرى كه در مراتب پايين تر از زندگى انسان قرار دارد، كه هر يك به زندگى انسان نزديكترند، در مرتبه عالى ترى قرار دارند.


و اما اينكه اين اختلاف مراتب از راه هر نوعى به نوع همسايه خود كه كامل تر از آن است صورت گرفته ، هيچ دليلى در كار نيست ، كه آن را افاده كند، و از اختلاف مراتب زندگى نمى توان تطور را نتيجه گرفت
و اما اين كه اين اختلاف مراتب، از راه هر نوعى به نوع همسايه خود، كه كامل تر از آن است، صورت گرفته، هيچ دليلى در كار نيست، كه آن را افاده كند، و از اختلاف مراتب زندگى، نمى توان تطور را نتيجه گرفت.
بله مى توان از آن حدس غير يقينى زد، پس فرضيه تطور انواع ، فرضيه اى است حدسى ، كه اساس علوم طبيعى امروز را تشكيل داده ، كه ممكن است روز ديگر فرضيه اى قوى جاى آن را بگيرد، چون علم هيچ وقت توقف نمى كند، و همواره رو به پيشرفت ، و دامنه مباحث علمى رو به گسترش است
 
بله مى توان از آن حدس غير يقينى زد. پس فرضيه «تطور انواع»، فرضيه اى است حدسى، كه اساس علوم طبيعى امروز را تشكيل داده، كه ممكن است روز ديگر، فرضيه اى قوى جاى آن را بگيرد. چون علم هيچ وقت توقف نمى كند، و همواره رو به پيشرفت، و دامنه مباحث علمى رو به گسترش است.
<span id='link246'><span>
<span id='link246'><span>
==بيان عدم دلالت آياتى كه احيانا براى تاءييد فرضيه تطور بدانها استشهاد شده استبر صحت اين فرضيه ==
==بيان عدم دلالت آياتى كه احيانا براى تاءييد فرضيه تطور بدانها استشهاد شده استبر صحت اين فرضيه ==
و چه بسا بعضى از اهل بحث براى اثبات فرضيه مزبور استدلال كنند به آيه شريفه ((ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ((
و چه بسا بعضى از اهل بحث براى اثبات فرضيه مزبور استدلال كنند به آيه شريفه ((ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ((
۱۵٬۹۷۷

ویرایش