گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۴۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۵: خط ۱۵:
<span id='link360'><span>
<span id='link360'><span>


==قدرت و علم خداوند در خلق و تدبير موجودات به حال خود باقى است ==
==قدرت و علم خداوند در خلق و تدبير موجودات، به حال خود باقى است ==
«'''بَل همُ فِى لَبسٍ مِن خَلقٍ جَدِيد'''» - كلمه «لَبس»، به معناى التباس و اشتباه است، و مراد از خلق جديد، تبديل نشئه دنيا به نشئه اى ديگر و داراى نظامى ديگر، غير از نظام طبيعى است كه در دنيا حاكم است. براى اين كه در نشئه اخرى - كه همان خلق جديد است - ديگر مرگ و فنایى در كار نيست. تمامش زندگى و بقاء است.


«'''بل هم فى لبس من خلق جديد'''» - كلمه ((لبس (( به معناى التباس ‍ و اشتباه است ، و مراد از خلق جديد، تبديل نشاءه دنيا به نشاءه اى ديگر و داراى نظامى ديگر غير از نظام طبيعى است كه در دنيا حاكم است ، براى اينكه در نشاءه اخرى - كه همان خلق جديد است ديگر مرگ و فنائى در كار نيست ، تمامش زندگى و بقاء است . چيزى كه هست اگر انسان اهل سعادت باشد نعمتش خالص ، نعمت است و نقمت و عذابى ندارد. و اگر از اهل شقاوت باشد بهره اش يكسره نقمت و عذاب است و نعمتى ندارد، بخلاف نشاءه اول، و نظام در خلق اول كه درست بر خلاف آن است (چون هم نعمتش آميخته با ناگواريها است و هم عذابش آميخته با لذت است ، چيزى كه هست در اول لذت بيشتر از الم، و در دوم الم بيشتر از لذت است).
چيزى كه هست، اگر انسان اهل سعادت باشد، نعمتش خالص، نعمت است و نقمت و عذابى ندارد. و اگر از اهل شقاوت باشد، بهره اش، يكسره نقمت و عذاب است و نعمتى ندارد. به خلاف نشئه اول، و نظام در خلق اول كه درست بر خلاف آن است (چون هم نعمتش آميخته با ناگواری ها است و هم عذابش، آميخته با لذت است. چيزى كه هست، در اول لذت بيشتر از الم، و در دوم الم، بيشتر از لذت است).


و معناى جمله مورد بحث اين است كه : اگر ما عالم را از آسمان و زمينش گرفته تا همه موجودات در آن را خلق كرديم و به بهترين نظامى تدبيرش ‍ نموديم ، با قدرت و علم خود كرديم، اين قدرت و علم ما هنوز باقى است و چيزى از آن كم نشده ، پس ما عاجز از خلقتى جديد و اينكه خلقت دنيايى عالم را به خلقتى ديگر مبدل كنيم نيستيم، پس ديگر در قدرت ما نبايد شك كرد، ولى كفار در همين شك دارند و با داشتن شك نمى توانند به آخرت و خلقت جديد ما ايمان بياورند.
و معناى جمله مورد بحث اين است كه: اگر ما عالَم را از آسمان و زمينش گرفته تا همه موجودات در آن را خلق كرديم و به بهترين نظامى تدبيرش نموديم، با قدرت و علم خود كرديم. اين قدرت و علم ما هنوز باقى است و چيزى از آن كم نشده. پس ما عاجز از خلقتى جديد و اين كه خلقت دنيايى عالَم را به خلقتى ديگر مبدل كنيم، نيستيم. پس ديگر در قدرت ما نبايد شك كرد، ولى كفار در همين شك دارند و با داشتن شك نمى توانند به آخرت و خلقت جديد ما ايمان بياورند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۱۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۱۸ </center>
«'''وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسوِس بِهِ نَفْسهُ وَ نحْنُ أَقْرَب إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ'''»:
«'''وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإنسانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نحْنُ أَقْرَب إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ'''»:


راغب مى گويد: كلمه ((وسوسه (( به معناى خطور افكار زشت در دل است ، و اصل آن از ((وسواس (( است كه به معناى صداى زيور آلات زنان ، و نيز به معناى آهسته سخن گفتن است.
راغب مى گويد: كلمۀ «وسوسه»، به معناى خطور افكار زشت در دل است و اصل آن، از «وسواس» است، كه به معناى صداى زيور آلات زنان، و نيز به معناى آهسته سخن گفتن است.


و مراد از خلقت انسان ، وجود تدريجى او است كه مدام تحول مى پذيرد و وضع جديد به خود مى گيرد، نه تنها تكوين در اول خلقتش . هر چند كه تعبير در آيه تعبير گذشته است ، چون فرموده ((و لقد خلقنا الانسان: ما انسان را خلق كرديم (( ولى از آنجايى كه انسان - و همچنين هر مخلوق ديگر كه حظى از بقاء دارد - همان طور كه در ابتداى به وجود آمدنش محتاج به پروردگار خويش است ، همچنين در بقاء خود نيز محتاج به عطاى او است.
و مراد از خلقت انسان، وجود تدريجى او است كه مدام تحول مى پذيرد و وضع جديد به خود مى گيرد. نه تنها تكوين در اول خلقتش. هرچند كه تعبير در آيه، تعبير گذشته است. چون فرموده: «وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ: ما انسان را خلق كرديم»، ولى از آن جايى كه انسان - و همچنين هر مخلوق ديگر كه حظّى از بقاء دارد - همان طور كه در ابتداى به وجود آمدنش محتاج به پروردگار خويش است، همچنين در بقاء خود نيز، محتاج به عطاى او است.


و به خاطر همين نكته اى كه گفته شد، جمله ((و نعلم ما توسوس به نفسه (( كه علم خدا در آن به صيغه مضارع آمده كه مفيد استمرار است - عطف شده بر جمله ((و لقد خلقنا الانسان (( كه به صيغه ماضى آمده ليكن مفيد استمرار است . و همچنين جمله ((و نحن اقرب اليه من حبل الوريد(( كه آن نيز مفيد ثبوت و دوام و استمرار است به استمرار وجود انسان . و معنايش اين است كه : ما انسان را خلق كرديم و ما همواره تا هستى او باقى است از خاطرات قلبيش آگاهيم ، و نيز همواره از رگ قلبش به او نزديكتريم.
و به خاطر همين نكته اى كه گفته شد، جملۀ «وَ نَعلَمُ مَا تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُهُ» كه علم خدا در آن به صيغه مضارع آمده كه مفيد استمرار است - عطف شده بر جملۀ «وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ»، كه به صيغه ماضى آمده، ليكن مفيد استمرار است.  


و اين آيه شريفه از اين جهت كه بر علم و قدرت خداى تعالى در خلقت اول احتجاج مى كند به اينكه پس بر خلقت جديد هم قادر است ، متصل به آيه قبل است كه مى فرمود: ((افلم ينظروا الى السماء...(( و نيز از جهتى ديگر كه سخن از وسوسه قلبى انسان دارد، اتصالى هم به آيه قبل دارد كه مى فرمود: ((بل هم فى لبس من خلق جديد((. پس آيه مورد بحث در سياقى قرار دارد كه مى فهماند خداى تعالى قادر بر خلقت انسان و عالم به وضع او است حال يا بدون واسطه يا با وساطت فرشتگان حفيظ و نويسنده.
و همچنين، جملۀ «وَ نَحنُ أقرَبُ إلَيهِ مِن حَبلِ الوَرِيد»، كه آن نيز مفيد ثبوت و دوام و استمرار است، به استمرار وجود انسان. و معنايش اين است كه: ما انسان را خلق كرديم و ما همواره تا هستى او باقى است، از خاطرات قلبی اش آگاهيم، و نيز همواره از رگ قلبش به او نزديكتريم.
 
و اين آيه شريفه، از اين جهت كه بر علم و قدرت خداى تعالى در خلقت اول احتجاج مى كند به اين كه پس بر خلقت جديد هم قادر است، متصل به آيه قبل است كه مى فرمود: «أفَلَم يَنظُرُوا إلَى السّمَاء...». و نيز از جهتى ديگر كه سخن از وسوسه قلبى انسان دارد، اتصالى هم به آيه قبل دارد كه مى فرمود: «بَل هُم فِى لَبسٍ مِن خَلقٍ جَدِيد».  
 
پس آيه مورد بحث، در سياقى قرار دارد كه مى فهماند خداى تعالى، قادر بر خلقت انسان و عالِم به وضع او است، حال يا بدون واسطه يا با وساطت فرشتگان حفيظ و نويسنده.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۱۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۱۹ </center>
پس جمله ((و لقد خلقنا الانسان (( با در نظر داشتن اينكه لام در آن لام سوگند است دلالت مى كند بر اينكه او قادر است خلق را ثابت بدارد.
پس جملۀ «وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ»، با در نظر داشتن اين كه «لام» در آن، «لام» سوگند است، دلالت مى كند بر اين كه او قادر است خلق را ثابت بدارد.


«'''و نعلم ما توسوس به نفسه'''» - در اين جمله خفى ترين اصناف علم را ذكر كرده كه عبارت است از حضور نفسانى خفى ، تا اشاره كند به اينكه علم خداى تعالى همه چيز را فرا گرفته است ، گويا فرموده : ما از ظاهر و باطن انسان و حتى از خاطرات قلبى اش و از آن وسوسه اى كه در امر معاد دارد خبر داريم و مى دانيم كه در دل خود مى گويد: چگونه انسان بعد از مردن و خاك شدن و متلاشى گشتن اجزاء و درهم و برهم شدن بدنش ‍ دوباره مبعوث مى شود؟
«'''وَ نَعلَمُ مَا تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُهُ'''» - در اين جمله، خفى ترين اصناف علم را ذكر كرده، كه عبارت است از: حضور نفسانى خفى، تا اشاره كند به اين كه علم خداى تعالى، همه چيز را فرا گرفته است. گويا فرموده: ما از ظاهر و باطن انسان و حتى از خاطرات قلبى اش و از آن وسوسه اى كه در امر معاد دارد، خبر داريم و مى دانيم كه در دل خود مى گويد: چگونه انسان بعد از مُردن و خاك شدن و متلاشى گشتن اجزاء و در هم و برهم شدن بدنش، دوباره مبعوث مى شود؟


پس از آنچه گفته شد به دست آمد كه كلمه ((ما(( در جمله ((ما(( ((توسوس (( به موصوله است ، و ضمير ((به (( به انسان برمى گردد، و حرف ((باء(( در آن ، باء آلت ، و يا سببيت است . و اگر وسوسه را به نفس آدمى نسبت داده ، نه به شيطان با اينكه منسوب به شيطان نيز هست ، براى اين بوده كه سخن پيرامون علم خداى سبحان و احاطه اش به احوال آدمى بود، و مى خواست بفرمايد: حتى به آنچه در زواياى دلش مى گذرد آگاه است.
پس از آنچه گفته شد، به دست آمد كه كلمۀ «ما» در جمله «مَا تُوَسوِسُ بِهِ»، موصوله است، و ضمير «بِهِ»، به انسان بر مى گردد، و حرف «باء» در آن، «باء» آلت، و يا سببيت است. و اگر وسوسه را به نفس آدمى نسبت داده، نه به شيطان، با اين كه منسوب به شيطان نيز هست، براى اين بوده كه سخن پيرامون علم خداى سبحان و احاطه اش به احوال آدمى بود، و مى خواست بفرمايد: حتى به آنچه در زواياى دلش مى گذرد، آگاه است.


==مقصود «نزديکى خداوند به انسان»، با عبارتى ساده و روان==  
==مقصود «نزديکى خداوند به انسان»، با عبارتى ساده و روان==  
۱۵٬۹۷۷

ویرایش