۱۵٬۹۷۷
ویرایش
| خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
<span id='link360'><span> | <span id='link360'><span> | ||
==قدرت و علم خداوند در خلق و تدبير | ==قدرت و علم خداوند در خلق و تدبير موجودات، به حال خود باقى است == | ||
«'''بَل همُ فِى لَبسٍ مِن خَلقٍ جَدِيد'''» - كلمه «لَبس»، به معناى التباس و اشتباه است، و مراد از خلق جديد، تبديل نشئه دنيا به نشئه اى ديگر و داراى نظامى ديگر، غير از نظام طبيعى است كه در دنيا حاكم است. براى اين كه در نشئه اخرى - كه همان خلق جديد است - ديگر مرگ و فنایى در كار نيست. تمامش زندگى و بقاء است. | |||
چيزى كه هست، اگر انسان اهل سعادت باشد، نعمتش خالص، نعمت است و نقمت و عذابى ندارد. و اگر از اهل شقاوت باشد، بهره اش، يكسره نقمت و عذاب است و نعمتى ندارد. به خلاف نشئه اول، و نظام در خلق اول كه درست بر خلاف آن است (چون هم نعمتش آميخته با ناگواری ها است و هم عذابش، آميخته با لذت است. چيزى كه هست، در اول لذت بيشتر از الم، و در دوم الم، بيشتر از لذت است). | |||
و معناى جمله مورد بحث اين است كه : اگر ما | و معناى جمله مورد بحث اين است كه: اگر ما عالَم را از آسمان و زمينش گرفته تا همه موجودات در آن را خلق كرديم و به بهترين نظامى تدبيرش نموديم، با قدرت و علم خود كرديم. اين قدرت و علم ما هنوز باقى است و چيزى از آن كم نشده. پس ما عاجز از خلقتى جديد و اين كه خلقت دنيايى عالَم را به خلقتى ديگر مبدل كنيم، نيستيم. پس ديگر در قدرت ما نبايد شك كرد، ولى كفار در همين شك دارند و با داشتن شك نمى توانند به آخرت و خلقت جديد ما ايمان بياورند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۱۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۱۸ </center> | ||
«'''وَ لَقَدْ خَلَقْنَا | «'''وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإنسانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نحْنُ أَقْرَب إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ'''»: | ||
راغب مى گويد: | راغب مى گويد: كلمۀ «وسوسه»، به معناى خطور افكار زشت در دل است و اصل آن، از «وسواس» است، كه به معناى صداى زيور آلات زنان، و نيز به معناى آهسته سخن گفتن است. | ||
و مراد از خلقت | و مراد از خلقت انسان، وجود تدريجى او است كه مدام تحول مى پذيرد و وضع جديد به خود مى گيرد. نه تنها تكوين در اول خلقتش. هرچند كه تعبير در آيه، تعبير گذشته است. چون فرموده: «وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ: ما انسان را خلق كرديم»، ولى از آن جايى كه انسان - و همچنين هر مخلوق ديگر كه حظّى از بقاء دارد - همان طور كه در ابتداى به وجود آمدنش محتاج به پروردگار خويش است، همچنين در بقاء خود نيز، محتاج به عطاى او است. | ||
و به خاطر همين نكته اى كه گفته شد، | و به خاطر همين نكته اى كه گفته شد، جملۀ «وَ نَعلَمُ مَا تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُهُ» كه علم خدا در آن به صيغه مضارع آمده كه مفيد استمرار است - عطف شده بر جملۀ «وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ»، كه به صيغه ماضى آمده، ليكن مفيد استمرار است. | ||
و اين آيه | و همچنين، جملۀ «وَ نَحنُ أقرَبُ إلَيهِ مِن حَبلِ الوَرِيد»، كه آن نيز مفيد ثبوت و دوام و استمرار است، به استمرار وجود انسان. و معنايش اين است كه: ما انسان را خلق كرديم و ما همواره تا هستى او باقى است، از خاطرات قلبی اش آگاهيم، و نيز همواره از رگ قلبش به او نزديكتريم. | ||
و اين آيه شريفه، از اين جهت كه بر علم و قدرت خداى تعالى در خلقت اول احتجاج مى كند به اين كه پس بر خلقت جديد هم قادر است، متصل به آيه قبل است كه مى فرمود: «أفَلَم يَنظُرُوا إلَى السّمَاء...». و نيز از جهتى ديگر كه سخن از وسوسه قلبى انسان دارد، اتصالى هم به آيه قبل دارد كه مى فرمود: «بَل هُم فِى لَبسٍ مِن خَلقٍ جَدِيد». | |||
پس آيه مورد بحث، در سياقى قرار دارد كه مى فهماند خداى تعالى، قادر بر خلقت انسان و عالِم به وضع او است، حال يا بدون واسطه يا با وساطت فرشتگان حفيظ و نويسنده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۱۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۱۹ </center> | ||
پس | پس جملۀ «وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ»، با در نظر داشتن اين كه «لام» در آن، «لام» سوگند است، دلالت مى كند بر اين كه او قادر است خلق را ثابت بدارد. | ||
«''' | «'''وَ نَعلَمُ مَا تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُهُ'''» - در اين جمله، خفى ترين اصناف علم را ذكر كرده، كه عبارت است از: حضور نفسانى خفى، تا اشاره كند به اين كه علم خداى تعالى، همه چيز را فرا گرفته است. گويا فرموده: ما از ظاهر و باطن انسان و حتى از خاطرات قلبى اش و از آن وسوسه اى كه در امر معاد دارد، خبر داريم و مى دانيم كه در دل خود مى گويد: چگونه انسان بعد از مُردن و خاك شدن و متلاشى گشتن اجزاء و در هم و برهم شدن بدنش، دوباره مبعوث مى شود؟ | ||
پس از آنچه گفته | پس از آنچه گفته شد، به دست آمد كه كلمۀ «ما» در جمله «مَا تُوَسوِسُ بِهِ»، موصوله است، و ضمير «بِهِ»، به انسان بر مى گردد، و حرف «باء» در آن، «باء» آلت، و يا سببيت است. و اگر وسوسه را به نفس آدمى نسبت داده، نه به شيطان، با اين كه منسوب به شيطان نيز هست، براى اين بوده كه سخن پيرامون علم خداى سبحان و احاطه اش به احوال آدمى بود، و مى خواست بفرمايد: حتى به آنچه در زواياى دلش مى گذرد، آگاه است. | ||
==مقصود «نزديکى خداوند به انسان»، با عبارتى ساده و روان== | ==مقصود «نزديکى خداوند به انسان»، با عبارتى ساده و روان== | ||
ویرایش