گمنام

يوسف ٩٩: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
۳۲٬۳۶۸ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۳ مرداد ۱۳۹۶
QRobot edit
(افزودن سال نزول)
(QRobot edit)
خط ۳۰: خط ۳۰:
<tabber>
<tabber>
المیزان=
المیزان=
{{ نمایش فشرده تفسیر|
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link234 | آيات ۱۰۲ - ۹۳، سوره يوسف]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link234 | آيات ۱۰۲ - ۹۳، سوره يوسف]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link235 | بيان آيات راجع به بازگشت برادران نزد پدر با پيراهن يوسف (عليه السلام ) وعزيمت آل يعقوب به مصر و...]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link235 | بيان آيات راجع به بازگشت برادران نزد پدر با پيراهن يوسف (عليه السلام ) وعزيمت آل يعقوب به مصر و...]]
خط ۵۵: خط ۵۶:
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۱#link257 | ۴ مؤ يد آنچه درباره رؤ يا گفته شد، در قرآن]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۱#link257 | ۴ مؤ يد آنچه درباره رؤ يا گفته شد، در قرآن]]


}}
|-|نمونه=
|-|نمونه=
{{ نمایش فشرده تفسیر|
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۲#link54 | آيه ۹۹ -۱۰۱]]
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۲#link54 | آيه ۹۹ -۱۰۱]]
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۲#link55 | آيه و ترجمه]]
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۲#link55 | آيه و ترجمه]]
خط ۶۷: خط ۷۰:
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۲#link63 | ۶ - آيا مادر يوسف به مصر آمد؟]]
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۲#link63 | ۶ - آيا مادر يوسف به مصر آمد؟]]
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۲#link64 | ۷ - بازگو نكردن سرگذشت براى پدر]]
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۲#link64 | ۷ - بازگو نكردن سرگذشت براى پدر]]
}}
|-| تفسیر نور=
===تفسیر نور (محسن قرائتی)===
{{ نمایش فشرده تفسیر|
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‌ يُوسُفَ آوى‌ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ «99»
پس چون (پدر و مادر و برادران) بر يوسف وارد شدند، پدر و مادرش را در كنار خويش جاى داد وگفت: به خواست خدا با أمن و امان داخل مصر شويد.
===نکته ها===
نمى‌دانم اين فراز از داستان را چگونه بنويسم! يوسف براى استقبال از والدين خود، در بيرون شهر خيمه‌اى زده وبه انتظار ايستاده بود تا آنها را با عزّت و احترام وارد مصر كند؛ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‌ يُوسُفَ‌ ... ادْخُلُوا مِصْرَ به طور طبيعى وقتى پدر و مادر و برادران يوسف،
جلد 4 - صفحه 286
خود را براى سفر آماده مى‌كردند، شور و غوغا در كنعان بود.
مردم مى‌ديدند چگونه بعد از سالها، با دريافت خبر خوش سلامت يوسف، در حالى كه يعقوب بينايى خود را باز يافته با اشتياق عزم ديدار فرزند را دارد. آنها نيز خوشحال از احوال اين پدر وپسر بودند، مخصوصاً از اينكه يوسف در مصر خزانه‌دار و حاكم است و در دوره قحط سالى، با ارسال غلّه آنها را نيز حمايت كرده است. با چه شوق و شور و عشقى مى‌توان اين قصه را نوشت و تمام نمود!.
از «أَبَوَيْهِ» معلوم مى‌شود كه مادر يوسف نيز زنده بوده است، ولى سؤالى كه خودم نيز به جواب آن پى نبرده‌ام اين است كه چرا در سرتاسر داستان نامى از گريه، سوز وناله‌هاى مادرش مطرح نشده و اين موضوع مسكوت مانده است؟
در روايات آمده كه يعقوب با اصرار وسوگند از يوسف خواست تا ماجراى خود را بازگو كند.
وقتى يوسف شروع به گفتن كرد كه برادران مرا لب چاه برده و با تهديد پيراهنم را كندند، يعقوب بى‌هوش شد. چون به هوش آمد، درخواست كرد كه ادامه دهد، ولى يوسف گفت: پدر تو را به حقّ ابراهيم، اسماعيل و اسحاق عليهم السلام مرا از نقل داستان معاف كن! يعقوب پذيرفت. «1»
===پیام ها===
1- استقبال در بيرون شهر، كار نيكويى است. «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‌ يُوسُفَ» در بيرون شهر مراسم استقبال از يعقوب بود و يوسف در آنجا خيمه زده بود.
2- پست ومقام نبايد ما را از احترام به والدين غافل كند. قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ ...
3- حتّى اگر شخص اوّل كشور نيز خواست از امنيّت سرزمين خود سخن بگويد، بايد توجّه به لطف خداوند داشته باشد. «إِنْ شاءَ اللَّهُ» زيرا تا خدا نخواهد، امنيّتى در كار نيست، چنانكه گروهى از سنگ‌هاى كوه خانه ساختند تا درامان باشند، ولى قهر خداوند امنيّت آنان را به هم زد. «وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً
----
«1». تفسير نمونه و مجمع‌البيان.
جلد 4 - صفحه 287
آمِنِينَ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ» «1»
4- در انتخاب محلّ سكونت، يكى از مهم‌ترين مسائل، امنيّت است. «آمِنِينَ»
5- اگر يوسف‌ها حاكم باشند، امنيّت برقرار خواهد شد. «آمِنِينَ»
}}
|-|
اثنی عشری=
===تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)===
{{نمایش فشرده تفسیر|
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‌ يُوسُفَ آوى‌ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ (99)
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‌ يُوسُفَ‌: پس چون داخل شدند بر يوسف. بنا بقولى دويست راحله با ما يحتاج، يوسف براى پدر به توسط بشير فرستاده بود و تمام خانواده حركت و يوسف هم با سلطان مصر و چهارده هزار سوار و كليّه اهل مصر بيرون آمدند. يعقوب تكيه بر يهودا و حركت، چون نظر بشوكت و جلال و ازدحام مردم نمود به يهودا گفت: اين فرعون مصر است؟ يهودا گفت: پسر تو يوسف باشد، يعقوب سبقت سلام نموده گفت: (السّلام عليك يا مذهب الاحزان).
در كتاب النبوه و تفسير برهان ابن بابويه از هشام بن سالم از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده: چون يعقوب نزديك مصر رسيد و يوسف به استقبال بيرون آمد، پدر را ديد، قصد پياده شدن را نمود براى تجليل پدر. پس نظر به شوكت شاهى خود و پياده نشد. چون يعقوب سلام كرد، جبرئيل نازل بر يوسف كه خداوند جل جلاله فرمايد چه چيز تو را منع كرد فرو شوى براى بنده صالح من؟ دست خود را باز كن، باز كرد، از ميان انگشتانش نورى خارج شد، پرسيد؛ جبرئيل گفت: نور نبوت از صلب تو بيرون رفت به جهت عقوبت ترك خضوع براى پدر. «1» اين حديث شريف عظمت شأن پدر را مبيّن و ترتب عقوبت را بر ترك احترام پدر مسلّم دارد، و صدور اين فعل هم از يوسف عليه السّلام ترك اولى بوده نه معصيت، زيرا برهان عقلى قائم شده بر عصمت انبياء از گناهان صغيره و كبيره‌
----
«1» تفسير برهان ج 2 ص 271.
جلد 6 - صفحه 297
و خطا و سهو.
خلاصه چون بهم رسيدند: آوى‌ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ‌: پدر و مادر را به خود چسبانيد و معانقه نمود ايشان را. عده‌اى از مفسران گويند: مراد به «امّ» يوسف خاله او مى‌باشد، زيرا مادرش «راحيل» به نفاس بنيامين از دنيا رفت و يعقوب خواهر او را تزويج نمود، پس اطلاق مادر در اينجا بر خاله شده، چنانكه «عمّ» را بر پدر اطلاق فرموده در كريمه‌ «قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ». حسن بصارى گفته: خداى تعالى «راحيل» را زنده فرمود تا سجده نمايد به جهت صدق رؤيا.
وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ: و گفت يعقوب به فرزندان و خانواده، داخل شويد شهر مصر را. إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ‌: اگر خداى تعالى خواهد به حالت امن و راحتى و آسودگى. اين كلام را براى رفع تشويش خاطر آنها گفت، چه قبل از اين از ملوك مصر ترسان و هراسان بودند.
}}
|-|
روان جاوید=
===تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)===
{{نمایش فشرده تفسیر|
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‌ يُوسُفَ آوى‌ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ (99) وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (100) رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (101) ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ (102)
ترجمه‌
- پس چون وارد شدند بر يوسف جاى داد در كنار خود پدر و مادر خود را و گفت داخل شويد در مصر اگر بخواهد خدا با آنكه ايمن باشيد
و بالا برد پدر و مادرش را بر تخت و بر وى افتادند براى او سجده كنان و گفت اى پدر من اين تعبير خواب من است از پيش بتحقيق گردانيد آنرا پروردگارم راست و بتحقيق خوبى كرد بمن هنگاميكه بيرون آورد مرا از زندان و آورد شما را از
----
جلد 3 صفحه 177
صحرا پس از آنكه افساد كرد شيطان ميان من و ميان برادرانم همانا پروردگار من لطف كننده است مر آنچه را بخواهد همانا او است داناى درست كردار
پروردگار من بتحقيق دادى مرا پادشاهى و آموختى مرا تعبير خوابها اى پديد آورنده آسمانها و زمين تو اختيار دار منى در دنيا و آخرت بميران مرا مسلمان و ملحق فرما مرا بشايستگان‌
اين از خبرهاى نهانى است كه وحى ميكنيم آنرا بتو و نبودى نزد آنها هنگاميكه متفق نمودند رأيشان را و آنها مكر ميكردند
تفسير
پس از وصول خبر سلامتى حضرت يوسف بحضرت يعقوب و دعوت او از همه خانواده و قضاياى مذكوره در آيات سابقه آنحضرت حمد و شكر الهى را بجاى آورد و در همان روز وسائل سفر مصر را تهيّه فرمود و با تمام فرزندان و زوجه خود يا ميل خاله حضرت يوسف با كمال شوق و شعف بسرعت حركت كردند و پس از نه روز وارد زمين مصر شدند چنانچه عيّاشى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده و حضرت يوسف با اركان دولت و امراء لشكر از ايشان استقبال فرمود و در منزل يا چادرى كه براى پذيرائى بدوى در خارج شهر تهيّه شده بود نزول اجلال نمودند و آنحضرت پدر و خاله خود را در بر گرفت و عرض كرد داخل شويد در شهر مصر انشاء اللّه بسلامتى و ايمنى از آفات و بليّات و اينكه بر خاله اطلاق مادر شده با آنكه مربّيه و زن پدر بوده كه معمولا مادر خوانده ميشود چنان است كه بر عمو اطلاق پدر شده آنجا كه حضرت اسمعيل را از پدران حضرت يعقوب شمرده در منزلت و حرمت و فرموده الهك و اله آبائك ابراهيم و اسمعيل و اسحق با آنكه عموى او بوده و بعضى گفته‌اند راحيل مادر حضرت يوسف زنده بود و او با حضرت يعقوب بمصر آمد چنانچه در روايت منقوله از امام باقر عليه السّلام در تعبير خواب حضرت يوسف كه اوائل سوره ذكر شد تصريح بآن شده بود در هر حال در اين مقام ترك اولائى از حضرت يوسف عليه السّلام صادر شد و آن چنانچه در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده اين بود كه چون حضرت يعقوب عليه السّلام بر او وارد شد غرور سلطنت او را گرفت و پياده نشد با آنكه بروايت علل از آنحضرت يعقوب عليه السّلام پياده شده بود لذا جبرئيل نازل شد و عرضه داشت كه يعقوب باحترام تو پياده شده و تو پياده نشدى دستت را باز كن و يوسف عليه السّلام باز كرد پس نورى از كف دست او بيرون آمد و بآسمان رفت و او پرسيد از جبرئيل اين نور چه‌
----
جلد 3 صفحه 178
بود كه از دست من رفت عرض كرد اين نور نبوّت بود كه از اعقاب تو بيرون رفت براى آنكه در احترام پدر كوتاهى كردى و ديگر از نسل تو پيغمبرى بوجود نخواهد آمد و بروايت علل پدر و پسر هنوز از معانقه فارغ نشده بودند كه اين مشاهده براى يوسف عليه السّلام روى داد و قمّى ره از امام هادى عليه السّلام نقل نموده كه پس از بيرون شدن آن نور از ميان انگشتان او نبوّت از صلب او منتقل بصلب لاوى شد كه او منع كرده بود برادران را از كشتن يوسف و او گفته بود من در مصر ميمانم تا پدرم اذن مراجعت دهد خداوند اين نعمت را بپاس اين احترام باو كرامت كرد انبياء بنى اسرائيل از اولاد او هستند كه از آن جمله موسى بن عمران بن يصهر بن واهث بن لاوى بن يعقوب است و در مجمع و عيّاشى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه چون حضرت يعقوب و زن و فرزندانش وارد مصر شدند حضرت يوسف آنها را در عمارت سلطنتى برد و پدر و خاله خود را بر تخت نشاند و خود بمنزل شخصى رفت و ملبّس بلباس شاهى شد و با تمام آرايش و پيرايش بر آنها وارد گرديد و چون ايشان او را با آن جلال و جمال مشاهده نمودند همگى بر پاى خاستند و براى احترام او در مقابلش بخاك افتادند و سجده شكر نمودند براى خدا و يوسف عرض كرد اين تعبير خواب سابق من بود كه خداوند آنرا صدق و حقّ و محقّق در خارج كرد و در چند روايت از ائمه عليهم السلام باين معنى تصريح شده كه سجود آنها براى شكر و عبادت خدا بود و قمّى ره از امام هادى نقل نموده كه سجود آنها براى شكر خدا بود و اطاعت امر او نه براى يوسف ولى بپاس حرمت او واقع شد چنانچه سجود ملائكه براى آدم براى اطاعت خدا بود و احترام آدم عليه السّلام و يوسف عليه السّلام هم با آنها سجده شكر كرد كه خداوند بار ديگر آنها را با يكديگر مجتمع فرمود لذا عرضه داشت رب قد آتيتنى من الملك تا آخر آيه آتيه و در جوامع از حضرت صادق عليه السّلام نقل نموده كه قرائت فرمود و خرّوا للّه ساجدين و بنظر حقير اين قرائت بعنوان تفسير بوده امام خواسته است بفرمايد سجود براى خدا بوده و ضمير مستتر در خرّوا راجع بهمه است و ضمير له راجع بخدا است و تعجّب از اين است كه با اين روايات باز بعضى از مفسّرين گفته‌اند سجده براى غير خدا در شرايع سابقه جايز بوده و بعضى گفته‌اند مراد از سجده تعظيم است و بعضى گفته‌اند امر بسجده براى حكم و مصالحى در اين مورد خاص بيعقوب شد با آنكه‌
----
جلد 3 صفحه 179
هيچ يك از اين احتمالات در برابر بيان دقيق رقيق انيق امام عليه السّلام وقعى ندارد و واضح است كه سجده نمودن در برابر كسى براى خدا احترام آنكس است چنانچه سجده نمودن براى خدا رو بقبله احترام كعبه است و پس از اين يوسف عليه السّلام شروع بذكر الطاف الهى نسبت بخود فرمود كه خداوند مرا از زندان عزيز نجات داد و شما را از صحراء فلسطين نزد من آورد و بعضى گفته‌اند «بدو» نام آبادئى بود نزديك بكنعان از فلسطين كه محلّ سكونت حضرت يعقوب بود و آنها صحرانشين نبودند و ذكرى از برادران و قصه چاه و فروختن و نجات خود از آن مهالك نفرمود مبادا ببرادران برخورد پيدا كند ولى در خاتمه عمل آنها را مستند بشر شيطان و افساد او بين خود و برادران نمود و شكر نمود بر نجات خود از آن بليّات بعبارت لطيفى كه الطف از آن متصوّر نيست كه فرمود پروردگار من لطيف است در تدبير امور بندگانش بمشيّت خود يعنى برفق و مدارا با آنها رفتار مينمايد و مشكلاتشان را آسان ميفرمايد چنانچه با من رفتار فرمود و مشكلات مرا آسان كرد چون افعال او از روى علم و دانش و مطابق با حكمت و مصلحت است قمّى ره از امام هادى عليه السّلام و عيّاشى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه يعقوب عليه السّلام از يوسف عليه السّلام تقاضا فرمود كه قصه رفتار برادران را با خود در وقتى كه او را بصحرا بردند بيان كند و او معذرت خواست و يعقوب تقاضاى نقل شمّه‌اى از آنرا نمود يوسف عليه السّلام عرض كرد مرا نزديك چاه بردند و گفتند پيراهنت را از تن بيرون كن من گفتم از خدا بترسيد و مرا برهنه نكنيد ناگاه كارد بروى من كشيدند و گفتند اگر پيراهن بيرون نكنى تو را ميكشيم ناچار من پيراهن را كندم و آنها مرا برهنه بچاه انداختند و چون كلام به اين جا رسيد يعقوب صيحه‌اى زد و بيهوش شد و چون بهوش آمد و فرمود قصّه را تمام كن يوسف عرض كرد تو را بخداى ابراهيم و اسحق قسم ميدهم كه مرا معاف بدارى و يعقوب عليه السّلام اجابت فرمود و در مجمع روايت نموده كه يوسف عرض كرد از رفتار برادران با من مپرس از رفتار خدا با من بپرس و پس از طى مذاكرات روى نياز بدرگاه قادر كارساز كرد و عرضه داشت پروردگار من بمن پادشاهى مصر دادى چنانچه در روايت كافى از امام صادق عليه السّلام و خصال از امام باقر عليه السّلام ذكر شده كه سلطنت يوسف عليه السّلام مخصوص بمصر و حوالى آن بوده لذا در صافى كلمه من را در اينجمله و جمله بعد تبعيضيّه گرفته و بنظر حقير بيانيّه‌
----
جلد 3 صفحه 180
است يعنى بمن دادى از جنس پادشاهى و آموختى از جنس تعبير خواب چون تبعيض مناسب با مقام شكر گذارى نيست و بيان جنس مفيد همان معنى است بدون ايهام بكم شمردن نعمت كه منافى با اين مقام است و سلب اختيار از خود نمود و منحصر كرد صاحب اختيار و ناصر و معين خود را بخدا در دنيا و آخرت براى اصلاح معاش و معاد و اتصال ملك فانى بباقى و در خواست نمود كه خداوند او را ثابت بدارد در دين حقّ در وقت مرگ و در زمره صلحاء و سعداء قرار دهد بعد از آن و با آباء گرامش محشور فرمايد تا اينجا قصّه يوسف بود و پس از ختم آن خداوند خطاب به پيغمبر خود فرموده كه اين حكايت از اخبار غيبيّه است كه ما بتو وحى نموديم بتوسط جبرئيل و تو نزد برادران يوسف نبودى وقتى با هم متفق در رأى شدند با آنكه حيله و مكر ميكردند براى گرفتن و بردن و بچاه انداختن او پس چون اين قضايا را براى كسانيكه از تو سؤال نمودند نقل نمائى و بفهمند صدق آنرا از مراجعه بكتب سماوى با آنكه ميدانند تو نزد كسى درس نخواندى تصديق به نبوّت تو خواهند نمود ..
}}
|-|
اطیب البیان=
===اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)===
{{نمایش فشرده تفسیر|
فَلَمّا دَخَلُوا عَلي‌ يُوسُف‌َ آوي‌ إِلَيه‌ِ أَبَوَيه‌ِ وَ قال‌َ ادخُلُوا مِصرَ إِن‌ شاءَ اللّه‌ُ آمِنِين‌َ (99)
‌پس‌ چون‌ ‌که‌ داخل‌ شدند ‌بر‌ يوسف‌ آورد بسوي‌ ‌خود‌ ابوين‌ ‌خود‌ ‌را‌ و ‌گفت‌ داخل‌ شهر مصر شويد ‌ان‌ شاء اللّه‌ ‌با‌ كمال‌ امنيت‌.
‌از‌ ‌اينکه‌ ‌آيه‌ استفاده‌ ميشود ‌که‌ دخول‌ ‌بر‌ يوسف‌ قبل‌ ‌از‌ دخول‌ ‌در‌ مصر بوده‌ و ‌اينکه‌ باين‌ نحو ميشود ‌که‌ حضرت‌ يوسف‌ باستقبال‌ ‌آنها‌ ‌از‌ مصر خارج‌ ‌شده‌ و ‌در‌ نزديكي‌ مصر يكديگر ‌را‌ ملاقات‌ كردند و شرحش‌ باين‌ نحو ‌است‌ ‌که‌ گفتند حضرت‌ يوسف‌ دويست‌ مركب‌ ‌با‌ جميع‌ وسائل‌ مسافرت‌ فرستاد ‌بر‌ يعقوب‌ و ‌آنها‌ بفوريت‌ ‌با‌ تمام‌ اهل‌ و عيال‌ ‌در‌ ظرف‌ نه‌ روز ‌خود‌ ‌را‌ بنزديكي‌ مصر رسانيدند ‌با‌ كمال‌ فرح‌
جلد 11 - صفحه 278
و سرور ‌که‌ گفتند
(وعده‌ وصل‌ چون‌ شود نزديك‌ ||  آتش‌ عشق‌ تيزتر گردد)
فَلَمّا دَخَلُوا عَلي‌ يُوسُف‌َ ‌يعني‌ وارد شدند و قافله‌ يعقوب‌ رسيد حضرت‌ يعقوب‌ چون‌ چشمش‌ بيوسف‌ افتاد ‌با‌ ‌آن‌ جلال‌ و عظمت‌ ‌که‌ ‌با‌ يك‌ جمع‌ كثيري‌ ‌از‌ درباريان‌ و قشون‌ باستقبال‌ آمده‌اند پياده‌ شد و تمام‌ قافله‌ ‌هم‌ پياده‌ شدند و حضرت‌ يوسف‌ ‌هم‌ ‌با‌ اجزاء ‌خود‌ پياده‌ شد و چون‌ پيشاپيش‌ قافله‌ يعقوب‌ ‌بود‌ و حضرت‌ يوسف‌ ‌هم‌ مقدم‌ ‌بر‌ اجزاء ‌بود‌ ‌اينکه‌ پدر و پسر زودتر بهم‌ رسيدند و يكديگر ‌را‌ ملاقات‌ كردند يوسف‌ پدر ‌خود‌ ‌را‌ ‌در‌ ‌بر‌ گرفت‌ ‌که‌ معني‌ آوي‌ اليه‌ ‌يعني‌ بخود چسبانيد ابويه‌ اختلاف‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌آن‌ ديگري‌ ‌که‌ بوده‌ بعضي‌ گفتند خاله‌ يوسف‌ بوده‌ ‌که‌ مادر ‌إبن‌ يامين‌ ‌که‌ مادر يوسف‌ ‌باشد‌ ‌در‌ همان‌ ايام‌ نفاس‌ ‌از‌ دنيا رفته‌ ‌بود‌ و خاله‌ يوسف‌ ‌را‌ يعقوب‌ بجاي‌ خواهرش‌ اختيار كرد و اطلاق‌ ام‌ّ ‌بر‌ خاله‌ ميشود چنانچه‌ اطلاق‌ اب‌ ‌بر‌ عم‌ّ ‌شده‌ ‌در‌ مورد ابراهيم‌ إِذ قال‌َ إِبراهِيم‌ُ لِأَبِيه‌ِ آزَرَ و آذر عم‌ ابراهيم‌ بوده‌ و همچنين‌ ‌در‌ مورد يعقوب‌ إِذ حَضَرَ يَعقُوب‌َ المَوت‌ُ إِذ قال‌َ لِبَنِيه‌ِ ما تَعبُدُون‌َ مِن‌ بَعدِي‌ قالُوا نَعبُدُ إِلهَك‌َ وَ إِله‌َ آبائِك‌َ إِبراهِيم‌َ وَ إِسماعِيل‌َ وَ إِسحاق‌َ بقره‌ ‌آيه‌ 127 و حال‌ آنكه‌ اسمعيل‌ عم‌ يعقوب‌ ‌بود‌.
لكن‌ ‌اينکه‌ خلاف‌ ظاهر ‌است‌ بلكه‌ مراد مادر ‌خود‌ يوسف‌ ‌است‌ و ‌إبن‌ يامين‌ ‌با‌ يوسف‌ برادر ابويني‌ بودند چنانچه‌ ‌هر‌ دو فرزند يعقوب‌ بودند ‌با‌ ‌هم‌ ‌از‌ يك‌ مادر بودند و ‌در‌ ضيافت‌ يوسف‌ گذشت‌ ‌که‌ ‌إبن‌ يامين‌ تنها ماند يوسف‌ ‌او‌ ‌را‌ طلبيد و ‌با‌ ‌هم‌ تناول‌ كردند و ‌در‌ آيات‌ قبل‌ اشاراتي‌ و قرائني‌ ‌بر‌ ‌اينکه‌ دعوي‌ گذشت‌ و يوسف‌ مادر ‌خود‌ ‌را‌ ‌هم‌ ‌در‌ ‌بر‌ گرفت‌.
وَ قال‌َ ادخُلُوا مِصرَ مثل‌ اينكه‌ تعارف‌ و احترام‌ ‌باشد‌ ‌که‌ صاحب‌ منزل‌ موقعي‌ ‌که‌ وارد ميشود بضيف‌ ميگويد بفرمائيد و ‌آنها‌ ‌را‌ مقدم‌ ‌بر‌ ‌خود‌ وارد منزل‌ ميكند (‌ان‌ شاء اللّه‌) تعليق‌ ‌بر‌ مشيت‌ الهي‌ ‌در‌ ‌هر‌ امري‌ بسيار خوب‌ ‌است‌ چنانچه‌
جلد 11 - صفحه 279
ميفرمايد وَ لا تَقُولَن‌َّ لِشَي‌ءٍ إِنِّي‌ فاعِل‌ٌ ذلِك‌َ غَداً إِلّا أَن‌ يَشاءَ اللّه‌ُ كهف‌ ‌آيه‌ 22 آمنين‌ نظر ‌به‌ اينكه‌ كساني‌ ‌که‌ ‌از‌ خارج‌ مصر داخل‌ ‌در‌ مصر ميشدند.
اراده‌ توطن‌ ‌در‌ ‌او‌ ميكردند ‌از‌ اهالي‌ مصر ‌در‌ امان‌ نبودند و ‌آنها‌ ‌را‌ بخود راه‌ نميدادند حضرت‌ يوسف‌ ‌گفت‌ ‌که‌ سكونت‌ و توطن‌ نمائيد ‌در‌ مصر انشاء اللّه‌ ‌تعالي‌ ‌در‌ امان‌ هستيد لكن‌ ‌اينکه‌ تأمين‌ ‌تا‌ زماني‌ ‌بود‌ ‌که‌ يوسف‌ ‌در‌ قيد حيات‌ ‌بود‌ ‌پس‌ ‌از‌ رحلت‌ يوسف‌ مملكت‌ مصر ‌در‌ دست‌ فراعنه‌ قرار گرفت‌ مخصوصا فرعون‌ موسي‌ ‌که‌ سيصد سال‌ سلطنت‌ داشت‌ و ‌از‌ زمان‌ يوسف‌ ‌تا‌ زمان‌ موسي‌ چهارصد سال‌ ‌بود‌ و موقعي‌ ‌که‌ يعقوب‌ ‌با‌ اهلش‌ و اولادش‌ وارد مصر شدند هفتاد و سه‌ نفر بودند و ‌در‌ ظرف‌ ‌اينکه‌ چهارصد سال‌ موقعي‌ ‌که‌ بني‌ اسرائيل‌ ‌با‌ موسي‌ ‌از‌ مصر خارج‌ شدند ششصد هزار و پانصد و هفتاد و كسري‌ بودند ‌با‌ اينكه‌ فرعون‌ ملعون‌ پسران‌ ‌آنها‌ ‌را‌ ميكشت‌ و زنهاي‌ ‌آنها‌ ‌را‌ بكنيزي‌ ميبرد و ميان‌ رجال‌ و نساء ‌آنها‌ جدايي‌ مي‌انداخت‌.
}}
|-|
برگزیده تفسیر نمونه=
===برگزیده تفسیر نمونه===
{{نمایش فشرده تفسیر|
]
(آیه 99)- سر انجام کار یوسف و یعقوب و برادران: با فرا رسیدن کاروان حامل بزرگترین بشارت از مصر به کنعان طبق توصیه یوسف باید این خانواده به سوی مصر حرکت کند، مقدمات سفر از هر نظر فراهم گشت، یعقوب را بر مرکب سوار کردند، در حالی که لبهای او به ذکر و شکر خدا مشغول بود.
این سفر- برخلاف سفرهای گذشته- خالی از هرگونه دغدغه بود، و حتی اگر خود سفر رنجی می‌داشت، این رنج در برابر آنچه در مقصد در انتظارشان بود قابل توجه نبود که:
وصال کعبه چنان می‌دواندم بشتاب که خارهای مغیلان حریر می‌آید! هر چه بود گذشت، و آبادیهای مصر از دور نمایان گشت.
اما همان گونه که روش قرآن است، این مقدمات را که با کمی اندیشه و تفکر روشن می‌شود، حذف کرده و در این مرحله چنین می‌گوید: «هنگامی که وارد بر یوسف شدند، یوسف پدر و مادرش را در آغوش فشرد» (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوی إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ).
سر انجام شیرین‌ترین لحظه زندگی یعقوب، تحقق یافت و در این دیدار و وصال که بعد از سالها فراق، دست داده بود لحظاتی بر یعقوب و یوسف گذشت که جز خدا هیچ کس نمی‌داند آن دو چه احساساتی در این لحظات شیرین داشتند.
سپس یوسف «به همگی گفت: در سرزمین مصر قدم بگذارید که به خواست خدا همه، در امنیت کامل خواهید بود» (وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ).
چرا که مصر در حکومت یوسف امن و امان شده بود.
از این جمله استفاده می‌شود که یوسف به استقبال پدر و مادر تا بیرون دروازه شهر آمده بود، و شاید از جمله «دخلوا علی یوسف» استفاده شود که دستور
ج2، ص452
داده بود در آنجا خیمه‌ها برپا کنند و از پدر و مادر و برادران پذیرایی مقدماتی به عمل آورند.
}}


|-|تسنیم=
|-|تسنیم=
{{ نمایش فشرده تفسیر|
*[[تفسیر:تسنیم | تفسیر آیات]]
*[[تفسیر:تسنیم | تفسیر آیات]]
|-|نور=
}}
*[[تفسیر:نور  | تفسیر آیات]]
 
|-|</tabber>
|-|</tabber>


کاربر ناشناس