يوسف ٩٩

از الکتاب
کپی متن آیه
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى‌ يُوسُفَ‌ آوَى‌ إِلَيْهِ‌ أَبَوَيْهِ‌ وَ قَالَ‌ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ‌ شَاءَ اللَّهُ‌ آمِنِينَ‌

ترجمه

و هنگامی که بر یوسف وارد شدند، او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت، و گفت: «همگی داخل مصر شوید، که انشاء الله در امن و امان خواهید بود!»

|پس چون بر يوسف وارد شدند، پدر و مادر خود را به آغوش كشيد و گفت: وارد مصر شويد كه به خواست خدا در امان خواهيد بود
پس چون بر يوسف وارد شدند، پدر و مادر خود را در كنار خويش گرفت و گفت: «ان شاء الله، با [امن و] امان داخل مصر شويد.»
پس چون بر یوسف وارد شدند، یوسف پدر و مادر خود را در آغوش آورد و (از آنجا که به استقبالشان آمده بود) گفت: به شهر مصر در آیید که ان شاء اللّه ایمن خواهید بود.
پس زمانی که بر یوسف وارد شدند، پدر و مادرش را کنار خود جای داد و گفت: همگی با خواست خدا [آسوده خاطر و] در کمال امنیت وارد مصر شوید.
چون بر يوسف داخل شدند، پدر و مادر را به آغوش كشيد و گفت: به مصر درآييد كه اگر خدا بخواهد در امان خواهيد بود.
و چون [همگان‌] بر یوسف وارد شدند، پدر و مادرش را در کنار گرفت و گفت به خواست خداوند با امن و امان وارد مصر شوید [و همین جا بمانید]
و چون بر يوسف در آمدند، پدر و مادر خويش را در كنار خود جاى داد و گفت: به مصر در آييد كه اگر خداى بخواهد ايمن خواهيد بود.
(یعقوب و خاندان او رهسپار مصر شدند. یوسف تا مدخل مصر به استقبالشان شتافت). هنگامی که به پیش یوسف رسیدند، پدر و مادرش را در آغوش گرفت و (به همه‌ی آنان) گفت: به سرزمین مصر داخل شوید که به خواست خدا در امن و امان خواهید بود.
پس هنگامی که (برادران) بر یوسف وارد شدند، پدر و مادر خود را در کنار خویش جای داد و گفت: «ان‌شاءالله، با امن و امان داخل مصر شوید.»
و هنگامی که درآمدند بر یوسف کشید در بر خود پدر و مادرش را و گفت به مصر درآئید اگر خدا خواهد آسودگان‌

Then, when they entered into the presence of Joseph, he embraced his parents, and said, “Enter Egypt, Allah willing, safe and secure.”
ترتیل:
ترجمه:
يوسف ٩٨ آیه ٩٩ يوسف ١٠٠
سوره : سوره يوسف
نزول : ١١ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١٥
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«آوَی إِلَیْهِ»: در بغل خود گرفت. به خود چسپاند. «آمِنِینَ»: کسانی که در امنیّت بسر می‌برند. حال است.

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‌ يُوسُفَ آوى‌ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ «99»

پس چون (پدر و مادر و برادران) بر يوسف وارد شدند، پدر و مادرش را در كنار خويش جاى داد وگفت: به خواست خدا با أمن و امان داخل مصر شويد.

نکته ها

نمى‌دانم اين فراز از داستان را چگونه بنويسم! يوسف براى استقبال از والدين خود، در بيرون شهر خيمه‌اى زده وبه انتظار ايستاده بود تا آنها را با عزّت و احترام وارد مصر كند؛ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‌ يُوسُفَ‌ ... ادْخُلُوا مِصْرَ به طور طبيعى وقتى پدر و مادر و برادران يوسف،

جلد 4 - صفحه 286

خود را براى سفر آماده مى‌كردند، شور و غوغا در كنعان بود.

مردم مى‌ديدند چگونه بعد از سالها، با دريافت خبر خوش سلامت يوسف، در حالى كه يعقوب بينايى خود را باز يافته با اشتياق عزم ديدار فرزند را دارد. آنها نيز خوشحال از احوال اين پدر وپسر بودند، مخصوصاً از اينكه يوسف در مصر خزانه‌دار و حاكم است و در دوره قحط سالى، با ارسال غلّه آنها را نيز حمايت كرده است. با چه شوق و شور و عشقى مى‌توان اين قصه را نوشت و تمام نمود!.

از «أَبَوَيْهِ» معلوم مى‌شود كه مادر يوسف نيز زنده بوده است، ولى سؤالى كه خودم نيز به جواب آن پى نبرده‌ام اين است كه چرا در سرتاسر داستان نامى از گريه، سوز وناله‌هاى مادرش مطرح نشده و اين موضوع مسكوت مانده است؟

در روايات آمده كه يعقوب با اصرار وسوگند از يوسف خواست تا ماجراى خود را بازگو كند.

وقتى يوسف شروع به گفتن كرد كه برادران مرا لب چاه برده و با تهديد پيراهنم را كندند، يعقوب بى‌هوش شد. چون به هوش آمد، درخواست كرد كه ادامه دهد، ولى يوسف گفت: پدر تو را به حقّ ابراهيم، اسماعيل و اسحاق عليهم السلام مرا از نقل داستان معاف كن! يعقوب پذيرفت. «1»

پیام ها

1- استقبال در بيرون شهر، كار نيكويى است. «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‌ يُوسُفَ» در بيرون شهر مراسم استقبال از يعقوب بود و يوسف در آنجا خيمه زده بود.

2- پست ومقام نبايد ما را از احترام به والدين غافل كند. قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ ...

3- حتّى اگر شخص اوّل كشور نيز خواست از امنيّت سرزمين خود سخن بگويد، بايد توجّه به لطف خداوند داشته باشد. «إِنْ شاءَ اللَّهُ» زيرا تا خدا نخواهد، امنيّتى در كار نيست، چنانكه گروهى از سنگ‌هاى كوه خانه ساختند تا درامان باشند، ولى قهر خداوند امنيّت آنان را به هم زد. «وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً


«1». تفسير نمونه و مجمع‌البيان.

جلد 4 - صفحه 287

آمِنِينَ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ» «1»

4- در انتخاب محلّ سكونت، يكى از مهم‌ترين مسائل، امنيّت است. «آمِنِينَ»

5- اگر يوسف‌ها حاكم باشند، امنيّت برقرار خواهد شد. «آمِنِينَ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‌ يُوسُفَ آوى‌ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ (99)

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‌ يُوسُفَ‌: پس چون داخل شدند بر يوسف. بنا بقولى دويست راحله با ما يحتاج، يوسف براى پدر به توسط بشير فرستاده بود و تمام خانواده حركت و يوسف هم با سلطان مصر و چهارده هزار سوار و كليّه اهل مصر بيرون آمدند. يعقوب تكيه بر يهودا و حركت، چون نظر بشوكت و جلال و ازدحام مردم نمود به يهودا گفت: اين فرعون مصر است؟ يهودا گفت: پسر تو يوسف باشد، يعقوب سبقت سلام نموده گفت: (السّلام عليك يا مذهب الاحزان).

در كتاب النبوه و تفسير برهان ابن بابويه از هشام بن سالم از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده: چون يعقوب نزديك مصر رسيد و يوسف به استقبال بيرون آمد، پدر را ديد، قصد پياده شدن را نمود براى تجليل پدر. پس نظر به شوكت شاهى خود و پياده نشد. چون يعقوب سلام كرد، جبرئيل نازل بر يوسف كه خداوند جل جلاله فرمايد چه چيز تو را منع كرد فرو شوى براى بنده صالح من؟ دست خود را باز كن، باز كرد، از ميان انگشتانش نورى خارج شد، پرسيد؛ جبرئيل گفت: نور نبوت از صلب تو بيرون رفت به جهت عقوبت ترك خضوع براى پدر. «1» اين حديث شريف عظمت شأن پدر را مبيّن و ترتب عقوبت را بر ترك احترام پدر مسلّم دارد، و صدور اين فعل هم از يوسف عليه السّلام ترك اولى بوده نه معصيت، زيرا برهان عقلى قائم شده بر عصمت انبياء از گناهان صغيره و كبيره‌


«1» تفسير برهان ج 2 ص 271.

جلد 6 - صفحه 297

و خطا و سهو.

خلاصه چون بهم رسيدند: آوى‌ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ‌: پدر و مادر را به خود چسبانيد و معانقه نمود ايشان را. عده‌اى از مفسران گويند: مراد به «امّ» يوسف خاله او مى‌باشد، زيرا مادرش «راحيل» به نفاس بنيامين از دنيا رفت و يعقوب خواهر او را تزويج نمود، پس اطلاق مادر در اينجا بر خاله شده، چنانكه «عمّ» را بر پدر اطلاق فرموده در كريمه‌ «قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ». حسن بصارى گفته: خداى تعالى «راحيل» را زنده فرمود تا سجده نمايد به جهت صدق رؤيا.

وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ: و گفت يعقوب به فرزندان و خانواده، داخل شويد شهر مصر را. إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ‌: اگر خداى تعالى خواهد به حالت امن و راحتى و آسودگى. اين كلام را براى رفع تشويش خاطر آنها گفت، چه قبل از اين از ملوك مصر ترسان و هراسان بودند.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‌ يُوسُفَ آوى‌ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ (99) وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (100) رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (101) ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ (102)

ترجمه‌

- پس چون وارد شدند بر يوسف جاى داد در كنار خود پدر و مادر خود را و گفت داخل شويد در مصر اگر بخواهد خدا با آنكه ايمن باشيد

و بالا برد پدر و مادرش را بر تخت و بر وى افتادند براى او سجده كنان و گفت اى پدر من اين تعبير خواب من است از پيش بتحقيق گردانيد آنرا پروردگارم راست و بتحقيق خوبى كرد بمن هنگاميكه بيرون آورد مرا از زندان و آورد شما را از


جلد 3 صفحه 177

صحرا پس از آنكه افساد كرد شيطان ميان من و ميان برادرانم همانا پروردگار من لطف كننده است مر آنچه را بخواهد همانا او است داناى درست كردار

پروردگار من بتحقيق دادى مرا پادشاهى و آموختى مرا تعبير خوابها اى پديد آورنده آسمانها و زمين تو اختيار دار منى در دنيا و آخرت بميران مرا مسلمان و ملحق فرما مرا بشايستگان‌

اين از خبرهاى نهانى است كه وحى ميكنيم آنرا بتو و نبودى نزد آنها هنگاميكه متفق نمودند رأيشان را و آنها مكر ميكردند

تفسير

پس از وصول خبر سلامتى حضرت يوسف بحضرت يعقوب و دعوت او از همه خانواده و قضاياى مذكوره در آيات سابقه آنحضرت حمد و شكر الهى را بجاى آورد و در همان روز وسائل سفر مصر را تهيّه فرمود و با تمام فرزندان و زوجه خود يا ميل خاله حضرت يوسف با كمال شوق و شعف بسرعت حركت كردند و پس از نه روز وارد زمين مصر شدند چنانچه عيّاشى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده و حضرت يوسف با اركان دولت و امراء لشكر از ايشان استقبال فرمود و در منزل يا چادرى كه براى پذيرائى بدوى در خارج شهر تهيّه شده بود نزول اجلال نمودند و آنحضرت پدر و خاله خود را در بر گرفت و عرض كرد داخل شويد در شهر مصر انشاء اللّه بسلامتى و ايمنى از آفات و بليّات و اينكه بر خاله اطلاق مادر شده با آنكه مربّيه و زن پدر بوده كه معمولا مادر خوانده ميشود چنان است كه بر عمو اطلاق پدر شده آنجا كه حضرت اسمعيل را از پدران حضرت يعقوب شمرده در منزلت و حرمت و فرموده الهك و اله آبائك ابراهيم و اسمعيل و اسحق با آنكه عموى او بوده و بعضى گفته‌اند راحيل مادر حضرت يوسف زنده بود و او با حضرت يعقوب بمصر آمد چنانچه در روايت منقوله از امام باقر عليه السّلام در تعبير خواب حضرت يوسف كه اوائل سوره ذكر شد تصريح بآن شده بود در هر حال در اين مقام ترك اولائى از حضرت يوسف عليه السّلام صادر شد و آن چنانچه در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده اين بود كه چون حضرت يعقوب عليه السّلام بر او وارد شد غرور سلطنت او را گرفت و پياده نشد با آنكه بروايت علل از آنحضرت يعقوب عليه السّلام پياده شده بود لذا جبرئيل نازل شد و عرضه داشت كه يعقوب باحترام تو پياده شده و تو پياده نشدى دستت را باز كن و يوسف عليه السّلام باز كرد پس نورى از كف دست او بيرون آمد و بآسمان رفت و او پرسيد از جبرئيل اين نور چه‌


جلد 3 صفحه 178

بود كه از دست من رفت عرض كرد اين نور نبوّت بود كه از اعقاب تو بيرون رفت براى آنكه در احترام پدر كوتاهى كردى و ديگر از نسل تو پيغمبرى بوجود نخواهد آمد و بروايت علل پدر و پسر هنوز از معانقه فارغ نشده بودند كه اين مشاهده براى يوسف عليه السّلام روى داد و قمّى ره از امام هادى عليه السّلام نقل نموده كه پس از بيرون شدن آن نور از ميان انگشتان او نبوّت از صلب او منتقل بصلب لاوى شد كه او منع كرده بود برادران را از كشتن يوسف و او گفته بود من در مصر ميمانم تا پدرم اذن مراجعت دهد خداوند اين نعمت را بپاس اين احترام باو كرامت كرد انبياء بنى اسرائيل از اولاد او هستند كه از آن جمله موسى بن عمران بن يصهر بن واهث بن لاوى بن يعقوب است و در مجمع و عيّاشى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه چون حضرت يعقوب و زن و فرزندانش وارد مصر شدند حضرت يوسف آنها را در عمارت سلطنتى برد و پدر و خاله خود را بر تخت نشاند و خود بمنزل شخصى رفت و ملبّس بلباس شاهى شد و با تمام آرايش و پيرايش بر آنها وارد گرديد و چون ايشان او را با آن جلال و جمال مشاهده نمودند همگى بر پاى خاستند و براى احترام او در مقابلش بخاك افتادند و سجده شكر نمودند براى خدا و يوسف عرض كرد اين تعبير خواب سابق من بود كه خداوند آنرا صدق و حقّ و محقّق در خارج كرد و در چند روايت از ائمه عليهم السلام باين معنى تصريح شده كه سجود آنها براى شكر و عبادت خدا بود و قمّى ره از امام هادى نقل نموده كه سجود آنها براى شكر خدا بود و اطاعت امر او نه براى يوسف ولى بپاس حرمت او واقع شد چنانچه سجود ملائكه براى آدم براى اطاعت خدا بود و احترام آدم عليه السّلام و يوسف عليه السّلام هم با آنها سجده شكر كرد كه خداوند بار ديگر آنها را با يكديگر مجتمع فرمود لذا عرضه داشت رب قد آتيتنى من الملك تا آخر آيه آتيه و در جوامع از حضرت صادق عليه السّلام نقل نموده كه قرائت فرمود و خرّوا للّه ساجدين و بنظر حقير اين قرائت بعنوان تفسير بوده امام خواسته است بفرمايد سجود براى خدا بوده و ضمير مستتر در خرّوا راجع بهمه است و ضمير له راجع بخدا است و تعجّب از اين است كه با اين روايات باز بعضى از مفسّرين گفته‌اند سجده براى غير خدا در شرايع سابقه جايز بوده و بعضى گفته‌اند مراد از سجده تعظيم است و بعضى گفته‌اند امر بسجده براى حكم و مصالحى در اين مورد خاص بيعقوب شد با آنكه‌


جلد 3 صفحه 179

هيچ يك از اين احتمالات در برابر بيان دقيق رقيق انيق امام عليه السّلام وقعى ندارد و واضح است كه سجده نمودن در برابر كسى براى خدا احترام آنكس است چنانچه سجده نمودن براى خدا رو بقبله احترام كعبه است و پس از اين يوسف عليه السّلام شروع بذكر الطاف الهى نسبت بخود فرمود كه خداوند مرا از زندان عزيز نجات داد و شما را از صحراء فلسطين نزد من آورد و بعضى گفته‌اند «بدو» نام آبادئى بود نزديك بكنعان از فلسطين كه محلّ سكونت حضرت يعقوب بود و آنها صحرانشين نبودند و ذكرى از برادران و قصه چاه و فروختن و نجات خود از آن مهالك نفرمود مبادا ببرادران برخورد پيدا كند ولى در خاتمه عمل آنها را مستند بشر شيطان و افساد او بين خود و برادران نمود و شكر نمود بر نجات خود از آن بليّات بعبارت لطيفى كه الطف از آن متصوّر نيست كه فرمود پروردگار من لطيف است در تدبير امور بندگانش بمشيّت خود يعنى برفق و مدارا با آنها رفتار مينمايد و مشكلاتشان را آسان ميفرمايد چنانچه با من رفتار فرمود و مشكلات مرا آسان كرد چون افعال او از روى علم و دانش و مطابق با حكمت و مصلحت است قمّى ره از امام هادى عليه السّلام و عيّاشى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه يعقوب عليه السّلام از يوسف عليه السّلام تقاضا فرمود كه قصه رفتار برادران را با خود در وقتى كه او را بصحرا بردند بيان كند و او معذرت خواست و يعقوب تقاضاى نقل شمّه‌اى از آنرا نمود يوسف عليه السّلام عرض كرد مرا نزديك چاه بردند و گفتند پيراهنت را از تن بيرون كن من گفتم از خدا بترسيد و مرا برهنه نكنيد ناگاه كارد بروى من كشيدند و گفتند اگر پيراهن بيرون نكنى تو را ميكشيم ناچار من پيراهن را كندم و آنها مرا برهنه بچاه انداختند و چون كلام به اين جا رسيد يعقوب صيحه‌اى زد و بيهوش شد و چون بهوش آمد و فرمود قصّه را تمام كن يوسف عرض كرد تو را بخداى ابراهيم و اسحق قسم ميدهم كه مرا معاف بدارى و يعقوب عليه السّلام اجابت فرمود و در مجمع روايت نموده كه يوسف عرض كرد از رفتار برادران با من مپرس از رفتار خدا با من بپرس و پس از طى مذاكرات روى نياز بدرگاه قادر كارساز كرد و عرضه داشت پروردگار من بمن پادشاهى مصر دادى چنانچه در روايت كافى از امام صادق عليه السّلام و خصال از امام باقر عليه السّلام ذكر شده كه سلطنت يوسف عليه السّلام مخصوص بمصر و حوالى آن بوده لذا در صافى كلمه من را در اينجمله و جمله بعد تبعيضيّه گرفته و بنظر حقير بيانيّه‌


جلد 3 صفحه 180

است يعنى بمن دادى از جنس پادشاهى و آموختى از جنس تعبير خواب چون تبعيض مناسب با مقام شكر گذارى نيست و بيان جنس مفيد همان معنى است بدون ايهام بكم شمردن نعمت كه منافى با اين مقام است و سلب اختيار از خود نمود و منحصر كرد صاحب اختيار و ناصر و معين خود را بخدا در دنيا و آخرت براى اصلاح معاش و معاد و اتصال ملك فانى بباقى و در خواست نمود كه خداوند او را ثابت بدارد در دين حقّ در وقت مرگ و در زمره صلحاء و سعداء قرار دهد بعد از آن و با آباء گرامش محشور فرمايد تا اينجا قصّه يوسف بود و پس از ختم آن خداوند خطاب به پيغمبر خود فرموده كه اين حكايت از اخبار غيبيّه است كه ما بتو وحى نموديم بتوسط جبرئيل و تو نزد برادران يوسف نبودى وقتى با هم متفق در رأى شدند با آنكه حيله و مكر ميكردند براى گرفتن و بردن و بچاه انداختن او پس چون اين قضايا را براى كسانيكه از تو سؤال نمودند نقل نمائى و بفهمند صدق آنرا از مراجعه بكتب سماوى با آنكه ميدانند تو نزد كسى درس نخواندى تصديق به نبوّت تو خواهند نمود ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


فَلَمّا دَخَلُوا عَلي‌ يُوسُف‌َ آوي‌ إِلَيه‌ِ أَبَوَيه‌ِ وَ قال‌َ ادخُلُوا مِصرَ إِن‌ شاءَ اللّه‌ُ آمِنِين‌َ (99)

‌پس‌ چون‌ ‌که‌ داخل‌ شدند ‌بر‌ يوسف‌ آورد بسوي‌ ‌خود‌ ابوين‌ ‌خود‌ ‌را‌ و ‌گفت‌ داخل‌ شهر مصر شويد ‌ان‌ شاء اللّه‌ ‌با‌ كمال‌ امنيت‌.

‌از‌ ‌اينکه‌ ‌آيه‌ استفاده‌ ميشود ‌که‌ دخول‌ ‌بر‌ يوسف‌ قبل‌ ‌از‌ دخول‌ ‌در‌ مصر بوده‌ و ‌اينکه‌ باين‌ نحو ميشود ‌که‌ حضرت‌ يوسف‌ باستقبال‌ ‌آنها‌ ‌از‌ مصر خارج‌ ‌شده‌ و ‌در‌ نزديكي‌ مصر يكديگر ‌را‌ ملاقات‌ كردند و شرحش‌ باين‌ نحو ‌است‌ ‌که‌ گفتند حضرت‌ يوسف‌ دويست‌ مركب‌ ‌با‌ جميع‌ وسائل‌ مسافرت‌ فرستاد ‌بر‌ يعقوب‌ و ‌آنها‌ بفوريت‌ ‌با‌ تمام‌ اهل‌ و عيال‌ ‌در‌ ظرف‌ نه‌ روز ‌خود‌ ‌را‌ بنزديكي‌ مصر رسانيدند ‌با‌ كمال‌ فرح‌

جلد 11 - صفحه 278

و سرور ‌که‌ گفتند

(وعده‌ وصل‌ چون‌ شود نزديك‌

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 99)- سر انجام کار یوسف و یعقوب و برادران: با فرا رسیدن کاروان حامل بزرگترین بشارت از مصر به کنعان طبق توصیه یوسف باید این خانواده به سوی مصر حرکت کند، مقدمات سفر از هر نظر فراهم گشت، یعقوب را بر مرکب سوار کردند، در حالی که لبهای او به ذکر و شکر خدا مشغول بود.

این سفر- برخلاف سفرهای گذشته- خالی از هرگونه دغدغه بود، و حتی اگر خود سفر رنجی می‌داشت، این رنج در برابر آنچه در مقصد در انتظارشان بود قابل توجه نبود که:

وصال کعبه چنان می‌دواندم بشتاب که خارهای مغیلان حریر می‌آید! هر چه بود گذشت، و آبادیهای مصر از دور نمایان گشت.

اما همان گونه که روش قرآن است، این مقدمات را که با کمی اندیشه و تفکر روشن می‌شود، حذف کرده و در این مرحله چنین می‌گوید: «هنگامی که وارد بر یوسف شدند، یوسف پدر و مادرش را در آغوش فشرد» (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوی إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ).

سر انجام شیرین‌ترین لحظه زندگی یعقوب، تحقق یافت و در این دیدار و وصال که بعد از سالها فراق، دست داده بود لحظاتی بر یعقوب و یوسف گذشت که جز خدا هیچ کس نمی‌داند آن دو چه احساساتی در این لحظات شیرین داشتند.

سپس یوسف «به همگی گفت: در سرزمین مصر قدم بگذارید که به خواست خدا همه، در امنیت کامل خواهید بود» (وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ).

چرا که مصر در حکومت یوسف امن و امان شده بود.

از این جمله استفاده می‌شود که یوسف به استقبال پدر و مادر تا بیرون دروازه شهر آمده بود، و شاید از جمله «دخلوا علی یوسف» استفاده شود که دستور

ج2، ص452

داده بود در آنجا خیمه‌ها برپا کنند و از پدر و مادر و برادران پذیرایی مقدماتی به عمل آورند.

نکات آیه

۱- خاندان یعقوب ، تقاضاى یوسف(ع) را پذیرفتند و همگى از کنعان به سوى مصر کوچ کردند. (وأتونى بأهلکم أجمعین ... فلما دخلوا على یوسف) مراد از ضمیر «دخلوا» به قرینه «و أتونى بأهلکم أجمعین» در آیه ۹۳ و کلمه «أبویه» برادران یوسف، خانواده هاى ایشان و پدر و مادر اوست. جمله «فلما دخلوا على یوسف» عطف بر جمله هایى مقدر است که به قرینه «وأتونى بأهلکم أجمعین» عبارتند از: آنان تقاضاى یوسف را پذیرفتند و همگى به سوى مصر کوچ کردند.

۲- یوسف(ع) براى استقبال از پدر و مادر ، برادران و سایر بستگانش ، از شهر مصر بیرون رفت. (فلما دخلوا على یوسف ... قال ادخلوا مصر) جمله «ادخلوا مصر» (به مصر وارد شوید) گویاى این است که یوسف(ع) در خارج شهر با خاندان خویش ملاقات کرد و در بیرون مصر به استقبال آنان رفت.

۳- به استقبال پدر ، مادر و بستگان رفتن و در خارج شهر به انتظار قدوم آنان ماندن ، رسمى نیکو و از آداب معاشرت است. (فلما دخلوا على یوسف ... قال ادخلوا مصر)

۴- یوسف(ع) در استقبال از پدر ، مادر و بستگانش ، از تشریفات وزارتى و حکومتى پیراسته بود. (فلما دخلوا على یوسف) یاد کردن از یوسف(ع) با نام وى و نه عنوان و سمت او (عزیز و مانند آن) مى تواند اشاره به برداشت فوق داشته باشد.

۵- یوسف(ع) در بیرون شهر مصر ، جایگاهى را براى مراسم استقبال از خاندانش تدارک دید. (فلما دخلوا على یوسف) جمله «آن گاه که بر یوسف(ع) وارد شدند» (فلما دخلوا على یوسف) مى رساند که یوسف(ع) در ساختمان و یا چادرهایى منزل گرفته بود. در غیر این صورت واژه ورود و دخول جایگاهى نداشت ; بلکه کلمه ملاقات و مانند آن مناسب مى نمود.

۶- یعقوب(ع) و خاندانش در بیرون شهر مصر بر یوسف(ع) وارد شدند و فراق چندین ساله آنان با یوسف(ع) پایان یافت. (فلما دخلوا على یوسف)

۷- یوسف(ع) با اظهار محبتى ویژه به پدر و مادر خویش ، آنان را در کنار خود جاى داد. (فلما دخلوا على یوسف ءاوى إلیه أبویه)

۸- مادر یوسف به هنگام کوچ خاندان یعقوب از کنعان به مصر زنده بود. (فلما دخلوا على یوسف ءاوى إلیه أبویه)

۹- لزوم احترام به خویشاوندان خصوصاً به پدران و مادران (فلما دخلوا على یوسف ءاوى إلیه أبویه و قال ادخلوا مصر)

۱۰- یوسف(ع) پس از انجام مراسم استقبال ، از پدر و مادر و خویشانش خواست به مصر وارد شوند و در آن دیار سکنى گزینند. (قال ادخلوا مصر إن شاء الله ءامنین) امنیت خاندان یعقوب از ناحیه حکومت و دوران قحطى - که «آمنین» بدان اشاره دارد - با این معنا سازگار است که مقصود یوسف(ع) از «ادخلوا ...» سکنى گزینى و اقامت خاندان یعقوب در مصر باشد.

۱۱- یوسف(ع) به پدر و مادر و بستگانش نوید داد که به خواست خدا در مصر ، از امنیت برخوردار بوده و از عواقب قحطى درامان خواهند بود. (قال ادخلوا مصر إن شاء الله ءامنین) «اَمن» (مصدر آمنین) به معناى هراس نداشتن و برخوردار بودن از اطمینان خاطر است - که به مناسبت زمان (دوران قحطى) و مکان (ورود به مملکت دیگران) - مصداق بارز از امنیت ، دغدغه معاش نداشتن و درامان بودن از ناحیه حکومت است.

۱۲- مصر ، دیارى بهره مند از امنیت در عصر یوسف(ع) (ادخلوا مصر إن شاء الله ءامنین)

۱۳- برخوردارى جوامع از امنیت و نبود هراس براى تأمین معیشت ، امرى مطلوب از دیدگاه قرآن و پیامبران (قال ادخلوا مصر إن شاء الله ءامنین)

۱۴- یوسف(ع) تحقق امور را به مشیت خداوند مى دانست و در عین قدرت و مکنت ، به او اتکا داشت. (ادخلوا مصر إن شاء الله ءامنین)

۱۵- قدرتمندان و حاکمان نباید از مشیّت قاهره خداوند غافل شده و جریان امور را به قدرت و مکنت خویش بدانند. (ادخلوا مصر إن شاء الله ءامنین)

۱۶- حاکمیت و نفوذ مشیّت الهى در امور انسانها (ادخلوا مصر إن شاء الله ءامنین)

۱۷- لزوم وابسته دانستن تحقّق امور به مشیّت خداوند و اظهار آن در بیان تصمیمها (ادخلوا مصر إن شاء الله ءامنین)

روایات و احادیث

۱۸- «عن الحسن بن اسباط قال: سألت أباالحسن فى کم دخل یعقوب من ولده على یوسف؟ قال: فى أحد عشر إبناً له ... ;[۱] حسن بن اسباط گوید: از امام رضا(ع) سؤال کردم: یعقوب در میان چند نفر از فرزندانش وارد بر یوسف شد؟ حضرت فرمود: در میان یازده پسر خود ...».

موضوعات مرتبط

  • آل یعقوب: آل یعقوب در مصر ۱۰; استقبال از آل یعقوب ۲، ۵; بشارت به آل یعقوب ۱۱; کوچ آل یعقوب ۱; ملاقات آل یعقوب با یوسف(ع) ۶
  • اقتصاد: اهمیت امنیت اقتصادى ۱۳
  • امور: منشأ امور ۱۷
  • ایمان: ایمان به توحید افعالى ۱۷ برادران یوسف: استقبال از برادران یوسف ۲; ورود برادران یوسف به مصر ۱۸
  • بشارت: بشارت امنیت در مصر باستان ۱۱
  • پدر: استقبال از پدر ۳; اهمیت احترام پدر ۹
  • جامعه: اهمیت امنیت جامعه ۱۳
  • جهان بینى: جهان بینى توحیدى ۱۷
  • حاکمان: حاکمان و قدرت خدا ۱۵; مسؤولیت حاکمان ۱۵
  • خدا: آثار مشیت خدا ۱۷; حاکمیت مشیت خدا ۱۶
  • خویشاوندان: استقبال از خویشاوندان ۳; اهمیت احترام به خویشاوندان ۹
  • رسوم: رسوم پسندیده ۳
  • مادر: استقبال از مادر ۳; اهمیت احترام به مادر ۹
  • مصر باستان: امنیت اقتصادى درمصر باستان ۱۱; امنیت درمصر باستان ۱۲; تاریخ مصر باستان ۱۲ معاشرت: آداب معاشرت ۲، ۳، ۵
  • یعقوب(ع): استقبال از یعقوب(ع) ۲; اسکان یعقوب(ع) در مصر ۱۰; بشارت به یعقوب(ع) ۱۱; قصه یعقوب(ع) ۱; ملاقات یعقوب(ع) با یوسف(ع) ۶; ورود یعقوب(ع) به مصر باستان ۱۸
  • یوسف(ع): اجابت دعوتهاى یوسف(ع) ۱; استقبال یوسف(ع) از مادر ۲; اهتمام یوسف(ع) به مشیت خدا ۱۴; بشارت به مادر یوسف(ع) ۱۱; بشارتهاى یوسف(ع) ۱۱; بینش یوسف(ع) ۱۴; پایان فراق یوسف(ع) ۶; توکل یوسف(ع) ۱۴; خواسته هاى یوسف(ع) ۱۰; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸، ۱۰، ۱۱، ۱۸; مادر یوسف(ع) در مصر ۸; محبت یوسف(ع) به مادر ۷; محبت یوسف(ع) به یعقوب(ع) ۷; مصر در دوران یوسف(ع) ۱۲; مکان استقبال یوسف(ع) ۵; ویژگیهاى استقبال یوسف(ع) ۴

منابع

  1. تفسیرعیاشى ، ج ۲ ، ص ۱۹۷ ، ح ۸۴ ; نورالثقلین ، ج ۲ ، ص ۴۶۷ ، ح ۲۰۴.