تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
توضيح معناى آيه : «وَ القُرآنِ ذِى الذّكر...»
«ص وَ القُرآنِ ذِى الذّكرِ بَلِ الّذِينَ كَفَرُوا فِى عِزّةٍ وَ شِقَاق»:
مراد از «ذكر»، ذكر خداى تعالى و يادآورى اوست به توحيدش و به معارف حقى كه از توحيد او سرچشمه مى گيرد. مانند: معاد، نبوت و غير آن دو. و كلمۀ «عِزّة»، به معناى امتناع و زير بار نرفتن است. و كلمۀ «شِقَاق»، به معناى مخالفت است.
در مجمع البيان آمده كه: «اصل كلمه «شقاق»، به اين معنا بوده كه هر يك از دو طايفه مخالف هم به طرفى بروند، و از همين باب است كه مى گويند: فلانى شق عصا كرد، يعنى مخالفت نمود».
و از سياق بر مى آيد كه جملۀ «وَ القُرآنِ ذِى الذّكر»، سوگند باشد. مانند سوگندى كه در «يس * وَ القُرآنِ الحَكِيم»، و در «ق وَ القُرآنِ المَجِيد»، و در «ن وَ القَلَم» است، نه اين كه عطف بر ماقبل باشد.
چيزى كه هست، بايد در جستجوى «مقسم عليه» آن باشيم. يعنى ببينيم براى چه مطلبى سوگند ياد كرده؟ آنچه از اعراضى كه در جمله «بَلِ الّذِينَ كَفَرُوا فِى عِزّةٍ وَ شِقَاق» است، بر مى آيد، اين است كه: آن مطلب، امرى است كه مشركان از قبول آن خوددارى مى كرده اند و عزّت و شقاق به خرج مى داده اند، و ملت هاى بيشمارى به خاطر امتناع از پذيرفتن آن، هلاك گشته اند.
از سوى ديگر، از اين كه بعد از اين سوگند و هلاكت ملت ها، به منذر بودن رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و نقل سخنانى كه كفار عليه او گفتند، و دستوراتى كه سران كفار در مقابل انذار آن جناب به كفار داده اند، مى پردازد، بر مى آيد آن مطلبى كه به خاطر اثبات آن سوگند خورده، چيزى نظير «إنّكَ لَمِنَ المُرسَلِين» بوده است. چون علاوه بر قرائنى كه گفتيم، در اين سوره، مكرر متعرض انذار آن جناب شده است.
مفسران، هم درباره اعراب و هم درباره معناى آيه «ص وَ القُرآنِ ذِى الذّكر»، وجوه بسيار آورده اند، كه بيشتر آن ها، بى معنا است و ما از ايراد آن خوددارى كرديم، چون فايده اى نداشت.
و معناى آيه مورد بحث - و خدا داناتر است - اين است كه: من به قرآن كه متضمن ذكر و يادآورى است، سوگند مى خورم كه تو به طور قطع و يقين از انذار كنندگانى؛ بلكه آن هايى كه كافر شدند، از قبول اين معنا و پيروى تو امتناع ورزيدند و مخالفت كردند.
«كمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِن قَرْنٍ فَنَادَوا وَّ لات حِينَ مَنَاصٍ»:
كلمه «قرن»، به معناى مردمى است كه در يك عصر زندگى مى كنند. و كلمه «مَنَاص»، مصدر «نَاصَ - يَنُوصُ» است، كه بنا به گفته صاحب مجمع البيان، اگر با «نون» خوانده شود، معناى تأخّر را مى دهد. و اگر با «باء» خوانده شود، معناى تقدّم را مى دهد. بعضى هم آن را به معناى فرار دانسته اند.
و معناى آيه چنين است كه: ما قبل از اين كفار، چه بسيار قرن ها و امت ها را كه به كيفر تكذيب پيامبران منذر، هلاك كرديم، و در هنگام نزول عذاب، ديگر مجال فرار برايشان نماند، و گفتن واويلا به دردشان نخورد، و هرچه فرياد زدند: «يَا وَيلَنَا إنّا كُنّا ظَالِمِين»، سودى به حالشان نبخشيد، و هرچه به خداى سبحان استغاثه كردند، فايده اى نديدند. چون هنگام، هنگام تأخّر عذاب و مؤاخذه نبود و يا هنگام فرار نبود.
«وَ عجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِنهُمْ وَ قَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ»:
يعنى: تعجب كردند از آمدن منذرى از جنس خودشان، يعنى از جنس بشر. چون مسلك وثنيّت، منكر رسالت بشر است.
كفار در اين كه گفته اند: «هَذَا سَاحِرٌ كَذّاب»، اشاره كرده اند به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، و او را متهم به سحر كرده اند. چون از آوردن مثل آنچه كه آن جناب آورد، يعنى قرآن عاجز شدند. و نيز، آن جناب را متهم كردند به دروغ، و گمان كردند كه وى به دروغ، قرآن و معارف حقيقى آن را به خدا نسبت مى دهد.
«أَ جَعَلَ الاَلهَِةَ إِلَهاً وَاحِداً إِنَّ هَذَا لَشىْءٌ عُجَابٌ»:
كلمه «عُجَاب»، بدون تشديد جيم، اسم مبالغه است، و با تشديد جيم، مبالغه بيشترى را مى رساند، و معنايش «بسيار عجيب» است.
و اين جمله، تتمۀ كلام كفار است و استفهام در آن، استفهام تعجب است. يعنى شنونده را به تعجب واداشتن. و كلمه «جَعل»، به معناى گرداندن و قرار دادن است، و - به طورى كه گفته اند - «تصيير»، به حسب قول و اعتقاد و ادعا است، نه به حسب واقع، همچنان كه در آيه «وَ جَعَلُوا المَلَائِكَةَ الّذِينَ هُم عِبَادُ الرّحمَنِ إنَاثا»، مؤنث قرار دادن ملائكه به حسب ادعا و اعتقاد است. نه اين كه راستى جنس ملك را تغيير داده باشند.
پس در آيه مورد بحث، معناى اين كه گفتند: آيا محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، خدايان را يك خدا كرده؟ اين است كه: آيا الوهيت آلهه را باطل كرده، و آن را منحصر در يك خدا كرده، كه مى گويد «لا إله إلّا اللّه»؟
سخنان بزرگان كفار، در ردّ دعوت پيامبر اكرم «ص»
«وَ انطلَقَ الْمَلأُ مِنهُمْ أَنِ امْشوا وَ اصبرُوا عَلى آلِهَتِكمْ إِنَّ هَذَا لَشىْءٌ يُرَادُ»:
اين كه «انطلاق» را به بزرگان و اشراف قوم نسبت داده و نيز كلام حكايت شده را از همان اشراف حكايت كرده، اشاره به اين معنا دارد كه اشراف قريش، نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» جمع شدند و درباره حل مشكلى كه آن جناب با دعوت خود به سوى توحيد و ترك آلهه پيش آورده بود، با آن جناب گفتگو كردند، تا به نوعى آن جناب را متمايل نمايند، و آن جناب حاضر نشده اند به هيچ يك از سخنان آنان تن در دهند.
در نتيجه، اشراف به راه افتاده و به يكديگر و يا به پيروان خود گفته اند: برويد و در پايدارى و حمايت از خدايان خود، پايمردى و شكيبايى به خرج دهيد.
اين مطلبى را كه ما از لحن آيه استفاده كرديم، مورد تأييد رواياتى است كه: در شأن نزول آيه وارد شده، و إن شاء اللّه، به زودى، در بحث روايتى خواهد آمد.
در جمله «أن امشُوا وَ اصبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُم»، كلمه «گفتند»، در تقدير است. و تقدير آن، چنين است: «اشراف قوم به راه افتادند، در حالى كه مى گفتند: برويد و بر حمايت از خدايان، پايمردى كنيد و پرستش آن ها را ترك مكنيد، هرچند كه محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» اين عمل را نكوهش كند».
و از ظاهر سياق، بر مى آيد كه اين كلام را به يكديگر گفته باشند. احتمال هم دارد - همان طور كه قبلا معنا كرديم - اشراف، به عامّۀ مردم گفته باشند.
«إنّ هَذَا لَشَئٌ يُرَاد» - ظاهر اين جمله اين است كه: مى خواهد به غرض و لازمۀ دعوت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» اشاره كند. البته غرض و لازمه اى كه مشركان از دعوت آن جناب فهميده اند، و آن، اين است كه:
آن جناب، منظورش از دعوت به توحيد، رياست و حكومت بر مردم است، و دعوت خود را وسيلۀ نيل به اين هدف قرار داده. و اين معنا، نظير كلامى است كه بزرگان قوم نوح به عامۀ مردم آن روز گفتند، و قرآن كريم آن را حكايت نموده، مى فرمايد: «مَا هَذَا إلّا بَشَرٌ مِثلُكُم يُرِيدُ أن يَتَفَضّلَ عَلَيكُم».
بعضى از مفسران گفته اند: معناى آيه اين است كه: «اين اصرارى كه ما مشاهده مى كنيم از محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، و اين تصلّب و سرسختى كه بر دعوت خود مى ورزد، امر عظيمى است كه او در نظر گرفته».
و بعضى ديگر گفته اند: «معنايش اين است كه: اين امر، يكى از بلاهاى روزگار است كه متوجه ما شده و هيچ حيله و چاره اى نيست، جز اين كه برويد و در پرستش خدايان خود، پايمردى و شكيبايى كنيد».
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه: «صبر، خلقى است پسنديده كه عقلاى عالَم از ما انتظار دارند در چنين شرايطى، از خود نشان دهيم». معناى ديگرى هم براى آيه كرده اند، كه هيچ يك از آن ها با سياق آيه، سازگارى ندارد.
«مَا سَمِعنَا بِهَذَا فِى المِلّةِ الآخِرَة إن هَذَا إلّا اختِلَاق»:
منظورشان از «ملت آخرت»، مذهبى است كه ساير ملل و امت هاى معاصر و يا قريب به عصر آن روز عرب به آن مذهب متدين بودند، در مقابل مذهب هاى اولى كه امم گذشته متدين به آن بوده اند، گويا خواسته اند بگويند: اين دينى نيست كه تمام اهل دنيا آن را به عنوان آخرين دين بپذيرند، بلكه از همان افسانه هاى قديمى است.
بعضى از مفسران گفته اند: «مراد از «ملت آخرت»، مسيحيت است. چون دين مسيح در آن روز، آخرين دين آسمانى بود، كه آن نيز دعوت به توحيد نمى كرد. چون مسيحيت به سه خدا قائل بود. پس درست است كه مشركان بگويند دعوت به توحيد را، حتى از آخرين دين آسمانى هم نشنيده ايم».
ليكن اين تفسير درست نيست و ضعفش روشن است. براى اين كه مشركان، اعتنايى به نصرانيت نداشتند، همچنان كه اعتنايى به اسلام نداشتند.
«إن هَذَا إلّا اختِلَاق» - يعنى: اين دين، چيزى به جز دروغ و خودساخته نيست.
«أَءُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا»:
اين جمله، استفهامى است انكارى، به داعى تكذيب. مى خواسته اند بگويند: هيچ مرجحى نزد محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نيست كه به وسيلۀ آن از ما برترى و امتيازى داشته باشد، و به خاطر آن امتياز، قرآن بر او نازل بشود، و بر ما نازل نگردد. بنابراين، جملۀ مورد بحث در انكار امتياز، نظير جملۀ «مَا أنتَ إلّا بَشَرٌ مِثلُنَا: تو نيستى مگر بشرى مثل ما» است، كه اختصاص رسالت به آن جناب را انكار مى كند.
پاسخ تهدیدآمیز پروردگار، به سخنان سران کفر
«بَلْ هُمْ فى شكٍ مِّن ذِكْرِى بَل لَّمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ»:
اين جمله، اعراض از همه گفته هاى ايشان است. مى فرمايد: ايشان آنچه را كه گفتند از روى ايمان و اعتقاد نبوده، بلكه هنوز درباره ذكر من، يعنى قرآن در شك اند، و احتمال مى دهند كه حق باشد.
و اگر به حقانيت آن معتقد نشده اند، نه بدان جهت است كه قرآن در دلالت كردن بر حقانيت نبوت و آيت بودنش براى آن، خفايى داشته و از افادۀ اين معنا قاصر است و نمى تواند براى مردم يقين و اعتقاد بياورد، بلكه تعلق دل هاى آنان به عقايد باطل، و پافشارى آنان بر تقليد كوركورانه است، كه ايشان را از نظر و تفكر در دلالت آيت الهى و معجزه او بر نبوت باز مى دارد. و در نتيجه، درباره اين آيت، يعنى قرآن در شك اند، در حالى كه قرآن، آيتى معجزه است.
و جملۀ «بَل لَمّا يَذُوقُوا عَذَاب»، اعراضى است از اعراض قبلى، و معنايش اين است كه:
انكار قرآن از ناحيه مشركان و ايمان نياوردن آنان به حقانيت آن، ناشى از شكى نيست كه نسبت به آن داشته باشند، بلكه ناشى از روح سركشى و استكبارى است كه دارند. اين روحيه باعث شده كه به حقانيت قرآن اعتراف نكنند، هرچند نسبت به آن يقين داشته باشند، و اين سركشى را همچنان ادامه مى دهند، تا وقتى كه عذاب را بچشند. آن وقت به حكم اضطرار، ناگزير مى شوند اعتراف كنند، همچنان كه اقوام ديگرى كه مثل ايشان بودند، بعد از چشيدن عذاب اعتراف كردند.
و اين كه فرمود: «لَمّا يَذُوقُوا عَذَاب: هنوز عذاب مرا نچشيده اند»، خود تهديدى است به عذابى كه واقع خواهد شد.
«أَمْ عِندَهُمْ خَزَائنُ رَحْمَةِ رَبِّك الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ»:
اين گفتار در جاى اعراض واقع شده، و كلمه «أم» در آن، منقطعه است و كلام، ناظر به گفتار مشركان است كه گفتند: «ءأُنزِلَ عَلَيهِ الذّكرُ مِن بَينِنَا»، و معنايش اين است كه:
«بلكه آيا نزد ايشان خزانه هاى رحمت پروردگارت هست، كه از آن خزانه ها، به هر كس، هرچه بخواهد مى دهد، تا آن را از تو دريغ بدارند؟ بلكه اين خزانه ها، منحصرا در اختيار خود خداست و او بهتر مى داند كه رسالت را در چه دودمانى و چه شخصى قرار داده، و چه كسى را مورد رحمت خاص خود قرار دهد».
و اگر در ذيل كلام فرمود: «العَزِيزِ الوَهّاب»، براى اين بود كه خلاصه گفتار را تأييد كند. و معنايش اين است كه: هيچ سهمى از خزانه هاى رحمت خدا به دست ايشان نيست، براى اين كه خدا «عزيز» است. يعنى مقامش منيع است، و احدى در كار او نمى تواند دخالت كند و نيز، آن ها نمى توانند رحمت خدا را از احدى جلوگيرى كنند، براى اين كه خدا «وهّاب» و بسيار بخشنده است.
«أَمْ لَهُم مُّلْكُ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنهُمَا فَلْيرْتَقُوا فى الاَسبَابِ»:
در اين جمله نيز، كلمۀ «أم»، منقطعه است، و فرمان «فَليَرتَقُوا»، فرمانى است تعجيزى. و كلمه «إرتقَاء»، به معناى بالا رفتن است. و كلمۀ «اسباب»، به معناى پله ها و راه هايى است كه به وسيلۀ آن، به آسمان ها صعود مى كنند. و ممكن است مراد از «إرتقاء»، اسباب حيله ها و وسيله هايى باشد كه با آن، به هدف منع و صرف خود از حق مى رسند.
و معناى آيه اين است كه: «و يا آن كه آيا ملك آسمان ها و زمين، از آنِ ايشان است و در نتيجه مى توانند در اين آسمان ها و زمين، دخل و تصرف كنند و جلو نزول وحى آسمانى را بگيرند؟ كه اگر راستى اين طور هستند، پس به آسمان ها عروج نموده، و يا حيله هاى خود را به كار بزنند و جلو وحى آسمان را بگيرند»!
«جُندٌ مَّا هُنَالِك مَهْزُومٌ مِّنَ الاَحْزَابِ»:
كلمۀ «مَهزُوم»، از «هزيمت» است، كه به معناى خذلان و بيچارگى است. و جمله «مِنَ الأحزَاب»، بيانى است براى «جُندٌ مَا». و كلمۀ «ما» در جملۀ مزبور، براى افاده قلت و تحقير است. و كلام در آيه، در مقام تحقير امر كفار است، و مى خواهد على رغم آن غرور و اعتزاز و اعجابى كه از كلامشان استفاده مى شد، ايشان را خوار و ناچيز معرفى كند.
دليل اين معنا، نكره آمدن كلمۀ «جُند» و تتميم آن با لفظ «ما» است، و نيز اشاره به موقعيت ايشان با لفظ «هُنَالِكَ» است، كه مخصوص اشاره به دور است.
و نيز، دليل ديگرش اين است كه: ايشان را جزو احزابى معرفى كرده كه همواره عليه انبيا صف آرايى نموده و حزب تشكيل مى دادند و خداوند هم، همواره ايشان را هلاك مى كرده. همچنان كه به زودى در آيات بعد، از آنان نام مى برد و به همين منظور، آنان را لشكرى شكست خورده معرفى كرد، با اين كه هنوز جنگى نكرده بودند و شكست نخورده بودند.
و معناى آيه اين است كه: اين كفار، لشكرى ناچيز و اندك و بى مقدار و شكست خورده اند، و از آن احزابى هستند كه همواره عليه فرستادگان خدا، حزب تشكيل مى دادند و ايشان را تكذيب مى كردند و عذاب من بر آنان حتمى شد.
«كَذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عَادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الاَوْتَادِ ... فَحَقَّ عِقَابِ»:
كلمۀ «ذُو الأوتاد»، صفت فرعون است، و كلمۀ «أوتاد»، جمع «وَتَد» است، كه به معناى ميخ است.
بعضى گفته اند: اگر فرعون را «ذُو الأوتاد: داراى ميخ ها» معرفى نموده، از اين جهت است كه فرعون با ميخ هايى، بازى برد و باخت داشته.
و بعضى ديگر گفته اند: جهتش اين است كه فرعون، به هر كس غضب مى كرد، او را چهار ميخ مى كرده. يعنى دو دست و دو پا و سر او را بر زمين ميخكوب مى كرده و بعد شكنجه اش مى داده.
بعضى ديگر گفته اند: معنايش «ذُو الجُنُود: صاحب لشكرها» است. چون لشكر براى كشور، به منزلۀ ميخ است.
بعضى ديگر، وجوه ديگرى براى آن ذكر كرده اند، كه بر هيچ يك از آن وجوه، دليل قابل اعتمادى نيست.
اصحاب «أيكه»، قوم شعيب اند، كه سرگذشت آنان، در تفسير سوره «حجر» و «شعراء» گذشت. و معناى جمله «فَحَقّ عِقَاب»، اين است كه: عقاب من بر آنان ثابت شد و مستقر گشت و در آخر، هلاكشان كرد.
«وَ مَا يَنظُرُ هَؤُلاءِ إِلّا صَيْحَةً وَاحِدَةً مَّا لَهَا مِن فَوَاقٍ»:
كلمه «نظر»، به معناى انتظار و كلمه «فَوَاق»، به معناى برگشتن و مهلت اندك است. و معناى آيه، اين است كه: اين تكذيب كنندگان از امت تو، انتظار نمى برند، مگر يك صيحه را كه همگى آنان را هلاك كند، و با آمدنش، ديگر براى آنان بازگشت و يا مهلت نيست، و آن، «عذاب استيصال» است.
مفسران گفته اند: مراد از «صيحه»، صيحه روز قيامت است. چون امت محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، هرگز قبل از قيامت دچار عذاب نمى شود. ولى در تفسير سوره «يونس» گفتيم كه اين سخن، خلاف ظاهر آيات كتاب است - بدان جا مراجعه شود.
«وَ قَالُوا رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطّنَا قَبْلَ يَوْمِ الحِْسابِ»:
كلمه «قِطّ»، به معناى بهره و نصيب است. و اين كه گفتند: پروردگارا! سهم ما را قبل از روز قيامت بده، عجله اى است كه نسبت به عذاب خدا كرده، گفتند: سهم عذاب ما را قبل از رسيدن قيامت بده. و اين كلام، در حقيقت، استهزاى داستان روز حساب، و استهزاى تهديد به عذاب آن روز است.
بحث روايتى
در كتاب كافى، به سند خود، از جابر، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:
روزى ابوجهل بن هشام، به همراهى قومى از قريش، نزد ابى طالب «عليه السلام» آمده، گفتند: برادرزاده ات، ما و خدايان ما را اذيت كرد، او را بخوان و به او دستور بده تا دست از خدايان ما بر دارد، تا ما نيز، از خداى او دست برداريم.
ابوطالب «عليه السلام»، کسی را، نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرستاد تا بيايد. چون داخل شد، ديد در خانه، به غير از مشركان، كسى نيست. لذا نگفت «السّلام عليكم»، بلكه گفت: «السّلَامُ عَلَى مَنِ اتّبَعَ الهُدى: سلام بر هر كس كه پيرو هدايت باشد». آنگاه نشست. ابوطالب، او را از ماجرا خبر داد.
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم« فرمود: من پيشنهادى بهتر از اين دارم. پيشنهادى كه با به كار بستن آن، عرب، سالار مى شوند، و تمام گردن ها برايشان خاضع مى گردد. آيا مى خواهيد آن پيشنهاد را بكنم؟
ابوجهل گفت: بله، بگو ببينم آن چيست؟
فرمود: اين كه بگوييد: «لا إله إلّا اللّه».
امام باقر «عليه السلام»، سپس فرمود: مشركان، انگشت ها را به گوش خود گرفته، برخاستند و بيرون شدند، در حالى كه مى گفتند: ما اين پيشنهاد را، حتى در آخرين ملت هم نشنيديم. اين نيست، مگر ساخته و پرداخته خود او. پس خداى تعالى، آيه «ص وَ القُرآنِ ذِى الذّكر... الاختِلَاق» را، در اين باره نازل فرمود.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه شريفه «وَ عَجِبُوا أن جَاءَهُم مُنذِرٌ مِنهُم» آمده كه:
وقتى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، دعوت خود را ظاهر ساخت، قريش نزد ابوطالب جمع شده، گفتند: اى ابوطالب! برادرزاده ات، عقايد ما را سفيهانه خواند، خدايان ما را ناسزا گفت و جوانان ما را فاسد نمود، و جمعيت ما را متفرق كرد. اگر داعى او بر اين كار، اين است كه مى خواهد از نادارى نجات يابد، ما براى او، آن قدر مال جمع مى كنيم كه از همه ما ثروتمندتر شود. و حتى او را پادشاه خود مى كنيم.
ابوطالب، جريان را به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» خبر داد. حضرت فرمود: اگر خورشيد را به دست راست من بگذارند، و ماه را به دست چپم، نمى پذيرم، وليكن يك كلمه به من بدهند، تا (هم مرا راضى كرده باشند، و هم) به وسيلۀ آن، سرور عرب گشته، و غيرعرب هم به دين ايشان بگروند، و نيز خود آنان، پادشاهانى در بهشت باشند.
ابوطالب، پاسخ آن جناب را به اطلاع ايشان رسانيد. ايشان گفتند: يك كلمه چيزى نيست، ده كلمه از ما بخواهد.
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: شهادت دهند به اين كه «لا إله إلّا اللّه وَ أنّى رَسُولُ اللّه».
مشركان گفتند: شگفتا! آيا سيصد و شصت خدا را رها كنيم، و يك خدا بگيريم؟
پس خداى سبحان، اين آيه را فرستاد: «وَ عَجِبُوا أن جَاءَهُم مُنذِرٌ مِنهُم وَ قَالَ الكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذّابٌ... إلّا الإختِلاق». يعنى: به هم مخلوط شده. «ءأُنزِلَ عَلَيهِ الذّكرُ مِن بَينِنَا بَل هُم فِى شَكّ مِن ذِكرِى... مِنَ الأحزَاب». يعنى: آن هايى كه در روز احزاب، جمعيت تشكيل دادند.
مؤلف: اين قصّه، از طرق اهل سنّت نيز نقل شده. و در بعضى از روايات ايشان آمده كه: وقتى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، كلمۀ توحيد را بر آنان عرضه كرد و گفتند چيز ديگرى از ما بخواه، فرمود: اگر خورشيد را براى من فراهم كنيد و بياوريد و در دست من قرار دهيد، غير از اين، از شما چيزى نمى خواهم.
مشركان، از اين سخن وى در خشم شده، برخاستند و رفتند و پاسخ پيامبر «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، به آنان، كنايه از اين بوده كه حتى اگر مشركان، زمام نظام عالَم ارضى را به آن جناب واگذارند، دست از دعوتش برنخواهد داشت. چون خورشيد و ماه، از بزرگترين مؤثرات در زمين اند، و آن دو را، دو جرم كوچك و به همان اندازه كه به چشم مى خورند، تصور كرد، تا بتواند مطلب خود را بيان نمايد.
و در كتاب علل، به سند خود، از اسحاق بن عمار روايت كرده كه گفت: از ابى الحسن موسى بن جعفر «عليه السلام» پرسيدم: چه شد كه نماز، داراى يك ركوع و دو سجده گشت، و چه شد كه داراى دو سجده شد، ولى داراى دو ركوع نشد؟
فرمود: حال كه از چيزى سؤال كردى، دلت را براى فهميدن جوابش، خالى و حواست را جمع كن. اولين نمازى كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» خواند، نمازى بود كه در آسمان، در پيشِ روى خداى تبارك و تعالى، در جلو عرش او خواند. و آن چنان بود كه وقتى آن جناب را به معراج بردند، تا جلو عرش بالا رفت. خداى تعالى به او فرمود: اى محمّد! نزديك «صاد» بيا و محل سجدۀ خود را بشوى و طاهر كن و براى پروردگارت نماز بخوان.
پس رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، به همان نقطه اى كه خداى تعالى دستورش داده بود، نزديك شده، وضو گرفت و وضويش را كامل كرد.
پرسيدم: فدايت شوم «صاد» چه بود، كه آن جناب مأمور شد از آن، براى وضو گرفتن استفاده كند؟
فرمود: چشمه اى است، كه از يكى از اركان عرش مى جوشد و آن را «آب حيوان» مى نامند. و آن، همان است كه خداى تعالى، درباره اش مى فرمايد: «ص وَ القُرآنِ ذِى الذّكر» - تا آخر حديث.
مؤلف: اين معنا - كه «صاد»، نهرى است كه از ساق عرش بيرون مى آيد - در كتاب معانى الأخبار، از سفيان ثورى، از امام صادق «عليه السلام» نيز، روايت شده. و در مجمع البيان، از ابن عباس روايت آورده كه گفت: «صاد»، يكى از اسماى خداست. و سپس اضافه كرده كه اين معنا، از امام صادق «عليه السلام» نيز، روايت شده.
و در كتاب معانى، به سند خود، از اصبغ، از على «عليه السلام» روايت آورده كه در معناى آيه «وَ قَالُوا رَبّنَا عَجّل لَنَا قِطّنَا قَبلَ يَومِ الحِسَاب» فرمود: منظورشان، بهره اى است كه از عذاب خدا دارند.
آيات ۱۷ - ۲۹ سوره «ص»
اصبرْ عَلى مَا يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الاَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ(۱۷) إِنَّا سخَّرْنَا الجِْبَالَ مَعَهُ يُسبِّحْنَ بِالْعَشىِّ وَ الاشرَاقِ(۱۸) وَ الطّيرَ محْشورَةً كُلُّ لَّهُ أَوَّابٌ(۱۹) وَ شدَدْنَا مُلْكَهُ وَ ءَاتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصلَ الخِْطابِ(۲۰) وَ هَلْ أَتَاك نَبَؤُا الْخَصمِ إِذْ تَسوَّرُوا الْمِحْرَاب (۲۱) إِذْ دَخَلُوا عَلى دَاوُدَ فَفَزِعَ مِنهُمْ قَالُوا لا تَخَف خَصمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلى بَعْضٍ فَاحْكُم بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَ لا تُشطِط وَ اهْدِنَا إِلى سوَاءِ الصّرَاطِ(۲۲) إِنَّ هَذَا أَخِى لَهُ تِسعٌ وَ تِسعُونَ نَعْجَةً وَ لىَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَ عَزَّنى فى الخِْطابِ(۲۳) قَالَ لَقَدْ ظلَمَك بِسؤَالِ نَعْجَتِك إِلى نِعَاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِّنَ الخُْلَطاءِ لَيَبْغِى بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ وَ ظنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاستَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاكِعاً وَ أَنَاب (۲۴) فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِك وَ إِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَ حُسنَ مَئَابٍ(۲۵) يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاك خَلِيفَةً فى الاَرْضِ فَاحْكُم بَينَ النَّاسِ بِالحَْقِّ وَ لا تَتَّبِع الْهَوَى فَيُضِلَّك عَن سبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شدِيدُ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الحِْسابِ(۲۶) وَ مَا خَلَقْنَا السّمَاءَ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا بَاطِلاً ذَلِك ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ(۲۷) أَمْ نجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ كالْمُفْسِدِينَ فى الاَرْضِ أَمْ نجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كالْفُجَّارِ(۲۸) كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْك مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا ءَايَاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الاَلْبَابِ(۲۹)
بر آنچه مى گويند، صبر كن و به ياد آور بندۀ ما داوود را كه نيرومند بود، و بسيار به خدا رجوع داشت(۱۷).
ما، كوه ها را با او مسخر كرديم، كه صبح و شام، در تسبيح با او دمساز باشند (۱۸).
و نيز، مرغان را مسخر كرديم، كه نزد او مجتمع گردند و همه به سوى او رجوع مى كردند (۱۹).
و ما، پايه هاى مُلك او را محكم كرديم، و او را حكمت و فصل خصومت داديم (۲۰).
آيا از داستان آن مردان متخاصم كه به بالاى ديوار محراب آمدند، خبر دارى (۲۱).
وقتى كه بر داوود در آمدند، از ايشان بيمناك شد. گفتند: مترس، ما دو متخاصم هستيم، كه بعضى بر بعضى ستم كرده، تو بين ما، به حق داورى كن و در حكم خود، جور مكن و ما را به سوى راه راست رهنمون شو (۲۲).
اينك، اين برادر من است، كه نود و نُه گوسفند دارد و من يك گوسفند دارم. او مى گويد: اين يك گوسفندت را در تحت كفالت من قرار بده و در اين كلامش، مرا مغلوب هم مى كند (۲۳).
داوود گفت: او، در اين سخنش كه گوسفند تو را به گوسفندان خود ملحق سازد، به تو ظلم كرده و بسيارى از شريك ها هستند، كه بعضى به بعضى ديگر ستم مى كنند، مگر كسانى كه ايمان دارند و عمل صالح مى كنند، كه اين دسته بسيار كم اند. داوود فهميد كه ما با اين صحنه، او را بيازموديم، پس طلب آمرزش كرد و به ركوع در آمد و توبه كرد (۲۴).
ما هم، اين خطاى او را بخشوديم و به راستى، او نزد ما تقرب و سرانجام نيكى دارد (۲۵).
اى داوود! ما تو را جانشين خود در زمين كرديم، پس بين مردم به حق داورى كن و به دنبال هواى نفس مرو، كه از راه خدا به بيراهه مى كشد و معلوم است كسانى كه از راه خدا، به بيراهه مى روند، عذابى سخت دارند، به جرم اين كه روز حساب را از ياد بردند (۲۶).
و پنداشتند كه ما آسمان و زمين را به باطل آفريديم، و حال آن كه چنين نبود، و اين پندار كسانى است كه كفر ورزيدند. پس واى بر كافران از آتش (۲۷).
و يا پنداشتند كه ما با آن هايى كه ايمان آورده و عمل صالح كردند و آن هايى كه در زمين فساد انگيختند، يكسان معامله مى كنيم، و يا متقين را مانند فجّار قرار مى دهيم (۲۸).
اين كتابى است كه ما به سوى تو نازلش كرديم، تا در آيات آن، تدبّر كنند و در نتيجه، خردمندان متذكر شوند(۲۹).
خداى سبحان، بعد از آن كه تهمت كفار را مبنى بر اين كه دعوت به حق آن جناب را، خود ساخته خواندند و آن را وسيله و بهانه رياست ناميدند، و نيز گفتار آنان را كه او هيچ مزيتى بر ما ندارد، تا به خاطر آن اختصاص به رسالت و انذار بيابد، و نيز استهزاى آنان به روز حساب و عذاب خدا را كه بدان تهديد شدند نقل فرمود، اينك در اين آيات، رسول گرامى خود را امر به صبر مى كند و سفارش مى فرمايد ياوه گويی هاى كفار، او را متزلزل نكند، و عزم او را سست نسازد. و نيز، سرگذشت جمعى از بندگان اوّاب خدا را به ياد آورد، كه همواره در هنگام هجوم حوادث ناملايم، به خدا مراجعه مى كردند.
و از اين عدّه، نام نُه نفر از انبياى گرامى خود را ذكر كرده كه عبارتند از: ۱- داوود ۲ - سليمان ۳ - ايّوب ۴ - ابراهيم ۵ - اسحاق ۶ - يعقوب ۷ - اسماعيل ۸ - اليسع ۹ - ذوالكفل «عليهم السلام»، كه ابتدا نام داوود را آورده و به قسمتى از داستان هاى او اشاره مى فرمايد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |