تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



توضيحى در مورد منافع دنيوى و اخروى حج

«لِيَشهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسمَ اللَّهِ فى أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ...»:

«لام» بر سر جمله مورد بحث، «لام» تعليل، و يا «لام» غايت است. و اين جار و مجرور، متعلق است به جملۀ «يَأتُوكَ». يعنى اگر اعلام كنى، مى آيند، به سوى تو، براى اين كه منافع خود را مشاهده كنند. و بنابراين كه «لام» غايت باشد، معنا اين مى شود كه: مى آيند به سوى تو و منافع خود را مشاهده مى كنند.

در اين جمله، «منافع»، مطلق ذكر شده، و نفرموده منافع دنيايى و يا اخروى. چون منافع دو نوع است: يكى «دنيوى» كه در همين زندگى اجتماعى دنيا سود بخشيده، و زندگى آدمى را صفا مى دهد و حوائج گوناگون او را بر آورده، نواقص مختلف آن را بر طرف مى سازد. مانند تجارت، سياست، امارت، تدبير، و اقسام رسوم و آداب و سنن، و عادات، و انواع تعاون و ياری هاى اجتماعى و غير آن.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۲۲

و معلوم است كه وقتى اقوام و امت هاى مختلف از مناطق مختلف زمين با همه تفاوت ها كه در انساب و رنگ و سنن و آداب آن ها هست، در يك جا جمع شده، و سپس يكديگر را شناختند، و معلوم شد كه كلمۀ همه واحده و آن، كلمۀ حق است، و معبود همه يكى است و او، خداى عزوجل است، و وجهه همه يكى است و آن كعبه است.

اين اتحاد روحى آن ها به اتحاد جسمى و آن وحدت كلمه، ايشان را به تشابه در عمل مى كشاند. اين از آن ديگرى آنچه مى پسندد، مى آموزد، و آن ديگرى نيز خوبی هاى اين را مى گيرد، و اين به كمك آن مى شتابد و در حل مشكلات آن قوم كمر مى بندد و به اندازه مقدور خود ياری اش مى دهد.

در نتيجه، جامعه هاى كوچك به صورت يك جامعه بزرگ مبدل مى شود. آن وقت نيروهاى جزئى نيز، به نيروى كلّى مبدل مى شود كه كوه هاى بلند هم در مقابل آن نمى تواند مقاومت كند، و هيچ دشمن نيرومندى حريف آن نمى شود.

و جان كلام اين كه: هيچ راهى به سوى حل مشكلات به مانند تعاضد و تعاون نيست، و هيچ راهى به سوى تعاون چون تفاهم نيست و هيچ راهى به سوى تفاهم مانند تفاهم دينى نيست.

نوع دوم از منافع، «منافع اخروى» است كه همان وجود انواع تقرب ها به سوى خدا است. تقرب هايى كه عبوديت آدمى را مجسم سازد، و اثرش ‍ در عمل و گفتار آدمى هويدا گردد. و عمل حج با مناسكى كه دارد، انواع عبادت ها و توجه به خدا را شامل و متضمن است. چون مشتمل است بر ترك تعدادى از لذايذ زندگى، و كارهاى دنيايى و كوشش ها براى دنيا، و تحمل مشقت ها، و طواف پيرامون خانه او، و نماز و قربانى، و انفاق و روزه و غير آن.

در سابق هم گفتيم كه عمل حج با اركان و اجزايى كه دارد، يك دوره كامل مسير ابراهيم خليل «عليه السلام» در مراحل توحيد، و نفى شرك، و اخلاص عبوديت او را مجسم مى سازد.

به همين بيان روشن مى شود كه چرا فرمود: «در ميان مردم حج را اعلام كن تا به سويت بيايند». چون معناى آمدن مردم به سوى ابراهيم، اين است كه مردم به سوى خانه اى كه او بنا كرده، بيايند و آن را زيارت كنند. و آمدنشان مستلزم اين است كه اين منافع اخروى و دنيوى را مشاهده كنند، و وقتى مشاهده كردند، علاقمند به آن خانه مى شوند. چون خلقت انسان به گونه اى است كه منفعت را دوست دارد.

«وَ يَذْكُرُوا اسمَ اللَّهِ فى أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلى مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الاَنْعَامِ»:

راغب گفته: كلمه «بهيمه»، به معناى حيوان بى زبان است. و از اين جهت بهيمه اش خوانده اند كه در صوت آن، ابهام است و كسى نمى داند از اين صدا كه مى كند، چه منظورى دارد. وليكن هرچند در اصل لغت عام است، ولى در متعارف، تنها به معناى حيوانات بى زبان غير درنده به كار مى رود و در قرآن كريم هم آن جا كه فرموده: «أُحِلَّت لَكُم بَهِيمَةٌ الأنعَام»، به همين معنا است. يعنى شامل درندگان نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۲۳

و نيز درباره كلمۀ «نعم» گفته: اين كلمه، تنها در خصوص شتر استعمال مى شود، و جمع آن «أنعام» مى آيد. و اگر شتر را به اين نام ناميده اند، بدين جهت است كه اين حيوان در نظر اعراب از بزرگترين نعمت ها به شمار مى رود. اين اختصاصى كه گفتيم در خصوص مفرد اين كلمه است. و اما جمع آن «أنعام» در شتر و گاو و گوسفند، هر سه استعمال مى شود. البته به شرطى كه شتر هم در ميان باشد. يعنى به گاو تنها و گوسفند تنها، و يا گاو و گوسفند انعام نمى گويند، ولى به هر سه انعام مى گويند.

پس مراد از «بَهِيمَةُ الأنعام»، انواع سه گانه مذكور، يعنى شتر و گاو و گوسفند است. البته گوسفند هم، اعم از بز و ميش است، و اضافۀ «بَهِيمَةُ الأنعَام»، اضافۀ بيانيه است.

و جمله مورد بحث، يعنى جملۀ «وَ يَذكُرُوا...»، عطف بر جملۀ «يَشهَدُوا» است، و معنايش اين مى شود: تا ببينند منافع خود را، و تا ياد آرند نام خدا را در ايامى معين يعنى ايام تشريق - روز ده و يازده و دوازده و سيزده ذى الحجه - ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، ايام معلومات را به همين ايام تفسير كرده اند.

و ظاهر جملۀ «عَلَى مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الأنعَام»، اين است كه متعلق به جملۀ «يَذكُرُوا» باشد، و جمله «مِن بَهِيمَةِ الأنعَام»، بيان موصول «ما» بوده باشد. و مراد از «ذكر نام خدا بر بهيمه»، ذكر آن در هنگام ذبح گوسفند و يا نحر شتر است. و اين عمل بر خلاف عمل مشركان است كه گوسفند و شتر را در راه بت هاى خود قربانى مى كردند.

زمخشرى گفته: جملۀ «وَ يَذكُرُوا اسمَ اللّه...»، كنايه از ذبح و نحر است، ولى اين گفتار از اين نظر بعيد است كه مى دانيم در اين كلام، عنايت خاصى به ذكر اسم خداى تعالى هست. و اگر عبارت را كنايه بگيريم، در كنايه عنايت تنها متوجه مكنّى عنه (منظور واقعى) است، نه خود كنايه. و از كلام بعضى از مفسران بر مى آيد كه خواسته اند بگويند: مراد مطلق ذكر خدا در ايام حج است، نه تنها بردن نام خدا در هنگام ذبح. ولى اين حرف صحيح نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۲۴

«فَكُلُوا مِنهَا وَ أَطعِمُوا الْبَائس الْفَقِيرَ»:

كلمه «بائس» از «بُؤس» است كه به معناى شدت فقر و احتياج است. و اين آيه شريفه، مشتمل بر دو نوع حكم است: يكى «ترخيصى»، كه همان امر به خوردن از قربانى است و يكى «الزامى»، كه عبارت است از اطعام به فقير.

«ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ»:

كلمه «تَفَث» به معناى چرك بدن است. و «قضاى تفث»، به معناى زايل كردن هر چيزى است كه به خاطر احرام در بدن پيدا شده، مانند ناخن، مو، و امثال آن. و «قضاى تفث»، كنايه است از بيرون شدن از احرام، و مقصود از جملۀ «وَليُوفُوا نُذُورَهُم»، اتمام هر تكليفى است كه با نذر و امثال آن به گردنشان آمده.

و مراد از «وَليَطَوَّفُوا بِالبَيتِ العَتِيق»، بنابر آنچه در تفسير ائمه اهل بيت «عليهم السلام» آمده، طواف نساء است. چون خروج از احرام، به طورى كه همه محرمات احرام حلال شود، جز با طواف نساء صورت نمى گيرد و طواف نساء، آخرين عمل حج است كه بعد از آن تمامى محرمات حلال مى شود.

و منظور از «بيت عتيق»، كعبه است كه به خاطر قديمى بودنش به اين نام ناميده شده. چون اولين خانه اى كه براى عبادت خدا در زمين ساخته شد، همين كعبه بوده، همچنان كه قرآن كريم هم فرموده: «إنَّ أوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَ هُدىً لِلعَالَمِين». و امروز قريب چهارهزار سال از عمر اين خانه مى گذرد و هنوز آباد و معمور است. و در آن روزهايى كه آيات مورد بحث نازل مى شود، بيش از دوهزار و پانصد سال از عمر آن گذشته بود.

تحريك و تشويق مردم به تعظيم حرمات خدا

«ذَلِك وَ مَن يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ»:

كلمه «حُرمت»، به معناى هر چيزى است كه هتك و اهانت به آن جايز نباشد، و رعايت حرمتش لازم باشد. و كلمۀ «أوثان»، جمع «وَثَن» است، كه به معناى «بت» مى باشد. و كلمۀ «زُور» به معناى انحراف از حق است، و به همين جهت دروغ را نيز «زور» مى گويند، و همچنين هر سخن باطل ديگرى را.

و كلمۀ «ذَلِكَ» در تقدير «الأمرُ ذَلِك» است. يعنى آنچه ما براى ابراهيم و مردم بعد از وى تشريع كرديم و مناسكى كه براى حج مقرر داشتيم، اين ها است كه ذكر كرده و بدان اشاره نموديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۲۵

و به عبارت ساده تر: بعد از آن كه بيان كرد كه مناسك حج عبارت است از: احرام، طواف، نماز، قربانى، اخلاص و اجتناب از شرك، با كلمۀ «ذَلِكَ» فرمود: اين بود آنچه در زمان ابراهيم و به زبان او براى مردم تشريع كرديم.

و جملۀ «وَ مَن يُعَظِّم حُرُمَاتِ اللّه فَهُوَ خَيرٌ لَهُ»، تحريك و تشويق مردم است به تعظيم حرمات خدا. و «حرمات خدا»، همان امورى است كه از آن ها نهى فرموده، و براى آن ها حدودى معين كرده، كه مردم از آن حدود تجاوز نكنند، و به ماوراء آن ها قدم نگذارند. پس تعظيم آن حدود همين است كه از آن ها تجاوز نكنند.

آنچه از سياق بر مى آيد، اين است كه اين جمله، مقدمه و زمينه چينى باشد براى آيه بعد كه مى فرمايد: «وَ أُحِلَّت لَكُمُ الأنعَامُ إلّا مَا يُتلَى عَلَيكُم». چون اگر اين جمله را به جمله قبلى ضميمه كنيم، اين معنا را مى فهماند كه انعام - در عين اين كه از جمله رزق هايى است كه خدا به مردم داده و برايشان حلال كرده - حدودى هم براى آن معين نموده كه نبايد از آن تجاوز شود، و جمله استثنائى «إلّا مَا يُتلَى عَلَيكُم»، به آن حدود اشاره مى كند.

و منظور از اين كه فرمود: «إلّا مَا يُتلَى عَلَيكُم: مگر آنچه برايتان خوانده مى شود»، استمرار تلاوت است. يعنى همه را در همين سوره برايتان مى خوانيم. زيرا خوردنی هاى حرام، همه در سوره «انعام» نازل شده و نزول آن در مكه بوده، و نيز در سوره «نحل»، كه در اواخر دوره قبل از هجرت و اوائل دوره بعد از هجرت، در مكه و مدينه نازل شده، و نيز در سوره «بقره» آمده، كه آن نيز در اوايل هجرت، يعنى شش ماه بعد از هجرت (به طورى كه روايات مى گويند) نازل شده و با اين حال، ديگر معنا ندارد ما كلمۀ «يُتلَى» را براى استقبال بگيريم و مانند بعضى از مفسران، آن را اشاره به آيه سوره «مائده» بدانيم كه بعدا نازل مى شود.

و آياتى كه گفتيم، خوردنی هاى حرام را بيان مى كند، هرچند كه يكى از محرمات را، ميته و خون و گوشت خوك و آنچه براى غير خدا ذبح شده، نام برده است، وليكن در آيه مورد بحث، به دليل سياق ماقبل و مابعد آن، عنايت به خصوص ذبح شده براى غير خدا است. چون مشركان در حج خود براى بت ها قربانى مى كردند، با اين كه از سنن ابراهيم «عليه السلام»، تنها سنت حج در ميان آنان باقى مانده بود، آن را هم به اين صورت در آورده بودند كه بت هايى بر بام كعبه، و عده اى را بالاى صفا و مروه، و عده اى را در منى نصب كرده و قربانی هاى خود را به نام آن ها ذبح مى كردند.

پس اجتناب از اين عمل منظور نظر آيه است، هر چند كه خوردن ميته و خون و گوشت خنزير هم، از جمله محرمات خدا باشند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۲۶

مؤيد اين معنا علاوه بر آنچه گذشت، اين است كه كلام را با جملۀ «فَاجتَنِبُوا الرِّجسَ مِنَ الأوثَانِ وَ اجتَنِبُوا قَولَ الزُّور» تعقيب كرده. چون اجتناب از «اوثان» و اجتناب از سخن باطل، هرچند كه از مصاديق تعظيم «حُرُمَات اللّه» است و به همين جهت آن را بر جملۀ «وَ مَن يُعَظِّم حُرُمَات اللّه...» تفريع كرده و فرموده: «فَاجتَنِبُوا...»، ليكن نام بردن اين دو تا از ميان همه محرمات، و حرمات خدا در سياق آيات حج، جز براى اين نبوده كه در عمل حج اين دو تا مورد ابتلاى آن روز بوده، و مشركان درباره تقرب به بت ها و قربانى كردن براى آن ها و به نام آن ها اصرار مى ورزيدند.

با اين بيان روشن شد كه جملۀ «فَاجتَنِبُوا الرِّجسَ مِنَ الأوثَانِ وَ اجتَنِبُوا قَولَ الزُّور»، نهى عامى است از تقرب به بت ها و قول باطل كه در مورد خاص حج به كار رفته و به همين جهت بوده كه با «فاى» تفريع آمده است.

و اگر حكم اجتناب را نخست معلق بر «رجس» كرد، و سپس آن رجس را با جملۀ «مِنَ الأوثَان» بيان نمود، و از اول نفرمود: «فَاجتَنِبُوا مِنَ الأوثَان» براى اين بود، كه به علت حكم هم اشاره كرده باشد كه علت وجوب اجتناب، اين است كه «أوثان»، «رِجس» هستند.

و نيز اگر اجتناب را معلق بر خود اوثان كرد، نه به عبادت و تقرب و توجه و يا لمس آن ها و يا امثال اين عناوين، با اين كه همه مى دانيم كه اجتناب در حقيقت متعلق به اين گونه عناوين است، نه به عين بت ها، براى اين بود كه در تعبير از اجتناب مبالغه فرموده باشد.

از آنچه گذشت، روشن گرديد كه كلمۀ «مِن» در جملۀ «مِنَ الأوثَان» بيانيه است، ولى بعضى از مفسران، آن را ابتدايى گرفته و گفته اند: معناى آيه اين است كه رجس را كه از پرستش بت ها شروع مى شود، اجتناب كنيد، (و خلاصه اولين رجسى كه اجتنابش واجب است، پرستش بت ها است).

بعضى ديگر آن را تبعيضى گرفته، گفته اند معناى آيه اين است كه: بعضى از جهات اوثان را كه همان عبادت آن ها است، اجتناب كنيد. ولى در اين دو وجه تكلفى است كه بر خواننده پوشيده نيست، و معناى آيه را از استقامت و روانى مى اندازد.

«حُنَفَاءَ للَّهِ غَيرَ مُشرِكِينَ بِهِ وَ مَن يُشرِك بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطفُهُ الطَّيرُ...»:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۲۷

«حُنَفَاء»، جمع «حنيف» است و «حنيف»، به معناى چيزهايى است كه از دو طرف (افراط و تفريط)، به وسط مى آيند، و بدان سو متمايل مى شوند. و معناى اين كه مردمى براى خدا حنفاء باشند، اين است كه از اغيار (يعنى آلهه و بت ها)، به سوى خدا مايل گردند. و لذا اين جمله و جملۀ «غَيرَ مُشرِكِين»، يك معنا را افاده مى كند.

و اين دو جمله، يعنى جملۀ «حُنَفَاء لِلّهِ» و جملۀ «غَيرَ مُشرِكِينَ»، به هر دو حال از فاعل «فَاجتَنِبُوا» هستند، و آن را چنين معنا مى دهند: شما از اوثان و قربانى كردن براى آن ها اجتناب كنيد، در حالى كه از غير خدا مايل به سوى خدا باشيد، و در حج خود به او شرك نورزيد. چون مشركان در عمل حج اين طور تلبيه مى گفتند: «لَبَّيكَ لَا شَرِيكَ لَكَ إلّا شَرِيكاً هُوَ لَكَ تَملِكُهُ وَ مَا مَلَك». يعنى: لبيك اى خدا! شريكى براى تو نيست، مگر شريكى كه مال خود تو است، تو هم آن را مالكى و هم مايملك آن را مالكى.

«وَ مَن يُشرِك بِاللّهِ فَكَأنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخطَفُهُ الطَّيرُ» - يعنى: مرغ شكارى آن را به سرعت بگيرد. در اين جمله، مشرك را در شرك ورزيدن و سقوطش از درجات انسانيت، به هاويه ضلالت و شكار شيطان شدنش را، تشبيه كرد به كسى كه دارد از آسمان سقوط مى كند و عقاب لاشخور، او را به سرعت بگيرد.

«أو تَهوِى بِهِ الرِّيحُ فِى مَكَانٍ سَحِيق» - و يا باد او را به «مكانى سحيق»، يعنى بسيار دور پرتاب كند. اين جمله عطف است بر جملۀ «تَخطَفُهُ الطَّير»، و تشبيه ديگرى است از مشركان از نظر دورى از راه حق.

«ذَلِك وَ مَن يُعَظِّمْ شعَائرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ»:

كلمۀ «ذَلِكَ»، خبر است براى مبتدايى كه حذف شده، و تقدير آن «الأمرُ ذَلِك: قضيه از اين قرار است» بوده. و كلمه «شَعَائِر»، جمع «شعيره» است، و «شعيره»، به معناى علامت است، و شعائر خدا، علامت هايى است كه خداوند آن ها را براى اطاعتش نصب فرموده، همچنان كه خودش فرمود: «إنَّ الصَّفَا وَ المَروَةَ مِن شَعَائِرِ اللّه». و نيز فرموده: «وَ البُدنَ جَعَلنَاهَا لَكُم مِن شَعَائِرِ اللّه...».

و مراد از آن، شترى است كه براى قربانى سوق داده مى شود، و با شكافتن كوهانش از طرف راست، آن را علامت گذارى مى كنند، تا معلوم شود كه اين شتر قربانى است - ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، آيه را چنين تفسير كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۲۸

ظاهر جملۀ «لَكُم فِيهَا مَنَافِع» كه بعد از جمله مورد بحث است نيز آن را تأييد مى كند، و همچنين جمله بعد كه مى فرمايد: «وَ البُدنَ جَعَلنَاهَا لَكُم...»، ولى بعضى از مفسران گفته اند كه مراد از «شعائر»، همه علامت هاى منصوبه براى اطاعت خدا است، ولى سياق با اين گفته مساعد نيست.

«فَإنَّهَا مِن تَقوَى القُلُوب» - يعنى: تعظيم شعائر الهى از تقوا است. بنابراين، ضمير در «فَإنَّهَا» به تعظيم شعائرى بر مى گردد كه از كلام مفهوم مى شود. آنگاه گویى كه مضاف تعظيم حذف شده، و مضافٌ إليه (شعائر) به جاى آن نشسته، و ضمير مضاف هم به همان قائم مقامش برگشته است.

اشاره به اين كه «تقوا»، امرى معنوى و قلبى است

و اضافه تقوا به قلوب، اشاره است به اين كه حقيقت تقوا و احتراز و اجتناب از غضب خداى تعالى و تورع از محارم او، امرى است معنوى كه قائم است به دل ها. و منظور از قلب، دل و نفوس است. پس تقوا، قائم به اعمال - كه عبارت است از حركات و سكنات بدنى - نيست. چون حركات و سكنات در اطاعت و معصيت، مشترك است.

مثلا دست زدن و لمس كردن بدن جنس مخالف در نكاح و زنا، و همچنين بى جان كردن در جنايت و در قصاص، و نيز نماز براى خدا و براى ريا، و امثال اين ها از نظر اسكلت ظاهرى يكى است. پس اگر يكى حلال و ديگرى حرام، يكى زشت و ديگرى معروف است، به خاطر همان امر معنوى درونى و تقواى قلبى است. نه خود عمل و نه عناوينى كه از افعال انتزاع مى شود، مانند احسان و اطاعت و امثال آن.

«لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ»:

كلمۀ «محِل» - به كسره حاء - اسم زمان و به معناى وقت حلول، و سررسيد مدت است. و ضمير «فيها»، به شعائر بر مى گردد. و بنابراين كه معناى شعائر، شتر قربانى باشد، معنا چنين مى شود: براى شما در اين شعائر- اين شتران قربانى - منافعى است، از قبيل سوار شدن بر پشت آن ها، و نوشيدن شير آن ها در موقع احتياج تا مدتى معين، و آن وقتى است كه ديگر بايد قربانى شوند، و سپس وقت رسيدن اجل آن براى ذبح تا رسيدن به خانه كعبه منتهى مى شود.

و اين جمله، معناى جملۀ «هَدياً بَالِغَ الكَعبَه» را مى دهد. البته اين معنا بنا به رواياتى است كه از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» رسيده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۲۹

و اما بنابر قول به اين كه مراد از «شعائر»، مناسك حج است، بعضى گفته اند: مقصود منافعى است كه در آن ايام از راه خريد و فروش عايد حاج مى شود، كه سرآمد مناسك حج كنار خانه خدا است. چون آن جا آخرين عمل، كه همان طواف است، انجام مى شود.

«وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسكاً لِيَذْكُرُوا اسمَ اللَّهِ عَلى مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الاَنْعَامِ...»:

كلمۀ «مَنسَك»، مصدر ميمى، و اسم زمان و مكان است از «نُسُك»، و در اين جا از ظاهر جملۀ «لِيَذكُرُوا اسمَ اللّه» بر مى آيد كه مصدر ميمى و به معناى عبادت باشد. عبادتى كه مشتمل بر قربانى و ذبح هم هست.

و معنايش اين است كه: ما در امت هاى گذشته آن هايى كه ايمان داشتند، عبادتى با پيشكش قربانى قرار داده بوديم تا آنان نيز نام خدا را بر بهيمه انعام كه خدايشان روزى كرده بود، ببرند. و خلاصه شما پيروان ابراهيم اولين امتى نيستيد كه قربانى برايتان مقرر شده، بلكه براى قبل از شما هم مقرر شده بود.

«فَإلَهُكُم إلَهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أسلِمُوا» - يعنى: وقتى خداى شما همان خدايى باشد كه براى امت هاى گذشته نيز احكام شما را تشريع كرده، پس ‍ بدانيد كه معبود شما و آن امت ها يكى است. پس اسلام بياوريد، تسليمش شويد به اين كه عمل خود را خالص و تنها براى او به جا بياوريد، و در قربانی هاى خود به خدايى ديگر تقرب مجوييد.

بنابراين، حرف «فاء» در جملۀ «فَإلَهُكُم»، براى تفريع سبب بر مسبب، و در جملۀ «فَلَهُ أسلِمُوا»، براى تفريع مسبب بر سبب است.

«وَ بَشِّرِ المُخبِتِين» - در اين جمله، اشاره اى است به اين كه هر كه براى خدا در حج خود اسلام و اخلاص داشته باشد، او از «مُخبِتين» است، و آن وقت خود قرآن كريم «مُخبِتين» را چنين تفسير فرموده: «الَّذِينَ إذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَت قُلُوبُهُم وَ الصَّابِرِينَ عَلَى مَا أصَابَهُم وَ المُقِيمِىِ الصَّلَوة وَ مِمَّا رَزَقنَاهُم يُنفِقُون»، و انطباق اين چند صفتى كه در آيه شريفه در تفسير «إخبات» آمده، با كسى كه حج خانه خدا را با اسلام و تسليم به جا مى آورد، روشن است. چون صفات مذكور، عبارت است از: ترس از خدا، صبر، به پا داشتن نماز و انفاق، كه همه اش در حج هست.

«وَ الْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُم مِن شعَائرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيهَا خَيرٌ...»:

كلمۀ «بُدن» - به ضمّ باء و سكون دال - جمع «بدنه» - به دو فتحه - كه عبارت است از شتر چاق و درشت. و در سابق گفتيم كه اگر آن را از «شعائر» خوانده، به اعتبار اين است كه قربانى خدا شده است.

«فَاذكُرُوا اسمَ اللّه عَلَيهَا صَوَّاف» - كلمۀ «صَوَّاف»، جمع «صافه» است. و معناى صافه بودن آن، اين است كه ايستاده باشد، دست ها و پاهايش برابر هم و دست هايش بسته باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۳۰

«فَإذَا وَجَبَت جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنهَا وَ أطعِمُوا القَانِعَ وَ المُعتَر» - كلمه «وجوب»، به معناى سقوط است. وقتى مى گويند: «وَجَبَت الشَّمسُ»، معنايش اين است كه آفتاب غروب كرد. و كلمۀ «جُنُوب»، جمع «جنب» است، و مراد از «وجوب جنوب قربانى»، اين است كه با پهلو به زمين بيفتد، كنايه از اين كه بميرد.

و امر در جملۀ «فَكُلُوا مِنهَا» براى اباحه و رفع ممنوعيت است. و خلاصه معناى «كُلُوا»، اين است كه مى توانيد بخوريد. و كلمۀ «قَانِع»، به معناى فقيرى است كه به هرچه به او بدهند، قناعت مى كند. چه سؤال هم بكند، يا نكند. و «مُعتَر»، فقيرى است كه براى سؤال نزد تو آمده باشد. و معناى آيه روشن است.

حكمت قربانى كردن براى خدا

«لَن يَنَالَ اللَّهَ لحُُومُهَا وَ لا دِمَاؤُهَا وَلَكِن يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنكُمْ....»:

اين جمله، به منزله دفع دخل است. به عبارت ساده تر: پاسخ از سؤالى است كه ممكن است بشود. چون ممكن است ساده لوحى توهم كند كه خدا از اين قربانى استفاده مى كند و بهره اى از گوشت و يا خون آن عايدش مى شود.

لذا جواب داد كه: نه، چيزى از اين قربانى ها و گوشت و خون آن ها عايد خدا نمى شود. چون خدا منزّه است از جسميت و از هر حاجتى. تنها تقواى شما به او مى رسد، آن هم به اين معنا كه دارندگان تقوا به او تقرب مى جويند.

و يا ممكن است كسى كه آن طور ساده لوح نيست، چنين توهم كند كه با اين كه خدا منزه از جسميت و از هر نقص و حاجتى است و از گوشت و خون قربانى ها بهره اى نمى برد، ديگر چه معنا دارد كه ما حيوانات خود را به نام او قربانى كنيم؟

لذا جواب داده كه مطلب همين طور است، وليكن اين قربانى ها اثرى معنوى براى آورنده اش دارد و آن صفات و آثار معنوى است كه جا دارد كه به خدا برسد. به معناى اين كه جا دارد كه به سوى خداى تعالى صعود كند و صاحبش را به خدا نزديك كند، آن قدر نزديك كند كه ديگر حجابى بين او و خدا نماند.

«كَذَلِكَ سَخَّرَهَا لَكُم لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلَى مَا هَدَيكُم» - ظاهرا مراد از «تكبير خدا»، ذكر او به كبريايى و عظمت باشد كه ما را هدايت فرمود. پس مراد از هدايت هم، هدايت به اطاعت و عبوديت خود او است.

و معناى آيه، اين است كه: خداوند آن حيوان را اين چنين براى شما مسخر نمود، تا همان تسخير وسيله هدايت شما به سوى اطاعت و تقرب به سويش شود، شما آن را قربانى كنيد و در هنگام قربانى كردن و ياد كبرياء و عظمت او در برابر اين هدايت بيفتيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۳۱

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «تكبير»، معرفت خداى تعالى به عظمت است و مراد از «هدايت»، هدايت به سوى تسخير آن حيوان است. و معنا چنين است كه: خداوند، آن حيوان را مسخر شما كرد تا او را به عظمت بشناسيد و فكر كنيد كه او چقدر بزرگ است كه راه تسخير اين حيوان را به ما نشان داده است.

ولى وجه اول از اين دو وجه بهتر، و با سياق سازگارتر است. چون بنابر آن وجه، تعليلى كه آمده با مقام (تسخيرش براى قربانى و تقرب) سازگارتر است. چون حاجّ به ياد كبريايى خدا مى افتد و او را در برابر اين كه هدايت به چنين عبادتى شده كه هم رضاى او را دنبال دارد و هم ثوابش را، تكبير گويد.

و بنابر وجه دوم، اين ارتباط با مقام رعايت نمى شود. چون تسخير شتر براى آدميان و هدايت ايشان به چگونگى تسخير آن، اختصاصى به حاجيان ندارد.

«وَ بَشِّرِ المُحسِنِين» - و بشارت ده نيكوكاران را. يعنى آن هايى را كه چنين اعمال نيك به جا مى آورند. و يا اين چنين احسان و در راه خدا انفاق مى كنند.

بحث روايتى

در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير «وَ مَن يُرِد فِيهِ بِإلحَاد...» گفته: اين آيه، درباره عبداللّه بن انيس نازل شد كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» او را با مردى مهاجر و مردى از انصار به دنبال كارى فرستاد، و اين سه در بين راه به انساب خود افتخار كردند، تا آن جا كه عبداللّه بن انيس را خشم گرفت و مرد انصارى را كشت و از اسلام مرتد شده، به مكه گريخت.

آيه شريفه نازل شد كه: هر كس در مكه به خاطر ظلمى كه كرده، از اسلام ملحد شود، از عذابى دردناك بدو مى چشانيم. يعنى هر كس به خاطر الحاد، و اعراضش از اسلام پناهنده به مكه شود...

مؤلف: نازل شدن اين آيه در خصوص اين داستان، نه با سياق سازگارى دارد و نه با رجوع ذيل آيه به صدر آن، تا ذيل متمم معناى صدر شود، كه بيانش گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۳۲

و در تفسير قمى، در ذيل آيه «إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا... وَ البَاد» گفته: اين آيه درباره قريش آنگاه كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را از مكه جلوگيرى كردند، نازل شده، و مقصود از «عاكف»، اهل مكه، و مقصود از «بادى»، كسانى است كه از خارج مى آيند. هيچ كس حق ندارد كسى را از دخول در حرم و منزل كردن در آن ممانعت كند.

و در تهذيب، به سند خود، از حسين بن ابى العلاء روايت كرده كه گفت: امام صادق «عليه السلام»، آيه «سَوَاءً العَاكِفُ فِيهِ وَ البَاد» را قرائت كرد و فرمود: مردم مكه هيچ يك از خانه هايشان در نداشت. اولين كسى كه براى خانه خود دو لنگه در گذاشت، معاوية بن ابى سفيان بود، و حال آن كه براى احدى سزاوار نبود كه حاجى را از خانه و منزل هاى مكه جلوگيرى كند.

مؤلف: روايات در اين معنا بسيار است، و اصل اين مسأله، بايد در فقه مورد بحث قرار گيرد.

و در كافى، از ابن ابى عمير، از معاويه روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، معناى كلام خداى عزوجل را پرسيدم كه مى فرمايد: «وَ مَن يُرِد فِيهِ بِإلحَادٍ بِظُلمٍ» فرمود: هر ظلمى الحاد است، حتى زدن خادم بى گناه هم از همين الحاد است.

و در همان كتاب، به سند خود، از ابى الصباح كنانى روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» از معناى آيه: «وَ مَن يُرِد فِيهِ بِإلحَادٍ بِظُلمٍ نُذِقهُ مِن عَذَابٍ ألِيم» پرسيدم. فرمود: هر ظلمى كه شخص در مكه مرتكب شود، چه ظلم به نفس، و چه ظلم به غير، من آن را الحاد مى دانم، و به همين جهت امام از اين كه در مكه سكونت گزيند، پرهيز مى كرد.

مؤلف: اين روايت را صاحب علل الشرايع هم، از ابى الصباح از آن جناب آورده، و در روايت وى آمده: و به همين جهت امام همواره مردم را نهى مى كرد از اين كه مجاور مكه شوند. و در معناى اين روايت و روايت قبلش، رواياتى ديگر نيز هست.

رواياتى درباره منافع مترتب بر حج

و نيز در كافى، به سند خود، از ربيع بن خثيم روايت كرده كه گفت: امام صادق «عليه السلام» را ديدم كه داشت پيرامون كعبه طواف مى كرد، در حالى كه در محملى قرار داشت. چون سخت مريض بود. پس ديدم كه هر وقت به ركن يمانى مى رسيد، دستور مى داد او را به زمين بگذارند. دست خود از سوراخ محمل بيرون مى آورد و آن را به زمين مى كشيد، بعد مى فرمود بلندش كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۳۳

بعد از آن كه ديدم در هر شوط اين كار را تكرار كرد، عرضه داشتم: فدايت شوم يابن رسول اللّه! اين كار براى شما زحمت زياد داشت؟ فرمود: من از خداى عزوجل شنيدم كه مى فرمود: «لِيَشهَدُوا مَنَافِعَ لَهُم». پرسيدم: منظور منافع دنيا است، يا آخرت؟ فرمود: همه.

و در مجمع البيان، در ذيل همين آيه گفته: بعضى گفته اند منافع آخرت منظور است، و آن عفو و مغفرت است، و بدين مضمون از امام باقر «عليه السلام» هم نقل شده است.

مؤلف: اثبات يكى از اين دو نوع منافع، منافاتى با عموم آيه ندارد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←