تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴۱

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←


تقسیم مذاهب مختلف، به دو دسته «حقّ» و «باطل»

«هَذَانِ خَصمَانِ اخْتَصمُوا فى رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كفَرُوا قُطِّعَت لهَُمْ ثِيَابٌ مِن نَّارٍ يُصبُّ مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الحَْمِيمُ»:

اشاره با كلمۀ «هَذَان» به دو طايفه اى است كه جملۀ «إنَّ اللّهَ يَفصِلُ بَينَهُم يَومَ القِيَامَة» و جمله بعدى اش: «وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيهِ العَذَاب» بر آن دو دلالت مى كرد.

و از اين كه اختلاف كنندگان بشر را با اين كه اديان آنان و مذاهبشان بسيار است، در دو طايفه منحصر كرده، فهميده مى شود كه برگشت تمامى اديان مختلف به دو طايفه است: يكى «حق» و يكى «باطل». چون اگر اين دو جامع را در نظر نگيريم، به هيچ معناى ديگرى نمى توانيم مذاهب مختلف عالَم را در تحت آن دو معنا كنيم. و «محق» و «مبطل» در عالم، دو طايفه هستند در مقابل هم. يكى به حق ايمان دارد و ديگرى به آن كفر مى ورزد.

پس طوایف مذكور در آيه هم، با همه اختلافى كه در اقوال آنان است، منحصر در دو خصم اند، و با اين كه دو خصم هستند، اقوال مختلفى بيشتر از دو تا دارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۰۹

بنابراين، خوب مى توان فهميد كه تعبير «خَصمَان اختَصَمُوا»، چقدر جالب و پر معنا است. از يك طرف اهل خصومت را تثنيه آورده، و از سوى ديگر خصومتشان را به صورت جمع تعبير كرده، و آنگاه خصومتشان را در بارها پروردگارشان دانسته و فهمانده كه اختلافشان در وصف ربوبيت خداى تعالى بوده، و در نتيجه فهمانده است كه برگشت تمامى اختلافات مذاهب، هر قدر هم كه زياد باشند، در يك مسأله است، و آن وصف ربوبيت خدا است.

پاره اى ربّ خود را به اسماء و صفاتى توصيف مى كنند كه او مستحق و سزاوار آن ها است و هم افعالى به او نسبت مى دهند كه لايق ساحت اوست، و به آن اوصافى كه گفتيم، ايمان دارند. اين ها اهل حق اند، و بر طبق همين اوصاف، و آنچه آن اوصاف اقتضاء دارند، عمل مى كنند، و در نتيجه اعمالشان جز صالحات چيزى نيست.

پاره اى ديگر، او را به آنچه از اسماء و صفات كه مستحق و سزاوار است، توصيف نمى كنند. مثلا براى او شريك يا فرزند قائل مى شوند و در نتيجه وحدانيت او را منكر مى گردند، و يا صنع و ايجاد عالَم را به طبيعت و يا دهر نسبت مى دهند، و يا منكر رسالت و نبوت، و يا رسالت بعضى از رسل، و يا منكر يكى از ضروريات دين حق مى شوند، و در نتيجه به حق كفر مى ورزند و آن را مى پوشانند، (چون كفر، همان پوشاندن حق است)، و اين كافر و آن مؤمن به آن معنايى كه گفتيم، عبارتند از: «خصمان».

آنگاه شروع كرده، در بيان كيفر و سزاى آن دو خصم، و عاقبت امر هر يك از آن دو. و نخست كيفر كفار را بيان نموده، مى فرمايد: «فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَت لَهُم ثِيَابٌ مِن نَارٍ يُصَبُّ مِن فَوقِ رُؤُسِهِمُ الحَمِيم». يعنى: براى كفار لباس از آتش مى بُرند، و از بالاى سرشان، آب جوش بر سرشان مى ريزند.

«يُصهَرُ بِهِ مَا فى بُطُونهِمْ وَ الجُْلُودُ»:

كلمه «صهر»، به معناى آب كردن است، و معناى آيه اين است كه با آن آب جوش، آنچه در داخل جوف ايشان، از معده و روده و غيره است، همه آب مى شود.

«وَ لهَُم مَقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ»:

كلمۀ «مَقَامِع»، جمع «مَقمَعَة» و «مَقمَعَة»، به معناى پتك و گرز است.

«كلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَ ذُوقُوا عَذَابَ الحَْرِيقِ»:

ضمير «مِنهَا»، به آتش بر مى گردد، و كلمۀ «مِن غَمٍّ»، بيان آن است. و ممكن هم هست كلمۀ «مِن» به معناى سببيت باشد. و كلمۀ «حَرِيق»، به معناى «مُحرِق: سوزاننده» است، مانند «أليم»، كه به معناى «مُولِم: دردآور» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۱۰

«إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا...»:

كلمۀ «أسَاوِر»، به طورى كه گفته اند، جمع «أسورة» است، و «أسورة»، خود جمع «سِوار» است، و «سِوار»، به طورى كه راغب گفته، معرّب «دستواره» است. و بقيه كلمات آيه روشن است.

«وَ هُدُوا إِلى الطيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِرَاطِ الحَمِيدِ»:

«قول طيّب»، كلامى است كه در آن خبائث نباشد. و «كلام خبيث»، به معناى كلامى است كه يكى از اقسام باطل در آن باشد، و خداى تعالى، قول طيّب مؤمنان را يك جا جمع نموده، و فرموده: «دَعوَاهُم فِيهَا سُبحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُم فِيهَا سَلَامٌ وَ آخِرُ دَعوَاهُم أنِ الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العَالَمِين».

پس معناى اينه فرمود: «به سوى قول طيب هدايت شدند»، اين است كه خداوند وسيله را براى چنين سخنى برايشان فراهم نمود. و هدايتشان به صراط حميد - حميد يكى از اسماء خداست - اين است كه: از ايشان جز افعال پسنديده سر نزند، همچنان كه جز كلام طيب از دهان ايشان بيرون نمى آيد.

ميان آيه مورد بحث و آيه «كَلَّمَا أرَادُوا أن يَخرُجُوا مِنهَا مِن غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَ ذُوقُوا عَذَابَ الحَرِيق»، مقابله اى است، كه خواننده عزيز، خود آن را درك مى كند.

بحث روايتى: (روایتی در باره مجوس)

در كتاب توحيد، به سند خود، از اصبغ بن نباته، از على «عليه السلام» روايت كرده كه در حديثى فرموده: قبل از اين كه مرا از دست بدهيد، از من پرسش كنيد.

اشعث ابن قيس برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين! از مجوس چطور بايد جزيه گرفت، با اين كه آن ها اهل كتاب نيستند، و پيغمبرى به سوى ايشان گسيل نشده؟

فرمود: بله، اى اشعث! خداوند به سوى آنان كتاب و رسولى فرستاد، تا آن كه وقتى پادشاهى در شبى مست شد و با دختر خود همبستر گرديد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۱۱

چون صبح شد خبر در ميان مردم انتشار يافت. همه جلوى خانه او گرد آمده، گفتند: تو دين ما را آلوده كرده، و از بين بردى. بايد بيرون شوى، تا تو را با زدن حد پاك كنيم. پادشاه به ايشان گفت: همه جمع شويد و به سخن من گوش فرادهيد. اگر ديديد كه هيچ راهى جز حد زدن نيست، آن وقت خود دانيد، هر كارى مى خواهيد، بكنيد.

و چون همه گرد آمدند، به ايشان گفت: هيچ مى دانيد كه خداى تعالى، هيچ بنده اى را گرامى تر از پدر و مادر ما، آدم و حوا نيافريده؟ گفتند: بله، درست است. گفت: مگر نبود كه او دختران خود را به پسران خود داد؟ گفتند: درست است، و همين دين ما باشد؟ همگى بر پيروى چنين مسلكى هم پيمان شدند. خداوند هر علمى كه داشتند، از سينه شان محو كرد و كتابى كه در بينشان بود، از ميانشان برداشت، و در نتيجه مجوس كافر و اهل آتش ان،د كه بدون حساب وارد آتش مى شوند، ولى منافقان، حالشان شديدتر از ايشان است.

اشعث گفت: به خدا سوگند، مثل اين جواب از كسى نشنيدم، و به خدا سوگند، ديگر چنين پرسشى را تكرار نمى كنم.

مؤلف: اين كه امام «عليه السلام» فرمود: «منافقان حالشان بدتر است»، منظورش تعريض به اشعث منافق است. و اما اين كه مجوسيان اهل كتاب اند، روايات ديگرى نيز بر وفقش هست، و در آن ها آمده كه پيغمبرى داشتند و او را كشتند و كتابش را سوزاندند.

و در الدر المنثور، در تفسير جمله «إنَّ اللّهَ يَفعَلُ مَا يَشَاءُ» آمده كه ابن ابى حاتم، و لالكايى - در كتاب سنت - و خلعى در - كتاب فوائدش - از على «عليه السلام» روايت كرده اند كه شخصى از جنابش پرسيد: در ميان ما مردى است كه درباره مشيت بحث مى كند.

حضرت فرمود: اى عبداللّه! خداوند تو را براى آنچه خود مى خواست، خلق كرد، و يا براى آنچه تو مى خواستى؟ عبداللّه گفت: براى آنچه كه خودش مى خواسته. حضرت فرمود: مثلا اگر تو را مريض مى كند، وقتى مريض مى كند كه خودش خواسته باشد، و يا وقتى كه تو خواسته باشى؟

گفت: وقتى خودش خواسته باشد. باز فرمود: بعد از آن كه مريضت كرد، وقتى بهبودی ات مى دهد كه خودش خواسته باشد، يا تو خواسته باشى؟

گفت: وقتى خودش خواسته باشد. باز پرسيد: تو را وقتى به بهشت مى برد كه خودش خواسته باشد، يا تو خواسته باشى؟ گفت: بلكه وقتى خودش خواسته باشد.

فرمود: به خدا سوگند، اگر غير اين جواب مى گفتى، آن عضوت را كه ديدگانت در آن است، با شمشير مى زدم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۱۲

مؤلف: اين روايت را صدوق هم، در كتاب توحيد، به سند خود، از عبداللّه بن ميمون قداح، از جعفر بن محمد، از پدرش «عليهما السلام» روايت كرده، و در آن نام بهشت نيامده. تنها آمده كه «وقتى تو را داخل مى كند كه خودش خواسته باشد، يا تو خواسته باشى».

در سابق، در جلد اول اين كتاب، در تفسير آيه: «وَ لَا يُضِلُّ بِهِ إلَّا الفَاسِقِين»، روايت ديگرى در اين معنا با شرحش گذشت.

و در توحيد، به سند خود، از سليمان بن جعفر جعفرى روايت كرده كه گفت: حضرت رضا «عليه السلام» فرمود: مشيت يكى از صفات افعال است. پس هر كه معتقد باشد كه خدا از ازل مريد و شائى (خواهنده) بوده، موحد نيست.

توضيحى درباره مشيت خداوند

مؤلف: در اين كه بار دوم فرمود: «پس هر كه معتقد باشد كه خدا از ازل مريد و شائى بوده، موحد نيست»، اشاره است به اين كه اراده و مشيت يك چيز است، و همين طور هم هست. چون مشيت وقتى آدمى به آن موصوف مى شود كه آدمى فاعلى در نظر گرفته شود، كه مى داند چه مى كند، و چه كرده است، و همين معنا وقتى اراده ناميده مى شود كه فاعليت فعل تماميت و كمال يافته باشد، به طورى كه فعل از آن منفك نشود.

و به هرحال اراده و مشيت وصفى است خارج از ذات و عارض بر ذات، و به همين جهت، خداى تعالى، آن طور كه به صفات ذاتى اش از قبيل علم و قدرت موصوف مى شود، به اراده و مشيت موصوف نمى شود. چون ذات او منزّه از تغيير است، و با عروض عوارض دگرگون نمى شود. پس اراده و مشيت از صفات فعل او، و منتزع از فعل او، و يا از جمع شدن اسباب ناقصه كه مجموع علت تامه است، مى شود.

پس اين كه مى گوييم: خدا اراده كرد چنين و چنان كند، معنايش اين است كه اگر چنين و چنان كرد، با علم به صلاحيت آن كرد، و مى دانست كه مصلحت انجام آن، بيشتر از مصلحت ترك آن است. و يا معنايش اين است كه: وسيله و اسباب آن را با علم به صلاحيت آن فراهم نمود.

و چون اراده به آن معنايى كه در خود ما است، غير از ذات خدا است، لذا اگر كسى بگويد خدا لايزال مريد بوده، لازمه گفتارش اين مى شود كه غير از ذات خدا، چيز ديگرى هم ازلى بوده. چيزى كه مخلوق او نبوده، بلكه با او بوده است، و اين با توحيد منافات دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۱۳

و اما اگر كسى اراده را به آن معنا كه در خود ما است، نگيرد، بلكه بگويد معناى اراده علم به اصلح است، در اين صورت مانعى ندارد كه بگويد خدا از ازل مريد بوده. چون علم جزء ذات خداست. چيزى كه هست، در اين صورت اراده را صفت جداگانه اى در مقابل علم و حيات و قدرت گرفتن وجهى ندارد.

چند روايت در ذيل آيه: «هَذَان خَصمَان اختَصَمُوا فِى رَبِّهِم»

و در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ترمذى، ابن ماجه، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، و بيهقى - در كتاب دلائل - از ابوذر روايت كرده اند كه وى سوگند مى خورد كه آيه «هَذَانِ خَصمَان اختَصَمُوا فِى رَبِّهِم... إنَّ اللّهَ يَفعَلُ مَا يُرِيدُ»، درباره سه نفر از مسلمانان و سه نفر از كفار نازل شد، كه در جنگ بدر با هم روبرو شدند و هماوردى كردند. از مسلمانان، حمزة بن عبد المطلب و عبيدة بن حارث و على بن ابى طالب، و از كفار، عتبه و شيبه، فرزندان ربيعه، و وليد بن عتبه بودند.

على «عليه السلام» فرمود: من اول كسى هستم كه در روز قيامت براى خصومت روى زانو مى نشينم.

مؤلف: صاحب الدر المنثور، اين روايت را نيز، از عده اى از اصحاب جوامع، از قيس بن سعد بن عباده و از ابن عباس و ديگران نقل كرده. و در مجمع البيان آن را، از ابوذر و عطاء نقل كرده است.

و در خصال، از نضر بن مالك روايت كرده كه گفت: من به حسين بن على «عليهما السلام» عرضه داشتم: يا اباعبداللّه! در معناى «هَذَانِ خَصمَانِ اختَصَمُوا فِى رَبِّهِم» حديثى بفرما.

فرمود: منظور، بنى اميه و ما هستيم كه در پيشگاه عدل الهى مخاصمه خواهيم كرد. ما خداى را تصديق نموديم و آنان تكذيب كردند. پس «خصمان» در روز قيامت، ماييم.

مؤلف: اين روايت نمى خواهد بفرمايد، شأن نزول آيه ما هستيم، بلكه مى خواهد بفرمايد يكى از مصاديق «خصمان»، ماييم.

نظير اين روايت، روايتى است كه كافى، به سند خود، از ابن ابى حمزه، از امام باقر «عليه السلام» آورده كه فرمود: براى كسانى كه به ولايت على كفر ورزيدند، جامه اى از آتش بريده مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۱۴

و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «وَ هُدُوا إلَى الطَّيِّبِ مِنَ القَولِ» گفته كه: مقصود از «قول طيّب»، توحيد و اخلاص است. و در معناى جملۀ «وَ هُدُوا إلَى صِرَاطِ الحَمِيد» فرموده: «صراط حميد»، ولايت است.

مؤلف: و در محاسن، به سند خود، از ضريس، از امام باقر روايتى به اين معنا آورده است.

و در مجمع البيان آمده كه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت شده كه فرموده: هيچ كس به قدر خداى عزوجل، حمد را دوست نمى دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۱۵

آيات ۲۵ - ۳۷ سوره حج

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ الَّذِى جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِف فِيهِ وَ الْبَادِ وَ مَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادِ بِظلْمٍ نُّذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ(۲۵)

وَ إِذْ بَوَّأْنَا لابْرَاهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَن لا تُشرِك بى شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتىَ لِلطّائفِينَ وَ الْقَائمِينَ وَ الرُّكَّع السُّجُودِ(۲۶)

وَ أَذِّن فى النَّاسِ بِالحَْجّ يَأْتُوك رِجَالاً وَ عَلى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ(۲۷)

لِيَشهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكرُوا اسمَ اللَّهِ فى أَيَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ عَلى مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الاَنْعَامِ فَكُلُوا مِنهَا وَ أَطعِمُوا الْبَائس الْفَقِيرَ(۲۸)

ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ(۲۹)

ذَلِك وَ مَن يُعَظّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّت لَكُمُ الاَنْعَامُ إِلّا مَا يُتْلى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْس مِنَ الاَوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ(۳۰)

حُنَفَاءَ للَّهِ غَيرَ مُشرِكِينَ بِهِ وَ مَن يُشرِك بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطفُهُ الطَّيرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّيحُ فى مَكانٍ سَحِيقٍ(۳۱)

ذَلِك وَ مَن يُعَظِّمْ شعَائرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ(۳۲)

لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى ثُمَّ محِلُّهَا إِلى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ(۳۳)

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسَكاً لِيَذْكُرُوا اسمَ اللَّهِ عَلى مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الاَنْعَامِ فَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ(۳۴)

الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَت قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابرِينَ عَلى مَا أَصَابهُمْ وَ الْمُقِيمِى الصَّلَوةِ وَ ممَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ(۳۵)

وَ الْبُدْنَ جَعَلْنَهَا لَكُم مِن شَعَائرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيهَا خَيرٌ فَاذْكُرُوا اسمَ اللَّهِ عَلَيهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَت جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنهَا وَ أَطعِمُوا الْقَانِعَ وَ الْمُعْترَّ كَذَلِك سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشكُرُونَ(۳۶)

لَن يَنَالَ اللَّهَ لحُُومُهَا وَ لا دِمَاؤُهَا وَلَكِن يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنكُمْ كَذَلِك سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبرُوا اللَّهَ عَلى مَا هَدَاکُم وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ(۳۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۱۶
«ترجمه آیات»

كسانى كه كفر ورزيدند و از راه خدا و مسجدالحرام كه ما آن را براى همه مردم معبد قرار داديم و مقيم و مسافر در آن يكسان است، باز مى دارند، بدانند كه ما به هر كس از ايشان كه بخواهد در آن جا تجاوزى و ستمى بكند، عذابى دردناك خواهيم داد. (۲۵)

و چون ابراهيم را آن روز كه اين خانه نبود، در جاى اين خانه جا داديم (و مقرر داشتيم) چيزى را با من شريك نپندارد و خانه ام را براى طواف كنندگان و مقيمان و سجده گزاران پاكيزه دارد. (۲۶)

و به او گفتيم: مردم را نداى حج ده، تا پياده سوى تو آيند و سوار بر مركب هاى لاغر شده، از دورى راه از دره هاى عميق بيايند. (۲۷)

تا شاهد منافع خويشتن باشند و نام خدا را در ايامى معين ياد كنند، كه ما شما را از حيوانات روزى داديم، از آن بخوريد و به درمانده فقير نيز بخورانيد. (۲۸)

آنگاه كثافاتى كه در حال احرام بر ايشان است، بسترند و به نذرهايشان وفا كنند و بر اين خانه كهن طواف كنند.(۲۹)

آرى اين چنين، و هر كس حرمت يافتگان خداى را بزرگ بدارد، همان براى او نزد پروردگارشان عمل نيكى محسوب مى شود، و خدا چارپايان را بر شما حلال كرده، مگر آنچه كه برايتان خوانده شود. پس از پليدى بت ها كناره گيرى كنيد و از گفتار دروغ اجتناب ورزيد. (۳۰)

مخلصان خدا باشيد، نه مشركان او، و هر كه به خدا شرك آورد، چنان است كه از آسمان درافتاده، مرغان او را بربايند، و يا باد او را به جايى دور دست برد. (۳۱)

چنين، و هر كس قربانى هاى خدا را بزرگ دارد، اين از پرهيزگارى دل ها است. (۳۲)

شما را تا مدتى از آن منفعت ها است، سپس زمان رنج آن تا برگشتن به خانه كعبه ادامه دارد. (۳۳)

براى هر امتى عبادتى داديم تا نام خدا را بر حيوانات بسته زبان كه روزيشان كرده است، ياد كنند، پس معبود شما خداى يگانه است، مطيع او شويد و فروتنان را بشارت ده. (۳۴)

همان كسانى كه چون نام خدا برده شود، دل هايشان بترسد كه بر حادثات صبورند و نماز به پا دارند و از آنچه روزيشان داديم، انفاق كنند. (۳۵)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۱۷

و قربانی ها را براى شما از مراسم حج قرار داديم كه غذايتان نيز هست، نام خدا را در آن حال كه به پا ايستاده اند، بر آن ها ياد كنيد و چون پهلو به زمين نهادند، از گوشتشان بخوريد و به فقير و سائل هم بخورانيد. اين چنين، حيوانات را به خدمت شما گرفتيم، شايد سپاس داريد. (۳۶)

گوشت قربانى و خون آن به خدا نمى رسد، چنين، حيوانات را به خدمت شما گرفتيم، تا خدا را براى هدايتى كه شما را كرده، بزرگ شماريد و نيكوكاران را بشارت بده. (۳۷)

«بیان آیات»

اين آيات، مزاحمت و جلوگيرى كفار مشرك از ورود مؤمنان به مسجدالحرام را ذكر مى كند، و تهديدى كه به ايشان نموده، نقل مى كند.

و اشاره اى دارد به تشريع حج خانه خدا براى اولين بار در عهد ابراهيم، و مأموريت او به اين كه حج را در ميان مردم اعلام بدارد. و نيز پاره اى از احكام حج را بيان مى كند.

برابرى همه مؤمنان در عبادت در مسجدالحرام

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ الَّذِى جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ»:

كلمۀ «صدّ» به معناى جلوگيرى است. و كلمۀ «سَوَاء»، مصدر به معناى فاعل است. و «عكوف در مكان» به معناى اقامت در آن است. و كلمۀ «بَادِى» از «بدو» و به معناى ظهور است. و مراد از آن، به طورى كه گفته اند، كسى است كه مقيم مكه نباشد، بلكه از خارج وارد مكه شود. و كلمۀ «إلحاد»، به معناى ميل به خلاف استقامت است، و اصل آن كجى پاى حيوان بوده.

و مراد از جملۀ «الَّذِينَ كَفَرُوا»، مشركان مكه است كه به نبوت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كفر ورزيدند و در اول بعثت، يعنى قبل از هجرت، مانع از گرويدن مردم به اسلام مى شدند.

و مقصود از «سَبِيل اللّه»، همان اسلام است، و نيز مؤمنان را از داخل شدن به مسجدالحرام، براى طواف كعبه و نماز خواندن در آن و ساير عبادات باز مى داشتند.

پس جملۀ «يَصُدُّونَ»، استمرار را مى رساند، و عطف آن بر فعل ماضى «كَفَرُوا»، ضررى به اين افاده نمى رساند، و معناى آيه اين است: آن هايى كه قبلا كفر ورزيدند و بر جلوگيرى مردم از راه خدا و جلوگيرى مؤمنان از مسجدالحرام مداومت نمودند.

و با اين بيان روشن مى شود كه: جملۀ «وَ المَسجِدِ الحَرَام»، عطف است بر جملۀ «سَبِيلِ اللّه»، و مراد از جلوگيرى مؤمنان از اداى عبادات، مناسك در كعبه است، و لازمه اين جلوگيرى اين بوده كه نگذارند كسى هم از خارج وارد مكه شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۱۸

و با اين بيان روشن مى گردد كه منظور از جملۀ «الَّذِى جَعَلنَاهُ لِلنَّاس»- كه وصف مسجدالحرام است - اين است كه «جَعَلنَاهُ لِعِبَادِهِ النَّاس: آن را محل عبادت مردم قرار داديم»، نه اين كه ملك آن را به مردم واگذار نموديم.

پس به حكم اين آيه، مردم مالك اين معنا هستند كه در مسجدالحرام عبادت كنند، و كسى نتواند از ايشان جلوگيرى كند. و اگر اين طور تعبير فرموده، براى اين است كه بفهماند عبادت مردم در مسجدالحرام، حق ايشان است و جلوگيرى ايشان، تعدّى در حق و الحاد به ظلم است. همچنان كه اضافۀ «سَبِيل» به كلمۀ «اللّه»، براى افاده اين معنا است كه جلوگيرى مردم از عبادت در مسجد، تعدّى به حق خدا است.

مؤيد اين معنا اين است كه بعد از جمله مورد بحث فرموده: «سَوَاءً العَاكِفُ فِيهِ وَ البَاد». يعنى: اهل آن و خارجى هايى كه داخل آن مى شوند، در اين كه حق دارند در آن مسجد عبادت كنند، برابرند.

و مراد از اقامت در آن، و در خارج آن، يا اقامت در مكه و در خارج مكه، به طور مجاز عقلى است. و يا از اين باب است كه ملازم بودن مسجد براى عبادت آن است كه از خارج وارد آن شوند.

«مَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادِ بِظلْمٍ نُّذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ»:

اين جمله، كيفر كسى كه مردم را در اين حق ظلم مى كند، بيان مى فرمايد، و لازمه آن تحريم اين عمل، يعنى بازدارى مردم از دخول مسجد براى عبادت است. و مفعول «يُرِد» حذف شده تا دلالت بر عموم كند. و حرف «باء» در «بِإلحَاد» براى ملابست، و در «بِظُلمٍ» براى سببيت است. جمله مورد بحث دلالت مى كند بر اين كه خبر «إنَّ» در جملۀ «إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا» چيست.

و معناى آيه اين است كه: كسانى كه كافر شدند و همواره مردم را از راه خدا، كه همان دين اسلام است، باز مى دارند و مؤمنان را از ورود به مسجدالحرام، كه ما آن را معبدى براى مردم قرار داديم كه عاكف و بادى در آن برابرند، جلوگيرى مى كنند، بدان ها از عذاب مى چشانيم. چون آن ها با مردم با الحاد و ظلم مواجه مى شوند و كسى كه چنين باشد، ما از عذابى دردناك بدو مى چشانيم.

مفسران در اعراب مفردات آيه و جملات آن گفته هاى بسيار زيادى دارند، و شايد آنچه ما آورديم، مناسب ترين وجه نسبت به سياق آيه باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۱۹

معبد شدن كعبه براى مردم

«وَ إِذْ بَوَّأْنَا لابْرَاهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَن لا تُشرِك بى شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتىَ لِلطَّائفِينَ وَ الْقَائمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ»:

«بوء لَهُ مَكَاناً كَذَا»، معنايش اين است كه براى او فلان مكان را مهيا كرد، تا مرجع و بازگشتگاه او باشد و همواره بدان جا برگردد. و كلمۀ «مكان»، به معناى محل استقرار هر چيزى است. بنابراين «مكان خانه»، قطعه اى است از زمين كه خانه كعبه در آن بنا شده.

و مراد از «قائمين»، آن طور كه از سياق استفاده مى شود، كسانى هستند كه خود را براى عبادت خدا و نماز به تعب مى اندازند. و كلمۀ «رُكَّع» جمع «رَاكِع» است. مانند «سُجَّد» كه جمع «ساجد» است. و همچنين «ركوع» و «سجود» نيز، جمع «راكع» و «ساجد» است.

كلمۀ «إذ» در جملۀ «وَ إذ بَوَّانَا...»، ظرفى است متعلق به مقدر، و تقدير آن «أُذكُر وَقتَ كَذَا» است. و در اين جمله، داستان معبد شدن كعبه براى مردم را بيان مى كند، تا همه بهتر بفهمند، كه چطور جلوگيرى مردم از عبادت در آن، الحاد به ظلم است.

دستور تطهیر خانه کعبه به ابراهيم «ع»، از سوی خداوند

و اين كه خداى تعالى، مكان بيت را براى ابراهيم «عليه السلام» تبوئه قرار داد، معنايش اين است كه آن را مرجع براى عبادت قرار داد، تا عبادت كنندگان، آن جا را خانه عبادت خود قرار دهند. و اين كه خانه را هم به خود نسبت داد، و فرمود: «وَ طَهِّر بَيتِى: پاك كن خانه ام را» اشاره به همين قرار داد دارد.

و بدون ترديد اين قرارداد عبارت بوده از وحى به ابراهيم كه تو اين مكان را مكان و مرجع براى عبادتم بكن. پس معناى «بَوَّءنَا لِإبرَاهِيمَ مَكَانَ البَيتِ» اين است كه: ما وحى كرديم به ابراهيم كه براى عبادتم قصد اين مكان كن. به عبارتى ديگر: مرا در اين مكان عبادت كن.

با اين بيان روشن گرديد كه كلمۀ «أن» در جملۀ «أن لَا تُشرِك بِى شَيئاً» تفسيرى است كه وحى سابق را به اعتبار اين كه از مقوله قول بوده، تفسير مى كند و ديگر احتياجى به تقدير «وحى كرديم» كه و يا «گفتيم» و امثال آن نيست.

و نيز روشن شد كه مقصود از جملۀ «أن لَا تُشرِك بِى شَيئاً»، البته در خصوص اين سياق، نهى از شرك به طور مطلق نيست، هرچند شرك به طور مطلق مورد نهى است، ولى مقصود نهى از خصوص شرك در عبادت است. چون كسى كه به زيارت كعبه مى رود، مقصودش عبادت است. و به عبارتى روشن تر: نهى از شرك در اعمال حج، از قبيل تلبيه براى بت ها، اهلال براى آن ها و امثال آن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۲۰

و همچنين معناى جملۀ «وَ طَهِّر بَيتِى...» اين است كه وحى كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و نمازگزاران و راكعان و ساجدان تطهير كن. و تطهير هر چيز به معناى اين است كه آن را آن چنان از كثافات و پليدی ها پاك كنند و به حالتى برگردانند كه طبع اولى اقتضاى آن حالت را دارد.

و منظور از اين كه «بيت» را به خود نسبت داده، فرمود: «بَيتِى»، اين است كه بفهماند اين خانه، مخصوص عبادت من است.

و تطهير معبد، به همان جهت كه معبد است، اين است كه آن را از اعمال زشت و پليدی ها كه مايه فساد عبادت است پاك كنند، و چنين پليدى همان شرك و مظاهر شرك، يعنى بت ها است.

پس تطهير خانه خدا، يا منزه داشتن آن از خصوص پليدی هاى معنوى است، و ابراهيم «عليه السلام» مأمور شده كه طريقه عبادت را به نحوى كه خالى از قذارت شرك باشد، به مردم تعليم دهد، همان طور كه خودش ‍ مأمور به چنين عبادتى شده بود، و يا تطهير آن از مطلق نجاسات، و پليدی ها، چه مادى و چه معنوى است.

ليكن از اين دو احتمال، آن كه با سياق آيه نزديكى بيشترى دارد، همان احتمال اول است، و حاصل تطهير معبد، از ارجاس و پليدی هاى معنوى، براى پرستندگان كه از دور و نزديك قصد آن مى كنند، اين است كه عبادتى براى آنان وضع كند كه خالص براى خدا باشد، و مشوب به شائبه شرك نباشد، در آن جا تنها خدا را بپرستند و چيزى را شريك او نكنند.

پس بنابر آنچه سياق افاده مى كند، معناى آيه اين مى شود كه: به ياد آور زمانى را كه به ابراهيم وحى كرديم كه در خانه من، مرا پرستش كن به اين كه آن را مرجع عبادت من كنى و چيزى را در عبادت من شريك نسازى و براى كسانى كه قصد خانه من مى كنند، عبادتى تشريع كنى كه خالى از شائبه شرك باشد.

در اين آيه إشعارى به اين معنا دارد كه عمده عبادت قاصدان كعبه، طواف و نماز و ركوع و سجود است، و نيز إشعارى به اين معنا است كه ركوع و سجود مثل دو متلازم، هميشه با هم هستند و هيچ وقت از يكديگر جدا نمى شوند.

از جمله حرف هايى كه در تفسير اين آيه زده اند، يكى اين است كه معناى «بَوَّأنَا»، «قُلنَا تبؤا) است. يكى ديگر اين است كه گفته اند: معنايش «اعلمنا» است. يكى ديگر اين كه: كلمۀ «أن» در جملۀ «أن لَا تُشرِك...»، مصدريه است. يكى ديگر اين كه: مخفّفه از «أنَّ» با تشديد است.

يكى ديگر اين كه گفته اند: مراد از «طائفين»، طارئين يعنى واردين از خارج و مراد از «قائمين»، مقيمين و اهل مكه است. ديگر اين كه مراد از «قائمين» و «رُكَّع» و «سجود»، همه نمازگزاران است، ولى همه اين اقوال بعيد است.

دستور الهى به ابراهيم «ع»: در ميان مردم ندا کن که قصد حج كنند

«وَ أَذِّن فى النَّاسِ بِالحَْجّ يَأْتُوك رِجَالاً وَ عَلى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ»:

كلمۀ «اذن» امر از «تأذين» و به معناى اعلام كردن با صداى بلند است و به همين جهت، ديگران آن را به ندا تفسير كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۲۱

و كلمۀ «حج» در اصل لغت به معناى «قصد» است و اگر عمل مخصوص در بيت الحرام را كه اولين بار ابراهيم «عليه السلام» آن را تشريع نمود و در شريعت محمّدى «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نيز جريان يافت، حج ناميده اند. به همين جهت است كه هر كس بخواهد اين عمل را انجام دهد، قصد خانه خدا مى كند.

و كلمۀ «رجال»، جمع «راجل: پياده» است كه در مقابل «راكب: سواره» است. و كلمۀ «ضامر»، به معناى لاغرى است كه از زياد راه رفتن لاغر شده باشد. و كلمۀ «فجّ»، به طورى كه گفته اند، به معناى راه دور است.

«وَ أذِّن فِى النَّاسِ بِالحَجِّ» - يعنى: در ميان مردم ندا كن كه قصد خانه كنند و يا عمل حج را انجام دهند. اين جمله، عطف است بر جملۀ «لَا تُشرِك بِى شَيئاً» و مخاطب در آن ابراهيم «عليه السلام» است. و اين كه بعضى از مفسران مخاطب به آن را رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دانسته اند، از سياق آيات بعيد است.

«یَأتُوكَ رِجَالاً...» - اين جمله جواب امر است. يعنى: در ميان مردم اعلام كن كه اگر اعلام كنى، مردم چه پياده و چه سوار، بر اشتران لاغر از هر راه دورى خواهند آمد. و لفظ «كُلّ» در امثال اين موارد، معناى كثرت را افاده مى كند، نه معناى استغراق و كليت را.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←