تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۲۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



براى مثال ، خواننده بايد پادشاهى را در نظر بگيرد كه گزارشى به او رسيده مبنى بر اينكه جمعى از ضعيف ترين طبقات رعيتش فرمانش را تمرد كرده اند، و آن پادشاه بعضى از كاركنان دربار را به عنوان رسول نزد آن رعايا بفرستد تا به اطاعت و تسليم شدن در برابر شاه دعوتشان كند، و در اين باره نامه خود را به او داده دستورش دهد نامه را بر آن جمع بخواند، و به خاطر تمرد و استكبارشان ملامتشان كرده و بگويد:

شما مردم ذليل كه از ضعيفترين طبقات اين كشوريد، با چه نيرويى عليه پادشاه قيام كرده ايد؟ پادشاهى كه هم ولى نعمت شما است و هم داراى قوت و سطوت و عزت است ، ماءمور دربار نيز طبق فرمان عمل نموده آنان را ملامت بكند، ولى بر خلاف انتظارش با رد و انكار مردم مواجه شود، و ناگزير نزد شاه برگردد و اطلاع دهد كه آن مردم دعوتش را نپذيرفتند و به نصايح و راهنماييهايش گوش ندادند، و به نامه پادشاه هم وقعى ننهادند.

شاه براى بار دوم نامهاى به آن ماءمور بنويسد و در آن نامه فرمانش دهد كه اين نامه را براى آن مردم بخوان ، شايد تو در نوبت اول نامه ما را براى آنان نخوانده اى و ترسيده اى مبادا پيشنهادى كنند كه از قدرتت خارج باشد، و يا نامه مرا خوانده اى ولى آن مردم پنداشته اند كه نامه از ناحيه من نبوده و تو آن را به دروغ به من نسبت داده اى ، اگر بهانه آنان احتمال اول بوده بايد بدانند كه تو فرستاده مائى ، و غير از رساندن پيام ما و نامه ما وظيفه و پستى ندارى . و اگر احتمال دوم بوده بايد بدانند كه آن نامه به خط خودم است و با دست خود نوشته ام ، و با مهر خودم ممهور كرده ام ، و خط و مهر من طورى است كه احدى نمى تواند آن را تقليد كند.

خواننده محترم اگر در اين مثال دقت كند، متوجه مى شود كه نامه دوم خطابش در مقامى است كه شاه در صدد فهماندن استبعاد خويش ‍ است ، و منظورش از ذكر آن دو احتمال ، يعنى احتمال اينكه رسول ، نامه اولش را نرسانده باشد و احتمال اينكه مردم خيال كرده باشند كه نامه جعلى است اين نبوده كه رسول را بطور جدى سرزنش كند، و يا احتمال كذب و افتراء را جدى بگيرد، بلكه منظورش از ذكر آن دو احتمال اين بوده كه مقدمه چينى كند براى بيانى كه آن دو شبهه را رد كند و بفرمايد رسول به غير ابلاغ رسالت هيچ اختيار ديگرى ندارد، تا مردم هر چه دلشان خواست از او تقاضا و پيشنهاد كنند، و قرآن كريم نامه و از خود پادشاه است و در آن شك و ترديدى نيست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۳۸

از اينجا روشن مى شود كه جمله «فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك ...» نميخواهد بطور جدى اظهار احتمال كند و جدا بفرمايد: «نكند تو بعضى از آنچه را كه به سويت وحى شده به مردم نرسانده اى ...»، و نميخواهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را توبيخ كند كه چرا چنين كردى ، و نيز نميخواهد آن جناب را تسليت و دلگرمى دهد كه اگر چنين كرده اى عيبى ندارد، غصه مخور، و از كفر و لجبازى كفار غمگين مباش ، براى اينكه آنچه به تو وحى شده حق صريح است . بلكه همانطور كه گفتيم گفتار در اين جمله زمينه مقدمه چينى دارد، و ميخواهد زمينه را براى يادآورى اينكه: «انما انت نذير و اللّه على كل شى ء قدير» آماده سازد.

پس اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: كلام در اين آيه در زمينه نهى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از اندوه و تنگ حوصلگى به خاطر لجبازيهائى است كه از كفار مى بيند، چيزى كه هست نهيى است تسليتى و دلگرم كننده ، نظير نهى در آيه «و لا تحزن عليهم و لا تك فى ضيق مما يمكرون»، و آيه «لعلك باخع نفسك ان لا يكونوا مؤمنين ان نشا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين» گفتارى نابجا است.

و نيز روشن گرديد كه جمله «فلعلك تارك ...» و جمله «ام يقولون افتراه » به منزله دو شق ترديد است ، و هر دو با آيه قبل به يك جهت اتصال دارد كه بيانش گذشت.

و اگر در جمله «تارك بعض ما يوحى اليك » با آوردن كلمه «بعض » مطلب را اختصاص به بعضى از آنچه وحى شده نمود براى اين است كه آيات سابق متضمن تبليغ وحى بطور اجمال بود، در نتيجه معناى جمله چنين مى شود: ((شايد تو قسمتى از آنچه ما در قرآن به سويت وحى كرده ايم را ترك كرده اى و براى آنان تلاوت ننموده اى و در نتيجه حقانيت قرآن آنطور كه بايد و شايد برايشان منكشف نشده ، انكشافى كه سبب شود عليه تو جبهه گيرى نكنند و دعوتت را رد ننموده ادعايت را منكر نشوند. چون اسلوب قرآن كريم طورى است كه بعضى از آن ، مفسر و روشنگر بعض ديگر است

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۳۹

و قسمتى از آن ، قسمت ديگر را قابل قبولتر مى سازد، مانند آيات احتجاج كه روشنگر آيات دعاوى است ، و آيات ثواب و عقاب كه قبول حق را از راه تطميع و تهديد نزديكتر مى كند و آيات مربوط به داستانهاى عبرت انگيز كه دلها را (براى پذيرفتن اندرزها و حلال و حرامها) نرم مى سازد. «و ضائق به صدرك ان يقولوا» - در مجمع البيان گفته:

«ضائق » (اسم فاعل ) و «ضيق » (صفت مشبهه ) و هر دو به يك معنا هستند ليكن در خصوص آيه مورد بحث كلمه «ضائق » به دو جهت بهتر است از كلمه «ضيق »: يكى اينكه كلمه «ضيق » بيشتر در چيز تنگى به كار مى رود كه تنگيش ذاتى باشد، و كلمه «ضائق » در چيز تنگى استعمال مى شود كه تنگيش عارضى است ، و در آيه شريفه تنگ حوصله شدن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) امرى عارضى است ، پس آوردن كلمه «ضائق » مناسبتر است . جهت دوم اينكه از نظر قافيه و وزن شبيه به كلمه «تارك » است كه در جمله قبلى قرار دارد.

و ظاهرا ضمير در «به » به جمله «بعض ما يوحى » برميگردد، هر چند كه بعضى از مفسرين گفته اند مرجع آن جمله «لولا انزل عليه كنز...» ميباشد و يا گفته اند: به پيشنهاد احتمالى كفار بر مى گردد. احتمال آخرى با اين نظريه موافقتر است كه جمله «ان يقولوا...» بدل باشد از ضمير در «به »، و احتمالى كه ما داديم موافقتر است با اين نظريه كه جمله «ان يقولوا...» مفعول له باشد براى جمله «تارك»، و تقدير كلام چنين است : «لعلك تارك ذلك مخافة ان يقولوا لو لا انزل عليه كنز او جاء معه ملك - شايد توبه اين خاطر ابلاغ بعضى از آيات را ترك ميكنى كه ميترسى بگويند: چرا با او گنجى يا فرشته اى نيامد».

چون و چراى كفار درباره نزول قرآن و جواب خداى تعالى به آنان

«انما انت منذر» - اين جمله جواب از پيشنهاد كفار است كه گفتند: «لو لا انزل عليه كنز او جاء معه ملك ». و اين پيشنهاد كه از طرف كفار شده در قرآن كريم مكرر نقل شده ، در بعضى از آن نقلها تنها مساله آمدن فرشته با رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمده ، و در بعضى ديگر پيشنهادى ديگر علاوه بر آن نقل شده ، يك جا آن پيشنهاد اضافى ، آمدن خداى سبحان براى شهادت دادن به حقانيت رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است.

و در بعضى ديگر اين آمده كه چرا باغى ندارد كه از ميوه آن بخورد، و در بعضى ديگر آمده است كه چرا از آسمان كتابى نوشته شده نياورد تا مردم آن را بخوانند. و خداى تعالى در همه آن پيشنهادها و اعتراضات، جوابى نظير جواب آيه مورد بحث داده و آن اين است كه : فرستاده او جز رساندن پيام و رسالت او هيچ مسؤ وليت و اختيار و قدرتى از خود ندارد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۴۰

چيزى در دست او نيست كه اين توقع ها را از او داشته باشيد، او يك فرد بشر است كه به عنوان رسول به سوى شما گسيل شده و هيچ كارى جز اين نميتواند بكند مگر آنكه خداى تعالى در اين باب بخواهد به او قدرت و اختيارى بدهد و يا اجازهاش دهد كه براى شما آيتى بياورد، در سوره مؤ من فرموده : «و ما كان لرسول ان ياتى باية الا باذن اللّه ».

جمله «و اللّه على كل شى ء وكيل » را بعد از جمله «انما انت نذير» آورد تا پاسخ از چون و چراى كفار عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را تكميل كرده باشد، و حاصلش اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بشرى مثل ساير مردم است . و جز انذار كه در حقيقت رسالت به اعلام خطر است هيچ ماءموريتى ندارد، و اما قيام به همه امور و تدبير آن ، حال چه امورى كه در مجراى عادى جريان دارد و چه امورى كه خارق عادت باشد تنها بدست خداى سبحان است و بس . پس، اين مردم نبايد در كارهائى كه به عهده آن جناب نيست به او دل ببندند.

دليل اين معنا روشن است ، و آن اين است كه پديد آورنده تمامى موجودات و فاطر آن خدا است ، و همانا او قائم است بر هر چيزى كه نظام بر آن جارى است ، پس هيچ چيز نيست مگر آنكه خداى تعالى مبداء و منتها، در امور و شؤ ون آن است ، و تنها حكم او است كه در آن چيز نافذ است ، پس او بر هر چيزى وكيل و مورد اعتماد است ، و در هر امرى تنها به او بايد دل بست .

با اين بيان روشن مى شود كه جمله «و اللّه على كل شى ء وكيل » به كمك جمله «انما انت منذر» قصر قلب را افاده مى كند، چون كفار از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چيزى را خواسته بودند كه به دست آن جناب نبود، خداى تعالى درخواستشان را وارونه و سپس در خودش منحصر كرد (در حقيقت فرموده اولا بيجا از رسول گرامى من اين درخواست را كرديد و ميبايست از خود من بكنيد، در ثانى غير از من هيچكس كارهاى نيست ).

اگر مى پنداريد قرآن افتراء بسته بر خدا است ، شما نيز از عهده اين افتراء برآييد!

«أَمْ يَقُولُونَ افْترَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشرِ سوَرٍ»:

قبل از اين آيه كلامى گذشت كه به وسيله آن ميتوان كلمه «اءم » را متصله گرفت ، و آن جمله «فلعلك » است ، چون اين جمله در معناى استفهام است ، و تقدير كلام چنين است : «آيا بهانه كفار اين است كه تو بعضى از آنچه به سويت وحى شده را از ترس اعتراض كفار ترك كرده اى ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۴۱

و ترسيده اى نكند كه بعد از شنيدن آن ، پيشنهاد آوردن معجزه كنند، و يا اينكه خود كفار شك كنند در اينكه قرآن وحى باشد و اظهار كنند تو آن را به دروغ بر ما بسته اى ، چون اين خيلى بعيد است كه كلام ما را به گوش ‍ آنان رسانده باشى و آنان بدان ايمان نياورند، پس اگر ايمان نياورده اند به خاطر يكى از اين دو جهت است ».

ولى بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه «اءم » در اينجا منقطعه و به معناى «بل » است ، مى خواهد بفرمايد: (((نه ، بهانه كفار اين نيست كه تو بعضى از آيات قرآنى را به گوش آنان نرسانده اى ، چون همه آنها را به آنان رسانده اى ، بلكه بهانه شان اين است كه مى گويند اصلا) قرآن كلام خدا نيست و تو به ناحق و به دروغ آن را به خدا نسبت ميدهى».

«قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات » - در اين كلام تحدى واضحى است و به روشنى مى فرمايد: اگر قرآن را افتراء ميدانيد، شما هم اين افتراء را ببنديد، و ده سوره مثل قرآن از پيش خود ساخته و پرداخته كرده به افتراء به خدا نسبت بدهيد. و ضمير در كلمه «مثله » به قرآن و يا به اين سوره به اعتبار اينكه قرآن است برميگردد، و حرف «فاء» در كلمه «فاتوا» تفريع اين صيغه امر بر كلمه «افتراء» را ميرساند، (ميفرمايد: حالا كه قرآن را افتراء ميدانيد پس بياوريد...)، و در اين كلام حذف و ايصالى به كار رفته تا رعايت كوتاه گوئى شده باشد، و تقدير كلام چنين است:

«قل لهم ان كان هذا القرآن مما افتريته على اللّه و كان من عندى و كان من الجائز ان ياتى بمثله غيرى فان كنتم صادقين فى دعواكم و مجدين غير هازلين فاتوا بعشر سور مثله مفتريات - به آنان بگو: اگر اين قرآن افترائى است كه من به خدا بسته ام ، و كلامى است كه خود من آن را ساخته و پرداخته ام و چيزى است كه مى شود غير من نيز مثل آن را ساخته و پرداخته كند، در صورتى كه در اين گفتار خود، صادق و جدى هستيد و شوخى نميكنيد ده سوره مثل آن را بياوريد و به خدا افتراء ببنديد».

و اگر به تنهائى نتوانستيد از كسانى ديگر - به جز خدا - از قبيل خدايان خود كه گمان مى كنيد معبود شما هستند و در هنگام حاجت به آنها متوسل ميشويد استعانت بجوييد، تا همه اسباب و وسايل برايتان جمع و جور شود و احدى از آنهائى كه احتمال ميدهيد كمكش مؤ ثر باشد و سودى برايتان داشته باشد باقى نماند، چون اگر قرآن كريم ساخته و پرداخته يك فرد انسان باشد، بايد انسانهاى ديگر نيز بتوانند نظير آن را بياورند.

شرحى در مورد اين كه تحدى قرآن، همه جانبه است و شامل معارف قرآن نيز هست

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۴۲

با اين بيان به خوبى روشن شد كه تحدى به آوردن مثل قرآن در آيه مورد بحث تنها از حيث نظم قرآن و بلاغت آن نيست ، زيرا اگر تحدى تنها از اين جهت بود بايد ميفرمود: متخصصين در شعر و ادبيات را به كمك طلب كنيد، ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود از هر كس غير خداى تعالى كه ميتوانيد دعوت كنيد، كمك بگيريد، چه خدايانتان و چه غير آنها.

و معلوم است كه خدايان عرب سنگ و چوبهائى بودند كه نه سخن گفتن ميدانستند و نه به نظم و اسلوب خوب كلام و به فصاحت و بلاغت آن معرفت داشتند، پس معلوم مى شود تحدى آيه شريفه شامل تمامى جهاتى است كه قرآن متضمن آن است : چه معارف الهى و چه اخبار غيبى و چه براهين ساطع و مواعظ حسنه ، و چه دستورات مهم اخلاقى ، و چه شرايع الهى ، و چه فصاحت و بلاغت.

نظير آيه مورد بحث در تحدى از جميع جهات آيه زير است كه مى فرمايد: «قل لئن اجتمعت الجن و الانس على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا» كه در بحث پيرامون اعجاز قرآن در جلد اول اين كتاب درباره آن سخن گفته شد.

با اين بيان فساد اين گفته ظاهر مى شود كه اعجاز قرآن تنها در بلاغت و فصاحت به نظم و سياق مخصوص به آن است چون اگر جهت اعجاز قرآن غير اين ميبود در مقام معارضه ، خداى تعالى در تحدى عرب به صرف ساختن و پرداختن و به خدا افتراء بستن قناعت نميكرد، زيرا اين بلاغت چند مرحله دارد، كه عاليترين آن معجزه است ، ولى مرحله متوسط و پايين آن براى بشر ممكن و عملى است . پس تحدى در آيه ، به مرتبه اعلاى بلاغت مربوط است . و اگر چنين نباشد و صرف بلاغت و فصاحت كلام (بدون توجه به نظم و سياق ) وجه اعجاز شمرده شود آن وقت سخنان ركيك (كه كوتاه و رسا است ) داراى بيشترين حد از بلاغت اعجازآميز بايد باشند!

و كلمه «مثل » كه در آيه شريفه آمده نمى تواند منظور از آن ، مثل قرآن در جنس باشد، زيرا مثل آن در جنس ، حكايت آن است ، و با حكايت قرآن و دوباره خوانى آن ، تحدى حاصل نمى شود. بلكه منظور از آوردن مثل ، همان چيزى است كه متعارف در بين عرب در تحدى يكديگر است ، مثلا وقتى دو نفر شاعر عرب يكديگر را تحدى مى كنند تا يكى ثابت كند كه حريفش قادر نيست مثل او شعر بگويد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۴۳

و آن ديگرى هم همين را درباره وى ثابت نمايد، متعارف اين است كه اين شعر او را رد مى كند، و او شعر اين را، و اينگونه متناقضات در بين شعراى معروف عرب نظير امرى القيس و علقمه و عمر بن كلثوم و حارث بن حلزه و جرير و فرزدق و ديگران مشهور است .

سه وجه در بطلان قول مذكور

و دليل فساد اين گفتار اين است كه:

اولا: اگر علت و وجه معجزه بودن قرآن تنها فصاحت و بلاغت آن بود - با اينكه تشخيص كلام فصيح و بليغ از غير آن جهانى و عمومى نبود، زيرا عرب به تنهائى در اين فن تخصص ‍ داشت - ديگر معنا نداشت بفرمايد: همه جن و انس را براى شركت در اين امر دعوت كنيد، و غير از خداى تعالى هر كس ديگرى را به كمك بگيريد: «و ادعوا من استطعتم من دون اللّه »، «لئن اجتمعت الانس و الجن ...»، و لازم بود بفرمايد: «لئن اجتمعت العرب »، و يا بفرمايد: «و ادعوا من استطعتم من آلهتكم و من اهل لغتكم - براى كمك در اين كار، خدايان و اهل زبانتان را به كمك بخوانيد».

و ثانيا: اگر جهت اعجاز، تنها خصوص بلاغت بود ديگر صحيح نبود به مثل آيه زير استدلال كند و بفرمايد: «و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا»، چون ظاهر اين استدلال اين است كه مى خواهد مطلق اختلاف را نفى كند و بيشتر اختلافها مربوط به مضامين و معناى كلام است نه به الفاظ كلام .

و ثالثا: ما مى بينيم خداى تعالى به مثل آيه شريفه «فلياتوا بحديث مثله » و آيه شريفه «فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون اللّه »، استدلال كرده و ما در گذشته استفاده كرديم كه سوره يونس از نظر ترتيب نزول ، قبل از سوره هود نازل شده ، و روايات نيز اين استفاده ما را تاءييد ميكند، آنگاه بعد از آنكه در سوره يونس آن تحدى را كرده در سوره مورد بحث فرموده : «فاتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه »، و اگر جهت اعجاز تنها مساله بلاغت بود، اين تحدى ها خارج از نظم طبيعى مى شد، زيرا اين صحيح به نظر نميرسد كه امروز قوم عرب را تحدى كند به آوردن يك سوره مثل قرآن ، و فردا تحدّى كند به آوردن ده سوره مثل آن (و مثل اين مى ماند كه من امروز به حريف خود بگويم : اگر مردى اين سنگ ده من را بردار، و چون نتواند بردارد به او بگويم خوب حالا اگر مردى اين سنگ صد من را بردار).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۴۴

آرى ، اگر جهت اعجاز خصوص فصاحت و بلاغت بود مقتضاى طبع كلام اين بود كه اول بر همه قرآن تحدّى كند، و آنگاه اگر از آوردن مثل همه قرآن عاجز شدند به كمتر از آن تنزل نموده بگويد: حداقل ده سوره مثل آن را بياوريد، و باز اگر نتوانستند بياورند بفرمايد: پس حداقل يك سوره مثل آن را بياوريد. بعضى از مفسرين براى رهائى از اين اشكال گفته اند: ترتيب بين سوره ها و اينكه فلان سوره قبل از فلان سوره است مستلزم آن نيست كه همه آيات اين سوره قبل از همه آيات آن سوره نازل شده باشد، چه بسيار آياتى كه در مدينه نازل شده و در بين سوره هاى مكى گنجانيده شده است . و به عكس ، چه بسيار آياتى كه در مدينه نازل شده و آن را در بين سوره هاى مكى جاى داده اند، با اين حال چه مانعى دارد كه آيات تحدّى به تمام قرآن قبل از ساير آيات تحدّى نازل شده باشد و آيه تحدّى به ده سوره بعد از آن و آيه تحدّى به يك سوره بعد از همه نازل شده باشد؟

ليكن اين توجيه وقتى درست است كه بتواند آن را ثابت كند، ولى چون امكان صرف است و تصورى بيش نيست نمى تواند اشكال را برطرف سازد، پس حق مطلب اين است كه قرآن از تمامى جهات مختص به خودش معجزه است : چه فصاحت و بلاغت ، چه معارف حقيقى ، چه اخلاق كريمه ، چه شرايع الهى ، چه داستانها و عبرتها، چه خبرهاى غيبى و چه آن نفوذ عجيبش در دلها و جمال حاكمش در نفوس .

صاحب مجمع البيان در توجيه اينكه در سوره مورد بحث به آوردن ده سوره تحدّى كرده با اينكه در سوره يونس به آوردن يك سوره تحدّى كرده بود بر آمده ، چنين ميگويد: اگر كسى بگويد چرا قرآن كريم يك بار به آوردن ده سوره تحدّى كرده و يك بار به آوردن يك سوره و بارى ديگر به آوردن كلامى مثل قرآن.

جوابش اين است كه تحدّى به كلام را درباره كلامى ميكنند كه معجزه بودن نظم آن كلام روشن باشد، حال چه اينكه اول به كمترين مقدار آن تحدّى كنند و يا به بيشتر، يك بار به آن تحدّى كنند و بار ديگر به اين . مولّف : اين فرمايش صاحب مجمع جواب از سؤ الى نيست كه مطرح كرده ، بلكه جواب از اصل تحدّى به يك سوره و چند سوره است ، سؤ الى كه مطرح كرده اين است كه بعد از تحدّى به يك سوره ديگر تحدّى به ده سوره چه معنا دارد؟ و آن پاسخ از مثل مرحوم طبرسى كه خود معتقد به اين است كه قرآن تنها از نظر فصاحت و بلاغت معجزه است پاسخ درستى نيست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۴۵

بعضى از مفسرين در پاسخ به اين سؤ ال گفته اند: قرآن كريم در تمامى محتوياتش معجزه است : در معارف ، اخلاق ، احكام ، داستانها و ساير خصوصياتش ، و از نظر فصاحت و بلاغت و نداشتن اختلاف به معجزه بودن توصيف مى شود، و وقتى معارضه صورت ميگيرد كه خصم بتواند چند سوره به مثل قرآن بياورد، و در آن چند سوره اختلافى ديده نشود، مخصوصا اگر در آن چند سوره متعرض داستانهائى شده باشد، و نيز جهات فصاحت و بلاغت را در آن رعايت كرده معارفى را نيز آورده باشد، در اين صورت است كه ميتواند ثابت كند قرآن معجزه نيست ، و اما با آوردن يك سوره اين معنا ثابت نمى شود.

تازه وقتى با آوردن چند سوره ثابت مى شود كه سوره هاى آن كلام مانند سوره هاى اول قرآن طولانى باشد، و همه شؤ ونى كه قرآن دارد، داشته باشد، معرفت و داستان و استدلال و ساير جهات را نيز داشته باشد، و خلاصه كلام اينكه سوره هائى نظير سوره اعراف و انعام باشد.

و سوره هاى طولانى قرآن كه مشتمل بر تمامى فنون مذكور و قبل از سوره هود باشد - بطورى كه در روايات هم آمده - سوره اعراف ، يونس ، مريم ، طه ، شعراء، نمل ، قصص ، قمر و سوره ص است ، كه با سوره هود ده سوره ميشود، و اگر قرآن كريم تحدّى را در ده سوره قرار داده به اين جهت بوده است ، اين بود خلاصه گفتار بسيار طولانى آن مفسر.

پاسخ مفسرى كه سوره مورد بحث در تحدى را منحصر به سوره هاى طولانى مى داند.

مؤ لف : اين پاسخ نيز درست نيست ، زيرا اولا: آن ترتيبى كه وى براى سوره هاى مذكور ذكر كرده قابل اعتماد نيست ، زيرا روايتى كه به آن تمسك جسته خبر واحدى است كه علاوه بر واحد بودنش خالى از ضعف نيست ، و بحث تفسيرى نمى تواند مبتنى بر امثال آن شود.

و ثانيا: از ظاهر آيه شريفه «ام يقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات » بر مى آيد اينكه كفار به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نسبت افتراء داده اند، درباره همه قرآن داده اند، چه سوره هاى طولانيش و چه كوتاهش ، و اين تهمت خود را به سوره اى دون سوره اى اختصاص ندادند، پس واجب است در ردّ اين تهمت جوابى به آنان داده شود كه شبهه را نسبت به كل قرآن ريشه كن سازد، و طورى تحدّى شوند كه معجزه بودن كل قرآن و ناتوانى آنان نسبت به همه قرآن ثابت شود زيرا عجز آنان از آوردن ده سوره طولانى كه فرضا جامع همه فنون و خصوصيات قرآن باشد ثابت نميكند كه همه قرآن حتى سوره هاى كوچك آن از قبيل سوره كوثر و سوره و العصر معجزه و از ناحيه خداى تعالى است ، مگر آنكه مفسر نامبرده خواسته باشد چيز ديگرى بگويد كه عبارت وى آن را نميرساند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۴۶

و ثالثا: اگر ضمير در جمله «بعشر سور مثله » به قرآن برگردد، همچنانكه ظاهر كلام اين مفسر است معناى جمله چنين مى شود: «ده سوره مثل قرآن بياورند»، و اين جمله مطلق است و در آن صحبتى از طولانى و يا كوتاه بودن سوره نشده ، پس اينكه مفسر مورد بحث ما سوره را مقيد كرده به سوره طولانى دليلى بر اين تقييد ندارد و صرف تحكم است ، و از اين تحكم شديدتر اين است كه مثل را معنا كرده به ده سوره مشخص و نام آنها را برده (حال از كجا اين خصوصيات را گرفته ؟ خدا ميداند).

و اگر ضمير مذكور به سوره هود برگردد، آن وقت كلام اين مفسر كلامى زشتتر و بى پايه تر خواهد بود، آخر چگونه براى قرآن كريم كه مستقيم ترين كلام است ممكن است در پاسخ كسى كه مثلا ميگويد: سوره كوثر و دو سوره «معوذتين » افتراء به خدا است ، بفرمايد: اگر شك داريد كه سوره كوثر مثلا كلام خدا است ده سوره به مثل سوره هود بياوريد، و ديگر چيز ديگرى نگويد؟ مگر آنكه كفار خواسته باشند ياوه گوئى كرده بگويند: همه قرآن از ناحيه خداى تعالى است ، و تنها سوره هود افتراء بر خدا است ، و خداى تعالى در پاسخشان بفرمايد: اگر چنين است شما هم سوره اى چون سوره هود بياوريد، ليكن ما نشنيده ايم كه حتى يك نفر از كفار چنين حرفى گفته باشد. و اما اينكه چرا قرآن كريم در تحدّى هايش پيشنهادهاى مختلفى كرده : يك جا مى فرمايد: «فاتوا بسورة مثله » كه ظاهر در اين است كه تحدّى به يك سوره است . و جاى ديگر فرموده : «فاتوا بعشر سور مثله مفتريات » كه ظهور در تحدّى به عدد خاصى بيش از يك سوره دارد، و جايى ديگر فرموده : «فلياتوا بحديث مثله » كه ظهور در تحدّى به كلامى مثل كلام قرآن دارد، هر چند كه آن كلام از يك سوره كمتر باشد.

در پاسخ مى گوييم : ممكن است علتش اين باشد كه هر يك از اين آيات غرضى خاص از تحدّى دارد. توضيح اينكه امتيازات قرآن بدان جهت كه كلامى الهى است و صرف نظر از فصاحتى كه در لفظ آن و بلاغتى كه در نظم آن هست ، همه مربوط به معانى و مقاصد قرآن است . منظورم از معنا آن معنائى كه منظور علماى بلاغت ميباشد نيست ، كه مى گويند: بلاغت از صفات معنا است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۴۷

و الفاظ چيز پيش پا افتاده اى است كه مفاهيم از جهت ترتب طبيعى كه در ذهن دارند به وسيله آن الفاظ معنون و تعبير مى شوند. آن معنائى كه در نظر علماى ادب هست در كلامهاى بيهوده و فحش و دروغ صريح و هجو و تهمت نيز يافت مى شود، و كسى كه آشناى به فنون ادبيات است ميتواند در همه اين سخنان بيهوده نكات ادبى را بگنجاند، همچنانكه مى بينيم مقدار زيادى از اينگونه سخنان بيهوده و در عين حال اديبانه از شعرا و اديبان گذشته به عنوان شعر و نثر به يادگار مانده است.

بلكه منظور از معنا و مقصد قرآن همان چيزى است كه خود قرآن در توصيف آن فرموده : «الكتاب الحكيم» «كتاب مبين» «القرآن العظيم» «الفرقان» «يهدى الى الحق و الى طريق مستقيم» «لقول فصل و ما هو بالهزل» «كتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه'» و نيز فرموده : «ليحكم بين الناس ‍ فيما اختلفوا فيه» «هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا»، و نيز فرموده : «تبيانا لكل شى ء و لا يسمه الا المطهرون».

مقصود از بلاغت قرآن ، بلاغت مصطلح بين علماء بلاغت و ادب نيست

پس روشن شد كه هيچيك از اينها كه گفته شد و قرآن خود را به داشتن آن اوصاف معرفى نموده منظور علماى ادب از بلاغت نيست ، چون گفتيم بلاغتى كه آنان در نظر دارند با دروغ و تهمت و هر سخن باطل ديگر جمع ميشود، و قرآن كريم اينگونه سخنان بليغ را هر قدر هم بليغ باشد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۴۸

لغو و اثم خوانده و انسانها را از تفوّه به آن نهى فرموده است ، بلكه معنايى كه اوصاف مذكور در بالا دارد مقاصدى است الهى ، كه همه آنها و به تمام معنا بر حق جريان دارد، حقى كه آميخته با باطل نيست ، حقى كه در طريق هدايت بشر واقع مى شود، و كلامى كه مشتمل بر اين معنا باشد و چنين غرضى را تاءمين كند و تنها كلامى ميتواند باشد كه خداى عزّوجل آن را ساخته و پرداخته كرده و نازل فرموده باشد، تا رحمت براى مؤ منين و ذكر براى اهل عالم باشد.

اين است آن كلامى كه ميتوان با آن تحدّى كرد، و تمامى بشر از اولين و آخرين را مخاطب قرار داد و گفت : «فلياتوا بحديث مثله »، چون هر كلام را حديث نمى نامند، آن كلام حديث است كه مشتمل بر غرضى مهم باشد، غرضى كه به عنوان حديث سينه به سينه و دست به دست بگردد، و همچنين گفت : «فاتوا بسورة مثله »، چون خداى تعالى هر چند آيه را يك سوره نمى خواند هر چند كه آن آيات متعدد باشد، مگر آنكه آن چند آيه مشتمل باشد بر غرضى الهى ، متمايز از غرضهايى كه در سوره هاى ديگر استيفاء شده است .

و اگر اين نبود، تحدّى به آيات قرآنى تمام نمى شد، زيرا خصم ميتوانست از مفردات آيات ، عدد بسيارى را انتخاب كند و يك يك آنها را در مقابل كلمات شيرين شعراى عرب قرار داده به مقايسه بنشيند، مثلا كلمه «و الضحى » «و العصر»، «و الطور»، «فى كتاب مكنون »، «مدهامتان »، «الحاقة ما الحاقة » «و ما ادراك ما الحاقة »، «الرحمن »، «ملك الناس »، «اله الناس »، «و خسف القمر»، «سندع الزبانية »، و كلماتى از اين قبيل را گرفته بدون اينكه آنها را به هم ربط دهد، تا كلامى سر و ته دار و داراى غرض شود، در مقابل اشعار عرب قرار داده بگويد: اشعار عرب خيلى شيواتر و شيرين تر از اين كلمات بى معنا است .

اختلاف در موارد تحدى ، به اختلاف در اغراض و خصوصيات آن موارد برمى گردد

پس آنچه كه خصم در آيات تحدّى مكلف بدان شده اين است كه كلامى بياورد كه شبيه قرآن باشد، يعنى علاوه بر بلاغت و معجزه آسائى كه در عبارات و الفاظ آن هست ، مشتمل بر بيان پاره اى از مقاصد الهى و اغراضى باشد كه خداى تعالى آنها را اغراض و اوصاف كلام خود شمرده .

و كلام الهى با آن تحدّى هائى كه در آيات تحدّى كرده به حسب آنچه از خصائصش پيدا است در هر سوره غرض خاصى را دنبال كرده ، در عين حال مجموع آن ، اغراضى (بهم پيوسته و) مختص به خود دارد آرى مجموع قرآن اين خصيصه را دارد كه كتابى است مشتمل بر تمامى مايحتاج نوع بشر تا روز قيامت ، مشتمل است بر معارف اصولى ، اخلاق فاضله ، و احكام فرعيه ، (بطورى كه در اين سه مرحله هيچ موضوعى را بدون حكم نگذاشته و آنچه بشر تا روز قيامت مورد حاجتش باشد بيان كرده )،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۴۹

و در عين حال تك تك سوره هاى قرآن خصوصيتى مختص به خود دارد، و آن اين است كه با بيانى جامع و بلاغتى خارق العاده يكى از اغراض الهى را كه بستگى و ارتباط با هدايت و دين حق دارد دنبال مى كند، و اين خصيصه غير آن خصيصه اى است كه در مجموع قرآن كريم هست ، و همچنين چند سوره مثلا ده يا بيست سوره از قرآن نيز خصيصه ديگرى مخصوص به خود دارند، و آن اين است كه فنونى از مقاصد و اغراض را با بيانى غير از بيانات ساير سوره ها بيان مى كنند تا بيانات قرآن يك نواخت نباشد، بلكه در آن تنوعى به كار رفته باشد، و اين تنوع خود دليل مى شود بر اينكه نمى توان درباره قرآن احتمال اتفاق و تصادف داد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←