الْعَرِم

از الکتاب

آیات شامل این کلمه

«عَرِم» در اصل از «عَرّامة» (بر وزن علاّمه) به معناى خشونت، کج خلقى و سختگیرى است، و توصیف سیلاب به آن، اشاره به شدت خشونت و ویرانگرى آن است، و تعبیر به «سَیْلَ الْعَرِم» به اصطلاح از قبیل اضافه موصوف به صفت است.

بعضى «عَرِم» را به معناى موشهاى صحرایى گرفته اند، که بر اثر رخنه در این سدّ، مایه ویرانى آن شدند (مسأله نفوذ موشها در سدّ، گر چه قابل قبول است، اما تعبیر آیه، تناسب چندانى با این معنا ندارد).

در «لسان العرب» براى مادّه «عَرِم» معانى مختلفى دیده مى شود; از جمله: «سیلاب طاقت فرسا»، «موانعى که در میان دره ها براى مهار کردن آب» مى سازند، و همچنین موش بزرگ صحرایى. ولى، از همه مناسبتر همان معناى اول است، و در تفسیر «على بن ابراهیم» نیز روى آن تکیه شده است.

ریشه کلمه

قاموس قرآن

(به فتح عين و كسر راء) [سباء:16]. عَرْم (بر وزن فلس) به معنى كندن است در قاموس و اقرب الموارد هست: «عَرَمَ الْعَظْمَ: نَزَعَ ما عَلَيْه مِنْ لَحْمٍ» يعنى آنچه گوشت در استخوان بود كند. به نظر من «سَيْلَ الْعَرِمِ» اضافه موصوف بر صفت است و عرم به معنى منهدم كننده و ويران كننده مى‏باشد يعنى: قوم سباء از فرمان حق اعراض كردند در نتيجه سيل منهدم كننده را برايشان فرستاديم و دو باغ آنها را به دو باغى كه داراى ميوه تلخ و شوره گز و اندكى كُنار بود مبدل كرديم. عرم را مسنّاة كه به معنى سيل بند است گفته‏اند و نيز باران تند (المطر الشديد) و جُزَر (بر وزن صرد) كه نوعى موش است و خُلْد (بر وزن قفل) (موش كور) معنى كرده‏اند ايضاً آن را جمع عرمه كه به معنى سدّ است مثل كلم و كلمه و همچنين جاهل و بدخلق موذى گفته‏اند. در نهج البلاغه خطبه 231 در وصف زمان فرموده: «فَتاهُمْ عارِمٌ» يعنى جوانانشان بد خلق است در نهايه درباره عاقر ناقه صالح آمده: «فَاَنْبَعَثَ لَها رَجُلٌ عارِمٌ» يعنى مرد خبيث و شريرى براى كشتن آن ناقه به پاخاست. و نيز نقل شده: مردى به ابى‏بكر گفت: «عارَمْتُ غُلاماً بِمَكَّةَ فَعَّضَّ اُذُنى فَقَطَعَ مِنْها» يعنى در مكه با پسرى مخاصمه كردم گوش مرا به دندان گرفت و قسمتى از آن را بريد. بايد «سَيْلَ الْعَرِمِ» بدين معانى باشد يعنى منهدم كننده، طغيان كننده. در مجمع از ابى اعرابى آن را سيل طاقت فرسا نقل كرده است. سيل عرم كه آباديهاى قوم سباء را منهدم و آنها از هستى ساقط نمود يكى از مشهورات تاريخ است، در دائرة المعارف و جدى و غيره نقل شده است نام سدّى كه سيل آن را منهدم كرد سدّ مأرب از آن قوم سباء بود و آن ميان دو كوه بلق بنا شده و از همه سدّها پرآب‏تر بود. در تفسير برهان و الميزان از كافى از امام صادق «عليه السلام» نقل شده كه درباره قوم سباء فرمود: آنها مردمى بودند، قريه‏هاى متصل به هم داشتند، نهرهاى روان و اموال داشتند، نعمتهاى خدا را كفران كردند. عافیتی كه داشتند تغيير دادند خداوند نعمت آنها را تغيير داد «اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ» خداوند سيل عرم را بر آنها فرستاد قريه‏هايشان را پراكنده و ديارشان را خراب نمود. اموالشان را از بين برد و دو باغ آنها را به دو باغى كه ميوه تلخ و شوره گز و اندكى كُنار داشت تبديل نمود بعد فرمود: «ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازى اِلّا الْكَفُورَ». راجع به جزئيات سدّ مأرب به فرهنگ قصص قرآن تأليف آقاى صدر بلاغى مادّه «سَبَاء» رجوع شود كه راجع به نقشه و جريان آن و كاوش باستان شناسان به تفصيل سخن گفته شده است. و نيز در اين كتاب به «سباء» رجوع شود. عَرْو: (بر وزن فلس) رسيدن. در اقرب الموارد آمده: [هود:54]. اين آيه جواب قوم هود است كه به آن حضرت گفتند: جز این نگوئیم که بعضى از خدايان ما به تو آسيبى رسانده است. اين فعل يكبار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است. اصل آن چنانكه در «عروه» خواهد آمد به معنى تعلق است در نهج البلاغه خطبه اول درباره شيطان آمده: «اِعْتَرَتْهُ الْحَمِيَّةُ» حميت به او متعلق شد و رسيد. عُروة: دستگيره. دستاويز. عروه آفتابه و دلو معلوم است اهل آن چنانكه در مجمع تصريح شده به معنى تعلّق است. در اقرب الموارد گفته: «اَلْعُرْوَةُ مِنَ الدَّلْوِ وَ الْكُوز: المقبض اى اذنهما و كل ما يؤخذ باليد من حلقة فهو عروة». [بقره:256]، [لقمان:22]. در اين دو آيه ايمان به خدا و توجّه به خدا توأم با نيكوكارى، چنگ زدن به دستگيره محكم ناميده شده در آيه اول قيد «لَانْفِصامَ لَها» نيز ذكر شده. حقّا كه ايمان به خدا و توجه به خدا با نيكوكارى، دستگيره محكمى است كه قطع شدن ندارد، اين كلمه فقط دوبار در قرآن مجيد آمده است، جمع عروه عُرى است.


کلمات نزدیک مکانی

تکرار در هر سال نزول

در حال بارگیری...