يوسف ٨٦

از الکتاب
کپی متن آیه
قَالَ‌ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّي‌ وَ حُزْنِي‌ إِلَى‌ اللَّهِ‌ وَ أَعْلَمُ‌ مِنَ‌ اللَّهِ‌ مَا لاَ تَعْلَمُونَ‌

ترجمه

گفت: «من غم و اندوهم را تنها به خدا می‌گویم (و شکایت نزد او می‌برم)! و از خدا چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید!

|گفت: من شرح درد و اندوه خويش را تنها با خدا مى‌گويم، و از خداوند چيزى مى‌دانم كه شما نمى‌دانيد
گفت: «من شكايت غم و اندوه خود را پيش خدا مى‌برم، و از [عنايت‌] خدا چيزى مى‌دانم كه شما نمى‌دانيد.
یعقوب گفت: من با خدا غم و درد دل خود گویم و از (لطف بی‌حساب) خدا چیزی دانم که شما نمی‌دانید.
گفت: شکوه اندوه شدید و غم و غصه ام را فقط به خدا می برم و از خدا می دانم آنچه را که شما نمی دانید.
گفت: جز اين نيست كه شرح اندوه خويش تنها با خدا مى‌گويم. زيرا آنچه من از خدا مى‌دانم شما نمى‌دانيد.
گفت درد و اندوهم را فقط با خداوند در میان می‌گذارم، و از [عنایت‌] خداوند چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید
گفت: همانا از درد و اندوه خويش به خدا مى‌نالم و چيزى از خدا مى‌دانم كه شما نمى‌دانيد.
گفت: شکایت پریشان حالی و اندوه خود را تنها و تنها به (درگاه) خدا می‌برم، (و فقط به آستان خدا می‌نالم و حلّ مشکل خود را از او می‌خواهم) و من از سوی خدا چیزهائی می‌دانم که شما نمی‌دانید.
گفت: «من شکایت غم و اندوه خود را تنها سوی خدا می‌برم، و از خدا چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید.»
گفت جز این نیست که شکوه اندوه و فسردگی خویش را به خدا برم و می‌دانم از خدا آنچه نمی‌دانید

He said, “I only complain of my grief and sorrow to Allah, and I know from Allah what you do not know.”
ترتیل:
ترجمه:
يوسف ٨٥ آیه ٨٦ يوسف ٨٧
سوره : سوره يوسف
نزول : ١١ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١٥
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«إِنَّمَا»: تنها. فقط. «أَشْکُواْ»: شِکْوه می‌کنم. شکایت می‌نمایم. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «بَثّ»: پریشانی. پراکندگی خاطر. «حُزْن»: غم و اندوه. «أَعْلَمُ مِنَ اللهِ ...»: مراد آگاهی یعقوب از زنده بودن یوسف به سبب وحی آسمانی است (نگا: تفسیر آلوسی، الواضح، شربینی، کبیر).


تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ «86»

(يعقوب) گفت: من ناله (آشكار) وحزن (پنهان) خود را فقط به خدا شكايت مى‌برم و از (عنايت و لطف) خداوند چيزى را مى‌دانم كه شما نمى‌دانيد.

نکته ها

«بث» به حزن شديد گفته مى‌شود كه گويا شدّت آن باعث شده كه دارنده‌اش نتواند آن را بيان كند.

حضرت آدم از كار خود به درگاه خدا ناله نمود؛ «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» «1» و حضرت ايّوب از بيمارى خود؛ «أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ» «2» و حضرت موسى از فقر و ندارى؛ «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» «3» و حضرت يعقوب از فراق فرزند. «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي»

پیام ها

1- آنچه مذموم است، يا سكوتى است كه بر قلب واعصاب فشار مى‌آورد و سلامت انسان را به مخاطره مى‌اندازد و يا ناله و فرياد در برابر مردم است كه موقعيّت انسان را پايين مى‌آورد، امّا شكايت بردن به نزد خداوند مانعى ندارد.

إِنَّما أَشْكُوا ... إِلَى اللَّهِ‌

2- موحّد، درد دل خود را تنها با خدا در ميان مى‌گذارد. إِنَّما أَشْكُوا ... إِلَى اللَّهِ‌

دست حاجت چو برى، نزد خداوندى بر

كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود

نعمتش نامتناهى، كرمش بى پايان‌

هيچ خواننده از اين در نرود بى‌مقصود

3- افراد ظاهربين از كنار حوادث به راحتى مى‌گذرند، ولى انسان‌هاى ژرف‌نگر


«1». اعراف، 23.

«2». انبياء، 83.

«3». قصص، 24.

جلد 4 - صفحه 269

آثار و حوادث را تا قيامت مى‌بينند. أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ‌ ...

4- يعقوب به زنده بودن يوسف و سرآمدن فراقش و به حقايقى درباره‌ى خدا و صفات او آگاه بود كه بر ديگران پوشيده بود. «أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»

5- شايد «ما لا تَعْلَمُونَ» همان رؤياى يوسف باشد كه يعقوب در آغاز آن را تعبير كرده بود.*

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (86)

قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ‌: گفت يعقوب در جواب ايشان جز

جلد 6 - صفحه 278

اين نيست كه شكايت مى‌كنم شدت غم و كثرت همّ خود را به خداى تعالى. يا حزن و احتياج خود را به درگاه الهى عرضه دارم و من از شما با شما شكايت نمى‌كنم؛ زيرا شكايت با شما «شكوى الجريح الى الغربان و الرّخم» باشد. حاصل آنكه شكايت نمى‌كنم آنچه به من وارد شده به شما و غير شما تا منع كنيد به سبب تسليت دادن، بلكه ملتجى هستم بدرگاه الهى و متضرع باشم به بارگاه سبحانى در دفع آن. و بيت الاحزانى ترتيب داده در آنجا رفت و با كسى سخن نگفت و از آسايش دست كشيد. وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‌: و مى‌دانم از جانب خداى تعالى آنچه را كه شما نمى‌دانيد.

ابن عباس گويد: «1» يعنى من دانم كه خواب يوسف صحيح و واقع شود، يا من مى‌دانم از رحمت او و حسن ظن من به او كه مرا از آنجا كه ندانم فرج آيد.

نزد بعضى به الهام الهى دانست.

نزد جمعى جبرئيل در خواب به او گفت يوسف زنده است.

در كافى شريف از حضرت صادق عليه السّلام مروى است كه‌ «2» يعقوب عليه السّلام چون بنيامين از او رفت، ندا نمود: اى پروردگار من، آيا رحم نمى‌فرمائى مرا، چشم مرا بردى و پسر مرا بردى. خداى تعالى وحى فرمود: اگر بميرانم يوسف و بنيامين را، هرآينه زنده گردانم آن دو را براى تو تا آنكه جمع فرمايم بين شما، و لكن ياد بياور گوسفندى را كه ذبح و بريان نمودى و خوردى و فلان و فلان در همسايگى تو روزه و از آن طعام به او چيزى نرساندى.

رفع شبهه: اگر گويند ترك صبر و جزع شايسته مقام انبياء نيست؟

جواب آنكه: يعقوب عليه السّلام مبتلا و ممتحن شد در باره يوسف به امرى كه احدى قبل از او مبتلا نشد، زيرا خداى تعالى فرزندى مانند يوسف كه احسن و اكمل و اجمل تمام مردم و افضل و اعلم عصر خود با نهايت عفت بود، به وى عطا كرد. پس واقعه عجيبى و مصيبت غريبى پيش آمد، زيرا فقدان يوسف به‌


«1» تفسير مجمع البيان ج 3 ص 258.

«2» كافى ج 2 ص 666 و 667.

جلد 6 - صفحه 279

مرض و موت نبود تا بكل مأيوس باشد، بلكه مفقود شد به طورى كه قطع به هلاك او نداشت تا نااميد شود، و نشانه‌اى از او نبود تا اميد نجات و سلامتى داشته باشد. متردد الفكر بين اين دو مرحله بود كه غايت اضطراب و نهايت التهاب انسانى، و تحمل آن كمال دشوارى است و گاهى بر شخص حزن و اندوهى وارد گردد كه مالك رد و قادر بر دفع آن نيست. و لذا احدى از حزن و بكاء نهى نشده، بلكه از لطمه زدن و جامه دريدن و روى خراشيدن و به زبان چيزى ناشايسته گفتن نهى گرديده.

و پيغمبر خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نزد فوت پسرش ابراهيم گريه نمود و فرمود: «العين تدمع و القلب يخشع و لا يقول (اقول) ما يسخط الرّب» «1» چشم اشك ريزد و قلب شكسته، و نگويم چيزى كه سخط پروردگار باشد. و حال آنكه آن سرور پيشواى عالم است در جميع فضايل و خصايل. و ايضا صبر در مصيبت و پنهان داشتن حزن، از مندوبات، و پيغمبران را واجب نيست اجتناب از آن؛ بسيارى رها كنند، و عده‌اى بجاى آرند، و برايشان لومى و ذمى و عقابى نبود.

در كتاب النبوه از حضرت باقر عليه السّلام مروى است كه‌ «2» يعقوب عليه السّلام درخواست نمود از درگاه الهى هبوط ملك الموت را. پس دعوتش اجابت شد. پرسيد: چه حاجت دارى؟ يعقوب گفت: آيا در ارواح، روح يوسف را بينى؟ گفت: نه. پس يعقوب عليه السّلام دانست يوسف زنده است؛ لذا فرمود:


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


ارْجِعُوا إِلى‌ أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ (81) وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (82) قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (83) وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى‌ عَلى‌ يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (84) قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ (85)

قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (86) يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (87)

ترجمه‌

باز گرديد بسوى پدرتان پس بگوئيد اى پدر ما همانا پسر تو دزدى كرد و گواهى نميدهيم مگر بآنچه دانستيم و نباشيم مر علم نهانى را دارندگان‌

و بپرس از اهل آن بلدى كه بوديم در آن و قافله‌اى كه آمديم در آن و همانا ما راستگويانيم‌

گفت بلكه زينت داد براى شما نفسهاتان كارى را پس بر من است شكيبائى نيكو شايد خدا كه بياورد نزد من ايشانرا تمامى همانا كه او است داناى درست كردار

و روى گرداند از آنها و گفت جاى تأسف من است بر يوسف و سفيد شد دو چشمش از اندوه پس او پر بود از خشم‌

گفتند بخدا هميشه ياد كنى يوسف را تا شوى بيمار سخت يا شوى از هلاك شدگان‌

گفت جز اين نيست كه شكايت ميكنم بى‌تابى خود و اندوهم را بخدا و ميدانم از خدا آنچه را كه نميدانيد

اى پسران من برويد پس جستجو كنيد از يوسف و برادرش و نا اميد مشويد از رحمت خدا همانا نا اميد نميشوند از رحمت خدا مگر گروه كافران.

تفسير

- برادر بزرگ مذكور پس از تصميم با قامت در مصر ببرادران خود دستور داد كه مراجعت كنيد نزد پدرتان و خجلت نكشيد صريحا بگوئيد كه پسرت سرقت نمود بر حسب ظاهر كه ما ديديم مشربه پادشاه از باربند او بيرون آمد و مأخوذ شد حال ديگر خدا ميداند كه واقعا او دزدى كرده يا مشربه را براى اتّهام او در بارش گذارده بودند ما علم غيب نداريم و آن مخصوص بذات احديّت است و بعضى گفته‌اند مراد آنستكه ما علم غيب نداشتيم كه او مرتكب چنين امرى ميشود والا او را با خود نمى‌برديم و اگر از ما قبول ندارى اين قصه در مصر شايع شده بفرست از اهل آنجا سؤال كن كسانى هم كه ما با آنها در يك قافله بوديم و از مصر با هم حركت‌


جلد 3 صفحه 170

كرديم مطّلع ميباشند از آنها بپرس و مطمئن باش كه ما از راستگويانيم و برادران لدى الورود بدستور برادر بزرگ خود عمل نموده مراتب را بعرض پدر رسانيدند ولى چون سابقه سوء داشتند حضرت يعقوب باظهارات ايشان مطمئن نشد و فرمود نه چنين است كه شما مقصّر نباشيد باز نفس امّاره شما كار ناصوابى را در نظرتان زينت داده و سهل شمرده كه خودتان بمأمورين عزيز گفتيد كسيكه مشربه در بارش پيدا شود بايد مأخوذ و محبوس گردد پس كار و چاره من صبرى است جميل و نيكو كه در آن شكايتى بخلق ننمايم شايد خداوند بفضل و كرم خود هر سه فرزند من يعنى يوسف و بن يامين و يهودا را يكمرتبه بمن مسترد فرمايد چون خداوند دانا است بحال من و آنها و حكيم است در تدبير امور بر وفق صلاح بندگان و يكباره از همه آنها اعراض فرمود و بواسطه شدت علاقه بيوسف عليه السّلام تأسف و شدت حزن خود را بر او مخاطب ساخت و فرمود اى غم و اندوه و حسرت من بر يوسف بيا كه جاى تو است چون يا حرف نداء و اسف منادى و الف بدل از ياء متكلم است و نامى از دو پس ديگر خود نبرد با آنكه اندوه آن دو تازه و مصيبت او كهنه شده بود ولى حبّ مفرط آنرا تازه نگهداشته بود عيّاشى و قمّى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده‌اند كه حزن يعقوب بر يوسف معادل با حزن هفتاد زن بچه مرده بود و اخيرا از شدت گريه دو چشم آنحضرت سفيد شد يعنى گريه سياهى و نور ديده او را برد و قمّى ره فرموده كور شد از گريه ولى باز كظم غيظ ميفمرود و بكسى اظهار اندوه درونى خود را كه پر بود از آن نمى‌نمود تا آنكه فرزندان براى تسكين خاطر او عرضه داشتند قسم بخدا زائل نميشود ياد مصيبت يوسف از تو تا مريض مشرف بموت شوى يا از غصه دق كنى و بميرى چون تفتؤ مضارع فتى است كه بمعناى زوال است و لاء نافيه قبل از آن براى وضوح معنى حذف شده است و حضرت در جواب فرمود منكه بكسى جز خدا شكايت نكردم البتّه بايد بنده عقده درونى خود كه طاقت صبر بر آنرا ندارد و اندوه خويش را بخداى خود عرضه بدارد و از او فرج بخواهد واگذاريد مرا بحال خود چون ميدانم من از رحمت و لطف خداوند به بندگان آنمرتبه‌اى را كه نميدانيد شما و حسن ظن من بخدا مقتضى است كه بزودى مرا مقضى المرام فرمايد در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه چون يعقوب بفراق بنيامين مبتلا شد با خدا مناجات كرد


جلد 3 صفحه 171

كه پروردگار من آيا رحم نميفرمائى بر من دو چشم مرا گرفتى و دو پسر مرا بردى و خدا باو وحى فرمود كه اگر آن دو را ميرانده باشم زنده ميكنم براى تو تا بمراد خود برسانم تو را ولى تو ياد كن از گوسفندى كه كباب كردى و خوردى و بشخص روزه‌دارى كه در جوار تو بود ندادى در اين موقع اميدوارى حضرت يعقوب بوصل دو پسر خود زياد شد لذا خطاب بفرزندان خود فرموده ايشانرا مأمور بتجسس و تفحص و جستجوى از دو برادر خودشان فرمود كه از حال آن دو مطلع شوند و خبر سلامتى ايشانرا باو برسانند چون ميدانست يوسف عليه السّلام زنده است و فرمود از رحمت و فرج و گشايش خداوند براى اهل ايمان مأيوس نباشيد چون يأس از رحمت خدا از معاصى كبيره است و مؤمن اميد خير دارد از خداوند در بلاء، و شكر ميكند بر نعمت او در رخاء و كافر اميدوار بكسى و جائى نيست و مأيوس از رحمت خدا است قمّى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند آيا يعقوب عليه السّلام وقتى بفرزندان خود فرمود برويد و از يوسف جستجو كنيد ميدانست او زنده است با آنكه بيست سال بود از او دور و دو چشمش از اندوه كور شده بود فرمود بلى ميدانست عرض كردند چگونه ميدانست فرمود در سحر دعا كرد كه ملك الموت بر او نزول نمايد و بصورت خوشى نازل شد و از او سؤال فرمود كه آيا كسانيكه ميميرند و از دنيا ميروند جانهاشان را با هم قبض مينمائى يا جدا جدا عرض كرد اعوان من جدا جدا قبض مينمايند و با هم نزد من مى‌آورند فرمود هيچ در نظر دارى كه جان يوسف را نزد تو آورده باشند عرض كرد خير آنوقت دانست كه او زنده است و فرزندان خود را مأمور بتجسس فرمود و در كافى و علل و عيّاشى ره قريب باين معنى را از آنحضرت و در اكمال از امام صادق عليه السّلام نقل نموده و در خرائج از آنحضرت روايت شده كه مرد صحرا نشينى از يوسف عليه السّلام گندم خريده بود حضرت باو فرمود چون بفلان وادى رسيدى فرياد كن اى يعقوب پس مرد پيرى نزد تو خواهد آمد باو بگو مردى را در مصر ديدم بتو سلام رساند و گفت امانت تو نزد خدا محفوظ است و ضايع نخواهد شد و چون آنمرد اين پيغام را بحضرت يعقوب رسانيد او بيهوش شد و روى زمين افتاد و چون بهوش آمد بآن مرد گفت آيا حاجتى دارى عرض كرد بلى دختر عموئى دارم كه عيال من است و نزائيده حضرت يعقوب دعا كرد و خدا در چهار مرتبه آبستن شدن آن زن هشت اولاد بآن مرد


جلد 3 صفحه 172

عنايت فرمود هر شكم دو فرزند و در اكمال مانند اين حديث را با بيان مفصّل‌ترى از آنحضرت نقل نموده و آنكه يعقوب عليه السّلام ميدانست يوسف زنده است و باو مسترد خواهد شد و كسانش نميدانستند و او را باين اميد ملامت مينمودند بنظر حقير حضرت يعقوب از خواب حضرت يوسف در حال صباوت ميدانست كه او بمقام ارجمندى خواهد رسيد و از قرائن احوال دانست كه خوردن گرگ و پيراهن خون آلود دروغ است لذا باور نفرمود و آنها را تكذيب فرمود ولى ميدانست كه براى ترك اولى‌ايكه از او صادر شده بايد مجازات شود در دنيا بمصيبت فراق لذا ميسوخت و ميساخت و منتظر فرج بود تا وقتى فرزندان او از مصر مراجعت نموده تقاضاى بردن ابن يامين را بامر عزيز نمودند حضرت اميدوار شد كه پادشاه مصر يوسف گمشده او باشد چون اگر غير او بود بن يامين را ميخواست چه كند كه با آنهمه اصرار و احسان و اكرام او را بگيرد و نگهدارى كند بعلاوه ميدانست كه او دزدى نميكند و چنين سلطان عادلى كسى را بى‌جهت متّهم نمى‌سازد با وجود اين صبر ميكرد تا مصيبت بحد كمال برسد و پاداش بآخرت نيفتد و چون نابينا شد و از ديدار يوسف نااميد گرديد دانست كه مصيبت كامل شده لذا فرزندان را مأمور بتجسس فرمود و اميدوار از لطف الهى بود كه نور ديده‌اش هم بديدار نور ديده‌اش عودت نمايد و اين معنى با هيچ يك از روايات منقوله منافات ندارد و مطالب مندرجه از اوّل سوره تا اينجا شاهد مدّعى است و اللّه اعلم بحقيقة الحال ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


قال‌َ إِنَّما أَشكُوا بَثِّي‌ وَ حُزنِي‌ إِلَي‌ اللّه‌ِ وَ أَعلَم‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ (86)

فرمود يعقوب‌ بپسران‌ ‌خود‌ جز ‌اينکه‌ نيست‌ ‌که‌ ‌من‌ شكايت‌ ميكنم‌ پريشاني‌ و حزن‌ ‌خود‌ ‌را‌ بسوي‌ خداوند و ميدانم‌ ‌از‌ طرف‌ خداوند چيزي‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌شما‌ نميدانيد قال‌َ إِنَّما أَشكُوا شكايت‌ نزد مخلوق‌ مذموم‌ ‌است‌ و باعث‌ نااميدي‌ ‌است‌ چنانچه‌ ‌در‌ حديث‌ قدسي‌ ‌است‌

(و عزّتي‌ و جلالي‌ لاقطعن‌ّ امل‌ آمل‌ غيري‌)

و اما شكايت‌ ‌در‌ پيشگاه‌ الهي‌ بسيار ممدوح‌ ‌است‌.

دست‌ حاجت‌ چه‌ بري‌ نزد خداوندي‌ ‌بر‌

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 86)- اما پیر کنعان آن پیامبر روشن ضمیر در پاسخ آنها «گفت: (من شکایتم را به شما نیاوردم که چنین می‌گویید) من غم و اندوهم را نزد خدا می‌برم و به او شکایت می‌آورم»الَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ)

.«و از خدایم (لطف‌ها و کرامت‌ها و) چیزهایی سراغ دارم که شما نمی‌دانید»َ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)

نکات آیه

۱- یعقوب(ع) در فراق یوسف(ع) گرفتار غم و اندوهى فراوان و طاقت فرسا بود. (قال إنما أشکوا بثّى و حزنى إلى الله) «بثّ» در لغت به معناى حزن شدید است. گویا شدّت آن باعث مى شود که دارنده اش نتواند آن را تحمل کند. از این رو براى دیگران بازگو کرده و منتشرش مى سازد.

۲- یعقوب(ع) از غم و اندوه جانکاهش در فراق یوسف(ع) ، تنها به خداوند شکایت مى کرد. (قال إنما أشکوا بثّى و حزنى إلى الله) شکایت چیزى را نزد شخصى بردن ; یعنى، خبر دادن و گلایه کردن به آن شخص از بدرفتارى آن چیز. بنابراین «إنما أشکوا بثّى و حزنى إلى الله» ; یعنى، فقط به خداوند خبر مى دهم که حزن و اندوه با من چه کرده و از آنها فقط به خداوند گلایه مى کنم و از او دادخواهى مى نمایم.

۳- یعقوب(ع) هرگز از غم و اندوهش به غیر خدا (فرزندان و اطرافیانش) شکایت و گلایه نکرد. (قال إنما أشکوا بثّى و حزنى إلى الله)

۴- یعقوب(ع) تنها خداوند را بر زایل ساختن غم و اندوهش توانا مى دانست. (قال إنما أشکوا بثّى و حزنى إلى الله) هدف یعقوب(ع) از شکایت کردن از حزن و اندوهش به خدا ، درخواست زایل کردن آنها از او بود.

۵- یعقوب(ع) بهره مند از روحیه توحیدى (قال إنما أشکوا بثّى و حزنى إلى الله)

۶- یعقوب(ع) با بیان اینکه از غم و اندوهش به اطرافیان و فرزندانش شکایت نمى کند ، خویشتن را سزاوار ملامت آنان نمى دید. (قالوا تالله تفتؤا تذکر یوسف ... قال إنما أشکوا بثّى و حزنى إلى الله)

۷- از غم و اندوه و سختیها - چه بسیار باشند و چه اندک - تنها باید به خدا شکایت کرد و تنها از او باید یارى خواست. (قال إنما أشکوا بثّى و حزنى إلى الله) «بثّ» به معناى حزن شدید است. بنابراین به قرینه مقابله ، مى توان گفت: مراد از «حزن» در سخن یعقوب(ع) اندوه کم و خفیف مى باشد.

۸- منافات نداشتن صبر با شکوه بردن به درگاه خداوند (فصبر جمیل ... إنما أشکوا بثّى و حزنى إلى الله) اظهار یعقوب(ع) به اینکه صبر زیبا و خوب است و در عین حال به درگاه خداوند شکوه برده است ، نشان مى دهد که منافاتى بین این دو نیست.

۹- یعقوب(ع) برخلاف فرزندان و اطرافیانش به زنده بودن یوسف(ع) اطمینان داشت. (و أعلم من الله ما لاتعلمون) «من الله» مى تواند به معناى «از ناحیه خدا» باشد و نیز مى تواند به معناى «درباره خدا» باشد. بر اساس معناى اول مراد از «ما لاتعلمون» به مناسبت مورد، زنده بودن یوسف ، دیدار او و ... است.

۱۰- یعقوب(ع) به دیدار یوسف(ع) و سرآمدن فراقش مطمئن بود. (و أعلم من الله ما لاتعلمون)

۱۱- آگاهى یعقوب(ع) به حیات یوسف(ع) ، دانشى بود که از ناحیه خدا به او افاضه شده بود. (و أعلم من الله ما لاتعلمون)

۱۲- یعقوب(ع) حقایقى را درباره خدا و صفات او مى دانست که بر دیگران پوشیده و مستور بود. (و أعلم من الله ما لاتعلمون) برداشت فوق ، بر این اساس است که «من الله» به معناى درباره خدا باشد. بر این اساس مراد از «ما لاتعلمون» صفات و ویژگیهاى خداوند است.

۱۳- جهل و ناآگاهى فرزندان یعقوب به حقایقى درباره خداوند (و أعلم من الله ما لاتعلمون)

۱۴- معرفت ویژه یعقوب(ع) نسبت به خداوند و صفات او ، دلیل تضرعش به درگاه او و شکایت نبردنش به غیر او. (إنما أشکوا بثّى و حزنى إلى الله و أعلم من الله ما لاتعلمون) جمله «أعلم من الله» به منزله تعلیل براى «إنما أشکوا ...» است ; یعنى ، دلیل اینکه من فقط به خدا شکایت مى برم [و شما این گونه نیستید] آن است که من از صفات و ویژگیهاى خدا ، چیزهایى را مى دانم که شما نمى دانید.

۱۵- فزونى معرفت به خداوند ، مستلزم بهره مند شدن از روحیه توحیدى بیشتر (إنما أشکوا ... و أعلم من الله ما لاتعلمون)

روایات و احادیث

۱۶- «عن أبى عبدالله(ع) قال: قدم أعرابىّ على یوسف ... قال له یوسف: ... فإذا مررت بوادى کذا و کذا فقف فناد: یا یعقوب! یا یعقوب! فإنه سیخرج إلیک رجل... فقل له: لقیت رجلاً بمصر و هو یقرئک السلام و یقول لک: إن ودیعتک عند الله عزوجل لن تضیع، قال: فمضى الأعرابىّ ... فأبلغه ما قال له یوسف ... فکان یعقوب(ع) یعلم أن یوسف(ع) حىّ لم یمت و أن الله تعالى ذکره سیظهره له بعد غیبته و کان یقول لبنیه: «إنى أعلم من الله ما لاتعلمون»... ;[۱] از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: بادیه نشینى بر یوسف وارد شد ... یوسف به او گفت: ... آن گاه که بر فلان وادى گذر کردى بایست و صدا بزن: اى یعقوب، اى یعقوب! پس مردى به سوى تو بیرون خواهد آمد ... به او بگو مردى را در مصر ملاقات کردم که تو را سلام رساند و گفت: امانت تو نزد خدا هرگز از بین نمى رود. امام فرمود: آن بادیه نشین رفت ... و گفتار یوسف را به یعقوب ابلاغ کرد ... پس یعقوب مى دانست یوسف زنده است و نمرده و خداى تعالى به زودى او را پس از غیبت، آشکارش خواهد کرد و همواره به پسران خویش مى گفت: «إنى أعلم من الله ما لاتعلمون»...».

۱۷- «عن أبى عبدالله(ع): ... هبط علیه جبرئیل فقال له: یا یعقوب ربک یقرؤک السلام و یقول لک: شکوتنى إلى الناس ... فلاتعود تشکونى إلى خلقى... فقال: «إنما أشکوا بثّى و حزنى إلى الله... ;[۲] از امام صادق(ع) روایت شده است: ... جبرئیل بر یعقوب فرود آمد و گفت: پروردگارت سلام مى رساند و مى گوید: از من به مردم شکوا کردى ... دیگر چنین کارى نکن ... پس گفت: «إنما أشکوا بثّى و حزنى إلى الله ...»...».

موضوعات مرتبط

  • استمداد: استمداد از خدا ۷
  • برادران یوسف: جهل برادران یوسف ۱۳; خداشناسى برادران یوسف ۱۳
  • توحید: عوامل توحید ۱۵
  • جبرئیل: جبرئیل و یعقوب(ع) ۱۷
  • خدا: آثار خدا شناسى ۱۵; اختصاصات خدا ۷; شکوه به خدا ۱۷،۱۴،۷،۳،۲; عطایاىخدا ۱۱
  • صبر: صبر و شکوه به خدا ۸
  • یعقوب(ع): آثار خداشناسى یعقوب(ع) ۱۴; اطمینان یعقوب(ع) ۹، ۱۰; اندوه یعقوب(ع) ۶; بینش یعقوب(ع) ۴، ۶; توحید یعقوب(ع) ۴، ۵; خداشناسى یعقوب(ع) ۱۲; دلایل تضرع یعقوب(ع) ۱۴; روحیات یعقوب(ع) ۵; شکوه یعقوب(ع) ۲، ۳، ۶، ۱۴، ۱۷; علم غیب یعقوب(ع) ۱۲; علم لدنى یعقوب(ع) ۱۱; علم یعقوب(ع) ۱۶; عوامل اندوه یعقوب(ع) ۱; فضایل یعقوب(ع) ۵، ۱۲; قصه یعقوب(ع) ۱، ۲، ۳، ۹، ۱۰; منشأ علم یعقوب(ع) ۱۱; وحى به یعقوب(ع) ۱۷; یعقوب(ع) در فراق یوسف(ع) ۱، ۲; یعقوب(ع) و حیات یوسف(ع) ۹، ۱۱، ۱۳، ۱۶; یعقوب(ع) و سرزنشهاى برادران یوسف ۶; یعقوب(ع) و قدرت خدا ۴; یعقوب(ع) و ملاقات با یوسف(ع) ۱۰
  • یوسف(ع): قصه یوسف(ع) ۹، ۱۰، ۱۶

منابع

  1. کمال الدین صدوق، ص ۱۴۱، ح ۹، ب ۵ ; نورالثقلین، ج ۲، ص ۴۶۵، ح ۱۹۵.
  2. تفسیرعیاشى، ج ۲، ص ۱۸۹، ح ۶۱ ; نورالثقلین، ج ۲، ص ۴۵۴، ح ۱۵۸.