تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۴

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۰۹ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها) (←‏آيات ۷۸ - ۸۹،سوره نحل)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



آرى از اوصاف مرد دومى وصفى را ذكر كرد كه آخرين درجه كمال است كه يك فرد غير ابكم ممكن است به آن درجه برسد، هم خود را بدان بيارايد و هم ديگران را از آن برخوردار كند، و آن عبارت است از عدالت كه معنايش التزام حد وسط و از آن منحرف نشدن است ، زيرا كسى حقيقتا امر به عدل مى كند و مى تواند بكند كه خودش عادل بوده باشد و صلاح و سداد در دلش جاى گرفته باشد، آنگاه از دلش به ظاهر بدن و اعمال بدنيش سرايت نموده گفتار و كردارش بر ميزان عدل استوار شود، بعد از آنكه خود در دل و در عمل عادل شد دوست بدارد كه ديگران را هم از اين خصلت برخوردار نمايد آنان را امر به عدل كند. و از آنچه گفته شد به دست آمد كه مقصود از عدالت ، آنطور كه عرف از آن مى فهمد يعنى عدالت ، در رعيت و زيردست نيست ، بلكه مقصود مطلق اجتناب از افراط و تفريط است ، هر چند در اعمال شخصى .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۷

خداى سبحان سپس شخص دوم فرضى را چنين توصيف نموده كه : «و هو على صراط مستقيم : و او همواره بر صراط مستقيم است » و «صراط مستقيم » راه روشنى است كه رهرو خود را به سوى هدفش ‍ هدايت مى كند بدون اينكه دچار انحراف و اعوجاجش سازد، و انسانى كه در مسير زندگيش بر صراط مستقيم باشد در اعمالش بر طبق فطرت انسانى مشى مى كند بدون اينكه يك عملش با عمل ديگرش مناقض ‍ باشد و يا از چيزى كه خود، آن را حق مى داند تخلف بورزد. و كوتاه سخن اينكه : چنين انسانى نه تخلفى در عمل دارد و نه اختلافى . و توصيف اين شخص بعد از «يامر بالعدل » به اينكه بر صراط مستقيم است اين معنا را افاده مى كند كه : اولا: مقصود از امر به عدل اين نيست كه مردم را بدان امر كند و خودش را فراموش نمايد، بلكه خودش قبل از امر به مردم در احوال و اعمالش ‍ مستقيم است ، و جز عدالت از او چيزى بروز نمى كند. و ثانيا: امر به عدلش بدعت خودش و بدون اصل و اساسى نيست ، بلكه خودش بر اصل و اساسى سير مى كند كه دوست دارد مردم را نيز به پيروى از آن اصل وادار نمايد، آرى مردم را دعوت مى كند تا از انحراف به چپ و راست و افراط و تفريط از آن اصل اجتناب كنند. و اما سؤ ال از اينكه : «آيا او و كسى كه امر به عدل مى كند برابر است ...؟» سؤ الى است كه جز نفى ، جواب ندارد، چون هيچ كس شك ندارد در اينكه شخص دوم برتر از شخص اول است . و با همين بيان ثابت مى شود كه آنچه كه غير خدا ولى خود و معبود خود گرفته اند قدرت و توانايى راهنمايى خويش را ندارند، تا چه رسد به اينكه غير خود را هدايت كنند، و خداى تعالى كه خود بر صراط مستقيم است و خلق خود را هم از راه ارسال رسل و تشريع شرايع به آن راه هدايت مى كند با اين اصنام و اوثان كه سنگ و چوبى بيش نيستند برابر نيست . از اينجا معلوم مى شود كه مثالى كه در آيه زده شده از نظر معنا نظير آيه «افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون » مى باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۸

پس خداى سبحان در صفات و افعالش بر صراط مستقيم است ، و از استقامت صراط او يكى اين است كه براى موجوداتى كه خلق كرده غايتى معلوم كند كه بسوى آن غايت متوجه گردند، و خلقتش باطل و عبث نباشد، همچنانكه خودش فرمود: «و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا» و نيز هر يك را به سوى غايت و هدفش راهنمايى كند، همان هدفى كه مخصوص او است و به آن منظور خلقش كرده همچنانكه خودش فرمود: «الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى » پس ‍ انسان را هم بسوى راهى ميانه و وسط هدايت نموده است ، همان راهى كه در باره اش فرمود: «و على الله قصد السبيل » و نيز فرموده : «انا هديناه السبيل ». اين اصل حجت و دليل بر نبوت و تشريع بود كه مفصل آن در ابحاث نبوت در جلد دوم و در قصص حضرت نوح در جلد دهم اين كتاب گذشت . پس حاصل كلام اين شد كه غرض از مثلى كه در آيه زده شده اقامه حجت بر توحيد و اشاره به مساله نبوت و تشريع است . چند وجه ديگر در تفسير آيه : «و ضرب الله مثلا رجلين ...» گفته شده است بعضى گفته اند كه : مثل مذكور تنها مخصوص خدا نيست ، بلكه براى مطلق كسانى است كه اميد خير در آنان هست ، و كسانى كه اميد خير در ايشان نيست و اينكه اين دو طايفه مثل هم نيستند، و چون اصل خير همه اش از خداست ، پس چطور خدا و غير خدا را به يك جور عبادت مى كنند؟ ليكن مورد آيه شريفه اخص از آن است كه وى پنداشته مثل مذكور در آيه مخصوص خداست ، چون تنها خداست كه ذاتش فى نفسه خير است ، و به عدل هم امر مى كند، و غير خدا چنين نيست ، علاوه بر اين مشركين ، خدا و غير خدا را به يك جور عبادت نمى كنند بلكه غير خدا را عبادت نموده و اصلا به عبادت خدا نمى پردازند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۹

بعضى ديگر گفته اند: مثلى كه در آيه آمده راجع به مؤ من و كافر است ، ابكم ، كافر، و كسى كه امر به عدل نموده و بر صراط مستقيم است مؤ من است . ليكن گوينده اين وجه ميان مدلول الفاظ آيه و مدلول آن به ضميمه سياق ، خلط كرده ، آرى صحت انطباق مدلول لفظى آيه بر مؤ من و كافر و يا به هر كس كه امر به عدل كند، و آن كس كه از آن سكوت نمايد حرفى است و مدلول آن از جهت اينكه در ميان آياتى قرار دارد كه نعمتهاى خداى را مى شمارد و بر توحيد معبود احتجاج مى كند و اصول ديگر دينى را اثبات مى نمايد، حرفى ديگر است . ما نمى گوييم آيه با آن توجيهى كه كرده اند نمى سازد، بلكه مى گوييم بايد رعايت سياق را هم كرد، و آيه شريفه با در نظر گرفتن آن جهت فقط يك مورد دارد و بس ، و با يك مورد انطباق مى كند و بس ، و آن مورد خداى سبحان و بتهايى است كه مى پرستيدند و لا غير. وَ للَّهِ غَيْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا أَمْرُ الساعَةِ إِلا كلَمْح الْبَصرِ أَوْ هُوَ أَقْرَب إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ معناى «غيبت » و «شهادت » و مراد از غيبت آسمانها و زمين در «ولله غيب السموات والارض » در اطلاقات قرآن كريم «غيب » مقابل «شهادت » بكار رفته ، و مكرر فرموده : «عالم الغيب و الشهادة » و مكرر گفتهايم كه غيب و شهادت دو امر اضافى است ، به اين معنا كه ممكن است يك امر نسبت به چيزى غيب و غايب باشد و نسبت به چيزى ديگر شهادت و مشهود باشد. و چون ممكن است يك شى ء داراى چند وجه باشد، يك وجهش براى غير خود، شهادت باشد يعنى ظاهر باشد، و وجه ديگرش غيب باشد، و خلاصه موجود واحد، هم غيب باشد و هم شهادت ، بنا بر اين ، اضافه غيب و شهادت به هر چيز، دو جور تصور دارد، يكى اضافه لاميه (مانند غلام زيد) و يكى اضافه تبعيضى (مانند انگشتر نقره ). اگر اضافه غيب به سماوات و ارض اضافه لاميه باشد معناى «و لله غيب السموات و الارض » اين مى شود كه خدا از آسمانها و زمين چيزى مى داند كه خارج از حدود آن دو است ، آنجا هم كه اضافه به منظور نوعى اختصاص است مانند «فلا يظهر على غيبه احدا» نيز ملحق به همين اضافه لاميه است . و اگر اضافه به معناى دوم باشد آن وقت مراد از غيب سماوات و ارض ‍ غيبى است كه آسمانها و زمين مشتمل بر آنند يعنى غيبى است كه در داخل آن دو است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۴۰

خلاصه اينكه آسمان و زمين دو رو دارند يكى براى مردم مشهود است و روى ديگرش غايب ، ولى براى خدا هر دو مشهود است . و به عبارت ديگر خدا از آن سوى آسمانها و زمين كه براى بشر غايب است خبر دارد.

بيان اينكه قيامت از غيب هاى سماوات و ارض است

كلمه «ساعة » به معناى قيامت است كه به معناى دوم غيب ، خود يكى از غيب هاى سماوات و ارض است بدو دليل : اول براى اينكه خداى سبحان آن را در كلام خود غيب ناميده ، و چون قيامت خارج از امر آسمان و زمين نيست پس غيب به معناى دوم در همين آسمان و زمين است . و دليل دوم براى اينكه اوصافى كه خداوند براى قيامت بر مى شمارد اوصافى است كه با اين معنا سازگار است . يكى از آن اوصاف اين است كه در آن روز خدا بشر را خبر مى دهد از آنچه كه در آن اختلاف مى كردند، و روزى است كه سريره و باطن مردم آشكار مى گردد، و روزى است كه بشر به خطابى مانند خطاب «لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد» مخاطب مى شود، و روزى است كه پروردگار شان را با خطابى چون «ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا» ديدار مى كنند. و كوتاه سخن اينكه روزى است كه آنچه از حقايق در نشاه دنيا پنهان بود در آنجا ظاهر و آشكار مى گردد، و پر واضح است كه هيچ يك از اين حقايق از پهناى آسمانها و زمين بيرون نيست ، بلكه اين حقايق به همراه آسمان و زمين ثابتند چگونه خداى تعالى مى فرمايد: «و لله غيب السموات و الارض : براى خداست غيب آسمانها و زمين » و ملكيت آسمان و زمين را براى خود اثبات مى كند؟ و معلوم است كه ملكيت خدا از قبيل ملكيت هاى اعتبارى كه متعلقش موهومات و يا خرافى هاست ، نيست ، بلكه ملك حقيقى و متعلق به امرى ثابت است ، پس ملكيت هم نوعى ثبوت دارد هر چند كه حقيقت ثبوت آن را نفهميم . و شواهد و قرائن بر آنچه گفتيم بسيار است ، از آن جمله مى بينيم كه خداى تعالى زندگى دنيا را متاع غرور و لعب ناميده و مكرر فرموده كه بيشتر مردم نمى دانند كه روز قيامت چيست ، و نيز فرموده روز قيامت زندگى حقيقى است ، و نيز فرموده : اينان بزودى خواهند دانست كه الله تنها و تنها حق مبين است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۴۱

و باز فرموده : بزودى برايشان روشن مى گردد آنچه گمانش را هم نداشتند و همچنين تعابير ديگرى نظير آن كه آيات قرآنى با عباراتى مختلف مشتمل بر آن است . و كوتاه سخن اينكه ساعت ، يكى از غيب هاى آسمانها و زمين است و آيه شريفه يعنى آيه «و لله غيب السموات و الارض » ملكيت خداى را نسبت به خود اين غيب اعلام فرموده نه ملكيتش نسبت به علم غيب راخلاصه نفرموده خدا علم غيب آسمانها و زمين را دارد بلكه فرموده غيب آسمانها و زمين را دارد، و از سياق آيه استفاده مى شود كه جمله «و لله غيب ...» توطئه و زمينه چينى است براى گفتن «و ما امر الساعة الا كلمح البصر ...» پس مى توان گفت كه جمله مزبور بمنظور احتجاج آورده شده .

مفاد اينكه فرمود: امر ساعت (قيامت ) مانند چشم بر هم زدن يا نزديك تر از آن است

و بنابراين برگشت معناى آيه به اين است كه خداى سبحان مالك غيب آسمانها و زمين است ملكيتى كه مى تواند در آن غيب به هر نحوى كه بخواهد تصرف كند، همانطور كه مى تواند در شهادت و ظاهر آن تصرف كند و چگونه نتواند؟ با اينكه غيب هر چيزى از شهادتش جدا نيست و غيب آن ، موجودى است ثابت با شهادتش ، و خلق و امر هر چيزى كه همان شهادت و غيب آن است ملك خداست ، و ساعت ، يعنى قيامت موعود هم امر محالى نيست تا قدرت بدان تعلق نگيرد بلكه از همان غيب آسمانها و زمين است ، و همان حقيقتى است از آسمان و زمين كه امروز از فهم بشر مستور است ، پس قيامت نيز ملك خداست ، و خدا مى تواند در آن تصرف نموده يك روز پنهانش بدارد و روزى ديگر آشكارش كند. و براى او دشوار هم نيست ، زيرا امر او مانند لمح بصر (چشم بهم زدن ) و يا نزديك تر از آن است چون خدا بر هر چيزى توانا است . از همينجا روشن مى شود كه جمله «و ما امر الساعة الا كلمح البصر او هو اقرب ان الله على كل شى ء قدير : امر قيامت مانند چشم بر هم زدن و يا نزديك تر از آن است زيرا خدا بر هر چيزى توانا است » براى اين آورده نشده كه اصل قيامت و امكان آن را اثبات كند، بلكه براى نفى و انكار دشوارى و مشقت در اقامه آن آورده شده تا بفهماند اقامه قيامت بر خدا دشوار نيست ، و بلكه بسيار آسان است . پس اينكه فرمود: «و ما امر الساعة الا كلمح البصر او هو اقرب » معنايش اين مى شود كه امر قيامت نسبت به خداى تعالى چنين آسان است ، و گر نه خود خداى تعالى امر آن را عظيم شمرده و با آنكه هر امر خطيرى براى او آسان است اوصافى براى قيامت ذكر كرده كه هيچ امر خطيرى را به آن اوصاف توصيف ننموده ، از آن جمله فرموده : «ثقلت فى السموات و الارض ». و اگر اينجا امر آن را به چشم بر هم زدن تشبيه كرده خواسته است فوريت آن را برساند، چون «لمح » به معناى چشم باز كردن براى ديدن است كه براى انسانها آسان ترين و كم مدت ترين كارها است ، پس در حقيقت تشبيه مذكور با تشبيه بحسب فهم شنونده است ، و بهمين جهت دنبالش ‍ فرمود: «او هو اقرب : و يا نزديك تر از آن است » از مثل چنين سياقى فهميده مى شود كه از بيان قبلى اعراض شده ، گويا خداى تعالى گفته است : امر قيامت در آسانى و سهولت نسبت به من ، شبيه چشم گرداندن براى شماست ، و اگر آن را چنين تشبيه كردم بمنظور رعايت حال و فهم شما است ، خواستم تا آسانى آن را به فهم شما نزديك كنم و گر نه براى ما از اين هم آسانتر است همچنانكه در جاى ديگر در باره آن فرموده : «يقول كن فيكون » پس امر قيامت نسبت به قدرت و مشيت خداى تعالى مانند امر آسانترين خلق است . آنگاه آسان بودن آن را با جمله «ان الله على كل شى ء قدير» تعليل نموده . پس قدرت او بر هر چيزى ايجاب مى كند كه تمامى موجودات و اعمال در برابر قدرت او يكسان باشند.

عموميت قدرت خدا و نحوه تعلق آن به مخلوقات

در اينجا ممكن است كسى توهم كند كه عموم قدرت ، مستلزم برابرى هر چيزى نسبت به آن نيست ، خلاصه مستلزم اين نيست كه مقدورات نسبت به قدرت او اختلاف نداشته باشند زيرا قلت اسباب متوسط ميان فاعل و فعل و كثرت آن تاثير بسزايى در قدرت براى آن فعل دارد، مثلا انسان هم قادر است نفس بكشد، و هم قادر است بيست من بار را بلند كند، ولى آيا قدرتش بر هر دو يكسان است ؟ البته نه . ليكن اين توهم ناشى از عظمت معناى عموم قدرت است ، لذا بايد آن را توضيح داده بگوييم : قدرتى كه در ما است قدرت مقيد است ، زيرا قدرت انسان مثلا بر خوردن غذا كه بلا شك انسان نسبتى فاعلى به آن دارد و آن را به انسان نسبت داده مى گويند فلانى خورد، در تاثيرش مشروط و مقيد به بودن غذا در خارج است ، بعلاوه بايد غذا در دسترس هم باشد، و نيز استفاده از آن ممنوع نباشد، كسى و يا مرضى از خوردنش جلوگيرى نكند، و ادوات و ابزار كارش يعنى دست و دهانش دچار آفت نشده باشد، و همچنين ساير شرايطش جمع باشد، تا او بتواند غذا بخورد، و از آنچه گفته شد تنها چيزى كه انسان قدرت بر آن را دارد اراده خوردن است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۴۳

از اراده گذشته ، بقيه شرايط و وسايط و موانعى كه هستند از حيطه قدرت آدمى خارجند، پس اين وسايط قيودى هستند كه قدرت بشر را مقيد مى كند و چون انسان بخواهد قدرت خود را بكار بندد، و غذايى بخورد قبلا بايد شرايط آن را كه ذكر شد فراهم نموده غذا را بخرد و در دسترس ‍ خود قرار دهد و موانع را بر طرف سازد، و آنگاه ابزار بدنى خود را بكار بزند تا غذا بخورد. و البته پر واضح است كه كمى و زيادى اين مقدمات نزديكى و دوريش ، و همچنين ساير صفاتش ، باعث اختلاف در سهولت و دشوارى عمل مى شود، و قدرت را كم و زياد مى كند. و ليكن خداى تعالى قدرتش عين ذات اوست كه واجب الوجود است ، و عدم در آن ممتنع است ، و وقتى اينطور بود پس اگر باز هم فرض كنيم بودن و نبودن شرايط و موانع در قدرت او اثر بگذارند در حقيقت فرض ‍ واجب الوجود بودن او را فراموش كرده ايم ، پس مادامى كه ما اين فرض ‍ را حفظ كنيم محال است قدرت او مقيد به قيدى شود، پس قدرت او مطلق و غير محدود به حد و غير مقيد به قيد است ، قدرتش عام است ، كه به هر چيز تعلق مى گيرد، و هر چيزى نسبت به قدرت او مساوى است ، بدون اينكه يك كارى برايش آسان و كارى ديگر برايش دشوار باشد، انجام كارى برايش فورى و كارى ديگر برايش معطلى داشته باشد، اختلافى اگر هست تنها ميان خود اشياء نسبت به يكديگر است . و به عبارتى ديگر، هيچ چيزى نيست مگر آنكه در وجود و هست شدنش ‍ محتاج خداى سبحان است ، پس وقتى تمامى موجودات و بدون استثناء همه را يكجا چيزى فرض نموده به خداى سبحان نسبتش دهيم ، همه آنها به يك صورت متعلق قدرت خدا هستند ديگر چيز ثالثى از شرط يا عدم مانع كه ميان قدرت او و اين عالم (يكى فرض شده ) واسطه شده ، قدرت او را مقيد به خود سازد وجود ندارد، و گر نه در تاثير گذاشتن شريك خداى تعالى خواهد بود، و خدا از آن منزه است . و اما اگر اجزاى عالم را نسبت به هم بسنجيم ، و اسباب و شرايط و موانعى كه ميان آنها واسطه است در نظر بگيريم ، البته باعث مى شود كه بعضى را به وجود بعضى مقيد كند، ليكن قدرت عام الهى را كه متعلق به آن است مقيد نمى كند، اما همان قدرت عام متعلق به مقيد مى شود، نه به مطلق ، به اين معنا كه متعلق قدرت عام الهى زيد است كه پدرش فلانى و مادرش فلانى است ، و در فلان مقطع از زمان بوده ، و در فلان مكان مى زيسته ، و همچنين به فلان قيود ديگر مقيد بوده ، پس وجود زيد با همه روابطى كه با اجزاى عالم دارد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۴۴

در حقيقت همان وجود همه عالم است ، و قدرت متعلق به او قدرتى است كه متعلق به جميع اجزاى عالم شده ، و در اين بين جز يك قدرت كه متعلق به جميع شده ، و همه بوسيله آن - البته هر جزئى در جاى خودش ‍ و زمان خودش و حدود خودش - وجود يافته قدرت ديگرى در بين نيست ، و آن قدرت واحد مطلق است ، و هيچ قيدى ندارد، و موجودات نسبت به آن هيچ اختلافى ندارند، اختلافى كه هست بين خود آنها است .

نكاتى كه از آيه :

«ولله غيب السموات و الارض ...» استفاده مى شود پس ، از آنچه گذشت روشن شد كه : عموم قدرت باعث نمى شود اختلاف موجودات نسبت به آن بر طرف شود، و سهولت و صعوبت و هم چنين اختلاف ديگرى در ميان نيايد، پس آيه مورد بحث از آيات برجسته قرآنى است كه با آن چند نكته روشن مى گردد: اول اينكه : حقيقت معاد عبارت است از ظهور حقيقت موجودات بعد از خفاء آن . دوم اينكه : قدرت الهى بطور مساوى متعلق به موجودات مى شود، و اختلافى از نظر سهولت و صعوبت و دورى و نزديكى و يا از هر نظر ديگرى در بين نيست . سوم اينكه : موجودات به حسب حقيقت وجودشان مرتبط به هم هستند بطورى كه ايجاد يكى از آنها ايجاد همه آنها است ، و همه متعلق يك قدرت ، و آن قدرت مؤ ثر در همه است ، و غير آن قدرت واحده ، قدرت ديگرى در ايجاد آنها مؤ ثر نيست . آرى ، در اينجا يك نظر ديگرى است ساده تر از آنچه گفته شد، و آن ، نظر كردن به اجزاى عالم از جهت نظام اسباب و مسببات است كه آن را هم خداى سبحان در كلامش به بيانى كه در مساله اعجاز در جلد اول اين كتاب گذشت تصديق فرموده و از اين نقطه نظر اجزاى عالم از هم جداست ، و وجود بعضى متوقف بر وجود بعضى ديگر و يا عدم بعضى ديگر است و بهمين جهت يكى جلوتر موجود مى شود، يكى عقب تر، يكى به آسانى و يكى به سختى ، و سلسله اسباب واسطه هايى است ميان مسبب و ميان خداى تعالى ، و خداى تعالى آن را موجود مى كند، اما با وساطت آن اسباب . و ليكن اين نظر يك نظر ساده و بسيط است .

بيان ضعف قول مفسرين به اينكه مراد علم به غيب آسمانها و زمين است

بسيارى از مفسرين در تفسير جمله «و لله غيب السموات و الارض » گفته اند كه : مضاف در اين جمله حذف شده ، و تقدير كلام «و لله علم غيب السموات ...» است يعنى خدا علم غيب سماوات و ارض را دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه : ۴۴۵

و ليكن اين تفسير صحيح نيست چون مستلزم قطع رابطه و اتصال اين جمله با جمله بعدى است ، زيرا هيچ رابطه اى ميان علم غيب داشتن با آسانى امر قيامت نيست ، و جمله مزبور يك جمله زيادى و معترضه خواهد شد. و اينكه بعضى ها براى رفع اين استدراك و زيادى بودن جمله : چاره جويى كرده و گفته اند: «صدر آيه و ذيل آن علم و قدرت را اثبات مى كنند تا مساله معاد تمام شود، چون با علم و قدرت مساله مزبور تمام مى گردد» اشكال را بر طرف نمى سازد، زيرا مشركين كه در امر معاد اشكال مى كردند تنها از جهت قدرت بود، و مى گفتند چنين چيزى محال است ، با اين حال ديگر در اثبات آن حاجتى نبود كه به علم خدا تمسك شود، شاهد اين مطلب هم ساير آياتى است كه براى اثبات معاد تنها به عموم قدرت تمسك كرده ، و سخنى از علم خدا به ميان نياورده است . بعضى ديگر در تفسير آن گفته اند: مراد از غيب سماوات و ارض ، علم غيب آن دو است ، نه اينكه كلمه علم را در تقدير بگيريم تا گفته شود اصل عدم تقدير است ، بلكه از اين جهت كه نسبت غيب به آسمان و زمين دادن با اينكه معناى غيب ، غايب بودن از حس و عقل است خود افاده مى كند كه مراد از غيب آن دو امور مجهوله اى است كه در آن دو است و در آينده ظهور پيدا مى كند، و خدا غيب آن دو را دارد، معنايش علم به غيب آن دو است . ليكن مقدمه اخير را قبول نداريم و علتش هم قبلا گذشت علاوه بر اينكه اشكال نا مربوط بودن دو جمله هنوز در جاى خود باقى است . و نيز بعضى ديگر در توجيه تعليلى كه از جمله «ان الله على كل شى ء قدير» استفاده مى شود گفته اند: يكى از چيزها بپا خاستن قيامت در كوتاهترين مدت است ، پس خدا قادر بر اين معنا هم هست . اشكال اين توجيه هم اين است كه بنا بر اين ، جمله مذكور وافى به تعليل حصر «امر خدا در چشم گشودن » نيست ، تنها وافى به تعليل اصل مطلب است كه همان سريع بودن امر قيامت باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۴۶

بحث روايتى در تفسير قمى در ذيل جمله «من بطونه من بين فرث و دم » از امام (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: مقصود از فرث ، آن چيزى است كه در شكمبه است . و در كافى از على بن ابراهيم از پدرش از نوفلى از سكونى روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هيچ كس از خوردن شير، گلويش نمى گيرد، و شير در گلويش گير نمى كند، چون خداى تعالى فرمود: «لبنا خالصا سائغا للشاربين : شيرى كه گواراى براى نوشندگان است ». چند روايت در تطبيق آيه «و اوصى ربك الىالنحل ...» بر پيامبر و اهل بيت او عليهم السلام و در تفسير قمى به سند خود از على بن مغيره از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير جمله «و اوحى ربك الى النحل » فرموده مقصود از نحل ، مائيم كه خدا بدان وحى نموده ، و معناى «ان اتخذى من الجبال بيوتا» امر به ما است كه از عرب براى خود شيعه بگيريم ، «و من الشجر» مى گويد از عجم نيز بگيريم ، و «و مما يعرشون » مى گويد از بردگان هم بگيريم ، و مقصود از شرابى كه از شكم زنبور بيرون مى آيد و داراى الوان مختلفى است ، علمى است كه از ما بسوى شما ترشح مى شود. مؤ لف : و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست ، و اين از باب تطبيق به مصداق كلى است ، شاهدش هم اين است كه در بعضى از اين روايات ، زنبور بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، و جبال بر قريش ، و شجر بر عرب ، و مما يعرشون به غير عرب (موالى )، و آنچه از شكم زنبور بيرون مى آيد به علم تطبيق شده . و در تفسير قمى به سند خود از على بن مغيره از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: بنده خدا كه به صد سال عمر، برسد به ارذل العمر رسيده . و در مجمع گفته كه : از على (عليه السلام ) روايت شده كه مقصود از «ارذل العمر» هفتاد و پنج سالگى است ، و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم همين معنا روايت شده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۴۷

مؤ لف : اين روايت را در الدر المنثور از طبرى از على (عليه السلام ) نقل كرده و نيز از ابن مردويه از انس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حديث مفصلى روايت كرده كه دلالت دارد بر اينكه ارذل العمر، صد سال است . روايتى در معناى «حفده » و در تطبيق جمله : «من ياءمربالعدل » بر اميرالمؤ منين و ائمه عليهم السلام و در تفسير عياشى از عبد الرحمن اشل از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه «و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة » فرموده : حفده پسران دخترند، و ما حفده رسول خدا هستيم . و در همان كتاب از جميل بن دراج از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در باره حفده فرمودند: به معناى ياوران از فرزندانند. و در مجمع البيان در معناى حفده فرموده : خويشانى است كه دختر از راه ازدواج بدست مى آورد، و اضافه كرده است كه اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده . مؤ لف : بطورى كه در سابق بيان كرديم منافاتى ميان اين روايات نيست . و در تهذيب به سند خود از شعيب عقرقوفى از امام صادق (عليه السلام ) در خصوص طلاق عبد و نكاحش روايت كرده كه فرمود: (برده ) طلاق و نكاح ندارد، آيا نشنيدى كلام خداى تعالى را كه مى فرمايد: «عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء» يعنى قادر بر طلاق و نكاح نيست مگر به اذن مولايش . مؤ لف : در اين معنا عده اى از روايات ديگر از طرق شيعه رسيده است . و در تفسير قمى در ذيل آيه «هل يستوى هو و من يامر بالعدل » از امام (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: چطور با هم برابرند و حال آنكه منظور از كسى كه امر بعدل مى كند امير المؤ منين و ائمه (عليهمالسلام ) هستند؟. و در تفسير برهان از ابن شهر آشوب از حمزة بن عطاء از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه : «هل يستوى هو و من يامر بالعدل ...» فرموده :

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۴۸

مقصود على بن ابى طالب (عليه السلام ) است ، اوست كه بر صراط مستقيم است . مؤ لف : اين دو روايت از باب جرى ، يعنى تطبيق مصداقى بر كلى است ، و همانطور كه در بيان گذشته گفتيم از باب بيان سبب نزول نيست . و همچنين آن رواياتى كه از طرق اهل سنت در ذيل «ضرب الله مثلا عبدا مملوكا» وارد شده كه يكى آن را در باره هشام بن عمرو دانسته كه سرى و جهرى انفاق مى نموده و غلامش ابى الجوزاء او را نهى مى كرده است ، و ديگرى آن را در باره عثمان بن عفان و غلامش دانسته ، و همچنين رواياتى كه در ذيل جمله «ضرب الله مثلا رجلين » وارد شده كه مقصود از ابكم ، ابى بن خلف ، و مراد از كسى كه امر به عدل مى كرده حمزه و عثمان بن مظعون است ، و همچنين رواياتى كه وارد شده در اينكه ابكم هاشم بن عمر بن حارث قرشى است ، كه مردى بى خير بود و با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دشمنى ميكرد، و نيز آن رواياتى كه دارد: ابكم ، ابو جهل ، و آمر به عدل عمار بوده ، و آن رواياتى كه آمر به عدل را عثمان بن عفان ، و ابكم را مولاى كافر او اسيد بن ابى العيص دانسته ، و نيز روايت ديگرى كه در اين مقوله رسيده همه از باب تطبيق مصداق بر كلى است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۴۹

آيات ۷۸ - ۸۹ سوره نحل

وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطونِ أُمَّهَتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السمْعَ وَ الاَبْصرَ وَ الاَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشكُرُونَ(۷۸) أَ لَمْ يَرَوْا إِلى الطيْرِ مُسخَّرَتٍ فى جَوِّ السمَاءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلا اللَّهُ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(۷۹) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّن بُيُوتِكمْ سكَناً وَ جَعَلَ لَكم مِّن جُلُودِ الاَنْعَمِ بُيُوتاً تَستَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقَامَتِكمْ وَ مِنْ أَصوَافِهَا وَ أَوْبَارِهَا وَ أَشعَارِهَا أَثَثاً وَ مَتَعاً إِلى حِينٍ(۸۰) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّمَّا خَلَقَ ظِلَلاً وَ جَعَلَ لَكم مِّنَ الْجِبَالِ أَكنَناً وَ جَعَلَ لَكُمْ سرَبِيلَ تَقِيكمُ الْحَرَّ وَ سرَبِيلَ تَقِيكم بَأْسكمْ كَذَلِك يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكمْ لَعَلَّكُمْ تُسلِمُونَ(۸۱) فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْك الْبَلَغُ الْمُبِينُ(۸۲) يَعْرِفُونَ نِعْمَت اللَّهِ ثُمَّ يُنكرُونهَا وَ أَكثرُهُمُ الْكَفِرُونَ(۸۳) وَ يَوْمَ نَبْعَث مِن كلِّ أُمَّةٍ شهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كفَرُوا وَ لا هُمْ يُستَعْتَبُونَ(۸۴) وَ إِذَا رَءَا الَّذِينَ ظلَمُوا الْعَذَاب فَلا يخَفَّف عَنهُمْ وَ لا هُمْ يُنظرُونَ(۸۵) وَ إِذَا رَءَا الَّذِينَ أَشرَكُوا شرَكاءَهُمْ قَالُوا رَبَّنَا هَؤُلاءِ شرَكاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُوا مِن دُونِك فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكذِبُونَ(۸۶) وَ أَلْقَوْا إِلى اللَّهِ يَوْمَئذٍ السلَمَ وَ ضلَّ عَنْهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ(۸۷) الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ زِدْنَهُمْ عَذَاباً فَوْقَ العَذَابِ بِمَا كانُوا يُفْسِدُونَ(۸۸) وَ يَوْمَ نَبْعَث فى كلِّ أُمَّةٍ شهِيداً عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَ جِئْنَا بِك شهِيداً عَلى هَؤُلاءِ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْك الْكِتَب تِبْيَناً لِّكلِّ شىْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشرَى لِلْمُسلِمِينَ (۸۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۵۰
«ترجمه آیات»

و خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى دانستيد و به شما گوش و ديدگان و دلها داد شايد سپاس گزاريد (۷۸)

آيا نظر نمى كنند به پرندگان در حالى كه رام شده اند براى پرواز در آسمان ، نگه نمى دارد آنها را مگر خداى تعالى ، و در اين براى گروهى كه ايمان دارند عبرتهاست (۷۹)

و خدا براى سكونت دائم شما منزلهايتان را و براى سكونت موقت سفر از پوست چهارپايان خيمه ها براى شما قرار داد تا وقت حركت و سكون سبك وزن و قابل انتقال باشد و از پشم و كرك و موى (گوسفند و شتر) اثاثيه منزل و متاع و اسباب زندگانى و لباسهاى فاخر براى شما خلق فرمود تا در حيات دنيا از آن استفاده كنيد(۸۰)

→ صفحه قبل صفحه بعد ←