گمنام

تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۷۷: خط ۷۷:
<span id='link33'><span>
<span id='link33'><span>


==وجوهى كه درباره مراد از آنچه رسول الله (ص ) بدان دعوت مى كند و موجب احياء است گفته شده است ==
==پذیرش آنچه رسول خدا «ص» بدان دعوت مى كند، موجب حيات است ==
و آيه مورد بحث كه مى فرمايد: «''' اذا دعاكم لما يحييكم '''» مطلق است ، و از اينكه شامل مجموع دعوت هاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كه مايه زنده شدن دلها است ، و يا دسته اى از دعوتهايش كه طبيعت احياء را دارد بشود هيچ ابائى نداشته و همچنين شامل نتايج دعوت او كه عبارت است از انواع زندگى هاى سعيد حقيقى مانند زندگى اخروى در جوار خدا نيز مى شود.
و آيه مورد بحث كه مى فرمايد: «اذا دعاكم لما يحييكم» مطلق است ، و از اينكه شامل مجموع دعوت هاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كه مايه زنده شدن دل ها است، و يا دسته اى از دعوتهايش كه طبيعت احياء را دارد بشود هيچ ابائى نداشته و همچنين شامل نتايج دعوت او كه عبارت است از انواع زندگى هاى سعيد حقيقى مانند زندگى اخروى در جوار خدا نيز مى شود.


و چون همه اينها را شامل مى شود پس نبايد آيه شريفه را مقيد كرد و مانند بيشتر مفسرين گفت كه منظور از جمله «''' اذا دعاكم لما يحييكم '''» با در نظر گرفتن مورد نزول آيه حكم جهاد است و معناى آيه اين است كه : اى كسانى كه ايمان آورده ايد بپذيريد دعوت خدا و رسول را وقتى شما را مى خوانند به جهاد كه خود مايه احياى امر شما و عزت دين شما است .
و چون همه اينها را شامل مى شود پس نبايد آيه شريفه را مقيد كرد و مانند بيشتر مفسرين گفت كه منظور از جمله «اذا دعاكم لما يحييكم» با در نظر گرفتن مورد نزول آيه حكم جهاد است و معناى آيه اين است كه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد بپذيريد دعوت خدا و رسول را وقتى شما را مى خوانند به جهاد كه خود مايه احياى امر شما و عزت دين شما است .


بعضى ديگر در توجيه اينكه جهاد مايه زندگى است گفته اند: چون خداى سبحان شهداى در ميدان جهاد را زندگان خوانده و فرموده «''' و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون'''».
بعضى ديگر در توجيه اينكه جهاد مايه زندگى است گفته اند: چون خداى سبحان شهداى در ميدان جهاد را زندگان خوانده و فرموده «و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون».


بعضى ديگر گفته اند معناى آيه اين است كه : بپذيريد دعوت خدا و رسول را وقتى شما را مى خوانند به ايمان و يا به حق . و دليل آورده اند كه ايمان و يا حق مايه حيات دل ، و كفر و باطل باعث مرده شدن دل است .
بعضى ديگر گفته اند معناى آيه اين است كه : بپذيريد دعوت خدا و رسول را وقتى شما را مى خوانند به ايمان و يا به حق. و دليل آورده اند كه ايمان و يا حق مايه حيات دل ، و كفر و باطل باعث مرده شدن دل است .


عده اى ديگر گفته اند: وقتى شما را مى خوانند به قرآن و علم دين . و دليل آورده اند به اينكه علم مايه حيات و جهل در حقيقت مردن است ، و قرآن هم نور است و هم حيات است و هم علم .
عده اى ديگر گفته اند: وقتى شما را مى خوانند به قرآن و علم دين . و دليل آورده اند به اينكه علم مايه حيات و جهل در حقيقت مردن است ، و قرآن هم نور است و هم حيات است و هم علم .
خط ۹۰: خط ۹۰:
عده اى ديگر گفته اند: وقتى شما را مى خوانند به بهشت ، و استدلال كرده اند به اينكه بهشت زندگى دائمى و نعمت باقى و زوال ناپذير است .
عده اى ديگر گفته اند: وقتى شما را مى خوانند به بهشت ، و استدلال كرده اند به اينكه بهشت زندگى دائمى و نعمت باقى و زوال ناپذير است .


و ليكن اين گفته ها وجوهى است كه مى توان آيه را با آن منطبق كرد، نه اينكه بگوييم آيه همين را مى گويد و لا غير، بلكه آيه شريفه همانطورى كه گفتيم عام است و همه را شامل مى شود، و هيچ دليلى نيست كه آن را از معناى عام و وسيعش برگردانيده و بگوييم مقصودش اين وجه است يا آن وجه .
وليكن اين گفته ها وجوهى است كه مى توان آيه را با آن منطبق كرد، نه اينكه بگوييم آيه همين را مى گويد و لا غير، بلكه آيه شريفه همانطورى كه گفتيم عام است و همه را شامل مى شود، و هيچ دليلى نيست كه آن را از معناى عام و وسيعش برگردانيده و بگوييم مقصودش اين وجه است يا آن وجه .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۸ </center>
معناى «''' قلب '''» در قرآن كريم و توضيح درباره جمله : «''' ان الله يحول بين المرء و قبله '''»  
==معناى آیه: «ان الله يحول بين المرء و قلبه» ==
«'''وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يحُولُ بَينَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تحْشرُونَ'''»:


«'''وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يحُولُ بَينَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تحْشرُونَ'''»:
«حيلوله» به معناى حائل شدن در وسط دو چيز است ، و «قلب» عضوى است معروف ، وليكن بيشتر در قرآن كريم استعمال مى شود در آن چيزى كه آدمى بوسيله آن درك مى كند، و به وسيله آن احكام عواطف باطنيش را ظاهر و آشكار مى سازد مثلا حب و بغض ، خوف و رجاء، آرزو و اضطراب درونى و امثال آن را از خود بروز مى دهد.


«''' حيلوله '''» به معناى حائل شدن در وسط دو چيز است ، و «''' قلب '''» عضوى است معروف ، و ليكن بيشتر در قرآن كريم استعمال مى شود در آن چيزى كه آدمى بوسيله آن درك مى كند، و بوسيله آن احكام عواطف باطنيش را ظاهر و آشكار مى سازد مثلا حب و بغض ، خوف و رجاء، آرزو و اضطراب درونى و امثال آن را از خود بروز مى دهد، پس قلب آن چيزى است كه حكم مى كند و دوست مى دارد و دشمن مى دارد و مى ترسد و امى دوار مى شود و آرزو مى كند و خوشحال مى شود و اندوهناك مى گردد، وقتى معناى قلب اين باشد پس در حقيقت قلب همان جان آدمى است كه با قوا و عواطف باطنيه اى كه مجهز است به كارهاى حياتى خود مى پردازد.  
پس قلب آن چيزى است كه حكم مى كند و دوست مى دارد و دشمن مى دارد و مى ترسد و امى دوار مى شود و آرزو مى كند و خوشحال مى شود و اندوهناك مى گردد، وقتى معناى قلب اين باشد پس در حقيقت قلب همان جان آدمى است كه با قوا و عواطف باطنيه اى كه مجهز است به كارهاى حياتى خود مى پردازد.  


و انسان مانند ساير مخلوقات كه هر يك جزئى از عالم خلقت را تشكيل مى دهند مركب از اجزاى مختلف و مجهز به قوا و ابزارى است كه تابع وجود او است ، و او آنها را مالك است ، و در مقاصد وجود خود از همه آنها كار مى كشد، و اين اجزاء و قوا و ادوات همه با او مربوط و او حاكم بر همه آنها است ، و آن اجزاء را با همه كثرتى كه دارند و آن قوا و ادوات را با همه تعددى كه دارا هستند يكى مى كند، البته يك واحد تامى كه در عين وحدتش هم كار مى كند، و هم ترك مى كند، هم حركت مى كند و هم از حركت مى ايستد.
و انسان مانند ساير مخلوقات كه هر يك جزئى از عالم خلقت را تشكيل مى دهند مركب از اجزاى مختلف و مجهز به قوا و ابزارى است كه تابع وجود او است ، و او آنها را مالك است ، و در مقاصد وجود خود از همه آنها كار مى كشد، و اين اجزاء و قوا و ادوات همه با او مربوط و او حاكم بر همه آنها است ، و آن اجزاء را با همه كثرتى كه دارند و آن قوا و ادوات را با همه تعددى كه دارا هستند يكى مى كند، البته يك واحد تامى كه در عين وحدتش هم كار مى كند، و هم ترك مى كند، هم حركت مى كند و هم از حركت مى ايستد.


چيزى كه هست از آنجايى كه خداى سبحان آفريننده اين انسان و پديد آورنده يك - يك اجزاء وجود و ابعاض قوا و ادوات او است ، لذا خود او به يك يك اجزاء وجود وى و توابع اجزايش محيط است ، و بطور حقيقت همه آنها را مالك است ، و در آنها بهر صورت كه بخواهد تصرف مى كند، و از ملك خود و تصرفاتش هر مقدار كه بخواهد به خود انسان واگذار مى نمايد، و به او تمليك مى كند، پس خداى تعالى ميان انسان و جزء جزء وجودش و تمامى توابعش حائل است ، بين او و قلبش ، بين او و گوشش ، بين او و چشمش ، بين او و بدنش و بين او و جانش ؛ و در آنها هم به نحو ايجاد تصرف مى كند،و هم به نحو مالك قرار دادن انسان ، كه هر مقدار از آن را به هر نحوى كه بخواهد به سود انسان تمليك مى كند، و هر مقدار را كه نخواهد نمى كند.
چيزى كه هست از آنجايى كه خداى سبحان آفريننده اين انسان و پديد آورنده يك - يك اجزاء وجود و ابعاض قوا و ادوات او است ، لذا خود او به يك يك اجزاء وجود وى و توابع اجزايش محيط است ، و بطور حقيقت همه آنها را مالك است ، و در آنها به هر صورت كه بخواهد تصرف مى كند، و از ملك خود و تصرفاتش هر مقدار كه بخواهد به خود انسان واگذار مى نمايد، و به او تمليك مى كند.  


نظير انسان در اين مطلب ساير موجودات است ، چون هيچ موجودى نيست مگر اينكه ذاتى دارد، و نيز توابع ذاتى ، يعنى قوا و آثار و افعالى دارد، چيزى كه هست مالك حقيقى ذات آن و توابع ذاتش خدا است ، خدا است كه آن ذات و آن توابع ذات را به آن موجود تمليك كرده ، پس او ميان آن موجود و ميان ذاتش حائل است ، ميان آن موجود و توابع ذاتش و قوا و آثار و افعالش حايل است .
پس خداى تعالى ميان انسان و جزء جزء وجودش و تمامى توابعش حائل است ، بين او و قلبش ، بين او و گوشش ، بين او و چشمش ، بين او و بدنش و بين او و جانش ؛ و در آنها هم به نحو ايجاد تصرف مى كند،و هم به نحو مالك قرار دادن انسان ، كه هر مقدار از آن را به هر نحوى كه بخواهد به سود انسان تمليك مى كند، و هر مقدار را كه نخواهد نمى كند.


پس خداى سبحان حايل ميان آدمى و ميان قلب او است ، و انسان هر چه را كه دارد و بهر چيزى كه به نحوى از انحاء اتصال و ارتباط دارد، خداوند به آن چيز نزديك تر و مربوطتر است ، همچنانكه فرموده : «''' و نحن اقرب اليه من حبل الوريد '''» .
نظير انسان در اين مطلب ساير موجودات است ، چون هيچ موجودى نيست مگر اينكه ذاتى دارد، و نيز توابع ذاتى، يعنى قوا و آثار و افعالى دارد، چيزى كه هست مالك حقيقى ذات آن و توابع ذاتش خدا است ، خدا است كه آن ذات و آن توابع ذات را به آن موجود تمليك كرده ، پس او ميان آن موجود و ميان ذاتش حائل است، ميان آن موجود و توابع ذاتش و قوا و آثار و افعالش حايل است.
 
پس خداى سبحان حايل ميان آدمى و ميان قلب او است ، و انسان هر چه را كه دارد و به هر چيزى كه به نحوى از انحاء اتصال و ارتباط دارد، خداوند به آن چيز نزديك تر و مربوط تر است ، همچنان كه فرموده: «و نحن اقرب اليه من حبل الوريد».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۹ </center>
<span id='link35'><span>
<span id='link35'><span>


==از آنجا كه خدا مالك حقيقى تمام موجودات است و انسان به تمليك او مالك مى شود، پس خداوند ميان انسان و متعلقات او حائل و رابط است ==
آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد: «و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه» به همين حقيقت اشاره مى كند، پس خداى تعالى از آنجايى كه مالك حقيقى تمامى موجودات و از آن جمله انسان است ، و خود او كسى حقيقى نيست.
آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد: «''' و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه '''» به همين حقيقت اشاره مى كند، پس خداى تعالى از آنجايى كه مالك حقيقى تمامى موجودات و از آن جمله انسان است ، و خود او كسى حقيقى نيست پس او از خود انسان به انسان و قوايى كه انسان مالك است نزديك تر است ، چون هر چه را كه انسان دارد خداى تعالى به او تمليك كرده ، پس او ميان وى و ميان مايملكش حائل و رابط است - دقت فرمائيد-.
 
پس او از خود انسان به انسان و قوايى كه انسان مالك است نزديك تر است ، چون هر چه را كه انسان دارد خداى تعالى به او تمليك كرده ، پس او ميان وى و ميان مايملكش حائل و رابط است - دقت فرمائيد-.
 
به همين جهت در آيه مورد بحث جمله بالا را با جمله «و انه اليه تحشرون» ختم كرده ، چون «حشر» و «بعث» نشئه اى است كه در آن نشئه براى هر كسى آشكار مى شود كه مالك حقيقى خدا است و حقيقت ملك تنها از آن او است و بس، و شريكى براى او نيست، و در آن نشئه ملك هاى صورى و سلطنت هاى پوچ ظاهرى باطل مى شود، و تنها ملك او باقى مى ماند، همچنان كه فرموده: «لمن الملك اليوم لله الواحد القهار». و نيز فرموده: «يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله».


به همين جهت در آيه مورد بحث جمله بالا را با جمله «''' و انه اليه تحشرون '''» ختم كرده ، چون «''' حشر '''» و «''' بعث '''» نشئه اى است كه در آن نشئه براى هر كسى آشكار مى شود كه مالك حقيقى خدا است و حقيقت ملك تنها از آن او است و بس ، و شريكى براى او نيست ، و در آن نشئه ملك هاى صورى و سلطنت هاى پوچ ظاهرى باطل مى شود، و تنها ملك او باقى مى ماند، همچنانكه فرموده: «''' لمن الملك اليوم لله الواحد القهار '''» و نيز فرموده : «''' يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله '''».
پس گويا آيه مورد بحث مى خواهد بفرمايد: بدانيد كه خدا مالك حقيقى شما و دلهاى شما است ، و او از هر چيز به شما نزديك تر است، و شما به زودى به سويش باز مى گرديد، و برايتان معلوم مى شود كه چگونه مالك حقيقى شما است و چطور بر شما مسلط است ، و هيچ چيز شما را از او بى نياز نمى كند.


پس گويا آيه مورد بحث مى خواهد بفرمايد: بدانيد كه خدا مالك حقيقى شما و دلهاى شما است ، و او از هر چيز به شما نزديك تر است ، و شما به زودى به سويش باز مى گرديد، و برايتان معلوم مى شود كه چگونه مالك حقيقى شما است و چطور بر شما مسلط است ، و هيچ چيز شما را از او بى نياز نمى كند.
و اما وجه اتصال كلام يعنى ارتباط جمله «و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه...» ، با جمله «استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم» - بيان آن اين است كه حائل بودن خداوند ميان آدمى و قلب او تمامى عذرها را در نپذيرفتن دعوت او و رسولش را از اعتبار مى اندازد، چون دعوت او دعوت به چيزى است كه آدمى را زنده مى كند و آن توحيد است كه حقيقت و لب دعوت اوست.  


و اما وجه اتصال كلام يعنى ارتباط جمله «''' و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه ... '''» ، با جمله «''' استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم '''» - بيان آن اين است كه حائل بودن خداوند ميان آدمى و قلب او تمامى عذرها را در نپذيرفتن دعوت او و رسولش را از اعتبار مى اندازد، چون دعوت او دعوت به چيزى است كه آدمى را زنده مى كند و آن توحيد است كه حقيقت و لب دعوت اوست ، و از آنجايى كه خدا از هر چيزى به انسان نزديك تر است حتى از قلب او و از آنجايى كه قلب اولين چيزى است كه انسان آن را به وجدان خود درك نموده و مى شناسد پس انسان خداى تعالى را از قلب خود كه بوسيله ادراك و سبب اصلى علم و معرفت او است بهتر و زودتر مى شناسد.
و از آن جايى كه خدا از هر چيزى به انسان نزديك تر است حتى از قلب او و از آن جايى كه قلب اولين چيزى است كه انسان آن را به وجدان خود درك نموده و مى شناسد پس انسان خداى تعالى را از قلب خود كه به وسيله ادراك و سبب اصلى علم و معرفت او است بهتر و زودتر مى شناسد.
<span id='link36'><span>
<span id='link36'><span>
==براى ترك اجابت دعوت پيامبر (ص ) هيچ عذرى مقبول نيست ==
 
==براى ترك اجابت دعوت پيامبر «ص»، هيچ عذرى پذیرفته نيست ==
پس انسان قبل از اينكه قلب خود را و هر چيزى را كه با قلب مى شناسد بشناسد خداى تعالى را معبودى يكتا و بى شريك مى شناسد، پس او اگر درباره چيزى شك كند بارى درباره معبود واحدش كه پروردگار هر چيز است شك ننموده و در تشخيص مصداق حقيقى اين كلمه گمراه نمى شود.
پس انسان قبل از اينكه قلب خود را و هر چيزى را كه با قلب مى شناسد بشناسد خداى تعالى را معبودى يكتا و بى شريك مى شناسد، پس او اگر درباره چيزى شك كند بارى درباره معبود واحدش كه پروردگار هر چيز است شك ننموده و در تشخيص مصداق حقيقى اين كلمه گمراه نمى شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۶۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۶۰ </center>
و با اين حال اگر داعى حق (رسول خدا) او را به سوى كلمه حق و دين توحيد كه مايه حيات او است دعوت كند بايد بى درنگ دعوت او را اجابت نمايد، و در ترك اجابت آن هيچ عذرى ندارد، و نمى تواند بگويد: من حقانيت دعوت را نمى دانستم ، و يا امر بر من مشتبه شد، و من در ترديد افتادم ، و يا در اقبال به سوى حق صريح گيج شدم ، چون حق صريح همان خداى سبحان است كه هيچ پرده اى ميان او و بنده اش ‍ نيست ، چون هر پرده و حجابى كه فرض شود خداى سبحان از آن پرده به انسان نزديك تر است، و هر وسوسه و حجابى كه فرض شود خداى سبحان از آن پرده به انسان نزديك تر است ، و هر وسوسه و شبهه اى كه در دل خلجان كند باز خداى سبحان ميان آن و قلب آدمى حائل است ، پس انسان هيچ راهى به نفهميدن و نشناختن خدا و شك در توحيد او ندارد.
و با اين حال اگر داعى حق (رسول خدا) او را به سوى كلمه حق و دين توحيد كه مايه حيات او است دعوت كند بايد بى درنگ دعوت او را اجابت نمايد، و در ترك اجابت آن هيچ عذرى ندارد، و نمى تواند بگويد: من حقانيت دعوت را نمى دانستم ، و يا امر بر من مشتبه شد، و من در ترديد افتادم ، و يا در اقبال به سوى حق صريح گيج شدم.
 
چون حق صريح همان خداى سبحان است كه هيچ پرده اى ميان او و بنده اش ‍ نيست ، چون هر پرده و حجابى كه فرض شود خداى سبحان از آن پرده به انسان نزديك تر است، و هر وسوسه و حجابى كه فرض شود خداى سبحان از آن پرده به انسان نزديك تر است ، و هر وسوسه و شبهه اى كه در دل خلجان كند باز خداى سبحان ميان آن و قلب آدمى حائل است ، پس انسان هيچ راهى به نفهميدن و نشناختن خدا و شك در توحيد او ندارد.


علاوه ، وقتى خدا ميان انسان و قلبش حايل باشد پس او از قلب انسان به انسان نزديك تر خواهد بود، همچنانكه از خود انسان به قلبش نزديك تر است چون هر حايلى نزديك تر است به دو طرف خود از هر طرف به طرف ديگر، و وقتى خداى تعالى از خود انسان نزديك تر باشد به قلب او قهرا او به آنچه كه در قلب انسان است داناتر هم هست.
علاوه ، وقتى خدا ميان انسان و قلبش حايل باشد پس او از قلب انسان به انسان نزديك تر خواهد بود، همچنانكه از خود انسان به قلبش نزديك تر است چون هر حايلى نزديك تر است به دو طرف خود از هر طرف به طرف ديگر، و وقتى خداى تعالى از خود انسان نزديك تر باشد به قلب او قهرا او به آنچه كه در قلب انسان است داناتر هم هست.


پس انسان ناگزير است از اينكه وقتى داعى حق او را به حق - كه مايه حياتش مى باشد - دعوت مى كند به زبان و قلب خود بپذيرد نه اينكه نفاق ورزيده در دل چيزى را كه با قبول زبانيش مخالف است پنهان بدارد، زيرا خداى تعالى از خود او به آنچه كه در دلش نهان كرده عالم تر است ، و به زودى او به سوى خدا محشور شده و نفاق درونيش را به رخش مى كشد، همچنانكه فرموده : «''' يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء '''» و نيز فرموده : «''' و لا يكتمون الله حديثا '''» .
پس انسان ناگزير است از اينكه وقتى داعى حق او را به حق - كه مايه حياتش مى باشد - دعوت مى كند به زبان و قلب خود بپذيرد نه اينكه نفاق ورزيده در دل چيزى را كه با قبول زبانيش مخالف است پنهان بدارد، زيرا خداى تعالى از خود او به آنچه كه در دلش نهان كرده عالم تر است، و به زودى او به سوى خدا محشور شده و نفاق درونيش را به رخش مى كشد، همچنان كه فرموده : «يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شئ». و نيز فرموده: «و لا يكتمون الله حديثا».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۶۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۶۱ </center>
<span id='link37'><span>
<span id='link37'><span>


==از آنجا كه دلها مسخر خداوند است ، غرور به خاطر تمايل قلب به صلاح و تقوا، و ياءس و نوميدى از عدم اقبال قلب به خيرات و صالحات بى مورد است ==
از اين هم كه بگذريم وقتى خداى سبحان ميان انسان و قلب او حايل باشد، و با در نظر گرفتن اينكه ، او مالك حقيقى قلب نيز هست ، پس قبل از اينكه انسان در قلبش تصرف كند او در قلب انسان بهر نحوى كه مى خواهد تصرف نموده آنچه را كه انسان از ايمان و يا شك ، خوف و يا رجاء، اضطراب و يا اطمينان ، و يا غير آن هر چيز اختيارى و اضطرارى را به خود نسبت مى دهد همه به خداى تعالى نيز انتساب دارد، بلكه انتسابش به خدا بيشتر است.  
از اين هم كه بگذريم وقتى خداى سبحان ميان انسان و قلب او حايل باشد، و با در نظر گرفتن اينكه ، او مالك حقيقى قلب نيز هست ، پس قبل از اينكه انسان در قلبش تصرف كند او در قلب انسان بهر نحوى كه مى خواهد تصرف نموده آنچه را كه انسان از ايمان و يا شك ، خوف و يا رجاء، اضطراب و يا اطمينان ، و يا غير آن هر چيز اختيارى و اضطرارى را به خود نسبت مى دهد همه به خداى تعالى نيز انتساب دارد، بلكه انتسابش به خدا بيشتر است چون اين انتساب ، انتساب تصرفى است ، يعنى خداى تعالى نسبتى كه با قلوب دارد اين است كه در آنها با توفيق و خذلان و انواع ديگر تربيت الهى خود تصرف نموده و بدون اينكه مانعى او را از كارش منع كند و يا مذمت و سرزنش كسى او را تهديد نمايد در دلها به هر چه بخواهد حكم مى كند، همچنانكه فرموده : «''' و الله يحكم لا معقب لحكمه '''» و نيز فرموده : «''' له الملك و له الحمد و هو على كل شى ء قدير '''».


پس اينكه انسان به ايمان درونى و يا حسن نيت خود وثوق يافته و از تصميمش بر كار نيك كردن و به صلاح و تقوا گرائيدن مغرور شود از كمال جهل او است ، آرى ، از نادانى انسان است كه خود را در مالكيت قلب خود مستقل دانسته و براى خود در اين باره قدرت مطلقه اى قائل شود، چون دلها همه مسخر خدا است و او است كه بهر طرف بخواهد آن را با انگشتان خود مى گرداند، او است مالك حقيقى دلها و محيط به تمام معناى آن ، همچنانكه فرموده : «''' و نقلب افئدتهم و ابصارهم كما لم يومنوا به اول مره'''» .
چون اين انتساب ، انتساب تصرفى است ، يعنى خداى تعالى نسبتى كه با قلوب دارد اين است كه در آنها با توفيق و خذلان و انواع ديگر تربيت الهى خود تصرف نموده و بدون اينكه مانعى او را از كارش منع كند و يا مذمت و سرزنش كسى او را تهديد نمايد در دل ها به هر چه بخواهد حكم مى كند، همچنان كه فرموده: «و الله يحكم لا معقب لحكمه». و نيز فرموده : «له الملك و له الحمد و هو على كل شئ قدير».
 
پس اين كه انسان به ايمان درونى و يا حسن نيت خود وثوق يافته و از تصميمش بر كار نيك كردن و به صلاح و تقوا گرائيدن مغرور شود از كمال جهل او است.
 
آرى ، از نادانى انسان است كه خود را در مالكيت قلب خود مستقل دانسته و براى خود در اين باره قدرت مطلقه اى قائل شود، چون دلها همه مسخر خدا است و او است كه به هر طرف بخواهد آن را با انگشتان خود مى گرداند، او است مالك حقيقى دلها و محيط به تمام معناى آن. همچنان كه فرموده : «و نقلب افئدتهم و ابصارهم كما لم يؤمنوا به اول مرة».


پس جا دارد آدمى به جاى مغرور شدن هميشه از اينكه خداوند دلش را واژگونه كند در حذر و در ترس باشد چون خدا در هر لحظه مى تواند دل انسان را از سعادت به شقاوت و از استقامت به واژگونى و انحراف برگرداند.  
پس جا دارد آدمى به جاى مغرور شدن هميشه از اينكه خداوند دلش را واژگونه كند در حذر و در ترس باشد چون خدا در هر لحظه مى تواند دل انسان را از سعادت به شقاوت و از استقامت به واژگونى و انحراف برگرداند.  


آرى در هيچ حالى نمى توان از مكر خدا ايمن شد: «''' فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون '''». و همچنين بر عكس ، اگر ديد كه قلبش ‍ نسبت به كلمه حق اقبال نداشته و متمايل به سوى خيرات و اعمال صالح نيست ماءيوس نگردد، و براى اصلاح دل خود به پذيرفتن دعوت خدا و رسول مبادرت جسته و بدين وسيله دل مرده خود را زنده كند و در برابر حوادث با ياس و نوميدى از ميدان هزيمت نكند، و بداند كه هميشه خدا ميان آدمى و قلبش واسطه است ، و مى تواند قلب او را در هر حال كه هست به بهترين احوال برگرداند، و دل او را مشمول رحمت خود كند، آرى زمام همه امور به دست او است ، همچنانكه خودش فرموده : «''' انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون '''» و نيز فرموده : «''' و من يقنط من رحمه ربه الا الضالون '''» .
آرى، در هيچ حالى نمى توان از مكر خدا ايمن شد: «فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون». و همچنين بر عكس ، اگر ديد كه قلبش ‍ نسبت به كلمه حق اقبال نداشته و متمايل به سوى خيرات و اعمال صالح نيست ماءيوس نگردد، و براى اصلاح دل خود به پذيرفتن دعوت خدا و رسول مبادرت جسته و بدين وسيله دل مرده خود را زنده كند و در برابر حوادث با ياس و نوميدى از ميدان هزيمت نكند، و بداند كه هميشه خدا ميان آدمى و قلبش واسطه است، و مى تواند قلب او را در هر حال كه هست به بهترين احوال برگرداند، و دل او را مشمول رحمت خود كند.
 
آرى زمام همه امور به دست او است. همچنان كه خودش فرموده: «انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون». و نيز فرموده: «و من يقنط من رحمه ربه الا الضالون».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۶۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۶۲ </center>
اشاره به اينكه آيه شريفه : «''' ان الله يحول بين المرء و قبله '''» از جامع ترين آيات قرآنى است
اشاره به اينكه آيه شريفه: «ان الله يحول بين المرء و قبله» از جامع ترين آيات قرآنى است. پس آيه شريفه به طورى كه ملاحظه مى كنيد از جامع ترين آيات قرآنى است ، و مشتمل بر معرفت حقيقيه اى از معارف الهى (مساله واسطه بودن خدا ميان آدمى و قلب او) است.  
پس آيه شريفه بطورى كه ملاحظه مى كنيد از جامع ترين آيات قرآنى است ، و مشتمل بر معرفت حقيقيه اى از معارف الهى (مساله واسطه بودن خدا ميان آدمى و قلب او) است.  


آرى ، با توجه دادن منافقين به مقام پروردگار و اينكه خداى تعالى از خود آنان به آنچه در دلهايشان است داناتر است ريشه نفاق و مغروريت را به كلى از بيخ برمى كند و مؤ منين را كه در راه ايمان به خدا و آيات او هستند به يك مساله روانى توجه داده ، و به ايشان خاطرنشان مى سازد كه زمام امر دلهايشان به دست خدا است ، و خود آنان در اختيار داشتن و مالك بودن دلهايشان مستقل و بى نياز از خدا نيستند، در نتيجه صفت رذيله تكبر را از دلهاى ايشان و هر كس كه خيال كند در تسلط بر آنچه دارد مستقل است دور نموده ، و ديگر وقتى مى بينند كه موفق به ايمان و تقواى درونى هستند مغرور نمى شوند، و يا وقتى مى بينند انگيزه هاى هوى و هوس و علاقه كشنده به زيور دنيا دلهايشان را احاطه كرده ، و در نتيجه دلهايشان از ايمان به حق و اقبال بر خيرات انزجار دارد از رحمت خدا ماءيوس نمى شوند.
آرى، با توجه دادن منافقين به مقام پروردگار و اينكه خداى تعالى از خود آنان به آنچه در دلهايشان است داناتر است ريشه نفاق و مغروريت را به كلى از بيخ بر مى كند و مؤمنين را كه در راه ايمان به خدا و آيات او هستند به يك مساله روانى توجه داده ، و به ايشان خاطرنشان مى سازد كه زمام امر دلهايشان به دست خدا است ، و خود آنان در اختيار داشتن و مالك بودن دلهايشان مستقل و بى نياز از خدا نيستند، در نتيجه صفت رذيله تكبر را از دلهاى ايشان و هر كس كه خيال كند در تسلط بر آنچه دارد مستقل است دور نموده، و ديگر وقتى مى بينند كه موفق به ايمان و تقواى درونى هستند مغرور نمى شوند، و يا وقتى مى بينند انگيزه هاى هوى و هوس و علاقه كشنده به زيور دنيا دلهايشان را احاطه كرده ، و در نتيجه دل هايشان از ايمان به حق و اقبال بر خيرات انزجار دارد از رحمت خدا ماءيوس نمى شوند.


از بيان گذشته به خوبى ظاهر مى شود كه جمله «''' و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه ... '''» ، بهر معنايى كه فرض شود تعليل جمله «''' استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم '''» است .
از بيان گذشته به خوبى ظاهر مى شود كه جمله «و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه...»، به هر معنايى كه فرض شود تعليل جمله «استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم» است.


و نيز روشن مى شود كه آيه شريفه از حيث معنا وسيع تر از آن چيزى است كه مفسرين در تفسيرش گفته اند: مثل كلام آن مفسرى كه گفته : منظور اين است كه خداى تعالى نزديك تر است به انسان از قلبش ، همچنانكه در جاى ديگر همين تحذير شديد را كرده و فرموده : «''' و نحن اقرب اليه من حبل الوريد'''» : «''' و ما از رگ دل به او نزديك تريم '''» .
و نيز روشن مى شود كه آيه شريفه از حيث معنا وسيع تر از آن چيزى است كه مفسرين در تفسيرش گفته اند: مثل كلام آن مفسرى كه گفته: منظور اين است كه خداى تعالى نزديك تر است به انسان از قلبش، همچنانكه در جاى ديگر همين تحذير شديد را كرده و فرموده : «و نحن اقرب اليه من حبل الوريد»: و ما از رگ دل به او نزديك تريم».


و نيز مانند كلام مفسر ديگرى كه گفته : منظور اين است كه قلب نمى تواند مطلبى را از خدا مخفى بدارد، چون خدا از خود انسان به قلبش نزديك تر است پس آنچه را كه خود انسان از قلب خود خبر دارد خدا جلوتر از او خبردار است .
و نيز مانند كلام مفسر ديگرى كه گفته : منظور اين است كه قلب نمى تواند مطلبى را از خدا مخفى بدارد، چون خدا از خود انسان به قلبش نزديك تر است پس آنچه را كه خود انسان از قلب خود خبر دارد خدا جلوتر از او خبردار است.




۱۳٬۷۸۲

ویرایش