۱۳٬۷۵۳
ویرایش
(۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۷۰: | خط ۷۰: | ||
فراموش نشود كه گفتيم آن تقدمى كه آقايان فرض كرده و آن را تقدم زمانى گرفته و گفته بودند: «خداوند، اولين فرد از اين نوع را گرفته و ماده نطفه اى كه منشأ نسل و ذريه اين نوع است، از او بيرون كشيده و آن را به عدد افرادى كه از اين نوع تا قيامت به وجود مى آيند، تجزيه نموده و به عين آن لباس و قالبى كه در دنيا به تن مى كند، يعنى با همان عقل، گوش، چشم ضمير، پشت و شكم و غيره ملبس نموده، و او را بر خود شاهد گرفته و از او ميثاق مى ستاند و بعد از گرفتن ميثاق، دوباره او را به صلب بر مى گرداند تا نوبت به سير طبيعی اش برسد»، فرضى است محال و آيه شريفه هم، با آن بيگانه است. | فراموش نشود كه گفتيم آن تقدمى كه آقايان فرض كرده و آن را تقدم زمانى گرفته و گفته بودند: «خداوند، اولين فرد از اين نوع را گرفته و ماده نطفه اى كه منشأ نسل و ذريه اين نوع است، از او بيرون كشيده و آن را به عدد افرادى كه از اين نوع تا قيامت به وجود مى آيند، تجزيه نموده و به عين آن لباس و قالبى كه در دنيا به تن مى كند، يعنى با همان عقل، گوش، چشم ضمير، پشت و شكم و غيره ملبس نموده، و او را بر خود شاهد گرفته و از او ميثاق مى ستاند و بعد از گرفتن ميثاق، دوباره او را به صلب بر مى گرداند تا نوبت به سير طبيعی اش برسد»، فرضى است محال و آيه شريفه هم، با آن بيگانه است. | ||
جز | جز اين كه سرّ محال بودن آن را نگفتيم، و اينك مى گوييم: آن اشكالى كه فرض مزبور را محال مى سازد، مستلزم بودن آن است كه انسان با شخصيت دنيايی اش، دو بار در دنيا موجود شود. يكى بارِ اول و يكى بارِ دوم، و اين مستلزم اين است كه شئ واحد، به واسطه تعدد شخصيت، غير خودش شود. ريشه همه اشكالات اين فرض، تنها همين است. | ||
و اما | و اما اين كه انسان و يا غير انسان در امتداد مسير به سوى خدا و رجوع به سوى او، در عوالم مختلف، داراى نظام ها و احكام مختلف موجود شود، محال نبوده، و بلكه امرى است كه قرآن كريم، آن را على رغم كفار اثبات مى كرده است، و عليه كسانى كه مى گويند: «إن هى إلا حيوتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا إلا الدهر: زندگى، جز همين زندگانى دنيا نيست، مى ميريم و زنده مى شويم و جز طبيعت، كسى ما را نمى ميراند»، زندگى ديگرى در قيامت اثبات كرده و فرموده كه انسان به عين وجود و شخصيتى كه در دنيا دارد، در آن عالَم موجود مى شود. در حالى كه نظام و احكام آن عالَم و آن زندگى غير از نظام و احكام زندگى دنيا است. | ||
و نيز زندگى ديگرى در برزخ اثبات كرده، كه انسان به عين وجود و خصوصياتش، در آن عالَم موجود شده و زندگى مى كند، در حالى كه نظام و احكام آن عالَم نيز، غير نظام و احكام عالَم دنيا است، و در آيه «و إن من شئ إلا عندنا خزائنه و ما ننزله إلا بقدر معلوم»، اثبات كرده كه براى هر موجودى در نزد خداى تعالى، وجود وسيع و غير محدودى در خزائن او است، كه وقتى به دنيا نازل مى شود، دچار محدوديت و مقدار مى گردد. براى انسان هم كه يكى از موجودات است، سابقه وجودى در نزد او و در خزائن او است، كه بعد از نازل شدن به اين نشئه محدود شده است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۷ </center> | ||
و در آيه شريفه | و در آيه شريفه: «إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون * فسبحان الذى بيده ملكوت كل شئ»، و همچنين آيه: «و ما أمرنا إلا واحدة كلمح بالبصر»، و نظائر آن اثبات كرده كه اين وجود تدريجى، كه براى موجودات و از آن جمله براى انسان است، امرى است از ناحيه خدا كه با كلمه «كُن» و بدون تدريج، بلكه دفعةً افاضه مى شود، و اين وجود، داراى دو وجهه است. | ||
يكى آن وجه و رویى كه به طرف دنيا دارد، و يكى آن وجهى كه به طرف خداى سبحان دارد. حكم آن وجهى كه به طرف دنيا دارد، اين است كه به تدريج از قوه به فعل و از عدم به وجود در آيد. نخست به طور ناقص ظاهر گشته و سپس به طور دائم تكامل يابد، تا آن جا كه از اين نشئه رخت بر بسته و به سوى خداى خود برگردد، و همين وجود نسبت به آن وجهى كه به خداى سبحان دارد، امرى است غير تدريجى، به طورى كه هرچه دارد، در همان اولين مرحله ظهورش دارا است و هيچ قوه اى كه به طرف فعليت سوقش دهد، در آن نيست. | |||
و اين دو | و اين دو وجه، هر چند دو وجه براى شئ واحدى هستند، ليكن احكامشان مختلف است. و لذا تصور آن، محتاج به داشتن قريحه اى نازك بين است، و ما آن را در ابحاث سابق خود، مقدارى شرح داده و شرح مفصل آن را به زودى، از نظر خواننده مى گذرانيم - إن شاءالله. | ||
و مقتضاى آيات | و مقتضاى آيات فوق، اين است كه: براى عالَم انسانى با همه وسعتى كه دارد، در نزد خداى سبحان وجودى جمعى باشد، و اين وجود جمعى، همان وجهه اى است كه گفتيم وجود هر چيزى، به خداى سبحان داشته و خداوند آن را بر افراد افاضه نموده، و در آن وجه، هيچ فردى از افراد ديگر غايب نبوده و افراد از خدا و خداوند هم از افراد غايب نيست. چون معقول نيست، فعل از فاعل و صنع از صانع خود غايب شود، و اين، همان حقيقتى است كه خداوند از آن، به ملكوت تعبیر كرده و فرموده: «و كذلك نرى إبراهيم ملكوت السماوات و الأرض و ليكون من الموقنين»، و آيه شريفه: «كلا لو تعلمون علم اليقين * لترون الجحيم * ثم لترونها عين اليقين» نيز، بدان اشاره دارد. | ||
و اما اين وجه دنيايى | و اما اين وجه دنيايى انسان، كه ما آن را مشاهده كرده و مى بينيم، آحاد انسان و احوال و ترجمه اعمال آنان به طبقات زمان تقسيم شده، و بر مرور ليالى و ايام منطبق گشته، و نيز اين كه مى بينيم انسان به خاطر توجه به تمتعات مادى زمينى و لذایذ حسى، از پروردگار خود محجوب شده، همه اين احوال متفرع بر وجهه ديگر زندگى است، كه گفتيم سابق بر اين زندگى و اين زندگى، متأخر از آن است، و موقعيت اين نشئه در تفرعش بر آن نشئه، موقعيت «يكون» و «كن»، در جمله «أن نقول له كن فيكون» را دارد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۸ </center> | ||
و به اين | و به اين بيان، روشن گرديد كه اين نشئه دنيوى انسان، مسبوق است به نشئه انسانى ديگرى، كه عين اين نشئه است، جز اين كه آحاد موجود در آن، محجوب از پروردگار خود نيستند، و در آن نشئه، وحدانيت پروردگار را در ربوبيت مشاهده مى كنند، و اين مشاهده، از طريق مشاهده نفس خودشان است، نه از طريق استدلال، بلكه از اين جهت است كه از او منقطع نيستند، و حتى يك لحظه او را غايب نمى بينند. و لذا به وجود او و به هر حقى كه از طرف او باشد، اعتراف دارند. | ||
آرى، قذارت شرك و لوث معصيت از احكام اين نشئه دنيايى است، نه آن نشئه. آن نشئه، قائم به فعل خدا است، و جز فعل خدا، كس ديگر فعلى ندارد. دقت فرماييد. | |||
خواننده محترم، اگر در آيه مورد بحث، يعنى آيه: «و إذ أخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم...»، به خوبى دقت بفرمايد، خواهد ديد كه آيه اشاره مى كند به تفصيل حقيقتى كه آيات فوق، به طور اجمال، به آن اشاره داشت. اشاره مى كند به يك نشأت انسانى، كه سابق بر نشأت دنيايى او است. اين نشأت است كه خداوند در آن، بين افراد نوع انسان، تفرقه و تمايز قرار داده و هر يك از ايشان را، بر نفس خود شاهد گرفته است، كه: «ألست بربكم: آيا من پروردگار شما نيستم؟ قالوا بلى: گفتند آرى»، اين است معناى آيه شريفه و ديگر آن اشكالاتى كه بر كلام مثبتين عالَم ذَر وارد مى شد، بر آن وارد نمى شود. | |||
ايشان از آيه و روايات، عالَم ذَرى فهميده بودند كه تقدم زمانى بر اين عالَم دارد، ليكن در معنايى كه ما از آيه شريفه و از ساير آيات فهميديم، تقدم زمانى نيست، نشأتى است كه به حسب زمان، هيچ انفكاك و جدایى از نشأت دنيوى ندارد، بلكه با آن و محيط به آن است، و تقدمى كه بر آن دارد، مانند تقدم «كُن» بر «فيكون» است. پس آن محذورها و اشكالاتى كه در تقدم زمانى بود، در اين وجه راه ندارد. | |||
و همچنين اشكالاتى هم كه بر گفتار | و همچنين اشكالاتى هم كه بر گفتار منكران عالَم ذَر، در تفسير آيه مورد بحث، وارد مى شد، بر اين وجه وارد نمى شود. ايشان آيه شريفه را به حالت وجود نوع انسانى در نشأت دنيا تفسير كرده بودند، و ما بر كلام ايشان اشكال كرده و گفتيم: اين توجيه، مخالف با جمله «و إذ أخذ ربك» است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۹ </center> | ||
و نيز مستلزم اين است كه | و نيز مستلزم اين است كه إشهاد را، مجازا حمل بر تعريف كنيم و نيز سؤال «ألستُ بربكم»، و جواب «قالوا بلى شهدنا» را، حمل بر زبان حال كنيم، و حال آن كه چنين نيست، و اين گفت و شنود، مربوط به نشأت دنيا نبوده، بلكه ظرف آن سابق بر ظرف دنيا است، و إشهاد هم، معناى حقيقی اش اراده شده، و خطاب هم زبان حال نيست، بلكه خطاب حقيقى است. | ||
و نيز معنايى كه ما براى آيه | و نيز معنايى كه ما براى آيه كرديم، معناى تحميلى نبوده، بلكه معنايى است كه آيه شريفه از آن تأبى ندارد، و ساير آيات هم، به شرطى كه به يكديگر ضميمه شود، اشاره به آن دارد. | ||
و اما روايات - به زودى خواهد آمد كه پاره اى از | و اما روايات - به زودى خواهد آمد كه پاره اى از آن ها، مانند آيه شريفه دلالت دارد بر اصل تحقق اين نشأت انسانى، و بعضى ديگر دارد كه خداوند براى آدم از اين نشأت انسانى پرده بردارى نموده، و ملكوت عالَم انسانى و إشهاد و أخذ ميثاقى را كه در آن واقع شده، به وى نشان داده، همان طورى كه ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان داده است. اينك خواننده گرامى را به انتظار رسيدن بحث روايتى گذاشته و به تفسير آيه باز مى گرديم. | ||
«'''و | «'''و إذ أخذ ربك'''» - يعنى: بيان سابق را براى اهل كتاب تتميم نموده و داستان أخذ ميثاق را بر ايشان نقل كن و يا براى مردم نقل كن، آن بيانى را كه اين سوره به خاطر آن نازل شده و آن، اين است كه براى خدا عهدى است بر گردن بشر، كه از آن عهد بازخواست خواهد كرد، و اين كه بيشتر مردم با اين كه حجت بر ايشان تمام شده، به آن عهد وفا نمى كنند. | ||
ذكر كن براى مردم موطنى را كه در آن | ذكر كن براى مردم موطنى را كه در آن موطن، خداوند از بشر، از صلب هايشان ذريه شان را گرفت، به طورى كه احدى از افراد نماند مگر اين كه مستقل و مشخص از ديگران باشد، و همه در آن موطن جدا جداى از هم اجتماع نمودند، و خداوند ذات وابسته به پروردگارشان را به ايشان نشان داد، و عليه خود گواهشان گرفت، و ايشان در آن موطن غايب و محجوب از پروردگارشان نبوده و پروردگارشان هم، از ايشان محجوب نبود، بلكه به معاينه ديدند كه او پروردگارشان است، همچنان كه هر موجود ديگرى به فطرت خود و از ناحيه ذات خود پروردگار خود را مى يابد، بدون اين كه از او محجوب باشد. | ||
و اين معنا، ظاهر برخى از آيات | و اين معنا، ظاهر برخى از آيات قرآنى، از قبيل آيه: «و إن من شئ إلا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم» است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۲۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۲۰ </center> | ||
«''' | «'''ألستُ بربّكم قالوا بلى شهدنا'''»: - همان طورى كه گفتيم، اين خطاب و جواب، از باب زبان حال نيست، بلكه خطابى است حقيقى و كلامى است الهى، مگر كلام چيست؟ كلام، عبارت است از: «القائاتى كه بر معناى مورد نظر دلالت كند»، و خداى تعالى هم كارى كرده و در نهاد بشر القائاتى كرده است، كه بشر مقصود خدا را از آن فهميده و درك مى كند كه بايد به ربوبيت پروردگارش اعتراف نموده، و به اين عهد ازلى وفا كند. | ||
«''' | «'''أن تقولوا يوم القيامة إنا كنا عن هذا غافلين'''» - خطاب در اين جمله، به مخاطبان در جمله: «ألستُ بربكم»، و به همان كسانى است كه گفتند: «بلى شهدنا»، و به مقتضاى اين آيه، بشر در قيامت إشهاد و خطاب خدا و اعتراف خود را به معاينه مى بيند و درك مى كند، هرچند در دنيا، از آن و از ماسواى معرفت غافل بوده. | ||
آرى، در روز قيامت كه بساط بر چيده مى شود و شواغلى كه انسان را از إشهاد و خطاب خدا و اعتراف درونى خود غافل مى ساخت، از بين مى رود و پرده هايى كه ميان بشر و پروردگارش حائل بود، برچيده مى شود، بشر به خود مى آيد و دوباره اين حقايق را به مشاهده و معاينه درك مى كند، و آنچه را كه ميان او و پروردگارش گذشته بود، به ياد مى آورد. | |||
احتمال هم دارد كه خطاب در آيه، راجع به ما باشد كه مخاطب به آيات قرآنى هستيم، و بخواهد بفرمايد: ما اين عمل را با شما گروه مخاطبان انجام داديم، تا فرداى قيامت چنين و چنان نگوييد؛ وليكن احتمال اول به ذهن نزديك تر است، و قرائت «أن يقولوا»، به لفظ غيبت هم آن احتمال را تأييد مى كند. | |||
«'''أو تقولوا إنما أشرك آباؤنا من قبل'''» - اين جمله، حكايت حجتى است كه بنا به فرض انحصار إشهاد و أخذ ميثاق در پدران ممكن بود فرزندان (ذريه) به آن تمسك كنند، همچنان كه جمله «أن تقولوا»، حجت جميع مردم از پدران و فرزندان است، كه به فرض ترك إشهاد، ممكن بود به آن استدلال نمايند. | |||
و پر واضح است كه اگر فرض كنيم خداوند إشهاد و أخذ ميثاق را در آن نشأت، به كلى ترك مى كرد، لازمه اش، اين مى شد كه احدى از افراد ذريه در اين نشأت، به خداى تعالى معرفت پيدا نكند. براى اين كه آن نشأت، نشأتى است كه ميان بشر و پروردگارش حائلى نيست، و اگر فرضا در آن جا كسى به ربوبيت پروردگارش علم پيدا كند، همين علم، خود إشهاد و أخذ ميثاق است. به خلاف اين نشأت كه به خاطر محجوب بودن بشر، تنها راه علمش از طريق استدلال است، و تنها بدين وسيله مى تواند به ماوراى حجاب پى ببرد. | |||
بنابراين، اگر در آن نشأت بالنسبه به ذريه إشهاد و أخذ ميثاق واقع نمى شد، لازمه اش، اين بود كه احدى از افراد ذريه اصلا راهى به سوى معرفت ربوبيت نداشته باشند، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۲۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۲۱ </center> | ||
و آن وقت معصيت شرك از ايشان فرض نداشت | و آن وقت معصيت شرك از ايشان فرض نداشت. زيرا اگر هم مشرك مى شدند، شركشان عمل پدرانشان محسوب مى شد. چون راهى جز پيروى از پدران و بار آمدن كوركورانه بر شرك آنان نداشتند. آن وقت صحيح بود بگويند: «إنما أشرك آباونا من قبل و كنا ذرية من بعدهم أفتهلكنا بما فعل المبطلون». | ||
«'''و كذلك نفصل | «'''و كذلك نفصل الآيات و لعلهم يرجعون'''»: | ||
«تفصيل آيات»، به معناى جدا كردن آن ها از يكديگر است، تا معنا و مدلول هر يك، در جاى خود روشن شود، و در اثر اختلاط آن ها مختلط نگردد. و اين كه فرمود: «و لعلهم يرجعون»، عطف است بر مقدر و تقدير آيه، اين است كه: ما آيات را تفصيل داديم به منظور فلان و فلان و اين كه شايد ايشان از باطل به سوى حق بازگشت كنند. | |||
<span id='link266'><span> | <span id='link266'><span> | ||
==بحث روايتى (رواياتى در تفسير آيه ذر ...) == | ==بحث روايتى: (رواياتى در تفسير آيه ذر...) == | ||
در | در كافى، به سند خود، از زراره، از حمران، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: موقعى كه خداوند تبارك و تعالى خلق را مى آفريد، نخست آبى گوارا و آبى شور و تلخ آفريد و آن دو را به هم آميخت، و از روى زمين، خاكى بر گرفت و آن را به شدت مالش داد. | ||
و | سپس به اصحاب يمين، كه در آن روز به صورت ذراتى جاندار در جنبش بودند، فرمود: به سوى جنت شويد، كه مرا در اين امر باكى نيست، و به اصحاب شمال فرمود: به سوى آتش شويد، و مرا در اين امر باكى و اعتنایى نيست. آنگاه فرمود: «آيا من پروردگار شما نيستم»؟ «قالوا بلى شهدنا أن تقولوا يوم القيامة إنا كنا عن هذا غافلين...». | ||
و نيز به سند خود، از عبداللّه بن سنان، از ابى عبدالله «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: از آن جناب پرسيدم: اين كدام فطرت است كه آيه شريفه: «فطرة اللّه التى فطر الناس عليها»، از آن ياد كرده؟ | |||
و در تفسير عياشى و خصائص سيد | فرمود: اسلام است، كه خداوند بشر را در موقعى كه از او بر توحيد خود ميثاق مى گرفت، به كافر و مؤمن فرمود: «ألستُ بربّكم»، بشر را بر فطرت اسلام خلق كرد. | ||
و در تفسير عياشى و خصائص سيد رضى، از اصبغ بن نباته، از على بن ابی طالب «عليه السلام» روايت شده كه گفت: | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۲۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۲۲ </center> | ||
وقتى ابن الكواء نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: يا | وقتى ابن الكواء نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! مرا خبر ده از خداى تعالى، و اين كه آيا قبل از موسى با كسى از اولاد آدم تكلم كرده؟ حضرت فرمود: خداوند با جميع مخلوقات خود تكلم كرده. چه خوب آنان و چه بدشان، و همه جواب او را داده اند. اين معنا بر ابن الكواء گران آمد و مقصود امام را نفهميد و لذا پرسيد: چطور يا اميرالمؤمنين؟ | ||
حضرت فرمود: مگر كتاب خدا را نخوانده اى كه به پيغمبر خود مى فرمايد: «و إذ أخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و أشهدهم على أنفسهم ألستُ بربّكم قالوا بلى». اگر اين آيه را خوانده اى، بايد بدانى كه خداوند، كلام خود را به جميع افراد بنى آدم شنوانده و ايشان هم جواب او را داده اند. | |||
اى ابن كواء! جمله «قالوا بلى»، جواب بنى آدم است. خداوند به بنى آدم فرمود: به درستى منم معبود يكتا، معبودى نيست جز من و منم رحمان و رحيم. پس اقرار آوردند به اطاعت و ربوبيت، و رسل و انبياء، و اوصياى انبياء را از ديگران جدا كرد و بشر را مأمور به اطاعتشان كرد. بشر نيز در عهد ازل، به همه اين ها اقرار نمود. موقعى كه اقرار مى كردند، ملائكه ناظر بودند و گفتند: اى بنى آدم! ما عليه شما گواه شديم، تا در قيامت نتوانيد بگوييد ما از اين امر غافل بوديم. | |||
مؤلف: اين روايت مانند روايت قبلى و بعضى از رواياتى كه بعدا نقل مى شود، تنها مطلق أخذ ميثاق را ذكر مى كند، و متعرض بيرون آوردن ذريه از صلب آدم و نشان دادن خويش به ايشان نشده. | |||
و گويا تشبيه «ذريه» به «ذر»، كه در بعضى از روايات آمده، به منظور فهماندن كثرت ذريه است. نه خردى آن ها و اين كه از كوچكى حجم به اندازه ذَر بودند، و از آن جا كه اين تعبير در روايات بسيار و مكرر وارد شده، از اين رو، اين نشأت را، «عالَم ذَر» ناميده اند. | |||
و | و اين روايت به خوبى دلالت دارد بر اين كه سؤال و جواب مزبور، گفتگوى حقيقى بوده، نه صرف زبان حال. | ||
و نيز دلالت دارد بر اين كه عهد مزبور، تنها بر ربوبيت پروردگار گرفته نشده، بلكه اقرار به نبوت انبياء و ساير عقايد حقه نيز، جزو آن پيمان بوده است، و همه اين ها، مؤيد بيان سابق ما است. | |||
و نيز دلالت دارد بر | |||
و نيز در تفسير | و نيز در تفسير عياشى، از رفاعه روايت شده كه گفت: از حضرت صادق «عليه السلام»، معناى آيه «و إذ أخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم» را پرسيدم. فرمود: آرى، براى خدا است حجت بر جميع خلق، و همه را مأخوذ به آن حجت كرد، روزى كه از همه اين طور ميثاق گرفت - سپس حضرت دست خود را گرفت - و فرمود: اين چنين. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۲۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۲۳ </center> | ||
مؤلف: از ظاهر اين روايت بر مى آيد كه امام «عليه السلام»، تنها كلمه «أخذ» را كه در آيه است، معنا كرده و آن را به معناى احاطه و ملكيت تفسير نموده. | |||
ویرایش