گمنام

تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۲۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۰۱: خط ۱۰۱:
<span id='link188'><span>
<span id='link188'><span>


==علم ضرورى مخصوص به خداى تعالى ، حقيقتى است كه قرآن پرده از آن برداشته است . ==
اين است آن علم ضرورى مخصوصى، كه خداى تعالى، آن را درباره خود اثبات نموده و از آن به رؤيت و لقاء تعبير فرموده است. حال اين تعبير به نحو حقيقت است يا مجاز، بحث از آن خيلى داراى اهميت و مورد احتياج ما نيست. هرچه هست، باشد. ما اين قدر مى دانيم كه به شهادت قرائنى كه ذكر كرديم، مقصود از رؤيت، آن علم ضرورى مخصوص است. حال اگر اين تعبير به نحو حقيقت باشد، قهرا قرائن مذكور، قرائن معينه مى شود، و اگر به نحو مجاز باشد، قرينه هاى صارفه خواهد بود.
اين است آن علم ضرورى مخصوصى كه خداى تعالى آن را درباره خود اثبات نموده و از آن به رؤ يت و لقاء تعبير فرموده است ، حال اين تعبير به نحو حقيقت است يا مجاز، بحث از آن خيلى داراى اهميت و مورد احتياج ما نيست ، هر چه هست باشد، ما اينقدر مى دانيم كه به شهادت قرائنى كه ذكر كرديم مقصود از رويت ، آن علم ضرورى مخصوص است ، حال اگر اين تعبير به نحو حقيقت باشد قهرا قرائن مذكور قرائن معينه مى شود، و اگر به نحو مجاز باشد قرينه هاى صارفه خواهد بود.


آن نكته اى كه قابل توجه است اين است كه قرآن كريم اولين كتابى است كه از روى اين حقيقت پرده برداشته ، و به بى سابقه ترين بيانى اين راز را آشكار ساخته است ، چون در كتابهاى آسمانى قبل از قرآن اثرى از اين راز ديده نمى شود و اصلا در پى اثبات اين قسم علم به خدا بر نيامده اند، كتب فلاسفه اى هم كه در پيرامون اينگونه مسائل صحبت مى كنند از اين نكته و اين حقيقت خالى است ، چرا كه در نزد فلاسفه علم حضورى منحصر است به علم هر چيزى به خودش ، آرى اين منتى است كه اسلام و كتاب آسمانيش در تنقيح معارف الهى بر بشر دارد.
آن نكته اى كه قابل توجه است، اين است كه قرآن كريم، اولين كتابى است كه از روى اين حقيقت پرده برداشته، و به بى سابقه ترين بيانى، اين راز را آشكار ساخته است. چون در كتاب هاى آسمانى قبل از قرآن، اثرى از اين راز ديده نمى شود، و اصلا در پى اثبات اين قسم علم به خدا بر نيامده اند. كتب فلاسفه اى هم كه در پيرامون اين گونه مسائل صحبت مى كنند، از اين نكته و اين حقيقت خالى است. چرا كه در نزد فلاسفه، علم حضورى منحصر است به علم هر چيزى به خودش. آرى، اين منتى است كه اسلام و كتاب آسمانی اش، در تنقيح معارف الهى بر بشر دارد.


در اينجا به تفسير آيه مورد بحث برگشته و مى گوييم : بنابر آنچه كه گذشت موسى (عليه السلام ) در جمله (( رب ارنى انظر اليك (( از پروردگار متعال درخواست كرده كه او را علم ضرورى به مقام پروردگارش ارزانى بدارد، چون خداى تعالى قبلا به وى علم نظرى (پى بردن از آيات و موجودات او به خود او) را به وى ارزانى داشته بود، از اين هم بيشتر و بالاتر، او را براى رسالت و تكلم كه همان علم به خدا از طريق سمع است برگزيده بود، موسى (عليه السلام ) مى خواست از طريق رؤ يت كه همان كمال علم ضرورى است نيز علم به او پيدا كند، و خداوند بهترين مايه اميد است .
در اين جا، به تفسير آيه مورد بحث برگشته و مى گوييم: بنابر آنچه كه گذشت، موسى «عليه السلام»، در جمله «رب أرنى أنظر إليک»، از پروردگار متعال درخواست كرده كه او را علم ضرورى به مقام پروردگارش ارزانى بدارد. چون خداى تعالى، قبلا به وى علم نظرى (پى بردن از آيات و موجودات او به خود او) را به وى ارزانى داشته بود. از اين هم بيشتر و بالاتر، او را براى رسالت و تكلم، كه همان علم به خدا از طريق سمع است، برگزيده بود. موسى «عليه السلام» مى خواست از طريق «رؤيت» - كه همان كمال علم ضرورى است - نيز علم به او پيدا كند، و خداوند بهترين مايه اميد است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۱۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۱۱ </center>
نفى رؤيت خدا (( لن ترانى (( مربوط به دنيا است و معناى نفى رؤ يت نفى طاقت وقدرت بر آن است .


و قهرا وقتى مساءله رؤ يت خدا به آن معنا كه گفته شد در چند جاى قرآن براى روز قيامت اثبات شد نفى ابدى آن در جمله (( لن ترانى (( راجع به دنيا خواهد بود، و معنايش اين مى شود: مادامى كه انسان در قيد حيات دنيوى و به حكم اجبار سرگرم اداره جسم و تن خويش و بر آوردن حوائج ضرورى آن است هرگز به چنين تشريفى مشرف نمى شود، تا آنكه بطور كلى و به تمام معناى كلمه از بدنش و از توابع بدنش منقطع گردد (يعنى بميرد) و تو اى موسى هرگز توانائى ديدن من و علم ضرورى مرا در دنيا ندارى ، مگر اينكه بميرى و به ملاقات من آئى ، آن وقت است كه آن علم ضرورى را كه درخواست مى كنى نسبت به من خواهى يافت .
و قهرا وقتى مسأله رؤيت خدا به آن معنا كه گفته شد، در چند جاى قرآن براى روز قيامت اثبات شد، نفى ابدى آن در جمله «لن ترانی»، راجع به دنيا خواهد بود. و معنايش اين مى شود: مادامى كه انسان در قيد حيات دنيوى و به حكم اجبار سرگرم اداره جسم و تن خويش و بر آوردن حوائج ضرورى آن است، هرگز به چنين تشريفى مشرف نمى شود. تا آن كه به طور كلى و به تمام معناى كلمه، از بدنش و از توابع بدنش منقطع گردد (يعنى بميرد)، و تو اى موسى، هرگز توانایى ديدن من و علم ضرورى مرا در دنيا ندارى. مگر اين كه بميرى و به ملاقات من آیى. آن وقت است كه آن علم ضرورى را كه درخواست مى كنى، نسبت به من خواهى يافت.


و كسى خيال نكند كه ثبوت رؤ يت در آخرت منافات با تعبير (( لن ترانى (( دارد به توهم اينكه كلمه (( لن (( نفى ابدى را مى رساند، زيرا براى نفى ، امكان رؤ يت در سراسر زندگى دنيايى موسى و غير موسى تعبير به (( لن ترانى (( كافى است ، همچنانكه كلمه مذكور در آيه (( انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا(( و آيه (( انك لن تستطيع معى صبرا(( نيز در معناى نفى ابد در دنيا استعمال شده .
و كسى خيال نكند كه ثبوت رؤيت در آخرت، با تعبير «لن ترانى» منافات دارد، به توهم اين كه كلمه «لن»، نفى ابدى را مى رساند. زيرا براى نفى، امكان رؤيت در سراسر زندگى دنيايى موسى و غير موسى، تعبير به «لن ترانى» كافى است، همچنان كه كلمه مذكور در آيه «إنك لن تخرق الأرض و لن تبلغ الجبال طولا»، و آيه «إنك لن تستطيع معى صبرا» نيز، در معناى نفى ابد در دنيا استعمال شده.


و به فرضى كه اين جمله ظاهر در نفى ابد در دنيا و آخرت باشد تازه بيش از يك ظهور نيست ، كه قابل تقييد است ، همچنانكه در آيه (( و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم (( با جمله (( حتى ...(( تقييد شده است ، با اين حال چه مانعى دارد امثال آيه (( وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره (( نيز مقيد آيه مورد بحث و مفسر معناى نفى ابدى آن بوده باشد؟.
و به فرضى كه اين جمله، ظاهر در نفى ابد در دنيا و آخرت باشد، تازه بيش از يك ظهور نيست، كه قابل تقييد است، همچنان كه در آيه: «و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم»، با جمله «حتى...» تقييد شده است، با اين حال چه مانعى دارد امثال آيه: «وجوه يومئذ ناضرة * إلى ربها ناظرة» نيز، مقيد آيه مورد بحث و مفسر معناى نفى ابدى آن بوده باشد؟


مويد اينكه گفتيم برگشت نفى رؤ يت به نفى طاقت و قدرت بر آن است جمله (( و لكن انظر...(( است كه در آن نشان دادن خود را به موسى تشبيه كرده به نشان دادن خودش را به كوه ، و فرموده : ظهور و تجلى من براى كوه عينا مانند ظهورى است كه من براى تو كنم ، اگر كوه با آن عظمت و محكميش توانست به حال خود باقى بماند تو نيز مى توانى تجلى پروردگارت را تحمل كنى .
مؤيد اين كه گفتيم برگشت نفى رؤيت به نفى طاقت و قدرت بر آن است، جمله «و لكن انظر...» است، كه در آن، نشان دادن خود را به موسى، تشبيه كرده به نشان دادن خودش را به كوه، و فرموده: ظهور و تجلى من براى كوه، عينا مانند ظهورى است كه من براى تو كنم. اگر كوه با آن عظمت و محكمی اش، توانست به حال خود باقى بماند، تو نيز مى توانى تجلى پروردگارت را تحمل كنى.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۱۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۱۲ </center>
پس جمله (( و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترينى (( استدلال بر محال بودن تجلى نيست ، به شهادت اينكه براى كوه تجلى كرد، بلكه غرض از آن نشان دادن و فهماندن اين معنا است كه موسى قدرت و استطاعت تجلى را ندارد و اگر تجلى خدا واقع شود او در جاى خود قرار نمى گيرد، و خواسته است به وى بفهماند اگر تجلى كنم وجودت به كلى از بين مى رود، همانطورى كه ديدى كوه از بين رفت .
پس جمله: «و لكن انظر إلى الجبل فإن استقر مكانه فسوف ترينى»، استدلال بر محال بودن تجلى نيست. به شهادت اين كه براى كوه تجلى كرد، بلكه غرض از آن، نشان دادن و فهماندن اين معنا است كه موسى قدرت و استطاعت تجلى را ندارد، و اگر تجلى خدا واقع شود، او در جاى خود قرار نمى گيرد. و خواسته است به وى بفهماند اگر تجلى كنم، وجودت به كلى از بين مى رود، همان طورى كه ديدى كوه از بين رفت.


جمله (( فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا(( اين معنا را به خوبى افاده مى كند، چون خداى تعالى وقتى كه براى كوه تجلى نمود كوه را مدكوك و متحول به صورت ذراتى از خاك گردانيد، و هويت كوه بودنش را نيز به كلى از بين برد.
جمله: «فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خرّ موسى صعقا»، اين معنا را به خوبى افاده مى كند. چون خداى تعالى، وقتى كه براى كوه تجلى نمود، كوه را مدكوك و متحول به صورت ذراتى از خاك گردانيد، و هويت كوه بودنش را نيز به كلى از بين برد.


و بطورى كه از ظاهر سياق بر مى آيد بيهوشى موسى از هول و هيبت آن منظره اى بوده كه مشاهده كرده، وليكن اين ظاهر قابل قبول نيست ، براى اينكه موسى از مظاهر قدرت پروردگارش چيزهايى ديده بود كه مساءله از هم پاشيدن كوه در مقابل آن خيلى مهم نبود، موسى همان كسى است كه عصاى خود را مى انداخت و فورا اژدهايى دمان مى شد و هزاران هزار مارها و طناب ها را مى بلعيد، اين همان كسى است كه دريا را شكافت و در يك لحظه هزاران هزار از آل فرعون را در آن غرق كرد، و كوه را از ريشه كند و بر بالاى سر بنى اسرائيل مانند سايه نگهداشت ، موسى صاحب چنين معجزاتى بود كه به مراتب هول انگيزتر از متلاشى شدن كوه بوده ، پس چگونه تصور مى شود در اين قضيه از ترس مرده و يا بيهوش شده باشد، با اينكه بر حسب ظاهر مى دانسته كه در اين تجلى آسيبى به خود او نمى رسد، و خدا مى خواهد او سالم باشد، و تجلى به كوه را ببيند.  
و به طورى كه از ظاهر سياق بر مى آيد، بيهوشى موسى از هول و هيبت آن منظره اى بوده كه مشاهده كرده، وليكن اين ظاهر قابل قبول نيست. براى اين كه موسى از مظاهر قدرت پروردگارش چيزهايى ديده بود، كه مسأله از هم پاشيدن كوه در مقابل آن خيلى مهم نبود. موسى همان كسى است كه عصاى خود را مى انداخت و فورا اژدهايى دمان مى شد و هزاران هزار، مارها و طناب ها را مى بلعيد. اين، همان كسى است كه دريا را شكافت و در يك لحظه، هزاران هزار از آل فرعون را در آن غرق كرد، و كوه را از ريشه كند و بر بالاى سر بنى اسرائيل، مانند سايه نگه داشت. موسى، صاحب چنين معجزاتى بود كه به مراتب، هول انگيزتر از متلاشى شدن كوه بوده، پس چگونه تصور مى شود در اين قضيه، از ترس مرده و يا بيهوش شده باشد. با اين كه بر حسب ظاهر، مى دانسته كه در اين تجلى، آسيبى به خود او نمى رسد، و خدا مى خواهد او سالم باشد، و تجلى به كوه را ببيند.  


پس معلوم مى شود كه غير از مساءله متلاشى شدن كوه چيز ديگرى او را به اين حالت در آورده ، گويا در آن صحنه ، قهر الهى براى او و در مقابل درخواستش مجسم گرديده و او خود را به مشاهده آن مشرف ديده ، كه چنان اندكاك عجيبى به او دست داده و نتوانسته حتى يك چشم بر هم زدن در جاى خود و به روى پاهايش قرار بگيرد، استغفارى هم كه بعد از به حال آمدن كرده شاهد اين معنا است .
پس معلوم مى شود كه غير از مسأله متلاشى شدن كوه، چيز ديگرى او را به اين حالت در آورده. گويا در آن صحنه، قهر الهى براى او و در مقابل درخواستش مجسم گرديده، و او خود را به مشاهده آن مشرف ديده، كه چنان اندكاك عجيبى به او دست داده، و نتوانسته حتى يك چشم بر هم زدن در جاى خود و به روى پاهايش قرار بگيرد. استغفارى هم كه بعد از به حال آمدن كرده، شاهد اين معنا است.


«'''فلما افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤمنين'''» - توبه اى است كه وى بعد از به هوش آمدن كرده ، چون فهميد درخواستى كه كرده بود بى موقع بوده و خداوند او را به اشتباهش واقف ساخته ، و به عنايت الهى خود، او را عملا تعليم داد و به او فهماند كه تقاضاى غير ممكنى كرده است .
«'''فلما أفاق قال سبحانك تبت إليك و أنا أول المؤمنين'''» - توبه اى است كه وى بعد از به هوش آمدن كرده. چون فهميد درخواستى كه كرده بود، بى موقع بوده و خداوند او را به اشتباهش واقف ساخته، و به عنايت الهى خود، او را عملا تعليم داد و به او فهماند كه تقاضاى غير ممكنى كرده است.


لذا موسى (عليه السلام ) نخست شروع كرد به تقديس خداى تعالى و منزه دانستن او از آن خيالى كه وى درباره اش نموده و سپس ، از اقدام به آن تقاضا، توبه نمود و اظهار اميدوارى كرد كه خدا توبه اش را بپذيرد.
لذا موسى «عليه السلام»، نخست شروع كرد به تقديس خداى تعالى و منزه دانستن او از آن خيالى كه وى درباره اش نموده و سپس، از اقدام به آن تقاضا، توبه نمود و اظهار اميدوارى كرد كه خدا توبه اش را بپذيرد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۱۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۱۳ </center>
ما در جلد چهارم اين كتاب بطور مفصل بيان نموديم كه توبه لازم نيست هميشه از معصيت بوده باشد، بلكه معناى آن بازگشت به خدا است كه ممكن است از كوچكترين شائبه دورى از خدا بوده باشد.
ما، در جلد چهارم اين كتاب، به طور مفصل بيان نموديم كه توبه لازم نيست هميشه از معصيت بوده باشد، بلكه معناى آن، بازگشت به خدا است، كه ممكن است از كوچكترين شائبه دورى از خدا بوده باشد.


موسى سپس اقرار نمود و چنين شهادت داد: (( و انا اول المؤ منين (( يعنى من در ميان قوم خودم اولين كسى هستم كه به عدم امكان رؤ يت تو ايمان آورده ام .
موسى سپس اقرار نمود و چنين شهادت داد: «و أنا أول المؤمنين». يعنى من در ميان قوم خودم، اولين كسى هستم كه به عدم امكان رؤيت تو ايمان آورده ام.


اين آن معنايى است كه از مقام و سياق آيه استفاده مى شود، البته احتمال هم هست كه معناى جمله مورد بحث ، اولين ايمان آورنده به دين و هدايت بوده باشد و مقصود موسى (عليه السلام ) هم اين باشد كه : من به تو ايمان آوردم قبل از آنكه ديگران به تو ايمان بياورند، پس جا دارد در هر قصور و يا تقصيرى به تو بازگشت كنم . و ليكن اين احتمال خيلى بعيد است .
اين، آن معنايى است كه از مقام و سياق آيه استفاده مى شود. البته احتمال هم هست كه معناى جمله مورد بحث، اولين ايمان آورنده به دين و هدايت بوده باشد، و مقصود موسى «عليه السلام» هم اين باشد كه: من به تو ايمان آوردم، قبل از آن كه ديگران به تو ايمان بياورند. پس جا دارد در هر قصور و يا تقصيرى به تو بازگشت كنم. وليكن اين احتمال خيلى بعيد است.


«'''قَالَ يَا مُوسى إِنى اصطفَيْتُك عَلى النَّاسِ بِرِسالَاتى وَ بِكلَامِى فَخُذْ مَا ءَاتَيْتُك وَ كُن مِّنَ الشاكِرِينَ'''»:
«'''قَالَ يَا مُوسى إِنى اصطفَيْتُك عَلى النَّاسِ بِرِسالَاتى وَ بِكلَامِى فَخُذْ مَا آتَيْتُك وَ كُن مِّنَ الشاكِرِينَ'''»:


فرق ميان كلمه (( اصطفاء(( و كلمه (( اختيار(( اين است كه اصطفاء معناى اختيار را مى دهد به اضافه اينكه در آن تصفيه نيز نهفته ، و لذا در آيه مورد بحث با كلمه (( على (( متعدى شده و (( ناس (( را مفعول گرفته . و مقصود از (( رسالات (( معارف الهى از قبيل اوامر، نواهى ، حكم و شرايعى است كه پيغمبران (عليهم السلام ) ماءمور به تبليغ آنها مى شوند، چه اينكه اين معارف به وسيله فرشته اى به ايشان وحى شود و يا اينكه پيغمبرى آن را مستقيما از خدا بشنود، در هر دو صورت رسالت است .  
فرق ميان كلمه «اصطفاء» و كلمه «اختيار»، اين است كه «اصطفاء»، معناى اختيار را مى دهد، به اضافه اين كه در آن، تصفيه نيز نهفته. و لذا در آيه مورد بحث، با كلمه «على» متعدى شده، و «ناس» را مفعول گرفته. و مقصود از «رسالات»، معارف الهى، از قبيل اوامر، نواهى، حكم و شرايعى است كه پيغمبران «عليهم السلام»، به تبليغ آن ها مأمور مى شوند. چه اين كه اين معارف به وسيله فرشته اى به ايشان وحى شود و يا اين كه پيغمبرى آن را مستقيما از خدا بشنود. در هر دو صورت رسالت است.  


چيزى كه هست اطلاق رسالت بر كلام بدون واسطه خداوند به اعتبار معناى آن كلام است ، چون كلام امرى است و معنايى كه شنونده از آن مى فهمد امرى ديگر.
چيزى كه هست، اطلاق رسالت بر كلام، بدون واسطه خداوند، به اعتبار معناى آن كلام است. چون كلام امرى است و معنايى كه شنونده از آن مى فهمد، امرى ديگر.
<span id='link190'><span>
<span id='link190'><span>
==مراد از تكلم خدا با موسى (ع ) و چگونگى آن ==
 
و مقصود از (( كلام (( كه در آيه است آن خطاب هايى است كه خداوند بدون واسطه فرشته به موسى (عليه السلام ) نموده ، و به عبارت ديگر آن چيزى كه به وسيله آن مكنون غيب براى آنجناب كشف شده نه كلام معمولى دائر در ميان ما آدميان ، چون آن كلامى كه در ميان ما معمول است عبارت از قرار و تعهدى است كه ما در بين خود جعل كرده ايم ، و بنا گذاشته ايم كه مثلا فلان صوت معين اختصاص به فلان معنا داشته باشد، و هر وقت آن صدا از گوينده اى سر زند ذهن شنونده فورا منتقل به آن معنا بشود،
==مراد از تكلم خدا با موسى «ع»، و چگونگى آن ==
و مقصود از «كلام» كه در آيه است، آن خطاب هايى است كه خداوند، بدون واسطه فرشته، به موسى «عليه السلام» نموده. و به عبارت ديگر، آن چيزى كه به وسيله آن، مكنون غيب براى آن جناب كشف شده، نه كلام معمولى دائر در ميان ما آدميان.
 
چون آن كلامى كه در ميان ما معمول است، عبارت از قرار و تعهدى است كه ما در بين خود جعل كرده ايم، و بنا گذاشته ايم كه مثلا فلان صوت معين، به فلان معنا اختصاص داشته باشد، و هر وقت آن صدا از گوينده اى سر زندف ذهن شنونده، فورا به آن معنا منتقل بشود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۱۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۱۴ </center>
گوينده هم متعهد شده كه هر وقت بخواهد آن معنا را به شنونده بفهماند خصوص آن صوت را از دهان خارج نموده و يا به عبارتى ديگر آن تموج هواى مخصوص را در فضا ايجاد نمايد، و پر واضح است كه كلام به اين معنا مستلزم اين است كه متكلم داراى جسم بوده باشد، و خداى سبحان منزه است از اينكه داراى جسم باشد. از طرفى هم صرف ايجاد صوت در درخت و يا در مكانى ديگر دلالت نمى كند بر اينكه معانى اصوات ، مقصود خداى سبحان است ، چيز ديگرى غير از اصوات لازم است كه اراده و قصد خداى تعالى را كشف نموده و دلالت كند بر اينكه خداى تعالى معانى اصوات را اراده كرده ، همچنانكه اگر كسى با كوبيدن چيزى و يا مثلا دست بر هم زدن ، صدايى ايجاد كند كه معناى مخصوصى را دارا است ، مادامى كه قرينه اى در كار نباشد و يا قبلا نگفته باشد كه هر وقت من اين صدا را ايجاد كردم فلان معنا را اراده نموده ام ما به صرف ايجاد صدا نمى توانيم بگوييم مقصودش آن معنا است .
گوينده هم متعهد شده كه هر وقت بخواهد آن معنا را به شنونده بفهماند، خصوص آن صوت را از دهان خارج نموده، و يا به عبارتى ديگر، آن تموج هواى مخصوص را در فضا ايجاد نمايد. و پر واضح است كه كلام به اين معنا، مستلزم اين است كه متكلم داراى جسم بوده باشد، و خداى سبحان، منزه است از اين كه داراى جسم باشد.  
 
از طرفى هم، صرف ايجاد صوت در درخت و يا در مكانى ديگر، دلالت نمى كند بر اين كه معانى اصوات، مقصود خداى سبحان است. چيز ديگرى غير از اصوات لازم است كه اراده و قصد خداى تعالى را كشف نموده و دلالت كند بر اين كه خداى تعالى، معانى اصوات را اراده كرده، همچنان كه اگر كسى با كوبيدن چيزى و يا مثلا دست بر هم زدن، صدايى ايجاد كند كه معناى مخصوصى را دارا است، مادامى كه قرينه اى در كار نباشد و يا قبلا نگفته باشد كه هر وقت من اين صدا را ايجاد كردم، فلان معنا را اراده نموده ام، ما به صرف ايجاد صدا، نمى توانيم بگوييم مقصودش آن معنا است.
 
و نيز از طرف ديگر، مى بينيم قرآن كريم كه داستان موسى و كلام خدا را نقل مى كند، اين را نگفته كه موسى از خدا پرسيد: آيا اين صدا از تو است؟ و آيا تو معانى اين كلمات را اراده كرده اى، يا نه؟! بلكه از حكايت قرآن بر مى آيد كه موسى، به محض شنيدن آن كلام، يقين كرده است كه كلام، كلام خداى تعالى است. همچنان كه در ساير اقسام وحى نيز، انبياء «عليهم السلام»، بلا درنگ يقين مى كرده اند كه پيغام از ناحيه خدا است.


و نيز از طرف ديگر مى بينيم قرآن كريم كه داستان موسى و كلام خدا را نقل مى كند اين را نگفته كه موسى از خدا پرسيد آيا اين صدا از تو است ؟ و آيا تو معانى اين كلمات را اراده كرده اى يا نه !؟ بلكه از حكايت قرآن بر مى آيد كه موسى به محض شنيدن آن كلام يقين كرده است كه كلام كلام خداى تعالى است ، همچنانكه در ساير اقسام وحى نيز انبياء (عليهم السلام ) بلا درنگ يقين مى كرده اند كه پيغام از ناحيه خدا است .
پس به طور قطع و مسلم معلوم مى شود در اين موارد، ارتباط خاصى هست كه آن ارتباط باعث مى شود ذهن شنونده، بدون هيچ ترديدى، از الفاظ به معنا منتقل شده، و حكم كند كه اين معنا را خداى تعالى اراده هم كرده، و گرنه صرف اين كه خداى تعالى، صوتى را ايجاد كند كه در لغت معنايى را دارا بوده باشد، مجوز اين نيست كه معناى مزبور را به خداى تعالى استناد بدهند، و بگويند اين كلام، كلام خدا بود.  


پس بطور قطع و مسلم معلوم مى شود در اين موارد ارتباط خاصى هست كه آن ارتباط باعث مى شود ذهن شنونده بدون هيچ ترديدى از الفاظ منتقل به معنا شده و حكم كند كه اين معنا را خداى تعالى اراده هم كرده ، وگرنه صرف اينكه خداى تعالى صوتى را ايجاد كند كه در لغت معنايى را دارا بوده باشد مجوز اين نيست كه معناى مزبور را به خداى تعالى استناد بدهند، و بگويند اين كلام ، كلام خدا بود، به شهادت اينكه تمامى كلماتى كه از تمامى انسان ها و متكلمين سر مى زند صوت آن از خداى تعالى است ، و با اينكه خداى تعالى صوت را به آدميان داده مع ذلك ما نمى گوييم همه اين كلمات كلام خداست ، بلكه مى گوييم متكلم به اين كلامى كه خدا آن را آفريده حسن و حسين و تقى و نقى است ، و چه بسا صداها كه از برخورد دو جسم بوجود مى آيد و معنايى را هم مى رساند و ليكن ما نمى گوييم اين صوت و صدا كلام خداست .
به شهادت اين كه تمامى كلماتى كه از تمامى انسان ها و متكلمين سر مى زند، صوت آن از خداى تعالى است، و با اين كه خداى تعالى صوت را به آدميان داده، مع ذلك ما نمى گوييم همه اين كلمات، كلام خداست، بلكه مى گوييم متكلم به اين كلامى كه خدا آن را آفريده، حسن و حسين و تقى و نقى است، و چه بسا صداها كه از برخورد دو جسم به وجود مى آيد و معنايى را هم مى رساند، وليكن ما نمى گوييم اين صوت و صدا، كلام خداست.


و كوتاه سخن اينكه معناى تكلم خدا با موسى (عليه السلام ) اين است كه : خداوند اتصال و ارتباط خاصى بين موسى و عالم غيب برقرار نمود كه با ديدن بعضى از مخلوقات به آن معنايى كه مراد اوست منتقل مى شده ، البته ممكن هم هست اين انتقال مقارن با شنيدن صوتهائى بوده كه خداوند آن را در خارج و يا در گوش او ايجاد كرده ، و ما در بحثى كه در سابق راجع به كلام نموديم مطالبى گذرانديم و ان شاء الله تتمه آن را در تفسير سوره شورى ايراد خواهيم نمود.
و كوتاه سخن اين كه: معناى تكلم خدا با موسى «عليه السلام»، اين است كه: خداوند اتصال و ارتباط خاصى بين موسى و عالَم غيب برقرار نمود، كه با ديدن بعضى از مخلوقات، به آن معنايى كه مراد اوست، منتقل مى شده. البته ممكن هم هست اين انتقال، مقارن با شنيدن صوت هایى بوده كه خداوند آن را در خارج و يا در گوش او ايجاد كرده، و ما در بحثى كه در سابق، راجع به كلام نموديم، مطالبى گذرانديم و إن شاء الله، تتمه آن را در تفسير سوره «شورى»، ايراد خواهيم نمود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۱۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۱۵ </center>
به هر حال جمله (( قال يا موسى انى اصطفيتك (( كلامى است كه ورودش در مورد امتنان و در موعظه موسى (عليه السلام ) است ، و غرض از آن اين است كه به موسى خاطر نشان سازد كه اين موهبت بزرگ را كوچك نشمرده و شكر آن را بجا آورد.
به هرحال، جمله «قال يا موسى إنى اصطفيتك»، كلامى است كه ورودش در مورد امتنان و در موعظه موسى «عليه السلام» است، و غرض از آن، اين است كه به موسى خاطرنشان سازد كه اين موهبت بزرگ را كوچك نشمرده و شكر آن را به جا آورد.


«'''وَ كتَبْنَا لَهُ فى الاَلْوَاح مِن كلِّ شىْءٍ مَّوْعِظةً وَ تَفْصِيلاً لِّكلِّ شىْءٍ...'''»:
«'''وَ كتَبْنَا لَهُ فى الاَلْوَاح مِن كلِّ شئ مَّوْعِظةً وَ تَفْصِيلاً لِّكلِّ شئ...'''»:


كلمه (( لوح (( به معناى آن صفحه اى است كه براى كتابت تهيه شده ، و از اين جهت آن را لوح مى خوانند كه آن نوشته را ظاهر مى سازد، مانند (( لاح ، يلوح (( كه به معناى ظاهر شدن است ، مثلا مى گويند: (( لاح البرق (( يعنى برق ظاهر گرديد.
كلمه «لوح»، به معناى آن صفحه اى است كه براى كتابت تهيه شده، و از اين جهت آن را «لوح» مى خوانند كه آن نوشته را ظاهر مى سازد. مانند: «لاح، يلوح»، كه به معناى ظاهر شدن است. مثلا مى گويند: «لاح البرق». يعنى برق ظاهر گرديد.
<span id='link191'><span>
<span id='link191'><span>
==تورات نسبت به معارف و شرايعى كه مورد نياز بشر است كتاب كاملى نيست ==
كلمه (( من (( در جمله (( من كل شى ء(( به شهادت سياق بعديش ، تبعيض را مى رساند، و از ظاهر سياق بر مى آيد كه كلمه (( موعظه (( بيان (( كل شى ء(( است و جمله (( و تفصيلا لكل شى ء(( عطف است بر آن ، و اگر (( تفصيلا(( را نكره آورده براى اين است كه ابهام و تبعيض ‍ را افاده كند. بنابراين برگشت معناى آيه به اين مى شود كه ما براى موسى در الواح كه همان تورات است منتخبى از هر چيز نوشتيم ، به اين معنا كه ما براى او مقدارى موعظه نوشته و از هر مطلب اعتقادى و عملى آن مقدارى را كه مورد احتياج قوم او بود تشريح نموده و تفصيل داديم .


بنابراين ، آيه شريفه به خوبى دلالت دارد بر اينكه تورات نسبت به معارف و شرايعى كه مورد نياز بشر است كتاب كاملى نيست ، و همينطور هم هست ، همچنانكه در آيه (( و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه (( بعد از ذكر تورات و انجيل ، قرآن را مهيمن و مكمل آن دو خوانده است .
==توضیحی پیرامون معارف و شرایع مورد نیاز بشر، در تورات==
كلمه «من» در جمله «من كل شئ»، به شهادت سياق بعدی اش، تبعيض را مى رساند، و از ظاهر سياق بر مى آيد كه كلمه «موعظه»، بيان «كل شئ» است، و جمله «و تفصيلا لكل شئ»، عطف است بر آن، و اگر «تفصيلا» را نكره آورده، براى اين است كه ابهام و تبعيض را افاده كند.
 
بنابراين، برگشت معناى آيه، به اين مى شود كه: ما براى موسى در الواح - كه همان تورات است - منتخبى از هر چيز نوشتيم. به اين معنا كه ما براى او، مقدارى موعظه نوشته و از هر مطلب اعتقادى و عملى، آن مقدارى را كه مورد احتياج قوم او بود، تشريح نموده و تفصيل داديم.
 
بنابراين، آيه شريفه به خوبى دلالت دارد بر اين كه تورات نسبت به معارف و شرايعى كه مورد نياز بشر است، كتاب كاملى نيست، و همين طور هم هست. همچنان كه در آيه: «و أنزلنا إليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه»، بعد از ذكر تورات و انجيل، قرآن را «مهيمن» و «مكمل» آن دو خوانده است.
 
«'''فخذها بقوة و أمر قومك يأخذوا بأحسنها'''» - اين جمله، تفريع است بر جمله: «و كتبنا له فى الألواح». چون در حقيقت جمله: «نوشتيم براى او در الواح»، به معناى گفتن هم إشعار دارد، و مثل اين است كه فرموده باشد: «ما به موسى گفتيم براى تو در الواح، از هر چيزى نوشته ايم. پس آن الواح را محكم بگير». و محكم گرفتن، كنايه است از اين كه آن را شوخى و سرسرى فرض نكند، بلكه جدی اش بگيرد و در آن رعايت احتياط را بكند.  


«'''فخذها بقوة و امر قومك ياخذوا باحسنها'''» - اين جمله تفريع است بر جمله (( و كتبنا له فى الالواح (( چون در حقيقت جمله (( نوشتيم براى او در الواح (( به معناى گفتن هم اشعار دارد، و مثل اين است كه فرموده باشد: (( ما به موسى گفتيم براى تو در الواح از هر چيزى نوشته ايم پس آن الواح را محكم بگير(( ، و محكم گرفتن كنايه است از اينكه آن را شوخى و سرسرى فرض نكند بلكه جديش بگيرد و در آن رعايت احتياط را بكند. و وجه اين كنايه اين است كه اگر كسى امرى را جدى بداند و درباره آن رعايت احتياط را بنمايد قهرا همه قوت و قدرت خود را در نگهدارى و فوت نشدن آن بكار مى بندد.
و وجه اين كنايه، اين است كه: اگر كسى امرى را جدى بداند و درباره آن رعايت احتياط را بنمايد، قهرا همه قوت و قدرت خود را در نگهدارى و فوت نشدن آن، به كار مى بندد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۱۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۱۶ </center>
از ظاهر جمله (( و امر قومك ياخذوا باحسنها(( بر مى آيد كه ضمير (( ها(( به آن مواعظ و آداب و شرايعى بر مى گردد كه جمله (( من كل شى ء(( اشاره به آن مى كرد، و (( اخذ به احسن (( ، كنايه است از حسن ملازمت در آن امور، و پيروى و اختيار آن ، وجه اين كنايه هم اين است كه اگر كسى در كارهايش همواره پى خوبى باشد طبعا از خوب و بد هر چيز و هر عمل ، خوب آن را انتخاب مى كند و همچنين از خوب ، خوبتر را زيرا غريره زيبا پسنديش او را وادار مى كند به اينكه خوبتر را برگزيند.  
از ظاهر جمله «و أمر قومك يأخذوا بأحسنها» بر مى آيد كه ضمير «ها»، به آن مواعظ و آداب و شرايعى بر مى گردد كه جمله «من كل شئ» اشاره به آن مى كرد. و «أخذ به أحسن»، كنايه است از حسن ملازمت در آن امور، و پيروى و اختيار آن.
 
وجه اين كنايه هم، اين است كه: اگر كسى در كارهايش همواره پى خوبى باشد، طبعا از خوب و بد هر چيز و هر عمل، خوب آن را انتخاب مى كند و همچنين از خوب، خوب تر را. زيرا غريره زيبا پسندی اش، او را وادار مى كند به اين كه خوب تر را برگزيند.  


پس اخذ به احسن امور، لازمه زيباپسندى است . و بنابراين ، معناى جمله اين است كه : قوم خود را دستور ده تا از گناهان و زشتى ها دورى نموده و ملازمت كنند آنچه را از حسنات كه تورات به سوى آن هدايت مى كند.
پس «اخذ به احسن امور»، لازمه زيباپسندى است. و بنابراين، معناى جمله، اين است كه: قوم خود را دستور ده تا از گناهان و زشتى ها دورى نموده، و ملازمت كنند آنچه را از حسنات، كه تورات به سوى آن هدايت مى كند.


نظير اين آيه در كنايه آيه شريفه (( الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولوا الالباب (( است .
نظير اين آيه در كنايه، آيه شريفه: «الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه أولئك الذين هديهم الله و أولئك هم أولوا الألباب» است.




۱۳٬۷۵۱

ویرایش