۱۴٬۰۶۶
ویرایش
(۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۹۴: | خط ۱۹۴: | ||
<span id='link139'><span> | <span id='link139'><span> | ||
«'''اتجادلوننى فى أسماء سميتموها أنتم و آبائكم ما نزل الله بها من سلطان'''» - هود «عليه السلام» در اين جملات، استدلالى را كه قوم بر الوهيت بت ها مى كردند، رد مى كند. چون قومش مى گفتند: پدران ما كه اين بت ها را مى پرستيدند، از ما عاقل تر بودند، و ما ناگزير بايد از آنان پيروى كنيم. | |||
«'''اتجادلوننى فى | |||
هود | هود «عليه السلام» در جواب مى فرمايد: پدران شما نيز مانند شما، برهان و دليل صحيحى بر خدايى اين بت ها نداشتند، و مسأله خدا بودن آن ها، جز نام هايى كه شما بر آن ها نهاده ايد، چيز ديگرى نيست. اين شماييد كه به دست خود، سنگ يا چوب هايى را تراشيده، يكى را خداى ارزانى و فراوانى نعمت، و ديگرى را خداى جنگ، و سومى را خداى دريا و يا خشكى خوانده ايد. جز نامگذارى شما، مأخذ ديگرى نداشته و خدايى آن ها، جز در اوهام شما مصداق ديگرى ندارد. و آيا با يك مشت اوهام كه اسم گذاريش به اختيار خود انسان است، مى خواهيد ادعاى مرا كه توأم با دليل و برهان قطعى است، جواب دهيد؟ | ||
اين طرز بيان در استدلال بر بطلان مسلك بت پرستى در قرآن | اين طرز بيان در استدلال بر بطلان مسلك بت پرستى در قرآن كريم، فراوان به چشم مى خورد، و اين خود، لطيف ترين بيان و برنده ترين حجتى است بر بطلان اين مسلك. زيرا هر صاحب ادعايى كه نتواند بر حقانيت ادعاى خود، حجت و برهان اقامه كند، در حقيقت، برگشت ادعايش به خيال و فرض نامگذارى مى شود، و از بديهى ترين جهالت ها است كه انسان در مقابل برهان، لجاجت ورزيده، به يك مشت موهومات و فرضيات اعتماد كند. | ||
و اين طرز | و اين طرز بيان، تنها در مسأله پرستش جريان ندارد، بلكه اگر در آن دقت شود، در هر چيزى كه انسان به آن اعتماد نمايد و آن را در قبال خداى تعالى موجودى مستقل پنداشته، در نتيجه به آن دلبستگى پيدا نمايد، آن را اطاعت كند و به سويش تقرب بجويد، اين بيان جريان دارد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۶ </center> | ||
لذا خداى | لذا خداى تعالى، اطاعت غير خود را نيز عبادت خوانده. مثلا درباره اطاعت از شيطان فرموده: «ألم أعهد إليكم يا بنى آدم أن لا تعبدوا الشيطان إنه لكم عدو مبين و أن اعبدونى هذا صراط مستقيم». | ||
«'''فَأَنجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا ...'''»: | «'''فَأَنجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا ...'''»: | ||
اين كه در اين آيه، «رحمت» نكره، يعنى بدون اضافه ذكر شده و خلاصه نفرمود: «رحمتى»، براى اين است كه دلالت بر نوع مخصوصى از رحمت كند و آن، رحمتى است كه مخصوص به مؤمنان است، و آن همانا نصرت و پيروزى بر دشمنان است. همچنان كه فرمود: «إنا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يوم يقوم الأشهاد». و نيز فرموده: «و كان حقا علينا نصر المؤمنين». | |||
«'''و قطعنا دابر الذين كذبوا | «'''و قطعنا دابر الذين كذبوا بآياتنا...'''» - «قطع دابر»، كنايه از هلاكت و قطع نسل است. چون دابر هر چيزى به معناى دنباله آن است. حال چه دنباله از طرف گذشته، همچنان كه مى گويند: «امس الدابر»، و يا از طرف آينده، مثل اين كه مى گويند: «دابر القوم»، و معلوم است كه هلاكت قومى باعث هلاكت دنباله و نسل آن قوم نيز هست. و ما - إن شاء الله - به زودى، بحث مفصلى در پيرامون داستان هود «عليه السلام»، در سوره هود ايراد خواهيم نمود. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۷ </center> | ||
<span id='link140'><span> | <span id='link140'><span> | ||
خط ۲۳۰: | خط ۲۲۹: | ||
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | <center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | ||
و به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را(فرستاديم ) گفت : اى قوم ! خداى يگانه را كه جز او خدايى | و به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را (فرستاديم) گفت: اى قوم! خداى يگانه را كه جز او خدايى نداريد، بپرستيد، كه شما را از پروردگارتان حجتى آمد، اين شتر خدا است كه معجزه اى براى شما است، بگذاريدش تا در زمين خدا چرا كند، و زنهار! به آن آسيب مرسانيد كه به عذابى دردناك دچار شويد.(۷۳) | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۸ </center> | ||
و در اين سرزمين جايتان داد، و اينك در | به ياد آريد زمانى را كه خداوند پس از قوم عاد، شما را جانشين آنان كرد و در اين سرزمين جايتان داد، و اينك در دشت هاى آن كوشك ها مى سازيد، و از كوه ها خانه ها مى تراشيد، به ياد آريد نعمت هاى خدا را و در اين سرزمين فساد نينگيزيد. (۷۴) | ||
بزرگان قومش كه گردنكشى كرده | بزرگان قومش كه گردنكشى كرده بودند، به كسانى كه زبون به شمار مى رفتند، (يعنى) به آن هايى كه مؤمن شده بودند، گفتند: شما چه مى دانيد كه صالح پيغمبر پروردگار خويش است؟ گفتند: ما به آيينى كه وى را به ابلاغ آن فرستاده اند، مؤمنيم. (۷۵) | ||
كسانى كه گردنكشى كرده بودند گفتند: ما آيينى را كه شما بدان گرويده | كسانى كه گردنكشى كرده بودند گفتند: ما آيينى را كه شما بدان گرويده ايد، منكريم. (۷۶) | ||
پس شتر را بكشتند و از فرمان پروردگار خويش سرپيچيدند، و گفتند: اى صالح اگر تو | پس شتر را بكشتند و از فرمان پروردگار خويش سرپيچيدند، و گفتند: اى صالح اگر تو پيغمبرى، عذابى را كه به ما وعده مى دهىف بيار. (۷۷) | ||
پس دچار زلزله شده و در خانه هاى خويش بى جان شدند (۷۸) | پس دچار زلزله شده و در خانه هاى خويش بى جان شدند. (۷۸) | ||
آنگاه صالح از آنان دور شد و گفت : اى قوم ! من پيغام پروردگار خويش را رسانيدم و به شما خيرخواهى | آنگاه صالح از آنان دور شد و گفت: اى قوم! من پيغام پروردگار خويش را رسانيدم و به شما خيرخواهى كردم، ولى شما خيرخواهان را دوست نمى داريد. (۷۹) | ||
<span id='link141'><span> | <span id='link141'><span> | ||
== | ==رسالت حضرت صالح «ع» و داستان ناقۀ او== | ||
<center> «'''بیان آیات'''» </center> | <center> «'''بیان آیات'''» </center> | ||
«'''و | «'''و إلى ثمود أخاهم صالحا...'''»: | ||
«ثمود»، يكى از امت هاى قديمى عرب بوده كه در سرزمين يمن در احقاف مى زيسته اند، و خداوند متعال، شخصى از خود آنان، به نام «صالح» را در ميانشان مبعوث نمود. صالح «عليه السلام»، قوم خود را كه مانند قوم نوح و هود مردمى بت پرست بودند، به دين توحيد دعوت نمود و فرمود: «يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره». | |||
«'''قد جاءتكم بينة من ربكم'''» - يعنى براى شما شاهدى كه شهادتش | «'''قد جاءتكم بينة من ربكم'''» - يعنى براى شما شاهدى كه شهادتش قطعى است، آمد. | ||
«'''هذه ناقة الله لكم آية'''» - اين | «'''هذه ناقة الله لكم آية'''» - اين جمله، بينه اى را كه در جمله قبل بود، بيان مى كند و مقصود از «ناقه»، همان ماده شترى است كه خداوند آن را به عنوان معجزه براى نبوت صالح از شكم كوه بيرون آورد، و به همين عنايت بود كه آن را «ناقۀ خدا» ناميد. | ||
«'''فذروها | «'''فذروها تأكل فى أرض الله ...'''» - استعمال لفظ «فاء»، تفريع را مى رساند، و چنين مى فهماند كه چون ناقه مذكور، ناقه خدا است، پس بگذاريد تا در زمين خدا بچرد. و اين تعبير، يعنى به كار بردن لفظ «فاء»، خالى از تشديد هم نيست. هم آن تفريع را مى رساند و هم زمينه را براى ذكر عذاب كه به مقتضاى آيه «و لكل أمة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون»، حساب هر پيغمبرى را با امتش تصفيه مى كند، آماده مى سازد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۹ </center> | ||
آيه | آيه شريفه، مخصوصا جمله «فى أرض الله»، به طور تلويح مى فهماند كه قوم صالح، از آزاد گذاشتن ناقه در چريدن و گردش كردن، اكراه داشتند و گويا اين معنا بر آنان گران مى آمده و نمى خواستند زير بارِ آن بروند. لذا توصيه كرده كه از آزادى آن جلوگيرى نكنند، و تهديد فرموده كه اگر آسيبى به آن رسانيده، يا آن را بكشند، به عذاب دردناكى دچار مى شوند. | ||
«'''وَ اذْكرُوا إِذْ جَعَلَكمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ عَادٍ...'''»: | «'''وَ اذْكرُوا إِذْ جَعَلَكمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ عَادٍ...'''»: | ||
«صالح» در اين جمله، قوم خود را به تذكر و ياد آوردن نعمت هاى خدا دعوت مى كند، همچنان كه «هود»، قوم عاد را به آن دعوت مى نمود. و از جمله نعمت هايى كه به ياد آنان مى آورد، اين است كه خداوند آنان را جانشين قوم عاد و ساير امت هاى گذشته قرار داده و در زمين مكنتشان داده، و اينك قسمت هاى جلگه زمين و همچنين كوهستانى آن را اشغال نموده و در آن، خانه و آبادى به وجود آورده اند. | |||
آنگاه تمامى نعمت ها را در جمله «فاذكروا آلاء الله» خلاصه مى كند. و با به كار بردن لفظ «فاء» كه براى تفريع است، مغايرت آن را با جملات قبل مى رساند. | |||
و گويا پس از | و گويا پس از اين كه فرمود: نعمت هاى خدا را به ياد بياوريد، و تعدادى از آن نعمت ها را بر شمرد، براى بار دوم فرمود: با اين همه نعمت ها كه خداوند در دسترس شما قرار داده، جا دارد كه آن نعمت ها را به ياد بياوريد. | ||
«'''و لا تعثوا فى | «'''و لا تعثوا فى الأرض مفسدين'''» - اين جمله، عطف بر جمله «فاذكروا» و لازمه آن است. و | ||
ماده | ماده «عثى»، هم به معناى فساد تفسير شده، و هم به معناى اضطراب و مبالغه آمده است. راغب، در مفردات مى گويد: «عيث و عثى»، با اين كه دو ماده هستند، از جهت معنا به هم نزديك هستند، مانند «جذب و جبذ». | ||
چيزى كه | چيزى كه هست، ماده «عيث»، بيشتر در فسادهايى گفته مى شود كه محسوس باشد، به خلاف ماده «عثى»، كه بيشتر در فسادهاى معنوى و غير حسى به كار برده مى شود. مانند آيه «و لا تعثوا فى الأرض مفسدين». | ||
ویرایش