گمنام

تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۳۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۷ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۹۷: خط ۹۷:
پس اين خوردن، «اثم ظاهر» يا «اثم باطن» هر دو می تواند باشد، ولى از تاءكيد بليغى كه در جمله «و انه لفسق» است به دست مى آيد كه خوردن چنين گوشتى، جزو گناهان باطنى است، و گرنه هيچ احتياجى به چنين تاءكيد اكيدى نبود.
پس اين خوردن، «اثم ظاهر» يا «اثم باطن» هر دو می تواند باشد، ولى از تاءكيد بليغى كه در جمله «و انه لفسق» است به دست مى آيد كه خوردن چنين گوشتى، جزو گناهان باطنى است، و گرنه هيچ احتياجى به چنين تاءكيد اكيدى نبود.


==اقوال مفسران، در باره مراد از گناه ظاهرى در آیه: «ذروا ظاهر الإثم و باطنه»==
==اقوال مفسران، در باره مراد از گناه ظاهرى و باطنی، در آیه شریفه==
از اين بيان معلوم شد كه مراد از «گناه ظاهرى»، آن گناهى است كه شومى عاقبت و زشتى اثرش بر كسى پوشيده نيست. مانند شرك، آشوبگرى و ظلم، و مراد از «گناه باطنى» آن گناهى است كه زشتی اش، همه كس فهم نيست. مانند خوردن ميته، خون و گوشت خوك، اين قسم از گناه با تعليم خدايى شناخته مى شود و عقل نيز گاهى آن را درك مى كند.
از اين بيان معلوم شد كه مراد از «گناه ظاهرى»، آن گناهى است كه شومى عاقبت و زشتى اثرش بر كسى پوشيده نيست. مانند شرك، آشوبگرى و ظلم، و مراد از «گناه باطنى» آن گناهى است كه زشتی اش، همه كس فهم نيست. مانند خوردن ميته، خون و گوشت خوك، اين قسم از گناه با تعليم خدايى شناخته مى شود و عقل نيز گاهى آن را درك مى كند.


اين معنايى كه ما براى گناه ظاهرى و باطنى كرديم، معنايى است كه ظاهر سياق آن را افاده مى كند. بعضى از مفسران معانى ديگرى براى آن كرده اند. از آن جمله گفته اند: ظاهر بودن گناه و باطن بودن آن به معناى علنى بودن و پنهانى بودن آن است.  
اين معنايى كه ما براى گناه «ظاهرى» و «باطنى» كرديم، معنايى است كه ظاهر سياق آن را افاده مى كند. بعضى از مفسران معانى ديگرى براى آن كرده اند. از آن جمله گفته اند: ظاهر بودن گناه و باطن بودن آن به معناى علنى بودن و پنهانى بودن آن است.  


و نيز گفته اند: مقصود از گناه ظاهرى، گناهانى است كه از جوارح سر می زند، و گناه باطنى، گناهان قلبى و درونى است.  
و نيز گفته اند: مقصود از «گناه ظاهرى»، گناهانى است كه از جوارح سر می زند، و «گناه باطنى»، گناهان قلبى و درونى است.  


و نيز گفته اند: گناه ظاهرى، به معناى زنا و گناه باطنى، روابط پنهانى نامشروع است.  
و نيز گفته اند: «گناه ظاهرى»، به معناى زنا و «گناه باطنى»، روابط پنهانى نامشروع است.  


بعضى ديگر گفته اند: گناه ظاهرى، ازدواج با زن پدر و گناه باطنى، به معناى زنا است.  
بعضى ديگر گفته اند: «گناه ظاهرى»، ازدواج با زن پدر و «گناه باطنى»، به معناى زنا است.  


و نيز گفته اند: گناه ظاهرى، آن زنايى است كه علنى انجام گيرد، و گناه باطنى، زنايى است كه در نهان انجام شود. چون مردم جاهليت بين اين دو قسم زنا فرق مى گذاشتند، و مى گفتند زنا در صورتى كه در نهان انجام شود، گناه نيست. وقتى گناه است كه علنا ارتكاب شود.
و نيز گفته اند: «گناه ظاهرى»، آن زنايى است كه علنى انجام گيرد، و «گناه باطنى»، زنايى است كه در نهان انجام شود. چون مردم جاهليت بين اين دو قسم زنا فرق مى گذاشتند، و مى گفتند زنا در صورتى كه در نهان انجام شود، گناه نيست. وقتى گناه است كه علنا ارتكاب شود.


اين بود اقوال مفسران در معناى گناه ظاهرى و باطنى، و همان طورى كه ملاحظه مى كنيد، هيچ كدام اين اقوال با سياق آيه سازگار نيست و دليلى هم كه اقتضا كند، آيه را بر خلاف ظاهرش حمل كنيم، در كار نيست.
اين بود اقوال مفسران در معناى گناه ظاهرى و باطنى، و همان طورى كه ملاحظه مى كنيد، هيچ كدام اين اقوال با سياق آيه سازگار نيست و دليلى هم كه اقتضا كند، آيه را بر خلاف ظاهرش حمل كنيم، در كار نيست.
خط ۱۲۵: خط ۱۲۵:
<span id='link236'><span>
<span id='link236'><span>


==خطاب به مؤ منين كه اگر در خوردن مردار، از مشركين پيروى كنند در زمره آنان قرارخواهند گرفت . ==
==خوردن مؤمنان از گوشت مردار، در حقیقت، پیروی از مشركان است ==
و اما جمله «''' و ان اطعتموهم انكم لمشركون '''» اين جمله تهديد مى كند مخالفت كنندگان را به خروج از ايمان ، و معنايش اين است كه : اگر شما مشركين را در خوردن از گوشت ميته اطاعت كنيد شما نيز مانند ايشان مشرك خواهيد شد. حال يا از اين جهت كه قائل به سنت مشركين شده اند، و يا از اين جهت كه با اطاعت ايشان از اولياى ايشان مى شوند، همچنانكه فرموده : «''' و من يتولهم منكم فانه منهم '''» .
و اما جمله «و ان اطعتموهم انكم لمشركون»، اين جمله تهديد مى كند مخالفت كنندگان را به خروج از ايمان، و معنايش اين است كه: اگر شما مشركان را در خوردن از گوشت ميته اطاعت كنيد، شما نيز مانند ايشان مشرك خواهيد شد. حال يا از اين جهت كه قائل به سنت مشركان شده اند، و يا از اين جهت كه با اطاعت ايشان، از اولياى ايشان مى شوند. همچنان كه فرموده: «و من يتولهم منكم فانه منهم».
اينكه اين جمله ، يعنى جمله «''' و ان اطعتموهم '''» در ذيل نهى از خوردن گوشت مردار واقع شده نه در ذيل امر به خوردن گوشتى كه اسم خدا بر آن برده شده خود دليل بر اين است كه غرض مشركين از جدالى كه باداشتند اين بوده كه مؤ منين گوشت مردار را هم بخورند نه اينكه گوشت تذكيه شده را نخورند.
 
اين كه اين جمله، يعنى جمله «و ان اطعتموهم»، در ذيل نهى از خوردن گوشت مردار واقع شده، نه در ذيل امر به خوردن گوشتى كه اسم خدا بر آن برده شده، خود دليل بر اين است كه غرض مشركان از جدالى كه با داشتند، اين بوده كه مؤمنان گوشت مردار را هم بخورند، نه اين كه گوشت تذكيه شده را نخورند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه :۴۶۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه :۴۶۰ </center>
بحث روايتى
==بحث روایتی: (رواياتى در ذيل آیات گذشته)==
(رواياتى در ذيل جمله «''' و تمت كلمة ربك ... '''» و تذكيه حيوانات و...).
در الدرالمنثور است كه ابن مردويه، از ابى اليمان جابر بن عبدالله روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در روز فتح مكه، داخل مسجدالحرام شد، در حالى كه چوبدستى در دست داشت. اقوام عرب هر كدام در مسجدالحرام براى خود بتى داشتند كه آن را مى پرستيدند.
در الدرالمنثور است كه ابن مردويه از ابى اليمان جابر بن عبد الله روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در روز فتح مكه داخل مسجد الحرام شد در حالى كه چوبدستى در دست داشت ، اقوام عرب هر كدام در مسجد الحرام براى خود بتى داشتند كه آنرا مى پرستيدند، رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) به هر يك از اين بتها كه مى گذشت عصاى خود را به سينه آن مى كوبيد و مى گذشت و تا بتى واژگون مى شد مردمى كه دنبال آن حضرت بودند با تبرهايى كه در دست داشتند آن بت را خرد كرده از مسجد بيرون مى انداختند. و رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) مكرر اين آيه را مى خواند: «''' و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم '''» .
 
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه و ابن النجار از انس بن مالك از رسول خدا روايت كرده اند كه در تفسير آيه «''' و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا '''» فرمود: مقصود كلمه «''' لا اله الا الله '''» است .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، به هر يك از اين بت ها كه مى گذشت، عصاى خود را به سينه آن مى كوبيد و مى گذشت و تا بتى واژگون مى شد، مردمى كه دنبال آن حضرت بودند، با تبرهايى كه در دست داشتند، آن بت را خرد كرده، از مسجد بيرون مى انداختند. و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، مكرر اين آيه را مى خواند: «و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم».
و در كافى به سند خود از محمد بن مروان روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدم كه مى فرمود: امام در همان موقعى هم كه در شكم مادر است گفتگوها را مى شنود، و وقتى به دنيا مى آيد بين دو كتفش نوشته شده : «''' و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم '''» . و هر گاه زمام امر به دست او بيفتد خداوند عمودى از نور برايش قرار مى دهد كه با آن نور آنچه را كه اهل هر شهرى عمل مى كنند مى بيند.
 
مؤ لف : اين معنا به طرق ديگرى از عده اى از اصحاب ما از امام صادق (عليهالسلام ) روايت شده . مرحوم قمى و عياشى نيز در تفسير خود آنرا از آن حضرت روايت كرده اند، و در بعضى از آن طرق دارد كه آيه شريفه در بين دو چشم امام و در بعضى ديگر دارد كه در بازوى راست او نوشته مى شود.
و نيز، در همان كتاب است كه ابن مردويه و ابن النجار، از انس بن مالك، از رسول خدا روايت كرده اند كه در تفسير آيه «و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا» فرمود: مقصود كلمه «لا اله الا الله» است.
 
و در كافى، به سند خود، از محمد بن مروان روايت كرده كه گفت: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: امام در همان موقعى هم كه در شكم مادر است، گفتگوها را مى شنود، و وقتى به دنيا مى آيد، بين دو كتفش نوشته شده: «و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم». و هرگاه زمام امر به دست او بيفتد، خداوند عمودى از نور برايش قرار مى دهد، كه با آن نور، آنچه را كه اهل هر شهرى عمل مى كنند، مى بيند.
 
مؤلف: اين معنا به طرق ديگرى، از عده اى از اصحاب ما، از امام صادق (عليه السلام) روايت شده. مرحوم قمى و عياشى نيز، در تفسير خود، آن را از آن حضرت روايت كرده اند، و در بعضى از آن طرق دارد كه آيه شريفه، در بين دو چشم امام و در بعضى ديگر دارد كه در بازوى راست او نوشته مى شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۶۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۶۱ </center>
اين اختلافى كه در مورد نوشته شدن آيه است كشف مى كند از اينكه مراد از نوشته شدن ، قضاى الهى و ظهور حكم او است ، و اختلاف در موضع كتابت از جهت اختلاف در اعتبار است ، مثلا آن روايتى كه مى گويد آيه شريفه بين دو چشم امام نوشته شده آيه را وجهه و هدف امام قرار داده و مى رساند كه امام هميشه متوجه اين آيه است . و آن روايتى كه مى گويد آيه شريفه بين دو كتف امام نوشته شده منظور از آن اين است كه بار امامت به دوش آن حضرت گذاشته شده و ظهور و تاءييد امام به بركت اين آيه است . و آن روايتى كه مى گويد آيه شريفه به بازوى راست امام نوشته شده مى رساند كه اين آيه برنامه عملى امام است و تقويت و تاءييد امام در عمل به وسيله اين آيه است .
اين اختلافى كه در مورد نوشته شدن آيه است، كشف مى كند از اين كه مراد از نوشته شدن، قضاى الهى و ظهور حكم او است، و اختلاف در موضع كتابت، از جهت اختلاف در اعتبار است. مثلا آن روايتى كه مى گويد آيه شريفه بين دو چشم امام نوشته شده، آيه را وجهه و هدف امام قرار داده و مى رساند كه امام، هميشه متوجه اين آيه است.  
اين روايت و آن دو روايتى كه قبل از آن ايراد شد آنچه را كه در بيان آيه گفتيم كه آيه ظهور دارد در اينكه مراد از تماميت كلمه ، ظهور دعوت اسلامى و لوازم آن از قبيل نبوت رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و نزول قرآن و امامت ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) است را تاءييد مى كند.
 
در تفسير عياشى در ذيل آيه «''' فكلوا مما ذكر اسم الله عليه '''» از محمد بن مسلم روايت شده كه گفت : من از امام (عليهالسلام ) پرسيدم مردى ذبح مى كند و در هنگام ذبح «''' لا اله الا الله '''» و يا «''' سبحان الله '''» و يا «''' الحمد لله '''» و يا «''' الله اكبر '''» مى گويد آيا اينگونه ذكرها كفايت از «''' بسم الله '''» مى كند؟ فرمود: آرى همه اينها اسماى خداى تعالى است .
و آن روايتى كه مى گويد آيه شريفه، بين دو كتف امام نوشته شده، منظور از آن، اين است كه بارِ امامت به دوش آن حضرت گذاشته شده، و ظهور و تاءييد امام به بركت اين آيه است.  
و نيز در همين تفسير عياشى از ابن سنان روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليهالسلام ) پرسيدم آيا خوردن ذبيحه پسر بچه و زنان حلال است ؟ فرمود: آرى ، در صورتى كه زن مسلمان باشد و در هنگام ذبح اسم خدا را ببرد ذبيحهاش حلال است ، و همچنين پسر بچه در صورتى كه بازويش قدرت ذبح را داشته باشد و در هنگام ذبح اسم خدا را ببرد ذبيحهاش حلال است ، و اگر هم مرد مسلمان بردن اسم خدا را فراموش ‍ كند باز خوردن ذبيحهاش اشكال ندارد، مگر آنكه در دين متهم باشد. (يعنى در اثر اتهام گمان برى كه گفتن بسم الله را عمدا ترك نموده ).
 
مؤ لف : در اين معنا روايات ديگرى از طرق اهل سنت وارد شده .
و آن روايتى كه مى گويد آيه شريفه، به بازوى راست امام نوشته شده، مى رساند كه اين آيه برنامه عملى امام است و تقويت و تاءييد امام در عمل، به وسيله اين آيه است.
و نيز در همان كتاب از حمران روايت شده كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدم كه در باره ذبيحه ناصبى و يهودى مى فرمود: ذبيحه آنان را مخور مگر آنكه بشنوى كه در هنگام ذبح اسم خدا را بردهاند، مگر نشنيدهاى قول خداى تعالى را كه مى فرمايد: «''' و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه '''» .
 
اين روايت و آن دو روايتى كه قبل از آن ايراد شد، آنچه را كه در بيان آيه گفتيم كه آيه ظهور دارد در اين كه مراد از تماميت كلمه، ظهور دعوت اسلامى و لوازم آن، از قبيل نبوت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و نزول قرآن و امامت ائمه اهل بيت (عليهم السلام) است را، تاءييد مى كند.
 
در تفسير عياشى، در ذيل آيه «فكلوا مما ذكر اسم الله عليه» از محمد بن مسلم روايت شده كه گفت: من از امام (عليه السلام) پرسيدم: مردى ذبح مى كند و در هنگام ذبح «لا اله الا الله» و يا «سبحان الله» و يا «الحمد لله» و يا «الله اكبر» مى گويد، آيا اين گونه ذكرها، كفايت از «بسم الله» مى كند؟ فرمود: آرى، همه اين ها، اسماى خداى تعالى است.
 
و نيز در همين تفسير عياشى، از ابن سنان روايت شده كه گفت: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم: آيا خوردن ذبيحه پسر بچه و زنان حلال است؟ فرمود: آرى، در صورتى كه زن مسلمان باشد و در هنگام ذبح، اسم خدا را ببرد، ذبيحه اش حلال است. و همچنين پسر بچه در صورتى كه بازويش قدرت ذبح را داشته باشد و در هنگام ذبح، اسم خدا را ببرد، ذبيحه اش حلال است. و اگر هم مرد مسلمان بردن اسم خدا را فراموش كند، باز خوردن ذبيحه اش اشكال ندارد، مگر آن كه در دين متهم باشد. (يعنى در اثر اتهام، گمان برى كه گفتن بسم الله را عمدا ترك نموده).
 
مؤلف: در اين معنا، روايات ديگرى، از طرق اهل سنت وارد شده.
 
و نيز در همان كتاب، از حمران روايت شده كه گفت: من از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه در باره ذبيحه ناصبى و يهودى مى فرمود: ذبيحه آنان را مخور، مگر آن كه بشنوى كه در هنگام ذبح، اسم خدا را برده اند. مگر نشنيده اى قول خداى تعالى را كه مى فرمايد: «و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۶۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۶۲ </center>
و در الدر المنثور است كه ابو داوود و بيهقى در كتاب سنن خود و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : آيه «''' و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و انه لفسق '''» نسخ شده ، و آيه «''' و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم '''» ذبيحه اهل كتاب را از مفاد آن آيه استثنا كرده .
و در الدر المنثور است كه ابو داوود و بيهقى، در كتاب سنن خود و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند، كه گفت: آيه «و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و انه لفسق» نسخ شده، و آيه «و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم»، ذبيحه اهل كتاب را از مفاد آن آيه استثنا كرده.
مؤ لف : مساءله نسخ از ابى حاتم از مكحول نيز روايت شده . و در اول سوره مائده در تفسير آيه «''' و طعام الذين اوتوا الكتاب '''» هم گذشت كه اين آيه اگر ناسخ آيه مورد بحث هم باشد تنها در مساءله اشتراط اسلام در شخص تذكيه كننده آنرا نسخ كرده نه در مساءله وجوب بردن اسم خدا، براى اينكه آيه اول سوره ، نظرى به مساءله بردن اسم خدا ندارد و در اين مساءله تنافى و تضادى بين دو آيه نيست ، و چون بحث در اين مساءله مربوط به فقه است لذا از آن ميگذريم .
 
مؤلف: مساءله نسخ از ابى حاتم از مكحول نيز روايت شده. و در اول سوره مائده، در تفسير آيه «و طعام الذين اوتوا الكتاب» هم گذشت كه اين آيه، اگر ناسخ آيه مورد بحث هم باشد، تنها در مساءله اشتراط اسلام در شخص تذكيه كننده آن را نسخ كرده، نه در مساءله وجوب بردن اسم خدا. براى اين كه آيه اول سوره، نظرى به مساءله بردن اسم خدا ندارد و در اين مساءله، تنافى و تضادى بين دو آيه نيست، و چون بحث در اين مساءله مربوط به فقه است، لذا از آن می گذريم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۶۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۶۳ </center>
<span id='link238'><span>
<span id='link238'><span>
==آيات ۱۲۷ - ۱۲۲، سوره انعام ==
==آيات ۱۲۷ - ۱۲۲، سوره انعام ==
أَ وَ مَن كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشى بِهِ فى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فى الظلُمَتِ لَيْس بخَارِجٍ مِّنهَا كَذَلِك زُيِّنَ لِلْكَفِرِينَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۲۲)
أَ وَ مَن كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشى بِهِ فى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فى الظلُمَتِ لَيْس بخَارِجٍ مِّنهَا كَذَلِك زُيِّنَ لِلْكَفِرِينَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۲۲)
خط ۱۷۸: خط ۱۹۴:
<span id='link239'><span>
<span id='link239'><span>


==تشبيه ايمان ، به حيات و نور و كفر، به مرگ و تاريكى . ==
==تشبيه «ايمان»، به حيات و نور، و «كفر»، به مرگ و تاريكى ==
أَ وَ مَن كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشى بِهِ فى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فى الظلُمَتِ ....
«'''أَوَ مَن كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشى بِهِ فى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فى الظلُمَاتِ'''»:
معناى آيه روشن است ، و آنچه از آيه به ذهن ساده و بسيط تبادر مى كند اينست كه مثلى است كه براى هر مؤ من و كافرى زده شده ، زيرا انسان قبل از آنكه هدايت الهى دستگيريش كند شبيه ميتى است كه از نعمت حيات محروم است و حس و حركتى ندارد، و پس از آنكه موفق به ايمان شد و ايمانش مورد رضايت پروردگارش هم قرار گرفت مانند كسى است كه خداوند او را زنده كرده و نورى به او داده كه با آن نور مى تواند هر جا كه بخواهد برود، و در پرتو آن نور راه خود را از چاه و خيرش را از شر و نفعش را از ضرر تميز دهد، منافع و خيرات را بگيرد و از ضرر و شر احتراز كند. به خلاف كافر كه مثلش مثل كسى است كه در ظلمت و تاريكى محض به سرميبرد و راه نجات و مفرى پيدا نمى كند، كافر زندگى و مرگش و همچنين در عوالم بعد از مرگش همه در ظلمت است ، در زندگى خير را از شر و نفع را از ضرر تشخيص نمى دهد. اين آيه از نظرى نظير آيه «''' انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله '''» و آيه «''' من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة '''» است .
 
معناى آيه روشن است، و آنچه از آيه به ذهن ساده و بسيط تبادر مى كند، اين است كه مَثَلى است كه براى هر مؤمن و كافرى زده شده. زيرا انسان قبل از آن كه هدايت الهى دستگيری اش كند، شبيه ميتى است كه از نعمت حيات محروم است و حس و حركتى ندارد، و پس از آن كه موفق به ايمان شد و ايمانش مورد رضايت پروردگارش هم قرار گرفت، مانند كسى است كه خداوند او را زنده كرده و نورى به او داده كه با آن نور، مى تواند هر جا كه بخواهد برود، و در پرتو آن نور، راه خود را از چاه و خيرش را از شر و نفعش را از ضرر تميز دهد. منافع و خيرات را بگيرد و از ضرر و شر احتراز كند.  
 
به خلاف كافر، كه مَثَلش، مَثَل كسى است كه در ظلمت و تاريكى محض به سر می برد و راه نجات و مفرى پيدا نمى كند. كافر، زندگى و مرگش و همچنين در عوالم بعد از مرگش، همه در ظلمت است. در زندگى خير را از شر و نفع را از ضرر تشخيص نمى دهد.  
 
اين آيه، از نظرى نظير آيه «انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله»، و آيه «من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة» است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۶۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۶۵ </center>
بنابراين ، در آيه شريفه استعاراتى به كار رفته : ضلالت را به مرگ ، ايمان و هدايت يافتن را به زندگى ، هدايت به سوى ايمان را به احيا، راه پيدا كردن به اعمال صالح را به نور، و جهل را به ظلمت تشبيه كرده ، و همه اين تشبيهات براى نزديك ساختن مطلب به ذهن عامه مردم است ، چون فهم عامه مردم آنقدر رسا نيست كه براى انسان از آن نظر كه انسان است زندگى ديگرى غير از زندگى حيوانيش سراغ كند، او در افق پستى كه همان افق ماديت است به سرميبرد، و به لذايذ مادى و حركات ارادى به سوى آن سرگرم است ، و جز اين سنخ لذايذ و اين قسم پيشرويها لذت و حركت ديگرى سراغ ندارد، و منشاء اين سنخ شعور همان زندگى حيوانى است نه انسانى تا او بتواند به زندگى انسانى خود پى ببرد.
بنابراين، در آيه شريفه استعاراتى به كار رفته: ضلالت را به مرگ، ايمان و هدايت يافتن را به زندگى، هدايت به سوى ايمان را به احيا، راه پيدا كردن به اعمال صالح را به نور، و جهل را به ظلمت تشبيه كرده، و همه اين تشبيهات براى نزديك ساختن مطلب به ذهن عامه مردم است.
اين سنخ مردم فرقى بين مؤ من و كافر نمى بينند و هر دو را از نظر داشتن موهبت حيات برابر ميدانند. براى چنين مردمى معرفى كردن مؤ من را به اينكه او زنده است به زندگى ايمانى و داراى نورى است كه با آن نور راه ميرود، و همچنين معرفى كردن كافر را به اينكه او مرده به مرگ ضلالت است و در ظلمتى به سر مى برد كه مخرج و مفرى از آن نيست ، محتاج است به تشبيهاتى كه حقيقت معناى مورد نظر را به افق فهم آنان نزديك كند.
 
چون فهم عامه مردم آن قدر رسا نيست كه براى انسان، از آن نظر كه انسان است زندگى ديگرى غير از زندگى حيوانی اش سراغ كند. او در افق پستى، كه همان افق ماديت است، به سر می برد، و به لذايذ مادى و حركات ارادى به سوى آن سرگرم است، و جز اين سنخ لذايذ و اين قسم پيشروی ها، لذت و حركت ديگرى سراغ ندارد، و منشاء اين سنخ شعور، همان زندگى حيوانى است، نه انسانى تا او بتواند به زندگى انسانى خود پى ببرد.
 
اين سنخ مردم، فرقى بين مؤمن و كافر نمى بينند و هر دو را از نظر داشتن موهبت حيات برابر می دانند. براى چنين مردمى، معرفى كردن مؤمن را به اين كه او زنده است، به زندگى ايمانى و داراى نورى است كه با آن نور راه می رود، و همچنين معرفى كردن كافر را به اين كه او مرده به مرگ ضلالت است و در ظلمتى به سر مى برد كه مخرج و مفرى از آن نيست، محتاج است به تشبيهاتى كه حقيقت معناى مورد نظر را به افق فهم آنان نزديك كند.
<span id='link240'><span>
<span id='link240'><span>
==حيات طيبه مؤ من يكى زندگى ممتاز از ديگر انسانهاست . ==
 
اين آن معنايى است كه هر كس آنرا از آيه مى فهمد، ليكن اگر در اطراف آيه دقت و تامل بيشترى شود معناى دقيقترى از آن به دست مى آيد، زيرا مى بينيم كه خداى سبحان در كلام مجيد خود به انسانهاى الهى حيات جاويدى را نسبت مى دهد كه با مردن سپرى نمى شود، و پس از مرگ هم در تحت ولايت خدا محفوظ به حفظ او است . در آن زندگى تعب و فرسودگى نيست ، ذلت و شقاوت نيست ، صاحبان آن زندگى مستغرق در محبت پروردگار خود و خرسند به تقرب درگاه او هستند، و جز خير چيزى نمى بينند، و جز با سعادت مواجه نمى شوند، در امنيت و سلام به سر مى برند، امنيت و سلامتى كه آميخته با خوف و خطر نيست ، و سعادت و بهجت و لذتى كه آخر نداشته و از بين رفتنى نيست ، چيزهايى را مى بينند و مى شنوند كه مردم ديگر از ديدن و شنيدن آن محرومند، عقل و اراده شان به جاهايى دست مى يابد كه عقل و اراده مردم ديگر بدان دست پيدا نمى كند، گر چه ظواهر اعمال و صور حركات و سكناتشان عينا شبيه به ظواهر اعمال و حركات و سكنات ديگران است پس ناگزير شعور و اراده اى فوق شعور و اراده ديگران دارند و ناگزير در آنان منشا ديگرى براى اينگونه اراده و شعور هست . و آن حيات انسانى است ، آرى ، اين چنين افراد علاوه بر حيات نباتى و حيات حيوانى حيات ديگرى دارند كه مردم كافر فاقد آنند، و آن حيات انسانى است .
==حيات طيبه مؤمن، يك زندگى ممتاز از ديگر انسان هاست ==
اين آن معنايى است كه هر كس آن را از آيه مى فهمد، ليكن اگر در اطراف آيه دقت و تامل بيشترى شود، معناى دقيق ترى از آن به دست مى آيد. زيرا مى بينيم كه خداى سبحان در كلام مجيد خود، به انسان هاى الهى حيات جاويدى را نسبت مى دهد كه با مردن سپرى نمى شود، و پس از مرگ هم، در تحت ولايت خدا محفوظ به حفظ او است.  
 
در آن زندگى، تعب و فرسودگى نيست. ذلت و شقاوت نيست. صاحبان آن زندگى، مستغرق در محبت پروردگار خود و خرسند به تقرب درگاه او هستند، و جز خير چيزى نمى بينند، و جز با سعادت مواجه نمى شوند. در امنيت و سلام به سر مى برند. امنيت و سلامتى كه آميخته با خوف و خطر نيست، و سعادت و بهجت و لذتى كه آخر نداشته و از بين رفتنى نيست.
 
چيزهايى را مى بينند و مى شنوند كه مردم ديگر، از ديدن و شنيدن آن محروم اند. عقل و اراده شان به جاهايى دست مى يابد كه عقل و اراده مردم ديگر، بدان دست پيدا نمى كند. گرچه ظواهر اعمال و صور حركات و سكناتشان، عينا شبيه به ظواهر اعمال و حركات و سكنات ديگران است، پس ناگزير شعور و اراده اى فوق شعور و اراده ديگران دارند و ناگزير در آنان منشأ ديگرى براى اين گونه اراده و شعور هست. و آن، حيات انسانى است.
 
آرى، اين چنين افراد، علاوه بر حيات نباتى و حيات حيوانى، حيات ديگرى دارند كه مردم كافر فاقد آن اند، و آن حيات انسانى است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۶۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۶۶ </center>
همانطورى كه حيوانات در عين اينكه در تغذيه و نمو با نباتات شريكند از آنها امتياز داشته ، و ما به خاطر حركت ارادى كه در آنها مى بينيم حكم مى كنيم به اينكه علاوه بر حيات نباتى حيات ديگرى بنام حيات حيوانى دارند، و نيز همانطورى كه مردم بى ايمان را با اينكه در درك لوازم زندگى و داشتن حركات ارادى با ساير حيوانات مشتركند بخاطر آثار عجيب و افكار و تعقلات عاليترى كه در آنان مشاهده مى كنيم بدون ترديد حكم مى كنيم به اينكه حياتى فوق حيات ساير حيوانات دارند، همچنين بايد حكم كنيم به اينكه انسانهاى با علم و ايمان و آن افرادى كه پروردگار خود را شناخته و با شناختن او از غير او قطع علاقه نموده اند داراى حياتى فوق حيات ساير انسانها هستند، چون اين گونه افراد نيز چيزهايى را درك مى كنند كه درك آن در وسع و طاقت ديگران نيست و چيزهايى را اراده مى كنند كه ديگران از اراده كردن آن عاجزند.
همان طورى كه حيوانات در عين اين كه در تغذيه و نمو با نباتات شريك اند، از آن ها امتياز داشته، و ما به خاطر حركت ارادى كه در آن ها مى بينيم، حكم مى كنيم به اين كه علاوه بر حيات نباتى، حيات ديگرى به نام حيات حيوانى دارند. و نيز همان طورى كه مردم بى ايمان را با اين كه در درك لوازم زندگى و داشتن حركات ارادى با ساير حيوانات مشترك اند، به خاطر آثار عجيب و افكار و تعقلات عالی ترى كه در آنان مشاهده مى كنيم، بدون ترديد حكم مى كنيم به اين كه حياتى فوق حيات ساير حيوانات دارند.
خداى تعالى هم درباره آنان فرموده : «''' فلنحيينه حيوة طيبة '''» و نيز در باره انسانهاى فاقد ايمان فرموده : «''' لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون '''» ، و در عين اينكه همان دل و چشم و گوش كه در مردم با ايمان است براى مردم بى ايمان هم اثبات همان را كرده ، آن آثار كاملى كه دل و چشم و گوش در مردم با ايمان دارد از مردم بى ايمان نفى كرده و به اين مقدار هم اكتفا ننموده براى مردم با ايمان روح مخصوصى اثبات كرده و فرموده : «''' اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه '''» .
 
پس به خوبى روشن گرديد اينكه مى گوييم براى مؤ من حيات و نورى ديگر است مجاز گويى نبوده بلكه راستى در مؤ من حقيقت و واقعيتى داراى اثر، وجود دارد كه در ديگران وجود ندارد. و اين حقيقت سزاوارتر است به اينكه اسم حيات و زندگى بر آن گذاشته شود تا آن حقيقتى كه در ديگر مردم است ، و آن را در مقابل حيات نباتى حيات و زندگى حيوانى مى ناميم .
همچنين بايد حكم كنيم به اين كه انسان هاى با علم و ايمان و آن افرادى كه پروردگار خود را شناخته و با شناختن او، از غير او قطع علاقه نموده اند، داراى حياتى فوق حيات ساير انسان ها هستند. چون اين گونه افراد نيز، چيزهايى را درك مى كنند كه درك آن در وسع و طاقت ديگران نيست و چيزهايى را اراده مى كنند، كه ديگران از اراده كردن آن عاجزند.
 
خداى تعالى هم، درباره آنان فرموده: «فلنحيينه حيوة طيبة»، و نيز در باره انسان هاى فاقد ايمان فرموده: «لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون»، و در عين اين كه همان دل و چشم و گوش كه در مردم با ايمان است، براى مردم بى ايمان هم اثبات همان را كرده، آن آثار كاملى كه دل و چشم و گوش در مردم با ايمان دارد، از مردم بى ايمان نفى كرده و به اين مقدار هم اكتفا ننموده، براى مردم با ايمان، روح مخصوصى اثبات كرده و فرموده: «اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه».
 
پس به خوبى روشن گرديد اين كه مى گوييم براى مؤمن، حيات و نورى ديگر است مجاز گويى نبوده، بلكه راستى در مؤمن حقيقت و واقعيتى داراى اثر، وجود دارد كه در ديگران وجود ندارد. و اين حقيقت، سزاوارتر است به اين كه اسم حيات و زندگى بر آن گذاشته شود، تا آن حقيقتى كه در ديگر مردم است، و آن را در مقابل حيات نباتى، حيات و زندگى حيوانى مى ناميم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۶۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۶۷ </center>
پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود: «''' او من كان ميتا فاحييناه '''» معنايش اين مى شود: «''' آيا كسى كه از ناحيه نفس خود گمراه و فاقد هدايت است و يا مدتى كافر بوده و اين خود نوعى مرگ است و خداوند او را به حيات ايمان و هدايت زنده كرده و براى او نور يعنى علمى كه زاييده ايمان است قرار داده مثل كسى است كه به گمراهى ذاتى و يا به گمراهى سابق خود باقى است ؟ '''» و اينكه گفتيم «''' نور '''» به معناى آن علمى است كه از ايمان متولد مى شود شاهدش روايتى است كه شيعه و سنى آنرا از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) نقل كرده اند كه فرمود: «''' هر كه عمل كند به آنچه كه عالم به آن است خداوند علم به آنچه را هم كه نمى داند روزيش نموده آنچه را هم كه نمى دانست به او ياد مى دهد '''» جهت اين مطلب روشن است ، زيرا وقتى روح ايمان در دل كسى جايگير شد عقايد و اعمال او هم عوض شده به صورتى كه مناسب با ايمان باشد در مى آيد، عينا مانند ملكات نفسانى از قبيل فضايل و رذايل كه وقتى در نفس پيدا شد رنگ اعمال را هم مناسب با خود مى سازد.
پس اين كه در آيه مورد بحث فرمود: «او من كان ميتا فاحييناه» معنايش اين مى شود: «آيا كسى كه از ناحيه نفس خود گمراه و فاقد هدايت است و يا مدتى كافر بوده و اين خود نوعى مرگ است و خداوند او را به حيات ايمان و هدايت زنده كرده و براى او نور، يعنى علمى كه زاييده ايمان است، قرار داده، مثل كسى است كه به گمراهى ذاتى و يا به گمراهى سابق خود باقى است»، و اين كه گفتيم «نور» به معناى آن علمى است كه از ايمان متولد مى شود.
بعضى ديگر از مفسرين در معناى آيه گفته اند: مراد از «''' نور '''» ايمان و يا قرآن است . و اين معنا از سياق آيه به دور است .
 
به هر حال ، يكى از آثار اين نور را دين شمرده كه مؤ من داراى اين نور در مسير زندگى اجتماعى كه مسير تاريك و پرتگاه عجيبى است راه خود را پيدا نموده ، از اعمال ، آن عملى را انجام مى دهد كه در سعادت زندگيش نافع باشد، و آن كارهايى كه برايش ضرر دارد نمى كند.
شاهدش روايتى است كه شيعه و سنى، آن را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده اند كه فرمود: «هر كه عمل كند به آنچه كه عالم به آن است، خداوند علم به آنچه را هم كه نمى داند، روزی اش نموده، آنچه را هم كه نمى دانست، به او ياد مى دهد». جهت اين مطلب روشن است. زيرا وقتى روح ايمان در دل كسى جايگير شد، عقايد و اعمال او هم عوض شده، به صورتى كه مناسب با ايمان باشد، در مى آيد. عينا مانند ملكات نفسانى از قبيل فضايل و رذايل كه وقتى در نفس پيدا شد، رنگ اعمال را هم مناسب با خود مى سازد.
وقتى حال مؤ من چنين باشد آيا او مثل كسى است كه در ظلمتهاى گمراهى و نداشتن نور ايمان به سر برده و از آن بيرون شدنى نيست ؟ هرگز مثل او نيست ، براى اينكه مرگ هيچوقت اثر زندگى را ندارد، پس نبايد اميدوار بود كه كافر در عين كفرش به سوى اعمالى كه نافع براى آخرتش باشد هدايت شود.
 
پس ، از آنچه گفته شد روشن گرديد كه جمله «''' كمن مثله فى الظلمات ... '''» در تقدير: «''' هو فى الظلمات ليس بخارج منها '''» بوده ، و مبتدايى كه همان ضمير «''' هو '''» باشد حذف شده و ضمير مزبور ضمير موصول (من )
بعضى ديگر از مفسران در معناى آيه گفته اند: مراد از «نور»، ايمان و يا قرآن است. و اين معنا از سياق آيه به دور است.
و عايد به آن است . بعضيها گفته اند: تقديرش ‍ «''' كمن مثله مثل من هو فى الظلمات '''» بوده ، و اين حرف جز كثرت تقدير عيب ديگرى ندارد.
 
به هر حال، يكى از آثار اين نور را دين شمرده، كه مؤمن داراى اين نور در مسير زندگى اجتماعى كه مسير تاريك و پرتگاه عجيبى است، راه خود را پيدا نموده، از اعمال، آن عملى را انجام مى دهد كه در سعادت زندگی اش نافع باشد، و آن كارهايى كه برايش ضرر دارد، نمى كند.
 
وقتى حال مؤمن چنين باشد، آيا او مثل كسى است كه در ظلمت هاى گمراهى و نداشتن نور ايمان به سر برده و از آن بيرون شدنى نيست؟ هرگز مثل او نيست. براى اين كه مرگ هيچ وقت اثر زندگى را ندارد، پس نبايد اميدوار بود كه كافر در عين كفرش، به سوى اعمالى كه براى آخرتش نافع باشد، هدايت شود.
 
پس از آنچه گفته شد، روشن گرديد كه جمله «كمن مثله فى الظلمات...»، در تقدير: «هو فى الظلمات ليس بخارج منها» بوده، و مبتدايى كه همان ضمير «هو» باشد، حذف شده و ضمير مزبور، ضمير موصول (من)
و عايد به آن است. بعضی ها گفته اند: تقديرش «كمن مثله مثل من هو فى الظلمات» بوده، و اين حرف جز كثرت تقدير، عيب ديگرى ندارد.




۱۳٬۷۶۹

ویرایش