گمنام

تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۱۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۳۱: خط ۳۱:
مثلا كودكان يا صحرانشينان وقتى به چيزى برمى خورند كه برايشان تازگى دارد، از ميان همه جهات آن ، ابتدا از جهتى سؤ ال مى كنند كه به آن مانوس ترند، يعنى ابتدا مى پرسند اين چه حقيقتى است؟ آنگاه سؤال مى كنند كه چه كسى آن را درست كرده ؟ سپس مى پرسند فايده آن چيست و براى چه منظورى ساخته شده؟
مثلا كودكان يا صحرانشينان وقتى به چيزى برمى خورند كه برايشان تازگى دارد، از ميان همه جهات آن ، ابتدا از جهتى سؤ ال مى كنند كه به آن مانوس ترند، يعنى ابتدا مى پرسند اين چه حقيقتى است؟ آنگاه سؤال مى كنند كه چه كسى آن را درست كرده ؟ سپس مى پرسند فايده آن چيست و براى چه منظورى ساخته شده؟
<span id='link108'><span>
<span id='link108'><span>
==هر چه اشتغال و سرگرمى به امور مادى بيشتر باشد، توجه به مبداء و معاد كمتر مىشود. ==
==هرچه اشتغال و سرگرمى به امور مادى بيشتر باشد، توجه به مبدأ و معاد كمتر می شود ==
انسان فرضى مورد گفتار ما هم كه تقريبا مى توان گفت يك انسان فطرى است و هنوز فطرتش از آلودگيها پاك است از آنجايى كه جز به ساده ترين اسباب زندگى اشتغال نداشته و ذهنش از خاطرات و افكار گوناگونى كه ذهن انسانهاى متمدن و شهرى را به خود مشغول مى كند، خالى و فارغ است ، زيرا كه انسانهاى متمدن، به قدرى مشاغل مادى و افكار پراكنده دارند كه خاطرشان حتى براى يك لحظه آسوده نيست. حوادث بيشمار آسمانى و زمينى اطراف انسان ابتدائى را احاطه كرده بدون اينكه اسباب طبيعى آنها را بشناسد، از اينجهت ذهن وى آمادگى بيشترى براى انتقال به سبب مافوق طبيعى دارد.  
انسان فرضى مورد گفتار ما هم كه تقريبا مى توان گفت يك انسان فطرى است و هنوز فطرتش از آلودگيها پاك است از آنجايى كه جز به ساده ترين اسباب زندگى اشتغال نداشته و ذهنش از خاطرات و افكار گوناگونى كه ذهن انسانهاى متمدن و شهرى را به خود مشغول مى كند، خالى و فارغ است ، زيرا كه انسانهاى متمدن، به قدرى مشاغل مادى و افكار پراكنده دارند كه خاطرشان حتى براى يك لحظه آسوده نيست. حوادث بيشمار آسمانى و زمينى اطراف انسان ابتدائى را احاطه كرده بدون اينكه اسباب طبيعى آنها را بشناسد، از اينجهت ذهن وى آمادگى بيشترى براى انتقال به سبب مافوق طبيعى دارد.  


خط ۳۸: خط ۳۸:
و لذا مى بينيم كه دين دارى و عنايت و اهتمام نسبت به مراسم دينى و همچنين بحث در الهيات ، در قاره آسيا بيشتر است تا اروپا، و در آسيا نيز اين قبيل مسائل در شهرهاى كوچك و دهات ، قدر و قيمت و ارزش ‍ بيشترى دارد، تا در شهرهاى بزرگ ، جهتش روشن است ، زيرا جامعه هر قدر وسيعتر و سطح زندگيش هر چه بالاتر باشد، حوائج ماديش ‍ بيشتر و مشاغل آن متراكمتر است ، و دلها كمتر فراغتى به دست مى آورند كه به معنويات بپردازند، و خلاصه در دلها جاى تهى براى توجه به مبدأ و معاد كمتر است.
و لذا مى بينيم كه دين دارى و عنايت و اهتمام نسبت به مراسم دينى و همچنين بحث در الهيات ، در قاره آسيا بيشتر است تا اروپا، و در آسيا نيز اين قبيل مسائل در شهرهاى كوچك و دهات ، قدر و قيمت و ارزش ‍ بيشترى دارد، تا در شهرهاى بزرگ ، جهتش روشن است ، زيرا جامعه هر قدر وسيعتر و سطح زندگيش هر چه بالاتر باشد، حوائج ماديش ‍ بيشتر و مشاغل آن متراكمتر است ، و دلها كمتر فراغتى به دست مى آورند كه به معنويات بپردازند، و خلاصه در دلها جاى تهى براى توجه به مبدأ و معاد كمتر است.


خلاصه اينكه اگر داستان حضرت ابراهيم (عليه السلام ) را كه در آيات مورد بحث و همچنين در آياتى از سوره مريم و انبيا و صافات حكايت شده به دقت مطالعه كنيم ، خواهيم ديد كه آنجناب در احتجاج با پدر و قومش حالتى شبيه به حالت انسان سادهاى را داشته است كه فرض ‍ شد.  
خلاصه اينكه اگر داستان حضرت ابراهيم (عليه السلام ) را كه در آيات مورد بحث و همچنين در آياتى از سوره مريم و انبيا و صافات حكايت شده به دقت مطالعه كنيم ، خواهيم ديد كه آنجناب در احتجاج با پدر و قومش حالتى شبيه به حالت انسان ساده اى را داشته است كه فرض ‍ شد.  


زيرا مى بينيم عينا مانند همان انسان فرضى مى پرسد: اين سنگ و چوبى كه در برابرش خاضع مى شويد چيست؟ و مانند كسى كه هيچ چيزى نديده و از دين و بى دينى حكايتى نشنيده ، مى پرسد: در برابر اين ستارگان و آفتاب و ماه چه مى كنيد؟ و چرا چنين مى كنيد؟ از پدر و قومش مى پرسد: «ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون» و نيز مى پرسد: «ما تعبدون»؟ در جواب مى گويند: «نعبد اصناما فنظل لها عاكفين» دوباره مى پرسد: «هل يسمعونكم اذ تدعون»؟ «او ينفعونكم او يضرون»؟ در جواب مى گويند: «بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون».
زيرا مى بينيم عينا مانند همان انسان فرضى مى پرسد: اين سنگ و چوبى كه در برابرش خاضع مى شويد چيست؟ و مانند كسى كه هيچ چيزى نديده و از دين و بى دينى حكايتى نشنيده ، مى پرسد: در برابر اين ستارگان و آفتاب و ماه چه مى كنيد؟ و چرا چنين مى كنيد؟ از پدر و قومش مى پرسد: «ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون» و نيز مى پرسد: «ما تعبدون»؟ در جواب مى گويند: «نعبد اصناما فنظل لها عاكفين» دوباره مى پرسد: «هل يسمعونكم اذ تدعون»؟ «او ينفعونكم او يضرون»؟ در جواب مى گويند: «بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون».


و اين سنخ گفتار، همانطورى كه ملاحظه مى كنيد گفتار كسى است كه تاكنون نه بتى ديده و نه بتپرستى ، و حال آنكه در مهد وثنيت و محيط بتپرستى (يعنى بابل كلدان ) بار آمده و رشد يافته است .
و اين سنخ گفتار، همان طورى كه ملاحظه مى كنيد گفتار كسى است كه تاكنون نه بتى ديده و نه بتپرستى ، و حال آنكه در مهد وثنيت و محيط بت پرستى (يعنى بابل كلدان ) بار آمده و رشد يافته است .
<span id='link109'><span>
<span id='link109'><span>
==اين كه غرض از اين تعبيرات تحقير بت ها باشد، از ادب ابراهيم «ع»، دور است ==
 
در اينجا ممكن است كسى بگويد: غرض ابراهيم (عليه السلام ) از اينگونه تعبيرات تحقير بتها و اشاره به اين بوده كه من آن احترامات و آن آثار و خواصى كه شما براى اين بتها قائليد، قائل نيستم و اصلا من اينها را نميشناسم ،
در اينجا ممكن است كسى بگويد: غرض ابراهيم (عليه السلام ) از اينگونه تعبيرات تحقير بتها و اشاره به اين بوده كه من آن احترامات و آن آثار و خواصى كه شما براى اين بتها قائليد، قائل نيستم و اصلا من اينها را نميشناسم ،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۲۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۲۵ </center>
همانند تعبيرى كه فرعون در برابر موسى كرده و به منظور بى اعتنائى به خداى موسى گفت: «و ما رب العالمين» و همچنين مانند تعبير كفار مكه در برابر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) كه آيه زير آن را چنين حكايت مى كند: «و اذا راك الذين كفروا ان يتخذونك الا هزوا اهذا الذى يذكر آلهتكم و هم بذكر الرحمن هم كافرون».
همانند تعبيرى كه فرعون در برابر موسى كرده و به منظور بى اعتنائى به خداى موسى گفت: «و ما رب العالمين» و همچنين مانند تعبير كفار مكه در برابر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) كه آيه زير آن را چنين حكايت مى كند: «و اذا راك الذين كفروا ان يتخذونك الا هزوا اهذا الذى يذكر آلهتكم و هم بذكر الرحمن هم كافرون».


و ليكن اين معنا از ادب ابراهيم دور است . ابراهيم (عليه السلام ) كسى است كه در برابر پدرش آزر جز به ادب و احترام لب به سخن نگشود و حتى وقتى آزر او را از خود راند و گفت سنگسارت مى كنم.  
وليكن اين معنا از ادب ابراهيم دور است . ابراهيم (عليه السلام ) كسى است كه در برابر پدرش آزر جز به ادب و احترام لب به سخن نگشود و حتى وقتى آزر او را از خود راند و گفت سنگسارت مى كنم.  


آن حضرت در پاسخش گفت: «سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا» و خيلى بعيد است كه چنين كسى اولين بارى كه مى خواهد با آزر سخن گويد خدايان او را تحقير نموده و در نتيجه تعصب او را نسبت به بتها تحريك كند، با اينكه پروردگار عالم دين آن حضرت را «ملت حنيف» خوانده و در دين او از اينكه مسلمانان بر خدايان مشركين ناسزا بگويند، نهى شده ، تا آنان نيز مسلمانان و خداى آنها را سب نكنند. و فرموده: «و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم». پس صحيحتر همان وجهى است كه ما ذكر كرديم.
آن حضرت در پاسخش گفت: «سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا» و خيلى بعيد است كه چنين كسى اولين بارى كه مى خواهد با آزر سخن گويد خدايان او را تحقير نموده و در نتيجه تعصب او را نسبت به بتها تحريك كند، با اينكه پروردگار عالم دين آن حضرت را «ملت حنيف» خوانده و در دين او از اينكه مسلمانان بر خدايان مشركين ناسزا بگويند، نهى شده ، تا آنان نيز مسلمانان و خداى آنها را سب نكنند. و فرموده: «و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم». پس صحيحتر همان وجهى است كه ما ذكر كرديم.
خط ۶۳: خط ۶۳:
مثال روشن اين داستان اين است كه شما شبحى را از دور ببينيد و بدانيد كه اين شبح ، شبح انسانى است و ليكن ندانيد كه آيا مرد است يا زن ، از كسى ميپرسيد اين شخص كيست ؟ زيرا بيشتر از آن نميدانيد او هم به شما معرفيش نموده و مى گويد: فلان مرد يا فلان زن است ، و اما اگر ندانيد شبح مزبور انسان است يا حيوان و يا جماد، سؤال خواهيد نمود كه اين چيست؟  
مثال روشن اين داستان اين است كه شما شبحى را از دور ببينيد و بدانيد كه اين شبح ، شبح انسانى است و ليكن ندانيد كه آيا مرد است يا زن ، از كسى ميپرسيد اين شخص كيست ؟ زيرا بيشتر از آن نميدانيد او هم به شما معرفيش نموده و مى گويد: فلان مرد يا فلان زن است ، و اما اگر ندانيد شبح مزبور انسان است يا حيوان و يا جماد، سؤال خواهيد نمود كه اين چيست؟  


زيرا شما در حق آن ، معرفتى بيش از اينكه يك جسمى است از اجسام ، نداريد و لذا در جواب شما گفته مى شود: اين زيد است ، و يا فلان زن است و يا چوبى است كه در اينجا كار گذاشته اند. شما كه به واقع امر جاهليد در سؤ ال خود از جميع خصوصيات آن شبح از انسان بودن و نبودنش، مرد بودن و نبودنش و هم چنين ساير امتيازاتش ، تنها آن چيزى را رعايت مى كنيد كه به آن عالم هستيد، و اما آنكس كه به شما جواب مى دهد از جهت اينكه عالم است ، حقيقت را رعايت مى كند.
زيرا شما در حق آن ، معرفتى بيش از اينكه يك جسمى است از اجسام ، نداريد و لذا در جواب شما گفته مى شود: اين زيد است ، و يا فلان زن است و يا چوبى است كه در اينجا كار گذاشته اند. شما كه به واقع امر جاهليد در سؤ ال خود از جميع خصوصيات آن شبح از انسان بودن و نبودنش، مرد بودن و نبودنش و هم چنين ساير امتيازاتش ، تنها آن چيزى را رعايت مى كنيد كه به آن عالم هستيد، و اما آن كس كه به شما جواب مى دهد از جهت اينكه عالم است ، حقيقت را رعايت مى كند.


پس ظاهر اينكه فرمود: «هذا ربى» و همچنين «هذا ربى هذا اكبر» اين است كه اين شخص از آفتاب هيچ گونه اطلاعى جز اين ندارد كه اين از ستاره بزرگتر است.  
پس ظاهر اينكه فرمود: «هذا ربى» و همچنين «هذا ربى هذا اكبر» اين است كه اين شخص از آفتاب هيچ گونه اطلاعى جز اين ندارد كه اين از ستاره بزرگتر است.  


و اما اينكه اين آفتاب جرمى است و يا صفحهاى نورانى است و آيا چيزى است كه با نور خود موجودات زمين را اداره و با گردش خود به حسب ظاهر حس ، شب و روز را به وجود مى آورد؟ و آيا اين ماه و ستاره ، همه شب از افق طلوع نموده و در طرف ديگر افق ، غروب مى كنند يا نه ؟ ظاهر كلام آن حضرت مى رساند كه او هيچ خبرى از اين جزئيات نداشته است. زيرا اگر خبر داشت جا داشت مثلا در باره آفتاب اشاره را صحيح ادا كرده و بفرمايد «هذه ربى هذه اكبر» و يا بفرمايد: «انها ربى انها اكبر» و حال آنكه رعايت اين نكته را ننموده و فرمود «هذا» با آنكه اين لفظ مذكر است و شمس مونث.
و اما اينكه اين آفتاب جرمى است و يا صفحه اى نورانى است و آيا چيزى است كه با نور خود موجودات زمين را اداره و با گردش خود به حسب ظاهر حس ، شب و روز را به وجود مى آورد؟ و آيا اين ماه و ستاره ، همه شب از افق طلوع نموده و در طرف ديگر افق ، غروب مى كنند يا نه ؟ ظاهر كلام آن حضرت مى رساند كه او هيچ خبرى از اين جزئيات نداشته است. زيرا اگر خبر داشت جا داشت مثلا در باره آفتاب اشاره را صحيح ادا كرده و بفرمايد «هذه ربى هذه اكبر» و يا بفرمايد: «انها ربى انها اكبر» و حال آنكه رعايت اين نكته را ننموده و فرمود «هذا» با آنكه اين لفظ مذكر است و شمس مونث.


همچنانكه بعدها در موقعى كه با خود نمرود احتجاج مى كرد اين نكته را رعايت نموده و فرمود: «فان الله ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب» و نفرمود: «فات به من المغرب» چون در اينجا خود را در جاى يك مرد جاهل به امر قرار نداده. و اين اختلاف در تعبير، در جاى ديگر از كلام آن جناب نيز ديده مى شود،
همچنانكه بعدها در موقعى كه با خود نمرود احتجاج مى كرد اين نكته را رعايت نموده و فرمود: «فان الله ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب» و نفرمود: «فات به من المغرب» چون در اينجا خود را در جاى يك مرد جاهل به امر قرار نداده. و اين اختلاف در تعبير، در جاى ديگر از كلام آن جناب نيز ديده مى شود،
خط ۷۵: خط ۷۵:
آنگاه وقتى در داستان شكستن بتها گفت: «فسالوهم ان كانوا ينطقون» و مردم در جوابش گفتند: «لقد علمت ما هؤلاء ينطقون» و اقرار كردند كه اين بتها زبان ندارند و فاقد شعور هستند، از اينرو او هم لفظ ما را كه مخصوص هر فاقد شعورى است به كار برد و گفت: «افتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم اف لكم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون».
آنگاه وقتى در داستان شكستن بتها گفت: «فسالوهم ان كانوا ينطقون» و مردم در جوابش گفتند: «لقد علمت ما هؤلاء ينطقون» و اقرار كردند كه اين بتها زبان ندارند و فاقد شعور هستند، از اينرو او هم لفظ ما را كه مخصوص هر فاقد شعورى است به كار برد و گفت: «افتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم اف لكم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون».


خلاصه اين كه نمى توان اينگونه نكات را ناديده گرفت ، و يا مثلا اشاره به لفظ «هذا» را در «هذا ربى هذا اكبر» حمل كرد به اينكه اشاره به شمس نبوده تا لازم باشد بفرمايد: «هذه» بلكه اشاره به جرم بوده و جرم هم مذكر است. يا گفت اشاره مزبور اشاره به مشار اليه بوده كه آنهم مذكر است ، يا آنكه بگوييم زبان حضرت ابراهيم (عليه السلام) زبان سريانى بوده و در اين زبان ، مانند غالب زبانهاى غير عربى، رعايت تانيث نمى شود.
خلاصه اين كه نمى توان اينگونه نكات را ناديده گرفت ، و يا مثلا اشاره به لفظ «هذا» را در «هذا ربى هذا اكبر» حمل كرد به اينكه اشاره به شمس نبوده تا لازم باشد بفرمايد: «هذه» بلكه اشاره به جرم بوده و جرم هم مذكر است. يا گفت اشاره مزبور اشاره به مشار اليه بوده كه آنهم مذكر است ، يا آنكه بگوييم زبان حضرت ابراهيم (عليه السلام) زبان سريانى بوده و در اين زبان ، مانند غالب زبان هاى غير عربى، رعايت تانيث نمى شود.


اينها وجوه صحيحى نيست ، به دليل اينكه در خصوص همين شمس در پاسخ نمرود رعايت تانيث را نموده و فرمود: «فان الله ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب» آن وقت چطور شد در خصوص : «هذا ربى هذا اكبر» اين لهجه را به كار برد؟ و نيز چرا اين لهجه را در جمله «ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون» و همچنين در دعائى كه كرد و گفت: «رب انهن اضللن كثيرا من الناس» به كار نبرد؟ و همچنين نمى توانيم در مقام حمل كلام آن جناب بگوئيم: از اين جهت لفظ «هذا» را مونث نياورد كه دنبالش مى گفت: «ربى» به خاطر احترام خدا، لفظ «هذا» را مذكر آورد تا خدا را از نقص تانيث منزه كرده باشد.
اينها وجوه صحيحى نيست ، به دليل اينكه در خصوص همين شمس در پاسخ نمرود رعايت تانيث را نموده و فرمود: «فان الله ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب» آن وقت چطور شد در خصوص : «هذا ربى هذا اكبر» اين لهجه را به كار برد؟ و نيز چرا اين لهجه را در جمله «ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون» و همچنين در دعائى كه كرد و گفت: «رب انهن اضللن كثيرا من الناس» به كار نبرد؟ و همچنين نمى توانيم در مقام حمل كلام آن جناب بگوئيم: از اين جهت لفظ «هذا» را مونث نياورد كه دنبالش مى گفت: «ربى» به خاطر احترام خدا، لفظ «هذا» را مذكر آورد تا خدا را از نقص تانيث منزه كرده باشد.
خط ۱۲۰: خط ۱۲۰:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۳۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۳۱ </center>
<span id='link112'><span>
<span id='link112'><span>
==معنای استغفار و دعاى حضرت ابراهيم «ع» براى آزر==
==معنای استغفار و دعاى حضرت ابراهيم «ع» براى آزر==
در اينجا ابراهيم بر او سلام كرده و وعده طلب مغفرتش را مى دهد، باشد كه به طمع اين معنا ايمان آورده و سعادت يابد: «قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله و ادعو ربى عسى الا اكون بدعاء ربى شقيا».
در اينجا ابراهيم بر او سلام كرده و وعده طلب مغفرتش را مى دهد، باشد كه به طمع اين معنا ايمان آورده و سعادت يابد: «قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله و ادعو ربى عسى الا اكون بدعاء ربى شقيا».
خط ۱۶۲: خط ۱۶۳:
دوم اينكه : پدر حقيقى ابراهيم (عليه السلام) شخص ديگرى غير از آزر بوده ، و ليكن قرآن از او اسم نبرده بلكه روايات ما اسم او را «تارخ» معرفى كرده و تورات نيز آن را تاييد نموده است.
دوم اينكه : پدر حقيقى ابراهيم (عليه السلام) شخص ديگرى غير از آزر بوده ، و ليكن قرآن از او اسم نبرده بلكه روايات ما اسم او را «تارخ» معرفى كرده و تورات نيز آن را تاييد نموده است.
<span id='link114'><span>
<span id='link114'><span>
==توهم عجيب و غريب بعضى از مفسرين در مورد داستانهايى كه در قرآن كريم نقل شده است . ==
==توهم عجيب بعضى از مفسران، در مورد داستان هاى قرآن كريم ==
اينجاست كه بايد خواننده عزيز را از توهم عجيب و غريبى كه بعضى از مفسرين در آيه مورد بحث كرده اند خبردار كنيم ، راستى توهم عجيبى است، و آن اين است كه:  
اينجاست كه بايد خواننده عزيز را از توهم عجيب و غريبى كه بعضى از مفسرين در آيه مورد بحث كرده اند خبردار كنيم ، راستى توهم عجيبى است، و آن اين است كه:  


خط ۱۷۷: خط ۱۷۸:
هيچ ربطى به قرآن كريم ندارد. زيرا قرآن كتاب تاريخ و رمان نيست بلكه كتاب عزيزى است كه نه در خود آن باطلى هست و نه بعدها دست دسيسه بازان ، مى تواند باطلى را در آن راه دهد، اين خود قرآن است كه خود را در آيات زيادى كه فعلا از ذكر آنها خوددارى مى شود، چنين توصيف مى كند:  
هيچ ربطى به قرآن كريم ندارد. زيرا قرآن كتاب تاريخ و رمان نيست بلكه كتاب عزيزى است كه نه در خود آن باطلى هست و نه بعدها دست دسيسه بازان ، مى تواند باطلى را در آن راه دهد، اين خود قرآن است كه خود را در آيات زيادى كه فعلا از ذكر آنها خوددارى مى شود، چنين توصيف مى كند:  


«قرآن جز حق نمى گويد» و «بعد از حق چيزى جز گمراهى نيست»، «قرآن كتابيست كه هيچ وقت به منظور حق و هدايت به آن، كمك از داستان هاى باطل و گمراه كننده نمى گيرد»، «قرآن كتابيست كه به سوى حق و راه راست هدايت مى كند»، «آنچه در قرآن است ، حجت مى باشد براى كسى كه به آن تمسك جويد، و حجت است عليه آنكس كه آنرا ترك گويد». با اين حال چگونه يك دانشمند كنجكاو، به خود اجازه مى دهد كه بگويد: قرآن به منظور هدايت، از رأ ى باطل و داستان هاى دروغين و خرافات و تخيلات نيز استفاده كرده است ؟.
«قرآن جز حق نمى گويد» و «بعد از حق چيزى جز گمراهى نيست»، «قرآن كتابيست كه هيچ وقت به منظور حق و هدايت به آن، كمك از داستان هاى باطل و گمراه كننده نمى گيرد»، «قرآن كتابيست كه به سوى حق و راه راست هدايت مى كند»، «آنچه در قرآن است ، حجت مى باشد براى كسى كه به آن تمسك جويد، و حجت است عليه آنكس كه آنرا ترك گويد». با اين حال چگونه يك دانشمند كنجكاو، به خود اجازه مى دهد كه بگويد: قرآن به منظور هدايت، از رأى باطل و داستان هاى دروغين و خرافات و تخيلات نيز استفاده كرده است ؟.




۱۳٬۷۷۸

ویرایش