تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۴۰

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۱۰:۰۹ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


مراد از «تين » و «زيتون » و وجه تسميه مكه به «البلد الامين » وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طورِ سِينِينَ وَ هَذَا الْبَلَدِ الاَمِينِ بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه «تين » (انجير) و «زيتون » دو ميوه معروف است ، كه خداى تعالى به آنها سوگند ياد كرده ، به خاطر اينكه در آنها فوايد بسيار زيادى و خواص و منافعى سراغ داشته . ولى بعضى ديگر گفته اند: منظور از تين ، كوهستانى است كه دمشق بر بلندى آن واقع شده ، و منظور از زيتون كوهستانى است كه بيت المقدس ‍ بر بالاى يكى از كوه هايش بنا شده ، و اطلاق نام دو ميوه انجير و زيتون بر اين دو كوه شايد براى اين بوده كه اين دو ميوه در اين دو منطقه مى رويد، و سوگند خوردن به اين دو منطقه هم شايد به خاطر اين بوده كه عده بسيارى از انبيا در اين دو نقطه مبعوث شده اند. و بعضى ديگر احتمال هايى ديگر داده اند. و مراد از «طور سينين »، كوهى است كه در آن خداى تعالى با موسى بن عمران تكلم كرد، كه طور سيناء هم ناميده مى شود، و مراد از «هذا البلد الامين » مكه مشرفه است ، و بلد امينش خواند، چون امنيت يكى از خواصى است كه براى حرم تشريع شده ، و هيچ جاى ديگر دنيا چنين حكمى برايش تشريع نشده ، و اين حرم سرزمينى است كه خانه كعبه در آن واقع است ، و خداى تعالى درباره آن فرموده : «او لم يروا انا جعلنا حرما امنا»، و نيز در دعايى كه قرآن كريم از ابراهيم خليل (عليه السلام ) حكايت كرده آمده : «رب اجعل هذا بلدا امنا»،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۰

و در دعاى ديگرش آمده : «رب اجعل هذا البلد امنا». و در آيه مورد بحث با آوردن كلمه «هذا» و اشاره كردن به مكه احترام خاصى از آن كرده ، و فهمانده كه كعبه نسبت به آن سه نقطه ديگر شرافت خاصى دارد، و اگر آن را امين خوانده يا به اين جهت است كه كلمه «امين » را به معناى «آمن » گرفته ، و آمن معناى نسبت را افاده مى كند، و در نتيجه به معناى «ذى الامن - داراى امن » است ، مثل اينكه كلمه «لابن و تامر» به معناى دارنده لبن (شير) و تمر (خرما) است . و يا به خاطر اين است كه فعيل در اينجا به معناى مفعول است ، يعنى شهرى كه مردم در آن ايمن هستند، و كسى از اهالى آن اين ترس را ندارد كه بر سرش بريزند و آسيبش برسانند، پس نسبت امن به خود شهر دادن نوعى مجازگويى است .

منظور از خلقت انسان در احسن تقويم و اشاره به مقام رفيع او بر حسب طبع اوّلى و استعدادذاتى

لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ فى أَحْسنِ تَقْوِيمٍ اين آيه جواب چهار سوگند قبل است ، و منظور از «خلق كردن انسان در احسن تقويم » اين است كه : تمامى جهات وجود انسان و همه شوونش مشتمل بر تقويم است . و معناى «تقويم انسان » آن است كه او را داراى «قوام » كرده باشند، و قوام عبارت است از هر چيز و هر وضع و هر شرطى كه ثبات انسان و بقايش نيازمند بدان است ، و منظور از كلمه «انسان » جنس انسان است ، پس جنس انسان به حسب خلقتش داراى قوام است . و نه تنها داراى قوام است ، بلكه به حسب خلقت داراى بهترين قوام است ، و از اين جمله و جمله بعدش كه مى فرمايد: «ثم رددناه اسفل سافلين الا الذين ...» استفاده مى شود كه انسان به حسب خلقت طورى آفريده شده كه صلاحيت دارد به رفيع اعلى عروج كند، و به حياتى خالد در جوار پروردگارش ، و به سعادتى خالص از شقاوت نائل شود، و اين به خاطر آن است كه خدا او را مجهز كرده به جهازى كه مى تواند با آن علم نافع كسب كند، و نيز ابزار و وسائل عمل صالح را هم به او داده ، و فرموده : «و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها» پس هر وقت بدانچه دانسته ايمان آورد، و ملازم اعمال صالح گرديد، خداى تعالى او را به سوى خود عروج مى دهد و بالا مى برد، همچنان كه فرمود: «اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه ، و نيز فرموده : و لكن يناله التقوى منكم ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۱

و نيز فرموده : ((يرفع اللّه الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات »، و نيز فرموده : «فاولئك لهم الدرجات العلى »، و آيات ديگر از اين قبيل ، كه دلالت مى كند بر اينكه مقام انسان مقام بلندى است ، و مدام مى تواند به وسيله ايمان و عمل صالح بالا رود، و اين از ناحيه خدا عطايى است قطع ناشدنى ، و خدا آن را پاداش خوانده ، همچنان كه آيه ششم اين سوره به آن اشاره دارد، و مى فرمايد: «فلهم اجر غير ممنون ». چند احتمال درباره مراد از «ردّ» انسان (جز مؤ منان صالحالعمل ) به «اسفل سافلين » ثُمَّ رَدَدْنَهُ أَسفَلَ سفِلِينَ كلمه «رد» كه مصدر فعل «رددنا» است ، ظاهرش اين است كه به همان معناى معروفش باشد، در نتيجه كلمه «اسفل » به خاطر افتادن حرف جر يعنى حرف الى از اولش منصوب شده ، و تقديرش ‍ «رددناه الى اسفل » است ، و مراد از «اسفل سافلين » مقام منحطى است كه از هر پستى پس تر، و از مقام هر شقى و زيانكارى پايين تر است . و معناى آيه اين است كه : سپس ما همين انسان را كه در بهترين تقويم آفريديم ، به مقام پستى برگردانديم كه از مقام تمام اهل عذاب پست تر است . احتمال هم دارد كه كلمه «رد» در اينجا به معناى جعل باشد، يعنى ما او را پست ترين پست ها قرار داديم . و نيز احتمال دارد به معناى تغيير باشد، و معنا چنين باشد كه : ما سپس همين انسان را كه آنطور آفريديم تغيير مى دهيم ، و مراد از «سفالت » به هر حال شقاوت و عذاب است . و بعضى گفته اند: مراد از خلقت انسان در احسن تقويم ، همان شرايطى است كه يك انسان در آن شرايط، هستى مى يابد و به حد جوانى مى رسد، حدى كه قوايش استقامت يافته ، صورت ظاهريش ، و جمال هيئتش به كمال مى رسد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۲

و مراد از رد انسان به اسفل سافلين بر گرداندنش به دوران ضعف قواى ظاهرى و باطنيش در پيرى است ، كه قد و قامتش از استقامت به انحناء مى گرايد، و هوش و حواسش ناتوان مى شود، در نتيجه اين آيه مفاد آيه زير را مى رساند كه فرموده : «و من نعمره ننكسه فى الخلق ». و ليكن اين معنا با آيه «الا الذين امنوا و عملوا الصالحات » نمى سازد، چون به طور مسلم اين استثناى متصل است ، و برگشتن خلق و خوى انسان در دوران پيرى استثناپذير نيست ، چون حكم خلقت عمومى است ، و مؤ من و كافر سرش نمى شود، هر كس به دوران پيرى برسد چه صالح باشد و چه طالح ، خلقت ظاهرى و خوى باطنيش تغيير مى كند، و ادعاى اينكه مردم صالح و مؤ من چنين نمى شوند، و از دگرگونى مصون هستند، ادعايى است خرافى . و همچنين اين ادعا كه كسى بگويد: مراد از انسان در آيه شريفه تنها كافر است ، و مراد از رد او بردنش به جهنم ، و يا استثناء در آيه منقطع است ، و مراد از رد، نكس در خلقت است . إِلا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيرُ ممْنُونٍ مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند، كه اجرى غير ممنون يعنى غير مقطوع دارند، و اين استثناء متصل و استثناء از جنس انسان است ، و حرف «فاء» جمله «فلهم اجر...» را متفرع بر اين استثنا مى كند، و اين خود مويد آن است كه مراد از رد انسان به سوى اسفل سافلين ، ردش به سوى شقاوت و عذاب است . معناى آيه : فما يكذّبك بعد بالدين ...)) و تقرير احتجاجى كه براى اثبات بعث و جزامتضمّن است فَمَا يُكَذِّبُك بَعْدُ بِالدِّينِ أَ لَيْس اللَّهُ بِأَحْكمِ الحَْكِمِينَ خطاب در اين آيه به انسان است ، البته به اعتبار جنس انسان . ولى بعضى گفته اند: در ظاهر خطاب به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، و در واقع منظور ساير مردمند. كلمه «ما» در آن استفهامى و استفهامش توبيخى است ، و جار و مجرور «بالدين » متعلق است به جمله «يكذبك »، و كلمه «دين » به معناى جزا است . و معنايش - به طورى كه گفته اند - اين است كه اى انسان ! آن انگيزه اى كه تو را واداشته كه جزاى روز قيامت را تكذيب كنى چيست ؟ آن هم بعد از اينكه ما انسان را را دو طايفه كرده ، يك طايفه كه به سوى اسفل سافلين برگشتند، و طايفه اى كه پاداش داده شدند، پاداشى قطع ناشدنى . «اليس اللّه باحكم الحاكمين » - اين استفهام براى تقرير و تثبيت مطلب قبل است ، و احكم الحاكمين بودن خدا به اين معنا است كه او فوق هر حاكم است ، چون حكمش متقن ترين حكم است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۳

و در حقيقت و نفوذ از حكم هر حاكم ديگر برتر است ، حكم او به هيچ وجه دچار وهن و اضطراب و بطلان نمى گردد، خداى تعالى در عالم خلقت و تدبير حكمى مى راند كه به مقتضاى حكمت بايد رانده شود، حكمى متقن و زيبا و با نفوذ، و چون از يكسو خداى تعالى احكم الحاكمين ، و از سوى ديگر مردم از نظر اعتقاد و عمل دو طايفه هستند حكمت واجب مى سازد كه خداى تعالى بين اين دو طايفه از نظر جزا در حيات باقى آخرت فرق بگذارد، و همين است كه مساءله بعث را واجب مى كند. پس تفريعى كه در جمله «فما يكذبك بعد بالدين » شده ، از قبيل تفريع نتيجه بر حجت است ، و جمله «اليس اللّه باحكم الحاكمين » حجت مذكور را تتميم مى كند، چون تماميت حجت ، موقوف بر احكم الحاكمين بودن خداست . و حاصل آن حجت اين است كه : بعد از آنكه مسلم شد كه انسان در احسن تقويم خلق شده ، و معلوم شد كه بعد از خلقت ، به دو طايفه تقسيم مى شود، طايفه اى كه از تقويم خداداديش كه تقويمى احسن بود خارج و به سوى اسفل سافلين برمى گردد، و طايفه اى كه به همان تقويم احسن الهى و بر صراط فطرت اولش باقى مى ماند. و از سوى ديگر خداى تعالى مدبر امور ايشان ، احكم الحاكمين است . و از سوى سوم حكمت اين خدا اقتضا دارد كه با اين دو طايفه يك جور معامله نكند نتيجه مى گيريم كه پس بايد روز جزايى باشد، تا هر طايفه اى به جزاى عملى كه كرده اند برسند، و عقل و فطرت آدمى اجازه نمى دهد و بهانه اى ندارد كه اين روز جزا را تكذيب كند. پس آيات مورد بحث به طورى كه ملاحظه مى كنيد - همان معنايى را افاده مى كند كه آيه زير آن را افاده مى كند: «ام نجعل الذين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار»، و نيز آيه زير كه مى فرمايد: «ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين امنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون ». و بعضى از مفسرين كه خطاب در آيه «فما يكذبك » را متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دانسته اند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۴

كلمه «ما - چيزى كه را» به معناى «من كسى كه » گرفته اند، و نيز حكم را به معناى قضا گرفته ، و در نتيجه آيه را چنين معنا كرده اند: وقتى مردم مختلف هستند، و لازمه اختلافشان اختلاف جزايشان در روز جزاست ، پس كسى كه تكذيب جزا را روش خود كرده آيا خداى تعالى را «اقضى القاضين » نمى داند؟ آرى او بين تو و تكذيب گران به تو به روز جزا حكم خواهد كرد. ولى خواننده عزيز توجه دارد كه صاحبان اين وجه بيهوده خود را به زحمت انداخته اند. بحث روائى (چند روايت راجع به مراد از «تين »، «زيتون » و «البلد الامين » در تفسير قمى در ذيل آيه «و التين و الزيتون و طور سينين و هذا البلد الامين » آمده كه : منظور از «تين »، مدينه ، و از «زيتون » بيت المقدس ، و از «طور سينين » كوفه ، و از «هذا البلد الامين » مكه است . مؤ لف : اين معنا در بعضى از روايات از موسى بن جعفر (عليه السلام ) از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيز آمده ، ولى خالى از اشكال نيست . و در بعضى ديگر آمده : تين و زيتون ، حسن و حسين ، و طور على ، و بلد امين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ولى اين روايات به هيچ وجه از باب تفسير نيست . و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه گفت : خزيمه بن ثابت - البته اين غير آن خزيمه انصارى است - از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از بلد امين پرسيد، فرمود: مكه است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۵

آيات ۱ - ۱۹، سوره علق

سوره علق مكى است و نوزده آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسمِ رَبِّك الَّذِى خَلَقَ(۱) خَلَقَ الانسنَ مِنْ عَلَقٍ(۲) اقْرَأْ وَ رَبُّك الاَكْرَمُ(۳) الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ(۴) عَلَّمَ الانسنَ مَا لَمْ يَعْلَمْ(۵) َكلا إِنَّ الانسنَ لَيَطغَى (۶) أَن رَّءَاهُ استَغْنى (۷) إِنَّ إِلى رَبِّك الرُّجْعَى (۸) أَ رَءَيْت الَّذِى يَنهَى (۹) عَبْداً إِذَا صلى (۱۰) أَ رَءَيْت إِن كانَ عَلى الهُْدَى (۱۱) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى (۱۲) أَ رَءَيْت إِن كَذَّب وَ تَوَلى (۱۳) أَ لَمْ يَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى (۱۴) َكلا لَئن لَّمْ يَنتَهِ لَنَسفَعَا بِالنَّاصِيَةِ(۱۵) نَاصِيَةٍ كَذِبَةٍ خَاطِئَةٍ(۱۶) فَلْيَدْعُ نَادِيَهُ(۱۷) سنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ(۱۸) َكلا لا تُطِعْهُ وَ اسجُدْ وَ اقْترِب (۱۹) ترجمه آيات به نام خداوند بخشنده بخشايشگر بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد (۱). انسان را از خونى بسته شده آفريد (۲). بخوان كه پروردگارت از هر كريمى كريم تر است (۳). كسى است كه به وسيله قلم تعليم كرد (۴). آرى انسان را تعليم كرد چيرهايى را كه نمى دانست (۵). چنين نيست كه انسان حقشناس باشد مسلما طغيان مى كند (۶). به خاطر اينكه خود را بى نياز مى بيند (۷).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۶

ولى بايد بداند كه برگشت همه به سوى اوست (۸). آيا ديدى آن شخص را كه نهى مى كرد؟ (۹). بنده اى را كه به هنگامى كه نماز مى خواند (۱۰). خبر بده اگر او بر طريق هدايت بود (۱۱). و به تقوى امر مى كرد (۱۲). چه وظيفه اى را بر خود واجب مى شمرد و حالا كه تكذيب كرد و اعراض نمود آيا بغير از عذاب استحقاق دارد؟ (۱۳). آيا نمى دانست كه خدا او را مى بيند (۱۴). نه ، چنين نيست كه او خيال مى كند مى دانست و اگر دست از عمل زشتش برندارد موى پيشانيش را به شدت مى گيريم (۱۵). پيشانى دروغگوى خطاكارش را (۱۶). آن وقت اهل مجلس خود را صدا بزند (۱۷). ما هم به زودى ماموران دوزخمان را مى خوانيم (۱۸). نه ، تو او را اطاعت مكن ، سجده كن و نزديك شو (۱۹). بيان آيات در اين سوره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را امر مى كند به اينكه قرآن را كه به وحى خدا نازل مى شود تلقى كند. و اين سوره اولين سوره اى است كه از قرآن نازل شده ، و سياق آياتش آنچنان به هم ارتباط دارد كه بتوان گفت يكباره نازل شده ، و به زودى بدان اشاره خواهيم كرد، و اين سوره به طور قطع در مكه نازل شده است . معناى «قرائت » و مفاد «اقراء باسم ربّك الّذى خلق ...» اقْرَأْ بِاسمِ رَبِّك الَّذِى خَلَقَ خَلَقَ الانسنَ مِنْ عَلَقٍ راغب در مفردات مى گويد: كلمه «قرائت » به معناى ضميمه كردن حروف و كلمات به يكديگر در زبان است ، و اين كلمه را به هر ضميمه كردنى نمى گويند، مثلا در جمع كردن عده اى را به دور هم نمى گويند: «قراءت القوم »، دليل اين ادعا اين است كه تكرار يك حرف از حروف الفباء در زبان را هم قرائت نمى گويند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۷

و به هر حال وقتى گفته مى شود «قرات الكتاب » معنايش اين است كه از ضميمه كردن چند حرف از آن ، كلمه در آوردم و از ضميمه كردن كلمات آن با يكديگر جمله هايى در آورده ، مطالبى استفاده كردم ، هر چند كه آن حروف و اين كلمات را به زبان هم نياورده باشى پس قرائت ، هم شامل مطالعه مى شود، و هم شامل آنجايى كه جمع حروف و كلمات را تلفظ بكنى ، و هم آنجايى كه اين عمل را با شنيدن انجام دهى ، كه اطلاق قرائت بر معناى اخير تلاوت هم ناميده مى شود، همچنان كه خداى تعالى فرموده : «رسول من اللّه يتلوا صحفا مطهره ». و ظاهر اينكه به طور مطلق فرمود: «اقرا»، اين است كه منظور از آن معناى اول است ، و مراد، امر به تلقى آياتى از قرآن است كه فرشته وحى از ناحيه خدا به آن جناب وحى مى كند، پس جمله مورد بحث امر به قرائت كتاب است ، كه خود اين امر هم از آيات آن است ، و اين ، نظير گفتار هر نويسنده اى است كه در آغاز نامه اى كه به ديگرى مى نويسد سفارش مى كند كه اين نامه مرا بخوان ، و به آن عمل كن ، پس اينكه مى گويد: «اين » و يا مى گويد «آن » خودش نيز جزو نامه است . از اين سياق دو احتمال تاءييد مى شود: اول اينكه : اين آيات اولين آياتى است كه از قرآن كريم بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شده . دوم اينكه : تقدير كلام «اقرا القرآن » و يا چيزى كه اين معنا را برساند مى باشد. خلاصه مى خواهيم بگوييم آيه شريفه امر به مطلق قرائت نيست ، و نخواسته با چشم پوشى از مفعول ، فعل «اقرا» را به طور لازم استعمال كرده باشد، و نيز منظور از اين دستور خواندن به مردم نيست و نخواسته با حذف متعلق (مردم ) اقرء را در «اقرا على الناس » استعمال كرده باشد، هر چند كه خواندن بر مردم هم يكى از اغراض ‍ نزول وحى است ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : «و قرانا فرقناه لتقراه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا»، و نيز كلمه «باسم ربك » مفعول فعل «اقرا» و حرف «باء» در آن زايده ، و تقدير كلام «اقرا اسم ربك »، يعنى بسم اللّه الرحمن الرحيم نيست . و جمله «باسم ربك » تعلق است به كلمه اى تقديرى ، نظير «اقرا مفتتحا» و يا مبتدئا باسم ربك .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۸

و ممكن هم هست متعلق به خود «اقرا»، و حرف باء براى ملابسه (اتصاف ) باشد، و اين منافات ندارد با اينكه بسم اللّه اول سوره جزو سوره باشد، و تكرار آن نيست ، چون در بسم اللّه خود خداى تعالى كلام خود را با آن آغاز كرده ، و در «اقرا باسم ربك » دستور مى دهد بندگانش خواندن را به نام او آغاز كنند، هر چند كه در جاى ديگر دستور داده هر كارى را كه مى خواهند آغاز كنند، با بسم اللّه آغاز كنند، پس در حقيقت آيه مورد بحث دستور العمل است نظير امر به گفتن ان شاء اللّه در آيه «و لا تقولن لشى ء انى فاعل ذلك غدا الا ان يشاء الله » - دقت فرماييد. معناى «قرائت » و مفاد «اقراء باسم ربّك الّذى خلق ...» و در جمله «ربك الذى خلق » اشاره شده است به اينكه رب تو تنها و تنها آن كسى است كه عالم آفريده ، و اين همان توحيد ربوبيت است كه مقتضى است عبادت را در او منحصر كنند، و اين خود رد اعتقاد مشركين است كه مى گفتند خداى سبحان تنها خلقت و ايجاد را به عهده دارد، و اما ربوبيت يعنى مالكيت و تدبير عالم از آن مقربين درگاه او است ، و خداى تعالى بعد از ايجاد عالم تدبير امور آن را به عهده آنان گذاشت ، كه يا از جنس فرشتگانند، و يا از جنس جن ، و يا افراد برجسته اى از انسان . در آيه مورد بحث اشاره كرده به اينكه خير، چنين نيست ، و تصريح كرده به اينكه ربوبيت هم مانند خلقت مخصوص ‍ خداى تعالى است . و در جمله «خلق الانسان من علق » منظور از «انسان » جنس ‍ بشر است ، كه از راه تناسل پديد مى آيد، و كلمه «علق » به معناى خون بسته شده است ، يعنى اولين حالتى كه منى در رحم به خود مى گيرد. پس آيه شريفه ، به تدبير الهى وارد بر انسان اشاره دارد، تدبيرش از لحظه اى كه به صورت علقه در مى آيد، تا وقتى كه انسانى تام الخلقه مى شود، و داراى صفاتى عجيب و افعالى محير العقول مى گردد، پس ‍ انسان انسانى تمام و كامل نمى شود، مگر به تدبير مستمر و پى در پى خداى تعالى كه اين تدبير پى در پى چيزى نيست مگر خلقت پى در پى ، (پس ممكن نيست خلقت را از خدا و تدبير را از غير او بدانيم ) پس ‍ خداى تعالى بعين همان دليل كه خالق انسان است مدبر او نيز هست در نتيجه انسان چاره اى جز اين ندارد كه خداى واحد را رب خود بگيرد. بنا بر اين در جمله مورد بحث احتجاجى بر توحيد در ربوبيت شده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۹

اقْرَأْ وَ رَبُّك الاَكْرَمُ الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الانسنَ مَا لَمْ يَعْلَمْ در اين سه آيه امر به قرائت را تكرار نموده ، تا مطلب يعنى امر اولى را تاءكيد كند، چون ظاهر سياق اطلاق همين است ، كه منظور از دومى هم همان اولى است ، وگرنه قيدى براى دومى مى آورد. ولى بعضى گفته اند: مراد از امر اولى ، اين است كه خودش بخواند، و مراد از دومى اين است كه براى مردم بخواند و تبليغ كند. همچنان كه بعضى ديگر گفته اند: مراد از هر دو امر، اين است كه قرآن را بر مردم بخواند. ولى اين دو وجه از آيه استفاده نمى شود. و معناى «و ربك الاكرم » اين است كه : پروردگار تو كسى است كه عطايش فوق عطاى هر كس ديگر است ، چون هر كس ديگر كه به تو عطايى مى كند به استحقاق مى كند، ولى پروردگارت بدون استحقاق عطاء مى كند، علاوه بر اين ، عطاى ديگران هم عطاى او است ، و بالاخره هر عطايى به او منتهى مى شود. مراد از امر به قرائت در «اقراء و ربّك الاكرام » و مفاد توصيف خدا به «الّذى علّمبالقلم » بعد از امر به قرائت «الذى علم بالقلم » - حرف باء در اين جمله سببيت را مى رساند، مى فرمايد: خداى تعالى قرائت و يا كتابت و قرائت را به وسيله قلم بياموخت ، و اين جمله هم مى تواند حاليه باشد، و هم استينافيه ، و به هر حال زمينه آن زمينه تقويت روح رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و از بين بردن اضطراب آن حضرت است ، اضطرابى كه از دستور قبلى به آن جناب دست داده بود، چون دستور خواندن به كسى كه امى است ، نه سواد خواندن دارد و نه نوشتن ، اضطراب آور است ، گويا فرموده : كتاب پروردگارت را بخوان ، كتابى را كه او به تو وحى مى كند، و از اين فرمان اضطراب و خوفى به خود راه مده ، و چه جاى ترسيدن است ؟ در حالى كه پروردگار اكرم تو آن كسى است كه قرائت را به وسيله قلم به انسان آموخت ؟ خوب ، وقتى سواد سواد دارها هم به وسيله قلم است كه او آفريده ، و در اختيارشان قرار داده ، تا منويات خود را بنويسند، چرا نتواند قرائت كتاب خود را بدون وساطت قلم به تو تعليم دهد؟ آن هم با اينكه به تو امر كرده كه : بخوان اگر تو را تواناى بر خواندن نكرده بود، هرگز امر به آن نمى كرد. بعد از جمله مورد بحث كه خطابش به شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، نعمت تعليم را عموميت داده ، مى فرمايد: «علم الانسان ما لم يعلم » به جنس انسان چيزهايى را كه نمى دانست تعليم داده ، و اين خود مزيد تقويت است ، و رسول خدا را بيشتر دلگرم و خرسند مى سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۰

و مراد از انسان به طورى كه از ظاهر سياق برمى آيد جنس انسان است . ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از آن خصوص آدم است . بعضى ديگر گفته اند: ادريس است ، چون او بود كه براى اولين بار با قلم خط نوشت . و بعضى ديگر گفته اند: همه انبيايى هستند كه مى توانستند بنويسند. ليكن اين اقوال ، ضعيف و از فهم بدورند. َكلا إِنَّ الانسنَ لَيَطغَى أَن رَّءَاهُ استَغْنى اين دو آيه ردع و رد رفتارى است كه انسان در مقابل نعمت هاى الهى از خود نشان مى دهد، رفتارى كه از خلال آيات قبل استفاده مى شود، چون از آيات بر مى آيد كه خداى تعالى نعمت هاى بزرگى نظير تعليم به قلم و تعليم از طريق وحى را به انسان داده ، پس بر انسان واجب است شكر آن را بجاى آورد، ولى او بجاى شكر، كفران و طغيان مى كند.

بى نياز دانستن خود، منشاء و علّت طغيان آدمى است

«ان الانسان ليطغى » - يعنى انسان بجاى شكر طغيان مى كند، يعنى پا از گليم خود فراتر مى نهد. و اين خبرى است از آنچه در طبع بشر است ، نظير آيه زير كه خبر مى دهد از اينكه بشر طبعا ظلوم و كفرانگر است : «ان الانسان لظلوم كفار». «ان راه استغنى » - كلمه «راه » از مصدر راى است ، نه مصدر رويت ، يعنى ديدن به چشم ، و فاعل «راه » و نيز مفعولش همان انسان است ، و جمله مورد بحث مى خواهد علت طغيان انسان را بيان كند، مى فرمايد علت طغيانش اين است كه او خود را بى نياز از پروردگار خود مى داند، پروردگارى كه بر او انعام كرده و سراپاى وجود او انعام وى است ، و نعمت هاى بى شمار او را كفران مى كند، و علت اين انحراف آن است كه انسان به خود و هواهاى نفسانى خود مى پردازد، و دل به اسباب ظاهرى كه تنها وسيله مقاصد او است (و نه هدف ) مى بندد، و در نتيجه از پروردگارش غافل مى شود، و به هيچ وجه خود را محتاج او نمى بيند، چون اگر خود را محتاج او مى ديد همين احتياج وادارش مى كرد كه به ياد او بيفتد، و او را ولى نعمت هاى خود بداند، و شكر نعمت هايش را بجاى آورد، نتيجه اين انحراف اين است كه در آخر خدا را به كلى فراموش نموده ، سر به طغيان بردارد. إِنَّ إِلى رَبِّك الرُّجْعَى كلمه «رجعى » مانند كلمه «رجوع » به معناى برگشتن است ، و به طورى كه از سياق تهديد آينده بر مى آيد اين جمله تهديد به مرگ و بعث است ، و خطاب در آن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۱

و بعضى گفته اند: خطاب در آن به طريق بكار بردن التفات به جنس انسان است ، تا تشديد بيشترى كرده باشد. ولى ظهور آيه در معناى اول بيشتر است . أَ رَءَيْت الَّذِى يَنهَى عَبْداً إِذَا صلى أَ رَءَيْت إِن كانَ عَلى الهُْدَى أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى أَ رَءَيْت إِن كَذَّب وَ تَوَلى أَ لَمْ يَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى اين شش آيه جنبه مثل دارد، و مى خواهد به عنوان نمونه چند مصداق از انسان طاغى را ذكر كند، و نيز به منزله زمينه چينى است براى تهديد صريحى كه بعدا به عقاب نموده ، عقاب كسانى كه از اطاعت او نهى مى كنند، و نيز زمينه است براى امر به عبادتش . و مراد از عبدى كه نماز مى خواند به طورى كه از آخر آيات بر مى آيد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، چون در آخر آيات آن جناب را از اطاعت آن شخص ‍ نهى نموده ، امر به سجده اش و به نزديك شدنش مى فرمايد.

توضيحى راجع به تشريع نماز قبل از شب معراج وقبل از نزول قرآن كه از آيه : «

اراءيت الذى عيدا اذا صلّى » استفاده مى شود و بنابر اين فرض كه سوره مورد بحث اولين سوره نازل شده از قرآن باشد، و نيز بنا بر اينكه از اول تا به آخر سوره يكباره نازل شده باشد، سياق اين آيات دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قبل از نزول قرآن نماز مى خوانده ، و همين معنا دلالت دارد بر اينكه آن جناب قبل از رسيدنش به مقام رسالت با نزول قرآن ، يعنى قبل از حادثه بعثت از انبيا بوده . ولى بعضى گفته اند كه : نماز قبل از بعثت آن جناب نماز واجب نبوده ، و به طورى كه از اخبار بر مى آيد نمازهاى واجب در شب معراج واجب شده ، و در سوره اسراء فرموده : «اقم الصلوه لدلوك الشمس الى غسق الليل و قرآن الفجر». اما اين سخن درست نيست ، براى اينكه آنچه از داستان شب معراج مسلم است ، و روايات معراج بر آن دلالت دارد، تنها اين است كه نمازهاى پنجگانه يوميه در آن شب با شكل خاص خود يعنى دو ركعت دو ركعت واجب شد، و هيچ دلالتى ندارد بر اينكه قبل از آن شب به صورت ديگر تشريع نشده بود، بلكه در بسيارى از آيات سوره هاى مكى و از آن جمله سوره هايى كه قبل از سوره اسراء نازل شده ، نظير سوره مدثر و مزمل و غير آن دو سخن از نماز كرده ، و به تعبيرهايى مختلف از آن ياد نموده ، هر چند كه كيفيت آن را ذكر نكرده ، اما اينقدر هست كه نمازهاى قبل از معراج مشتمل بر مقدارى تلاوت قرآن و نيز مشتمل بر سجده بوده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۲

و در بعضى از روايات هم آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در اوايل بعثت با خديجه و على (عليهما السلام ) نماز مى خواند، در اين روايات هم نيامده كه نماز آن روز به چه صورت بوده . و كوتاه سخن اينكه : جمله «ارايت » به معناى «خبر ده مرا» است ، و استفهام در آن به منظور شگفتى انگيختن است ، و مفعول اول فعل «ارايت » ى اول كلمه «الذى ينهى » است ، و مفعول «ارايت » ى سوم ضميرى است كه به موصول «الذى » برمى گردد، و مفعول «ارايت » ى دوم ضميرى است كه به كلمه «عبدا» برمى گردد، و مفعول دوم «ارايت » در هر سه جا جمله «الم يعلم بان اللّه يرى » است . و حاصل معناى آيات مورد بحث اين است كه : مرا خبر ده از كسى كه نهى مى كرد بنده اى را كه نماز مى خواند، و خدا را عبادت مى كرد و اين شخص مى داند كه خدا عمل او را مى بيند، و از حال او خبر دارد، و نيز مرا خبر ده از اين نهى كننده كه به فرضى كه بنده نمازگزار نامبرده بر طريق هدايت باشد، و به تقوى عمل كند، او چه حالى خواهد داشت ، با اينكه مى داند خدا او را مى بيند، و باز مرا خبر ده از اين نهى كننده ، كه اگر نهيش تكذيب حق و اعراض از ايمان به حق باشد، و با اين حال شخص ‍ نمازگزار را از نماز نهى مى كند، و با اينكه مى داند خدا مى بيند آيا جز عذاب استحقاق جزايى دارد؟ بعضى از مفسرين گفته اند: مفعول اول جمله «ارايت » در هر سه جا همان موصول و يا ضميرى است كه به موصول بر مى گردد، و اين را بدان جهت گفته اند كه بين ضميرها تفكيك نينداخته باشند. و بنابر اين ، بهتر آن است كه آيه «ارايت ان كان على الهدى او امر بالتقوى » را اينطور معنا كنيم كه : مرا خبر ده از اين نهى كننده آيا اگر بر طريق هدايت بود، و يا به تقوى امر مى كرد، و مى دانست كه خدا او را مى بيند، چه وظيفه اى مى ديد، و چه عملى را بر خود واجب مى دانست ، و با اينكه از عبادت خداى سبحان نهى كرده ، چه حالى خواهد داشت ؟ و با اينكه مى توان گفتار مفسر نام برده را چنين توجيه كرد، ولى معناى مستفاد از آن معناى بعيدى است ، و اشكال تفكيك در ضمائر كه به خاطر آن اين طور خود را به زحمت انداخته اند همه جا اشكال موجهى نيست ، در بعضى موارد كه سياق اقتضا كند و قرائن كمك نمايد تفكيك مانعى ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۳

«الم يعلم بان اللّه يرى » - مراد از اين «علم »، آگهى بر طريق استلزام است ، چون لازمه اعتقاد به اينكه خدا خالق هر چيزى است اين اعتقاد است كه خدا به هر چيزى عالم است ، هر چند صاحب اعتقاد اولى از اين اعتقاد ديگرش غافل باشد، و آن كسى كه از نماز نهى مى كرد از وثنى مذهبان و مشرك بوده ، و وثنى مذهبان اعتراف دارند به اينكه خالق هر چيزى خدا است ، و همچنين خدا را از هر نقصى منزه مى دارند، پس بايد معتقد باشند كه خدا جاهل نيست ، و از هيچ عملى عاجز نيست ، و همچنين هيچ صفت نقص ندارد، هر چند كه خود از اين اعتقادشان غافل باشند.