گمنام

تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۳۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۴: خط ۴:




«'''چند وجه درباره مرجع ضمير در «'''والنّهار إذا جلّاها'''»
==چند وجه درباره مرجع ضمير در «و النّهار إذا جلّاها»==


«'''وَ النهَارِ إِذَا جَلَّاهَا'''»:
«'''وَ النهَارِ إِذَا جَلَّاهَا'''»:
خط ۲۳: خط ۲۳:
و بعضى گفته اند: به كلمۀ «شمس» بر مى گردد، و معنايش اين است كه: «به شب سوگند كه بر خورشيد احاطه مى يابد»، و اين معنا بعيد است. چون شب به خورشيد احاطه ندارد، بلكه زمين و موجودات روى آن را فرا مى گيرد.
و بعضى گفته اند: به كلمۀ «شمس» بر مى گردد، و معنايش اين است كه: «به شب سوگند كه بر خورشيد احاطه مى يابد»، و اين معنا بعيد است. چون شب به خورشيد احاطه ندارد، بلكه زمين و موجودات روى آن را فرا مى گيرد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۸ </center>
در اين جا، سؤالى پيش مى آيد كه چرا در آيه قبل، روشن شدن زمين را با صيغه ماضى تعبير كرد، و فرمود: «جلّيها» و در اين آيه، مسأله فرا گرفتن شب در روى زمين را با صيغه مضارع تعبير كرده، آن جا فرموده: «و النّهار إذا جلّيها»، و اين جا مى فرمايد: «و اللّيل إذا يغشيها»، با اين كه ممكن بود بفرمايد: «و اللّيل إذا غشيها»، و يا در آن جا بفرمايد: «'''و النّهار إذا يجليها»؟
 
در اين جا، سؤالى پيش مى آيد كه چرا در آيه قبل، روشن شدن زمين را با صيغه ماضى تعبير كرد، و فرمود: «جلّيها» و در اين آيه، مسأله فرا گرفتن شب در روى زمين را با صيغه مضارع تعبير كرده، آن جا فرموده: «و النّهار إذا جلّيها»، و اين جا مى فرمايد: «و اللّيل إذا يغشيها»، با اين كه ممكن بود بفرمايد: «و اللّيل إذا غشيها»، و يا در آن جا بفرمايد: «و النّهار إذا يجليها»؟


پاسخ اين سؤال اين است كه: با اين تعبير خواست بر حال حاضر دلالت كند، و اشاره كند به اين كه در ايام نزول آيه - كه آغاز ظهور دعوت اسلامى بوده - تاريكى فجور، زمين را پوشانده بود. قبلا هم گفتيم كه بايد بين قسم و مطلبى كه برايش قسم مى خورند، نوعى تناسب و ارتباط باشد، و اگر فرموده بود: «و اللّيل إذا غشيها»، سخن از تاريكى رانده بود، ولى به تاريكى جهل و فسق حال حاضر اشاره نشده بود، جواب ديگرى كه مى توان داد اين است كه: به منظور رعايت فواصل فرمود: «يغشيها».
پاسخ اين سؤال اين است كه: با اين تعبير خواست بر حال حاضر دلالت كند، و اشاره كند به اين كه در ايام نزول آيه - كه آغاز ظهور دعوت اسلامى بوده - تاريكى فجور، زمين را پوشانده بود. قبلا هم گفتيم كه بايد بين قسم و مطلبى كه برايش قسم مى خورند، نوعى تناسب و ارتباط باشد، و اگر فرموده بود: «و اللّيل إذا غشيها»، سخن از تاريكى رانده بود، ولى به تاريكى جهل و فسق حال حاضر اشاره نشده بود، جواب ديگرى كه مى توان داد اين است كه: به منظور رعايت فواصل فرمود: «يغشيها».


«'''وجه اين كه در آيه: «والسّماء و ما بنيها»، تعبير به «ما» شده است'''»
==وجه اين كه در آيه: «والسّماء و ما بنيها»، تعبير به «ما» شده است==


«'''وَ السمَاءِ وَ مَا بَنَاهَا وَ الأرْضِ وَ مَا طحَاهَا'''»:
«'''وَ السمَاءِ وَ مَا بَنَاهَا وَ الأرْضِ وَ مَا طحَاهَا'''»:


كلمۀ «طحو» - كه مصدر فعل «طحى» است - به معناى گستردن است، و كلمۀ «ما» در جمله «و ما بنيها»، و در جملۀ «و ما طحيها» موصوله است، و فاعل «بنيها» و «طحيها»، خداى سبحان است. و اگر از حضرتش تعبير به «ما = چيزى كه» كرد، با اين كه بايد تعبير به «من = كسى كه» كرده باشد، براى اين بود كه نكته اى مهمتر را افاده كند؛ و آن، بزرگ جلوه دادن و شگفتى انگيختن است و معنايش اين است كه: سوگند مى خورم به آسمان و آن چيز قوى عجيبى كه آن را بنا كرده؛ و سوگند مى خورم به زمين و آن چيز نيرومند و شگفت آور كه آن را گسترده.
كلمۀ «طحو» - كه مصدر فعل «طحى» است - به معناى گستردن است، و كلمۀ «ما» در جمله «و ما بنيها»، و در جملۀ «و ما طحيها» موصوله است، و فاعل «بنيها» و «طحيها»، خداى سبحان است. و اگر از حضرتش تعبير به «ما: چيزى كه» كرد، با اين كه بايد تعبير به «مَن: كسى كه» كرده باشد، براى اين بود كه نكته اى مهمتر را افاده كند؛ و آن، بزرگ جلوه دادن و شگفتى انگيختن است و معنايش اين است كه: سوگند مى خورم به آسمان و آن چيز قوى عجيبى كه آن را بنا كرده؛ و سوگند مى خورم به زمين و آن چيز نيرومند و شگفت آور كه آن را گسترده.


ولى بعضى از مفسّران، كلمۀ «ما» را مصدريّه گرفته، آيه را چنين معنا كرده اند: سوگند به آسمان و بناى آن، و سوگند به زمين و گستردگی اش. ليكن سياق آيات - با در نظر گرفتن اين كه آيه «و نفس و ما سوّيها فألهمها» در آن قرار دارد - با اين نظريه سازگار نيست.
ولى بعضى از مفسّران، كلمۀ «ما» را مصدريّه گرفته، آيه را چنين معنا كرده اند: سوگند به آسمان و بناى آن، و سوگند به زمين و گستردگی اش. ليكن سياق آيات - با در نظر گرفتن اين كه آيه «وَ نَفسٍ وَ مَا سَوَّيهَا فَألهَمَهَا» در آن قرار دارد - با اين نظريه سازگار نيست.


«'''وَ نَفْسٍ وَ مَا سوَّاهَا'''»:
«'''وَ نَفْسٍ وَ مَا سوَّاهَا'''»:
خط ۴۰: خط ۴۱:


و مراد از «نفس»، نفس انسانيت و جان همه انسان هاست.
و مراد از «نفس»، نفس انسانيت و جان همه انسان هاست.
ولى بعضى گفته اند: مراد از آن، جان آدم ابوالبشر «عليه السلام» است، ولى اين سخن با سياق آيات و مخصوصا با آيات «قد أفلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها» نمى سازد. چون معنا ندارد كه كسى، نفس آدم ابوالبشر را تزكيه كند و يا آلوده سازد، مگر آن كه بگوييم در دو آيه مذكور، استخدام شده. علاوه براين، هيچ علتى تصور نمى شود كه ما را وادار سازد كلمۀ «نفس» را به نفس آدم «عليه السلام» اختصاص ‍ دهيم.
ولى بعضى گفته اند: مراد از آن، جان آدم ابوالبشر «عليه السلام» است، ولى اين سخن با سياق آيات و مخصوصا با آيات «قد أفلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها» نمى سازد. چون معنا ندارد كه كسى، نفس آدم ابوالبشر را تزكيه كند و يا آلوده سازد، مگر آن كه بگوييم در دو آيه مذكور، استخدام شده. علاوه براين، هيچ علتى تصور نمى شود كه ما را وادار سازد كلمۀ «نفس» را به نفس آدم «عليه السلام» اختصاص ‍ دهيم.


خط ۴۸: خط ۵۰:
و کلمۀ «تقوی» - به طوری که راغب گفته - به معنای آن است که انسان خود را از آنچه می ترسد، در محفظه ای قرار دهد. و منظور از این محفظه و تقوا، به قرینۀ این که در مقابل فجور قرار گرفته، اجتناب از فجور و دوری از هر عملى است كه با كمال نفس منافات داشته باشد، و در روايت هم تفسير شده به «ورع و پرهيز از محرمات الهى».
و کلمۀ «تقوی» - به طوری که راغب گفته - به معنای آن است که انسان خود را از آنچه می ترسد، در محفظه ای قرار دهد. و منظور از این محفظه و تقوا، به قرینۀ این که در مقابل فجور قرار گرفته، اجتناب از فجور و دوری از هر عملى است كه با كمال نفس منافات داشته باشد، و در روايت هم تفسير شده به «ورع و پرهيز از محرمات الهى».


كلمۀ «الهام» - كه مصدر «الهم» است - به معناى آن است كه تصميم و آگهى و علمى از خبرى در دل آدمى بيفتد و اين، خود افاضه اى است الهى، و صور علميه اى است، يا تصورى و يا تصديقى، كه خداى تعالى به دل هر كس كه بخواهد مى اندازد. و اگر در آيه شريفه، هم تقواى نفس را الهام خوانده، و هم فجور آن را، براى اين بود كه بفهماند مراد از اين الهام، اين است كه خداى تعالى، صفات عمل انسان را به انسان شناسانده،
كلمۀ «الهام» - كه مصدر «الهم» است - به معناى آن است كه تصميم و آگهى و علمى از خبرى در دل آدمى بيفتد و اين، خود افاضه اى است الهى، و صور علميه اى است، يا تصورى و يا تصديقى، كه خداى تعالى به دل هر كس كه بخواهد مى اندازد.  
 
و اگر در آيه شريفه، هم تقواى نفس را الهام خوانده، و هم فجور آن را، براى اين بود كه بفهماند مراد از اين الهام، اين است كه خداى تعالى، صفات عمل انسان را به انسان شناسانده،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۰ </center>
و به او فهمانده عملى كه انجام مى دهد، تقوا است و يا فجور است. علاوه بر تعريفى كه نسبت به متن عمل و عنوان اولى آن كرده، عنوانى كه مشترك بين تقوا و فجور است، مثلا تصرف مال را كه مشترك بين تصرف در مال يتيم و تصرف در مال خويش است، و همخوابگى را كه مشترك بين زنا و نكاح است، به او شناسانده. علاوه برآن، اين را هم به او الهام كرده كه تصرف در مال يتيم و همخوابگى با زن اجنبى، فجور است، و آن دوى ديگر، تقواست. و خلاصه كلام اين كه: منظور از الهام اين است كه خداى تعالى، به انسان ها شناسانده كه فعلى كه انجام مى دهند، فجور است يا تقوا؛ و برايش مشخص كرده كه تقوا چگونه اعمالى، و فجور چگونه اعمالى است.
و به او فهمانده عملى كه انجام مى دهد، تقوا است و يا فجور است. علاوه بر تعريفى كه نسبت به متن عمل و عنوان اولى آن كرده، عنوانى كه مشترك بين تقوا و فجور است، مثلا تصرف مال را كه مشترك بين تصرف در مال يتيم و تصرف در مال خويش است، و همخوابگى را كه مشترك بين زنا و نكاح است، به او شناسانده.  


در آيه شريفه، با آوردن حرف «فاء» بر سر آن، مسأله الهام را نتيجه تسويه قرار داده، و فرموده: «و نفس و ما سوّيها»، و چون نفس را تسويه كرد «فألهمها...». پس به او الهام كرد...، و اين، براى آن بود كه اشاره كند به اين كه الهام فجور و تقوا، همان عقل عملى است، كه از نتايج تسويه نفس است. پس الهام مذكور، از صفات و خصوصيات خلقت آدمى است؛ همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «فأقم وجهك للدّين حنيفا فطرت اللّه الّتى فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدّين القيّم».
علاوه بر آن، اين را هم به او الهام كرده كه تصرف در مال يتيم و همخوابگى با زن اجنبى، فجور است، و آن دوى ديگر، تقواست. و خلاصه كلام اين كه: منظور از الهام اين است كه خداى تعالى، به انسان ها شناسانده كه فعلى كه انجام مى دهند، فجور است يا تقوا؛ و برايش مشخص كرده كه تقوا چگونه اعمالى، و فجور چگونه اعمالى است.
 
در آيه شريفه، با آوردن حرف «فاء» بر سر آن، مسأله الهام را نتيجه تسويه قرار داده، و فرموده: «و نفس و ما سوّيها»، و چون نفس را تسويه كرد «فألهمها...». پس به او الهام كرد...، و اين، براى آن بود كه اشاره كند به اين كه الهام فجور و تقوا، همان عقل عملى است، كه از نتايج تسويه نفس است.  
 
پس الهام مذكور، از صفات و خصوصيات خلقت آدمى است؛ همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطرَتَ اللّه الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبدِيلَ لِخَلقِ اللّهِ ذَلِكَ الدِّينُ القَيِّم».


و اضافۀ فجور و تقوا به ضميرى كه به نفس بر مى گردد، براى آن بوده كه اشاره كند به اين كه: مراد از فجور و تقواى الهام شده، فجور و تقواى مختص به نفسى است كه در آيه آمده. يعنى نفس انسانى و نفس جن. چون براساس آنچه از كتاب عزيز استفاده مى شود، طايفۀ جنّ نيز، مكلّف به ايمان و عمل صالح هستند.
و اضافۀ فجور و تقوا به ضميرى كه به نفس بر مى گردد، براى آن بوده كه اشاره كند به اين كه: مراد از فجور و تقواى الهام شده، فجور و تقواى مختص به نفسى است كه در آيه آمده. يعنى نفس انسانى و نفس جن. چون براساس آنچه از كتاب عزيز استفاده مى شود، طايفۀ جنّ نيز، مكلّف به ايمان و عمل صالح هستند.
خط ۵۹: خط ۶۷:
«'''قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا وَ قَدْ خَاب مَن دَسّاهَا'''»:
«'''قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا وَ قَدْ خَاب مَن دَسّاهَا'''»:


كلمۀ «فلاح» كه مصدر ثلاثى مجرد «افلح» است، و «افلح» ماضى از باب افعال آن است، به معناى ظفر يافتن به مطلوب و رسيدن به هدف است. بر خلاف «خيبت»، كه به معناى ظفر نيافتن و نرسيدن به هدف است. و كلمۀ «زكاة» كه مصدر ثلاثى مجرد «زكى» است و فعل «زكى» ماضى از باب تفعيل آن است، به معناى روييدن و رشد گياه است؛ به رشدى صالح و پر بركت و ثمربخش، و كلمۀ «تزكيه» - كه مصدر باب تفعيل آن است - به معناى روياندن آن است، به همان روش. و كلمۀ «دسى» از مادۀ «دس» بوده است. چيزى كه هست، يكى از دو سين آن قلب به ياء شده،
كلمۀ «فلاح» كه مصدر ثلاثى مجرد «افلح» است، و «افلح» ماضى از باب افعال آن است، به معناى ظفر يافتن به مطلوب و رسيدن به هدف است. بر خلاف «خيبت»، كه به معناى ظفر نيافتن و نرسيدن به هدف است.  
 
و كلمۀ «زكاة» كه مصدر ثلاثى مجرد «زكى» است و فعل «زكى» ماضى از باب تفعيل آن است، به معناى روييدن و رشد گياه است؛ به رشدى صالح و پر بركت و ثمربخش، و كلمۀ «تزكيه» - كه مصدر باب تفعيل آن است - به معناى روياندن آن است، به همان روش. و كلمۀ «دسى» از مادۀ «دس» بوده است. چيزى كه هست، يكى از دو سين آن قلب به ياء شده،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۱ </center>
و به صورت «دسى» در آمده، كه ماضى باب تفعيلش «دسى» مى شود. و اين ماده، به معناى آن است كه چيزى را پنهانى داخل در چيز ديگر كنيم. و مراد از اين كلمه در آيه مورد بحث، به قرينه اين كه در مقابل تزكيه ذكر شده، اين است كه انسان، نفسِ خود را به غير آن جهتى كه طبع نفس مقتضى آن است، سوق دهد و آن را، به غير آن تربيتى كه مايه كمال نفس است، تربيت و نمو دهد.
و به صورت «دسى» در آمده، كه ماضى باب تفعيلش «دسى» مى شود. و اين ماده، به معناى آن است كه چيزى را پنهانى داخل در چيز ديگر كنيم. و مراد از اين كلمه در آيه مورد بحث، به قرينه اين كه در مقابل تزكيه ذكر شده، اين است كه انسان، نفسِ خود را به غير آن جهتى كه طبع نفس مقتضى آن است، سوق دهد و آن را، به غير آن تربيتى كه مايه كمال نفس است، تربيت و نمو دهد.


و آيه شريفه، يعنى «قد أفلح» جواب هشت سوگندى است كه قبلا ياد شد. و جملۀ «و قد خاب ...»، عطف بر آن و جواب دوم است.
و آيه شريفه، يعنى «قد أفلح» جواب هشت سوگندى است كه قبلا ياد شد. و جملۀ «وَ قَد خَابَ...»، عطف بر آن و جواب دوم است.
 
و تعبير از اصلاح نفس و افساد آن به تزكيه و تدسى، مبتنى بر نكته اى است كه آيه «فألهمها فجورها و تقويها» بر آن دلالت دارد، و آن اين است كه: كمال نفس انسانى در اين است كه به حسب فطرت، تشخيص دهندۀ فجور از تقوا باشد.  


و تعبير از اصلاح نفس و افساد آن به تزكيه و تدسى، مبتنى بر نكته اى است كه آيه «فألهمها فجورها و تقويها» بر آن دلالت دارد، و آن اين است كه: كمال نفس انسانى در اين است كه به حسب فطرت، تشخيص دهندۀ فجور از تقوا باشد. و خلاصه: آيه شريفه مى فهماند كه دين، يعنى تسليمِ خدا شدن در آنچه از ما مى خواهد، كه فطرى نفس خود ماست. پس آراستن نفس به تقوا، تزكيه نفس و تربيت آن به تربيتى صالح است، كه مايه زيادتر شدن آن، و بقاى آن است. همچنان كه در جاى ديگر، به اين نكته تصريح نموده مى فرمايد: «و تزودّوا فإنّ خير الزّاد التّقوى و اتّقون يا اولى الألباب»؛ و وضع نفس در فسق و فجور بر خلاف وضعى است كه در صورت تقوا دارد.
و خلاصه: آيه شريفه مى فهماند كه دين، يعنى تسليمِ خدا شدن در آنچه از ما مى خواهد، كه فطرى نفس خود ماست. پس آراستن نفس به تقوا، تزكيه نفس و تربيت آن به تربيتى صالح است، كه مايه زيادتر شدن آن، و بقاى آن است. همچنان كه در جاى ديگر، به اين نكته تصريح نموده مى فرمايد: «وَ تَزَوَّدُوا فَإنَّ خَيرَ الزّادِ التّقوَى وَ اتَّقُونِ يَا أُولِى الألبَاب»؛ و وضع نفس در فسق و فجور بر خلاف وضعى است كه در صورت تقوا دارد.


«'''طغیان قوم ثمود و پى كردن ناقه صالح(ع)'''»
==طغیان قوم ثمود و پى كردن ناقه صالح(ع)==


«'''كَذَّبَت ثَمُودُ بِطغْوَاهَا'''»:
«'''كَذَّبَت ثَمُودُ بِطغْوَاهَا'''»:
خط ۸۱: خط ۹۳:
مراد از «رسول الله»، حضرت صالح پيغمبر است، كه پيامبر قوم ثمود بود. و كلمۀ «ناقه» در جملۀ «ناقة الله» با فعلى از قبيل «أحذركم» به صداى بالا قرائت شده، تا مفعول آن باشد، و كلمۀ «سُقيها» عطف بر ناقه است.
مراد از «رسول الله»، حضرت صالح پيغمبر است، كه پيامبر قوم ثمود بود. و كلمۀ «ناقه» در جملۀ «ناقة الله» با فعلى از قبيل «أحذركم» به صداى بالا قرائت شده، تا مفعول آن باشد، و كلمۀ «سُقيها» عطف بر ناقه است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۲ </center>
و معناى آيه اين است كه: صالح پيغمبر، با رسالتى از ناحيه خدا، به ايشان گفت: از ناقهۀ خدا و نيز از آبشخور آن، پروا كنيد و متعرض او نشويد. نه به قتلش اقدام كنيد و نه نوبت آب او را از او بگيريد. و خداى تعالى، داستان اين ناقه را در سورۀ هود و سوره هاى ديگر به طور مفصل آورده.
و معناى آيه اين است كه: صالح پيغمبر، با رسالتى از ناحيه خدا، به ايشان گفت: از ناقۀ خدا و نيز از آبشخور آن، پروا كنيد و متعرض او نشويد. نه به قتلش اقدام كنيد و نه نوبت آب او را از او بگيريد. و خداى تعالى، داستان اين ناقه را در سورۀ هود و سوره هاى ديگر به طور مفصل آورده.


«'''فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسوَّاهَا'''»:
«'''فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسوَّاهَا'''»:
خط ۸۷: خط ۹۹:
كلمۀ «عقر» به معناى ريشه كن كردن چيزى است كه به سر بريدن شتر و مطلق كشتن نيز اطلاق مى شود. و كلمۀ «دمدمه» به معناى خراب كردن بنا بر روى كسى است. وقتى مى گويند: «دمدم عليه القبر»، معنايش اين است كه خاك قبر را بر سرش فرو ريخت. و منظور از اين عبارت، اين است كه: عذاب الهى، به خاطر گناهانى كه كردند، همه آنان را فرا گرفت، و نسلشان را قطع و آثارشان را محو و نابود كرد.
كلمۀ «عقر» به معناى ريشه كن كردن چيزى است كه به سر بريدن شتر و مطلق كشتن نيز اطلاق مى شود. و كلمۀ «دمدمه» به معناى خراب كردن بنا بر روى كسى است. وقتى مى گويند: «دمدم عليه القبر»، معنايش اين است كه خاك قبر را بر سرش فرو ريخت. و منظور از اين عبارت، اين است كه: عذاب الهى، به خاطر گناهانى كه كردند، همه آنان را فرا گرفت، و نسلشان را قطع و آثارشان را محو و نابود كرد.


و در جملۀ «فسوّيها»، ظاهرا ضمير به ثمود بر مى گردد و مؤنث بودنش، به اعتبار قبيله بودن اين قوم است، و قبيله مؤنث است. و معناى جمله اين است كه: خداى تعالى اين قبيله را با خاك يكسان كرد. ممكن هم هست ضمير مذكور، به كلمۀ «ارض» كه از مفاد استفاده مى شود، بر گردد، و تسويۀ ارض، به معناى تسطيح آن و از بين بردن پستى و بلندی هاى آن است.
و در جملۀ «فسوّيها»، ظاهرا ضمير به ثمود بر مى گردد و مؤنث بودنش، به اعتبار قبيله بودن اين قوم است، و قبيله مؤنث است.  
 
و معناى جمله اين است كه: خداى تعالى اين قبيله را با خاك يكسان كرد. ممكن هم هست ضمير مذكور، به كلمۀ «ارض» كه از مفاد استفاده مى شود، بر گردد، و تسويۀ ارض، به معناى تسطيح آن و از بين بردن پستى و بلندی هاى آن است.


بعضى ضمير را به «دمدمه» برگردانده اند. دمدمه اى كه از فعل «فدمدم» استفاده مى شود، و معناى جمله اين است كه: دمدمه آنان را تسويه كرد. يعنى همه را دمدمه كرد، و هيچ صغير و كبيرى را استثناء نكرد.
بعضى ضمير را به «دمدمه» برگردانده اند. دمدمه اى كه از فعل «فدمدم» استفاده مى شود، و معناى جمله اين است كه: دمدمه آنان را تسويه كرد. يعنى همه را دمدمه كرد، و هيچ صغير و كبيرى را استثناء نكرد.


«'''وَ لا يخَاف عُقْبَهَا'''»:
«'''وَ لا يخَافُ عُقْبَهَا'''»:
 
ضمير در اين آيه، يا به «دمدمه» بر مى گردد، و يا به «تسويه» و «واو» براى استيناف است. و يا واو حاليه است، و معنايش اين است كه: پروردگار ثمود، از عاقبت دمدمه آنان و يا تسويه ايشان پروايى نكرد، آن چنان كه پادشاهان و مستكبران از عاقبت وخيم عقاب دشمنان خود و آثار سوء آن پروا و دلواپسى مى كنند. براى اين كه پادشاهان نمى دانند عاقبت اين عقابشان چيست، و چه آثارى به جاى مى گذارد، ولى خداى تعالى، مى داند عاقبت عقابش چيست. همان است كه خودش اراده كرده، و مطابق با فرمان و اذن خود اوست.


ضمير در اين آيه، يا به «دمدمه» بر مى گردد، و يا به «تسويه» و «واو» براى استيناف است. و يا واو حاليه است، و معنايش اين است كه: پروردگار ثمود، از عاقبت دمدمه آنان و يا تسويه ايشان پروايى نكرد، آن چنان كه پادشاهان و مستكبران از عاقبت وخيم عقاب دشمنان خود و آثار سوء آن پروا و دلواپسى مى كنند. براى اين كه پادشاهان نمى دانند عاقبت اين عقابشان چيست، و چه آثارى به جاى مى گذارد، ولى خداى تعالى، مى داند عاقبت عقابش چيست. همان است كه خودش اراده كرده، و مطابق با فرمان و اذن خود اوست. بنا براين، آيه مورد بحث، قريب المعناى با آيه زير است كه مى فرمايد: «لا يسئل عمّا يفعل و هم يسئلون».
بنابراين، آيه مورد بحث، قريب المعناى با آيه زير است كه مى فرمايد: «لا يسئل عمّا يفعل و هم يسئلون».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۳ </center>
بعضى گفته اند: ضمير در «لا يخاف = نمى ترسد»، به همان فرد اشقاى ثمود - «قدار بن سالف» - بر مى گردد، و معنايش اين است كه: كشندۀ ناقه، از عاقبت وخيم عمل خود نمى ترسد.
بعضى گفته اند: ضمير در «لا يخاف = نمى ترسد»، به همان فرد اشقاى ثمود - «قدار بن سالف» - بر مى گردد، و معنايش اين است كه: كشندۀ ناقه، از عاقبت وخيم عمل خود نمى ترسد.


بعضى ديگر گفته اند: ضمير در «لا يخاف» به صالح «عليه السلام» و ضمير در «عقبيها» به دمدمه بر مى گردد، و معنايش اين است كه: صالح،از عاقبت دمدمه آن قوم نمى ترسيد، براى اين كه به نجات خود اطمينان داشت. و وجه ضعف اين دو قول روشن است.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير در «لا يخاف» به صالح «عليه السلام» و ضمير در «عقبيها» به دمدمه بر مى گردد، و معنايش اين است كه: صالح،از عاقبت دمدمه آن قوم نمى ترسيد، براى اين كه به نجات خود اطمينان داشت. و وجه ضعف اين دو قول روشن است.
<center> «'''بحث روایى'''» </center>


<span id='link349'><span>
<span id='link349'><span>
==رواياتى درباره الهام «فجور» و «تقوى» ==
==بحث روایتی: (رواياتى درباره الهام «فجور» و «تقوى») ==
در تفسير قمى، در ذيل آيه «و نفس و ما سوّيها» آمده كه: يعنى آن را بيافريد و صورتگرى كرد.
در تفسير قمى، در ذيل آيه «وَ نَفسٍ وَ مَا سَوَّيهَا» آمده كه: يعنى آن را بيافريد و صورتگرى كرد.


و در مجمع البيان آمده: از زراره و محمّد بن مسلم و حمران روايت شده كه از امام باقر و امام صادق «عليهما السلام» نقل كرده اند كه در تفسير آيه «فألهمها فجورها و تقويها» فرموده اند: يعنى براى او بيان كرده كه چه كارهايى مى كند و چه كارهايى نمى كند. و در تفسير آيه: «قد أفلح من زكّيها» فرمودند: يعنى رستگار شد هر كس اطاعت كرد؛ «و قد خاب من دسّيها»، و نوميد و زيانكار شد هر كس كه معصيت كرد.
و در مجمع البيان آمده: از زراره و محمّد بن مسلم و حمران روايت شده كه از امام باقر و امام صادق «عليهما السلام» نقل كرده اند كه در تفسير آيه «فألهمها فجورها و تقويها» فرموده اند: يعنى براى او بيان كرده كه چه كارهايى مى كند و چه كارهايى نمى كند. و در تفسير آيه: «قد أفلح من زكّيها» فرمودند: يعنى رستگار شد هر كس اطاعت كرد؛ «و قد خاب من دسّيها»، و نوميد و زيانكار شد هر كس كه معصيت كرد.
خط ۱۰۹: خط ۱۲۳:
و در الدرّ المنثور است كه احمد، مسلم، ابن جرير، ابن منذر، و ابن مردويه، از عمران بن حصين روايت كرده اند كه گفت: مردى به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» عرضه داشت: يا رسول اللّه! آيا به نظر شما آنچه امروز مردم مى كنند و درباره آن رنج مى كشند، چيزى است كه خداى تعالى قبلا قضايش را رانده و از پيش، مقدّرش كرده؟ و همچنين آنچه بعدا براى مردم پيش مى آيد و رفتارى كه با پيامبر خود مى كنند، و با همان رفتار، حجت بر آنان تمام مى شود؛ همۀ اين ها از پيش مقدّر شده؟ فرمود: بله، سرنوشتى است كه از پيش تعيين شده.
و در الدرّ المنثور است كه احمد، مسلم، ابن جرير، ابن منذر، و ابن مردويه، از عمران بن حصين روايت كرده اند كه گفت: مردى به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» عرضه داشت: يا رسول اللّه! آيا به نظر شما آنچه امروز مردم مى كنند و درباره آن رنج مى كشند، چيزى است كه خداى تعالى قبلا قضايش را رانده و از پيش، مقدّرش كرده؟ و همچنين آنچه بعدا براى مردم پيش مى آيد و رفتارى كه با پيامبر خود مى كنند، و با همان رفتار، حجت بر آنان تمام مى شود؛ همۀ اين ها از پيش مقدّر شده؟ فرمود: بله، سرنوشتى است كه از پيش تعيين شده.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۴ </center>
مرد پرسيد: پس حال كه وضع چنين است، ديگر اين همه تلاش براى چيست؟ فرمود: خداى تعالى، وقتى كسى را براى يكى از دو سرنوشت فجور و تقوا خلق كرده، راه رسيدن به آن را هم برايش فراهم مى سازد و او را آماده مى كند تا براى رسيدن به آن هدف، عمل كند. و اين معنا را، قرآن كريم تصديق نموده، مى فرمايد: «و نفس و ما سوّيها فألهمها فجورها و تقويها».
مرد پرسيد: پس حال كه وضع چنين است، ديگر اين همه تلاش براى چيست؟  


مؤلّف: اين كه سائل پرسيد: «و همچنين آنچه بعدا براى مردم پيش مى آيد...»، معنايش اين است كه: وجوب صدور فعل، چه حسنه و چه سيئه، از نظر قضاء و قدرى كه قبلا رانده شده منافات ندارد، با اين كه از نظر صدورش از انسان اختيارى و ممكن باشد؛ و ما اين معنا را در بحث هاى گذشته اين كتاب، مکرر ذكر نموده و توضيح داديم.
فرمود: خداى تعالى، وقتى كسى را براى يكى از دو سرنوشت فجور و تقوا خلق كرده، راه رسيدن به آن را هم برايش فراهم مى سازد و او را آماده مى كند تا براى رسيدن به آن هدف، عمل كند. و اين معنا را، قرآن كريم تصديق نموده، مى فرمايد: «و نفس و ما سوّيها فألهمها فجورها و تقويها».
 
مؤلّف: اين كه سائل پرسيد: «و همچنين آنچه بعدا براى مردم پيش مى آيد...»، معنايش اين است كه: وجوب صدور فعل، چه حسنه و چه سيئه، از نظر قضاء و قدرى كه قبلا رانده شده منافات ندارد، با اين كه از نظر صدورش از انسان اختيارى و ممكن باشد؛ و ما اين معنا را در بحث هاى گذشته اين كتاب، مکرر ذكر نموده و توضيح داديم.


و در همان كتاب است كه: ابن ابى حاتم، ابوالشيخ، ابن مردويه، و ديلمى، از جويبر، از ضحاكف از ابن عبّاس روايت كرده اند كه گفت: از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شنيدم مى خواند: «قد أفلح من زكّيها» و مى فرمود: «رستگار شد نفسى كه خدا آن را تزكيه كرده باشد؛ و زيانكار شد آن نفسى كه خدا از هر چيزى محرومش كرده باشد».
و در همان كتاب است كه: ابن ابى حاتم، ابوالشيخ، ابن مردويه، و ديلمى، از جويبر، از ضحاكف از ابن عبّاس روايت كرده اند كه گفت: از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شنيدم مى خواند: «قد أفلح من زكّيها» و مى فرمود: «رستگار شد نفسى كه خدا آن را تزكيه كرده باشد؛ و زيانكار شد آن نفسى كه خدا از هر چيزى محرومش كرده باشد».
خط ۱۲۳: خط ۱۳۹:
و در تفسير برهان است كه ثعلبى و واحدى، هر دو به سند خود، از عمّار و از عثمان بن
و در تفسير برهان است كه ثعلبى و واحدى، هر دو به سند خود، از عمّار و از عثمان بن
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۵ </center>
صهيب، و از ضحاك و ابن مردويه، به سند خود، از جابر بن سمره، و از عمّار و از ابن عدى و يا از ضحاك، و خطيب بغدادى، در تاريخ خود، از جابر بن سمره، و طبرانى و موصلى و احمد از ضحاك از عمار، روايت كرده اند كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: اى على! اشقاى اولين، كُشندۀ ناقۀ صالح بود، و اشقاى آخرين، قاتل تو است. و در روايتى آمده كه: اشقاى آخرين كسى است كه اين - محاسنت - را با اين - خون سرت - خضاب مى كند.
صهيب، و از ضحاك و ابن مردويه، به سند خود، از جابر بن سمره، و از عمّار و از ابن عدى و يا از ضحاك، و خطيب بغدادى، در تاريخ خود، از جابر بن سمره، و طبرانى و موصلى و احمد از ضحاك از عمار، روايت كرده اند كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود:  
 
اى على! اشقاى اولين، كُشندۀ ناقۀ صالح بود، و اشقاى آخرين، قاتل تو است. و در روايتى آمده كه: اشقاى آخرين كسى است كه اين - محاسنت - را با اين - خون سرت - خضاب مى كند.
 
<center> '''* * *''' </center>
<center> '''* * *''' </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۶ </center>
<span id='link350'><span>
<span id='link350'><span>
خط ۲۳۸: خط ۲۵۸:
و مراد از «اعطاء»، انفاق مال در راه رضاى خداست، به دليل اين كه در مقابلش بخل را آورده، كه ظهور در امساك از انفاق مال دارد. و نيز به دليل اين كه دنبالش مى فرمايد: «و ما يُغنى عنه ماله إذا تردّى»؛ و جملۀ «و اتّقى»، به منزله تفسيرى است براى اعطاء، و مى فهماند كه مراد از اعطاء، اعطاى بر سبيل تقواى دينى است.
و مراد از «اعطاء»، انفاق مال در راه رضاى خداست، به دليل اين كه در مقابلش بخل را آورده، كه ظهور در امساك از انفاق مال دارد. و نيز به دليل اين كه دنبالش مى فرمايد: «و ما يُغنى عنه ماله إذا تردّى»؛ و جملۀ «و اتّقى»، به منزله تفسيرى است براى اعطاء، و مى فهماند كه مراد از اعطاء، اعطاى بر سبيل تقواى دينى است.


«'''و صدق بالحُسنى'''»:
«'''و صَدَّقَ بِالحُسنى'''»:


كلمۀ «حُسنى»، صفتى است كه در جاى موصوف خود نشسته، و ظاهرا موصوفش «وعده» باشد، و تقدير كلام: «و صدّق بالعدة الحسنى» باشد. و مراد از «عده»، وعدۀ ثوابى است كه خداى تعالى، در مقابل انفاق به انگيزه رضاى او داده. انفاقى كه تصديق قيامت و ايمان بدان باشد، كه لازمۀ چنين انفاق و چنين تصديقى، تصديق به وحدانيّت خداى تعالى در ربوبيّت و الوهيت نيز هست. و همچنين، مستلزم ايمان به رسالت رسولان هم هست. چون رسالت، تنها راه رسيدن و ابلاغ وعدۀ ثواب اوست.
كلمۀ «حُسنى»، صفتى است كه در جاى موصوف خود نشسته، و ظاهرا موصوفش «وعده» باشد، و تقدير كلام: «و صدّق بالعدة الحسنى» باشد. و مراد از «عده»، وعدۀ ثوابى است كه خداى تعالى، در مقابل انفاق به انگيزه رضاى او داده. انفاقى كه تصديق قيامت و ايمان بدان باشد، كه لازمۀ چنين انفاق و چنين تصديقى، تصديق به وحدانيّت خداى تعالى در ربوبيّت و الوهيت نيز هست. و همچنين، مستلزم ايمان به رسالت رسولان هم هست. چون رسالت، تنها راه رسيدن و ابلاغ وعدۀ ثواب اوست.
خط ۲۴۴: خط ۲۶۴:
و حاصل دو آيه اين است كه: كسى كه مؤمن به خدا و به رسول او و به روز جزا باشد و مال خود را، به خاطر خدا و تحصيل ثواب او انفاق كند، ثوابى كه به زبان رسولش وعده اش را داده (ما چنين و چنانش مى كنيم)، به او مى دهيم.
و حاصل دو آيه اين است كه: كسى كه مؤمن به خدا و به رسول او و به روز جزا باشد و مال خود را، به خاطر خدا و تحصيل ثواب او انفاق كند، ثوابى كه به زبان رسولش وعده اش را داده (ما چنين و چنانش مى كنيم)، به او مى دهيم.


* مراد از اين كه درباره مؤمن انفاق كننده متقّى فرمود: «'''فسنُيسّره لليُسرى'''»
==مراد از اين كه درباره مؤمن انفاق كننده متقّى فرمود: «فسنُيسّره لليُسرى»==


«'''فَسنُيَسرُهُ لِلْيُسرَى'''»:
«'''فَسنُيَسرُهُ لِلْيُسرَى'''»:
۱۳٬۷۱۹

ویرایش