گمنام

تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۳۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:




* سه وجه در معناى آيه: «'''و أنت حلّ بهذا البلد'''»:
==سه وجه در معناى آيه: «و أنت حلّ بهذا البلد»==


بعضى گفته اند: جملۀ «و أنت حلّ بهذا البلد»، جمله اى است معترضه كه بين سوگند و متعلَّق سوگند فاصله شده. و مراد از كلمه «حل»، حلول و اقامت نيست، بلكه مراد كسى است كه مردم پاس حرمتش را نگه ندارند.
بعضى گفته اند: جملۀ «و أنت حلّ بهذا البلد»، جمله اى است معترضه كه بين سوگند و متعلَّق سوگند فاصله شده. و مراد از كلمه «حل»، حلول و اقامت نيست، بلكه مراد كسى است كه مردم پاس حرمتش را نگه ندارند.
خط ۱۰: خط ۱۰:
در تفسير كشّاف گفته: جملۀ معترضه اى كه بين قسم و متعلَّق آن قرار گرفته «و أنت حِلّ بهذا البلد» مى باشد.
در تفسير كشّاف گفته: جملۀ معترضه اى كه بين قسم و متعلَّق آن قرار گرفته «و أنت حِلّ بهذا البلد» مى باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۵ </center>
يعنى بعد از آن كه به شهر مكّه سوگند خورد، به عنوان جمله معترضه مى فرمايد: در دشمنى مشركان با تو همين بس، كه مثل تو پيامبرى با عظمت و حرمتى كه دارى، و مكّه به حرمت تو حرمت يافته، و سكنۀ آن به خاطر آن حرمت، صيد را شكار نمى كنند، و برگ درخت را براى چريدن حيوانات خود نمى ريزند؛ در آن شهر حرمت ندارى. شكار را حرام مى دانند، ولى بيرون كردن تو و كشتنت را حلال مى دانند، (نقل از شرحبيل، راوى حديث). و در اين جمله معترضه، علاوه بر معرفى كه به كفّار مكه شده، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را هم، به ثبات قدم وا مى دارد، و آن جناب را تشويق مى كند به اين كه دشمنى هاى اهل مكّه را تحمّل كند، و هر شنونده را وادار مى كند به اين كه از شدت دشمنى آنان شگفتى كند.
يعنى بعد از آن كه به شهر مكّه سوگند خورد، به عنوان جمله معترضه مى فرمايد: در دشمنى مشركان با تو همين بس، كه مثل تو پيامبرى با عظمت و حرمتى كه دارى، و مكّه به حرمت تو حرمت يافته، و سكنۀ آن به خاطر آن حرمت، صيد را شكار نمى كنند، و برگ درخت را براى چريدن حيوانات خود نمى ريزند؛ در آن شهر حرمت ندارى. شكار را حرام مى دانند، ولى بيرون كردن تو و كشتنت را حلال مى دانند، (نقل از شرحبيل، راوى حديث).  
 
و در اين جمله معترضه، علاوه بر معرفى كه به كفّار مكه شده، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را هم، به ثبات قدم وا مى دارد، و آن جناب را تشويق مى كند به اين كه دشمنى هاى اهل مكّه را تحمّل كند، و هر شنونده را وادار مى كند به اين كه از شدت دشمنى آنان شگفتى كند.


آنگاه مى گويد: ممكن هم هست بگوييم: نخست با سوگند خوردن به مكّه، شهر ولادت پيامبر، او را تسليت داده، خاطرنشان ساخته كه هيچ انسانى خالى از تحمّل شدايد نيست، و آنگاه به عنوان جمله معترضه و به منظور تكميل تسليت و تخفيف اندوه آن جناب، فرموده: «و أنت حِلّ بهذا البلد». يعنى تو به زودى در اين شهر رحل اقامت مى افكنى، در حالى كه هر بلايى كه بخواهى، بر سر دشمنان مى آورى. هر كه را بخواهى، مى كشى و يا اسير مى كنى. (تا آخر بيانى كه اين مفسّر آورده).
آنگاه مى گويد: ممكن هم هست بگوييم: نخست با سوگند خوردن به مكّه، شهر ولادت پيامبر، او را تسليت داده، خاطرنشان ساخته كه هيچ انسانى خالى از تحمّل شدايد نيست، و آنگاه به عنوان جمله معترضه و به منظور تكميل تسليت و تخفيف اندوه آن جناب، فرموده: «و أنت حِلّ بهذا البلد». يعنى تو به زودى در اين شهر رحل اقامت مى افكنى، در حالى كه هر بلايى كه بخواهى، بر سر دشمنان مى آورى. هر كه را بخواهى، مى كشى و يا اسير مى كنى. (تا آخر بيانى كه اين مفسّر آورده).
خط ۱۶: خط ۱۸:
و حاصلش اين است كه: كلمۀ «حِل» را در مقابل «حَرَم» بگيريم. و چون «حِل» به معناى اسم فاعل است، قهرا معنايش ‍ «مُحِل» (با ضمّه ميم و كسره حاء) در مقابل «مُحرِم» خواهد بود. و معنايش اين مى شود كه: ما به زودى در فتح مكّه، اين بلد حرام را براى مدتى، مُحِل قرار مى دهيم، تا بتوانى با كفّار مقاتله نموده، هر كه را بخواهى، به قتل برسانى.
و حاصلش اين است كه: كلمۀ «حِل» را در مقابل «حَرَم» بگيريم. و چون «حِل» به معناى اسم فاعل است، قهرا معنايش ‍ «مُحِل» (با ضمّه ميم و كسره حاء) در مقابل «مُحرِم» خواهد بود. و معنايش اين مى شود كه: ما به زودى در فتح مكّه، اين بلد حرام را براى مدتى، مُحِل قرار مى دهيم، تا بتوانى با كفّار مقاتله نموده، هر كه را بخواهى، به قتل برسانى.


* بيان اين كه سوگند «'''و والد و ما ولد'''»، سوگند به ابراهيم واسماعيل «ع» است:
==بيان اين كه سوگند «وَ وَالِدٍ وَ مَا وَلَد»، سوگند به ابراهيم و اسماعيل «ع» است==


«'''وَ وَالِدٍ وَ مَا وَلَدَ'''»:
«'''وَ وَالِدٍ وَ مَا وَلَدَ'''»:
خط ۲۲: خط ۲۴:
از آن جا كه از نظر ادبيت رعايت تناسب بين سوگند و بين چيزى كه مى خواهيم با سوگند اثبات كنيم، لازم است، لذا بايد بگوييم: مراد از «والد و ما ولد»، كسى است كه بين او و بين بلدى كه مورد سوگند واقع شده، نسبت روشنى بوده، و اين معنا با ابراهيم خليل «عليه السلام» و فرزندش اسماعيل «عليه السلام» منطبق است؛ كه سبب اصلى در بناى اين شهر و بانيان خود بيت الحرام بودند و خداى تعالى، درباره آنان فرمود:  
از آن جا كه از نظر ادبيت رعايت تناسب بين سوگند و بين چيزى كه مى خواهيم با سوگند اثبات كنيم، لازم است، لذا بايد بگوييم: مراد از «والد و ما ولد»، كسى است كه بين او و بين بلدى كه مورد سوگند واقع شده، نسبت روشنى بوده، و اين معنا با ابراهيم خليل «عليه السلام» و فرزندش اسماعيل «عليه السلام» منطبق است؛ كه سبب اصلى در بناى اين شهر و بانيان خود بيت الحرام بودند و خداى تعالى، درباره آنان فرمود:  


«'''و إذ يرفع إبراهيم القواعد من البيت و إسمعيل'''». و ابراهيم «عليه السلام» بود كه از خداى تعالى، درخواست كرد مكّه را شهر امن قرار دهد: «'''و إذ قال إبراهيم ربّ اجعل هذا البلد آمنا'''».
«و إذ يَرفَعُ إبرَاهِيمُ القَوَاعِدَ مِنَ البَيتِ وَ إسمَاعيلُ». و ابراهيم «عليه السلام» بود كه از خداى تعالى، درخواست كرد مكّه را شهر امن قرار دهد: «وَ إذ قَالَ إبرَاهِيمُ رَبِّ اجعَل هَذَا البَلَدِ آمِناً».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۶ </center>
و نكره آوردن كلمۀ «والد = پدرى»، به منظور تعظيم و بزرگداشت آن پدر بوده. و اگر نفرمود: «و والد و مَن ولد = و پدرى و فرزندى كه پديد آورد»، و به جايش فرمود: «و والد و ما ولد = و پدرى و آنچه پديد آورد»؛ براى اين بود كه آن فرزند را مدح نموده، بفهماند فرزندى عجيب بوده. نظير آيه: «و اللّه أعلم بما وضعت»، كه در پاسخ به مادر مريم كه گفت من دختر زاييدم، فرمود: «خدا بهتر مى دانست كه چه زاييده»، با اين كه مى توانست بفرمايد: «خدا بهتر مى داند كه دختر زاييده»؛ ولى عبارت: «چه زاييده»، عظمت و اهميت آن طفل را مى رساند.
و نكره آوردن كلمۀ «والد: پدرى»، به منظور تعظيم و بزرگداشت آن پدر بوده. و اگر نفرمود: «و والد و مَن ولد: و پدرى و فرزندى كه پديد آورد»، و به جايش فرمود: «وَ وَالِدٍ وَ مَا وَلَد: و پدرى و آنچه پديد آورد»؛ براى اين بود كه آن فرزند را مدح نموده، بفهماند فرزندى عجيب بوده.  
 
نظير آيه: «وَ اللّهُ أعلَمُ بِمَا وَضَعت»، كه در پاسخ به مادر مريم كه گفت من دختر زاييدم، فرمود: «خدا بهتر مى دانست كه چه زاييده»، با اين كه مى توانست بفرمايد: «خدا بهتر مى داند كه دختر زاييده»؛ ولى عبارت: «چه زاييده»، عظمت و اهميت آن طفل را مى رساند.


و معناى آيه مورد بحث هم اين است كه: سوگند مى خورم به پدرى عظيم الشأن - كه ابراهيم باشد - و به آنچه برايش متولد شد، يعنى پسرى عجيب كه امرى شگفت آور و اثرى مبارك داشت، و آن اسماعيل پسرش بود؛ سوگند به اين دو تن، كه بانيان اين شهر بودند. در نتيجه، مفاد آيات سه گانه سوگند به مكّه معظمه و به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم« است، كه در آن شهر می زيست، و به ابراهيم و اسماعيل است، كه بنيانگذار آن شهر بودند.
و معناى آيه مورد بحث هم اين است كه: سوگند مى خورم به پدرى عظيم الشأن - كه ابراهيم باشد - و به آنچه برايش متولد شد، يعنى پسرى عجيب كه امرى شگفت آور و اثرى مبارك داشت، و آن اسماعيل پسرش بود؛ سوگند به اين دو تن، كه بانيان اين شهر بودند. در نتيجه، مفاد آيات سه گانه سوگند به مكّه معظمه و به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم« است، كه در آن شهر می زيست، و به ابراهيم و اسماعيل است، كه بنيانگذار آن شهر بودند.


* چند قول ديگر درباره مراد از «'''والد و ما ولد'''»:
==چند قول ديگر درباره مراد از «والد و ما ولد»==


ولى بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از «والد»، ابراهيم «عليه السلام» و مراد از «ما ولد»، تمامى اولاد عرب اوست، ولى اين نظريه درست نيست. براى اين كه بسيار بعيد است كه خداى تعالى، پيغمبر اسلام و ابراهيم «عليهما السلام» را با امثال ابولهب و ابوجهل و ساير پيشوايان كفر در سوگند خود جمع نموده، در سياقى واحد، به همه سوگند ياد كند، با اين كه خود ابراهيم «عليه السلام» از كسانى كه پيرويش ‍ نكنند و دين توحيد را نپذيرند، بيزارى جسته بود و به حكايت قرآن كريم، از خداى تعالى درخواست كرده بود كه: «و اجنبنى و بنىّ أن نعبد الأصنام ربّ إنّهن أضللن كثيرا من النّاس فمن تبعنى فإنّه منّى و من عصانى فإنّك غفور رحيم».
ولى بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از «والد»، ابراهيم «عليه السلام» و مراد از «ما ولد»، تمامى اولاد عرب اوست، ولى اين نظريه درست نيست. براى اين كه بسيار بعيد است كه خداى تعالى، پيغمبر اسلام و ابراهيم «عليهما السلام» را با امثال ابولهب و ابوجهل و ساير پيشوايان كفر در سوگند خود جمع نموده، در سياقى واحد، به همه سوگند ياد كند، با اين كه خود ابراهيم «عليه السلام» از كسانى كه پيرويش ‍ نكنند و دين توحيد را نپذيرند، بيزارى جسته بود و به حكايت قرآن كريم، از خداى تعالى درخواست كرده بود كه: «وَ اجنُبنِى وَ بَنِىَّ أن نَعبُدَ الأصنَامَ رَبِّ إنَّهُنَّ أضلَلنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنِى فَإنَّهُ مِنِّى وَ مَن عَصَانِى فَإنّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ».


پس كسى كه منظور از «ما ولد» را اولاد ابراهيم گرفته، ناگزير است كلام خود را تخصيص بزند، و بگويد منظورم از اولاد ابراهيم، خصوص ‍ مسلمانان از ايشان است. همچنان كه خود ابراهيم و اسماعيل، در دعايى كه هنگام ساختن كعبه كردند،
پس كسى كه منظور از «ما ولد» را اولاد ابراهيم گرفته، ناگزير است كلام خود را تخصيص بزند، و بگويد منظورم از اولاد ابراهيم، خصوص ‍ مسلمانان از ايشان است. همچنان كه خود ابراهيم و اسماعيل، در دعايى كه هنگام ساختن كعبه كردند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۷ </center>
بنا به حكايت قرآن كريم، گفتند: «ربّنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذرّيتنا أمّة مسلمة لك و أرنا مناسكنا و تب علينا».
بنا به حكايت قرآن كريم، گفتند: «رَبَّنَا وَ اجعَلنَا مُسلِمَينِ لَكَ وَ مِن ذُرِّيَتِنَا أُمَّةً مُسلِمَةً لَكَ وَ أرِنَا مَنَاسِكَنَا وَ تُب عَلَينَا».


بعضى ديگر گفته اند: مراد از «والد و ما ولد»، آدم «عليه السلام» و همه ذرّيه او است به اين بيان كه اين آيات مى خواهد به خلقت انسان در رنج سوگند ياد كند، و خداى تعالى، در ابقاى وجود اين نوع، يعنى نوع انسانى، سنّت ولادت را مقرر فرموده. در اين آيات، به محصول اين سنّت - كه همان پدرى و فرزندى است - سوگند خورده، به اين كه انسان در تلاش ‍ و تعب و رنج است، و اين مقتضاى نوع خلقت او از زمان ولادت تا روز مرگ است.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «والد و ما ولد»، آدم «عليه السلام» و همه ذرّيه او است به اين بيان كه اين آيات مى خواهد به خلقت انسان در رنج سوگند ياد كند، و خداى تعالى، در ابقاى وجود اين نوع، يعنى نوع انسانى، سنّت ولادت را مقرر فرموده. در اين آيات، به محصول اين سنّت - كه همان پدرى و فرزندى است - سوگند خورده، به اين كه انسان در تلاش ‍ و تعب و رنج است، و اين مقتضاى نوع خلقت او از زمان ولادت تا روز مرگ است.


و اين وجه، فى نفسه، وجه بدى نيست، وليكن صاحب اين نظريه، بايد به اين سؤال پاسخ دهد كه مناسبت ميان سنّت ولادت با شهر مكّه چيست؟ با اين كه تمامى مولودهاى عالَم، داخل در سوگند هستند؟ بعضى گفته اند: مراد، آدم و صلحاى از ذرّيه اوست، و گويا اين هم، خواسته همان نظر قبلى را بگويد، با اين تفاوت كه اشكال قبلى ما را هم رفع كرده باشد، كه گفتيم: چگونه ممكن است خداى تعالى، به صالحان و صالحان، يكجا سوگند ياد كند.
و اين وجه، فى نفسه، وجه بدى نيست، وليكن صاحب اين نظريه، بايد به اين سؤال پاسخ دهد كه مناسبت ميان سنّت ولادت با شهر مكّه چيست؟ با اين كه تمامى مولودهاى عالَم، داخل در سوگند هستند؟  
 
بعضى گفته اند: مراد، آدم و صلحاى از ذرّيه اوست، و گويا اين هم، خواسته همان نظر قبلى را بگويد، با اين تفاوت كه اشكال قبلى ما را هم رفع كرده باشد، كه گفتيم: چگونه ممكن است خداى تعالى، به صالحان و صالحان، يكجا سوگند ياد كند.


بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن دو، همۀ پدران و همه فرزندان است.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن دو، همۀ پدران و همه فرزندان است.
خط ۴۶: خط ۵۲:
بعضى مراد از «والد» را رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، و مراد از «ما ولد» را امّت او دانسته اند. به اين دليل كه آن جناب، به منزلۀ پدر امّت است، ولى همه اين وجوه، از نظر لفظ و سياق، وجوه بعيدى است.
بعضى مراد از «والد» را رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، و مراد از «ما ولد» را امّت او دانسته اند. به اين دليل كه آن جناب، به منزلۀ پدر امّت است، ولى همه اين وجوه، از نظر لفظ و سياق، وجوه بعيدى است.


* خلقت انسان در «'''كبد'''» و آميخته بودن حيات او با رنج و خستگى:
==خلقت انسان در «كبد» و آميخته بودن حيات او با رنج و خستگى==


«'''لَقَدْ خَلَقْنَا الإنسانَ فى كَبَدٍ'''»:
«'''لَقَدْ خَلَقْنَا الإنسانَ فى كَبَدٍ'''»:
خط ۵۴: خط ۶۰:
خالص از هر نقمت و دردسر، و خالص در خوبى و پاكيزگى، ولى هيچ نعمتى را به دست نمى آورد، مگر آميخته با ناملايماتى كه عيش او را منغّص مى دارد، و نعمتى مقرون با جرعه هاى اندوه و رنج، علاوه بر مصائب دهر كه حوادث ناگوارى كه چون شرنگى كشنده، كام جانش را تلخ مى كند.
خالص از هر نقمت و دردسر، و خالص در خوبى و پاكيزگى، ولى هيچ نعمتى را به دست نمى آورد، مگر آميخته با ناملايماتى كه عيش او را منغّص مى دارد، و نعمتى مقرون با جرعه هاى اندوه و رنج، علاوه بر مصائب دهر كه حوادث ناگوارى كه چون شرنگى كشنده، كام جانش را تلخ مى كند.


«'''أَيحْسب أَن لَّن يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ'''»:
«'''أَيحْسبُ أَن لَّن يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ'''»:


اين آيه، به منزله نتيجۀ حجتى است كه آيه قبل اقامه كرده بود، به اين بيان كه بعد از آن كه گفتيم خلقت انسان بر پايه رنج است، و ظرف وجودش ‍ تعب، و تعب مظروف اوست، هيچ چيزى به دست نمى آورد مگر كمتر و ناقص تر و ناخالص تر از آنچه توقعش را دارد. و نتيجه گرفتيم كه: پس ‍ انسان در اصل خلقتش طورى آفريده شده كه خواستش همواره مغلوب و شكست خورده، و همه امورش مقهور مقدّرات است، و آن كس كه اراده او را شكست مى دهد و از هر سو و در هر جهت از جهات و شؤون زندگيش دخل و تصرف مى كند، خداى سبحان است كه از هر جهت بر او قادر است. پس او حق دارد كه در انسان به هر نحو كه بخواهد تصرف كند، و هر وقت خواست، او را به عذاب خود بگيرد.
اين آيه، به منزله نتيجۀ حجتى است كه آيه قبل اقامه كرده بود، به اين بيان كه بعد از آن كه گفتيم خلقت انسان بر پايه رنج است، و ظرف وجودش ‍ تعب، و تعب مظروف اوست، هيچ چيزى به دست نمى آورد مگر كمتر و ناقص تر و ناخالص تر از آنچه توقعش را دارد. و نتيجه گرفتيم كه:  


پس انسان نمى تواند اين پندار را به خود راه دهد كه احدى بر او قادر نيست، و اين پندار، او را وادار كند به اين كه بر خدا تكبّر بورزد و از عبادت او عارش آيد، و يا در بعضى از دستوراتش اطاعتش بكند. مثلا در راه رضاى او انفاق بكند، ولى انفاق خود را زياد پنداشته، بر خداى تعالى منّت بگذارد؛ و يا عملى را كه در باطن به عنوان ريا و خودنمايى انجام داده، به خيال خود، خدا را فريب دهد و وانمود كند كه به خاطر رضاى خدا انجام داده، آنگاه بگويد: «أهلكت مالا لُبَدا = من مال بسيارى را نفله كردم».
پس انسان در اصل خلقتش طورى آفريده شده كه خواستش همواره مغلوب و شكست خورده، و همه امورش مقهور مقدّرات است، و آن كس كه اراده او را شكست مى دهد و از هر سو و در هر جهت از جهات و شؤون زندگيش دخل و تصرف مى كند، خداى سبحان است كه از هر جهت بر او قادر است. پس او حق دارد كه در انسان به هر نحو كه بخواهد تصرف كند، و هر وقت خواست، او را به عذاب خود بگيرد.
 
پس انسان نمى تواند اين پندار را به خود راه دهد كه احدى بر او قادر نيست، و اين پندار، او را وادار كند به اين كه بر خدا تكبّر بورزد و از عبادت او عارش آيد، و يا در بعضى از دستوراتش اطاعتش بكند. مثلا در راه رضاى او انفاق بكند، ولى انفاق خود را زياد پنداشته، بر خداى تعالى منّت بگذارد؛ و يا عملى را كه در باطن به عنوان ريا و خودنمايى انجام داده، به خيال خود، خدا را فريب دهد و وانمود كند كه به خاطر رضاى خدا انجام داده، آنگاه بگويد: «أهلكت مالا لُبَدا: من مال بسيارى را نفله كردم».
<span id='link337'><span>
<span id='link337'><span>
==حكايت منت گذارى كسى كه مقدارى از مال خود را انفاق نموده ==
==حكايت منت گذارى كسى كه مقدارى از مال خود را انفاق نموده ==


«'''يَقُولُ أَهْلَكْت مَالاً لُّبَداً'''»:
«'''يَقُولُ أَهْلَكْتُ مَالاً لُّبَداً'''»:


كلمۀ «لُبَد»، به معناى بسيار است. سياق اين آيه و ساير آيات تا آخر سوره چنين مى رساند كه: در آن روزها، شخصى اظهار اسلام و يا تمايل به اسلام نموده، مقدارى از مال خود را هم انفاق نموده و آن را بسيار دانسته، و منّت نهاده و گفته «أهلكت مالا لُبَدا». و در پاسخ اين منت كه نهاده، آيات مورد بحث نازل شده، و سخن او را چنين رد كرده كه: «رستگارى و رسيدن به حيات طيّب و ميمون دست نمى دهد، مگر با تحمّل سختى انفاق در راه خدا، و دخول در زمرۀ كسانى كه به راستى ايمان آورده، يكديگر را به صبر و مرحمت سفارش مى كنند». با اين بيان، رواياتى كه إن شاء اللّه در بحث روايتى آينده مى آيد، تأييد مى شود.
كلمۀ «لُبَد»، به معناى بسيار است. سياق اين آيه و ساير آيات تا آخر سوره چنين مى رساند كه: در آن روزها، شخصى اظهار اسلام و يا تمايل به اسلام نموده، مقدارى از مال خود را هم انفاق نموده و آن را بسيار دانسته، و منّت نهاده و گفته «أهلكت مالا لُبَدا».  
 
و در پاسخ اين منت كه نهاده، آيات مورد بحث نازل شده، و سخن او را چنين رد كرده كه: «رستگارى و رسيدن به حيات طيّب و ميمون دست نمى دهد، مگر با تحمّل سختى انفاق در راه خدا، و دخول در زمرۀ كسانى كه به راستى ايمان آورده، يكديگر را به صبر و مرحمت سفارش مى كنند». با اين بيان، رواياتى كه إن شاء اللّه در بحث روايتى آينده مى آيد، تأييد مى شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۸۹ </center>
* ردّ و انكار، لازمۀ سخن كسى كه انفاق بر او گران آمده، گفت: «'''أهلكت مالا لُبَدا'''»
==ردّ و انكار، لازمۀ سخن كسى كه انفاق بر او گران آمده، گفت: «أهلكتُ مالا لُبَدا»==


«'''أَيحْسب أَن لَّمْ يَرَهُ أَحَدٌ'''»:
«'''أَيحْسبُ أَن لَّمْ يَرَهُ أَحَدٌ'''»:


اين آيه، انكار لازمۀ گفتار و پندار انسان است كه مى گويد: «أهلكت مالا لُبَدا»، و آن را با لحن كنايه انكار مى كند. و حاصل معناى آن، اين است كه: لازمۀ اين كه انسان مى گويد «مالى بسيار نفله كردم»، اين است كه او خيال كرده باشد ما از انفاق او غافل و جاهليم، و او در اين خيال خطا كرده. چون خداى سبحان آنچه را او انفاق كرده ديده، ولى اين مقدار انفاق در رسيدن به آن رستگارى و به ميمنت حيات كافى نيست، بلكه كسى كه چنين زندگى را طالب باشد، بايد از مشقّت عبوديت، بيش از آن را تحمل كند، و از گردنه هاى دشوارترى عبور كند و در مجاهداتى كه مؤمنين دارند، گام به گام با ايشان باشد.
اين آيه، انكار لازمۀ گفتار و پندار انسان است كه مى گويد: «أهلكت مالا لُبَدا»، و آن را با لحن كنايه انكار مى كند. و حاصل معناى آن، اين است كه: لازمۀ اين كه انسان مى گويد «مالى بسيار نفله كردم»، اين است كه او خيال كرده باشد ما از انفاق او غافل و جاهليم، و او در اين خيال خطا كرده. چون خداى سبحان آنچه را او انفاق كرده ديده، ولى اين مقدار انفاق در رسيدن به آن رستگارى و به ميمنت حيات كافى نيست، بلكه كسى كه چنين زندگى را طالب باشد، بايد از مشقّت عبوديت، بيش از آن را تحمل كند، و از گردنه هاى دشوارترى عبور كند و در مجاهداتى كه مؤمنين دارند، گام به گام با ايشان باشد.
خط ۷۸: خط ۸۸:
ولى بعضى از مفسّران، آن را به دو پستان مادر تفسير كرده اند، كه از ظاهر لفظ به دور است.
ولى بعضى از مفسّران، آن را به دو پستان مادر تفسير كرده اند، كه از ظاهر لفظ به دور است.


«'''الم نجعل له عينين'''»: يعنى آيا بدن او را مجهز به دو دستگاه عكّاسى، كه همه ديدنى ها را ببيند، نكرديم؟ تا بدين وسيله آن علم به ديدنى ها با آن وسعت كه دارد، برايش حاصل شود. «'''و لسانا و شفتين'''»: يعنى آيا ما برايش زبان و دو لب قرار نداديم، تا به وسيله آن ها تواناى بر سخن گفتن شود، آن هم با وسعت دامنه اى كه دارد و به وسيله سخن گفتن، هر يك بر باطن و ضمير ديگرى آگاه گردد، علم خود را به او منتقل كند، و آن ديگرى از اين راه به امورى كه غايب از ديدگان است، راه يابد.
«'''ألَم نَجعَل لَهُ عَينَين'''»: يعنى آيا بدن او را مجهز به دو دستگاه عكّاسى، كه همه ديدنى ها را ببيند، نكرديم؟ تا بدين وسيله آن علم به ديدنى ها با آن وسعت كه دارد، برايش حاصل شود.  


«'''و هديناه النجدين '''»: يعنى ما راه خير و شر را با الهامى از خود به او تعليم داديم. در نتيجه، او به خودى خود و به الهام ما خير و شر را تشخيص مى دهد. پس آيه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «'''و نفس و ما سوّيها فألهمها فجورها و تقويها'''».
«'''وَ لِسَاناً وَ شَفَتَين'''»: يعنى آيا ما برايش زبان و دو لب قرار نداديم، تا به وسيله آن ها تواناى بر سخن گفتن شود، آن هم با وسعت دامنه اى كه دارد و به وسيله سخن گفتن، هر يك بر باطن و ضمير ديگرى آگاه گردد، علم خود را به او منتقل كند، و آن ديگرى از اين راه به امورى كه غايب از ديدگان است، راه يابد.
 
«'''وَ هَدَينَاهُ النَّجدَين '''»: يعنى ما راه خير و شر را با الهامى از خود به او تعليم داديم. در نتيجه، او به خودى خود و به الهام ما خير و شر را تشخيص مى دهد. پس آيه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «وَ نَفسٍ وَ مَا سَوَّيهَا فَألهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقوَيهَا».


در خلال اين آيات سه گانه، حجّتى نهفته است بر اثبات مضمون آيه: «أيحسب أن لم يره احد». و آن مضمون اين است كه خداى تعالى، اعمال بندگان و ضمائر آنان را مى بينند، خير آن را از شرش، و حسنه آن را از سيئه اش تشخيص مى دهد.
در خلال اين آيات سه گانه، حجّتى نهفته است بر اثبات مضمون آيه: «أيحسب أن لم يره احد». و آن مضمون اين است كه خداى تعالى، اعمال بندگان و ضمائر آنان را مى بينند، خير آن را از شرش، و حسنه آن را از سيئه اش تشخيص مى دهد.
خط ۸۶: خط ۹۸:
و حاصل حجّت مذكور اين است كه: خداى سبحان، كسى است كه ديدنى ها را به وسيله دو چشم - يا به عبارتى دو عدسى - به انسان ها نشان داد، و چگونه تصور مى شود كه هر ديدنى را به انسان نشان بدهد، ولى خودش آن ها را نبيند و نيز، خداى تعالى كسى است كه هر انسانى را از راه سخن گفتن به منويات انسان هاى ديگر آگاه مى كند، و چگونه تصور دارد كه خود او از باطن بندگانش آگاه نباشد، و چگونه ممكن است براى بندگانش پرده از اسرارى بردارد كه براى خودش مستور باشد. و خداى عزّوجلّ، كسى است كه با الهام خود، به انسان تشخيص خير و شر را داده، و آيا ممكن است با اين حال، خود او خير و شر و حسنه و سيئه را تشخيص ندهد؟
و حاصل حجّت مذكور اين است كه: خداى سبحان، كسى است كه ديدنى ها را به وسيله دو چشم - يا به عبارتى دو عدسى - به انسان ها نشان داد، و چگونه تصور مى شود كه هر ديدنى را به انسان نشان بدهد، ولى خودش آن ها را نبيند و نيز، خداى تعالى كسى است كه هر انسانى را از راه سخن گفتن به منويات انسان هاى ديگر آگاه مى كند، و چگونه تصور دارد كه خود او از باطن بندگانش آگاه نباشد، و چگونه ممكن است براى بندگانش پرده از اسرارى بردارد كه براى خودش مستور باشد. و خداى عزّوجلّ، كسى است كه با الهام خود، به انسان تشخيص خير و شر را داده، و آيا ممكن است با اين حال، خود او خير و شر و حسنه و سيئه را تشخيص ندهد؟


* «'''معناى «عقبه» و وجه تفسير آن به «فكّ رقبة» و...'''»
==معناى «عَقَبه» و وجه تفسير آن به «فَكُّ رَقَبَة» و...==


«'''فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ'''»:
«'''فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ'''»:
خط ۹۸: خط ۱۱۰:
تعبير اين كه تو نمى دانى، كنايه است از عظمت شأن عقبه، همان طور كه اين تعبير در هرجا همين معنا را افاده مى كند.
تعبير اين كه تو نمى دانى، كنايه است از عظمت شأن عقبه، همان طور كه اين تعبير در هرجا همين معنا را افاده مى كند.


«'''فَكّ رَقَبَةٍ'''»:
«'''فَكُّ رَقَبَةٍ'''»:
   
   
يعنى آزاد كردن برده. ممكن هم هست تقدير كلام «هى (عقبة) فكّ رقبة» باشد. يعنى عقبه عبارت است از: «آزاد كردن برده». پس مراد از «عقبه»، خود آزاد كردن است كه عملى از اعمال آدمى است. و مراد از «اقتحام» اين عمل، آوردن آن است، و معلوم است كه آوردن عمل، همان عمل است.
يعنى آزاد كردن برده. ممكن هم هست تقدير كلام «هى (عقبة) فكّ رقبة» باشد. يعنى عقبه عبارت است از: «آزاد كردن برده». پس مراد از «عقبه»، خود آزاد كردن است كه عملى از اعمال آدمى است. و مراد از «اقتحام» اين عمل، آوردن آن است، و معلوم است كه آوردن عمل، همان عمل است.
خط ۱۰۴: خط ۱۱۶:
با اين بيان فساد گفتار بعضى از مفسّران روشن مى شود كه گفته اند: فكّ رقبة،
با اين بيان فساد گفتار بعضى از مفسّران روشن مى شود كه گفته اند: فكّ رقبة،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۱ </center>
اقتحام عقبه است، نه خود عقبه. پس بايد مضافى در اين جا حذف شده باشد، كه ضميرى به آن برگردد. و خلاصه تقدير كلام «و ما أدريك ما اقتحام العقبة، هو - أى الإقتحام - فكّ رقبة = و تو نمى دانى اقتحام عقبه چيست؟ آن - يعنى اقتحام عقبه - عبارت از بنده آزاد كردن است» مى باشد.
اقتحام عقبه است، نه خود عقبه. پس بايد مضافى در اين جا حذف شده باشد، كه ضميرى به آن برگردد. و خلاصه تقدير كلام «و ما أدريك ما اقتحام العقبة، هو - أى الإقتحام - فكّ رقبة: و تو نمى دانى اقتحام عقبه چيست؟ آن - يعنى اقتحام عقبه - عبارت از بنده آزاد كردن است» مى باشد.


و تفسير كردن «عقبه» به «فكّ رقبة» و «اطعام در روز قحطى» جنبه مثال دارد. نه اين كه «عقبه» تنها اين دو باشد، بلكه اين دو، به خاطر اهميتى كه دارد، اختصاص به ذكر يافته، همچنان كه ذكر «فكّ رقبه» قبل از آن ديگرى، باز به خاطر مهمتر بودن آن بوده، چون خداى تعالى به اين عمل خير عنايت بيشترى دارد.
و تفسير كردن «عقبه» به «فكّ رقبة» و «اطعام در روز قحطى» جنبه مثال دارد. نه اين كه «عقبه» تنها اين دو باشد، بلكه اين دو، به خاطر اهميتى كه دارد، اختصاص به ذكر يافته، همچنان كه ذكر «فكّ رقبه» قبل از آن ديگرى، باز به خاطر مهمتر بودن آن بوده، چون خداى تعالى به اين عمل خير عنايت بيشترى دارد.
خط ۱۱۸: خط ۱۳۰:
كلمۀ «مرحمه»، مصدر ميمى از مادۀ رحمت است، و كلمۀ «تواصوا» از مصدر «تواصى» است، و «تواصى به صبر»، سفارش كردن اين به آن و آن به اين، به صبر كردن در برابر اطاعت خداست. و نيز سفارش كردن يكديگر به ترحم كردن بر افراد فقير و مسكين است.
كلمۀ «مرحمه»، مصدر ميمى از مادۀ رحمت است، و كلمۀ «تواصوا» از مصدر «تواصى» است، و «تواصى به صبر»، سفارش كردن اين به آن و آن به اين، به صبر كردن در برابر اطاعت خداست. و نيز سفارش كردن يكديگر به ترحم كردن بر افراد فقير و مسكين است.


و جملۀ «ثُمّ كان ...»، عطف است بر جملۀ «اقتحم»، و تقدير كلام «فلا اقتحم العقبة و لا كان من الّذين آمنوا... : نه در عقبه اى قدم نهاد، و نه از كسانى بود كه ايمان آوردند...» است. و مفسّران ديگر در باره اين جمله و اين كه به كجا عطف مى شود، سخنان بى فايده اى گفته اند كه به همين جهت از نقلش خوددارى مى شود.
و جملۀ «ثُمّ كان ...»، عطف است بر جملۀ «اقتحم»، و تقدير كلام «فلا اقتحم العقبة و لا كان من الّذين آمنوا... : نه در عقبه اى قدم نهاد، و نه از كسانى بود كه ايمان آوردند...» است.  
 
و مفسّران ديگر، در باره اين جمله و اين كه به كجا عطف مى شود، سخنان بى فايده اى گفته اند كه به همين جهت از نقلش خوددارى مى شود.


«'''أُولَئك أَصحَابُ المَْيْمَنَةِ'''»:
«'''أُولَئك أَصحَابُ المَْيْمَنَةِ'''»:
خط ۱۲۶: خط ۱۴۰:
ولى بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از «ميمنة»، طرف دست راست است، و اصحاب دست راست، كسانى هستند كه در قيامت، نامۀ اعمالشان به دست راستشان داده مى شود؛ ولى اين سخن درست نيست. زيرا در مقابل «اصحاب ميمنه» به اين معنا، «اصحاب مشئمه» قرار نمى گيرد.
ولى بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از «ميمنة»، طرف دست راست است، و اصحاب دست راست، كسانى هستند كه در قيامت، نامۀ اعمالشان به دست راستشان داده مى شود؛ ولى اين سخن درست نيست. زيرا در مقابل «اصحاب ميمنه» به اين معنا، «اصحاب مشئمه» قرار نمى گيرد.


«'''وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِئايَاتِنَا هُمْ أَصحَاب الْمَشئَمَةِ'''»:
«'''وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا هُمْ أَصحَاب الْمَشئَمَةِ'''»:


آيات موجود در خارج وجود انسان در پهناى جهان و آيات موجود در داخل ذات انسان، آيات و ادّله اى است كه بر يگانگى او در ربوبيّت و الوهيّت و لوازم اين يگانگى دلالت مى كند، و ردّ اين ادله، كفر به آيات خدا و به خود خداست. و نيز، كفر به قرآن كريم و آيات شريفه آن است. و نيز، كفر به هر حكمى است كه از طريق رسالت نازل شده. و ظاهرا مراد از آيات، مطلق آيات است، و «مشئمه»، ضد ميمنت است.
آيات موجود در خارج وجود انسان در پهناى جهان و آيات موجود در داخل ذات انسان، آيات و ادّله اى است كه بر يگانگى او در ربوبيّت و الوهيّت و لوازم اين يگانگى دلالت مى كند، و ردّ اين ادله، كفر به آيات خدا و به خود خداست. و نيز، كفر به قرآن كريم و آيات شريفه آن است. و نيز، كفر به هر حكمى است كه از طريق رسالت نازل شده. و ظاهرا مراد از آيات، مطلق آيات است، و «مشئمه»، ضد ميمنت است.
خط ۱۳۴: خط ۱۴۸:
يعنى آتشى بر آنان مستولى است كه از هر سو، احاطه شان مى كند.
يعنى آتشى بر آنان مستولى است كه از هر سو، احاطه شان مى كند.


<center>«'''بحث روایى'''» </center>
==بحث روایتی: (رواياتى ذیل آیات سوره بلد)==
 
* «'''رواياتى درباره قسم به شهر مكّه، و مراد از «والد و ما ولد'''»


در مجمع البيان، در تفسير آيه «و أنت حِلّ بهذا البلد» نقل مى كند كه بعضى گفته اند معنايش اين است كه: تو در اين شهر، مُحِل (به ضمّۀ ميم، در مقابل مُحرِم) هستى، و مراد اين است كه: براى تو حلال است كه هر كس را كه از كفّار بخواهى، به قتل برسانى، و اين فرمان مربوط به روز فتح مكه است، كه آن جناب مأمور به قتال با كفّار بود، و خداى تعالى، قتال و كشتن كفّار را برايش حلال كرد. و خود آن حضرت فرمود: اين عمل براى احدى قبل از من حلال نبود، و براى احدى بعد از من نيز حلال نخواهد شد، و براى من نيز، بيش از ساعتى از روز حلال نشده. (نقل از ابن عباس و مجاهد و عطاء).
در مجمع البيان، در تفسير آيه «و أنت حِلّ بهذا البلد» نقل مى كند كه بعضى گفته اند معنايش اين است كه: تو در اين شهر، مُحِل (به ضمّۀ ميم، در مقابل مُحرِم) هستى، و مراد اين است كه: براى تو حلال است كه هر كس را كه از كفّار بخواهى، به قتل برسانى، و اين فرمان مربوط به روز فتح مكه است، كه آن جناب مأمور به قتال با كفّار بود، و خداى تعالى، قتال و كشتن كفّار را برايش حلال كرد. و خود آن حضرت فرمود: اين عمل براى احدى قبل از من حلال نبود، و براى احدى بعد از من نيز حلال نخواهد شد، و براى من نيز، بيش از ساعتى از روز حلال نشده. (نقل از ابن عباس و مجاهد و عطاء).
خط ۱۴۲: خط ۱۵۴:
و نيز، در ذيل همين آيه نقل كرده كه بعضى گفته اند: معناى آيه «لا اقسم بهذا البلد و أنت حِلّ بهذا البلد» اين است كه: من ديگر به اين شهر سوگند نمى خورم كه تو در آن حلال و بى حرمت شدى، و با اين كه مردمش پاس حرمت عِرض تو را نگه نداشتند، ديگر اين شهر هم حرمتى ندارد. (نقل از ابى مسلم). و نيز، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده.
و نيز، در ذيل همين آيه نقل كرده كه بعضى گفته اند: معناى آيه «لا اقسم بهذا البلد و أنت حِلّ بهذا البلد» اين است كه: من ديگر به اين شهر سوگند نمى خورم كه تو در آن حلال و بى حرمت شدى، و با اين كه مردمش پاس حرمت عِرض تو را نگه نداشتند، ديگر اين شهر هم حرمتى ندارد. (نقل از ابى مسلم). و نيز، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۳ </center>
سپس مى گويد: قريش احترام مكه را رعايت مى كردند، ولى حرمت محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را پاس نمى داشتند، و بدين جهت بود كه خداى تعالى فرمود: «لا اقسم بهذا البلد و أنت حِلّ بهذا البلد»، و منظورش اين است كه مردم اين شهر، تو را در اين شهر بى حرمت كردند، رسالتت را تكذيب نموده، دشنامت گفتند؛ با اين كه اگر كسى پدرشان را مى كشت، آن قاتل را تعقيب و دستگير نمى كردند. قاتلان، شاخه اى از درخت حرم را به گردن مى انداختند و از خطر انتقام ايمن مى شدند؛ و ليكن رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را (كه حرمت مكّه به طفيل وجود او بود)، بى احترامى مى كردند. آن هم به نحوى كه با هيچ كس آن طور بى حرمتى روا نمى داشتند. و لذا خداى تعالى، اين رفتار را بر آنان خرده گرفت.
سپس مى گويد: قريش احترام مكه را رعايت مى كردند، ولى حرمت محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را پاس نمى داشتند، و بدين جهت بود كه خداى تعالى فرمود: «لا اقسم بهذا البلد و أنت حِلّ بهذا البلد»، و منظورش اين است كه مردم اين شهر، تو را در اين شهر بى حرمت كردند، رسالتت را تكذيب نموده، دشنامت گفتند؛ با اين كه اگر كسى پدرشان را مى كشت، آن قاتل را تعقيب و دستگير نمى كردند. قاتلان، شاخه اى از درخت حرم را به گردن مى انداختند و از خطر انتقام ايمن مى شدند؛ وليكن رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را (كه حرمت مكّه به طفيل وجود او بود)، بى احترامى مى كردند. آن هم به نحوى كه با هيچ كس آن طور بى حرمتى روا نمى داشتند. و لذا خداى تعالى، اين رفتار را بر آنان خرده گرفت.


باز در همان كتاب در تفسير آيه «و والد و ما ولد» نقل كرده كه بعضى گفته اند: منظور از «والد» حضرت آدم، و از «ما ولد»، همه انبياء و اوصياى انبياء و پيروان ايشان است. (نقل از امام صادق «عليه السلام»).
باز در همان كتاب در تفسير آيه «و والد و ما ولد» نقل كرده كه بعضى گفته اند: منظور از «والد» حضرت آدم، و از «ما ولد»، همه انبياء و اوصياى انبياء و پيروان ايشان است. (نقل از امام صادق «عليه السلام»).


مؤلّف: چند معنايى كه نقل شد، از طرق اهل سنّت هم در احاديثى موقوف روايت شده است.
مؤلّف: چند معنايى كه نقل شد، از طرق اهل سنّت هم در احاديثى موقوف روايت شده است.
و قمى هم، دو معناى اخير را در احاديثى كه نه سند دارد و نه نام امام برده شده، آورده است.
و قمى هم، دو معناى اخير را در احاديثى كه نه سند دارد و نه نام امام برده شده، آورده است.


خط ۱۶۳: خط ۱۷۶:
و سپس مى فرمود: خداى عزّوجلّ مى دانست كه همۀ مردم قادر بر بنده آزاد كردن نيستند، و لذا راه ديگرى به سوى بهشت برايشان باز كرد و آن، إطعام مسكين است.
و سپس مى فرمود: خداى عزّوجلّ مى دانست كه همۀ مردم قادر بر بنده آزاد كردن نيستند، و لذا راه ديگرى به سوى بهشت برايشان باز كرد و آن، إطعام مسكين است.


و در مجمع البيان، روايتى رسيده كه اوائل سندش ذكر نشده، و آخر سندش، «براء بن عازب» است كه گفته: مردى عرب نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شد و عرضه داشت: يا رسول اللّه! مرا علمى بياموز كه داخل بهشتم كند. فرمود: اگر من كمتر سخن گفتم و منبر را زود ختم كردم، تو در عوض مسألۀ خود را پرسيدى. يا بنده اى را آزاد كن و يا رقبه اى را فك كن. عرضه داشت: مگر اين دو، يكى نيستند؟ فرمود: نه، «عتق رقبه» اين است كه انسان، همۀ بهاى آن را خودش به تنهايى بپردازد، و «فكّ رقبه» اين است كه ديگرى را در پرداختن بهايش كمك كند. و سوم، آشتى كردن با كسى كه از ارحام است و به تو ستم كرده.
و در مجمع البيان، روايتى رسيده كه اوائل سندش ذكر نشده، و آخر سندش، «براء بن عازب» است كه گفته: مردى عرب نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شد و عرضه داشت: يا رسول اللّه! مرا علمى بياموز كه داخل بهشتم كند.  
 
فرمود: اگر من كمتر سخن گفتم و منبر را زود ختم كردم، تو در عوض مسألۀ خود را پرسيدى. يا بنده اى را آزاد كن و يا رقبه اى را فك كن.  
 
عرضه داشت: مگر اين دو، يكى نيستند؟  
 
فرمود: نه، «عتق رقبه» اين است كه انسان، همۀ بهاى آن را خودش به تنهايى بپردازد، و «فكّ رقبه» اين است كه ديگرى را در پرداختن بهايش كمك كند. و سوم، آشتى كردن با كسى كه از ارحام است و به تو ستم كرده.
و اگر اين هم نشد، گرسنه اى را سير و تشنه اى را سيراب كنى، امر به معروف و نهى از منكر كنى. اگر اين را هم نتوانستى، زبانت را باز بدارى مگر از خير.
و اگر اين هم نشد، گرسنه اى را سير و تشنه اى را سيراب كنى، امر به معروف و نهى از منكر كنى. اگر اين را هم نتوانستى، زبانت را باز بدارى مگر از خير.


و در تفسير قمى، در ذيل آيه «أو مسكينا ذا متربة» مى گويد: يعنى مسكينى كه جامه خوابى ندارد كه او را از آلودگى به خاك نگه بدارد.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «أو مسكينا ذا متربة» مى گويد: يعنى مسكينى كه جامه خوابى ندارد كه او را از آلودگى به خاك نگه بدارد.
<center> '''* * *''' </center>
<center> '''* * *''' </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۹۵ </center>
<span id='link342'><span>
<span id='link342'><span>
۱۳٬۷۵۱

ویرایش