تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۱۴

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۱۰:۰۸ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


وصف حال طائفه اى كه در قيامت گشاده رويند

وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ نَّاضِرَةٌ إِلى رَبهَا نَاظِرَةٌ اين دو جمله وصف روز قيامت است كه چهره هاى مردم را دو قسم مى كند، يكى ناضره و ديگرى باسره و نضره و نضارت چهره و درخت و امثال آن به معناى خرمى و زيبايى و بهجت آنها است : و معناى دو جمله مورد بحث با در نظر گرفتن اينكه در مقابل «وجوه يومئذ باسره ...» قرار گرفته چنين مى شود كه وجوهى در آن روز كه قيامت بپا مى شود زيبا و خرم است ، و مسرت و بشاشت درونى از چهره ها نمايان است ، همچنان كه در جاى ديگر درباره اين وجوه فرموده : «تعرف فى وجوههم نضره النعيم » ونيز فرموده : «و لقيهم نضره و سرورا»

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۷۸

و جمله «الى ربها ناظره » خبرى است بعد از خبر براى مبتدا (وجوه )، و «الى ربها» متعلق است به كلمه «ناظره »، كه به خاطر افاده حصر، و يا رساندن اهميت مطلب از خود آن جلوتر آمده ، وگر نه مى فرمود: «ناظره الى ربها». و مراد از «نظر كردن به خداى تعالى » نظر كردن حسى كه با چشم سرانجام مى شود نيست ، چون برهان قاطع قائم است بر محال بودن ديده شدن خداى تعالى ، بلكه مراد نظر قلبى و ديدن قلب به وسيله حقيقت ايمان است ، همانطور كه براهين عقلى هم همين را مى گويد، و اخبار رسيده از اهل بيت عصمت (عليهم السلام ) هم بر همين دلالت دارد، و ما پاره اى از آن اخبار را در ذيل تفسير آيه شريفه «قال رب ارنى انظر اليك » و آيه «ما كذب الفواد ما رءاى » ايراد كرديم . پس اين طايفه دلهايشان متوجه پروردگارشان است ، و هيچ سببى از اسباب دلهايشان را از ياد خدا به خود مشغول نمى كند، چون آن روز همه سبب ها از سببيت ساقطند، و در هيچ موقفى از مواقف آن روز نمى ايستند، و هيچ مرحله اى از مراحل آنجا را طى نمى كنند، مگر آنكه رحمت الهى شامل حالشان است ، و از فزع آن روز ايمنند «و هم من فزع يومئذ امنون »، و هيچ مشهدى از مشاهد جنت را شهود نمى كنند، و به هيچ نعمتى از نعمت هايش متنعم نمى شوند، مگر آنكه در همان حال پروردگار خود را مشاهده مى كنند، چون نظر به هيچ چيز نمى كنند، و هيچ چيزى را نمى بينند، مگر از اين دريچه كه آيت خداى سبحان است ، و معلوم است كه نظر كردن به آيت از آن جهت كه آيت است عينا نظر كردن به صاحب آيت يعنى خداى سبحان است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۷۹

اشكالى كه در مورد انحصار مستفاد از آيه : «الى ربها ناظرة » و پاسخ آن با اين بيان جواب از ايرادى كه به انحصار مستفاد از تقدم «الى ربها» بر كلمه «ناظره » شده ، روشن مى شود، و آن اشكال اين است كه از اين تقدم استفاده مى شود كه اين طايفه غير از پروردگار خود چيزى را نمى بينند، با اينكه مسلما نعمت هاى بهشتى را مى بينند، جوابش اين شد كه اينان به خاطر آنكه محجوب از پروردگار خود نيستند، نظرشان به هر چيزى به عنوان آيت خداست ، و آيت بدان جهت كه آيت است محجوب از صاحب آيت نيست ، و خودش بين ناظر و او حاجب نمى شود، پس نظر كردن به آيت عينا نظر كردن به صاحب آيت است ، و اين طايفه در حقيقت جز به پروردگار خود نظر نمى كنند. مفسرين ديگر از اين اشكال جواب ديگرى داده اند و آن اين است كه : مقدم آمدن «الى ربها» براى افاده حصر نيست بلكه تنها براى رعايت قافيه آخر آيات است ، و بر فرض هم كه براى افاده حصر باشد، نظر كردن به غير خدا در جنب نظر كردن به خدا نظر شمرده نمى شود، و بر فرض هم كه شمرده شود منظور آيه نظر كردن به خداى تعالى در بعضى از احوال است ، نه در همه احوال ، و اين جواب خالى از تكلف نيست ، چون بدون هيچ دليلى آيه را تقييد كرده . علاوه بر اين ، پاسخ اين معنا نمى شود كه آيه شريفه رويت و نظر را به وجه نسبت داده ، نه به ديدگان ، و نفرمود: «عيون - و يا ابصار - اليربها ناظره »، از اين هم كه بگذريم نفرموده : وجوه اهل بهشت گاهى ناظر به خداست ، و گاهى به نعمت هاى بهشتى ، بلكه وجوه آنان دائما به سوى خداى تعالى است . وَ وُجُوهٌ يَوْمَئذِ بَاسِرَةٌ تَظنُّ أَن يُفْعَلَ بهَا فَاقِرَةٌ مفسرين مصدر بسور را به شدت خشم و عبوس تفسير كرده اند، و در اينجا «ظن » به معناى علم است ، و كلمه «فاقره » صفتى است كه موصوفش حذف شده ، تقديرش «فعله فاقره » است ، و فاقره از ماده «فقر» است ، كه به معناى آسيب ديدن ستون فقرات است . و بعضى گفته اند: از باب «فقرت البعير» است ، يعنى بينى شتر را با آتش داغ نهاد. و معناى آيه اين است كه : وجوهى در آن روز به سختى عبوس است ، مى داند كه با آنان رفتارى مى شود كه پشتشان شكسته شود، و يا دماغشان به آتش داغ شود. احتمال هم دارد كلمه تظن خطاب به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بوده باشد بدان جهت كه فردى شنونده است و ظن هم به همان معناى معروفش باشد.

حكايت حال طائفه اى ديگر كه در قيامت گرفته رويند،

َكلا إِذَا بَلَغَتِ الترَاقىَ اين جمله رد از اين عمل ايشان است كه زندگى دنياى عاجله را دوست مى دارند و آن را مقدم بر زندگى آخرت مى دارند، گويا فرموده : از اين رفتارتان دست برداريد كه اين زندگى و اين طرز فكر براى شما دوام ندارد، و به زودى مرگ بر شما نازل گشته ، به سوى پروردگارتان روانه مى شويد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۸۰

در اين جمله فاعل فعل «بلغت » حذف شده ، چون سياق بر آن دلالت مى كرده ، همچنان كه در آيه «فلو لا اذا بلغت الحلقوم » نيز فاعل حذف شده ، و در هر دو جمله تقدير كلام «بلغت النفس » است ، و كلمه «تراقى » جمع «ترقوه » است كه به معناى استخوانهاى اطراف گردن است ، كه از طرف چپ و راست گردن را در ميان گرفته اند. و معناى آيه روشن است . وَ قِيلَ مَنْ رَاقٍ كلمه «راق - راقى » اسم فاعل از مصدر «رقى » است ، كه به معناى افسون كردن و شفا دادن است ، مى فرمايد: چه كسى از اهل و عيال و دوستانش در آنچه كه پيرامون اويند مى تواند او را شفا دهد و دردش را دوا كند؟ و اين جمله را در هنگام نوميدى بكار مى برند. بعضى از مفسرين گفته اند: معنايش اين است كه بعضى از ملائكه از بعضى ديگر كه روح او را بالا مى برند مى پرسند: شما ملائكه عذابيد يا ملائكه رحمت ، (كيست بالا برنده ) ؟ وَ ظنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ يعنى انسان محتضر وقتى اين احوال را مشاهده مى كند، يقين مى كند كه ديگر بايد از زندگى عاجله دنيا كه علاقمند بدان بود، و بر آخرت ترجيحش مى داد جدا شود. مراد از جمله «والتفّت السّاق بالسّاق » وَ الْتَفَّتِ الساقُ بِالساقِ اين عبارت اين است كه مراد از آن پيچيدن ساقهاى پاى محتضر در يكديگر است ، چون وقتى روح به گلوگاه مى رسد حيات سارى در اطراف بدن باطل گشته ، ديگر تعادلى بين اعضا نمى ماند. بعضى گفته اند: مراد از اين جمله پيچيدن شدت امر آخرت به امر دنيا است . بعضى ديگر گفته اند: منظور درهم شدن حال جاندادن با حال زندگى است . و بعضى گفته اند: پيچيدن ساق دنيا كه همان سختى جان دادن است ، به ساق آخرت يعنى شدت هول مطلع است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۸۱

ولى در الفاظ آيه هيچ دليلى بر هيچ يك از اين معانى وجود ندارد، بله اين مقدار را مى توان گفت كه آيه مى خواهد با تعبير پيچيدن ساق به ساق از احاطه شدائد و ورود پى در پى آنها خبر دهد، چون از دم مرگ تا روز قيامت شدائد يكى پس از ديگرى روى مى آورد، و اين معنا با معناهايى كه نقل كرديم منطبق مى شود. مراد از اينكه در قيامت «مساق » به سوى پروردگار است إِلى رَبِّك يَوْمَئذٍ الْمَساقُ كلمه «مساق » مصدر ميمى است ، كه همان معناى مصدر (سوق ) را مى دهد، و مراد از اينكه در قيامت يا در روز مرگ سوق به سوى خداى تعالى است ، اين است كه بازگشت به سوى اوست ، و اگر از بازگشت ، به مساق تعبير آورد، براى اشاره به اين بود كه آدمى در اين بازگشت ، اختيارى از خود ندارد، مانند حيوانى كه ديگرى او را مى راند، آدمى را هم ديگرى به سوى اين سرنوشت مى برد، و او خود هيچ چاره اى از آن ندارد، پس او به حكم «الى ربك يومئذ المساق » از روز مرگش به سوى پروردگارش رانده مى شود، تا به حكم «الى ربك يومئذ المستقر» در قيامت بر او وارد شود. و اگر در باره اينكه چرا جمله «الى ربك » جلوتر از جمله «يومئذ المساق » ذكر شده ؟ بگوييم به منظور افاده حصر بوده ، آن وقت آيه شريفه مى فهماند كه غايت و نقطه نهايى هستى برگشتن به خداى تعالى است . بعضى گفته اند: مضافى از كلام حذف شده ، و جلوتر آمدن جمله «الى ربك » براى افاده حصر است ، و تقدير كلام «الى حكم ربك يومئذ المساق » است ، يعنى در آن روز او را مى رانند تا خداى تعالى درباره اش به حكم خود حكم فرمايد، و يا تقديرش «الى موعد ربك » است ، و موعد پروردگار يا بهشت است ، و يا دوزخ . بعضى ديگر گفته اند: منظور از اينكه فرموده «مساق » به سوى خداى تعالى است ، اين است كه سائق و راننده تنها خداى تعالى است و لا غير. و ليكن وجه صحيح همان است كه گذشت . فَلا صدَّقَ وَ لا صلى وَ لَكِن كَذَّب وَ تَوَلى ثمَّ ذَهَب إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطى همه ضميرها به انسان نامبرده در جمله ايحسب الانسان ... بر مى گردد، و مراد از اينكه فرمود: نه تصديق كرد و نه نماز خواند، تصديق دعوت حقى است كه قرآن كريم متضمن آن است ، و مراد از نماز نخواندن اين است توجه بندگى و عبادت كه همان نماز و عمود دين است به خداى تعالى نكرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۸۲

و «تمطى » - به طورى كه در مجمع البيان آمده - به معناى تمدد بدن از كسالت است ، و اصل آن به اين معنا بوده كه آدمى پشت و كمر خود را تاب دهد، و تمطى در حال رفتن استعاره است از راه رفتن با تكبر و تبختر. و معناى آيه اين است كه : انسان دعوت حقه اسلام ومعارف آن را تصديق نكرد، و براى پروردگارش نماز نگذاشت ، و خلاصه نه اصول دعوت را پذيرفت و نه فروع آن را كه ركن آن فروع نماز است ، و ليكن آن را تكذيب نموده ، از قبولش اعراض نمود، و تازه وقتى به طرف اهلش ‍ مى رفت (مثل كسى كه فتحى نمايان كرده ) باد به دماغش انداخته ، با تكبر مى رفت . أَوْلى لَك فَأَوْلى ثمَّ أَوْلى لَك فَأَوْلى در اينكه اين جمله كلمه تهديد است حرفى نيست ، و اگر مكرر شده ، به منظور تاءكيد بوده . و بعيد نيست - و خدا داناتر است - كه جمله «اولى لك » خبرى باشد براى مبتدايى كه حذف شده ، و آن ضميرى است كه به حال انسان كه قبلا ذكر شده بود برگردد، و بخواهد همان حال (نخواندن نماز و تصديق نكردن و تكذيب كردن و با حال تبختر برگشتن ) را براى انسان نامبرده اثبات كند، تا كنايه باشد از اثبات تبعات و عواقب سوء آن حال . در نتيجه كلام مذكور فرمان و نفرينى باشد از ناحيه خداى تعالى عليه اين انسان ، تا با همين فرمان مهر بر دلش بزند، و ايمان و تقوى را بر او حرام كند، و بنويسد كه اين شخص از اهل آتش است ، و آنگاه دو آيه مورد بحث به وجهى شبيه مى شود به آيه «فاذا انزلت سوره محكمه و ذكر فيها القتال رايت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليه من الموت فاولى لهم ». وجوه مختلف درباره معناى آيه : «اولى لك فاولى ثمّ اولى لك فاولى » و معناى آيه اين است : اين حال كه تو دارى برايت بهتر و بهتر است ، آرى براى تو بهتر آن است كه وبال امر خود را بچشى ، و عذابى كه برايت آماده كرده اند تو را بگيرد. ولى بعضى گفته اند: جمله «اولى لك » اسم فعل و مبنى است ، يعنى اعراب نمى پذيرد، و معنايش اين است كه بدبختيتان پشت سر هم باد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۸۳

بعضى ديگر گفته اند: كلمه «اولى » فعل ماضى دعائى ، و از ماده «ولى » است ، كه به معناى نزديكى است ، و فاعل اين فعل ماضى ، ضمير مستترى است كه به هلاك بر مى گردد، و لام در كلمه «لك » زايده است ، و معنايش «اولاك الهلاك » است ، يعنى هلاكتت نزديك باد. بعضى ديگر گفته اند: فاعل آن ضميرى است كه به خداى تعالى بر مى گردد، و لام زايده است و معنايش اين است كه خداى تعالى نزديك كند آنچه را كه مكروه تو است ، ممكن هم هست آن را غير زايد بگيريم ، و چنين معنا كنيم : خداوند برايت نزديك كند آنچه را كه مايه كراهت تو است . بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه مذمت كردن تو سزاوارتر از نكردن است ، و چون اين كلام زياد استعمال مى شده زوايدش حذف شده ، و آنچه باقى مانده مشابه ويل لك شده ، به طورى كه محذوف آن از محذوف هايى شده كه اظهارش جايز نيست . بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه خدا تو را هلاك كند، به هلاكتى كه از هر شر و هلاكت ديگرى نزديك تر باشد. بعضى ديگر گفته اند: كلمه «اولى » افعل تفضيل ، و به معناى «احرى - سزاوارتر» است ، و اين كلمه خبر است براى مبتدايى كه حذف شده ، تقدير كلام چيزى است كه لايق مقام چنان كس باشد، مثلا تقديرش اين است كه «اينجا آتش براى تو بهتر است ، يعنى تو سزاوارتر به آتشى و اهليت آن را دارى ، پس همان برايت بهتر است ،» البته در اين ميان وجوه سست ديگرى هم هست كه خالى از تكلف نيست ، و وجه اخير قريب به همان وجهى است كه ما ذكر كرديم ، ولى عين آن نيست . أَ يحْسب الانسنُ أَن يُترَك سدىً در اين آيه به مساءله مورد بحث اول سوره بازگشت شده ، كه همان مساءله ردبر منكرين قيامت است ، آنجا هم مى فرمود: «ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه » و استفهام در آن توبيخى است ، و كلمه «سدى » به معناى مهمل است ، و معناى آيه اين است كه : آيا انسان چنين مى پندارد كه ما او را مهمل رها مى كنيم و اعتنايى به او نداريم ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۸۴

و چون نداريم بعث و قيامتى هم نيست ، و بعد از مردن ديگر زنده اش ‍ نمى كنيم ، و در نتيجه تكليف و جزايى در كار نيست ؟ أَ لَمْ يَك نُطفَةً مِّن مَّنىٍّ يُمْنى اسم «كان » ضميرى است كه به انسان بر مى گردد، «و امناء منى » به معناى ريختن آن در رحم است ، مى فرمايد: مگر او نطفه اى نبود از منى اى كه در رحمش مى ريزند. ثمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسوَّى (آرى او همين نطفه بود) و سپس آن انسان و يا آن منى قطعه اى لخته خون بود كه خداى تعالى با تعديل و تكميل ، اندازه گيرى و سپس ‍ صورتگريش كرد. فجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَينِ الذَّكَرَ وَ الاُنثى يعنى از انسان دو صنف درست كرد، يكى نر و ديگرى ماده . أَ لَيْس ذَلِك بِقَدِرٍ عَلى أَن يحْيِىَ المَْوْتى در اين آيه بر مساءله بعث كه مورد انكار كفار است ، و آن را بعيد مى شمارند استدلال شده ، و دليل آن را عموم قدرت خداى تعالى و ثبوتش در خلقت ابتدايى دانسته ، فرموده خداى تعالى قادر بر خلقت بار دوم انسان است ، به دليل اينكه بر خلقت نخستين او قادر بود، و خلقت دوم اگر آسان تر از خلقت اول نباشد دشوارتر نيست ، كه ما تقريب اين استدلال را در تفسير آياتى كه متعرض آن شده گذرانديم . بحث روائى چند روايت درباره نزول آيات : «لا تحرك به لسانك ...» در الدر المنثور است كه طيالسى ، احمد، عبد بن حميد، بخارى ، مسلم ، ترمذى ، نسائى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن انبارى (در كتاب مصاحف )، طبرانى ، ابن مردويه ، ابو نعيم ، و بيهقى (هر دو در كتاب دلائل خود) از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هر بار كه وحى بر او نازل مى شد دچار ناراحتى مى گشت ، و لب و زبان خود را به وحى حركت مى داد، چون مى ترسيد در ذهنش نماند، و مى خواست آن را حفظ كند، لذا خداى تعالى اين آيه را نازل فرمود: «لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرانه » ابن عباس اضافه كرد خداى تعالى مى فرمايد: «اين به عهده ما است كه قرآن را در سينه تو جمع كنيم ، و سپس قرائت نماييم ، ((فاذا قراناه » پس همينكه آن را بر تو نازل كرديم ، «فاتبع قرانه »، يعنى آن را گوش بده و بشنو، «ثم ان علينا بيانه » بر ما است كه آن را با زبان تو بيان كنيم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۸۵

و در عبارتى ديگر آمده «بر ما است كه آن را بر تو بخوانيم »، و لذا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از آن به بعد هر وقت جبرئيل مى آمد، سر به زير مى انداخت . و در روايتى ديگر آمده - هر وقت جبرئيل مى رفت طبق وعده اى كه خدا داده بود شروع به خواندن مى كرد. و در همان كتاب است كه ابن منذر و ابن مردويه ، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنين بود كه هر وقت (آياتى از) قرآن بر او نازل مى شد،در خواندنش عجله مى كرد، تا آن را حفظ كند، پس اين آيه نازل شد كه «لا تحرك به لسانك »، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نمى دانست چه وقت سوره اى كه نازل شده تمام مى شود، تا آنكه آيه «بسم اللّه الرحمن الرحيم » نازل مى شد، آن وقت مى فهميد سوره قبلى تمام ، و سوره بعدى شروع شده است . مؤ لف : در معناى اول حديث در مجمع البيان رواياتى از ابن جبير و در معناى همه روايت رواياتى ديگر وارد شده ، و ما در سابق گفتيم كه انطباق اين معنا با آيات مورد بحث روشن نيست . رواياتى در معناى آيه : «الى ربّها ناظرة » و در تفسير قمى در ذيل آيه «كلا بل تحبون العاجله » آمده كه معصوم فرمود: عاجله همين دنياى حاضر است و «و تذرون الاخره »، يعنى رها مى كنيد آخرت را. و فرموده «ناضره » در «وجوه يومئذ ناضره »، يعنى نورانى و معناى نظر كردن به وجه اللّه در «الى ربها ناظره » نظر كردن به رحمت و نعمت خداست . و در عيون در باب «آنچه از اخبار توحيد از حضرت رضا رسيده » به سندى كه به ابراهيم بن ابى محمود دارد، روايت كرده كه گفت : على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) در معناى آيه «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره » فرمود: يعنى چهره هايى كه در آن روز نورانى است ، و منتظر ثواب پروردگارش است . مؤ لف : اين روايت در كتاب توحيد و احتجاج و مجمع از على (عليه السلام ) نقل شده ، و بعضى به آن اعتراض كرده اند كه چطور ناظره را به معناى منتظره گرفته ، با اينكه انتظار هيچ وقت با حرف «الى » متعدى نمى شود، بلكه خودش به خودى خود متعدى است ؟ و صاحب مجمع پاسخ داده كه : ماده نظر به معناى انتظار مى آيد، و استشهاد كرده به شعر شاعر كه گفته است :

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۸۶

و اذا نظرت اليك من ملك والبحر دونك جدتنى نعما و به شعرى ديگر كه گفته : انى اليك لما وعدت لناظر نظر الفقير الى الغنى الموسر و در كشاف استعمال نظر در آيه را در معناى انتظار،استعمالى كفايى دانسته ، و اين سخن خوبى است . و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد، ترمذى ، ابن جرير، ابن منذر، آجرى در كتاب «شريعت »، دار قطنى در كتاب «رويت »، حاكم ، ابن مردويه ، لالكائى در كتاب «السنه »، و بيهقى ، از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: پست ترين منازل بهشت منزل كسى است كه همه نظرش به بهشت خود و همسران و نعيم و خدمتگزاران و ميز و صندلى هاى خويش است ، كه به مسافت هزار سال راه طول دارد، و گرامى ترين اهل بهشت و محترم ترين آنان نزد خدا كسى است كه صبح و شام به روى خدا نظر مى كند. آنگاه آيه زير را تلاوت فرمود: «وجوه يومئذ ناضره »، يعنى صورتهايى كه در آن روز سفيد و با صفا است ، «الى ربها ناظره » يعنى همه روزه به روى خدا نظر مى كند. مؤ لف : اين روايت با بيانى كه ما در تفسير آيه آورديم ، قابل انطباق است ، و با صرفنظر از آن بيان ، مى توان بر رحمت و فضل و كرم و ساير صفات فعلى خدا حملش كرد، چون وجه هر چيز آن جهتى است كه رو به غير خودش قرار دارد، و آن جهتى كه خداى تعالى با آن جهت رو به خلق و خلق رو به او دارند، صفات كريمه اوست ، پس نظر كردن به رحمت خدا و فضل و كرم و ساير صفات كريمه او نظر كردن به وجه كريم او است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۸۷

و در همان كتاب است كه ابن مردويه از انس بن مالك روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در معناى آيه «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره » فرمود: به پروردگار خود نظر مى كنند، اما نه با كيفيت و حدى محدود، و نه صفتى معلوم . مؤ لف : اين روايت بيان گذشته ما در تفسير آيه را تاءييد مى كند كه گفتيم منظور از آن نظر كردن به قلب و رويت قلبى است ، نه رويت حسى و با چشم سر و اين روايت مضمون برخى از روايات را كه از طرق اهل سنت آمده ، و از ظاهرش تشبيه خدا به خلق استفاده مى شود، تفسير مى كند، چون در اين روايت آمده رويت خدا رويتى است كه محدوديت در آن نيست ، و رويت حسى بدون محدوديت تصور ندارد. رواياتى در توضيح آيات مربوط به دم مرگ ، «اولى لك فاولى ...»، «ايحسبالانسان ان يترك سدى "» و قدرت خداوند بر احياء اموات و در تفسير قمى در ذيل آيه «كلا اذا بلغت التراقى » آمده كه امام فرمود: يعنى وقتى كه جان به «ترقوه » برسد، «و قيل من راق »، به او گفته مى شود كيست كه تو را با افسون خود نجات دهد؟ «و ظن انه الفراق »، يقين مى كند كه فراق از دنيا رسيده است . در كافى به سند خود از جابر روايت كرده كه گفت از امام باقر (عليه السلام ) معناى آيه «و قيل من راق و ظن انه الفراق » را پرسيدم ، فرمود آخر وقتى مرگ آدمى فرا مى رسد مى گويد: آيا طبيبى نيست كه مرا نجات دهد؟ لذا خداى تعالى مى فرمايد: «و قيل من راق » و وقتى مى فهمد پاى مردن در بين است «ظن انه الفراق » يقين مى كند كه بايد از احباب خود مفارقت كند «و التفت الساق باساق » در آن لحظه آخرين لحظات دنيا و اولين لحظات آخرت درهم مى شود. و در معناى جمله «الى ربك يومئذ المساق » فرمود: يعنى مسير در امروز به سوى رب العالمين است . و در تفسير قمى در ذيل آيه «و التفت الساق بالساق » آمده كه امام فرمود: يعنى دنيا با آخرت درهم مى شود. و در معناى جمله «الى ربك يومئذ المساق » فرمود: يعنى به سوى خدا رانده مى شوند. و در عيون به سند خود از عبد العظيم حسنى روايت كرده كه گفت : از امام جواد محمد بن على الرضا (عليه السلام ) از معناى آيه «اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى » پرسش نمودم ، فرمود: نفرين خداى تعالى است ، مى فرمايد از خير دنيا دور باشى ، و از خير آخرت دور باشى .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۸۸

مؤ لف : ممكن است اين روايت را به همان معنايى كه ما براى دو آيه كرديم ارجاع داد، همچنان كه ممكن است به بعضى از وجوهى كه ديگران گفته اند ارجاع داد. و در مجمع البيان است كه در روايت آمده : روزى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دست ابو جهل را گرفت و به او فرمود: «اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى » ابو جهل پرسيد: به چه چيز تهديدم مى كنى ؟ نه تو مى توانى به من كارى كنى و نه پروردگارت ، من عزيزترين فرد اين سرزمينم . به دنبال گفتار او خداى تعالى همان كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را نازل كرد. مؤ لف : در اين معنا صاحب الدر المنثور از عده اى از راويان از قتاده روايتى آورده ، و در آن آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خودش اين جريان را براى ما نقل كرد. و در تفسير قمى در ذيل آيه «ايحسب الانسان ان يترك سدى » آمده كه امام فرمود: يعنى آيا انسان گمان مى كند به حسابش نمى رسند و عذاب نمى شود و از او بازخواست نمى كنند؟. و در علل به سند خود از مسعده بن زياد روايت آورده كه گفت : مردى به امام صادق عرض كرد: يا ابا عبد اللّه (من معتقدم ) كه خلقت عالم تعجب انگيز است . فرمود: اين چه حرفى است كه مى گويى ؟ عرضه داشت : آخر خلقتى كه آخرش فنا است شگفت انگيز نيست ؟ فرمود: اى برادر زاده ، ما براى فنا خلق نشده ايم ، بلكه باقى هستيم ، و چگونه فانى مى شود بهشتى كه فساد نمى پذيردو دوزخى كه خاموشى ندارد؟ پس ‍ مرگ را فنا مخوان ، بلكه بگو از خانه اى به خانه اى ديگر متحول مى شويم . و در مجمع البيان مى گويد: در حديث منقول از براء بن عازب آمده كه گفت : وقتى آيه «اليس ذلك بقادر على ان يحيى الموتى » نازل شد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشت : سبحانك اللهم ، بله تو قادرى كه مردگان را زنده كنى . و اين مضمون از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل شده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۸۹

مؤ لف : در الدر المنثور از ابو هريره و غير او روايت شده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) وقتى اين آيه را مى خواند عرضه مى داشت : منرهى تو اى خدا، بلى قادر هستى . و همچنين در عيون از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت شده كه وقتى اين سوره را مى خواند و فارغ مى شد عرضه مى داشت : سبحانك اللهم ، بلى تو قادر هستى . سوره دهر

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۹۰

آيات ۱ - ۲۲، سوره دهر

سوره دهر مدنى است و سى و يك آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ هَلْ أَتى عَلى الانسنِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شيْئاً مَّذْكُوراً(۱) إِنَّا خَلَقْنَا الانسنَ مِن نُّطفَةٍ أَمْشاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَهُ سمِيعَا بَصِيراً(۲) إِنَّا هَدَيْنَهُ السبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً(۳) إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَفِرِينَ سلَسِلا وَ أَغلَلاً وَ سعِيراً(۴) إِنَّ الاَبْرَارَ يَشرَبُونَ مِن كَأْسٍ كانَ مِزَاجُهَا كافُوراً(۵) عَيْناً يَشرَب بهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونهَا تَفْجِيراً(۶) يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يخَافُونَ يَوْماً كانَ شرُّهُ مُستَطِيراً(۷) وَ يُطعِمُونَ الطعَامَ عَلى حُبِّهِ مِسكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً(۸) إِنمَا نُطعِمُكمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنكمْ جَزَاءً وَ لا شكُوراً(۹) إِنَّا نخَاف مِن رَّبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطرِيراً(۱۰) فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شرَّ ذَلِك الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضرَةً وَ سرُوراً(۱۱) وَ جَزَاهُم بِمَا صبرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً(۱۲) مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلى الاَرَائكِ لا يَرَوْنَ فِيهَا شمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً(۱۳) وَ دَانِيَةً عَلَيهِمْ ظِلَلُهَا وَ ذُلِّلَت قُطوفُهَا تَذْلِيلاً(۱۴) وَ يُطاف عَلَيهِم بِئَانِيَةٍ مِّن فِضةٍ وَ أَكْوَابٍ كانَت قَوَارِيرَا(۱۵) قَوَارِيرَا مِن فِضةٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِيراً(۱۶) وَ يُسقَوْنَ فِيهَا كَأْساً كانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً(۱۷) عَيْناً فِيهَا تُسمَّى سلْسبِيلاً(۱۸)

  • وَ يَطوف عَلَيهِمْ وِلْدَنٌ مخَلَّدُونَ إِذَا رَأَيْتهُمْ حَسِبْتهُمْ لُؤْلُؤ اً مَّنثُوراً(۱۹)

وَ إِذَا رَأَيْت ثمَّ رَأَيْت نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً(۲۰) عَلِيهُمْ ثِيَاب سندُسٍ خُضرٌ وَ إِستَبرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِن فِضةٍ وَ سقَاهُمْ رَبهُمْ شرَاباً طهُوراً(۲۱) إِنَّ هَذَا كانَ لَكمْ جَزَاءً وَ كانَ سعْيُكم مَّشكُوراً(۲۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۹۱

ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم . آيا بر انسان روزگارانى بگذشت كه چيزى قابل ذكر نبود؟ (۱). ما او را از آب نطفه مختلط (بى حس و شعور) خلق كرديم و داراى قواى چشم و گوش (و مشاعر و عقل و هوش ) گردانيديم (۲). ما به حقيقت راه (حق و باطل ) را به انسان نموديم (و با تمام حجت بر او رسول فرستاديم ) حالا خواهد هدايت پذيرد و شكر اين نعمت گويد و خواهد آن نعمت را كفران كند (۳). ما براى كيفر كافران غل و زنجيرها و آتش سوزان مهيا ساخته ايم (۴). و نيكوكاران عالم (كه حضرت على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) و شيعيانشان به اجماع خاصه و اخبار عامه مقصودند) در بهشت از شرابى نوشند كه طبعش (در لطف و رنگ و بوى ) كافور است (۵). از سرچشمه گوارايى آن بندگان خاص خدا مى نوشند كه به اختيارشان هر كجا خواهند جارى مى شود (۶). كه آن بندگان ، نيكو به عهد و نذر خود وفا مى كنند و از قهر خدا در روزى كه شر و سختيش همه اهل محشر را فرا گيرد مى ترسند (۷). و بر دوستى خدا به فقير و اسير و طفل يتيم طعام مى دهند (۸). و (گويند) ما فقط براى رضاى خدا به شما طعام مى دهيم و از شما هيچ پاداش و سپاسى هم نمى طلبيم (۹). ما از قهر پروردگار خود به روزى كه از رنج و سختى آن رخسار خلق درهم و غمگين است مى ترسيم (۱۰). خدا هم از شرو فتنه آن روز آنان را محفوظ داشت و به آنها روى خندان و دل شادمان عطا نمود (۱۱). و خداوند پاداش آن صبر كامل (بر ايثار) شان را باغ بهشت و لباس حرير بهشتى لطف فرمود (۱۲). كه در آن بهشت بر تختهاى (عزت ) تكيه زنند و آنجا نه آفتابى (سوزان ) بينند و نه سرماى زمهرير (۱۳). و سايه درختان بهشتى بر سر آنها و ميوه هايش در دسترس و به اختيار آنهاست (۱۴). و (ساقيان زيباى حور و غلمان ) با جامهاى سيمين و كوزه هاى بلورين بر آنها دور زنند (۱۵). كه آن كوزه هاى بلورين نقره اى به اندازه و تناسب (اهلش ) اندازه گيرى شده اند (۱۶).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۹۲

و آنجا شرابى كه طبعش مانند زنجبيل گرم و عطرآگين است به آنها بنوشانند (۱۷). در آنجا چشمه اى است كه سلسبيلش نامند (و شرابش از خوبى از حد وصف بيرون است ) (۱۸). و دور آن بهشتيان ، پسرانى زيبا كه تا ابد نوجوانند و خوش سيما به خدمت مى گروند كه وقتى در آنها بنگرى (از فرط صفا) گمان برى كه لولو پراكنده اند (۱۹). و چون آن جايگاه نيكو را مشاهده كنى عالمى پر نعمت و كشورى بى نهايت بزرگ خواهى ديد (۲۰). بر اندام بهشتيان لباسهايى است از حرير نازك سبز رنگ و از ديباى ضخيم ، و با دستبندهايى از نقره تزيين شده اند، و پروردگارشان شراب طهور به آنها مى نوشاند (۲۱). اين بهشت بدين نعمت و عظمت به حقيقت پاداش اعمال شماست و سعيتان (در راه طاعت حق ) مشكور و مقبول است (۲۲).