تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۳۳

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۸۸

ترجمه آيات آيا ميخواهيد از پيامبر خود همان پرسش ها را بكنيد كه در سابق از موسى كردند و كسيكه كفر را با ايمان عوض كند براستى راه راست را گم كرده است (۱۰۸) بسيارى از اهل كتاب دوست ميدارند و آرزو مى كنند ايكاش ميتوانستند شما را بعد از آنكه ايمان آورديد بكفر برگردانند و اين آرزو را از در حسد در دل مى پرورند بعد از آنكه حق براى خود آنان نيز روشن گشته ، پس فعلا آنان را عفو كنيد و ناديده بگيريد تا خدا امر خود را بفرستد كه او بر هر چيز قادر است (۱۰۹) و نماز بپا داريد و زكات بدهيد (و بدانيد) كه آنچه عمل خير مى كنيد و براى ديگر سراى خود از پيش مى فرستيد آنرا نزد خدا خواهيد يافت كه خدا بآنچه مى كنيد بينا است (۱۱۰) و گفتند: هرگز داخل بهشت نميشود مگر كسيكه يهودى يا نصارى باشد اين است آرزويشان بگو: اگر راست ميگوئيد دليل خود بياوريد (۱۱۱) بله كسيكه روى خود براى خدا رام سازد و در عين حال نيكوكار هم بوده باشد اجرش نزد پروردگارش محفوظ خواهد بود و اندوهى و ترسى نخواهد داشت (۱۱۲) و يهود گفت : نصارى دين درستى ندارند و نصارى گفتند: يهوديان دين درستى ندارند با اينكه كتاب آسمانى ميخوانند، مشركين هم نظير همين كلام را گفتند پس خدا در قيامت در هر چه اختلاف مى كردند ميان همه آنان حكم خواهد كرد (۱۱۳) و كيست ستمكارتر از كسيكه مردم را از مساجد خدا و اينكه نام خدا در آنها برده شود جلوگيرى نموده در خرابى آنها كوشش مى كنند اينها ديگر نبايد داخل مساجد شوند مگر با ترس . اينها در دنيا خوارى و در آخرت عذابى بزرگ دارند (۱۱۴) خدايراست مشرق و مغرب پس هر طرف كه رو كنيد همانجا رو بخدا داريد كه خدا واسع و دانا است (۱۱۵) بيان آيات ام تريدون اءن تسئلوا رسولكم ... سياق آيه دلالت دارد بر اينكه بعضى از مسلمانان كه برسولخدا (ص ) ايمان آورده بودند، از آنجناب سؤ الهائى نظير سؤ الهاى يهود از حضرت موسى كرده اند، و لذا خداى سبحان در اين آيه ايشانرا سرزنش مى كند، البته در ضمنى كه يهود را توبيخ مى كند بر آن رفتاريكه با موسى و ساير انبياء بعد از او كردند، روايات هم بر همين معنا دلالت دارد. «سواء السبيل » كلمه سواء السبيل ، بمعناى وسط راه است . «ودّ كثير من اهل الكتاب »، در روايات آمده كه اين عده عبارت بوده اند از حىّ بن اخطب و اطرافيانش از متعصبين يهود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۸۹

«فاعفوا و اصفحوا» ميگويند: اين آيه با آيه جهاد نسخ شده كه در همين نزديكى جريانش گذشت . «حتى ياءتى اللّه بامره »، در همان گذشته نزديك گفتيم : اين جمله خود اشاره دارد بر اينكه بزودى حكم عفو و گذشت نسخ خواهد شد و حكم ديگرى در حق كفار تشريع ميشود و نظير اين جريان در چهار آيه بعد كه مى فرمايد: «اولئك ما كان لهم ان يدخلوها الا خائفين » جريان دارد چون مى فرمايد: كفار قريش با ترس و لرز مى توانند داخل مسجدالحرام شوند، و ليكن در آيه : «انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجدالحرام بعد عامهم هذا»، (مشركين نجسند و ديگر بعد از امسال نبايد داخل مسجدالحرام شوند)، آن حكم نسخ شد، و ورود مشركين بمسجدالحرام بكلى ممنوع اعلام گرديد، اما كلمه (امر)، انشاءاللّه در تفسير آيه : «ويساءلونك عن الروح قل الروح من امر ربى »، گفتار در معنايش خواهد آمد. «و قالوالن يدخل الجنة »، تا اينجا گفتار همه درباره يهود و پاسخ باعتراضات ايشان بود، از اين جا شروع شده است به سخنانيكه مربوط به يهود و نصارى هر دو است و بطور صريح نصارى را ملحق به يهود نموده ، جرائم هر دو طائفه را ميشمارد. «بلى من اس لم وجهه لله »، در اين جمله براى نوبت سوم اين جمله را بر اهل كتاب متوجه مى كند كه سعادت واقعى انسان دائر مدار نامگذارى نيست و احدى در درگاه خدا احترامى ندارد مگر در برابر ايمان واقعى و عبوديت ، نوبت اوليكه اين معنا را تذكر ميداد، در آيه : «ان الذين آمنوا و الذين هادوا» الخ ، بود و نوبت دومش در آيه : (بلى من كسب سيئة و احاطت به خطيئته )) بود و سومش در همين آيه مورد بحث است و از تطبيق اين سه آيه با هم تفسير ايمان و احسان ، استفاده ميشود و بدست مى آيد كه مراد بايمان تسليم شدن در برابر خداست و مراد باحسان عمل صالح است . «و هم يتلون الكتاب » يعنى با اينكه اهل كتابند و باحكام كتابيكه خدا برايشان فرستاده عمل مى كنند، از چنين كسانى توقع نميرود كه چنين سخنى بگويند، با اينكه همان كتاب ، حق را برايشان بيان كرده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۹۰

دليل بر اينكه مراد اين معنا است ، جمله «كذلك قال الذين لا يعلمون مثل قولهم » است و مراد به «الذين لا يعلمون » كفار و مشركين عربند، كه پيرو كتابى نبودند. خلاصه شما كه اهل كتابيد، وقتى اين حرف را بزنيد، مشركين هم از شما ياد مى گيرند و ميگويند: مسلمانان چيزى نيستند، يا اهل كتاب چيزى نيستند. «و من اظلم ممن منع » الخ ، از ظاهر سياق بر مى آيد كه منظور از اين ستمكاران كفار مكه اند و جريان مربوط بقبل از هجرت است ، چون اين آيات در اوائل ورود رسولخدا (ص ) بمدينه نازل شده است . «اولئك ما كان لهم ان يدخلوها الا خائفين » اين جمله بخاطر كلمه (كان ) كه در آنست ، دلالت دارد بر واقعه اى كه قبلا واقع شده بوده و قهراء با كفار قريش و رفتار ايشان با مسلمانان تطبيق ميشود، چون در روايات مهم آمده كه كفار نميگذاشتند مسلمانان در مسجدالحرام و در مسجدهاى ديگرى كه پيرامون كعبه براى خود اتخاذ كرده بودند، نماز بخوانند. بيان جمله «ولله المشرق و المغرب » ولله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه اللّه ... مشرق و مغرب و جنوب و شمال و هر جهت ديگر از آنجا كه بحقيقت معناى كلمه ملك خداست و ملك حقيقى هم تبدل و انتقال نمى پذيرد و چون ملك اعتبارى ميانه ما افراد يك اجتماع نيست ، و نيز از آنجا كه ملك خدا بر ذات هر چيزى قرار مى گيرد، خودش و آثارش را شامل ميشود، و چون ملك اعتبارى ما نيست كه تنها متعلق به اثر و منفعت هر چيز ميشود، نه بذات آن ، و نيز از آنجا كه ملك بدان جهت كه ملك است قوامى جز بمالك ندارد، لذا خداى سبحان قائم بر تمامى جهات و محيط بآن است ، در نتيجه كسى كه به يكى از اين جهات متوجه شود، بسوى خدايتعالى متوجه شده است . خواهى گفت ، پس چرا تنها مشرق و مغرب را ذكر كرد؟ و از ساير جهات نام نبرد؟ جواب ميگوئيم : مراد بمشرق و مغرب در اينجا مشرق و مغرب حقيقى نيست تا شامل ساير جهات نشود، بلكه مشرق و مغرب نسبى است كه تقريبا شامل دو نيم دائره ى افق ميشود، تنها دو نقطه شمال و جنوب حقيقى باقى ميماند كه بهمان جهت فرمود: (هر جا رو كنيد)، و نفرمود: (هر جا از مشرق و مغرب رو كنيد)، پس كانه هر جا كه انسان رو كند آنجا مشرق است و يا مغرب ، و در نتيجه جمله «لله المشرق و المغرب » بمنزله اين است كه فرموده باشد: «لله الجهات جميعا»، (همه جهات مال خداست ). باز ممكن است بگوئى : چرا بجاى مشرق و مغرب شمال و جنوب را نام نبرد؟ در پاسخ ميگوئيم : براى اينكه ساير جهات از اين دو جهت مشخص ميشود يعنى وقتى مشرق و مغرب افق معلوم شد و يا ساير اجرام نورانى آسمان طلوع كردند، آنوقت ساير جهات نيز معلوم مى گردد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۹۱

«فثم وجه اللّه »، كلمه «اينما» از كلمات شرط است كه بايد دو فعل دنبالش بيايد، يكى بنام شرط و ديگرى بنام جزاء (مانند اگر) كه ميگوئيم : اگر بزنى مى زنم ، و بهمين جهت بايد در آيه مورد بحث مى فرمود: «اينما تولوا جاز لكم ذلك . لان هناك وجه اللّه »، (هر جا رو كنيد ميتوانيد رو كنيد، چون طرف خدا هم همانجا است ) ولى اينطور نفرمود و جمله «جاز لكم ذلك » را كه جزاى شرط است ، انداخته علت آنرا بجايش قرار داد، (و خدا داناتر است ). دليل بر اين كه گفتيم تقدير آيه : «جاز لكم ذلك » است ، اين استكه حكم خود را چنين تعليل كرده : كه (خدا واسعى عليم است )، يعنى ملك خدا و احاطه او بشما وسعت دارد، و نيات شما به هر سو توجه كند، او نيز از قصد شما آگاه است و او مانند يك انسان و يا مخلوق جسمانى ديگر نيست كه نشود بسويش توجه كرد مگر وقتى كه در جهت معينى قرار داشته باشد و نيز مانند ما انسانها نيست كه اطلاعى از توجه اشخاص بسويمان پيدا نكنيم مگر وقتى كه از جهت معينى بسوى ما توجه كنند يا از پيش روى ما درآيند، يا از دست راست ما و يا از جهتى ديگر، چون خدايتعالى نه خودش در جهت معينى قرار دارد، نه متوجه باو بايد از جهت معينى بسويش توجه كند تا او به توجه وى آگاه شود، پس توجه بتمام جهات ، توجه بسوى خداست و خدا هم بدان آگاه است . اين را هم بدانيم كه اين آيه شريفه ميخواهد حقيقت توجه بسوى خدا را از نظر جهت توسعه دهد، نه از نظر مكان ، و خلاصه اگر فرموده : بهر جا رو كنى بسوى خدا رو كرده اى ، با حكمش باينكه در نماز بايد بسوى كعبه رو كنيد، منافات ندارد. بحث روايتى (شامل رواياتى در ذيل جمله «فاينما تولوا فثم وجه اللّه » ) در تهذيب از محمد بن حصين ، روايت كرده كه گفت : شخصى نامه اى به حضرت موسى بن جعفر، بنده صالح خدا (عليه السلام ) نوشته و پرسيده است : مردى در روزى ابرى در بيابان نماز ميخواند، در حاليكه قبله را تشخيص نداده ، بعد از نماز آفتاب از زير ابر درآمده و برايش معلوم شده كه نمازش رو بقبله نبوده ، آيا باين نمازش اعتناء بكند و يا آنكه دوباره بخواند؟ در پاسخ نوشتند: مادام كه وقت باقى است ، اعاده كند، مگر نمى داند كه خدايتعالى فرموده : و فرمايشش حق است : «اينما تولوا فثم وجه اللّه »، (هر جا كه رو كنى همانجا طرف خداست )؟ و در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير جمله : «لله المشرق و المغرب الخ » فرمود: خدايتعالى اين آيه را در خصوص نمازهاى مستحبى نازل كرد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۹۲

چون در نمازهاى مستحبى لازم نيست حتما بسوى كعبه خوانده شود، مى فرمايد: بهر طرف بخوانى رو بخدا خوانده اى ، همچنانكه رسولخدا وقتى بطرف خيبر حركت كرد، بر بالاى مركب خود نماز مستحبى مى خواند، مركبش ‍ بهر طرف مى رفت ، آنجناب با چشم بسوى كعبه اشاره مى فرمود، و همچنين وقتى از سفر مكه به مدينه بر مى گشت و كعبه پشت سرش قرار گرفته بود.

دو قاعده در موارد قرآنى

مؤ لف : عياشى نيز قريب باين مضمون را از زراره از امام صادق (عليه السلام ) و همچنين قمى و شيخ ، از امام ابى الحسن (عليه السلام ) و نيز صدوق از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده اند. اين را هم بايد دانست كه اگر آنطور كه بايد و شايد اخبار ائمه اهل بيت را در مورد عام و خاص و مطلق و مقيد قرآن دقيقا مورد مطالعه قرار دهيم ، به موارد بسيارى بر خواهيم خورد كه از عام آن يك قسم حكم استفاده مى شود و از همان عام بضميمه مخصصش حكمى ديگر استفاده مى شود، مثلا از عام آن در غالب موارد، استحباب و از خاصش ، وجوب فهميده مى شود، و همچنين آنجا كه دليل نهى دارد از عامش كراهت و از خاصش حرمت و همچنين از مطلق قرآن حكمى و از مقيدش حكمى ديگر استفاده مى شود، و اين خود يكى از كليدهاى اصلى تفسير در اخباريست كه از آنحضرات نقل شده و مدار عده بى شمارى از احاديث آن بزرگواران بر همين معنا است ، و با در نظر داشتن آن ، شما خواننده مى توانى در معارف قرآنى دو قاعده استخراج كنى . اول اينكه هر جمله از جملات قرآنى به تنهائى حقيقتى را مى فهماند و با هر يك از قيودى كه دارد، از حقيقتى ديگر خبر مى دهد، حقيقتى ثابت و لايتغير و يا حكمى ثابت از احكام را، مانند آيه شريفه : «قل اللّه ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون » كه چهار معنا از آن استفاده ميشود، معناى اول از جمله : «قل اللّه » و معناى دوم از جمله : «قل اللّه ثم ذرهم »، و معناى سوم از جمله «قل اللّه ثم ذرهم فى خوضهم »، و معناى چهارم از جملات «قل اللّه ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون » كه تفصيل آن در تفسير خود آيه مى آيد انشاءاللّه و شما مى توانيد نظير اين جريان را تا آنجا كه ممكن است همه جا رعايت كنيد. دوم اينكه اگر ديديم دو قصه و يا دو معنا در يك جمله اى شركت دارند، و آن جمله در هر دو قصه آمده و يا چيز ديگرى در هر دو ذكر شده ، مى فهميم كه مرجع اين دو قصه بيك چيز است و اين دو قاعده دو سر از اسرار قرآنى است كه در تحت آن اسرارى ديگر است و خدا راهنما است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۹۳

آيات ۱۱۶ و ۱۱۷ بقره

وَ قَالُوا اتخَذَ اللَّهُ وَلَداً سبْحَنَهُ بَل لَّهُ مَا فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ كلُّ لَّهُ قَنِتُونَ(۱۱۶) بَدِيعُ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ إِذَا قَضى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ(۱۱۷) ترجمه آيات و گفتند خدا فرزندى گرفته ، منزه است خدا از فرزند داشتن بلكه آنچه در آسمانها و زمين است ملك او است و همه فرمانبردار اويند(۱۱۶) او كسى است كه آسمانها و زمين را بدون الگو آفريده و چون قضاى امر براند تنها مى گويد بباش و آن امر بدون درنگ هست مى شود بيان آيات و قالوا اتخذ اللّه ولدا.. سياق چنين ميرساند: مراد از گويندگان اين سخن ، يهود و نصارى هستند، كه يهود مى گفت : عزير پسر خداست و نصارى مى گفت : مسيح پسر خداست ، چون در آيات قبل نيز روى سخن با يهود و نصارى بود. و منظور اهل كتاب در اولين باريكه اين سخن را گفتند، يعنى گفتند خدا فرزند براى گرفته ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۹۴

اين بوده كه از پيغمبر خود، احترامى كرده باشند، همانطور كه در احترام و تشريف خود مى گفتند: «نحن ابناء اللّه و احباوه »، (ما فرزندان و دوستان خدائيم )، وليكن چيزى نگذشت كه اين تعارف ، صورت جدى بخود گرفت و آن را يك حقيقت پنداشتند، و لذا خداى سبحان در دو آيه مورد بحث ، آنرا رد نموده ، بعنوان اعراض از گفتارشان فرمود: (بلكه آسمان و زمين و هر چه در آندو است از خداست ) الخ ، و همين جمله با جمله «بديع السموات » الخ ، مشتمل بر دو برهان است كه مسئله ولادت و پيدايش فرزند از خداى سبحان را نفى مى كند.

دو برهان در رد اعتقاد به پيدايش فرزند از خداى سبحان

برهان اول اينكه : فرزند گرفتن وقتى ممكن مى شود كه يك موجود طبيعى بعضى از اجزاء طبيعى خود را از خود جدا نموده و آنگاه با تربيت تدريجى آن را فردى از نوع خود و مثل خود كند، و خداى سبحان منزه است (هم از جسميت و تجزى و هم ) از مثل و مانند، بلكه هر چيزى كه در آسمانها و زمين است ، مملوك او و هستيش قائم بذات او وقانت و ذليل در برابر اوست ، و منظور ما از اين ذلت ، اينست كه هستيش عين ذلت است ، آنگاه چگونه ممكن است موجودى از موجودات فرزند او، و مثال نوعى او باشد؟. برهان دوم اينكه خداى سبحان بديع و پديد آورنده بدون الگوى آسمانها و زمين است و آنچه را خلق مى كند، بدون الگو خلق مى كند، پس هيچ چيز از مخلوقات او الگوئى سابق بر خود نداشت ، پس فعل او مانند فعل غير او بتقليد و تشبيه و تدريج صورت نمى گيرد، و او چون ديگران در كار خود متوسل باسباب نمى شود، كار او چنين است كه چون قضاء چيزى را براند، همينكه بگويد: بباش موجود مى شود، پس كار او بالگوئى سابق نياز ندارد و نيز كار او تدريجى نيست . پس با اين حال چطور ممكن است فرزند گرفتن باو نسبت دهيم ؟ و حال آنكه فرزند درست كردن ، احتياج به تربيت و تدريج دارد، پس جمله : له ما فى السموات و الارض ، كل له قانتون ... يك برهان تمام عيار است ، و جمله بديع السموات و الارض ، و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ... برهان تمام ديگريست ، (توجه فرمائيد).

دو نكته : ۱ عبادت شامل همه مخلوقات است ۲ فعل خدا تدريجى نيست

و از اين دو آيه دو نكته ديگر نيز استفاده مى شود، اول اينكه حكم عبادت ، شامل جميع مخلوقات خداست ، آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است . و دوم اينكه فعل خدايتعالى تدريجى نيست ، و از همين تدريجى نبودن فعل خدا اين نكته استفاده مى شود كه موجودات تدريجى هم يك وجه غير تدريجى دارند كه با آن وجه از حق تعالى صادر مى شوند، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «انما امره اذا اءراد شيئا، اءن يقول له كن فيكون »

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۹۵

(امر او تنها چنين است كه وقتى اراده چيزى كند، بگويد: بباش ، و او موجود شود) و نيز فرموده : «و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر»، (امر ما جز يكى آنهم مانند چشم بر هم زدن نمى باشد) و بحث مفصل از اين نكته و از اين حقيقت قرآنى ، انشاءاللّه در ذيل آيه ۸۲ سوره يس خواهد آمد. معنى «سبحان » «سبحانه » اين كلمه مصدرى است بمعناى تسبيح و جز با اضافه استعمال نمى شود و هر جا هم استعمال ميشود مفعول مطلق فعلى است تقديرى و تقديرش (سبحته تسبيحا است ، يعنى من او را به نوعى ناگفتنى تسبيح مى گويم و يا بنوعى كه لايق شاءن اوست تسبيح مى گويم )، آنگاه فعل (سبحته ) حذف شده و مصدر (سبحان ) بضمير مفعول فعل (كه بخدا برمى گردد) اضافه شده ، و آن ضمير بجاى خود خدا نشسته است ، و در اين كلمه تاءديبى است الهى كه خداى را از هر چيزى كه لايق بساحت قدس او نيست منزه ميدارد. «كل له قانتون » كلمه قانت اسم فاعل از مصدر قنوت است و قنوت بمعناى تذلل و عبادت است . «بديع السموات »، كلمه (بديع ) صفت مشبهه از مصدر بداعت است ، و بداعت هر چيز، بمعناى بى مانندى آنست ، البته مانندى كه ذهن بدان آشنا باشد. «فيكون » اين جمله نتيجه گفتار (كن ) است و اگر صداى پيش گرفته و نون آن ساكن نشده ، جهتش اينستكه در مورد جزاء شرط قرار نگرفته است . بحث روايتى (شامل روايتى در ذيل جمله «بديع السموات و الارض ») در كتاب كافى و كتاب بصائر، از سدير صيرفى روايت كرده اند كه گفت : من از حمران بن اعين شنيدم : كه از امام باقر (عليه السلام ) از آيه : «بديع السموات و الارض » مى پرسيد و آنجناب در پاسخش فرمود: خداى عز و جل همه اشياء را بعلم خود و بدون الگوى قبلى آفريد، آسمانها و زمين را خلق كرد، بدون اينكه از آسمان و زمينى قبل از آن الگو گرفته باشد، مگر نشنيدى كه مى فرمايد: «و كان عرشه على الماء»؟. مؤ لف : و در اين روايت غير آنچه ما استفاده كرديم ، استفاده ديگرى شده بس لطيف ، و آن اينست كه مراد از كلمه (ماء)، در جمله : «و كان عرشه على الماء» غير آن آبى است كه ما آنرا آب مى ناميم ، بدليل اينكه قبلا فرمود: همه اشياء و آسمانها و زمين را بدون الگو و مصالح قبلى آفريد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۹۶

آب بآن معنا كه نزد ما آب است نيز جزو آسمانها و زمين است و معقول نيست كه عرش خدا روى آب به آن معنا باشد، و سلطنت خداى تعالى قبل از خلقت آسمانها و زمين نيز مستقر بود و بر روى آب مستقر بود، پس معلوم مى شود آن آب غير اين آب بوده ، و انشاءاللّه در تفسير جمله : «و كان عرشه على الماء» توضيح بيشتر آن خواهد آمد.

بحثى علمى و فلسفى (بيان اينكه هر موجودى بديع الوجود است )

تجربه ثابت كرده ، هر دو موجودى كه فرض شود، هر چند در كليات و حتى در خصوصيات متحد باشند، بطورى كه در حس آدمى جدائى نداشته باشند، در عين حال يك جهت افتراق بين آندو خواهد بود، و گرنه دو تا نميشدند و اگر چشم عادى آن جهت افتراق را حس نكند، چشم مسلح به دوربينهاى قوى آنرا مى بيند. برهان فلسفى نيز اين معنا را ايجاب مى كند، زيرا وقتى دو چيز را فرض كرديم كه دو تا هستند، اگر بهيچ وجه امتيازى خارج از ذاتشان نداشته باشند، لازمه اش اين مى شود كه آن سبب كثرت و دوئيت ، داخل در ذاتشان باشد نه خارج از آن ، و در چنين صورت ذات صرفه و غير مخلوطه فرض شده است ، و ذات صرف نه دوتائى دارد و نه تكرار مى پذيرد، در نتيجه چيزى را كه ما دو تا و يا چند تا فرض كرده ايم ، يكى ميشود و اين خلاف فرض ما است . پس نتيجه مى گيريم كه هر موجودى از نظر ذات مغاير با موجودى ديگر است و چون چنين است پس هر موجودى بديع الوجود است ، يعنى بدون اينكه قبل از خودش نظيرى داشته باشد، و يا مانندى از آن معهود در نظر صانعش باشد وجود يافته ، در نتيجه خداى سبحان مبتدع و بديع السموات و الارض است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۹۷

آيات ۱۱۸ و ۱۱۹ بقره

وَ قَالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا ءَايَةٌ كَذَلِك قَالَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ تَشبَهَت قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الاَيَتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ(۱۱۸) إِنَّا أَرْسلْنَك بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لا تُسئَلُ عَنْ أَصحَبِ الجَْحِيمِ(۱۱۹) ترجمه آيات و آنانكه آگهى ندارند گفتند: چرا خدا با خود ما سخن نمى گويد و يا چرا معجزه را بخود ما نمى دهد، جاهلانى هم كه قبل از ايشان بودند نظير اين سخنان را مى گفتند. دلهاى اينان با آنان شبيه بهم است و ما آيات را براى مردمى بيان كرده ايم كه علم و يقين دارند(۱۱۸) ما تو را بحق بعنوان بشير و نذير مژده رسان و بيم ده فرستاديم و تو مسئول آنها كه دوزخى مى شوند نيستى (۱۱۹)

ممالثت اهل كتاب و كفار در طرز فكر و عقايد

بيان آيات و قال الذين لا يعلمون منظور از «الذين لا يعلمون » كفار مشرك و غير اهل كتاب است ، بدليل اينكه همين عنوان را در آيه : «و قالت اليهود ليست النصارى على شى ء، و قالت النصارى ليست اليهود على شى ء، و هم يتلون الكتاب ، كذلك قال الذين لايعلمون مثل قولهم » الخ ، به مشركين غير يهود و نصارى داد و آنان را طائفه سومى از كفار معرفى كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۹۸

پس در آيه ۱۱۳ كه گذشت اهل كتاب را در اين گفتار ملحق به مشركين و كفار عرب كرد، و در آيه مورد بحث مشركين و كفار را ملحق به اهل كتاب مى كند و مى فرمايد: (آنها كه نمى دانند گفتند: چرا خدا با خود ما سخن نمى گويد؟ و يا معجزه اى بخود ما نميدهد؟ آنها هم كه قبل از ايشان بودند، همين حرف را زدند يعنى يهود و نصارى چون در ميانه اهل كتاب يهوديان همين حرف را به پيغمبر خدا موسى (عليه السلام ) زدند، پس اهل كتاب و كفار در طرز فكر و در عقائدشان مثل هم هستند، آنچه آنها مى گويند، اينها هم ميگويند، و آنچه اينها ميگويند آنها نيز مى گويند، «تشابهت قلوبهم » طرز فكرهاشان يك جور است . قد بينا الايات لقوم يوقنون ..اين جمله جواب از گفتار كفار است و مراد اينست كه آن آياتى كه مطالبه مى كنند، برايشان فرستاديم ، و خيلى هم آياتى روشن است ، اما از آنها بهره نمى گيرند، مگر مردمى كه بايات خدا يقين و ايمان داشته باشند و اما اينها كه (لا يعلمون ، علمى ندارند)، دلهايشان در پس پرده جهل قرار دارد و بآفت عصبيت و عناد مبتلا شده و آيات بحال مردمى كه نمى دانند سودى ندارد. از همين جا روشن مى شود، كه چرا كفار را بوصف بى علمى توصيف كرد و در تاءييد آن ، روى سخن از آنان بگردانيده ، خطاب را متوجه رسول خدا(ص ) نمود و اشاره كرد باينكه او فرستاده اى از ناحيه خدا است ، و بحق و بمنظور بشارت و انذار فرستاده شده تا آنجناب را دلخوش سازد و بفهماند اين كفار اصحاب دوزخند و اين سرنوشت برايشان نوشته شده و ديگر اميدى بهدايت يافتن و نجاتشان نيست . و لا تسئل عن اصحاب الجحيم اين جمله همان معنائى را ميرساند، كه در اول سوره آيه : ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون در صدد بيان آن بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۹۹

آيات ۱۲۰ ۱۲۳ بقره

وَ لَن تَرْضى عَنك الْيهُودُ وَ لا النَّصرَى حَتى تَتَّبِعَ مِلَّتهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الهُْدَى وَ لَئنِ اتَّبَعْت أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِى جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ مَا لَك مِنَ اللَّهِ مِن وَلىٍّ وَ لا نَصِيرٍ(۱۲۰) الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولَئك يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَن يَكْفُرْ بِهِ فَأُولَئك هُمُ الخَْسِرُونَ(۱۲۱) يَبَنى إِسرءِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتىَ الَّتى أَنْعَمْت عَلَيْكمْ وَ أَنى فَضلْتُكمْ عَلى الْعَلَمِينَ(۱۲۲) وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تجْزِى نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنهَا عَدْلٌ وَ لا تَنفَعُهَا شفَعَةٌ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ (۱۲۳) ترجمه آيات يهود و نصارى هرگز از تو راضى نمى شوند مگر وقتى كه از كيش آنان پيروى كنى بگو تنها هدايت ، هدايت خدا است و اگر هوى و هوسهاى آنان را پيروى كنى بعد از آن علمى كه روزيت شد، آنوقت از ناحيه خدا نه سرپرستى خواهى داشت و نه ياورى (۱۲۰) كسانى كه ما كتاب بايشان داديم و آنطور كه بايد، آن را خواندند آنان باين كتاب نيز ايمان مى آورند و كسانى كه بآن كفر بورزند زيانكارند (۱۲۱)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۰۰

اى بنى اسرائيل بياد آوريد آن نعمتى كه بشما انعام كردم و اينكه شما را بر مردم معاصرتان برترى دادم (۱۲۲) و بترسيد از روزيكه هيچ نفسى جوركش نفس ديگر نمى شود و از هيچكس عوض پذيرفته نمى گردد و شفاعت سودى بحال كسى ندارد و يارى هم نمى شوند (۱۲۳) بيان آيات ولن ترضى عنك اليهود و لا النصارى ... در اينجا باز بعد از سخن از مشركين ، دوباره بفراز قبلى كه سخن از يهود و نصارى مى كرد، برگشته و در حقيقت خواسته است دامن گفتار را كه پراكنده شد جمع و جور كند، پس كانه بعد از آن خطابها و توبيخ ‌ها كه از يهود و نصارى كرد، روى سخن برسول خود كرده كه اين يهوديان و مسيحيان كه تاكنون درباره آنها سخن مى گفتيم و دامنه سخنان ما به مناسبت بكفار و مشركين كشيده شد، هرگز از تو راضى نميشوند مگر وقتى كه تو به دين آنان درآئى ، دينى كه خودشان به پيروى از هوى و هوسشان تراشيده و با آراء خود درست كرده اند. و لذا در رد اين توقع بيجاى آنان ، دستور ميدهد بايشان بگو: «ان هدى اللّه هو الهدى » هدايت خدا هدايت است ، نه ساخته هاى شما، مى خواهد بفرمايد: پيروى ديگران كردن ، بخاطر هدايت است و هدايتى بغير هدايت خدا نيست ، و حقى بجز حق خدا نيست تا پيروى شود و غير هدايت خدا يعنى اين كيش و آئين شما - هدايت نيست ، بلكه هواهاى نفسانى خود شماست كه لباس دين بر تنش كرده ايد و نام دين بر آن نهاده ايد.

اصول ريشه دار از برهانى عقلى در رد يهود و نصارى ، در يك آيه

پس در جمله : قل ان هدى اللّه ... هدايت را كنايه از قرآن گرفته و آنگاه آن را بخدا نسبت داده و هدايت خدايش معرفى كرده ، و در نتيجه بطريق قصر قلب صحت انحصار غير از هدايت خدا هدايتى نيست را افاده كرده است و با اين انحصار فهمانده كه پس ملت و دين آنان خالى از هدايت است ، از اينهم نتيجه گرفته كه پس دين آنان هوى و هوسهاى خودشان است ، نه دستورات آسمانى . لازمه اين نتيجه ها اينست كه پس آنچه نزد رسول خدا (ص ) است ، علم است و آنچه نزد خود آنان است ، جهل و چون سخن بدينجا كشيد، ميدان براى اين تهديد باز شد كه بفرمايد: (اگر بعد از اين علمى كه بتو نازل شده ، هواهاى آنان را پيروى كنى ، آنگاه از ناحيه خدا نه سرپرستى خواهى داشت و نه ياورى . حال ببين كه در اين يك آيه چه اصولى ريشه دار از برهانى عقلى نهفته شده : و با همه اختصار و كوتاهيش ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۰۱

چه وجوهى از بلاغت بكار رفته و در عين حال چقدر بيان آن سليس و روان است ؟! الذين آتيناهم الكتاب ... ممكن است اين جمله بقرينه حصرى كه از جمله (تنها ايشان بدان ايمان مى آورند) فهميده مى شود، جوابى باشد از سؤ الى تقديرى ، سؤ الى كه از جمله : ولن ترضى عنك اليهود و لا النصارى ... بذهن مى رسد. و آن سؤ ال اين است كه : وقتى اميدى بايمان آوردن يهود و نصارى نيست پس چه كسى از ايشان باين كتاب ايمان مى آورد؟ و راستى دعوت ايشان بكلى باطل و بيهوده است ؟ در جواب مى فرمايد: از ميانه آنهائى كه كتابشان داده بوديم تنها كسانى باين كتاب ايمان مياورند كه كتاب خود را حقيقتا تلاوت ميكردند و براستى بكتاب خود ايمان داشتند ممكن هم هست جواب ، اين باشد كه اينگونه افراد بكلى به كتاب هاى آسمانى ايمان مى آورند، چه تورات و چه انجيل و چه قرآن ، و ممكن هم هست جواب ، اين باشد كه اينگونه افراد بكتابى كه نازل شده يعنى بقرآن ايمان مياورند. و بنابراين قصر انحصار در جمله «اولئك يؤ منون به »، قصر افراد خواهد بود كه معنايش در ساير مجلدات فارسى گذشت ، و ضمير در كلمه (به ) به بعضى از وجوه نامبرده خالى از استخدام (مثل اينكه مراد از مرجع ضمير كتاب ، اهل كتاب بوده و مراد از ضمير قرآن باشد) نيست .

→ صفحه قبل صفحه بعد ←