تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۱۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۷: خط ۷:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۰۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۰۷ </center>
و اين اشعار را نيز دارد، كه نداى «'''و ناديهما ربهما: الم انهكما عن تلكما الشجرة '''»؟ (پروردگارشان ندايشان داد: كه مگر شما را از اين درخت نهى نكردم ؟) الخ بعد از نهى «'''لا تقربا هذه الشجرة '''» الخ ، بوده كه در اولى اشاره را با لفظ (تلكما) آورد، كه مخصوص اشاره بدور است ، و در دومى كه قبل از اولى واقع شده ، اين اشاره با لفظ (هذا) آمده ، كه مخصوص اشاره به نزديك است ، در اولى كلمه (نادى ندا كرد) آمده ، كه باز مخصوص دور است ، و در دومى كلمه (قال ) كه مخصوص نزديك است بكار رفته است ، (دقت فرمائيد).
و اين اشعار را نيز دارد، كه نداى «'''و ناديهما ربهما: الم انهكما عن تلكما الشجرة '''»؟ (پروردگارشان ندايشان داد: كه مگر شما را از اين درخت نهى نكردم ؟) الخ بعد از نهى «'''لا تقربا هذه الشجرة '''» الخ ، بوده كه در اولى اشاره را با لفظ (تلكما) آورد، كه مخصوص اشاره بدور است ، و در دومى كه قبل از اولى واقع شده ، اين اشاره با لفظ (هذا) آمده ، كه مخصوص اشاره به نزديك است ، در اولى كلمه (نادى ندا كرد) آمده ، كه باز مخصوص دور است ، و در دومى كلمه (قال ) كه مخصوص نزديك است بكار رفته است ، (دقت فرمائيد).
اين نكته را هم بايد دانست : كه از ظاهر جمله : «'''و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين '''»، و جمله «'''فيها تحيون ، و فيها تموتون ، و منها تخرجون '''»، الخ برمى آيد: كه نحوه حياة بعد از هبوط، با نحوه آن در قبل از هبوط، فرق مى كند، حياة دنيا حقيقتش آميخته با حقيقت زمين است ، يعنى داراى گرفتارى ، و مستلزم سختى ، و بدبختى است ، و لازمه اين نيز اين است كه انسان در آن تكون يابد، و دوباره با مردن جزو زمين شود، و آنگاه براى بار ديگر از زمين مبعوث گردد.
اين نكته را هم بايد دانست : كه از ظاهر جمله : «'''و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين '''»، و جمله «'''فيها تحيون ، و فيها تموتون ، و منها تخرجون '''»، الخ برمى آيد: كه نحوه حياة بعد از هبوط، با نحوه آن در قبل از هبوط، فرق مى كند، حياة دنيا حقيقتش آميخته با حقيقت زمين است ، يعنى داراى گرفتارى ، و مستلزم سختى ، و بدبختى است ، و لازمه اين نيز اين است كه انسان در آن تكون يابد، و دوباره با مردن جزو زمين شود، و آنگاه براى بار ديگر از زمين مبعوث گردد.
در حاليكه حياة بهشتى حياتى است آسمانى ، و از زمينى كه محل تحول و دگرگونى است من شا نگرفته است .
 
در حاليكه حياة بهشتى حياتى است آسمانى ، و از زمينى كه محل تحول و دگرگونى است من شا نگرفته است.
 
از اينجا ممكن است بطور جزم گفت : كه بهشت آدم در آسمان بوده ، هر چند كه بهشت آخرت و جنت خلد، (كه هر كس داخلش شد ديگر بيرون نميشود)، نبوده باشد.
از اينجا ممكن است بطور جزم گفت : كه بهشت آدم در آسمان بوده ، هر چند كه بهشت آخرت و جنت خلد، (كه هر كس داخلش شد ديگر بيرون نميشود)، نبوده باشد.
بله در اينجا اين سؤ ال باقى ميماند: كه معناى آسمان چيست ؟ و بهشت آسمانى چه معنا دارد؟ كه انشاءاللّه خدايتعالى توفيق ميدهد، بحث مفصل و جامع الاطرافى ، پيرامون آن بكنيم .
بله در اينجا اين سؤ ال باقى ميماند: كه معناى آسمان چيست ؟ و بهشت آسمانى چه معنا دارد؟ كه انشاءاللّه خدايتعالى توفيق ميدهد، بحث مفصل و جامع الاطرافى ، پيرامون آن بكنيم .
<span id='link244'><span>
<span id='link244'><span>

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۰۸

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و اينكه توبه ميانه اين دو امر بهبوط واسطه شده ، اشعار بر اين معنا دارد، كه توبه وقتى از آدم و همسرش سر زده ، كه هنوز از بهشت جدا نشده بودند، هر چند كه در بهشت هم نبوده ، و موقعيت قبلى را نداشته اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۰۷

و اين اشعار را نيز دارد، كه نداى «و ناديهما ربهما: الم انهكما عن تلكما الشجرة »؟ (پروردگارشان ندايشان داد: كه مگر شما را از اين درخت نهى نكردم ؟) الخ بعد از نهى «لا تقربا هذه الشجرة » الخ ، بوده كه در اولى اشاره را با لفظ (تلكما) آورد، كه مخصوص اشاره بدور است ، و در دومى كه قبل از اولى واقع شده ، اين اشاره با لفظ (هذا) آمده ، كه مخصوص اشاره به نزديك است ، در اولى كلمه (نادى ندا كرد) آمده ، كه باز مخصوص دور است ، و در دومى كلمه (قال ) كه مخصوص نزديك است بكار رفته است ، (دقت فرمائيد).

اين نكته را هم بايد دانست : كه از ظاهر جمله : «و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين »، و جمله «فيها تحيون ، و فيها تموتون ، و منها تخرجون »، الخ برمى آيد: كه نحوه حياة بعد از هبوط، با نحوه آن در قبل از هبوط، فرق مى كند، حياة دنيا حقيقتش آميخته با حقيقت زمين است ، يعنى داراى گرفتارى ، و مستلزم سختى ، و بدبختى است ، و لازمه اين نيز اين است كه انسان در آن تكون يابد، و دوباره با مردن جزو زمين شود، و آنگاه براى بار ديگر از زمين مبعوث گردد.

در حاليكه حياة بهشتى حياتى است آسمانى ، و از زمينى كه محل تحول و دگرگونى است من شا نگرفته است.

از اينجا ممكن است بطور جزم گفت : كه بهشت آدم در آسمان بوده ، هر چند كه بهشت آخرت و جنت خلد، (كه هر كس داخلش شد ديگر بيرون نميشود)، نبوده باشد.

بله در اينجا اين سؤ ال باقى ميماند: كه معناى آسمان چيست ؟ و بهشت آسمانى چه معنا دارد؟ كه انشاءاللّه خدايتعالى توفيق ميدهد، بحث مفصل و جامع الاطرافى ، پيرامون آن بكنيم .

مگر پيامبر هم گناه مى كند؟

چيزيكه باز در اينجا باقى مانده اين است كه خطيئه و گناه آدم ، چه معنا دارد؟ مگر پيامبر هم گناه مى كند؟ در پاسخ از اين سؤ ال مى گوئيم ، آنچه در بدو نظر از آيات ظاهر ميشود، اين است كه آن جناب رسما گناه كرده ، مانند جمله «فتكونا من الظالمين »، (زنهار از اين درخت نخوريد كه از ستمگران ميشويد)، و نيز جمله : «و عصى آدم ربه فغوى »، (آدم پروردگار خود را نافرم انى كرد، و در نتيجه گمراه شد)، و نيز مانند اعترافى كه خود آنجناب كرده ، و قرآن آنرا حكايت نموده فرموده : «ربنا ظلمنا انفسنا، و ان لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنكونن من الخاسرين »، (پروردگارا بخود ستم كرديم ، و اگر ما را نيامرزى ، و رحم نكنى ، از زيانكاران خواهيم بود)، اين آن مطلبى است كه از نظر خود اين ظواهر، و قطع نظر از رسيدگى به دقت همه آيات داستان ، بنظر مى رسد، و اما اگر در همه آيات داستان تدبر كنيم ، و نهى از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهيم ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۰۸

يقين پيدا مى كنيم كه نهى نامبرده نهى مولوى نبوده ، تا نافرمانيش معصيت خدا باشد، بلكه تنها راهنمائى و خير خواهى ، و ارشاد بوده ، و خدايتعالى خواسته است مصلحت نخوردن از درخت ، و مفسده خوردن آنرا بيان كند، نه اينكه با اراده مولوى آدم را بعبث ، وادار به نخوردن از آن كند.

دليل اين معنا چند چيز است ، اول اينكه خدايتعالى هم در سوره مورد بحث ، و هم در سوره اعراف ، ظلم را متفرع بر مخالفت نهى كرده ، و فرموده : «لا تقربا هذه الشجرة ، فتكونا من الظالمين »، و آنگاه در سوره (طه ) اين ظلم را بشقاوت مبدل نموده ، و فرموده (مواظب باشيد شيطان شما را بيرون نكند، و گرنه بدبخت ميشويد).

آنگاه اين بدبختى را در چند جمله كه بمنزله تفسير است ، بيان كرده ، و فرموده : (تو در اين بهشت نه گرسنه ميشوى ، و نه تشنه ، و نه عريان ، و نه گرمازده )، و با اين بيان روشن كرده كه مراد بشقاوت ، شقاوت و تعب دنيوى است ، كه از لوازم جدا ناشدنى زندگى زمينى است ، چون در زمين است كه انسان بگرسنگى ، و تشنگى ، و لختى ، و امثال آن گرفتار ميشود.

مخالفت نهى ارشادى گناه نيست

پس معلوم شد خدا آدم را نهى كرد تا گرفتار اينگونه عوارض نشود، و هيچ علت ديگرى كه باعث نهى مولوى باشد، بيان نكرد، پس باين دليل نهى نامبرده ارشادى بوده ، و مخالفت نهى ارشادى گناه نيست ، و مرتكب آنرا خارج از رسم عبوديت نمى شمارند.

حال كه مسلم شد نهى مزبور ارشادى بوده ، بايد ظلم در آن چند جمله را هم طورى معنا كنيم ، كه به نافرمانى و معصيت سر در نياورد، و آن اين است كه بگوئيم : مراد از آن ، ظلم بنفس ، و خود را گرفتار تعب و هلاكت كردن است ، نه ظلم بحقوق خدا، كه در باب مسئله ربوبيت و عبوديت ، از منافيات شمرده ميشود، و اين خيلى روشن است .

دليل دوم مسئله توبه آدم است ، چون توبه بمعناى رجوع ، و برگشتن بنده بخداست ، كه اگر از ناحيه خدا قبول شود، گناه بكلى محو و نابود مى گردد، و گناه كار تائب ، مثل كسى ميشود كه اصلا گناهى نكرده ، و با چنين كسى معامله بنده مطيع و منقاد را مى كنند، و در خصوص مورد عملى كه كرده ، معامله امتثال و انقياد را می نمايند.

و اگر نهى از خوردن درخت نهى مولوى بود، و توبه آدم هم توبه از گناه عبودى ، و رجوع از مخالفت نهى مولوى مولى بود، بايد بعد از توبه دوباره به بهشت برمى گشت ، چون توبه مخالفت او را از بين برده بود، زيرا صريح قرآن است كه خدا توبه آدم را پذيرفت ، و حال آنكه مى بينيم بعد از توبه هم در زمين باقى ماند، و به بهشتش برنگرداندند.

از اينجا معلوم ميشود كه بيرون شدن از بهشت ، بدنبال خوردن از درخت ، يك اثر ضرورى ، و خاصيت تكوينى آن خوردن بوده ، عينا مانند مردن بدنبال زهر خوردن ، و سوختن بدنبال در آتش افتادن ، همچنانكه در همه موارد تكليف ارشادى ، اثر، اثر تكوينى است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۰۹

نه اثر مولوى ، مثلا مجازات ، در مورد تكليف مولوى است ، مانند سوختن در آتش دوزخ ، در برابر ترك نماز، و استحقاق مذمت ، و دورى از خدا در برابر مخالفت هاى عمومى ، و اجتماعى .

سوم اينكه در آنروز كه اين مخالفت سر زد، اصلا دينى تشريع نشده بود، و بعد از هبوط آدم دين خدا نازل شد، بشهادت اينكه در آيات همين داستان فرمود: (همگى از بهشت هبوط كنيد، و فرود شويد، پس هرگاه از ناحيه من دينى ، و هدايتى برايتان آمد، هر كس هدايتم را پيروى كند، ترسى بر آنان نيست ، و دچار اندوهى نيز نميشوند، و كسانيكه پيروى آن نكنند، و كفر ورزيده ، آيات ما را تكذيب نمايند، آنان اصحاب آتش ، و در آن جاودانه اند) الخ .

اين دو آيه كلامى است كه تمامى تشريعها و قوانينى را كه خدايتعالى در دنيا از طريق ملائكه ، و كتابهاى آسمانى ، و انبيائش مى فرستد، شامل است ، و خلاصه اين آيه اولين تشريع و قانونى را كه خدايتعالى در دنياى آدم ، و براى بشر مقرر كرده ، حكايت مى كند، و بطوريكه خدا حكايت كرده ، اين قضيه بعد از امر دومى هبوط واقع شده ، و واضح است كه امر به هبوط، امرى تكوينى ، و بعد از زندگى آدم در بهشت ، و ارتكاب آن مخالفت بوده ، پس معلوم شد كه در آن روز، و در حين مخالفت آن دستور، و خوردن از درخت ، هيچ دينى تشريع نشده بود، و هيچ تكليف مولوى و خطابى مولوى از خدايتعالى صادر نشده بود.

معنى ظلم و عصيان و غوايت آدم

حال اگر بگوئى : وقتى نهى خدا نهى ارشادى باشد، و نه نهى مولوى ، ديگر چه معنا دارد كه خدا عمل آدم را ظلم و عصيان و غوايت بخواند؟

در جواب ميگوئيم : اما ظلم بودن عمل آدم ، كه در گذشته درباره اش سخن رفت ، و گفتيم : معنايش ظلم بنفس خود بوده ، و اما كلمه عصيان ، در لغت بمعناى تحت تاءثير قرار نگرفتن ، و يا به سختى قرار گرفتن است ، مثلا وقتى گفته ميشود: «كسرته فانكسر، و كسرته فعصى » معنايش اين است كه من آن چيز را شكستم ، و آن شكست ، و من آنرا شكستم ، ولى نشكست ، يعنى از عمل من متاءثر نشد، پس عصيان بمعناى متاءثر نشدن است ، و عصيان امر و نهى هم بهمين معنا است ، و اين هم در مخالفت تكاليف مولوى صادق است ، و هم در مورد خطابهاى ارشادى .

چيزيكه هست ، در عصر ما و در عرف ما مسلمانان ، اين كلمه تنها متعين در معناى مخالفت اوامر مولوى ، از قبيل (نماز بخوان ، و روزه بگير، و حج بجاى آر) و نيز مخالفت نواهى مولوى ، مانند (شراب مخور، و زنا مكن )، و امثال آن شده است ، پس تعيين كلمه مورد بحث در معناى نامبرده ، تعيين لغوى نيست ، بلكه يا شرعى است ، و يا تعيين در عرف متدينين است ، و اين جور تعين ، ضررى بعموميت معنا، از نظر لغت و عرف عام و جهانى نمى زند، (دقت بفرمائيد).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۰

و اما كلمه غوايت ؟ اين كلمه بمعناى اين است كه كسى قدرت بر حفظ مقصد خود، و تدبير نفس خود، در زندگيش ‍ نداشته باشد، و نتواند خود را با هدفش ، آنطور كه مناسب با هدف و سازگار با آن باشد، وفق دهد. و معلوم است كه اين معنا در موارد مختلف اختلاف پيدا مى كند، در مورد ارشاد، معنائى بخود مى گيرد، و در مورد مولويت معنائى ديگر.

پس چرا آدم توبه كرد؟

حال اگر بگوئى بسيار خوب ، به بيان شما و اينكه عصمت آدم با كلمه ظلم و عصيان و غوايت منافات دارد از اشكال خود صرفنظر كرديم ، و قانع شديم ، كه منافات ندارد، ولى درباره توبه آدم چه ميگوئى ؟ اگر ظلم و عصيان و غوايت ، همه در مورد نهى ارشادى باشد، ديگر توبه چه معنا دارد، كه آدم بگويد: (و اگر ما را نيامرزى و بما رحم نكنى حتما از خاسران خواهيم شد)؟

در جواب ميگوئيم : توبه همانطور كه قبلا نيز گفتيم ، بمعناى برگشتن است ، و برگشتن نيز مانند آن سه كلمه ديگر، در موارد مختلف معانى مختلفى بخود مى گيرد ، همانطور كه يك بنده سركش و متمرد، از اوامر مولا، و اراده او، ميتواند بسوى مولايش برگردد، و مولايش هم او را، بمقام قربى كه داشت ، و از دست داده بود، برگرداند، همچنين يك مريضى كه طبيبش او را از خوردن چيزى از ميوه ها، و يا خوردنى ديگر نهى كرده ، و بخاطر حفظ سلامتى او نهى كرده ، و بيمار، دستور وى را مخالفت نموده ، و در نتيجه بيماريش شدت يافته ، و خطر مرگ تهديدش نموده ، او هم ميتواند توبه كند، و دوباره بطبيب مراجعه نمايد، تا او به رژيمى دستور دهد، تا دوباره بحال اول برگردد، و عافيت از دست رفته خود را باز يابد، كه در اين مورد طبيب بوى ميگويد: باز يافتن عافيت ، محتاج به تحمل مشقت و دشوارى ، و رياضت در فلان مقدار از زمان است ، بايد در اين مدت اين رژيم دشوار را عملى كنى ، تا سلامتى مزاجت كه داشتى بتو برگردد، و بلكه از اول هم بهتر شوى ، (دقت بفرمائيد).

و اما مسئله طلب مغفرت آدم ، و نيز طلب رحمت ، و همچنين كلمه خسران ، كه در كلامش آورد، پاسخ يك يك آنها از جوابهاى گذشته بدست مى آيد، كه گفتيم : اينگونه كلمات ، در موارد مختلف ، معانى مختلف بخود مى گيرند.

بحث روايتى

در تفسير قمى از پدرش و او بدون سند روايت آورده ، كه : شخصى از امام صادق (عليه السلام ) از بهشت آدم پرسيد، كه آيا از بهشت هاى دنيا بوده ؟ و يا از بهشتهاى آخرت ؟ امام در پاسخ فرمود: از بهشت هاى دنيا بوده ، آفتاب و ماه در آن طلوع مى كردند، و اگر از بهشت هاى آخرت بود، آدم تا ابد از آن بيرون نميشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۱

و نيز فرمود: خدايتعالى آدم را در بهشت منزل داد، و همه چيز را بغير از يك درخت برايش مباح كرد، و چون مخلوقى از خدا بود، كه بدون امر و نهى و غذا و لباس و منزل و ازدواج نميتوانست زندگى كند، چون جز بتوفيق خدا نفع و ضرر خود را تشخيص نميداد، لاجرم فريب دستورات و سوگند ابليس را خورد، ابليس نزد او و همسرش آمده گفت : اگر از اين درخت كه خدا شما را نهى كرده ، بخوريد، فرشته ميشويد، و براى هميشه در بهشت باقى ميمانيد، ولى اگر از آن نخوريد، خدا از بهشت بيرونتان خواهد كرد، و سپس سوگند خورد، براى آندو، كه من خيرخواه شمايم ، همچنانكه خداى عز و جل داستان را حكايت كرده ، مى فرمايد: «ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة ، الا ان تكونا ملكين ، او تكونا من الخالدين ،# و قاسمهما: انى لكما لمن الناصحين »، آدم اين سخن را از او پذيرفته از آن درخت خوردند، و شد آنچه كه خدايتعالى حكايت كرده : «فبدت لهما سوآتهما»، يعنى لباسهاى بهشتى كه خدا بر تن آنان پوشانده بود، بيفتاد، و شروع كردند به پوشاندن خود از برگ بهشت ، «و ناديهما ربهما: الم انهكما عن تلكما الشجرة ؟ و اقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين »؟ بعد از اين عتاب كه خدا بآنان كرد، گفتند: پروردگارا ما بخود ستم كرديم ، و اگر تو ما را نيامرزى ، و رحم نكنى ، حتما از زيانكاران خواهيم بود، كه قرآن توبه آنانرا چنين حكايت كرده : «ربنا ظلمنا انفسنا، و ان لم تغفرلنا، و ترحمنا، لنكونن من الخاسرين »، پس خدايتعالى بايشان فرمود : (فرود شويد، در حاليكه بعضى دشمن بعضى ديگرتان باشيد، و شما در زمين قرارگاه ، و تا مدتى معين زندگى داريد)، آنگاه امام فرمود: يعنى تا روز قيامت در زمين خواهيد بود، سپس فرمود: آدم بر كوه صفا هبوط كرد، و همسرش حوا بكوه مروه ، و بمناسبت اينكه آدم صفى خدا بود، صفا را صفا، و بمناسبت اينكه حوا مرئه ل و زن بود، كوه مروه را مروه خواندند.

آدم چهل روز بسجده بود، و بر بهشتى كه از دست داده بود مى گريست ، تا آنكه جبرئيل بر او نازل شد، و گفت آيا جز اين بود كه خدا تو را بدست قدرت خود آفريده و از روح خود در تو دميد؟ و ملائكه را به سجده بر تو وا داشت ؟ آدم گفت : همينطور بود، جبرئيل گفت : پس چرا وقتى تو را نهى كرد از خوردن آن درخت ، نافرمانى كردى ؟ آدم گفت : آخر ابليس بدروغ برايم سوگند خورد.

  1. ((مؤ لف : در اينكه بهشت آدم از بهشت هاى دنيا بوده ، رواياتى ديگر از طرف اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده ، هر چند كه بعضى از آنها در اينكه يكى از راويانش ابراهيم بن هاشم است ، مشتركند.
ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۲

مراد بهشت دنيوى بهشت برزخى است

و مراد باينكه گفتيم از بهشت هاى دنيا بوده ، اين است كه از بهشت هاى برزخى بوده ، كه در مقابل بهشت خلد است و در بعضى از قسمتهاى اين روايات اشاره باين معنا هست ، مثل اينكه در روايت بالا فرمود: آدم بر صفا، و حوا بر مروه هبوط كرد، و نيز مانند اين تعبير: كه فرمود: مراد به (متاع الى حين ) تا روز قيامت است ، در نتيجه مكثى كه مردگان در برزخ ، و رسيدن روز قيامت دارند، مكث زمينى است .

و در همين زمين زندگى مى كنند، همچنانكه آيه :«قال كم لبثتم فى الارض عدد سنين ؟ قالوا: لبثنا يوما او بعض يوم ، فسئل العادين : #قال : ان لبثتم الا قليلا، لو ان كم كنتم تعلمون »، (گفت : در زمين چقدر از نظر عدد سال مكث كرديد؟ گفتند: يا يك روز، و يا پاره اى از يك روز، بايد از شمارگران بپرسى ، گفت : شما جز اندكى مكث نكرديد اگر دانا مى بوديد)، و نيز آيه «و يوم تقوم الساعة ، يقسم المجرمون : ما لبثوا غير ساعه ، كذلك كانوا يوفكون ،# و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب اللّه ، الى يوم البعث ، فهذا يوم البعث ، و لكنكم كنتم لا تعلمون »، (و روزيكه قيامت بپا ميشود، مجرمان سوگند ميخورند: كه غير از ساعتى مكث نكرده اند آنروز نيز مانند دنيا كارشان بى دليل حرف زدن است ، و كسانيكه علم ايمانشان داده بوديم ، در پاسخ گفتند: شما در كتاب خدا تا روز قيامت مكث كرديد، و اين همان قيامت است ، و لكن شما نميدانيد)، نيز اين معنا را افاده مى كند، (چون در هر دو آيه وقتى سؤ ال از زندگى برزخ مى كنند، مى پرسند: چقدر در زمين مكث كرديد)، پس معلوم ميشود زندگى برزخى در همين زمين است .

علاوه بر اينكه عده اى از روايات از اهل بيت (عليهم السلام ) دلالت دارد بر اينكه بهشت آدم در آسمان بوده ، و او با همسرش از آسمان نازل شدند، از اين هم كه بگذريم كسانيكه انس ذهنى بروايات دارند، از اينكه بهشت نامبرده در آسمان باشد، و آدم از آنجا بزمين هبوط كرده باشد، با اينكه در زمين خلق شده و در آن زندگى كرده باشند، هيچ تعجب نمى كند، همچنانكه در روايات در عين اينكه آمده : كه بهشت در آسمان است ، در عين حال آمده : كه سؤ ال قبر در قبر است ، و همين قبر يا روضه ايست از رياض بهشت ، و يا حفره ايست از حفره هاى دوزخ ، و از اين قبيل تعبيرات ، و ما اميدواريم در بحثى كه گفتيم بزودى پيرامون معناى آسمان خواهيم كرد، اين اشكال و اشكالهاى ديگر نظير آن برطرف شود، انشاءاللّه العزيز.

ابليس چگونه خود را به آدم و همسرش رساند؟

و اما اينكه ابليس چه جور خود را بآدم و همسرش رسانيد؟ و براى اينكار از چه وسيله اى استفاده كرد؟ در روايات صحيح و معتبر، چيزى در آن باره نيامده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۳

ولى در بعضى اخبار آمده : كه مار و طاووس دو تا از ياوران ابليس اند، چون ابليس را در اغواء آدم و همسرش كمك كردند، و چون اين روايات معتبر نبودند، از ذكر آنهاصرفنظر كرديم ، و خيال مى كنم از روايات جعلى باشد، چون داستان از تورات گرفته شده ، و ما در اينجا عين عبارت تورات را مى آوريم ، تا خواننده بوضع آن روايات كاملا آگهى يابد.

داستان آدم بنقل تورات

در فصل دوم از سفر اول كه سفر خلقت است ، ميگويد: خدا آدم ا از خاك خلق كرد، و سپس دم حيات را در بينى او بدميد، پس نفسى ناطق شد، و خدا بهشت هائى در ناحيه شرقى عدن بكاشت ، و آدم را كه خلق كرده بود بدانجا برد ، و خدا از زمين همه رقم درخت برويانيد، و منظره هاى آنها را نكو كرد، و ميوه هايش را پاكيزه ساخت ، و درخت حيات را در وسط آن باغها بكاشت ، و درخت معرفت خير و شر را نيز، و نهرى از عدن بسوى آن باغها بكشيد، تا آنها را آبيارى كند، و آن نهر را چهار شقه كرد، اسم يكى از آنها نيل بود، و اين نيل بتمامى شهر ذويله كه طلا در آنجاست ، احاطه داشت ، طلا و همچنين لوءلوء، و سنگ مرمر آن شهر بسيار خوبست ، و نام نهر دومى جيحون بود، كه بسرتاسر شهر حبشه احاطه دارد، و نام نهر سوم دجله است ، كه از ناحيه شرقى موصل مى گذرد، و نام نهر چهارم فرات است .

پس از آن خداوند آدم را گرفت ، و در باغهاى عدن منزل داد، تا رستگارش كند، و محافظتش نمايد، و خدا آدم را فرمود: كه تمامى درختان اين باغها برايت حلال است ، و ميتوانى از آنها بخورى ، ولى از درخت معرفت خير و شر مخور، چون در همان روزيكه از آن بخورى مستحق مرگ ميشوى .

خداوند بخودش فرمود: (چه چيزى ازبقاء آدم به تنهائى برخاسته است ؟ خوبست كمكى هم برايش درست كنم ، پس ‍ خدا تمامى وحشى هاى صحرا و مرغان هوا را محشور كرده ، نزد آدم آورد، تا در پيش روى او آنها را نامگذارى كند، پس ‍ هر چه را آدم بر آن جانداران نام نهاد همان تا بامروز نام آن است .

پس آدم اسماء جميع چارپايان ، و مرغان هوا، و وحشيان صحرا را،نام برد، ولى هيچ ياورى در مقابل خود نديد، پس ‍ خدا چرتى بر آدم مسلط كرد، تا چيزى احساس نكند، پس يكى از دنده هاى سينه او را كند، در جايش گوشت گذاشت ، آنگاه خدا از آن يك دنده زنى درست كرد، و او را نزد آدم آورد، آدم گفت : اينبار استخوانى از استخوانهايم ، و گوشتى از گوشتهايم را ديدم ، و جا دارد آنرا امراة بنامم ، چون از امر من اخذ شد، و بهمين جهت است كه مرد، پدر و مادر خود را رها نموده ، زن خود را مى چسبد، بطوريكه يك جسد واحد تشكيل ميدهند، آنروز آدم و همسرش عريان بودند، و از عريانى خود باكى نداشتند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۴

فصل سوم ، آنروز مار، از ميانه همه حيوانهاى صحرا كه خدا خلق كرده بود، حكيمى شد، و به زن گفت : راستى ، و به يقين خدا گفته از همه اين درختهاى باغ نخوريد؟ زن بمار گفت : نه ، از همه درختان باغ ميخوريم ، تنها فرموده از ميوه آن درخت كه در وسط باغ است نخوريد، و نزديكش نشويد، تا نميريد، مار بآن دو گفت : نمى ميريد، خدا ميدانسته كه شما همان روز كه از آن درخت بخوريد، چشمتان باز ميشود، و چون ملائكه در خير و شر دانا ميشويد، پس وقتى زن ديد كه درخت درخت خوبى ، و ميوه اش خوب ، و شهوت انگيز است ، عقل خود از كف بداد، و از ميوه آن گرفته ، و خورد، و بشوهرش هم داد خورد، پس چشمشان باز شد، و فهميدند كه عريان هستند، پس از برگهاى انجير لباسى چون لنگ براى خود درست كردند.

بعد آواز خدا را كه داشت در باغ قدم مى زد، شنيدند، پس خدا ايستاد، و آدم را صدا زد، و باو گفت : كجا هستى ؟ و اين صدا محققا از او بوده ، آدم گفت : صداى تو را در باغ شنيدم ، ولى چون عريان هستم ، خود را پنهان كرده ام ، خدا پرسيد: چه كسى بتو گفت : عريانى ؟ مگر از آن درخت خوردى ، كه از خوردنش نهيت كردم ؟ آدم گفت : اين زنى كه برايم درست كردى ، از آن بمن داد خوردم ، خدا بزن گفت : چه كار كردى ؟ گفت : مار مرا فريب داد، از آن خوردم ، پس خدا بمار گفت : حال كه دانسته چنين كارى كردى ، از ميانه همه چارپايان ، و همه وحشى هاى صحرا، ملعون شدى ، و بايد كه هميشه با سينه ات راه بروى ، و در تمام عمرت خاك بخورى ، و ميانه تو و زن و ميانه نسل تو و نسل زن دشمنى نهادم ، او سر تو را بكوبد، و تو پاشنه او را بگزى ، و بزن گفت مشقت و حمل تو را بسيار مى كنم ، تا با مشقت فرزندان را بزائى ، و اختيار زندگى تو را بدست شوهرت نهادم ، تا او هميشه بر تو مسلط باشد، و بآدم گفت : از آنجا كه بحرف زنت رفتى ، و از درختى كه نهيت كردم ، و گفتم : از آن مخور، بخوردى ، با اين ملعون زمين بود، باين سبب دچار مشقت شدى ، و در تمام عمر بايد از آن بخورى ، و آن برايت خار بروياند، و از علف صحرا بخورى ، و با عرق رويت طعام بخورى ، تا روزيكه بهمين زمينى كه از آن گرفتى و خوردى برگردى ، چون تو از اصل خاك بودى ، بايد بخاك برگردى .

و آدم همسرش را بدين جهت حوا ناميد، كه او مادر هر زنده ناطقى است ، و خدا براى آدم و همسرش جامه تن پوشى درست كرد، و بآنان پوشانيد، آنگاه خدا گفت : اينك آدم است كه مانند يكى از ما خير و شر را مى شناسد، و الان ديگر واجب شد كه از باغها بيرون رود، تا ديگر بار، دست بدرخت حياة دراز نكند، و از آن نخورد، و گرنه تا ابد زنده ميماند پس خدا او را از باغهاى عدن بيرون راند، تا زمين كه وى را از آن درست كرد، رستگار و آباد شود، و چون آدم را طرد كرد، ملائكه در شرقى باغهاى عدن اسكان داده شدند، و شمشيرى براق بالا و پائين شدن گرفت ، تا راه درخت حياة را محافظت كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۵

اين بود فصل سوم از تورات عربى ، كه در سال ۱۸۱۱ ميلادى بچاپ رسيده . و خواننده عزيز با تطبيق و مقايسه اين دو داستان با هم ، يعنى داستان آدم بنقل قرآن كريم ، و بنقل تورات ، و سپس ‍ دقت در رواياتيكه از طرق عامه و شيعه وارد شده ، بحقايق اين قصه پى مى برد، و ما خود اين مقايسه و تطبيق را در اينجا عملى نكرديم ، چون كتاب ما تفسير قرآن است ، و بررسى اين قضيه در خور آن نيست .

مگر بهشت مقام قرب و نزاهت نيست و مگر درباره بهشت نيامده كه در آن لغو و گناه نيست ؟

و اما اينكه مسئله داخل شدن ابليس در بهشت ، و اغواى آدم در آنجا، با اينكه بهشت اولا مقام قرب و نزاهت و طهارت است ، و بحكم آيه : «لا لغو فيها و لا تاثيم »، جاى لغو و گناه و نيرنگ نيست ، و ثانيا بهشت در آسمان قرار دارد و ابليس بعد از امتناعش از سجده بر آدم ، بفرمان «فاخرج منها فانك رجيم ». و نيز بحكم «فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها»، از بهشت رانده شد، و چون ميخواست تكبر كند، و بهشت جاى تكبر نبود، فرود آمد، و با اين حال چطور دوباره به بهشت راه يافت ؟.

جواب از اشكال اول اين است كه همانطور كه بعضى ديگر نيز گفته اند: قرآن كريم آنچه از لغو و تاءثيم كه از بهشت نفى كرده ، از بهشت خلد نفى كرده ، يعنى آن بهشتى كه مؤ منين در آخرت داخل آن ميشوند، و همچنين از بهشت برزخى كه بعد از مرگ و رحلت از دار تكليف در آنجا بسر مى برند، و اما بهشت دنيائيكه آدم و همسرش داخل آن شدند، و هنوز در دار تكليف و مورد توجه امر و نهى قرار نگرفته بودند، قرآن كريم درباره آن بهشت هيچ مطلبى بيان نكرده ، و بلكه ميتوان گفت : بعكس گفتار اشكال كننده ، جائى بوده كه لغو و تاءثيم در آن ممكن بوده ، و شاهد بر آن همين كافى است ، كه قرآن وقوع عصيان آدم را در آن حكايت كرده .

علاوه بر اينكه لغو و تاءثيم از امور نسبى است ، كه وقتى تحقق پيدا مى كند كه انسان در دنيا آمده باشد، و امر و نهى متوجه او شده ، و خلاصه انسان مكلف شده باشد.

شيطان چگونه دوباره به بهشت راه يافت

و اما جواب از اشكال دوم ، اين استكه اولا برگشتن ضمير (هاء) در جمله (فاخرج منها)، و جمله (فاهبط منها) الخ ، بكلمه (سماء)، از آيه روشن نيست ، و دليلى نداريم كه بآن برگردد، براى اينكه در كلام سابق نامى از سماء برده نشده ، و معهود ذهن نبوده ، پس ممكن است بعنايتى بگوئيم : مراد خروج از ميانه ملائكه ، و هبوط از ميان آنان باشد، و يا مراد خروج و هبوط از منزلت و كرامت باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۶

اين اولا، و اما ثانيا، ممكن است امر بخرو ج و هبوط كنايه باشد از نهى از ماندن در آن بهشت ، و ميانه ملائكه ، نه از اصل بودن در آنجا، و عروج و عبور، خلاصه ماندن ابليس چون ملائكه در بهشت ممنوع شد، نه بالا رفتن و عبورش از آن .

و اين معنا از آياتيكه مى فرمايد: ابليس بآسمان مى رفت ، تا استراق سمع كند، نيز استفاده ميشود، در روايات هم آمده : كه شيطانها تا قبل از بعثت عيسى عليه السلام ، تا آسمان هفتم بالا مى رفتند، همينكه آنجناب مبعوث شد، از آسمان چهارم ببالا ممنوع شدند، و سپس وقتى پيامبر اسلام (ص ) مبعوث شد، از همه آسمانها ممنوع گرديدند، و هدف تيرهاى شهاب قرار گرفتند.

جواب سوم از اشكال دوم اينكه : در كلام خدايتعالى نيامده كه ابليس داخل بهشت شده باشد، و بنابراين اصلا موردى براى اشكال نمى ماند، آنچه در اين باره آمده ، در روايات است ، كه آنهم بخاطر اينكه روايات آحاد است ، و بحد تواتر نمى رسد، قابل اعتناء نيست ، علاوه بر اينكه احتمال آن هست كه راويان آنها روايت را نقل بمعنا كرده باشند، و عين الفاظ امام را نياورده باشند، و بهمين خاطر چيزى در كلمات آنان اضافه شده باشد.

تنها آيه اى از قرآن كه دلالت دارد بر اين كه ابليس داخل بهشت شده حكايت كلام ابليس بآدم است ، كه مى فرمايد: «و قال ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة ، الا ان تكونا ملكين ، او تكونا من الخالدين »، (ابليس بآن دو گفت : پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرد، مگر براى اينكه دو فرشته نباشيد، و از كسانى نشويد كه جاودانه در بهشت هستند).

و دلالتش بر اين معنا از اين جهت است كه كلمه (هذا اين درخت )، در آن آمده ، و چون اين كلمه مخصوص اشاره به نزديك است ، پس گويا ابليس در نزديكى آن درخت بآن اشاره كرده و اين سخن را بآدم گفته است .

ولكن استدلال باين آيه نيز درست نيست ، براى اينكه اگر كلمه (هذا) همه جا دلالت بر نزديك بودن مكانى مشاراليه باشد، بايد در آيه : «و لا تقربا هذه الشجرة ، فتكونا من الظالمين »، كه نهى خدا و خطابش بآدم و همسر اوست ، اين دلالت را بكند، و حال آنكه خدا بزرگتر از آنست كه به نزديكى و دورى مكانى توصيف شود، (پس همچنانكه در اين آيه دلالت ندارد، چه مانعى دارد كه بگوئيم در آن آيه نيز دلالت ندارد).

درخت نهى شده چه درختى بود؟

و در كتاب عيون اخبارالرضا (عليه السلام )، از عبدالسلام هروى ، روايت آمده كه گفت : بحضرت رضا عليه السلام عرضه داشتم : يا بن رسول اللّه (ص )، از درختى كه آدم و حوا از آن خوردند برايم بگو، تا بينم چه درختى بود؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۷

چون مردم درباره آن اختلاف دارند، بعضى روايت مى كنند: كه گندم بوده بعضى ديگر روايت مى كنند: كه درخت حسد بوده ، حضرت فرمود: هر دو درست است ، عرضه داشتم : با اينكه دو معناى متفاوت دارد، چطور ممكن است هر دو درست باشد؟ فرمود: اى ابى صلت ، يك درخت بهشت ميتواند چند نوع باشد، مثلا درخت گندم ميتواند انگور هم بدهد، چون درخت بهشت مانند درختهاى دنيا نيست ، و آدم بعد از آنكه خداى تعالى باو احترام كرد، و ملائكه را وا داشت تا براى او سجده كنند، و او را داخل بهشت كرد، در دل با خود گفت : آيا خدا بشرى گرامى تر از من خلق كرده است ؟ خداى عز و جل از آنچه در دل او گذشت ، خبردار شد، پس او را ندا داد: كه سر خود را بلند كن ، و بساق عرش ‍ بنگر، تا چه مى بينى ؟ آدم سر بسوى عرش بلند كرد، و بساق عرش نگريست ، و در آن ديد كه نوشته : «لا اله الا اللّه ، و محمد رسول اللّه »، و على بن ابيطالب اميرالمؤ منين ، و همسرش فاطمه سيده زنان عالميان ، و حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشتند، آدم پرسيد: پروردگارا، اينان چه كسانيند؟ خداى عز و جل فرمود: اى آدم اينان ذريه هاى تواند و از تو بهترند، و از همه خلايق من بهترند، و اگر اينها نبودند، من تو را، و بهشت و دوزخ ، و آسمان و زمين ، را خلق نمى كردم ، پس زنهار مبادا بچشم حسد بر اينان بنگرى ، كه از جوار من بيرون خواهى شد.

پس آدم بچشم حسد بر آنان نظر افكند، و آرزوى مقام و منزلت آنان كرد، و خداوند شيطانرا بر او مسلط ساخت ، تا سرانجام از آندرخت كه نهى شده بود بخورد، و بر حوا هم مسلطش كرد، او هم بمقام فاطمه بچشم حسد نگريست ، تا آنكه از آن درخت بخورد. همچنانكه آدم خورد، و در نتيجه خدايتعالى هر دو را از بهشت بيرون كرده ، بزمين فرستاد، تا در جوار زمين باشند.

  1. مؤ لف : اين معنا در عده اى از روايات آمده ، كه بعضى از آنها، از روايات مورد بحث مفصل تر و طولانى تر است ، و بعضى ديگر مجمل تر، و كوتاه تر.
→ صفحه قبل صفحه بعد ←