تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۱۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و در مجمع البيان، در ذيل آيه «وَ مِن دُونِهِمَا جَنّتَان»، از علاء بن سيابه، از ابى عبدالله امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه علاء گفت: به آن جناب عرضه داشتم: مردم از اين اعتقاد ما تعجب مى كنند، که مى گوييم بعضى از مردم از آتش دوزخ در مى آيند و داخل بهشت مى شوند. آرى مردم به ما مى گويند: لابد اين دوزخيان با اولياى خدا محشور و همنشين هم مى شوند؟
حضرت فرمود: اى علاء! بهشت تنها بهشت اوليا نيست، از بهشت ايشان، پايين تر نيز بهشت هست. خداى تعالى مى فرمايد: «وَ مِن دُونِهِما جَنّتَان». پس لازمۀ بيرون شدن گنهكاران از دوزخ اين نيست كه با اولياى خدا محشور هم باشند.
و در الدر المنثور است که ابن جرير، ابن ابى حاتم و ابن مردويه، از ابوموسى، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده اند كه در تفسير دو آيه «وَ لِمَن خَافَ مَقَامَ رَبّه جَنّتَان» و «وَ مِن دُونِهِمَا جَنّتَان» فرموده: دو بهشت اول از طلا، و براى مقربان، و دو بهشت دوم از نقره و براى اصحاب يمين است.
مؤلف: اين دو روايت، بيان گذشته ما، در تفسير دو آيه مذكور را تأييد مى كند.
و نيز در آن كتاب است كه طبرانى و ابن مردويه، از ابى ايوب روايت كرده اند كه گفت: از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، معناى آيه «مُدهَامّتان» را پرسيدم. فرمود: يعنى دو بهشت سر سبز.
و قمى در تفسيرش، به سندى كه به يونس بن ظبيان دارد، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير جملۀ «نَضّاخَتَان» فرمود: يعنى دو چشمه فوار و جوشان.
و باز در همان كتاب، در معناى جمله «فِيهِنّ خَيرَاتٌ حِسَانٌ» آمده كه معصوم فرمود: منظور دخترانى است كه چون گياه بر لب شط كوثر مى رويند، هر قدر از آن ها گرفته شود، دوباره به جايش مى رويد.
و در مجمع البيان، در ذيل جمله «خَيرَاتٌ حِسَانٌ»، از امّ سلمه، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نقل كرده كه فرموده: زنان بهشتی اند كه «خيرات» در اخلاق، و «حسان» در رخسارند.
و در فقيه، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: «خيرات حسان»، از جنس زنان اهل دنيايند، كه از حور العين هم زيباترند.
و در روضه كافى، به سند خود، از حلبى روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، معناى اين كلام خداى عزّوجلّ را پرسيدم كه مى فرمايد: «فِيهِنّ خَيرَاتٌ حِسَانٌ» فرمود: منظور از آن، بانوان صالحه و با ايمان و معرفت است.
مؤلف: منطبق شدن آيه شريفه با در نظر داشتن سياق آن، بر مورد اين دو روايت ابهام دارد، و آن طور كه بايد انطباقش روشن نيست.
آيات ۱ - ۱۰ سوره واقعه
- سوره «واقعه»، مكّى است و هفتاد و شش آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ(۱)
لَيْس لِوَقْعَتهَا كاذِبَةٌ(۲)
خَافِضةٌ رَّافِعَةٌ(۳)
إِذَا رُجَّتِ الاَرْض رَجًّا(۴)
وَ بُسّتِ الْجِبَالُ بَسًّا(۵)
فَكانَت هَبَاءً مُّنبَثًّا(۶)
وَ كُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلَاثَةً(۷)
فَأَصحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصحَابُ الْمَيْمَنَةِ(۸)
وَ أَصحَابُ المَْشئَمَةِ مَا أَصحَابُ المَْشئَمَةِ(۹)
وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ(۱۰)
به نام خداى رحمان و رحيم.
وقتى قيامت واقع شود (مؤمنان رستگار، و كفار زيانكار مى شوند) (۱).
وقوع قيامت دروغ نيست (۲).
اين واقعه، تمامى روابط و معيارها را زير و رو مى كند (۳).
و با زلزله اى واقع مى شود كه زمين را به شدت تكان مى دهد (۴).
به طورى كه كوه ها، چون آرد خُرد شوند (۵).
و سپس به صورت غبارى در فضا پراكنده گردند (۶).
و شما در آن روز، سه طايفه خواهيد بود (۷).
اول: اصحاب ميمنه، و تو چه مى دانى كه اصحاب ميمنه چه شأن عظيمى دارند (۸).
دوم: اصحاب مشئمه (شامت و نحوست)، و تو چه مى دانى اصحاب مشئمه، چه شقاوتى عظيم دارند(۹).
سوم: آن هايى كه در دنيا به سوى خيرات و در آخرت به سوى مغفرت و رحمت سبقت مى گيرند (۱۰).
اين سوره، «قيامت كبرى» را كه در آن مردم دوباره زنده مى شوند و به حسابشان رسيدگى شده، جزا داده مى شوند، شرح مى دهد.
نخست، مقدارى از حوادث هول انگيز آن را ذكر مى كند. حوادث نزديك تر به زندگى دنيايى انسان، و نزديك تر به زمينى كه در آن زندگى مى كرده، مى فرمايد: اوضاع و احوال زمين دگرگون مى شود و زمين بالا و پايين و زير و رو مى گردد. زلزلۀ بسيار سهمگين، زمين كوه ها را متلاشى، و چون غبار مى سازد. آنگاه مردم را به طور فهرست وار، به سه دسته: «سابقين» و «اصحاب يمين» و «اصحاب شمال» تقسيم نموده، سرانجام كار هر يك را بيان مى كند.
آنگاه عليه «اصحاب شمال» - كه منكر ربوبيت خداى تعالى و مسألۀ معاد و تكذيب كننده قرآن اند، که بشر را به توحيد و ايمان به معاد دعوت مى كند، استدلال نموده، در آخر، گفتار را با يادآورى حالت احتضار و فرا رسيدن مرگ و سه دسته شدن مردم خاتمه مى دهد.
و اين سوره، به شهادت مضمون و سياق آياتش، در مكّه نازل شده است.
وجه اين كه از قيامت به «واقعه» تعبير فرمود
«إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ»:
«وقوع حادثه»، عبارت است از حدوث و پديد آمدن آن، و كلمۀ «واقعه»، صفتى است كه هر حادثه اى را با آن توصيف مى كنند. (مى گويند: واقعه اى رُخ داده، يعنى حادثه اى پديد شده).
و مراد از «واقعه» در آيه مورد بحث، واقعۀ قيامت است. و اگر در اين جا به طور مطلق و بدون بيان آمده و نفرموده آن واقعه چيست، تنها فرموده: «چون واقعه رُخ مى دهد»، مثل اين كه شما بگوييد: «هر وقت زيد آمد، چنين و چنان كن»، بدين جهت بوده كه بفهماند «واقعۀ قيامت» آن قدر معروف است كه توضيح آن و ذكر موصوفش مثل اين مى ماند كه در مثال بالا بگويى: «هر وقت زيد بقال آمد، چنين و چنان كن»؛ با اين كه شنوندۀ شما، زيد را به خوبى مى شناسد. و به همين جهت است كه گفته اند: اصلا كلمۀ «واقعه»، يكى از نام هاى قيامت است، که قرآن اين نامگذارى را كرده، همچنان كه نام هاى ديگرى، چون «حاقّه»، و «قارعه»، و «غاشيه»، بر آن نهاده است.
و جملۀ «إذَا وَقَعَتِ الوَاقِعَةُ»، به طور ضمنى بر معناى شرط هم دلالت دارد، و جا داشت جزاى آن شرط را بيان كند، و بفرمايد: «چون قيامت به پا مى شود»، چه مى شود، ولى جزا را نياورد، تا بفهماند آنچه مى شود، آن قدر عظيم و مهم است كه به بيان نمى گنجد. ولى به هرحال، از سياق آياتى كه در اين سوره اوصاف قيامت را ذكر كرده، فهميده مى شود كه آن جزا چه چيز است، و مردم در آن روز چه وضعى دارند.
پس مى شود گفت كه مثلا تقدير كلام: «إذَا وَقَعَتِ الوَاقِعَةٌ فَازَ المُؤمِنُونَ وَ خَسِرَ الكَافِرُونَ - چون قيامت به پا شود، مؤمنان رستگار و كفار زيانكار مى شوند» مى باشد.
«لَيْس لِوَقْعَتهَا كاذِبَةٌ»:
در مجمع البيان مى گويد: كلمۀ «كاذبة»، مانند كلمۀ «عافية» و كلمۀ «عاقبة»، مصدر است.
و بنا به گفته وى، معناى آيه چنين مى شود: «در وقوع و تحقيق قيامت، هيچ دروغى نيست».
ولى بعضى ديگر گفته اند: كلمۀ مذكور، همان اسم فاعل است. چيزى كه هست، در اين جا صفتى است براى موصوفى كه حذف شده، و تقدير كلام: «لَيسَ لِوَقعَتِهَا قَضِيّةٌ كَاذِبَةٌ» مى باشد. يعنى براى وقوع قيامت، هيچ عامل كه اقتضاى دروغ شدنش را داشته باشد و آن را دروغ كند، وجود ندارد.
معناى اين كه در وصف قيامت فرمود: «خَافِضةٌ رَافِعةٌ»
«خَافِضةٌ رَّافِعَةٌ»:
اين دو كلمه، دو خبر است براى ضميرى كه به «واقعة» بر مى گردد، و تقدير كلام: «هِىَ خَافِضَةٌ وَ هِىَ رَافِعَةٌ» است. يعنى قيامت «خافض» و «رافع» است. و «خفض»، درست معناى خلاف «رفع» را مى دهد.
و اما اين كه به چه حساب، قيامت، «پايين آورنده» و «بالا برنده» است، بايد گفت كه: اين تعبير، كنايه است از اين كه قيامت، نظام عالَم را زير و رو مى كند. مثلا باطن دل ها را كه در دنيا پنهان بود، ظاهر مى كند، و آثار اسباب - كه در دنيا ظاهر بود، همه مى دانستند آب چه اثرى و آتش چه اثرى دارد - در قيامت پنهان مى شود. يعنى اسباب، به كلّى از اثر مى افتد، و روابط جارى ميان اسباب و مسبّبات به كلّى قطع مى گردد. در دنيا جمعى داراى عزت بودند، و آنان اهل كفر و فسق بودند، كه عزتشان همه جا ظاهر بود، و همچنين جمعى ديگر، يعنى اهل تقوا، ذلّتشان هويدا بود،
ولى در قيامت، اثری از عزّت كفّار و فسّاق و نشانه اى از ذلت متقين نمى ماند.
«إِذَا رُجَّتِ الأرْضُ رَجًّا»:
كلمۀ «رجّ» - كه از مادۀ «راء، جيم، جيم» است - به معناى تكان دادن به شدّت چيزى است. و در اين آيه، منظور از آن، زلزلۀ قيامت است، كه خداى سبحان، در آيه «إنّ زَلزَلَةَ السّاعَةِ شَئٌ عَظِيمٌ»، آن را بس عظيم توصيف كرده، در خود آيه مورد بحث نيز، با آوردن كلمۀ «رَجّاً»، همين عظمت را فهمانده. چون معمولا آوردن مفعول مطلق براى افادۀ اين گونه نكته هاست. (وقتى مى گويى: من فلان كس را زدم و چه زدنى، معنايش این است كه نحوۀ زدنم، طورى بود كه ديگر قابل بيان نيست).
در آيه مورد بحث نيز مى فرمايد: چون زمين زلزله مى شود، زلزله اى كه شدّتش قابل وصف نيست، و جمله مورد بحث، بَدَل از جمله «إذَا وَقَعَتِ الوَاقِعَةُ»، و يا عطف بيان براى آن است، به هرحال، در مقام توضيح آن است.
«وَ بُسّتِ الْجِبَالُ بَسًّا * فَكانَت هَبَاءً مُّنبَثًّا»:
اين آيه، عطف است بر كلمۀ «رُجَّت»، و كلمۀ «بَسّ» - با تشديد سين - به معناى خرد كردن است. يعنى جسمى را که داراى حجمى بوده، آن قدر بكوبى تا مانند آرد به صورت ذراتى در آيد.
بعضى هم گفته اند: كلمۀ «بَسّ»، به معناى به راه انداختن چيزى است. در حقيقت «بَسّ جبال»، همان معنايى را مى رساند كه آيه شريفه «وَ سُيّرَتِ الجِبَالُ» مى رساند.
و كلمه «هَباء»، به معناى غبار است.
بعضى هم گفته اند: به معناى يك دانۀ ذرّه از غبار است، كه وقتى نور آفتاب از پنجره به درون خانه مى تابد، اين دانه ها در شعاع آن نور ديده مى شوند. و كلمۀ «مُنبَثّ»، اسم فاعل و يا مفعول از مصدر باب انفعال، يعنى «إنبثاث» است، و انبثاث، به معناى متفرق شدن، و متلاشى شدن چيزى است. و معناى آيه روشن است.
«وَ كُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلَاثَةً»:
كلمه «زوج»، به معناى صنف است. پس ازواج سه گانه، يعنى اصناف سه گانه، و خطاب در اين جمله كه مى فرمايد: «در آن روز، شما اصنافى سه گانه خواهيد بود»، به عموم بشر است.
«فَأَصحَابُ الْمَيْمَنَةِ * مَا أَصحَابُ الْمَيْمَنَةِ»:
اين جمله به خاطر اين كه حرف «فاء» بر سر دارد، فرع و نتيجه جملات قبل است. فرعيتى که «بيان» بر «مبيّن» دارد. پس اين آيه و دو آيه بعدش، بيانگر اصناف سه گانه مذكور است.
مقصود از اصحاب ميمنة و اصحاب مشئمة
و كلمۀ «ميمنة»، از ماده «يمن» است كه مقابل شوم است و معنايى بر خلاف آن دارد. پس «اصحاب ميمنه»، اصحاب و دارندگان يُمن و سعادت اند. و در مقابل آنان، «اصحاب مشئمه» هستند، كه اصحاب و دارندگان شقاوت و شئامت اند.
و اين كه بعضى از مفسران، «ميمنه» را به يمين، يعنى دست راست معنا كرده و گفته اند: «اصحاب ميمنة»، نامۀ اعمالشان به دست راستشان داده مى شود، به خلاف ديگران، تفسير صحيحى نيست. براى اين كه در اين آيه، در مقابل «اصحاب ميمنة»، «اصحاب مشئمه» قرار گرفته، و اگر «ميمنه» به معناى دست راست بود، بايد در مقابلش، اصحاب «ميسره»، يعنى طرف دست چپ قرار گيرد، همچنان كه در آيات بعدى، در مقابل اصحاب يمين، اصحاب شمال آمده، و نادرستى اين تفسير روشن است.
كلمۀ «ما»، در جملۀ «مَا أصحَابُ المَيمَنَة»، استفهامى است و مبتدايى است كه خبرش، جملۀ «أصحَابُ المَيمَنَة» است و مجموع جمله، خبر است براى جملۀ «فَأصحَابُ المَيمَنَة»، و منظور از این استفهام، بزرگداشت و تعظيم شأن ايشان است.
«وَ أَصحَابُ المَْشئَمَةِ مَا أَصحَابُ المَْشئَمَةِ»:
كلمۀ «مَشئَمه»، مانند كلمۀ «شُوم» - ضمّه شين و سكون همزه - مصدر است، همان طور كه «ميمنه»، مانند كلمۀ «يمن» مصدر است، و «ميمنه» و «مشئمه»، به معناى سعادت و شقاوت است.
معناى «السّابقونَ السّابقون»
«وَ السّابِقُونََ السّابِقُونَ »:
در قرآن كريم، آيه اى كه صلاحيت تفسير «سابقون اول» را داشته باشد، آيه شريفه «فَمِنهُم ظَالِمٌ لِنَفسِهِ وَ مِنهُم مُقتَصِدٌ وَ مِنهُم سَابِقٌ بِالخَيرَاتِ بِإذنِ اللّه»؛ و آيه شريفه «وَ لِكُلّ وِجهَةٌ هُوَ مُوَلّيهَا فَاستَبِقُوا الخَيرَاتِ»؛ و آيه شريفه «أولئِكَ يُسَارِعُونَ فِى الخَيرَاتِ وَ هُم لَهَا سَابِقُونَ» است.
از اين آيات به دست مى آيد که مراد از «سابقون»، كسانى هستند كه در خيرات سبقت مى گيرند، و قهرا وقتى به اعمال خير سبقت مى گيرند، به مغفرت و رحمتى هم كه در ازاى آن اعمال هست، سبقت گرفته اند. و لذا در آيه «سَابِقُوا إلى مَغفِرَةٍ مِن رَبّكُم وَ جَنّةٍ»، به جاى امر به سبقت در اعمال خير، دستور فرموده: به مغفرت و جنت سبقت گيرند. پس سابقون به خيرات، سابقون به رحمت و مغفرت اند.
در آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد: «السّابِقُونَ السّابِقُون»، مراد از سابقون اول، سابقين به خيرات، و مراد از سابقون دوم، سابقين به اثر خيرات، يعنى مغفرت و رحمت است. اين نظريه ما بود.
ولى بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «سابقون دوم» هم، همان سابقون اول است و اين تعبير، نظير تعبير شاعر است كه مى گويد: «أنا أبُوالنّجم وَ شِعرِى شِعرِى - من ابوالنجم هستم كه شعر من، شعر من است».
و جملۀ «السّابِقُونَ السّابِقُون»، بنا به گفته ما كه هر يك سبقت در چيزى ديگر است، مبتدا و خبرند. اولى مبتدا و دومى خبر است، و معنايش اين كه: سبقت گيرندگان به اعمال خير، سبقت گيرندگان به مغفرت اند. و بنا به گفتۀ مفسّرانى كه هر دو را يكى دانسته اند، دومى تأكيد اولى مى شود، و جملۀ «أولئِكَ المُقَرّبُونَ»، خبر مبتدا واقع مى شود.
و مفسران در تفسير «سابقين» اقوال ديگرى دارند:
بعضى گفته اند: منظور، سبقت گيرندگان به هر عمل و اعتقادى است، كه خدا بدان دعوت كرده.
بعضى ديگر گفته اند: منظور كسانى هستند كه به ايمان و اطاعت سبقتى خستگى ناپذير دارند، و در آن كاهلى ندارند.
بعضى ديگر گفته اند: منظور انبياء «عليهم السلام» هستند، كه پيشگامان اهل هر دين هستند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد مؤمن آل فرعون و حبيب نجّار است، كه داستانش در سوره «يس» آمده، و نيز على «عليه السلام» است كه در ايمان به رسول خدا از ديگران سبقت داشت، و از آنان افضل بود.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از سابقين، كسانى هستند كه در مكّه مسلمان شدند، و بعد از هجرت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، هجرت كردند.
بعضى ديگر گفته اند: منظور سبقت گيرندگان در نمازهاى پنجگانه اند.
و بعضى گفته اند: كسانى كه به دو قبله نماز گزاردند. (يعنى قبل از سال اول هجرت، به اسلام در آمدند).
بعضى ديگر گفته اند سبقت گيرندگان به جهادند. و بعضى ديگر حرف هايى ديگر دارند.
و دو قول اول (كه يكى مى گفت: سبقت گيرندگان به هر عمل و اعتقادى است كه خدا بدان دعوت كرده؛ و ديگرى مى گفت كسانى هستند كه به ايمان و اطاعت سبقتى خستگى ناپذير دارند)، به همان معنايى كه ما گفتيم بر مى گردد. و سوم و چهارم را بايد به تمثيل حمل كرد (و گفت: نمى خواسته اند بگويند: سابقون اولون، فقط افرادى مانند انبياء و مؤمن آل فرعون و حبيب نجّار و على بن ابى طالب «عليه السلام» هستند)، و بقيه وجوه، اصلا ربطى به آيه ندارد، مگر اين كه آن ها را هم به نحوى حمل بر تمثيل كنيم.
بحث روايتى
در كتاب خصال، از زهرى روايت آورده كه گفت: از على بن الحسين «عليهما السلام» شنيدم مى فرمود: كسى كه بين خود و خدا نسبت و رابطه اى برقرار نكرده باشد، در دنيا عمرش به حسرت مى گذرد، و دلش از حسرت پاره پاره مى شود. به خدا سوگند، دنيا و آخرت وضعى دارند كه تنها مى توان به دو كفّۀ ترازو تشبيهش كرد، هر يك از دو كفّه به هر مقدار سنگين شود، كفّۀ ديگر به همان مقدار ناديده گرفته مى شود.
آنگاه اين كلام خداى عزّوجلّ را تلاوت كرد كه مى فرمايد: «إذَا وَقَعَتِ الوَاقِعَةُ»، منظور از «واقعه» قيامت است. «لَيسَ لِوَقعَتِهَا كَاذِبَةٌ خَافِضَةٌ» قسم به پروردگار: قيامت پايين مى برد دشمنان خدا را در آتش، «رَافِعَةٌ»، قسم به پروردگار: قيامت بلند مى كند دوستان خدا را به سوى بهشت.
و در تفسير قمى است كه راجع به آيه «إذَا وَقَعَتِ الوَاقِعَة * لَيسَ لِوَقعَتِهَا كَاذِبَةٌ» فرمود:
در وقوع قيامت كذبى نيست، بلكه حق است، و «خافضه» دشمنان خدا را پايين مى آورد و «رافعة» اولياى خدا را بلند مى كند. «إذَا رُجّتِ الأرضُ رَجّاً»، فرمود: يعنى ابعاض زمين به يكديگر كوفته مى شود. «وَ بُسّتِ الجِبَالُ بَسّاً»، يعنى كوه ها از ريشه كنده مى شوند، «فَكَانَت هَبَاءً مُنبَثّاً» فرمود: «هباء»، آن ذرّه هايى است كه هنگام تابش نور خورشيد از پنجره به درون خانه، ستون نورش ديده مى شود، «وَ كُنتُم أزوَاجاً ثَلاثَة»، يعنى در روز قيامت، شما مردم سه دسته خواهيد بود. اول: اصحاب ميمنه، و چه اصحاب ميمنه اى؛ و دوم: اصحاب مشئمه، و چه اصحاب مشئمه اى؛ و سابقين (در عمل خير که سابقين در مغفرت و رحمت اند، و) جلوتر از هر كس ديگر، به بهشت در مى آيند.
مؤلف: اين كه فرمود: «جلوتر از هر كس ديگر به بهشت در مى آيند»، تفسير سابقين دوم است.
و در الدر المنثور است كه: عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر، از على بن ابى طالب «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: «هباء منبث»، عبارت است از ذرّات سرگردان در فضا و «هباء منثور»، به معناى غبارى است كه در ستون شعاع خورشيد تابيده از پنجره ديده مى شود.
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن مردويه، از ابن عبّاس روايت كرده كه در تفسير جملۀ «وَ السّابِقُونَ السّابِقُون» گفته: اين آيه درباره حزقيل، مؤمن آل فرعون، و حبيب نجّار، که داستانش در سوره «يس» آمده، و على بن ابى طالب «عليه السلام» نازل شده، كه هر يك از آنان پيشگام امّت خود بوده، و على از همه آنان افضل است.
و در مجمع البيان، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: سابقين چهار كس هستند: اول پسر آدم، كه به دست برادرش كشته شد. و دوم پيشگام امّت موسى بود، كه همان مؤمن آل فرعون است. سوم پيشگام امّت عيسى، يعنى حبيب نجّار است. و چهارم پيشگام امّت اسلام، يعنى على بن ابى طالب «عليه السلام» است.
مؤلف: اين معنا در روضة الواعظين، از امام صادق «عليه السلام» نيز روايت شده.
و شيخ طوسى، در امالى خود، به سندى كه از ابن عباس دارد، از او روايت كرده كه گفت:
از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، معناى آيه شريفه «وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ * أولئِكَ المُقَرّبُونَ * فِى جَنّاتِ النّعِيم» را پرسيدم. فرمود: جبرئيل به من گفت: اينان، عبارتند از: على و شيعيان او. آرى على و شيعيانش جلوتر از هر كس ديگر به بهشت در مى آيند و كرامت و احترامى كه نزد خدا دارند، مقرّب درگاه خدايند.
و در كمال الدين، به سند خود، از خيثمه جعفى، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: «السّابِقُونَ السّابِقُون» ماييم، و «آخرون» هم كه درباره اش فرموده: «وَ قَلِيلٌ مِنَ الآخَرِين»، ما هستيم.
و در عيون، در باب «ما جاء عن الرضا «عليه السلام»، من الاخبار المجموعة»، به سند خود، از على «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: آيه شريفه «وَ السّابِقُون السّابِقُونَ * أولئِكَ المُقَرّبُون» درباره من نازل شده است.
و در مجمع البيان، در ذيل همين آيه، از على «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: منظور سبقت گرفتن به انجام نمازهاى پنجگانه است.
مؤلف: همان طور كه در سابق هم گفتيم، بايد اين احاديث را حمل بر تمثيل كرد.
آيات ۱۱ - ۵۶ سوره واقعه
أُولَئكَ الْمُقَرَّبُونَ(۱۱)
فى جَنَّاتِ النَّعِيمِ(۱۲)
ثُلَّةٌ مِّنَ الأوَّلِينَ(۱۳)
وَ قَلِيلٌ مِّنَ الآخِرِينَ(۱۴)
عَلى سُرُرٍ مَّوْضونَةٍ(۱۵)
مُّتَّكِئِينَ عَلَيهَا مُتَقَابِلِينَ(۱۶)
يَطُوفُ عَلَيهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ(۱۷)
بِأَكْوَابٍ وَ أَبَارِيقَ وَ كَأْسٍ مِّن مَّعِينٍ(۱۸)
لا يُصَدَّعُونَ عَنهَا وَ لا يُنزِفُونَ(۱۹)
وَ فَاكِهَةٍ مِّمَّا يَتَخَيرُونَ(۲۰)
وَ لحَْمِ طيرٍ مِّمَّا يَشتهُونَ(۲۱)
وَ حُورٌ عِينٌ(۲۲)
كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُو الْمَكْنُونِ(۲۳)
جَزَاءَ بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۲۴)
لا يَسمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً(۲۵)
إِلّا قِيلاً سَلَاماً سَلَاماً(۲۶)
وَ أَصحَابُ الْيَمِينِ مَا أَصاحَبُ الْيَمِينِ(۲۷)
فى سِدْرٍ مَخْضودٍ(۲۸)
وَ طلْحٍ مَّنضودٍ(۲۹)
وَ ظِّلٍّ مَمْدُودٍ(۳۰)
وَ مَاءٍ مَّسكُوبٍ(۳۱)
وَ فَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ(۳۲)
لا مَقْطوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ(۳۳)
وَ فُرُشٍ مَّرْفُوعَةٍ(۳۴)
إِنَّا أَنشأْنَاهُنَّ إِنشاءً(۳۵)
فجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكاراً(۳۶)
عُرُباً أَتْرَاباً(۳۷)
لأصحَابِ الْيَمِينِ(۳۸)
ثُلَّةٌ مِّنَ الاَوَّلِينَ(۳۹)
وَ ثُلَّةٌ مِّنَ الآخِرِينَ(۴۰)
وَ أَصحَابُ الشّمَالِ مَا أَصحَابُ الشّمَالِ(۴۱)
فى سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ(۴۲)
وَ ظِلٍّ مِّن يَحْمُومٍ(۴۳)
لا بَارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ(۴۴)
إِنّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذَلِك مُترَفِينَ(۴۵)
وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلى الحِْنثِ الْعَظِيمِ(۴۶)
وَ كانُوا يَقُولُونَ أَئذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظاماً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ(۴۷)
أَوَ ءَابَاؤُنَا الاَوَّلُونَ(۴۸)
قُلْ إِنَّ الاَوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ(۴۹)
لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ(۵۰)
ثمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ(۵۱)
لآكلُونَ مِن شَجَرٍ مِّن زَقُّومٍ(۵۲)
فَمَالِئُونَ مِنهَا الْبُطُونَ(۵۳)
فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الحَْمِيمِ(۵۴)
فَشارِبُونَ شُرْبَ الهِْيمِ(۵۵)
هَذَا نُزُلهُُمْ يَوْمَ الدِّينِ(۵۶)
سابقين، همان مقربين درگاه خدايند (۱۱).
در باغ هاى پر نعمت بهشت جاى دارند (۱۲).
اين طايفه، در گذشتگان بيشتر هستند (۱۳).
و در آيندگان كمتر (۱۴).
اينان، بر تخت هايى به هم پيوسته قرار دارند (۱۵).
رو به روى هم تكيه مى زنند (۱۶).
و غلامانى بهشتى، پروانه وار به خدمتشان مى پردازند (۱۷).
با ظرف هايى چون تنگ و آفتابه و قدح، شراب معين مى آورند (۱۸).
شرابى كه نه سر درد مى آورد و نه عقلشان را زايل مى سازد (۱۹).
و از ميوه ها، هرچه اختيار كنند (۲۰).
و از گوشت مرغ، از هر نوع كه اشتها كنند (۲۱).
و حور العين هايى (دارند) (۲۲).
كه از شدّت صفا، چون لؤلؤ دست نخورده اند (۲۳).
همه اين ها، پاداش كارهايى است که همواره مى كردند (۲۴).
در بهشت، نه سخن بيهوده مى شنوند، و نه تهمت و گناه (۲۵).
هرچه هست، سلام است و سخن سالم (۲۶).
اما اصحاب يمين، نامۀ اعمالشان به دست راستشان داده مى شود و وصفى ناگفتنى دارند (۲۷).
در سايه سدرى بی خار (۲۸).
و موزى كه ميوه هايش روی هم چيده شده (۲۹).
و سايه اى گسترده و هميشگى (۳۰).
و آبشارى لا ينقطع (۳۱).
و ميوه هايى بسيار (۳۲).
كه در هيچ فصلى قطع و در هيچ حالى ممنوع نمى شود (۳۳).
و جايگاهى بلند (و يا در جوار همسرانى بلند مرتبه) قرار دارند (۳۴).
ما آنان را به وصفى ناگفتنى ايجاد كرديم (۳۵).
و هميشه بكر قرارشان داديم (۳۶).
و نيز شوهر دوست و هم سن شوهران (۳۷).
اين سرنوشت، مخصوص اصحاب يمين است (۳۸).
كه هم، در گذشتگان بسيارند (۳۹).
و هم، در آيندگان (۴۰).
و اما اصحاب شمال، چه اصحاب شمالى؟ (نامه اعمالشان به نشانۀ جرم، به دست چپشان داده مى شود)(۴۱).
كه در آتشى نافذ و آبى جوشان (۴۲).
و در سايه اى از دود سياه قرار دارند (۴۳).
كه نه خُنَكى دارد، و نه سودى مى بخشد (۴۴).
چون ايشان قبل از اين، در دنيا، عيّاش و طاغى بودند (۴۵).
و بر شكستن سوگند محكم و عظيم، اصرار مى ورزيدند (۴۶).
و بارها مى گفتند: آيا اگر بميريم و خاك و استخوان شويم، دوباره زنده و مبعوث مى گرديم؟ (۴۷).
آيا پدران گذشته ما نيز مبعوث مى شوند (۴۸).
بگو انسان هاى اولين و آخرين (۴۹).
به طور قطع، براى اجتماع در ميقات روزى معلوم جمع خواهند شد (۵۰).
آنگاه شما اى گمراهان تكذيب گر! (۵۱).
از درختى از زقّوم خواهيد خورد (۵۲).
و شكم ها را از آن پُر خواهيد ساخت (۵۳).
و آنگاه از آب جوشان متعفّن، روى آن خواهيد نوشيد (۵۴).
پس از آن باز هم خواهيد نوشيد، آن چنان كه شتر هيماء و دچار بيمارى استسقاء مى نوشد، و رفع عطش مى كند (۵۵).
تازه همه اين ها، پذيرايى ابتدايى ورودشان به قيامت است (۵۶).
اين آيات، حال و وضعى كه هر يك از آن سه طايفه در قيامت دارند، شرح مى دهد.
«أُولَئك الْمُقَرَّبُونَ * فى جَنَّاتِ النَّعِيمِ»:
اشاره با كلمۀ «أولئِكَ» به سابقين است، و جملۀ «أولئِكَ المُقَرّبُونَ»، مبتدا و خبر، و جمله اى استينافى و ابتدايى است و ربطى به ما قبل ندارد.
ولى بعضى از مفسران گفته اند: جمله مذكور - كه مركب از مبتدا و خبر است - خود، خبرى است براى كلمۀ سابقون.
بعضى ديگر گفته اند: «أولئِكَ» مبتدا، و مقرّبون صفت آن، و خبرش جمله «فِى جَنّاتِ النّعِيم» است.
(بنابراين كه مبتدا و خبر باشد، معنايش اين مى شود كه: اينان، مقرّبان درگاه خدايند، و در جنّات نعيم هستند. و بنابر وجه دوم، معنايش اين مى شود كه: سابقون، همين مقرّبين هستند كه در جنّات نعيم اند. و بنابر وجه سوم، معنايش اين مى شود كه: اين مقربين، در جنّات نعيم اند).
ولى از اين سه احتمال، اولين وجه از نظر سياق - كه نخست مردم را سه قسم مى كند، و سپس مآل كار هر يك را به تفصيل شرح مى دهد - سازگارتر و موجّه تر است.
موارد استعمال کلمۀ «قرب»، در امور مادی و معنوی
و مسأله «قرب» و «بُعد»، دو معناى نسبى هستند که اجسام، به حَسَب نسبت مكانى به آن دو متصف مى شوند. (مى گوييم: فلان چيز به ما نزديك و آن ديگرى از ما دور است)، ولى در استعمال آن توسعه اى داده، در زمان و غير زمان هم استعمال كرده اند. مثلا مى گويند فردا به امروز نزديك تر است تا پس فردا، و يا مى گويند: عدد چهار به عدد سه نزديك تر است تا عدد پنج، و يا رنگ سبز به رنگ سياه نزديك تر از رنگ قرمز است.
و باز توسعۀ بيشترى به استعمال آن داده، از اجسام و جسمانيات تجاوز كرده، معانى و حقايق را هم با آن دو توصيف كرده اند. (مثلا فرموده اند: مسلمان بخيل، دورتر از كافر سخى است به نجات و به عكس، كافر سخى، نزديك تر به نجات است، از مسلمان بخيل).
حتى كلمۀ «قرب» در مورد خداى تعالى، به خاطر احاطه اى كه به هر چيز دارد، استعمال شده، خود خداى تعالى فرموده: «وَ إذَا سَألَكَ عِبَادِى عَنّى فَإنّى قَرِيبٌ». و يا فرموده:
«وَ نَحنُ أقرَبُ إلَيهِ مِنكُم». و نيز فرموده: «وَ نَحنُ أقرَبُ إلَيهِ مِن حَبلِ الوَرِيد».
و اين معنا، يعنى «نزديك تر بودن خداى تعالى» به من از خود من، و به هر چيزى از خود آن چيز، عجيب ترين معنايى است كه از مفهوم «قرب» تصور مى شود، و ما، در تفسير آيه ۱۶ از سوره «ق»، به تصوير آن اشاره كرديم.
و نيز از مواردى كه كلمۀ «قرب» در امور معنوى استعمال شده، مورد بندگان در مرحلۀ بندگى و عبوديت است، و چون نزديك شدن بنده به خداى تعالى، امرى است اكتسابى، كه از راه عبادت و انجام مراسم عبوديت به دست مى آيد، كلمه را در اين مورد در صيغۀ «تقرّب» استعمال مى كنند. چون «تقرّب»، به معناى آن است كه كسى بخواهد به چيزى و يا كسى نزديك شود. بندۀ خدا با اعمال صالح خود، مى خواهد به خدا نزديك گردد، و این نزديكى عبارت است از اين كه در معرض شمول رحمت الهی واقع شود، و در آن معرض، شرّ اسباب و عوامل شقاوت و محروميت را از او دور كنند.
و نيز اين كه مى گوييم: خداى تعالى، بندۀ خود را به خود نزديك مى كند، معنايش اين است كه: او را در منزلتى نازل مى كند كه از خصايص وقوع در آن منزلت، رسيدن به سعادت هايى است كه در غير آن منزلت به آن نمى رسد، و آن سعادت ها، عبارت است از اكرام خدا، و مغفرت و رحمت او، همچنان كه فرمود: «كِتَابٌ مَرقُومٌ * يَشهَدُهُ المُقَرّبُونَ». و نيز فرموده: «وَ مِزَاجُهُ مِن تَسنِيمٍ * عَيناً يَشرَبُ بِهَا المُقَرّبُونَ».
پس «مقرّبون»، بلند مرتبه ترين طبقات اهل سعادت اند، همچنان كه آيه شريفه «وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ * أولئِكَ المُقَرّبُونَ» نيز، به اين معنا اشاره دارد. و معلوم است كه چنين مرتبه اى براى كسى حاصل نمى شود، مگر از راه عبوديت و رسيدن به حدّ كمال آن، همچنان كه فرمود: «لَن يَستَنكِفَ المَسِيحَ أن يَكُونَ عَبداً للهِ وَ لَا المَلائِكَةُ المُقَرّبُونَ»، و عبوديت تكميل نمى شود، مگر وقتى كه عبد تابع محض باشد، و اراده و عملش را تابع اراده مولايش كند. هيچ چيزى نخواهد، و هيچ عملى نكند، مگر بر وفق ارادۀ
مولايش، و اين، همان داخل شدن در تحت ولايت خدا است. پس چنين كسانى «اولياء اللّه» نيز هستند، و «اولياء اللّه»، تنها همين طايفه اند.
«فِى جَنّاتٍ النّعِيم » - يعنى هر يك نفر از اين مقربين در يك جنت نعيم خواهد بود. در نتيجه، همۀ آنان در جنات النعيم هستند.
آوردن «جنّات» به صيغۀ جمع، به اين اعتبار بوده. ممكن هم هست به این اعتبار باشد كه هر يك نفر از مقرّبين در جنّت هاى نعيم باشد، وليكن اين احتمال از اين نظر بعيد است كه در آخر سوره صريحا مى فرمايد: مقرّبين، هر يك در يك جنت اند: «فَأمّا إن كَانَ مِنَ المُقَرّبِينَ * فَرَوحٌ وَ رَيحَانٌ وَ جَنّةُ نَعِيمٍ».
در سابق هم، مكرر گفتيم كه «نعيم» عبارت است از: «ولايت»، و «جنّت نعيم»، عبارت است از: «جنّت ولايت»، و اين نكته با مطلب چند سطر قبل ما هم تناسب دارد كه گفتيم: «و اين، همان داخل شدن به ولايت خدا است».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |