گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۳۶: خط ۱۳۶:
پس چه عيبى دارد كه از «إنزال روح»، به ايحاء و وحى كردن تعبير كند، با اين كه انبيا «عليهم السلام» در اعمالشان مؤيّد به روح القدس اند، و به وسيلۀ همين «روح» است كه شرايع به آنان وحى مى شود. همان طور كه فرموده: «وَ أيّدنَاهُ بِرُوحُ القُدُس». و در تفسير آيه «وَ أوحَينَا إلَيهِم فِعلَ الخَيرَاتِ وَ إقَامَ الصّلوة وَ إيتَاء الزّكوة» نيز، به اين معنا اشاره كرديم.
پس چه عيبى دارد كه از «إنزال روح»، به ايحاء و وحى كردن تعبير كند، با اين كه انبيا «عليهم السلام» در اعمالشان مؤيّد به روح القدس اند، و به وسيلۀ همين «روح» است كه شرايع به آنان وحى مى شود. همان طور كه فرموده: «وَ أيّدنَاهُ بِرُوحُ القُدُس». و در تفسير آيه «وَ أوحَينَا إلَيهِم فِعلَ الخَيرَاتِ وَ إقَامَ الصّلوة وَ إيتَاء الزّكوة» نيز، به اين معنا اشاره كرديم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۱۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۱۳ </center>
ممكن هم هست اين اشكال را كه چرا از انزال و يا ارسال تعبير به ايحاء كرده اينطور از ميان ببريم كه كلمه ((روحا(( منصوب به نزع خافض ‍ است و ضمير ((جعلناه (( هم به قرآن بر مى گردد، گو اينكه كلمه ((قرآن (( قبلا ذكر نشده بود تا ضمير به آن برگردد، ولى از زمينه كلام و يا از ((كلمه (( كتاب فهميده مى شود آن وقت معنا چنين مى شود: ((ما اين چنين قرآن را با روحى از خود به تو وحى كرديم تو خودت نه كتاب مى دانستى چيست و نه ايمان ، و ليكن ما قرآن - و يا كتاب - را نورى قرار داديم ...(( ولى من هيچ مفسرى را نديده ام كه آيه را اينطور توجيه كرده باشد.
ممكن هم هست اين اشكال را كه چرا از انزال و يا ارسال تعبير به «إيحاء» كرده، اين طور از ميان ببريم كه كلمه «رُوحاً» منصوب به نزع خافض است، و ضمير «جَعَلنَاهُ» هم به قرآن بر مى گردد. گو اين كه كلمه «قرآن» قبلا ذكر نشده بود، تا ضمير به آن برگردد، ولى از زمينه كلام و يا از كلمه «كتاب» فهميده مى شود.  


معناى اينكه فرمود: ((تو - قبل از نزول وحى - كتاب و ايمان را نمى شناختى (( و جمع آنبا اينكه رسول الله (ص ) قبل از بعثت هم ايمان داشته است
آن وقت معنا چنين مى شود: «ما اين چنين، قرآن را با روحى از خود به تو وحى كرديم، تو خودت، نه كتاب مى دانستى چيست و نه ايمان، وليكن ما قرآن - و يا كتاب - را نورى قرار داديم ...»؛ ولى من هيچ مفسّرى را نديده ام كه آيه را اين طور توجيه كرده باشد.


((ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان (( - قبلا گفتيم كه آيه شريفه در مقام بيان اين معنا است كه آنچه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دارد، و مردم را هم بسويش مى خواند، همه از ناحيه خداى سبحان است ، نه از ناحيه خودش ، و آنچه خدا به وى موهبت فرموده به وسيله وحى بعد از نبوت بوده . بنابراين مراد از اين كه مى فرمايد: ((تو خودت درايت و فهم حقايق كتاب را نداشتى (( اين است كه معارف جزئى عقايد و شرايع عمليش را كه در كتاب آمده خودت قبلا نمى دانستى . و درست هم هست ، براى اينكه خداى تعالى بعد از نبوت و وحى علم به اين جزئيات را به او داد. و مراد از اينكه فرمود: ((و تو نمى دانستى ايمان چيست اين است كه تو واجد ايمان و التزام تفصيلى به يك يك معارف حقه و اعمال صالح نبودى . و اگر بپرسى چرا ايمان را به اعمال صالح تفسير كردى ؟ مى گوييم در قرآن كريم اين استعمال آمده ، و فرموده : ((و ما كان اللّه ليضيع ايمانكم ((.
==معناى اين كه فرمود: «تو، قبل از نزول وحى، كتاب و ايمان را نمى شناختى»==


پس معناى آيه چنين مى شود: تو قبل از وحى روح ، علمى به كتاب و معارف و شرايعى كه در آن است نداشتى ، و متصف به اين ايمان كه بعد از وحى دارا شدى نبودى ، و ايمان و التزام به يك يك عقايد و اعمال دينى نداشتى . و بنابراين آيه مورد بحث منافات ندارد با اينكه آن جناب قبل از بعثت هم ايمان به خدا داشته باشد و اعمالش همه صالح باشد، چون آنچه در اين آيه نفى شده علم به تفاصيل و جزئيات معارفى است كه در كتاب آمده ، و نيز التزام اعتقادى و عملى به آن معارف ، معلوم است كه نفى علم و التزام تفصيلى ملازم با نفى التزام اجمالى به ايمان به خدا و خضوع در برابر حق نيست .
«'''مَا كُنتَ تَدرِى مَا الكِتَابُ وَ لَا الإيمَانُ'''» - قبلا گفتيم كه آيه شريفه، در مقام بيان اين معنا است كه آنچه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دارد، و مردم را هم به سويش مى خواند، همه از ناحيه خداى سبحان است، نه از ناحيه خودش. و آنچه خدا به وى موهبت فرموده، به وسيلۀ وحى بعد از نبوت بوده.
 
بنابراين، مراد از اين كه مى فرمايد: «تو خودت درايت و فهم حقايق كتاب را نداشتى»، اين است كه: معارف جزئى عقايد و شرايع عملی اش را كه در كتاب آمده، خودت قبلا نمى دانستى. و درست هم هست، براى اين كه خداى تعالى، بعد از نبوت و وحى، علم به اين جزئيات را به او داد.
 
و مراد از اين كه فرمود: «و تو نمى دانستى ايمان چيست»، اين است كه تو واجد ايمان و التزام تفصيلى به يك يك معارف حقّه و اعمال صالح نبودى. و اگر بپرسى: چرا ايمان را به اعمال صالح تفسير كردى؟ مى گوييم: در قرآن كريم، اين استعمال آمده و فرموده: «وَ مَا كَانَ اللّهُ لِيَضِيعَ إيمَانَكُم».
 
پس معناى آيه چنين مى شود: تو قبل از وحى روح، علمى به كتاب و معارف و شرايعى كه در آن است، نداشتى، و متصف به اين ايمان كه بعد از وحى دارا شدى، نبودى، و ايمان و التزام به يك يك عقايد و اعمال دينى نداشتى.  
 
و بنابراين، آيه مورد بحث منافات ندارد با اين كه آن جناب، قبل از بعثت هم، ايمان به خدا داشته باشد و اعمالش همه صالح باشد. چون آنچه در اين آيه نفى شده، علم به تفاصيل و جزئيات معارفى است كه در كتاب آمده، و نيز التزام اعتقادى و عملى به آن معارف. معلوم است كه نفى علم و التزام تفصيلى، ملازم با نفى التزام اجمالى به ايمان به خدا و خضوع در برابر حق نيست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۱۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۱۴ </center>
با اين بيان ، استدلالى كه بعضى به اين آيه كرده اند كه ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قبل از بعثت ايمان نداشته (( رد مى شود. و نيز ديگر محلى براى آن حرفى كه از بعضى نقل شده كه ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قبل از بعثت هم تمامى كمالات علمى و عملى بعد از بعثت را داشته (( باقى نمى ماند، چون با ظاهر آيه كه مى فرمايد: ((تو قبلا نمى دانستى كتاب و ايمان چيست (( منافات دارد.
با اين بيان، استدلالى كه بعضى به اين آيه كرده اند كه «رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، قبل از بعثت ايمان نداشته»، رد مى شود. و نيز، ديگر محلى براى آن حرفى كه از بعضى نقل شده كه «رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، قبل از بعثت هم، تمامى كمالات علمى و عملى بعد از بعثت را داشته»، باقى نمى ماند. چون با ظاهر آيه كه مى فرمايد: «تو قبلا نمى دانستى كتاب و ايمان چيست»، منافات دارد.


و جاى هيچ شكى نيست كه حال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قبل از بعثت با حال آن جناب در بعد از بعثت فرق داشته ، آيه شريفه هم به همين فرق داشتن اشاره نموده ، مى فرمايد: آنچه بعد از نبوت دارا شد خداى تعالى از طريق وحى به او داد، و خودش در آن دخالتى نداشته .
و جاى هيچ شكى نيست كه حال رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» قبل از بعثت با حال آن جناب در بعد از بعثت فرق داشته. آيه شريفه هم، به همين فرق داشتن اشاره نموده، مى فرمايد: آنچه بعد از نبوت دارا شد، خداى تعالى از طريق وحى به او داد، و خودش در آن دخالتى نداشته.
<span id='link85'><span>
<span id='link85'><span>


==تصديق رسالت و ايمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ==
«'''وَ لَكِن جَعَلنَاهُ نُوراً نَهدِى بِهِ مَن نَشَاءُ مِن عِبَادِنَا'''» - ضمير در كلمه «جَعَلنَاهُ» به روح بر مى گردد. و مراد از اين كه فرمود «مَن نَشَاءُ» در فرضى كه مراد از «روح» قرآن باشد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و مؤمنان به آن جناب خواهد بود. چون همه آنان از نور قرآن بهره مند شده و اهتداء مى يابند.
((و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا(( - ضمير در كلمه ((جعلناه (( به روح برمى گردد. و مراد از اينكه فرمود ((من نشاء(( در فرضى كه مراد از روح قرآن باشد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مؤ منين به آن جناب خواهد بود، چون همه آنان از نور قرآن بهره مند شده و اهتداء مى يابند.
اين در صورتى است كه بگوييم مراد از كلمه ((روح (( قرآن باشد، و اما اگر مراد از آن ، روح امرى باشد، در آن صورت مراد از كلمه ((من نشاء(( تمامى انبياء و گروندگان از امت هايشان خواهد بود، چون خداى تعالى به وسيله وحى اين روح به انبياء دو كار انجام داده ، يكى اينكه انبياء و امت هاى ايشان را به اين وسيله هدايت نموده ، و ديگر اينكه انبياء را تسديد و تاءييد نموده و به اعمال صالح هدايت و ارشاد فرموده است .


و بنابراين فرض ، آيه شريفه در مقام تصديق رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى باشد، آن جناب را در ادعاى رسالتش و اينكه كتابش از ناحيه خدا و به وحى او است تصديق مى كند. و نيز در ادعايش به اينكه خودش به آنچه مردم را بدان دعوت مى كند ايمان دارد، تصديق مى نمايد. پس در نتيجه آيه شريفه در معناى آيه ((انك لمن المرسلين على صراط مستقيم تنزيل العزيز الرّحيم (( خواهد بود، چون اين آيه هم رسالت و ايمان آن جناب را تصديق مى كند.
اين در صورتى است كه بگوييم مراد از كلمه «روح» قرآن باشد، و اما اگر مراد از آن، روح امرى باشد، در آن صورت مراد از كلمه «مَن نَشَاءُ»، تمامى انبياء و گروندگان از امت هايشان خواهد بود. چون خداى تعالى، به وسيله وحى اين روح به انبياء، دو كار انجام داده: يكى اين كه انبياء و امت هاى ايشان را به اين وسيله هدايت نموده. و ديگر اين كه انبياء را تسديد و تأييد نموده و به اعمال صالح هدايت و ارشاد فرموده است.
 
و بنابراين فرض، آيه شريفه در مقام تصديق رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى باشد، آن جناب را در ادعاى رسالتش و اين كه كتابش از ناحيه خدا و به وحى او است، تصديق مى كند. و نيز در ادعايش به اين كه خودش به آنچه مردم را بدان دعوت مى كند، ايمان دارد، تصديق مى نمايد.  
 
پس در نتيجه، آيه شريفه، در معناى آيه «إنّكَ لَمِنَ المُرسَلِينَ * عَلى صِرَاطٍ مُستَقِيم * تَنزِيلَ العَزِيزِ الرَّحِيم» خواهد بود. چون اين آيه هم، رسالت و ايمان آن جناب را تصديق مى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۱۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۱۵ </center>
((و انك لتهدى الى صراط مستقيم (( - اين جمله اشاره است به اينكه آنچه پيامبر اسلام مردم را به سويش هدايت مى كند صراط مستقيم است ، و همان چيزى است كه خدا مردم را به سويش هدايت مى كند، پس هدايت خدا و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) يك هدايت است ، و دعوتشان يك دعوت است .
«'''وَ إنّكَ لَتَهدِى إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم'''» - اين جمله اشاره است به اين كه آنچه پيامبر اسلام، مردم را به سويش هدايت مى كند، «صراط مستقيم» است، و همان چيزى است كه خدا، مردم را به سويش هدايت مى كند. پس هدايت خدا و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، يك هدايت است، و دعوتشان يك دعوت است.
<span id='link86'><span>
<span id='link86'><span>
==بيان اينكه صراط خدايى كه مالك آسمان ها و زمين است مستقيم و منتهى به سعادت مىباشد ==
صِرَطِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ ...


اين آيه شريفه صراط مستقيم را كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) مردم را به سويش دعوت مى كند، بيان مى نمايد، و در آن خدا را به ((كسى كه آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است (( توصيف مى كند تا بفهماند دليل استقامت صراط خدا چيست ، چون وقتى ملك هر چيزى از آن خداى تعالى باشد، قهرا مالك غايتى هم كه هر چيز به سوى آن غايت سير مى كند و سعادتى كه به سويش متوجه است نيز مى باشد. پس در نتيجه غايت و سعادت هر موجودى همان چيزى است كه خداى تعالى براى آن معين كرده ، و راه به سوى آن سعادت و طريقى كه بايد سلوك كنند تا به سعادت خود برسند همان طريقى است كه خدا تشريع و بيان نموده ، و احدى غير از خدا مالك هيچ چيز نيست تا براى مملوك خود غايتى معين و نهايتى مقرر نمايد. و يا براى رسيدن مملوكش به سعادت خاص خود راهى براى او تشريع كند. پس سعادتى كه خداى سبحان به سوى آن دعوت مى كند، سعادت حقيقى انسانها است ، و راهى هم كه او بشر را به پيمودن آن دعوت نموده تا به سعادتشان منتهى كند، راه حقيقى و صراط مستقيم است .
==بیان «صراط مستقیم» و راه حقیقی سعادت انسان ها==
«'''صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السّمَاوَاتِ وَ مَا فى الاَرْضِ...'''»:
 
اين آيه شريفه، «صراط مستقيم» را كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، مردم را به سويش دعوت مى كند، بيان مى نمايد، و در آن، خدا را به «كسى كه آنچه در آسمان ها و زمين است، از آنِ اوست»، توصيف مى كند، تا بفهماند دليل استقامت صراط خدا چيست. چون وقتى مِلك هر چيزى از آنِ خداى تعالى باشد، قهرا مالك غايتى هم كه هر چيز به سوى آن غايت سير مى كند و سعادتى كه به سويش متوجه است، نيز مى باشد.
 
پس در نتيجه غايت و سعادت هر موجودى، همان چيزى است كه خداى تعالى براى آن معين كرده، و راه به سوى آن سعادت و طريقى كه بايد سلوك كنند تا به سعادت خود برسند، همان طريقى است كه خدا تشريع و بيان نموده، و احدى غير از خدا، مالك هيچ چيز نيست تا براى مملوك خود، غايتى معين و نهايتى مقرر نمايد. و يا براى رسيدن مملوكش به سعادت خاص خود، راهى براى او تشريع كند.  
 
پس سعادتى كه خداى سبحان به سوى آن دعوت مى كند، سعادت حقيقى انسان ها است، و راهى هم كه او بشر را به پيمودن آن دعوت نموده تا به سعادتشان منتهى كند، راه حقيقى و «صراط مستقيم» است.
<span id='link87'><span>
<span id='link87'><span>
==تنها صراط مستقيم صراط خداوند است ==
 
((الا الى اللّه تصير الامور((. اين جمله بشر را به لازمه مالكيت خدا نسبت به آنچه در آسمانها و زمين است هشدار مى دهد، چون لازمه اين مالكيت اين است كه امور خلق كه مملوك اويند نيز راجع به وى باشد، و لازمه اين هم آن است كه راهى هم كه خلق پيش مى گيرد و روشى كه در زندگى طى مى كند - از آنجا كه آن نيز يكى از امور خلق است - راجع به او باشد، پس تنها صراط مستقيم صراط اوست . و اگر به جاى اينكه بفرمايد ((الا الى اللّه مصير الامور(( فرمود: ((تصير الامور(( و به مضارع تعبير فرمود، براى افاده استمرار بود، و مى خواهد بفهماند برگشت امور خلق به خداى تعالى دائمى است .
«'''ألا إلَى اللّه تَصِيرُ الأُمُور'''»: اين جمله، بشر را به لازمۀ مالكيت خدا نسبت به آنچه در آسمان ها و زمين است، هشدار مى دهد. چون لازمۀ اين مالكيت، اين است كه امور خلق كه مملوك اويند، نيز راجع به وى باشد، و لازمۀ اين هم آن است كه راهى هم كه خلق پيش مى گيرد و روشى كه در زندگى طى مى كند - از آن جا كه آن نيز يكى از امور خلق است - راجع به او باشد.
 
پس تنها «صراط مستقيم»، صراط اوست. و اگر به جاى اين كه بفرمايد: «ألا إلَى اللّه مَصِيرُ الأُمُور»، فرمود: «تَصِيرُ الأُمُور»، و به مضارع تعبير فرمود، براى افادۀ استمرار بود، و مى خواهد بفهماند برگشت امور خلق به خداى تعالى، دائمى است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۱۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۱۶ </center>
و در اين جمله علاوه بر هشدارى كه بيانش گذشت ، اشعارى هم به علت وحى و تكلم الهى دارد، چون وقتى بنا شد مصير اشياء و بازگشت مخلوقات به سوى خدا باشد لاجرم براى هر نوع از انواع موجودات راه مخصوصى است به سوى خدا كه بايد آن راه را طى كند، و بر خداست كه هر نوعى را به سوى راه مخصوص به خودش هدايت فرمايد و او را به سوى غايت و هدفش راه نمايد، همچنان كه فرموده : ((و على اللّه قصد السبيل (( و همين خود سخن گفتنى است از خدا با هر نوعى از انواع موجودات ، به زبانى كه مناسب با ذات آن است ، كه وقتى آن را با انسان مقايسه كنيم ، نامش را وحى و ارسال رسول مى گذاريم .
و در اين جمله، علاوه بر هشدارى كه بيانش گذشت، إشعارى هم به علت وحى و تكلم الهى دارد. چون وقتى بنا شد مصير اشياء و بازگشت مخلوقات به سوى خدا باشد، لاجرم براى هر نوع از انواع موجودات، راه مخصوصى است به سوى خدا، كه بايد آن راه را طى كند، و بر خداست كه هر نوعى را به سوى راه مخصوص به خودش هدايت فرمايد و او را به سوى غايت و هدفش راه نمايد.
بعضى از مفسرين گفته اند: تعبير به مضارع در جمله ((تصير الامور(( به منظور اين است كه بر آينده دلالت كند، نه استمرار، و منظور اين است كه بفهماند در آينده يعنى در قيامت بازگشت همه به سوى خداست ، و اين خود وعده خيرى است براى راه يافتگان به سوى صراط مستقيم ، و تهديد و وعيدى است براى گمراهان از آن صراط، ولى وجه اول روشن تر است .
 
همچنان كه فرموده: «وَ عَلَى اللّه قَصدُ السّبِيل». و همين خود سخن گفتنى است از خدا با هر نوعى از انواع موجودات، به زبانى كه مناسب با ذات آن است، كه وقتى آن را با انسان مقايسه كنيم، نامش را «وحى» و «ارسال رسول» مى گذاريم.
 
بعضى از مفسران گفته اند: تعبير به مضارع در جملۀ «تَصِيرُ الأُمُور»، به منظور اين است كه بر آينده دلالت كند، نه استمرار. و منظور اين است كه بفهماند در آينده، يعنى در قيامت، بازگشت همه به سوى خداست، و اين خود وعدۀ خيرى است براى راه يافتگان به سوى صراط مستقيم، و تهديد و وعيدى است براى گمراهان از آن صراط، ولى وجه اول، روشن تر است.


<span id='link88'><span>
<span id='link88'><span>
==بحث روایتی==
==بحث روایتی==
در الدر المنثور است كه بخارى و مسلم و بيهقى از عايشه روايت كرده اند كه : حارث بن هشام از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) پرسيد: چگونه بر تو وحى مى شود؟ فرمود: گاهى فرشته اى نزدم مى آيد به صورت صلصله جرس كه در پيش رويم صدا مى كند و من از صداى او آنچه را كه مى خواهد بفهماند حفظ مى كنم ، و اين قسم وحى از هر قسم ديگرى بر من سخت تر است . و گاهى فرشته اى به صورت مردى نزدم ظاهر مى شود و با من حرف مى زند و من سخنانش را حفظ مى كنم .
در الدرّ المنثور است كه بخارى و مسلم و بيهقى، از عايشه روايت كرده اند كه: حارث بن هشام، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيد: چگونه بر تو وحى مى شود؟  
 
فرمود: گاهى فرشته اى نزدم مى آيد، به صورت صلصله جرس كه در پيش رويم صدا مى كند و من از صداى او، آنچه را كه مى خواهد بفهماند، حفظ مى كنم، و اين قسم وحى، از هر قسم ديگرى، بر من سخت تر است. و گاهى فرشته اى به صورت مردى نزدم ظاهر مى شود و با من حرف مى زند و من سخنانش را حفظ مى كنم.


عايشه مى گويد: من خود ديده ام كه گاهى در روزهاى بسيار سرد، وحى بر آن جناب نازل مى شد و چون از او جدا مى شد با اينكه روز سردى بود عرق از پيشانى مباركش سرازير مى گرديد.
عايشه مى گويد: من خود ديده ام كه گاهى در روزهاى بسيار سرد، وحى بر آن جناب نازل مى شد و چون از او جدا مى شد، با اين كه روز سردى بود، عرق از پيشانى مباركش سرازير مى گرديد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۱۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۱۷ </center>
و در كتاب توحيد به سند خود از زراره روايت كرده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عرضه داشتم : فدايت شوم ! آن غشى كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هنگام نزول وحى دست مى داده چگونه بوده است ؟ زراره مى گويد: امام (عليه السلام ) فرمود: اين در آن قسم وحى بوده كه بين آن جناب و خداى تعالى هيچ واسطه اى نبوده ، و خداى تعالى خودش براى آن جناب تجلى مى كرده . مى گويد سپس امام در حالى كه اظهار خشوع مى كرد فرمود: اين همان نبوت است اى زراره .
و در كتاب توحيد، به سند خود، از زراره روايت كرده كه گفت: به امام صادق «عليه السلام» عرضه داشتم: فدايت شوم! آن غشى كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، هنگام نزول وحى دست مى داده، چگونه بوده است؟
 
زراره مى گويد: امام «عليه السلام» فرمود: اين در آن قسم وحى بوده كه بين آن جناب و خداى تعالى هيچ واسطه اى نبوده، و خداى تعالى، خودش براى آن جناب تجلّى مى كرده. مى گويد: سپس امام در حالى كه اظهار خشوع مى كرد، فرمود: اين همان نبوت است، اى زراره!
 
و در علل الشرايع، به سند خود، از ابن ابى عمير، از عمرو بن جميع، از ابى عبداللّه «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: جبرئيل هر وقت بر آن جناب نازل مى شد، مانند يك غلام پيش رويش مى نشست، و هر وقت هم داخل مى شد، اجازه مى گرفت.


و در علل الشرايع به سند خود از ابن ابى عمير، از عمرو بن جميع ، از ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: جبرئيل هر وقت بر آن جناب نازل مى شد مانند يك غلام پيش رويش مى نشست ، و هر وقت هم داخل مى شد اجازه مى گرفت .
و شيخ در امالى، به سند خود، از ابى عمير، از هشام بن سالم، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه گفت: يكى از اصحاب ما به آن جناب عرضه داشت: اصلحك اللّه! رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» گاهى در حال طبيعى مى فرمود: جبرئيل چنين گفت، و يا مى فرمود: اين جبرئيل است كه مرا دستور مى دهد چنين كنم، و گاهى هم براى گرفتن وحى، بى هوش مى شد، چرا چنين بود؟


و شيخ در امالى به سند خود از ابى عمير، از هشام بن سالم ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه گفت : يكى از اصحاب ما به آن جناب عرضه داشت : اصلحك اللّه ، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) گاهى در حال طبيعى مى فرمود: جبرئيل چنين گفت ، و يا مى فرمود: اين جبرئيل است كه مرا دستور مى دهد چنين كنم ، و گاهى هم براى گرفتن وحى بى هوش مى شد، چرا چنين بود؟ امام صادق (عليه السلام ) در پاسخش فرمود: هر وقت مستقيما و بدون وساطت جبرئيل به آن جناب وحى مى شد، آن حالت به آن جناب دست مى داد، به خاطر اينكه گرفتن وحى از خداى تعالى سنگين و دشوار بود. و هر وقت جبرئيل بين خداى تعالى و آن جناب واسطه مى شد آن حالت دست نمى داد، و در حال طبيعى مى فرمود: جبرئيل به من چنين گفت . و يا مى فرمود: اين جبرئيل است كه چنين مى گويد.
امام صادق «عليه السلام» در پاسخش فرمود: هر وقت مستقيما و بدون وساطتِ جبرئيل، به آن جناب وحى مى شد، آن حالت به آن جناب دست مى داد، به خاطر اين كه گرفتن وحى از خداى تعالى، سنگين و دشوار بود. و هر وقت جبرئيل، بين خداى تعالى و آن جناب واسطه مى شد، آن حالت دست نمى داد، و در حال طبيعى مى فرمود: جبرئيل به من چنين گفت. و يا مى فرمود: اين جبرئيل است كه چنين مى گويد.




۱۳٬۶۹۷

ویرایش