گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۶ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۲۱: خط ۲۱:
<span id='link12'><span>
<span id='link12'><span>


==بررسى رواياتى كه حروف مقطعه را به اسماى حسناى خدا معنى كرده اند ==
==بررسى رواياتى كه حروف مقطعه را به اسماى حُسناى خدا معنا كرده اند ==
مؤلف: ظاهر آنچه در اين روايات آمده كه غالب حروف مقطعه را به اسماء حسناى خدا معنا كرده، اين است كه: اين حروف از اسماء خدا گرفته شده. حال يا از اول آن ها، مانند «ميم» كه فرمود از «مَلِك» و «مجيد» و «مقتدر» گرفته شده. و يا از وسط، مانند «لام» از اللّه، و «ياء» از «ولىّ». پس اين حروف مقطعه اشاراتى هستند بر اساس رمز، كه هر يك به يكى از اسماء خدا اشاره مى كنند، و اين معنا از طرق اهل سنّت، از ابن عباس و ربيع بن انس و ديگران نيز روايت شده.  
مؤلف: ظاهر آنچه در اين روايات آمده كه غالب حروف مقطعه را به اسماء حسناى خدا معنا كرده، اين است كه: اين حروف از اسماء خدا گرفته شده. حال يا از اول آن ها، مانند «ميم» كه فرمود از «مَلِك» و «مجيد» و «مقتدر» گرفته شده. و يا از وسط، مانند «لام» از اللّه، و «ياء» از «ولىّ». پس اين حروف مقطعه اشاراتى هستند بر اساس رمز، كه هر يك به يكى از اسماء خدا اشاره مى كنند، و اين معنا از طرق اهل سنّت، از ابن عباس و ربيع بن انس و ديگران نيز روايت شده.  


خط ۱۲۵: خط ۱۲۵:
لذا در پاسخ از اين سؤال ذهنى فرمود: «و اگر خدا مى خواست، همه را يك جور خلق مى كرد...». (و إن شاء اللّه به زودى روشن مى گردد كه چرا خدا نخواست).
لذا در پاسخ از اين سؤال ذهنى فرمود: «و اگر خدا مى خواست، همه را يك جور خلق مى كرد...». (و إن شاء اللّه به زودى روشن مى گردد كه چرا خدا نخواست).
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۳ </center>
«'''وَلَكِن يُدخِلُ مَن يَشَاءُ فِى رَحمَتِهِ وَ الظّالِمُونَ مَا لَهُم مِن وَلِىّ وَ لا نَصِير'''» - كلمۀ «لكن»، به اصطلاح استدراك است. مى خواهد بفرمايد: ممكن نيست تمامى بشر امتى واحده باشند، به اين بيان كه سنت خداى تعالى بر اين جارى شده كه مردم يكسان نباشند، و نخواسته كه يكسان و يك جور باشند، و دليل بر اين كه مى خواهد بفرمايد سنّت هميشگى خدا چنين است، جملۀ «يُدخِلُ مَن يَشَاءُ» است، كه چون با صيغۀ مضارع آمده، بر استمرار دلالت دارد، و مى فهماند كه خدا همواره چنين است. نه براى يكبار و دو بار، و گرنه مى فرمود: «وَلكِن أدخُلُ مَن يَشَاءُ»، و يا عبارتى نظير آن.
«'''وَلَكِن يُدخِلُ مَن يَشَاءُ فِى رَحمَتِهِ وَ الظّالِمُونَ مَا لَهُم مِن وَلِىّ وَ لا نَصِير'''» - كلمۀ «لكن»، به اصطلاح استدراك است. مى خواهد بفرمايد: ممكن نيست تمامى بشر امتى واحده باشند، به اين بيان كه سنت خداى تعالى بر اين جارى شده كه مردم يكسان نباشند، و نخواسته كه يكسان و يك جور باشند، و دليل بر اين كه مى خواهد بفرمايد سنّت هميشگى خدا چنين است، جملۀ «يُدخِلُ مَن يَشَاءُ» است، كه چون با صيغۀ مضارع آمده، بر استمرار دلالت دارد، و مى فهماند كه خدا همواره چنين است. نه براى يكبار و دو بار، و گرنه مى فرمود: «وَلكِن أُدخِلُ مَن يَشَاءُ»، و يا عبارتى نظير آن.


در اين آيه شريفه، بين «مَن يَشَاءُ» و «الظّالِمُون» مقابله افتاده و اين، خود مى فهماند كه مراد از «مَن يَشَاءُ»، غير ظالمين است. در نتيجه معنا چنين مى شود: خدا غير ظالمين را داخل رحمت خود مى كند، و اما ظالمين، يار و مددكارى ندارند.  
در اين آيه شريفه، بين «مَن يَشَاءُ» و «الظّالِمُون» مقابله افتاده و اين، خود مى فهماند كه مراد از «مَن يَشَاءُ»، غير ظالمين است. در نتيجه معنا چنين مى شود: خدا غير ظالمين را داخل رحمت خود مى كند، و اما ظالمين، يار و مددكارى ندارند.  
خط ۱۳۳: خط ۱۳۳:
و از سوى ديگر، بين «داخل كردن در رحمت خود» و بين «ولىّ و ياور نداشتن كفار» مقابله انداخته، و مى فهماند آن هايى كه داخل در رحمت خدا مى شوند، هم «ولىّ» دارند كه ولیّ شان خداست، و هم نصير. و در مقابل، آن هايى كه «ولىّ» و «ناصر» ندارند، داخل در رحمت او نمى شوند. و نيز مى فهماند: مراد از رحمت، بهشت است، و لازمه نداشتن ولىّ و ناصر، جهنّم است.
و از سوى ديگر، بين «داخل كردن در رحمت خود» و بين «ولىّ و ياور نداشتن كفار» مقابله انداخته، و مى فهماند آن هايى كه داخل در رحمت خدا مى شوند، هم «ولىّ» دارند كه ولیّ شان خداست، و هم نصير. و در مقابل، آن هايى كه «ولىّ» و «ناصر» ندارند، داخل در رحمت او نمى شوند. و نيز مى فهماند: مراد از رحمت، بهشت است، و لازمه نداشتن ولىّ و ناصر، جهنّم است.


== شرح آيه: «وَ لَو شَاءَ اللهُ لَجَعَلَهُم أُمّةً وَاحِدَة» و...»==
== شرح آيه: «وَ لَو شَاءَ اللهُ لَجَعَلَهُم أُمّةً وَاحِدَة» و اقوال گوناگون مفسران==
در نتيجه، حاصل معناى آيه اين مى شود كه: خداى سبحان، نبوت و انذار را كه نتيجۀ وحى است، بدين جهت مقدّر و مقرر كرد كه مى دانست به زودى، يعنى در قيامت، مردم دو دسته مى شوند. لذا مقدّر كرد تا مردم از داخل شدن در زمرۀ دوزخيان بپرهيزند.
در نتيجه، حاصل معناى آيه اين مى شود كه: خداى سبحان، نبوت و انذار را كه نتيجۀ وحى است، بدين جهت مقدّر و مقرر كرد كه مى دانست به زودى، يعنى در قيامت، مردم دو دسته مى شوند. لذا مقدّر كرد تا مردم از داخل شدن در زمرۀ دوزخيان بپرهيزند.


خط ۱۴۵: خط ۱۴۵:
<span id='link17'><span>
<span id='link17'><span>


==قول صاحب كشاف در معنى آيد ==
در كشاف گفته: معناى آيه اين است كه: اگر پروردگار تو مى خواست اعمال قدرت كند، و همه را مجبور بر ايمان كند مى كرد، وليكن او خواسته تا حكمت خود را اعمال كند. يعنى نخست، مردم را تكليف كند و وظایفى برايشان معين سازد، و آنگاه به اختيار خودشان واگذار نمايد تا مؤمنان، به اختيار خود، داخل در رحمت او شوند. و منظور از «مَن يَشَاءُ»، هم همين مؤمنان اند. چون آنان را در مقابل «ظالمين» قرار داده، و «ظالمين» را، بدون ولىّ و ناصر در عذاب خود رها كرده است.
در كشاف گفته : معناى آيه اين است كه اگر پروردگار تو مى خواست اعمال قدرت كند، و همه را مجبور بر ايمان كند مى كرد، و ليكن او خواسته تا حكمت خود را اعمال كند، يعنى نخست ، مردم را تكليف كند، و وظائفى برايشان معين سازد، و آنگاه به اختيار خودشان واگذار نمايد تا مؤ منين به اختيار خود داخل در رحمت او شوند، و منظور از ((من يشاء(( هم همين مؤ مننيند، چون آنان را در مقابل ظالمين قرار داده ، و ظالمين را بدون ولى و ناصر در عذاب خود رها كرده است .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۵ </center>
صاحب كشاف سپس بر گفته خود استدلال كرده به آيه شريفه و ((لو شئنا لا تينا كل نفس هديها(( و به آيه ((و لو شاء ربك لا من من فى الارض كلهم جميعا(( و دليل بر اينكه معناى آيه اجبار كردن مردم بر ايمان است ، جمله ((افانت تكره الناس حتى يكونوا مؤ منين (( مى باشد.
صاحب كشّاف، سپس بر گفته خود استدلال كرده به آيه شريفه «وَ لَو شِئنَا لَأتَينَا كُلّ نَفسٍ هُدَيهَا»، و به آيه «وَ لَو شَاءَ رَبُّكَ لآمَنَ مَن فِى الأرضِ كُلُّهُم جَمِيعاً»، و دليل بر اين كه معناى آيه اجبار كردن مردم بر ايمان است، جملۀ «أفَأنتَ تُكرِهَ النّاسَ حَتّى يَكُونُوا مُؤمِنِين» مى باشد.
ولى گفتار زمخشرى و استدلالش درست نيست ، براى اين كه همانطور كه ملاحظه فرموديد آيات شريفه در مقام تعريف وحى از حيث نتيجه و آثار آن است ، و اينكه علت احتياج مردم به وحى اين است كه مردم در قيامت دو دسته مى شوند، و جمله ((و لو شاء اللّه لجعلهم امه واحده (( در اين صدد است كه بفرمايد خدا مجبور و ملزم نيست كه مردم را داخل در رحمت خود كند بلكه مى تواند اين كار را نكند. و براى رساندن اين معنا كافى است كه مردم را دسته دسته نكند، بلكه همه را يك امت بسازد، حال يا همه جهنمى و يا همه بهشتى . و اما اينكه همه را مؤ من بسازد، اين ديگر مقتضاى سياق نيست .
 
و اما استدلالى كه به آن دو آيه كرد، آن نيز درست نيست ، براى اينكه سياق آن دو آيه غير سياق آيه مورد بحث است . منظور از آن دو آيه گفتگو درباره ايمان اجبارى نيست ، و ما در اين كتاب در تفسير آن دو آيه همين معنا را مطرح نموديم .
ولى گفتار زمخشرى و استدلالش درست نيست. براى اين كه همان طور كه ملاحظه فرموديد، آيات شريفه در مقام تعريف «وحى» از حيث نتيجه و آثار آن است، و اين كه علت احتياج مردم به وحى اين است كه مردم در قيامت دو دسته مى شوند. و جملۀ «وَ لَو شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَهُم أُمّةً وَاحِدَة»، در اين صدد است كه بفرمايد خدا مجبور و ملزم نيست كه مردم را داخل در رحمت خود كند، بلكه مى تواند اين كار را نكند. و براى رساندن اين معنا كافى است كه مردم را دسته دسته نكند، بلكه همه را يك امت بسازد، حال يا همه جهنمى و يا همه بهشتى. و اما اين كه همه را مؤمن بسازد، اين ديگر مقتضاى سياق نيست.
 
و اما استدلالى كه به آن دو آيه كرد، آن نيز درست نيست. براى اين كه سياق آن دو آيه، غير سياق آيه مورد بحث است. منظور از آن دو آيه، گفتگو درباره ايمان اجبارى نيست، و ما در اين كتاب، در تفسير آن دو آيه، همين معنا را مطرح نموديم.
<span id='link18'><span>
<span id='link18'><span>
==گفتار ديگر مفسرين كه امة واحده را به معناى كفر همگانى گرفته اند ==
 
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: مناسب تر به سياق آن است كه بگوييم منظور از امت واحده كردن مردم ، اين است كه همه را كافر كند، همچنان كه در آيه ((كان الناس امه واحده فبعث اللّه النبيين (( منظور از امت واحده اين است كه مردم همه بى دين بودند، بعدا خدا انبياء را برگزيد و به سوى دين دعوتشان كرد.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند: مناسب تر به سياق آن است كه بگوييم: منظور از «امّت واحده كردن مردم»، اين است كه همه را كافر كند، همچنان كه در آيه «كَانَ النّاسُ أُمّةً وَاحِدَة فَبَعَثَ اللّهُ النّبِيّينَ»، منظور از «امت واحده» اين است كه مردم همه بى دين بودند، بعدا خدا انبياء را برگزيد و به سوى دين دعوتشان كرد.
پس معناى آيه مورد بحث اين مى شود كه اگر خدا مى خواست مردم را يك امت قرار مى داد تا همه كافر باشند يعنى انبيائى به سوى ايشان گسيل نمى داشت تا انذارشان كنند، و همچنان بر كفر خود باقى مى ماندند، ((و لكن يدخل من يشاء فى رحمته (( يعنى و ليكن چون خدايى است رحيم ، و رحمتش اقتضاء دارد كه اشخاص قابل رحمت را داخل در رحمت خود كند،
 
پس معناى آيه مورد بحث اين مى شود كه: اگر خدا مى خواست، مردم را يك امت قرار مى داد تا همه كافر باشند. يعنى انبيایى به سوى ايشان گسيل نمى داشت تا انذارشان كنند، و همچنان بر كفر خود باقى مى ماندند. «وَلكِن يُدخِلُ مَن يَشَاءُ فِى رَحمَتِهِ». يعنى: وليكن چون خدايى است رحيم، و رحمتش اقتضاء دارد كه اشخاص قابل رحمت را داخل در رحمت خود كند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۶ </center>
لذا پيغمبرانى به سوى همگى آنان گسيل داشت تا انذارشان كنند، در نتيجه آنهايى كه از دعوت انبياء متاءثر مى شوند بشوند، و خدا در دنيا موفق به ايمانشان و اطاعتشان بفرمايد، تا در آخرت داخل رحمتشان كند، و دسته اى ديگر كه از دعوت انبياء متاءثر نمى شوند، يعنى ستمكاران ، در دنيا كافر بمانند، و در آخرت به سوى دوزخ رهسپار شوند، بدون اينكه ولى و ناصرى داشته باشند.
لذا پيغمبرانى به سوى همگى آنان گسيل داشت تا انذارشان كنند. در نتيجه، آن هايى كه از دعوت انبياء متأثّر مى شوند، بشوند، و خدا در دنيا موفق به ايمانشان و اطاعتشان بفرمايد، تا در آخرت داخل رحمتشان كند، و دسته اى ديگر كه از دعوت انبياء متأثّر نمى شوند، يعنى ستمكاران، در دنيا كافر بمانند، و در آخرت به سوى دوزخ رهسپار شوند، بدون اينكه ولىّ و ناصرى داشته باشند.
<span id='link19'><span>
<span id='link19'><span>
==دو دليل در رد اين نظريه ==
 
اين تفسير هم به نظر ما درست نيست ، به دو دليل :
اين تفسير هم، به نظر ما درست نيست، به دو دليل:
اول اينكه مراد از امت واحده بودن مردم در آيه ۲۱۳ بقره ، كه آيه مورد بحث را به آن قياس كردند، اتفاق تمامى مردم در كفر نيست ، نمى خواهد بفرمايد: مردم همه كافر بودند و پس از آن خدا انبياء را برگزيد (چون قبل از بعثت انبياء ايمانى نبود تا كفرى باشد) بلكه مراد همانطور كه در تفسير آن آيه در سوره بقره گذشت اين است كه مردم از نظر معاش اختلافى نداشتند. و به فرضى كه ما تسليم شويم و بگوييم : مراد همان است كه شما گفتيد، ناگزير بايد بپذيريم كه بين اين دو آيه تناقض روشنى هست ، و آن اين است كه آيه مورد بحث مى فرمايد مردم متفرق بودند و همه يك جور نبودند، و آيه سوره بقره مى گويد مردم همه يك جور بودند، و تفاوتى باهم نداشتند. و اگر اين مفسرين در پاسخ اشكال ما بگويند: آيه سوره بقره دلالت دارد بر اينكه مردم به حسب طبع يك جور بودند، نه اينكه در خارج هم يك جور باشند، (و با در نظر گرفتن اين نكته ديگر تناقضى پيش نمى آيد، آن آيه مى فرمايد: مردم همه يك طبيعت داشتند، و اين آيه مى فرمايد اگر خدا مى خواست كارى مى كرد كه مردم در خارج هم يك جور باشند) اين پاسخ درست نيست ، براى اينكه لازمه اش آن است كه درباره آيه سوره بقره بگوييم : مردم همه طبيعت كفر داشتند، در حالى كه آيات زيادى از قرآن كريم دلالت دارد بر اينكه مردم بر حسب طبيعت و فطرت اصلى خود مؤ من بودند، مانند آيه شريفه ((و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها((.
 
دليل دوم اينكه نتيجه اين معنا آن است كه جمله ((و لكن يدخل من يشاء فى رحمته (( ديگر در مقابل جمله ((و الظالمون ...(( قرار نگيرد، و گفتن اين حرف دليل مى خواهد مگر اين كه چيزى در تقدير گرفته شود، تا باز هم مقابله اى كه كلام آن را افاده مى كند محفوظ بماند.
اول اين كه: مراد از «امت واحده بودن مردم» در آيه ۲۱۳ بقره، كه آيه مورد بحث را به آن قياس كردند، اتفاق تمامى مردم در كفر نيست، نمى خواهد بفرمايد: مردم همه كافر بودند و پس از آن خدا انبياء را برگزيد (چون قبل از بعثت انبياء، ايمانى نبود تا كفرى باشد)، بلكه مراد همان طور كه در تفسير آن آيه در سوره بقره گذشت، اين است كه مردم از نظر معاش اختلافى نداشتند.  
 
و به فرضى كه ما تسليم شويم و بگوييم: مراد همان است كه شما گفتيد، ناگزير بايد بپذيريم كه بين اين دو آيه تناقض روشنى هست و آن، اين است كه آيه مورد بحث مى فرمايد: «مردم متفرق بودند و همه يك جور نبودند»، و آيه سوره بقره مى گويد: «مردم همه يك جور بودند، و تفاوتى با هم نداشتند». و اگر اين مفسران در پاسخ اشكال ما بگويند: آيه سوره بقره دلالت دارد بر اين كه مردم به حسب طبع يك جور بودند، نه اين كه در خارج هم يك جور باشند، (و با در نظر گرفتن اين نكته ديگر تناقضى پيش نمى آيد، آن آيه مى فرمايد: مردم همه يك طبيعت داشتند، و اين آيه مى فرمايد: اگر خدا مى خواست، كارى مى كرد كه مردم در خارج هم يك جور باشند)، اين پاسخ درست نيست. براى اين كه لازمه اش آن است كه درباره آيه سوره بقره بگوييم: مردم همه طبيعت كفر داشتند، در حالى كه آيات زيادى از قرآن كريم دلالت دارد بر اين كه مردم بر حسب طبيعت و فطرت اصلى خود مؤمن بودند. مانند آيه شريفه: «وَ نَفسٍ وَ مَا سَوَّيهَا * فَألهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقوَيهَا».
 
دليل دوم اين كه: نتيجه اين معنا آن است كه جمله «وَلكِن يُدخِلُ مَن يَشَاءُ فِى رَحمَتِهِ»، ديگر در مقابل جملۀ «وَ الظّالِمُون...» قرار نگيرد، و گفتن اين حرف دليل مى خواهد، مگر اين كه چيزى در تقدير گرفته شود، تا باز هم مقابله اى كه كلام آن را افاده مى كند، محفوظ بماند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۷ </center>
أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلىُّ ... فَحُكْمُهُ إِلى اللَّهِ
«'''أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلىُّ ... فَحُكْمُهُ إِلى اللَّهِ'''»:
كلمه ((ام (( به طورى كه زمخشرى گفته معناى انكار را مى رساند.
 
بعد از آنكه در آيه قبلى اين معنا را خاطرنشان كرد كه تنها خداى سبحان عهده دار امور مؤ منين است ، و ايشان را داخل در رحمت خود مى كند، و اما ستمكاران ، يعنى كفار معاند، سرپرستى ندارند، اينك در اين آيه متعرض حال كفار شده كه چگونه براى خود اولياء و خدايانى گرفته ، و آنها را به جاى خدا مى پرستند، با اينكه لازم بود خدا را ولى خود بگيرند و به دين او در آيند و او را بپرستند.
كلمۀ «أم»، به طورى كه زمخشرى گفته، معناى انكار را مى رساند.
لذا اين عمل ايشان را انكار نموده ، و بر لزوم پذيرفتن ولايت خدا استدلالهاى پى در پى مى آورد كه يكى از آن استدلالها جمله ((فاللّه هو الولى ...(( است .
 
پس جمله ((فاللّه هو الولى (( انكار سابق را كه چرا غير خدا را ولى گرفتند، تعليل مى كند، و اين خود استدلالى است بر اينكه بايد خدا را ولى خود بگيرند. و جمله ((فاللّه هو الولى (( (به خاطر اينكه ضمير هو در آن آمده ) انحصار ولايت در خدا را مى رساند، و مى فرمايد تنها و تنها ولى ، خداست . و اصل ولايت داشتن خدا و انحصار ولايت در او، در آيات سابق كه مى فرمود: ((العزيز الحكيم له ما فى السموات و ما فى الارض و هو العلى العظيم (( به بيانى كه در تفسير همان آيات گذشت بيان شده بود.
بعد از آن كه در آيه قبلى اين معنا را خاطرنشان كرد كه تنها خداى سبحان عهده دار امور مؤمنان است و ايشان را داخل در رحمت خود مى كند، و اما ستمكاران، يعنى كفار معاند، سرپرستى ندارند؛ اينك در اين آيه متعرض حال كفار شده كه چگونه براى خود اولياء و خدايانى گرفته، و آن ها را به جاى خدا مى پرستند، با اين كه لازم بود خدا را «ولىّ» خود بگيرند و به دين او در آيند و او را بپرستند.
 
لذا اين عمل ايشان را انكار نموده، و بر لزوم پذيرفتن ولايت خدا استدلال هاى پى در پى مى آورد، كه يكى از آن استدلال ها، جملۀ «فَاللّهُ هُوَ الوَلِىّ...» است.
 
پس جملۀ «فَاللّهُ هُوَ الوَلِىّ»، انكار سابق را كه چرا غير خدا را ولىّ گرفتند، تعليل مى كند و اين، خود استدلالى است بر اين كه بايد خدا را «ولىّ» خود بگيرند. و جمله «فَاللّهُ هُوَ الوَلِىّ»، به خاطر اين كه ضمير «هُوَ» در آن آمده)، انحصار ولايت در خدا را مى رساند، و مى فرمايد: تنها و تنها «ولىّ»، خداست. و اصل ولايت داشتن خدا و انحصار ولايت در او، در آيات سابق كه مى فرمود: «العَزِيزُ الحَكِيمُ لَهُ مَا فِى السّماوَاتِ وَ مَا فِى الأرضِ وَ هُوَ العَلِىُّ العَظِيمُ» به بيانى كه در تفسير همان آيات گذشت، بيان شده بود.




۱۳٬۷۳۸

ویرایش