تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
 
(۳۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۶ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۸}}
__TOC__
__TOC__




<span id='link52'><span>
<span id='link52'><span>
==معناى اين كلام قريش كه پيش از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله قسم مى خوردند كهاگر نذيرى به سويشان بيايد اهدى من احدى الام خواهند شد ==
==سوگند قريش، كه اگر نذيرى به سويشان بيايد، هدایت یافته ترین امّت ها خواهند شد==
بعضى از مفسرين گفته اند: ((قبل از بعثت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خبر به قريش رسيد كه اهل كتاب پيغمبران خود را تكذيب كردند. قريش گفتند: خدا يهود و نصارى را لعنت كند كه پيامبرانى به سوى شان آمدند و آنان تكذيبشان كردند. به خدا سوگند اگر پيامبرى به سوى ما آيد، قطعا و به طور حتم راه يافته ترين امت ها خواهيم بود((. و سياق آيه شريفه مصدق اين نقل است و آن را تاءييد مى كند.
بعضى از مفسران گفته اند: «قبل از بعثت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، خبر به قريش رسيد كه اهل كتاب، پيغمبران خود را تكذيب كردند. قريش گفتند: خدا يهود و نصارا را لعنت كند كه پيامبرانى به سوى شان آمدند و آنان تكذيبشان كردند. به خدا سوگند، اگر پيامبرى به سوى ما آيد، قطعا و به طور حتم، راه يافته ترين امت ها خواهيم بود». و سياق آيه شريفه، مصدق اين نقل است و آن را تأييد مى كند.
پس در جمله ((و اقسموا باللّه جهد ايمانهم (( ضمير جمع به قريش ‍ برمى گردد كه اين سوگند را قبل از بعثت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خورده بودند به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: ((فلما جاءهم نذير(( و سوگندشان هم همين بود كه : ((لئن جاءهم نذير... : اگر نذيرى به سوى ما بيايد ما چنين و چنان مى كنيم ((.
 
و معناى جمله ((لئن جاءهم نذير ليكونن اهدى من احدى الامم (( اين است كه : اگر نذيرى به سوى ما بيايد ما راه يافته تر از يكى از امت ها خواهيم بود، يعنى يكى از امت هايى كه نذير برايشان آمد از قبيل يهود و نصارى . در اينجا ممكن بود بگويند: ((راه يافته تر از ايشان خواهيم بود((، و ليكن اين طور نفرمود، براى اينكه معناى آنچه ر ا گفتند اين است كه ما امتى هستيم كه فعلا نذيرى نداريم ، و اگر براى ما هم نذيرى بيايد و ما نيز امتى صاحب نذير شويم ، مانند يكى از اين امتهاى صاحب نذير، آن وقت با تصديق نذير خود راه يافته تر از امت مثل خود مى شويم . اين آن معنايى است كه از تعبير ((اهدى من احدى الامم (( استفاده مى شود، (دقت بفرماييد كه نكته اى لطيف است ).
پس در جملۀ «وَ أقسَمُوا بِاللّهِ جَهدَ أيمَانِهِم»، ضمير جمع به قريش بر مى گردد، كه اين سوگند را قبل از بعثت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» خورده بودند. به دليل اين كه دنبالش مى فرمايد: «فَلَمّا جَاءَهُم نَذِيرٌ»، و سوگندشان هم همين بود كه: «لَئِن جَاءَهُم نَذِيرٌ...: اگر نذيرى به سوى ما بيايد، ما چنين و چنان مى كنيم».
 
و معناى جملۀ «لَئِن جَاءَهُم نَذِيرٌ لَيَكُونُنّ أهدَى مِن إحدَى الأُمَم» اين است كه: اگر نذيرى به سوى ما بيايد، ما راه يافته تر از يكى از امت ها خواهيم بود. يعنى يكى از امت هايى كه نذير برايشان آمد، از قبيل يهود و نصارا. در اين جا، ممكن بود بگويند: «راه يافته تر از ايشان خواهيم بود»، وليكن اين طور نفرمود، براى اين كه معناى آنچه را گفتند، اين است كه ما امتى هستيم كه فعلا نذيرى نداريم، و اگر براى ما هم نذيرى بيايد و ما نيز امتى صاحب نذير شويم، مانند يكى از اين امت هاى صاحب نذير، آن وقت با تصديق نذير خود، راه يافته تر از امت مثل خود مى شويم. اين، آن معنايى است كه از تعبير «أهدى مِن إحدَى الأُمَم» استفاده مى شود، (دقت بفرماييد، كه نكته اى لطيف است).
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۲ </center>
بعضى از مفسرين گفته اند: ((مقتضاى مقام اين است كه بگويند از همه امتها راه يافته تر خواهيم بود، و اين عموميت را عبارت ((احدى الامم (( مى رساند، هر چند كه كلمه ((احدى (( نكره در سياق اثبات است ، و الف و لام در ((امم (( هم براى عهد است اما در عين حال معنايش اين است كه : به طور حتم ما راه يافته تر از يك يك امتها كه رسول خدا را تكذيب كردند مانند يهود و نصارى و غير از ايشان ، خواهيم بود.
بعضى از مفسران گفته اند: «مقتضاى مقام اين است كه بگويند از همه امت ها، راه يافته تر خواهيم بود»، و اين عموميت را عبارت «إحدَى الأُمَم» مى رساند. هرچند كه كلمۀ «إحدَى»، نكره در سياق اثبات است، و الف و لام در «أُمَم» هم، براى عهد است. اما در عين حال معنايش اين است كه: به طور حتم، ما راه يافته تر از يك يك امت ها، كه رسول خدا را تكذيب كردند، مانند يهود و نصارا و غير از ايشان، خواهيم بود.
بعضى ديگر گفته اند: ((معناى آيه اين است كه : ما راه يافته تر از امتى مى شويم كه از شدت خوبى و برترى نسبت به امتهاى ديگر درباره اش گفته مى شود: ((احدى الامم : يگانه امتها(( است ، همچنان كه درباره مردى كه فوق العادگى دارد، مى گويند اين ((يگانه قوم و عصر خويش (( است . ولى قول اخير خالى از تكلف و بعد نيست .
 
((فلما جاءهم نذير ما زادهم الا نفورا(( - وقتى مراد از سوگند خورندگان ، قريش شد، قهرا مراد از نذير هم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خواهد بود. و نفور به معناى تنفر و دور شدن و فرار كردن است .
بعضى ديگر گفته اند: «معناى آيه اين است كه: ما راه يافته تر از امتى مى شويم كه از شدت خوبى و برترى نسبت به امت هاى ديگر درباره اش گفته مى شود: «إحدَى الأُمَم: يگانه امت ها» است، همچنان كه درباره مردى كه فوق العادگى دارد، مى گويند: اين، «يگانۀ قوم و عصر خويش» است. ولى قول اخير، خالى از تكلف و بُعد نيست.
استِكْبَاراً فى الاَرْضِ وَ مَكْرَ السيى وَ لا يحِيقُ الْمَكْرُ السيىُ إِلا بِأَهْلِهِ
 
راغب مى گويد: ((كلمه ((مكر(( به معناى آن است كه با حيله شخصى را از هدفى كه دارد منصرف كنى ، و اين دو جور مى شود، يكى به نحوه پسنديده مثل اينكه بخواهى با حيله او را به كارى نيك وا بدارى ، و چنين مكرى به خدا هم نسبت داده مى شود، همچنان كه خودش فرمود: ((و اللّه خير الماكرين ((. دوم به نحو نكوهيده و آن اينكه بخواهى با حيله او را به كارى زشت وا بدارى ، كه در آيه ((و لا يحيق المكر السى ء الا باهله (( همين مكر منظور است .
«'''فَلَمّا جَاءَهُم نَذِيرٌ مَا زَادَهُم إلّا نُفُورا'''» - وقتى مراد از سوگند خورندگان، قريش شد، قهرا مراد از نذير هم، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» خواهد بود. و «نفور»، به معناى تنفر و دور شدن و فرار كردن است.
و نيز در معناى كلمه ((يحيق (( گفته : ((يعنى نازل نمى شود و نمى رسد مكر مگر به خود صاحب مكر. و بعضى گفته اند كلمه ((يحيق (( در اصل ((يحق بوده است كه يكى از دو قاف آن مبدل به ياء شده ، مانند كلمه ((زل (( كه به ((زال (( قلب مى شود، و لذا در آيه ((فازلهم ا(( بعضى ((فازالهم ا(( نيز خوانده اند، و بر همين قياس است ((ذم (( و ((ذام ((.
 
((استكبارا فى الاءرض (( - كلمه ((استكبارا(( مفعول له براى كلمه ((نفورا(( است ، و معناى آن اين است كه : وقتى نذير به سويشان آمد، از او اعراض و دورى كردند، براى خاطر اينكه در زمين استكبار كنند، و جمله ((مكر السى ء(( عطف است بر استكبار، و مثل او مفعول له است .
«'''استِكْبَاراً فى الاَرْضِ وَ مَكْرَ السّيّى وَ لا يحِيقُ الْمَكْرُ السّيّئُ إِلّا بِأَهْلِهِ'''»:
 
راغب مى گويد: كلمۀ «مكر»، به معناى آن است كه با حيله، شخصى را از هدفى كه دارد، منصرف كنى، و اين دو جور مى شود. يكى به نحوه پسنديده، مثل اين كه بخواهى با حيله، او را به كارى نيك وابدارى، و چنين مكرى به خدا هم نسبت داده مى شود. همچنان كه خودش فرمود: «وَ اللّهُ خَيرُ المَاكِرِين». دوم به نحو نكوهيده و آن، اين كه بخواهى با حيله، او را به كارى زشت وابدارى، كه در آيه «وَ لا يَحِيقُ المَكرُ السّیّئُ إلّا بِأهلِه»، همين مكر منظور است.
 
و نيز در معناى كلمۀ «يَحِيقُ» گفته: يعنى نازل نمى شود و نمى رسد مكر، مگر به خود صاحب مكر. و بعضى گفته اند: كلمۀ «يَحِيقُ»، در اصل «يَحِقُّ» بوده است، كه يكى از دو قاف آن، مبدّل به ياء شده. مانند كلمۀ «زَلّ»، كه به «زال» قلب مى شود. و لذا در آيه «فَأزَلّهُمَا»، بعضى «فَأزَالَهُمَا» نيز خوانده اند، و بر همين قياس است «ذَمّ» و «ذَام».
 
«'''إستِكبَاراً فِى الأرض'''» - كلمۀ «إستِكبَاراً»، مفعولٌ له براى كلمۀ «نُفُوراً» است، و معناى آن، اين است كه: وقتى نذير به سويشان آمد، از او اعراض و دورى كردند. براى خاطر اين كه در زمين استكبار كنند. و جملۀ «مَكرَ السَّیّئ»، عطف است بر استكبار، و مثل او، مفعولٌ له است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۳ </center>
بعضى هم گفته اند: ((عطف است بر كلمه ((نفورا(( و اضافه در آن ، اضافه موصوف به صفت است ، به دليل اينكه بار دوم فرموده : ((و لا يحيق المكر السى ء...((
بعضى هم گفته اند: عطف است بر كلمۀ «نُفُوراً»، و اضافه در آن، اضافۀ موصوف به صفت است. به دليل اين كه بار دوم فرموده: «وَ لا يَحِيقُ المَكرُ السَّیئّ...».
<span id='link53'><span>
<span id='link53'><span>
==اشاره به معناى اينكه فرمود مكر سّيى ء جز بهاهل آن نمى رسد ==
 
((و لا يحيق المكر السى ء الا باهله (( - يعنى مكر بد نازل نمى شود و نمى رسد مگر به صاحبش ، و در غير از خود او مستقر نمى شود، براى اينكه هر چند مكر بد، بسا مى شود كه به شخص مكر شده صدمه اى وارد مى آورد، و ليكن چيزى نمى گذرد كه از او زايل مى شود و دوام نمى آورد، ولى اثر زشت آن بدان جهت كه مكر سيى ء است در نفس مكر كننده باقى مى ماند، و چيزى نمى گذرد كه آن اثر ظاهر گشته ، گريبانش را مى گيرد و به خاطر آن مجازات مى شود، حال يا در دنيا و يا در آخرت . و به همين جهت در مجمع البيان آيه شريفه را تفسير كرده به اينكه : كيفر مكر سيى ء جز به مرتكبش نمى رسد.
==معناى مكر «سيّئ»، که جز به اهل آن نمى رسد ==
و اين آيه شرى فه كلامى است از باب مثل ، نظير اين جمله كه قرآن كريم فرموده : ((انما بغيكم على انفسكم ((، و نيز فرموده : ((و من نكث فانما ينكث على نفسه ((.
«'''وَ لا يَحِيقُ المَكرُ السَّیّئُ إلّا بِأهلِهِ'''» - يعنى: مكر بد نازل نمى شود و نمى رسد مگر به صاحبش، و در غير از خود او مستقر نمى شود. براى اين كه هرچند مكر بد، بسا مى شود كه به شخص مكر شده صدمه اى وارد مى آورد، وليكن چيزى نمى گذرد كه از او زايل مى شود و دوام نمى آورد، ولى اثر زشت آن، بدان جهت كه «مكر سيّئ» است، در نفس مكر كننده باقى مى ماند، و چيزى نمى گذرد كه آن اثر ظاهر گشته، گريبانش را مى گيرد و به خاطر آن مجازات مى شود. حال يا در دنيا و يا در آخرت.  
((فهل ينظرون الا سنه الاولين (( - ((نظر(( و ((انتظار(( هر دو به معناى توقع است ، و ((فاء(( براى تفريع و نتيجه است كه جمله را از ما قبل نتيجه گيرى مى كند. و استفهام در آن انكارى است ، و معنايش اين است كه : و چون مكر سيى ء مى كنند، و مكر سيى ء جز به صاحبش ‍ برنمى گردد، پس مكاران ، جز سنت جارى در امم گذشته كه همان عذاب الهى نازل بر مكاران است ، كه اثر مكر و تكذيبشان به آيات خدا بود، انتظار ديگرى را نمى كشند.
 
((فلن تجد لسنّة اللّه تبديلا و لن تجد لسنة اللّه تحويلا(( - ((تبديل سنت خدا(( به اين است كه : عذاب خدا را بردارند، و به جايش عافيت و نعمت بگذارند، و ((تحويل سنت (( عبارت از اين است كه : عذاب فلان قوم را كه مستحق آن مى باشند، به سوى قومى ديگر برگردانند، و سنت خدا نه تبديل مى پذيرد و نه تحويل ، براى اينكه خداى تعالى بر صراط مستقيم ا ست ، حكم او نه تبعيض دارد و نه استثناء. همچنان كه خداى تعالى مشركين مورد نظر آيه را در جنگ بدر به عذاب خود گرفت ، و همگى را كشت . و خطاب در آيه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )، و يا به عموم شنوندگان است .
و به همين جهت، در مجمع البيان، آيه شريفه را تفسير كرده به اين كه: كيفر «مكر سيّئ»، جز به مرتكبش نمى رسد.
 
و اين آيه شرىفه، كلامى است از باب مَثَل. نظير اين جمله كه قرآن كريم فرموده: «إنّمَا بَغيُكُم عَلَى أنفُسِكُم». و نيز فرموده: «وَ مَن نَكَثَ فَإنّمَا يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ».
 
«'''فَهَل يَنظُرُونَ إلّا سُنّةَ الأوّلِين'''» - «نظر» و «انتظار»، هر دو به معناى توقع است و «فاء»، براى تفريع و نتيجه است، كه جمله را از ماقبل نتيجه گيرى مى كند. و استفهام در آن انكارى است، و معنايش اين است كه: و چون مكر سيّئ مى كنند، و مكر سيّئ جز به صاحبش بر نمى گردد، پس مكاران، جز سنت جارى در امم گذشته، كه همان عذاب الهى نازل بر مكاران است، كه اثر مكر و تكذيبشان به آيات خدا بود، انتظار ديگرى را نمى كشند.
 
«'''فَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبدِيلاً وَ لَن تَجِدَ لِسُنّةِ اللّهِ تَحوِيلاً'''» - «تبديل سنت خدا»، به اين است كه: عذاب خدا را بردارند، و به جايش عافيت و نعمت بگذارند، و «تحويل سنت»، عبارت از اين است كه: عذاب فلان قوم را كه مستحق آن مى باشند، به سوى قومى ديگر برگردانند، و سنت خدا، نه تبديل مى پذيرد و نه تحويل.
 
براى اين كه خداى تعالى، بر صراط مستقيم است. حكم او نه تبعيض دارد و نه استثناء. همچنان كه خداى تعالى، مشركان مورد نظر آيه را در جنگ بدر به عذاب خود گرفت، و همگى را كشت. و خطاب در آيه، به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، و يا به عموم شنوندگان است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۴ </center>
أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَيَنظرُوا كَيْف كانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ كانُوا أَشدَّ مِنهُمْ قُوَّةً
«'''أَوَلَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْف كانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ كانُوا أَشدَّ مِنهُمْ قُوَّةً'''»:
اين آيه شريفه براى سنت جارى در امت هاى گذشته ، شاهد مى آورد و مى فرمايد كه : امت هاى گذشته با اينكه از مشركين مكه قوى تر بودند، با اين حال خداوند آنها را به كيفر مكر و تكذيبشان بگرفت .
 
وَ مَا كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شىْءٍ فى السمَوَتِ وَ لا فى الاَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً
اين آيه شريفه، براى سنت جارى در امت هاى گذشته، شاهد مى آورد و مى فرمايد كه: امت هاى گذشته، با اين كه از مشركان مكه قوى تر بودند، با اين حال، خداوند، آن ها را به كيفر مكر و تكذيبشان بگرفت.
اين آيه تتمه بيان است ، تا مشركين مكه را بيشتر انذار و تخويف كرده باشد، و حاصل معنايش اين است كه : پس اينان بايد از خدا بترسند، و بايد به او ايمان بياورند، و با او نيرنگ نكنند، و آياتش را تكذيب ننمايند، كه سنت خدا در اين باره همان عذاب است ، همچنان كه ماجراى امت هاى گذشته كه چگونه خدا هلاكشان كرد و عذابشان نمود، بر اين سنت شهادت مى دهد، زيرا با اينكه آن امت ها از اين مشركين قوى تر بودند، نتوانستند خدا را عاجز كنند، چون در همه آسمانها و زمين چيزى و كسى نيست كه با نيرو و يا نيرنگ خود خدا را عاجز كند، زيرا او عليم على الاطلاق است ، غفلت و جهل در او راه ندارد تا دشمن ، او را در حال غفلت و جهل فريب دهد، و نيز او قادر على الاطلاق است و چيزى تاب مقاومت با او را ندارد.
 
«'''وَ مَا كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَئٍ فى السّمَاوَاتِ وَ لا فى الاَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً'''»:
 
اين آيه، تتمه بيان است، تا مشركان مكه را بيشتر انذار و تخويف كرده باشد، و حاصل معنايش اين است كه: پس اينان بايد از خدا بترسند، و بايد به او ايمان بياورند، و با او نيرنگ نكنند، و آياتش را تكذيب ننمايند، كه سنت خدا در اين باره، همان عذاب است. همچنان كه ماجراى امت هاى گذشته كه چگونه خدا هلاكشان كرد و عذابشان نمود، بر اين سنت شهادت مى دهد.
 
زيرا با اين كه آن امت ها از اين مشركان قوى تر بودند، نتوانستند خدا را عاجز كنند. چون در همۀ آسمان ها و زمين، چيزى و كسى نيست كه با نيرو و يا نيرنگ خود، خدا را عاجز كند. زيرا او «عليم» على الاطلاق است، غفلت و جهل در او راه ندارد تا دشمن، او را در حال غفلت و جهل فريب دهد، و نيز، او «قادر» على الاطلاق است، و چيزى تاب مقاومت با او را ندارد.
<span id='link54'><span>
<span id='link54'><span>
==وجه اينكه فرمود اگر خدا مردم را براى گناهانشان مواءخذه كند جنبنده اى بر زمين نمىماند ==
 
وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاس بِمَا كسبُوا مَا تَرَك عَلى ظهْرِهَا مِن دَابَّةٍ ...
==اگر خدا، گناهکاران را فوراً مؤاخذه كند، جنبنده اى بر زمين نمی ماند ==
مراد از مؤ اخذه در اين آيه ، مؤ اخذه دنيوى است ، به دليل اينكه دنبالش فرموده : ((و لكن يوخرهم الى اجل مسمى : ليكن عذابشان را براى مدتى معين تاءخير مى اندازد....(( و مراد از كلمه ((ناس (( تمامى مردم است ، چون قبل از آيه شريفه ، از مؤ اخذه بعضى از مردم كه همان نيرنگبازان و تكذيب كنندگان به آيات خدا باشند، گفتگو كرده بود.
«'''وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاس بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَك عَلى ظهْرِهَا مِن دَابَّةٍ ...'''»:
و مراد از جمله ((ما كسبوا(( گناهانى است كه كسب كرده اند، به قرينه مؤ اخذه ، كه همان عذاب باشد، و به شهادت اينكه در جاى ديگر همين معنا را آورده ، و فرموده : ((و لو يواخذ اللّه النّاس بظلمهم ما ترك عليها من دابة ((.
 
مراد از مؤاخذه در اين آيه، مؤاخذۀ دنيوى است. به دليل اين كه دنبالش فرموده: «وَلَكِن يُؤَخّرُهُم إلى أجَلٍ مُسَمّىً: ليكن عذابشان را براى مدتى معين تأخير مى اندازد...». و مراد از كلمۀ «ناس»، تمامى مردم است. چون قبل از آيه شريفه، از مؤاخذه بعضى از مردم - كه همان نيرنگبازان و تكذيب كنندگان به آيات خدا باشند - گفتگو كرده بود.
 
و مراد از جملۀ «مَا كَسَبُوا»، گناهانى است كه كسب كرده اند. به قرينه مؤاخذه، كه همان عذاب باشد، و به شهادت اين كه در جاى ديگر، همين معنا را آورده و فرموده: «وَ لَو يُؤاخِذُ اللّهُ النَّاسَ بِظُلمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيهَا مِن دَابّةٍ».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۵ </center>
و مراد از ((ظهرها(( روى زمين است ، چون مردم روى زمين زندگى مى كنند، علاوه بر اين در آيه قبلى ذكرى از زمين به ميان آمده بود.
و مراد از «ظَهرِهَا»، روى زمين است. چون مردم روى زمين زندگى مى كنند. علاوه بر اين، در آيه قبلى، ذكرى از زمين به ميان آمده بود.
و مراد از ((دابة : جنبنده (( هر موجودى است كه روى زمين جنب و جوش و حركتى داشته باشد، چه حيوان و چه انسان . و اگر به كيفر كفر و تكذيب انسانها، همه جنبندگان را هلاك مى كند، براى اين است كه همه جنبندگان براى انسان خلق شده اند، همچنان كه خالق تعالى خودش فرمود: ((خلق لكم ما فى الاءرض جميعا((
 
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: ((اين هلاكت همه جنبندگان به خاطر شومى گناهان است ، همچنان كه از آيه ((و اتقوا فتنة لا تصيبن الّذين ظلموا منكم خاصة (( برمى آيد كه پاره اى از گناهان و ظلم ها فتنه اى مى آورد عالم گير، كه غير از مرتكب ظلم را نيز شامل مى شود. درست نيست ، براى اينكه شومى گناه نبايد از گناهكار تجاوز كند و دامنگير غير او شود، همچنان كه خداى تعالى فرموده : ((و لا تزروا زرة وزر اخرى (( و اما آيه اى كه شاهد آورد، يعنى آيه ((و اتّقوا فتنة لا تصيبنّ الّذين ظلموا منكم خاصة (( مدلولش - به بيانى كه در تفسير سوره انفال گذشت - اين است كه : فتنه ناشى از ظلم تنها به كسانى از ايشان مى رسد كه مرتكب ظلم شدند، نه به عموم مردم اعم از ستمكاران و غير آنها - براى مزيد اطلاع به همانجا مراجعه شود.
و مراد از «دابّة: جنبنده»، هر موجودى است كه روى زمين جنب و جوش و حركتى داشته باشد. چه حيوان و چه انسان. و اگر به كيفر كفر و تكذيب انسان ها، همه جنبندگان را هلاك مى كند، براى اين است كه همۀ جنبندگان، براى انسان خلق شده اند. همچنان كه خالق تعالى، خودش فرمود: «خَلَقَ لَكُم مَا فِى الأرضِ جَمِيعاً».
((و لكن يوخرهم الى اجل مسمى (( - منظور از ((اجل مسمى (( مرگ و يا قيامت است ، ((فاذا جاء اجلهم فان اللّه كان بعبادة بصيرا((، يعنى وقتى اجلشان رسيد، خدا به كار بندگان بصير است ، هر يك را به آنچه كه كرده جزا مى دهد، و به اعمالشان داناست ، چون بندگان او هستند، و چگونه ممكن است خالق از خلق خود و رب از عمل بنده خود غافل و جاهل باشد؟
 
از آنچه گذشت روشن شد كه : جمله ((فان اللّه كان بعباده بصيرا(( از باب به كار بردن سبب در جاى مسبب است ، كه همان جزا باشد.
و اين كه بعضى از مفسران گفته اند: «اين هلاكت همۀ جنبندگان، به خاطر شومى گناهان است، همچنان كه از آيه «وَ اتّقُوا فِتنَةً لا تُصِيبَنّ الّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُم خَاصّة»، بر مى آيد كه پاره اى از گناهان و ظلم ها، فتنه اى مى آورد عالَم گير، كه غير از مرتكب ظلم را نيز شامل مى شود»؛ درست نيست.
و آيه شريفه يعنى جمله ((ولو يواخذ اللّه النّاس ...(( در حقيقت در جاى جواب از سوالى تقديرى قرار گرفته ، سؤ ال ى كه ناشى از آيه قبلى مى شد، چون در آيه قبلى خداى تعالى اهل نيرنگ و تكذيب را - كه همان مشركين مكه باشند - تهديد مى كرد به مؤ اخذه ، و براى آنان از امت هاى سابق شاهد آورد، كه آنها نتوانستند خدا را به ستوه آورند.
 
براى اين كه شومى گناه، نبايد از گناهكار تجاوز كند و دامنگير غير او شود. همچنان كه خداى تعالى فرموده: «وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ اُخرَى». و اما آيه اى كه شاهد آورد، يعنى آيه «وَ اتّقُوا فِتنَةً لا تُصِيبَنّ الّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُم خَاصّة»، مدلولش - به بيانى كه در تفسير سوره انفال گذشت - اين است كه: فتنۀ ناشى از ظلم، تنها به كسانى از ايشان مى رسد كه مرتكب ظلم شدند، نه به عموم مردم، اعم از ستمكاران و غير آن ها - براى مزيد اطلاع، به همان جا مراجعه شود.
 
«'''وَلكِن يُؤخّرُهُم إلى أجَلٍ مُسَمّى'''» - منظور از «اجل مسمّى»، مرگ و يا قيامت است. «فَإذَا جَاءَ أجَلُهُم فَإنّ اللّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيراً». يعنى: وقتى اجلشان رسيد، خدا به كار بندگان، بصير است. هر يك را به آنچه كه كرده، جزا مى دهد، و به اعمالشان داناست. چون بندگان او هستند، و چگونه ممكن است خالق، از خلق خود، و ربّ، از عمل بندۀ خود، غافل و جاهل باشد؟
 
از آنچه گذشت، روشن شد كه: جملۀ «فَإنّ اللّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيراً»، از باب به كار بردن سبب در جاى مسبّب است، كه همان جزا باشد.
 
و آيه شريفه، يعنى جملۀ «وَ لَو يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ...»، در حقيقت، در جاى جواب از سؤالى تقديرى قرار گرفته. سؤالى كه از آيه قبلى ناشی مى شد. چون در آيه قبلى، خداى تعالى، اهل نيرنگ و تكذيب را - كه همان مشركان مكه باشند - تهديد مى كرد به مؤاخذه، و براى آنان از امت هاى سابق شاهد آورد، كه آن ها نتوانستند خدا را به ستوه آورند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۶ </center>
چون سخن بدينجا انجاميد، گويا كسى پرسيده : وقتى هيچ چيز نه در آسمان و نه در زمين خدا را به ستوه نمى آورد، پس چطور ساير مردم را به حال خود واگذاشته ، هر گناهى مى خواهند مرتكب مى شوند و چرا آنها را به جرم گناهانشان عذاب نمى كند؟ در پاسخ فرموده : ((اگر خدا مى خواست همه مردم را به جرم گناهانشان مؤ اخذه كند، آن طور كه نيرنگ بازان از مشركين و مكذبين را مؤ اخذه كرد، ديگر هيچ جنبده اى بر روى زمين باقى نمى ماند((. و حال آنكه خدا چنين حكم كرده كه : مردم ، در روى زمين بمانند و زمين را آباد كنند، همچنان كه فرموده : ((و لكم فى الاءرض مستقر و متاع الى حين (( پس بدين جهت گناهكاران را مؤ اخذه نمى كند، و آنها را تا روزى معين مهلت مى دهد. و آن روز يا روز مرگ است و يا روز قيامت . پس وقتى آن روز رسيد هر عاملى از ايشان را به آنچه عمل كرده ، جزا مى دهد، كه او به كار بندگانش بصير است .
چون سخن بدين جا انجاميد، گويا كسى پرسيده: وقتى هيچ چيز، نه در آسمان و نه در زمين، خدا را به ستوه نمى آورد، پس چطور ساير مردم را به حال خود واگذاشته، هر گناهى مى خواهند، مرتكب مى شوند و چرا آن ها را به جرم گناهانشان عذاب نمى كند؟  
بحث روايتى
 
در پاسخ فرموده: «اگر خدا مى خواست همۀ مردم را به جرم گناهانشان مؤاخذه كند، آن طور كه نيرنگبازان از مشركان و مكذّبان را مؤاخذه كرد، ديگر هيچ جنبده اى بر روى زمين باقى نمى ماند». و حال آن كه خدا چنين حكم كرده كه: مردم، در روى زمين بمانند و زمين را آباد كنند. همچنان كه فرموده: «وَ لَكُم فِى الأرضِ مُستَقَرّ وَ مَتَاعٌ إلى حِين».
 
پس بدين جهت، گناهكاران را مؤاخذه نمى كند، و آن ها را تا روزى معين مهلت مى دهد. و آن روز، يا روز مرگ است و يا روز قيامت. پس وقتى آن روز رسيد، هر عاملى از ايشان را به آنچه عمل كرده، جزا مى دهد، كه او، به كار بندگانش بصير است.
<span id='link55'><span>
<span id='link55'><span>
==روايتى در ذيل آيه : ولو يؤ اخذ الله الناس بماكسبوا... ==
 
در الدر المنثور است كه : ابن ابى حاتم ، از طريق سفيان ، از ابو زكرياى كوفى ، از مردى روايت كرده كه آن مرد برايش حديث كرد كه روزى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: زنهار از ((مكر سيّى ء(( بپرهيزيد كه ((مكر سيّى ء(( جز به صاحبش ‍ برنمى گردد، و مكاران از ناحيه خدا مورد تعقيبند.
==بحث روایتی ==
و در تفسير قمى مى گويد: پدرم از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق (عليه السلام ) از پدرش (عليه السلام ) برايم حديث كرد كه فرمود رسول خدا (صلى اللّه ع ليه وآله وسلم ) فرموده : از علم خدا گذشته و مركب قلم خدا به اين قضايى كه رانده و اين قدرى كه مقدر كرده خشك شده ، كه كتاب خدا جاى خود را در بشر باز كند، و ر سولان خدا تصديق شوند، و آنها كه ايمان مى آورند و تقوى دارند به سعادت برسند، وآنها كه تكذيب مى كنند و كفر مى ورزند به شقاوت برسند، و مؤ منين به ولايتى از خداى عزّو جلّ و مشركين به براءتى از او نايل شوند.
در الدرّ المنثور است كه: ابن ابى حاتم، از طريق سفيان، از ابوزكرياى كوفى، از مردى روايت كرده كه آن مرد، برايش حديث كرد كه روزى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: زنهار، از «مكر سيّئ» بپرهيزيد، كه «مكر سيّئ»، جز به صاحبش بر نمى گردد، و مكاران از ناحيه خدا، مورد تعقيب اند.
 
و در تفسير قمى مى گويد: پدرم از نوفلى، از سكونى، از امام جعفر صادق «عليه السلام»، از پدرش «عليه السلام»، برايم حديث كرد كه فرمود:
 
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرموده: از علم خدا گذشته و مركّب قلم خدا به اين قضايى كه رانده و اين قَدَرى كه مقدّر كرده، خشك شده، كه كتاب خدا، جاى خود را در بشر باز كند، و رسولان خدا تصديق شوند، و آن ها كه ايمان مى آورند و تقوا دارند، به سعادت برسند، و آن ها كه تكذيب مى كنند و كفر مى ورزند، به شقاوت برسند، و مؤمنان، به ولايتى از خداى عزّوجلّ و مشركان، به برائتى از او نايل شوند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۷ </center>
آنگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: خداى عزّوجلّ مى فرمايد: اى فرزند آدم ! تو به مشيت من براى خودت مى خواهى آن چه را مى خواهى ، و به اراده من براى خودت اراده مى كنى آن چه را اراده مى كنى ، و به فضل نعمت من بر تو، چنان نيرومند شده اى كه مى توانى سر از فرمانم برتابى ، و به قوت و عصمت من و عافيتم موفق شده اى كه واجبات مرا ادا كنى .
آنگاه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: خداى عزّوجلّ مى فرمايد: اى فرزند آدم! تو به مشيت من، براى خودت مى خواهى آنچه را مى خواهى، و به ارادۀ من، براى خودت اراده مى كنى، آنچه را اراده مى كنى، و به فضل نعمت من بر تو، چنان نيرومند شده اى كه مى توانى سر از فرمانم برتابى، و به قوت و عصمت من و عافيتم، موفق شده اى كه واجبات مرا ادا كنى.
پس اگر واقعا حسناتى دارى ، خود من به آن حسنات از تو سزاوارترم ، و تو به گناهانت از من سزاوارترى ، هميشه خير من به سوى تو نازل است ، و من با آن خير به تو انعام مى كنم ، و شر تو به خودت برمى گردد، به عنوان كيفر جناياتى كه كرده اى و به كثرت تسلطى كه من به تو دارم به سوى طاعتم رو نهادى و به سوء ظنى كه به من دارى از رحمتم ماءيوس ‍ شدى .
 
پس با اين بيان حمد براى من است و حجت عليه تو تمام است ، و تو با اين عصيان راه مؤ اخذه مرا به روى خود گشودى ، و با احسانت ، مستحق پاداش نيكى كه نزد من است گشتى . من هيچگاه از تحذير تو كوتاهى نكردم ، و تو را در حين سرگرمى و غرورت به عذاب نگرفتم . آنگاه فرمود: اين همان كلام خدا است كه مى فرمايد: ((و لو يواخذ اللّه النّاس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابّة (( و نيز مى فرمايد: من تو را به بيش از طاقتت تكليف نكردم ، و از امانت جز همان مقدارى را كه خودت عليه نفست اقرار دارى تحميلت ننمودم ، من از تو براى خود به آن مقدار راضيم كه تو از من براى خودت راضى باشى . آنگاه خداى عزّو جلّ فرمود: ((و لكن يوخرهم الى اجل مسمى فاذا جاء اجلهم فان اللّه كان بعباده بصيرا((.
پس اگر واقعا حسناتى دارى، خود من به آن حسنات از تو سزاوارترم، و تو به گناهانت از من سزاوارترى، هميشه خير من به سوى تو نازل است، و من با آن خير به تو انعام مى كنم، و شّر تو، به خودت بر مى گردد، به عنوان كيفر جناياتى كه كرده اى و به كثرت تسلطى كه من به تو دارم، به سوى طاعتم رو نهادى و به سوء ظنىّ كه به من دارى، از رحمتم مأيوس شدى.
 
پس با اين بيان، حمد براى من است و حجت عليه تو تمام است، و تو با اين عصيان، راه مؤاخذه مرا به روى خود گشودى، و با احسانت، مستحق پاداش نيكى كه نزد من است، گشتى. من هيچ گاه از تحذير تو كوتاهى نكردم، و تو را در حين سرگرمى و غرورت به عذاب نگرفتم.  
 
آنگاه فرمود: اين، همان كلام خدا است كه مى فرمايد: «وَ لَو يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلى ظَهرِهَا مِن دَابّةٍ». و نيز مى فرمايد: من تو را به بيش از طاقتت تكليف نكردم، و از امانت، جز همان مقدارى را كه خودت عليه نفست اقرار دارى، تحميلت ننمودم. من از تو براى خود به آن مقدار راضيم، كه تو از من براى خودت راضى باشى. آنگاه خداى عزّوجلّ فرمود: «وَلَكِن يُؤَخّرُهُم إلى أجَلٍ مُسَمّى فَإذَا جَاءَ أجَلُهُم فَإنّ اللّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيراً».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۸ </center>
سوره يس مكى است و هشتاد و سه آيه دارد (۸۳)
 
<center> '''* * *''' </center>
 
<center> «'''سوره یس'''» </center>
 
<span id='link56'><span>
<span id='link56'><span>
==آيات ۱ -۱۲ سوره يس ==
 
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
==آيات ۱ -۱۲ سوره «يس» ==
* سوره «يس»، مكّى است و هشتاد و سه آيه دارد.
 
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
يس (۱)
يس (۱)
وَ الْقُرْءَانِ الحَْكِيمِ(۲)
وَ الْقُرْءَانِ الحَْكِيمِ(۲)
إِنَّك لَمِنَ الْمُرْسلِينَ(۳)
إِنَّك لَمِنَ الْمُرْسلِينَ(۳)
عَلى صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ(۴)
عَلى صِرَاطٍ مُّستَقِيمٍ(۴)
تَنزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ(۵)
تَنزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ(۵)
لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ ءَابَاؤُهُمْ فَهُمْ غَفِلُونَ(۶)
لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ ءَابَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ(۶)
لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(۷)
لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(۷)
إِنَّا جَعَلْنَا فى أَعْنَقِهِمْ أَغْلَلاً فَهِىَ إِلى الاَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ(۸)
إِنَّا جَعَلْنَا فى أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالاً فَهِىَ إِلى الاَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ(۸)
وَ جَعَلْنَا مِن بَينِ أَيْدِيهِمْ سدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سدًّا فَأَغْشيْنَهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ(۹)
وَ جَعَلْنَا مِن بَينِ أَيْدِيهِمْ سدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سدًّا فَأَغْشيْنَاهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ(۹)
وَ سوَاءٌ عَلَيهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(۱۰)
وَ سوَاءٌ عَلَيهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(۱۰)
إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكرَ وَ خَشىَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كرِيمٍ(۱۱)
إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكرَ وَ خَشىَ الرَّحْمَانَ بِالْغَيْبِ فَبَشرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كرِيمٍ(۱۱)
إِنَّا نحْنُ نُحْىِ الْمَوْتى وَ نَكتُب مَا قَدَّمُوا وَ ءَاثَرَهُمْ وَ كلَّ شىْءٍ أَحْصيْنَهُ فى إِمَامٍ مُّبِينٍ(۱۲)
إِنَّا نَحْنُ نُحْىِ الْمَوْتى وَ نَكتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ ءَاثَارَهُمْ وَ كُلَّ شىْءٍ أَحْصيْنَاهُ فى إِمَامٍ مُّبِينٍ(۱۲)
ترجمه آيات  
 
به نام خداى بخشنده مهربان
<center> «'''ترجمه آيات'''» </center>
به نام خداى بخشنده مهربان.
 
يس (۱).
يس (۱).
به قرآن سراسر حكمت سوگند (۲).
به قرآن سراسر حكمت سوگند (۲).
كه تو به درستى و به يقين از مرسلين هستى (۳).
 
كه تو، به درستى و به يقين، از مرسلين هستى (۳).
 
و بر صراط مستقيم قرار دارى (۴).
و بر صراط مستقيم قرار دارى (۴).
كه خداى عزيز و رحيم آن را نازل كرده (۵).
 
تا تو با آن مردمى را انذار كنى كه پدرانشا ن انذار نشده بودند و در غفلت قرار داشتند (۶).
كه خداى عزيز و رحيم، آن را نازل كرده (۵).
سوگند مى خورم كه فرمان عذاب بر بيشتر آنان صادر شده در نتيجه ديگر ايمان نخواهند آورد (۷)
 
تا تو با آن مردمى را انذار كنى، كه پدرانشان انذار نشده بودند، و در غفلت قرار داشتند (۶).
 
سوگند مى خورم كه فرمان عذاب بر بيشتر آنان صادر شده، در نتيجه، ديگر ايمان نخواهند آورد. (۷)
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۹ </center>
ما به گردنشان غل هايى افكنده ايم كه تا چانه شان را گرفته به طورى كه ديگر نمى توان ند سر پايين آورده خود را ببينند (۸).
ما، به گردنشان غُل هايى افكنده ايم، كه تا چانه شان را گرفته، به طورى كه ديگر نمى توانند سر پايين آورده، خود را ببينند (۸).
ما از پيش رو و عقب سر سدى دورشان كشيده و ايشان را با آن پوشانده ايم ديگر جايى را نمى بينند (۹).
 
و (بنابراين ) ديگر انذار كردن و نكردنت به حال ايشان يكسان است چه انذار بكنى و چه نكنى ايمان نمى آورند (۱۰).
ما، از پيش رو و عقب سر، سدّى دورشان كشيده و ايشان را با آن پوشانده ايم، ديگر جايى را نمى بينند(۹).
تو تنها كسى را انذار مى كنى و انذارت در حق كسى مؤ ثر واقع مى شود كه قرآن را تصديق كرده و ناديده از رحمان خشيت داشته باشد، پس تو او را به آمرزش و اجرى كريم بشارت بده (۱۱).
 
ماييم كه مردگان را زنده مى كنيم و آنچه كرده اند و آنچه از آثارشان بعد از مردن بروز مى كند همه را مى نويسيم و ما هر چيزى را در امامى مبين برشمرده ايم (۱۲).
و (بنابراين) ديگر، انذار كردن و نكردنت به حال ايشان يكسان است. چه انذار بكنى و چه نكنى، ايمان نمى آورند (۱۰).
بيان آيات
 
تو، تنها كسى را انذار مى كنى و انذارت در حق كسى مؤثر واقع مى شود، كه قرآن را تصديق كرده و ناديده، از «رحمان» خشيت داشته باشد. پس تو او را به آمرزش و اجرى كريم بشارت بده (۱۱).
 
ماييم كه مُردگان را زنده مى كنيم، و آنچه كرده اند و آنچه از آثارشان بعد از مُردن بروز مى كند، همه را مى نويسيم، و ما هر چيزى را در «امامى مبين» برشمرده ايم (۱۲).
 
<span id='link57'><span>
<span id='link57'><span>
==غرض و محتواى سوره مباركه يس و شاءن و فضيلت آن ==
 
غرض اين سوره بيان اصول سه گانه دين است ، چيزى كه هست نخست از مساءله نبوت شروع كرده ، حال مردم را در قبول و رد دعوت انبيا بيان مى كند، و مى فرمايد كه : نتيجه دعوت حق انبياء، احياى مردم است ، و اينكه آنان در راه سعادت واقع شوند و حجت را بر مخالفين تمام كند، و به عبارت ديگر تكميل هر دو دسته مردم است ، عدّه اى را در طريق سعادت ، و جمعى را در طريق شقاوت .
==محتواى سوره مباركه «يس»، و فضيلت آن ==
آنگاه اين سوره بعد از بيان مساءله نبوت ، منتقل مى شود به مساءله توحيد، و آياتى چند از نشانه هاى وحدانيت خدا را برمى شمارد، و سپس به مساءله معاد منتقل شده ، زنده شدن مردم را در قيامت براى گرفتن جزا، و جداسازى مجرمين از متقين را بيان نموده سپس سرانجام حال هر يك از اين دو طايفه را توصيف مى كند.
<center> «'''بیان آیات'''» </center>
و در آخر دوباره به همان مطلبى كه آغاز كرده بود برگشته ، خلاصه اى از اصول سه گانه را بيان ، و بر آنها استدلال مى كند و سوره را ختم مى نمايد.
 
و از آيات برجسته و بسيار علمى اين سوره آيه ((انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسب حان الّذى بيده ملكوت كل شى ء و اليه ترجعون (( است ، پس اين سوره شاءنى عظيم دارد، چون هم متعرض اصول سه گانه است و هم شاخه هايى كه از آن اصول منشعب مى شود. روايات هم از طريق شيعه و سنى آمده كه فرمودند: براى هر چيزى قلبى است ، و قلب قرآن سوره يس است .
غرض اين سوره، بيان اصول سه گانه دين است. چيزى كه هست، نخست از مسأله «نبوت» شروع كرده، حال مردم را در قبول و ردّ دعوت انبياء بيان مى كند، و مى فرمايد كه:  
 
نتيجۀ دعوت حقّ انبياء، احياى مردم است، و اين كه آنان در راه سعادت واقع شوند و حجت را بر مخالفان تمام كند. و به عبارت ديگر، تكميل هر دو دسته مردم است. عدّه اى را در طريق سعادت، و جمعى را در طريق شقاوت.
 
آنگاه اين سوره بعد از بيان مسأله نبوت ، منتقل مى شود به مسأله «توحيد»، و آياتى چند از نشانه هاى وحدانيت خدا را بر مى شمارد. و سپس به مسأله «معاد» منتقل شده، زنده شدن مردم را در قيامت براى گرفتن جزا، و جداسازى مجرمان از متقين را بيان نموده، سپس سرانجام حال هر يك از اين دو طايفه را توصيف مى كند.
 
و در آخر، دوباره به همان مطلبى كه آغاز كرده بود، برگشته، خلاصه اى از اصول سه گانه را بيان، و بر آن ها استدلال مى كند، و سوره را ختم مى نمايد.
 
و از آيات برجسته و بسيار علمى اين سوره، آيه «إنّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُون * فَسُبحَانَ الّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلّ شَئٍ وَ إلَيهِ تُرجَعُون» است.
 
پس اين سوره، شأنى عظيم دارد. چون هم متعرض اصول سه گانه است، و هم شاخه هايى كه از آن اصول منشعب مى شود. روايات هم، از طريق شيعه و سنّى آمده كه فرمودند: براى هر چيزى قلبى است، و قلب قرآن سوره «يس» است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۹۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۹۰ </center>
اما از طريق شيعه ، صدوق در كتاب ثواب الاعمال آن را از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده ، و از طريق اهل سنت ، الدر المنثور آن را از انس و ابو هريره و معقل بن يسار از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل كرده است .
اما از طريق شيعه، «صدوق»، در كتاب ثواب الاعمال، آن را از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده، و از طريق اهل سنت، الدرّ المنثور، آن را از انس و ابوهريره و معقل بن يسار، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، نقل كرده است.
<span id='link58'><span>
<span id='link58'><span>
==توضيح و تفسير آيات : يس والقرآن الحكيم ... فهم غافلون ==
 
يس وَ الْقُرْءَانِ الحَْكِيمِ ... فَهُمْ غَفِلُونَ
==توضيح و تفسير آيات: «يس وَ القُرآنِ الحَكِيم...»  ==
خداى تعالى در اين آيه به قرآن حكيم سوگند مى خورد بر اينكه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مرسلين است . و اگر قرآن را به وصف حكيم توصيف كرد، براى اين است كه حكمت در آن جاى گرفته ، و حكمت عبارت است از معارف حقيقى و فروعات آن ، از شرايع و عبرتها و مواعظ.
«'''يس * وَ الْقُرْآنِ الحَْكِيمِ * ... فَهُمْ غَافِلُونَ'''»:
جمله ((انك لمن المرسلين (( مطلبى است كه به خاطر آن سوگند خورد - كه بيانش گذشت - ((على صراط مستقيم (( - اين جمله خبر بعد از خبر است براى حرف ((انّ(( در ((انك ((. و اگر ((صراط(( را نكره و بدون الف و لام آورد، - به طورى كه مى گويند - براى اين بود كه بر عظمت آن راه دلالت كند.
 
و توصيف ((صراط(( به استقامت ، به منظور توضيح بوده ، و گرنه در معناى خود كلمه صراط استقامت خوابيده ، چون صراط به معناى راه روشن و مستقيم است ، و مراد از ((صراط مستقيم (( آن طريقى است كه : عابر خود را به سوى خدا مى رساند، يعنى به سعادت انسانى اش كه مساوى است با قرب به خدا و كمال عبوديت . و در تفسير سوره فاتحه مطالبى كه براى اينجا مفيد است گذ شت .
خداى تعالى، در اين آيه، به «قرآن حكيم» سوگند مى خورد، بر اين كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، از مرسلين است. و اگر قرآن را به وصف «حكيم» توصيف كرد، براى اين است كه «حكمت» در آن، جاى گرفته.
جمله ((تنزيل العزيز الرّحيم (( وصف قرآن است ، كه چون از وصفيت قطع شده ، بايد آن را به فتحه خواند. و مصدر ((تنزيل (( به معناى مفعول است ، و حاصل معنا اين مى شود كه : منظورم از قرآن همين نازل شده اى است كه خداى عزيز رحيم كه عزت و رحمت در او مستقر است ، نازلش كرده .
 
و اينكه در آخر خدا را به دو صفت عزت و رحمت ستوده براى اشاره به اين معنا است كه او قاهرى است كه مقهور كسى واقع نمى شود، غالبى است كه از كسى شكست نمى خورد، پس اعراض اعراض كنندگان از عبوديتش او را عاجز، و انكار منكرين خدايى اش ، و تكذيب تكذيب كنندگان آياتش ، او را ذليل نمى سازد،
و «حكمت»، عبارت است از: معارف حقيقى و فروعات آن، از شرايع و عبرت ها و مواعظ.
 
جملۀ «إنّكَ لَمِنَ المُرسَلِين»، مطلبى است كه به خاطر آن سوگند خورد - كه بيانش گذشت.
 
«'''عَلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم'''» - اين جمله، خبر بعد از خبر است، براى حرف «إنّّ» در «إنّكَ». و اگر «صراط» را نكره و بدون الف و لام آورد، - به طورى كه مى گويند - براى اين بود كه بر عظمت آن راه دلالت كند.
 
و توصيف «صراط» به استقامت، به منظور توضيح بوده، و گرنه در معناى خود كلمه «صراط»، استقامت خوابيده. چون «صراط»، به معناى راه روشن و مستقيم است.
 
و مراد از «صراط مستقيم»، آن طريقى است كه: عابر، خود را به سوى خدا مى رساند. يعنى به سعادت انسانى اش، كه مساوى است با قرب به خدا و كمال عبوديت. و در تفسير سوره «فاتحه»، مطالبى كه براى اين جا مفيد است، گذشت.
 
جمله «تَنزِيلَ العَزِيزِ الرَّحِيم»، وصف قرآن است، كه چون از وصفيت قطع شده، بايد آن را به فتحه خواند. و مصدر «تنزيل»، به معناى مفعول است. و حاصل معنا، اين مى شود كه: منظورم از قرآن، همين نازل شده اى است، كه خداى عزيز رحيم، كه عزّت و رحمت در او مستقر است، نازلش كرده.
 
و اين كه در آخر، خدا را به دو صفت «عزّت» و «رحمت» ستوده، براى اشاره به اين معنا است كه او قاهرى است، كه مقهور كسى واقع نمى شود. غالبى است، كه از كسى شكست نمى خورد. پس اعراض اعراض كنندگان از عبوديتش، او را عاجز، و انكار منكران خدايى اش، و تكذيب تكذيب كنندگان آياتش، او را ذليل نمى سازد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۹۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۹۱ </center>
و او براى هركس كه تابع ذكر (قرآن ) شود، و به غيب از او خشيت داشته باشد، داراى رحمتى واسع است ، اما نه براى اينكه از پيروى آنان و ايمانشان به غيب استفاده كند، بلكه براى اينكه آنان را به سوى آنچه مايه كمال و سعادتشان است هدايت فرمايد. پس او تنها به خاطر عزت و رحمتش رسول را فرستاده و قرآن بر او نازل كرده ، قرآن حكيم ، تا مردم را انذار كند، و در نتيجه كلمه عذاب بر بعضى ، و كلمه رحمت بر بعضى ديگر مسلم شود.
و او براى هر كس كه تابع ذكر (قرآن) شود، و به غيب، از او خشيت داشته باشد، داراى رحمتى واسع است. اما نه براى اين كه از پيروى آنان و ايمانشان به غيب استفاده كند، بلكه براى اين كه آنان را به سوى آنچه مايه كمال و سعادتشان است، هدايت فرمايد.  
((لتنذر قوما ما انذر آباوهم فهم غافلون (( - اين جمله ، ارسال رسول و تنزيل قرآن را تعليل مى كند. و حرف ((ما(( در آن نافيه است ، و جمله بعد از ما صفت براى قوم است . و معنايش اين است كه : ما تو را تنها به اين غرض فرستاديم و قرآن بر تو نازل كرديم كه مردمى را كه پدرانشان انذار نشده بودند و غافل بودند، انذار كنى و بترسانى .
 
و در اينكه مراد از ((قوم (( چه كسانى است ، دو احتمال هست :
پس او، تنها به خاطر عزّت و رحمتش، رسول را فرستاده و قرآن بر او نازل كرده. قرآن حكيم، تا مردم را انذار كند، و در نتيجه، كلمۀ عذاب بر بعضى، و كلمۀ رحمت بر بعضى ديگر، مسلّم شود.
احتمال اول اينكه : مراد قريش و آنان كه ملحق به قريشند بوده باشد، در اين صورت مراد از ((آباى قريش (( پدران نزديك ايشان است كه انذار نشده بودند، چون پدران دورتر ايشان امت اسماعيل ذبيح اللّه (عليه السلام )، و همچنين پيغمبرانى ديگر بودند كه مبعوث بر عرب شدند، مانند: هود و صالح و شعيب (عليهماالسلام ).
 
احتمال دوم اينكه : منظور از ((قوم (( همه مردم معاصر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده باشند، چون رسول ا سلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها به قريش مبعوث نبود، بلكه رسالتش جهانى و عمومى بود. در اين صورت باز منظور از پدران بشر آن روز كه انذار نشده بودند، همان پدران نزديكشان است ، چون آخرين رسولى كه معروف است قبل از پيامبر اسلام مبعوث شده عيسى (عليه السلام ) است ، كه او نيز مبعوث بر عامه بشر بود، ناگزير منظور از پدران انذار نشده مردم ، چند پشت پدرانى است كه در فاصله زمانى بين عصر پيامبر اسلام و زمان عيسى (عليه السلام ) در اين چند صدساله فترت قرار داشته اند.
«'''لِتُنذِرَ قَوماً مَا أنذِرَ آبَاؤُهُم فَهُم غَافِلُون'''» - اين جمله، ارسال رسول و تنزيل قرآن را تعليل مى كند. و حرف «ما» در آن، نافيه است، و جمله بعد از «ما»، صفت براى قوم است.  
اين را هم بايد بدانيد كه آنچه ما درباره تركيب آيات گفتيم ، چيزى بود كه از هر وجه ديگرى زودتر به ذهن و فهم مى رسد، و گرنه درباره آن تركيب وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه از فهم دور است ، و از خوانندگان عزيز هركس مايل باشد آن وجوه را ببيند، بايد به تفاسير مفصل و طولانى مراجعه كند.
 
و معنايش اين است كه: ما، تو را تنها به اين غرض فرستاديم و قرآن بر تو نازل كرديم، كه مردمى را كه پدرانشان انذار نشده بودند و غافل بودند، انذار كنى و بترسانى.
 
و در اين كه مراد از «قوم»، چه كسانى است، دو احتمال هست:
 
احتمال اول اين كه: مراد، قريش و آنان كه ملحق به قريش اند، بوده باشد. در اين صورت، مراد از «آباى قريش»، پدران نزديك ايشان است، كه انذار نشده بودند. چون پدران دورتر ايشان، امت اسماعيل ذبيح اللّه «عليه السلام»، و همچنين پيغمبرانى ديگر بودند، كه مبعوث بر عرب شدند. مانند: هود و صالح و شعيب «عليهم السلام».
 
احتمال دوم اين كه: منظور از «قوم»، همۀ مردم معاصر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بوده باشند. چون رسول اسلام «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، تنها به قريش مبعوث نبود، بلكه رسالتش جهانى و عمومى بود.  
 
در اين صورت، باز منظور از پدران بشر آن روز كه انذار نشده بودند، همان پدران نزديكشان است. چون آخرين رسولى كه معروف است قبل از پيامبر اسلام مبعوث شده، عيسى «عليه السلام» است، كه او نيز مبعوث بر عامه بشر بود.
 
ناگزير، منظور از پدران انذار نشده مردم، چند پشت پدرانى است كه در فاصلۀ زمانى بين عصر پيامبر اسلام و زمان عيسى «عليه السلام»، در اين چند صدسالۀ فترت، قرار داشته اند.
 
اين را هم بايد بدانيد كه آنچه ما درباره تركيب آيات گفتيم، چيزى بود كه از هر وجه ديگرى، زودتر به ذهن و فهم مى رسد، و گرنه درباره آن تركيب، وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه از فهم دور است، و از خوانندگان عزيز، هر كس مايل باشد آن وجوه را ببيند، بايد به تفاسير مفصل و طولانى مراجعه كند.
<span id='link59'><span>
<span id='link59'><span>
==معناى آيه : لقد حق القول على اكثرهم ... ==
 
لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ
==معناى آيه: «ثابت شدن قول عذاب، بر اکثریت آنان» ==
لامى كه بر سر جمله است لام قسم است ، و معنايش اين مى شود كه : سوگند مى خورم كه قول عذاب بر بيشترشان حتمى شد، و منظور از ((ثابت شدن قول بر اكثريت (( اين است كه : مصداقى شده باشند كه قول بر آنان صادق با شد.
«'''لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ'''»:
 
«لامى» كه بر سرِ جمله است، «لام» قسم است، و معنايش اين مى شود كه: سوگند مى خورم كه قول عذاب، بر بيشترشان حتمى شد. و منظور از «ثابت شدن قول بر اكثريت»، اين است كه: مصداقى شده باشند، كه «قول» بر آنان صادق باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۹۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۹۲ </center>
و مراد از قولى كه بر آنان ثابت شده ، كلمه عذاب است ، كه خداى سبحان در بدو خلقت در خطاب با ابليس آن را گفت ، و فرمود: ((فالحق و الحق اقول لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ((.
و مراد از قولى كه بر آنان ثابت شده، كلمۀ «عذاب» است، كه خداى سبحان، در بدو خلقت، در خطاب با ابليس آن را گفت و فرمود: «فَالحَقُّ وَ الحَقُّ أقُولُ لَأملَأنّ جَهَنّمَ مِنكَ وَ مِمّن تَبِعَكَ مِنهُم أجمَعِين».
و مراد از پيروى شيطان اطاعت او در هر دستورى است كه به وسيله وسوسه و تزوير مى دهد، به طورى كه گمراهى او در نفس پيرو ثابت شود، و در دلش رسوخ كند، چون از اين خطاب كه به ابليس كرده و فرموده : ((انّ عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين و ان جهنم لموعدهم اجمعين (( برمى آيد كه پيروان شيطان چنين كسانى هستند.
 
و لازمه رسوخ يافتن پيروى از شيطان در نفس ، طغيان و استكبار در برابر حق است ، همچنان كه حكايت گفتگوى تابعان و متبوعان در آتش ‍ دوزخ در آيه ((بل كنتم قوما طاغين فحق علينا قول ربنا انا لذائقون فاغوى ناكم انا كنا غاوين (( و نيز آيه ((و لكن حقت كلمه العذاب على الكافرين قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوى المتكبرين (( به اين معنا اشاره دارد.
و مراد از پيروى شيطان، اطاعت او در هر دستورى است، كه به وسيلۀ وسوسه و تزوير مى دهد، به طورى كه گمراهى او، در نفسِ پيرو ثابت شود، و در دلش رسوخ كند. چون از اين خطاب كه به ابليس كرده و فرموده: «إنّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ إلّا مَنِ اتّبَعَكَ مِنَ الغَاوِين وَ إنّ جَهَنّمَ لَمَوعِدُهُم أجمَعِين»، بر مى آيد كه پيروان شيطان، چنين كسانى هستند.
و نيز لاز مه رسوخ پيروى شيطان در دل ، اين است كه : چنين كسانى با تمام توجه قلبى متوجه دنيا شوند، و به كلى از آخرت روى بگردانند، و چنين حالتى در دلهايشان رسوخ كند همچنان كه خداى تعالى فرموده : ((و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من اللّه و لهم عذاب عظيم ذلك بانهم استحبوا الحيوة الدنيا على الاخرة و ان اللّه لا يهدى القوم الكافرين اولئك الّذين طبع اللّه على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئك هم الغافلون ((.
 
ترجمه
و لازمۀ رسوخ يافتن پيروى از شيطان در نفس، طغيان و استكبار در برابر حق است. همچنان كه حكايت گفتگوى تابعان و متبوعان در آتش دوزخ، در آيه «بَل كُنتُم قَوماً طَاغِين * فَحَقَّ عَلَينَا قَولَ رَبّنَا إنّا لَذَائِقُونَ * فَأغوَینَاكُم إنّا كُنّا غَاوِين». و نيز آيه «وَلَكِن حَقّت كَلِمَةُ العَذَابِ عَلَى الكَافِرِينَ * قِيلَ ادخُلُوا أبوَابَ جَهَنّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَلَبِئسَ مَثوَى المُتَكَبِّرِين»، به اين معنا اشاره دارد.
 
و نيز لازمۀ رسوخ پيروى شيطان در دل، اين است كه: چنين كسانى، با تمام توجه قلبى متوجه دنيا شوند، و به كلّى، از آخرت روى بگردانند، و چنين حالتى در دل هايشان رسوخ كند. همچنان كه خداى تعالى فرموده: «وَلكِن مَن شَرَحَ بِالكُفرِ صَدراً فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ اللّه وَ لَهُم عَذَابٌ عَظِيمٌ * ذَلِكَ بِأنّهُم استَحَبُّوا الحَيَوةَ الدُّنيَا عَلَى الآخِرَة وَ أنّ اللّهَ لَا يَهدِى القَومَ الكَافِرِينَ * أُولَئِكَ الّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِم وَ سَمعِهِم وَ أبصَارِهِم وَ أُولَئِكَ هُمُ الغَافِلُونَ».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۹۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۹۳ </center>
پس خداوند بر قلبهايشان مهر مى زند و از آثار آن اين است كه : ديگر چنين كسانى نمى توانند ايمان بياورند، همچنان كه باز قرآن فرموده : ((ان الّذين حقت عليهم كلمه ربك لا يؤ منون ((.
با بيانى كه گذشت روشن گرديد كه : حرف ((فاء(( در جمله ((فهم لا يؤ منون (( براى تفريع است ، نه تعليل ، كه بعضى احتمالش را داده اند.


پس خداوند بر قلب هايشان مُهر مى زند، و از آثار آن، اين است كه: ديگر چنين كسانى نمى توانند ايمان بياورند، همچنان كه باز قرآن فرموده: «إنّ الّذِينَ حَقَّت عَلَيهِم كَلِمَةُ رَبّكَ لَا يُؤمِنُونَ».
با بيانى كه گذشت، روشن گرديد كه: حرف «فاء» در جملۀ «فَهُم لَا يُؤمِنُونَ»، براى تفريع است، نه تعليل، كه بعضى احتمالش را داده اند.
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۶ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۸}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۴۹

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



سوگند قريش، كه اگر نذيرى به سويشان بيايد، هدایت یافته ترین امّت ها خواهند شد

بعضى از مفسران گفته اند: «قبل از بعثت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، خبر به قريش رسيد كه اهل كتاب، پيغمبران خود را تكذيب كردند. قريش گفتند: خدا يهود و نصارا را لعنت كند كه پيامبرانى به سوى شان آمدند و آنان تكذيبشان كردند. به خدا سوگند، اگر پيامبرى به سوى ما آيد، قطعا و به طور حتم، راه يافته ترين امت ها خواهيم بود». و سياق آيه شريفه، مصدق اين نقل است و آن را تأييد مى كند.

پس در جملۀ «وَ أقسَمُوا بِاللّهِ جَهدَ أيمَانِهِم»، ضمير جمع به قريش بر مى گردد، كه اين سوگند را قبل از بعثت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» خورده بودند. به دليل اين كه دنبالش مى فرمايد: «فَلَمّا جَاءَهُم نَذِيرٌ»، و سوگندشان هم همين بود كه: «لَئِن جَاءَهُم نَذِيرٌ...: اگر نذيرى به سوى ما بيايد، ما چنين و چنان مى كنيم».

و معناى جملۀ «لَئِن جَاءَهُم نَذِيرٌ لَيَكُونُنّ أهدَى مِن إحدَى الأُمَم» اين است كه: اگر نذيرى به سوى ما بيايد، ما راه يافته تر از يكى از امت ها خواهيم بود. يعنى يكى از امت هايى كه نذير برايشان آمد، از قبيل يهود و نصارا. در اين جا، ممكن بود بگويند: «راه يافته تر از ايشان خواهيم بود»، وليكن اين طور نفرمود، براى اين كه معناى آنچه را گفتند، اين است كه ما امتى هستيم كه فعلا نذيرى نداريم، و اگر براى ما هم نذيرى بيايد و ما نيز امتى صاحب نذير شويم، مانند يكى از اين امت هاى صاحب نذير، آن وقت با تصديق نذير خود، راه يافته تر از امت مثل خود مى شويم. اين، آن معنايى است كه از تعبير «أهدى مِن إحدَى الأُمَم» استفاده مى شود، (دقت بفرماييد، كه نكته اى لطيف است).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۲

بعضى از مفسران گفته اند: «مقتضاى مقام اين است كه بگويند از همه امت ها، راه يافته تر خواهيم بود»، و اين عموميت را عبارت «إحدَى الأُمَم» مى رساند. هرچند كه كلمۀ «إحدَى»، نكره در سياق اثبات است، و الف و لام در «أُمَم» هم، براى عهد است. اما در عين حال معنايش اين است كه: به طور حتم، ما راه يافته تر از يك يك امت ها، كه رسول خدا را تكذيب كردند، مانند يهود و نصارا و غير از ايشان، خواهيم بود.

بعضى ديگر گفته اند: «معناى آيه اين است كه: ما راه يافته تر از امتى مى شويم كه از شدت خوبى و برترى نسبت به امت هاى ديگر درباره اش گفته مى شود: «إحدَى الأُمَم: يگانه امت ها» است، همچنان كه درباره مردى كه فوق العادگى دارد، مى گويند: اين، «يگانۀ قوم و عصر خويش» است. ولى قول اخير، خالى از تكلف و بُعد نيست.

«فَلَمّا جَاءَهُم نَذِيرٌ مَا زَادَهُم إلّا نُفُورا» - وقتى مراد از سوگند خورندگان، قريش شد، قهرا مراد از نذير هم، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» خواهد بود. و «نفور»، به معناى تنفر و دور شدن و فرار كردن است.

«استِكْبَاراً فى الاَرْضِ وَ مَكْرَ السّيّى وَ لا يحِيقُ الْمَكْرُ السّيّئُ إِلّا بِأَهْلِهِ»:

راغب مى گويد: كلمۀ «مكر»، به معناى آن است كه با حيله، شخصى را از هدفى كه دارد، منصرف كنى، و اين دو جور مى شود. يكى به نحوه پسنديده، مثل اين كه بخواهى با حيله، او را به كارى نيك وابدارى، و چنين مكرى به خدا هم نسبت داده مى شود. همچنان كه خودش فرمود: «وَ اللّهُ خَيرُ المَاكِرِين». دوم به نحو نكوهيده و آن، اين كه بخواهى با حيله، او را به كارى زشت وابدارى، كه در آيه «وَ لا يَحِيقُ المَكرُ السّیّئُ إلّا بِأهلِه»، همين مكر منظور است.

و نيز در معناى كلمۀ «يَحِيقُ» گفته: يعنى نازل نمى شود و نمى رسد مكر، مگر به خود صاحب مكر. و بعضى گفته اند: كلمۀ «يَحِيقُ»، در اصل «يَحِقُّ» بوده است، كه يكى از دو قاف آن، مبدّل به ياء شده. مانند كلمۀ «زَلّ»، كه به «زال» قلب مى شود. و لذا در آيه «فَأزَلّهُمَا»، بعضى «فَأزَالَهُمَا» نيز خوانده اند، و بر همين قياس است «ذَمّ» و «ذَام».

«إستِكبَاراً فِى الأرض» - كلمۀ «إستِكبَاراً»، مفعولٌ له براى كلمۀ «نُفُوراً» است، و معناى آن، اين است كه: وقتى نذير به سويشان آمد، از او اعراض و دورى كردند. براى خاطر اين كه در زمين استكبار كنند. و جملۀ «مَكرَ السَّیّئ»، عطف است بر استكبار، و مثل او، مفعولٌ له است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۳

بعضى هم گفته اند: عطف است بر كلمۀ «نُفُوراً»، و اضافه در آن، اضافۀ موصوف به صفت است. به دليل اين كه بار دوم فرموده: «وَ لا يَحِيقُ المَكرُ السَّیئّ...».

معناى مكر «سيّئ»، که جز به اهل آن نمى رسد

«وَ لا يَحِيقُ المَكرُ السَّیّئُ إلّا بِأهلِهِ» - يعنى: مكر بد نازل نمى شود و نمى رسد مگر به صاحبش، و در غير از خود او مستقر نمى شود. براى اين كه هرچند مكر بد، بسا مى شود كه به شخص مكر شده صدمه اى وارد مى آورد، وليكن چيزى نمى گذرد كه از او زايل مى شود و دوام نمى آورد، ولى اثر زشت آن، بدان جهت كه «مكر سيّئ» است، در نفس مكر كننده باقى مى ماند، و چيزى نمى گذرد كه آن اثر ظاهر گشته، گريبانش را مى گيرد و به خاطر آن مجازات مى شود. حال يا در دنيا و يا در آخرت.

و به همين جهت، در مجمع البيان، آيه شريفه را تفسير كرده به اين كه: كيفر «مكر سيّئ»، جز به مرتكبش نمى رسد.

و اين آيه شرىفه، كلامى است از باب مَثَل. نظير اين جمله كه قرآن كريم فرموده: «إنّمَا بَغيُكُم عَلَى أنفُسِكُم». و نيز فرموده: «وَ مَن نَكَثَ فَإنّمَا يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ».

«فَهَل يَنظُرُونَ إلّا سُنّةَ الأوّلِين» - «نظر» و «انتظار»، هر دو به معناى توقع است و «فاء»، براى تفريع و نتيجه است، كه جمله را از ماقبل نتيجه گيرى مى كند. و استفهام در آن انكارى است، و معنايش اين است كه: و چون مكر سيّئ مى كنند، و مكر سيّئ جز به صاحبش بر نمى گردد، پس مكاران، جز سنت جارى در امم گذشته، كه همان عذاب الهى نازل بر مكاران است، كه اثر مكر و تكذيبشان به آيات خدا بود، انتظار ديگرى را نمى كشند.

«فَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبدِيلاً وَ لَن تَجِدَ لِسُنّةِ اللّهِ تَحوِيلاً» - «تبديل سنت خدا»، به اين است كه: عذاب خدا را بردارند، و به جايش عافيت و نعمت بگذارند، و «تحويل سنت»، عبارت از اين است كه: عذاب فلان قوم را كه مستحق آن مى باشند، به سوى قومى ديگر برگردانند، و سنت خدا، نه تبديل مى پذيرد و نه تحويل.

براى اين كه خداى تعالى، بر صراط مستقيم است. حكم او نه تبعيض دارد و نه استثناء. همچنان كه خداى تعالى، مشركان مورد نظر آيه را در جنگ بدر به عذاب خود گرفت، و همگى را كشت. و خطاب در آيه، به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، و يا به عموم شنوندگان است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۴

«أَوَلَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْف كانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ كانُوا أَشدَّ مِنهُمْ قُوَّةً»:

اين آيه شريفه، براى سنت جارى در امت هاى گذشته، شاهد مى آورد و مى فرمايد كه: امت هاى گذشته، با اين كه از مشركان مكه قوى تر بودند، با اين حال، خداوند، آن ها را به كيفر مكر و تكذيبشان بگرفت.

«وَ مَا كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَئٍ فى السّمَاوَاتِ وَ لا فى الاَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً»:

اين آيه، تتمه بيان است، تا مشركان مكه را بيشتر انذار و تخويف كرده باشد، و حاصل معنايش اين است كه: پس اينان بايد از خدا بترسند، و بايد به او ايمان بياورند، و با او نيرنگ نكنند، و آياتش را تكذيب ننمايند، كه سنت خدا در اين باره، همان عذاب است. همچنان كه ماجراى امت هاى گذشته كه چگونه خدا هلاكشان كرد و عذابشان نمود، بر اين سنت شهادت مى دهد.

زيرا با اين كه آن امت ها از اين مشركان قوى تر بودند، نتوانستند خدا را عاجز كنند. چون در همۀ آسمان ها و زمين، چيزى و كسى نيست كه با نيرو و يا نيرنگ خود، خدا را عاجز كند. زيرا او «عليم» على الاطلاق است، غفلت و جهل در او راه ندارد تا دشمن، او را در حال غفلت و جهل فريب دهد، و نيز، او «قادر» على الاطلاق است، و چيزى تاب مقاومت با او را ندارد.

اگر خدا، گناهکاران را فوراً مؤاخذه كند، جنبنده اى بر زمين نمی ماند

«وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاس بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَك عَلى ظهْرِهَا مِن دَابَّةٍ ...»:

مراد از مؤاخذه در اين آيه، مؤاخذۀ دنيوى است. به دليل اين كه دنبالش فرموده: «وَلَكِن يُؤَخّرُهُم إلى أجَلٍ مُسَمّىً: ليكن عذابشان را براى مدتى معين تأخير مى اندازد...». و مراد از كلمۀ «ناس»، تمامى مردم است. چون قبل از آيه شريفه، از مؤاخذه بعضى از مردم - كه همان نيرنگبازان و تكذيب كنندگان به آيات خدا باشند - گفتگو كرده بود.

و مراد از جملۀ «مَا كَسَبُوا»، گناهانى است كه كسب كرده اند. به قرينه مؤاخذه، كه همان عذاب باشد، و به شهادت اين كه در جاى ديگر، همين معنا را آورده و فرموده: «وَ لَو يُؤاخِذُ اللّهُ النَّاسَ بِظُلمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيهَا مِن دَابّةٍ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۵

و مراد از «ظَهرِهَا»، روى زمين است. چون مردم روى زمين زندگى مى كنند. علاوه بر اين، در آيه قبلى، ذكرى از زمين به ميان آمده بود.

و مراد از «دابّة: جنبنده»، هر موجودى است كه روى زمين جنب و جوش و حركتى داشته باشد. چه حيوان و چه انسان. و اگر به كيفر كفر و تكذيب انسان ها، همه جنبندگان را هلاك مى كند، براى اين است كه همۀ جنبندگان، براى انسان خلق شده اند. همچنان كه خالق تعالى، خودش فرمود: «خَلَقَ لَكُم مَا فِى الأرضِ جَمِيعاً».

و اين كه بعضى از مفسران گفته اند: «اين هلاكت همۀ جنبندگان، به خاطر شومى گناهان است، همچنان كه از آيه «وَ اتّقُوا فِتنَةً لا تُصِيبَنّ الّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُم خَاصّة»، بر مى آيد كه پاره اى از گناهان و ظلم ها، فتنه اى مى آورد عالَم گير، كه غير از مرتكب ظلم را نيز شامل مى شود»؛ درست نيست.

براى اين كه شومى گناه، نبايد از گناهكار تجاوز كند و دامنگير غير او شود. همچنان كه خداى تعالى فرموده: «وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ اُخرَى». و اما آيه اى كه شاهد آورد، يعنى آيه «وَ اتّقُوا فِتنَةً لا تُصِيبَنّ الّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُم خَاصّة»، مدلولش - به بيانى كه در تفسير سوره انفال گذشت - اين است كه: فتنۀ ناشى از ظلم، تنها به كسانى از ايشان مى رسد كه مرتكب ظلم شدند، نه به عموم مردم، اعم از ستمكاران و غير آن ها - براى مزيد اطلاع، به همان جا مراجعه شود.

«وَلكِن يُؤخّرُهُم إلى أجَلٍ مُسَمّى» - منظور از «اجل مسمّى»، مرگ و يا قيامت است. «فَإذَا جَاءَ أجَلُهُم فَإنّ اللّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيراً». يعنى: وقتى اجلشان رسيد، خدا به كار بندگان، بصير است. هر يك را به آنچه كه كرده، جزا مى دهد، و به اعمالشان داناست. چون بندگان او هستند، و چگونه ممكن است خالق، از خلق خود، و ربّ، از عمل بندۀ خود، غافل و جاهل باشد؟

از آنچه گذشت، روشن شد كه: جملۀ «فَإنّ اللّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيراً»، از باب به كار بردن سبب در جاى مسبّب است، كه همان جزا باشد.

و آيه شريفه، يعنى جملۀ «وَ لَو يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ...»، در حقيقت، در جاى جواب از سؤالى تقديرى قرار گرفته. سؤالى كه از آيه قبلى ناشی مى شد. چون در آيه قبلى، خداى تعالى، اهل نيرنگ و تكذيب را - كه همان مشركان مكه باشند - تهديد مى كرد به مؤاخذه، و براى آنان از امت هاى سابق شاهد آورد، كه آن ها نتوانستند خدا را به ستوه آورند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۶

چون سخن بدين جا انجاميد، گويا كسى پرسيده: وقتى هيچ چيز، نه در آسمان و نه در زمين، خدا را به ستوه نمى آورد، پس چطور ساير مردم را به حال خود واگذاشته، هر گناهى مى خواهند، مرتكب مى شوند و چرا آن ها را به جرم گناهانشان عذاب نمى كند؟

در پاسخ فرموده: «اگر خدا مى خواست همۀ مردم را به جرم گناهانشان مؤاخذه كند، آن طور كه نيرنگبازان از مشركان و مكذّبان را مؤاخذه كرد، ديگر هيچ جنبده اى بر روى زمين باقى نمى ماند». و حال آن كه خدا چنين حكم كرده كه: مردم، در روى زمين بمانند و زمين را آباد كنند. همچنان كه فرموده: «وَ لَكُم فِى الأرضِ مُستَقَرّ وَ مَتَاعٌ إلى حِين».

پس بدين جهت، گناهكاران را مؤاخذه نمى كند، و آن ها را تا روزى معين مهلت مى دهد. و آن روز، يا روز مرگ است و يا روز قيامت. پس وقتى آن روز رسيد، هر عاملى از ايشان را به آنچه عمل كرده، جزا مى دهد، كه او، به كار بندگانش بصير است.

بحث روایتی

در الدرّ المنثور است كه: ابن ابى حاتم، از طريق سفيان، از ابوزكرياى كوفى، از مردى روايت كرده كه آن مرد، برايش حديث كرد كه روزى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: زنهار، از «مكر سيّئ» بپرهيزيد، كه «مكر سيّئ»، جز به صاحبش بر نمى گردد، و مكاران از ناحيه خدا، مورد تعقيب اند.

و در تفسير قمى مى گويد: پدرم از نوفلى، از سكونى، از امام جعفر صادق «عليه السلام»، از پدرش «عليه السلام»، برايم حديث كرد كه فرمود:

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرموده: از علم خدا گذشته و مركّب قلم خدا به اين قضايى كه رانده و اين قَدَرى كه مقدّر كرده، خشك شده، كه كتاب خدا، جاى خود را در بشر باز كند، و رسولان خدا تصديق شوند، و آن ها كه ايمان مى آورند و تقوا دارند، به سعادت برسند، و آن ها كه تكذيب مى كنند و كفر مى ورزند، به شقاوت برسند، و مؤمنان، به ولايتى از خداى عزّوجلّ و مشركان، به برائتى از او نايل شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۷

آنگاه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: خداى عزّوجلّ مى فرمايد: اى فرزند آدم! تو به مشيت من، براى خودت مى خواهى آنچه را مى خواهى، و به ارادۀ من، براى خودت اراده مى كنى، آنچه را اراده مى كنى، و به فضل نعمت من بر تو، چنان نيرومند شده اى كه مى توانى سر از فرمانم برتابى، و به قوت و عصمت من و عافيتم، موفق شده اى كه واجبات مرا ادا كنى.

پس اگر واقعا حسناتى دارى، خود من به آن حسنات از تو سزاوارترم، و تو به گناهانت از من سزاوارترى، هميشه خير من به سوى تو نازل است، و من با آن خير به تو انعام مى كنم، و شّر تو، به خودت بر مى گردد، به عنوان كيفر جناياتى كه كرده اى و به كثرت تسلطى كه من به تو دارم، به سوى طاعتم رو نهادى و به سوء ظنىّ كه به من دارى، از رحمتم مأيوس شدى.

پس با اين بيان، حمد براى من است و حجت عليه تو تمام است، و تو با اين عصيان، راه مؤاخذه مرا به روى خود گشودى، و با احسانت، مستحق پاداش نيكى كه نزد من است، گشتى. من هيچ گاه از تحذير تو كوتاهى نكردم، و تو را در حين سرگرمى و غرورت به عذاب نگرفتم.

آنگاه فرمود: اين، همان كلام خدا است كه مى فرمايد: «وَ لَو يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلى ظَهرِهَا مِن دَابّةٍ». و نيز مى فرمايد: من تو را به بيش از طاقتت تكليف نكردم، و از امانت، جز همان مقدارى را كه خودت عليه نفست اقرار دارى، تحميلت ننمودم. من از تو براى خود به آن مقدار راضيم، كه تو از من براى خودت راضى باشى. آنگاه خداى عزّوجلّ فرمود: «وَلَكِن يُؤَخّرُهُم إلى أجَلٍ مُسَمّى فَإذَا جَاءَ أجَلُهُم فَإنّ اللّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيراً».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۸
* * *
«سوره یس»

آيات ۱ -۱۲ سوره «يس»

  • سوره «يس»، مكّى است و هشتاد و سه آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * يس (۱) وَ الْقُرْءَانِ الحَْكِيمِ(۲) إِنَّك لَمِنَ الْمُرْسلِينَ(۳) عَلى صِرَاطٍ مُّستَقِيمٍ(۴) تَنزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ(۵) لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ ءَابَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ(۶) لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(۷) إِنَّا جَعَلْنَا فى أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالاً فَهِىَ إِلى الاَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ(۸) وَ جَعَلْنَا مِن بَينِ أَيْدِيهِمْ سدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سدًّا فَأَغْشيْنَاهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ(۹) وَ سوَاءٌ عَلَيهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(۱۰) إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكرَ وَ خَشىَ الرَّحْمَانَ بِالْغَيْبِ فَبَشرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كرِيمٍ(۱۱) إِنَّا نَحْنُ نُحْىِ الْمَوْتى وَ نَكتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ ءَاثَارَهُمْ وَ كُلَّ شىْءٍ أَحْصيْنَاهُ فى إِمَامٍ مُّبِينٍ(۱۲)

«ترجمه آيات»

به نام خداى بخشنده مهربان.

يس (۱).

به قرآن سراسر حكمت سوگند (۲).

كه تو، به درستى و به يقين، از مرسلين هستى (۳).

و بر صراط مستقيم قرار دارى (۴).

كه خداى عزيز و رحيم، آن را نازل كرده (۵).

تا تو با آن مردمى را انذار كنى، كه پدرانشان انذار نشده بودند، و در غفلت قرار داشتند (۶).

سوگند مى خورم كه فرمان عذاب بر بيشتر آنان صادر شده، در نتيجه، ديگر ايمان نخواهند آورد. (۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۹

ما، به گردنشان غُل هايى افكنده ايم، كه تا چانه شان را گرفته، به طورى كه ديگر نمى توانند سر پايين آورده، خود را ببينند (۸).

ما، از پيش رو و عقب سر، سدّى دورشان كشيده و ايشان را با آن پوشانده ايم، ديگر جايى را نمى بينند(۹).

و (بنابراين) ديگر، انذار كردن و نكردنت به حال ايشان يكسان است. چه انذار بكنى و چه نكنى، ايمان نمى آورند (۱۰).

تو، تنها كسى را انذار مى كنى و انذارت در حق كسى مؤثر واقع مى شود، كه قرآن را تصديق كرده و ناديده، از «رحمان» خشيت داشته باشد. پس تو او را به آمرزش و اجرى كريم بشارت بده (۱۱).

ماييم كه مُردگان را زنده مى كنيم، و آنچه كرده اند و آنچه از آثارشان بعد از مُردن بروز مى كند، همه را مى نويسيم، و ما هر چيزى را در «امامى مبين» برشمرده ايم (۱۲).


محتواى سوره مباركه «يس»، و فضيلت آن

«بیان آیات»

غرض اين سوره، بيان اصول سه گانه دين است. چيزى كه هست، نخست از مسأله «نبوت» شروع كرده، حال مردم را در قبول و ردّ دعوت انبياء بيان مى كند، و مى فرمايد كه:

نتيجۀ دعوت حقّ انبياء، احياى مردم است، و اين كه آنان در راه سعادت واقع شوند و حجت را بر مخالفان تمام كند. و به عبارت ديگر، تكميل هر دو دسته مردم است. عدّه اى را در طريق سعادت، و جمعى را در طريق شقاوت.

آنگاه اين سوره بعد از بيان مسأله نبوت ، منتقل مى شود به مسأله «توحيد»، و آياتى چند از نشانه هاى وحدانيت خدا را بر مى شمارد. و سپس به مسأله «معاد» منتقل شده، زنده شدن مردم را در قيامت براى گرفتن جزا، و جداسازى مجرمان از متقين را بيان نموده، سپس سرانجام حال هر يك از اين دو طايفه را توصيف مى كند.

و در آخر، دوباره به همان مطلبى كه آغاز كرده بود، برگشته، خلاصه اى از اصول سه گانه را بيان، و بر آن ها استدلال مى كند، و سوره را ختم مى نمايد.

و از آيات برجسته و بسيار علمى اين سوره، آيه «إنّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُون * فَسُبحَانَ الّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلّ شَئٍ وَ إلَيهِ تُرجَعُون» است.

پس اين سوره، شأنى عظيم دارد. چون هم متعرض اصول سه گانه است، و هم شاخه هايى كه از آن اصول منشعب مى شود. روايات هم، از طريق شيعه و سنّى آمده كه فرمودند: براى هر چيزى قلبى است، و قلب قرآن سوره «يس» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۹۰

اما از طريق شيعه، «صدوق»، در كتاب ثواب الاعمال، آن را از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده، و از طريق اهل سنت، الدرّ المنثور، آن را از انس و ابوهريره و معقل بن يسار، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، نقل كرده است.

توضيح و تفسير آيات: «يس وَ القُرآنِ الحَكِيم...»

«يس * وَ الْقُرْآنِ الحَْكِيمِ * ... فَهُمْ غَافِلُونَ»:

خداى تعالى، در اين آيه، به «قرآن حكيم» سوگند مى خورد، بر اين كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، از مرسلين است. و اگر قرآن را به وصف «حكيم» توصيف كرد، براى اين است كه «حكمت» در آن، جاى گرفته.

و «حكمت»، عبارت است از: معارف حقيقى و فروعات آن، از شرايع و عبرت ها و مواعظ.

جملۀ «إنّكَ لَمِنَ المُرسَلِين»، مطلبى است كه به خاطر آن سوگند خورد - كه بيانش گذشت.

«عَلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم» - اين جمله، خبر بعد از خبر است، براى حرف «إنّّ» در «إنّكَ». و اگر «صراط» را نكره و بدون الف و لام آورد، - به طورى كه مى گويند - براى اين بود كه بر عظمت آن راه دلالت كند.

و توصيف «صراط» به استقامت، به منظور توضيح بوده، و گرنه در معناى خود كلمه «صراط»، استقامت خوابيده. چون «صراط»، به معناى راه روشن و مستقيم است.

و مراد از «صراط مستقيم»، آن طريقى است كه: عابر، خود را به سوى خدا مى رساند. يعنى به سعادت انسانى اش، كه مساوى است با قرب به خدا و كمال عبوديت. و در تفسير سوره «فاتحه»، مطالبى كه براى اين جا مفيد است، گذشت.

جمله «تَنزِيلَ العَزِيزِ الرَّحِيم»، وصف قرآن است، كه چون از وصفيت قطع شده، بايد آن را به فتحه خواند. و مصدر «تنزيل»، به معناى مفعول است. و حاصل معنا، اين مى شود كه: منظورم از قرآن، همين نازل شده اى است، كه خداى عزيز رحيم، كه عزّت و رحمت در او مستقر است، نازلش كرده.

و اين كه در آخر، خدا را به دو صفت «عزّت» و «رحمت» ستوده، براى اشاره به اين معنا است كه او قاهرى است، كه مقهور كسى واقع نمى شود. غالبى است، كه از كسى شكست نمى خورد. پس اعراض اعراض كنندگان از عبوديتش، او را عاجز، و انكار منكران خدايى اش، و تكذيب تكذيب كنندگان آياتش، او را ذليل نمى سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۹۱

و او براى هر كس كه تابع ذكر (قرآن) شود، و به غيب، از او خشيت داشته باشد، داراى رحمتى واسع است. اما نه براى اين كه از پيروى آنان و ايمانشان به غيب استفاده كند، بلكه براى اين كه آنان را به سوى آنچه مايه كمال و سعادتشان است، هدايت فرمايد.

پس او، تنها به خاطر عزّت و رحمتش، رسول را فرستاده و قرآن بر او نازل كرده. قرآن حكيم، تا مردم را انذار كند، و در نتيجه، كلمۀ عذاب بر بعضى، و كلمۀ رحمت بر بعضى ديگر، مسلّم شود.

«لِتُنذِرَ قَوماً مَا أنذِرَ آبَاؤُهُم فَهُم غَافِلُون» - اين جمله، ارسال رسول و تنزيل قرآن را تعليل مى كند. و حرف «ما» در آن، نافيه است، و جمله بعد از «ما»، صفت براى قوم است.

و معنايش اين است كه: ما، تو را تنها به اين غرض فرستاديم و قرآن بر تو نازل كرديم، كه مردمى را كه پدرانشان انذار نشده بودند و غافل بودند، انذار كنى و بترسانى.

و در اين كه مراد از «قوم»، چه كسانى است، دو احتمال هست:

احتمال اول اين كه: مراد، قريش و آنان كه ملحق به قريش اند، بوده باشد. در اين صورت، مراد از «آباى قريش»، پدران نزديك ايشان است، كه انذار نشده بودند. چون پدران دورتر ايشان، امت اسماعيل ذبيح اللّه «عليه السلام»، و همچنين پيغمبرانى ديگر بودند، كه مبعوث بر عرب شدند. مانند: هود و صالح و شعيب «عليهم السلام».

احتمال دوم اين كه: منظور از «قوم»، همۀ مردم معاصر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بوده باشند. چون رسول اسلام «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، تنها به قريش مبعوث نبود، بلكه رسالتش جهانى و عمومى بود.

در اين صورت، باز منظور از پدران بشر آن روز كه انذار نشده بودند، همان پدران نزديكشان است. چون آخرين رسولى كه معروف است قبل از پيامبر اسلام مبعوث شده، عيسى «عليه السلام» است، كه او نيز مبعوث بر عامه بشر بود.

ناگزير، منظور از پدران انذار نشده مردم، چند پشت پدرانى است كه در فاصلۀ زمانى بين عصر پيامبر اسلام و زمان عيسى «عليه السلام»، در اين چند صدسالۀ فترت، قرار داشته اند.

اين را هم بايد بدانيد كه آنچه ما درباره تركيب آيات گفتيم، چيزى بود كه از هر وجه ديگرى، زودتر به ذهن و فهم مى رسد، و گرنه درباره آن تركيب، وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه از فهم دور است، و از خوانندگان عزيز، هر كس مايل باشد آن وجوه را ببيند، بايد به تفاسير مفصل و طولانى مراجعه كند.

معناى آيه: «ثابت شدن قول عذاب، بر اکثریت آنان»

«لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»:

«لامى» كه بر سرِ جمله است، «لام» قسم است، و معنايش اين مى شود كه: سوگند مى خورم كه قول عذاب، بر بيشترشان حتمى شد. و منظور از «ثابت شدن قول بر اكثريت»، اين است كه: مصداقى شده باشند، كه «قول» بر آنان صادق باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۹۲

و مراد از قولى كه بر آنان ثابت شده، كلمۀ «عذاب» است، كه خداى سبحان، در بدو خلقت، در خطاب با ابليس آن را گفت و فرمود: «فَالحَقُّ وَ الحَقُّ أقُولُ لَأملَأنّ جَهَنّمَ مِنكَ وَ مِمّن تَبِعَكَ مِنهُم أجمَعِين».

و مراد از پيروى شيطان، اطاعت او در هر دستورى است، كه به وسيلۀ وسوسه و تزوير مى دهد، به طورى كه گمراهى او، در نفسِ پيرو ثابت شود، و در دلش رسوخ كند. چون از اين خطاب كه به ابليس كرده و فرموده: «إنّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ إلّا مَنِ اتّبَعَكَ مِنَ الغَاوِين وَ إنّ جَهَنّمَ لَمَوعِدُهُم أجمَعِين»، بر مى آيد كه پيروان شيطان، چنين كسانى هستند.

و لازمۀ رسوخ يافتن پيروى از شيطان در نفس، طغيان و استكبار در برابر حق است. همچنان كه حكايت گفتگوى تابعان و متبوعان در آتش دوزخ، در آيه «بَل كُنتُم قَوماً طَاغِين * فَحَقَّ عَلَينَا قَولَ رَبّنَا إنّا لَذَائِقُونَ * فَأغوَینَاكُم إنّا كُنّا غَاوِين». و نيز آيه «وَلَكِن حَقّت كَلِمَةُ العَذَابِ عَلَى الكَافِرِينَ * قِيلَ ادخُلُوا أبوَابَ جَهَنّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَلَبِئسَ مَثوَى المُتَكَبِّرِين»، به اين معنا اشاره دارد.

و نيز لازمۀ رسوخ پيروى شيطان در دل، اين است كه: چنين كسانى، با تمام توجه قلبى متوجه دنيا شوند، و به كلّى، از آخرت روى بگردانند، و چنين حالتى در دل هايشان رسوخ كند. همچنان كه خداى تعالى فرموده: «وَلكِن مَن شَرَحَ بِالكُفرِ صَدراً فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ اللّه وَ لَهُم عَذَابٌ عَظِيمٌ * ذَلِكَ بِأنّهُم استَحَبُّوا الحَيَوةَ الدُّنيَا عَلَى الآخِرَة وَ أنّ اللّهَ لَا يَهدِى القَومَ الكَافِرِينَ * أُولَئِكَ الّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِم وَ سَمعِهِم وَ أبصَارِهِم وَ أُولَئِكَ هُمُ الغَافِلُونَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۹۳

پس خداوند بر قلب هايشان مُهر مى زند، و از آثار آن، اين است كه: ديگر چنين كسانى نمى توانند ايمان بياورند، همچنان كه باز قرآن فرموده: «إنّ الّذِينَ حَقَّت عَلَيهِم كَلِمَةُ رَبّكَ لَا يُؤمِنُونَ».

با بيانى كه گذشت، روشن گرديد كه: حرف «فاء» در جملۀ «فَهُم لَا يُؤمِنُونَ»، براى تفريع است، نه تعليل، كه بعضى احتمالش را داده اند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←