گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
خط ۱۵۶: خط ۱۵۶:
<span id='link51'><span>
<span id='link51'><span>


==استدلال بر توحيد با استناد به ابقاء موجودات==
==استدلال بر توحيد، با استناد به ابقاء موجودات==
«'''إِنَّ اللَّهَ يُمْسِك السمَاوَاتِ وَ الاَرْض أَن تَزُولا وَ لَئن زَالَتَا إِنْ أَمْسكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ ...'''»:
«'''إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض أَن تَزُولا وَ لَئن زَالَتَا إِنْ أَمْسكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ ...'''»:


بعضى از مفسران گفته اند: «اين آيه شريفه استينافى است كه نتيجه قبح شرك و دلهره ناشى از آن را بيان مى كند، و ربطى به ما قبل ندارد، مى خواهد بفرمايد: خداى تعالى آسمان ها و زمين را حفظ مى كند، چون نمى خواهد فرو بريزند، و يا حفظ مى كند تا فرو نريزند و مضمحل نشوند؛ چون ممكن الوجود همان طور كه در حال پديد آمدنش محتاج پديد آورنده است، در بقايش نيز محتاج اوست.
بعضى از مفسران گفته اند: «اين آيه شريفه، استينافى است كه نتيجۀ قبح شرك و دلهره ناشى از آن را بيان مى كند، و ربطى به ماقبل ندارد. مى خواهد بفرمايد: خداى تعالى، آسمان ها و زمين را حفظ مى كند، چون نمى خواهد فرو بريزند، و يا حفظ مى كند تا فرو نريزند و مضمحل نشوند. چون ممكن الوجود، همان طور كه در حال پديد آمدنش محتاج پديد آورنده است، در بقايش نيز محتاج اوست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۷۹ </center>
اما آنچه از آيه ظاهر مى شود، اين است كه: خداى تعالى مى خواهد بعد از استدلال بر يگانگى خود در ربوبيت، به اين كه من خلافت را در نوع انسانى قرار دادم و بعد از نفى شرك به حجت مزبور، حجت و استدلال خود را عموميت دهد، تا شامل تمامى مخلوقات، يعنى آسمان ها و زمين بشود، لذا در آيه مورد بحث استدلال مى كند بر يگانگى خود به اين كه خلق را بعد از ايجاد، ابقاء هم كرده و نگذاشته مضمحل شوند، چون اين معنا خيلى روشن است، و جاى هيچ شكى نيست كه پيدايش موجود و اصل هستى يك مسأله است، و بقاى آن موجود و داشتن هستى هاى پى در پى بعد از هستى اولش، مسأله ديگرى است. آرى هر موجودى كه مى بينيم هنوز هست، در حقيقت هستى آن، هستى هايى متصل به هم است، كه چون استمرار دارد، ما آن را يك هستى مى پنداريم.
اما آنچه از آيه ظاهر مى شود، اين است كه: خداى تعالى مى خواهد بعد از استدلال بر يگانگى خود در ربوبيت، به اين كه من خلافت را در نوع انسانى قرار دادم و بعد از نفى شرك به حجت مزبور، حجت و استدلال خود را عموميت دهد، تا شامل تمامى مخلوقات، يعنى آسمان ها و زمين بشود. لذا در آيه مورد بحث، استدلال مى كند بر يگانگى خود، به اين كه خلق را بعد از ايجاد، ابقاء هم كرده و نگذاشته مضمحل شوند.


و اين نيز روشن است كه ابقاى موجود بعد از پديد آوردن، همان طور كه ايجادى بعد از ايجادى ديگر است، همچنين تدبيرى بعد از تدبير ديگر است. چون اگر خوب در اين قضيه تأمل كنى و دقت نظر به خرج دهى، خواهى ديد كه نظام جارى در عالم به وسيله احداث و ابقاء جارى است، و چون پديد آورنده و خالق، حتى به عقيده مشركان تنها خداى سبحان است، پس قهرا خداى تعالى خالق و مدبر آسمانها و زمين است، و كسى ديگر شريك او نيست.
چون اين معنا خيلى روشن است، و جاى هيچ شكى نيست كه پيدايش موجود و اصل هستى يك مسأله است، و بقاى آن موجود و داشتن هستى هاى پى در پى بعد از هستى اولش، مسأله ديگرى است. آرى، هر موجودى كه مى بينيم هنوز هست، در حقيقت، هستى آن، هستى هايى متصل به هم است، كه چون استمرار دارد، ما آن را يك هستى مى پنداريم.


پس معلوم شد آيه شريفه «إنّ اللّه يمسك السماوات و الاءرض ان تزولا...»، متصل به ما قبل است.
و اين نيز، روشن است كه ابقاى موجود بعد از پديد آوردن، همان طور كه ايجادى بعد از ايجادى ديگر است، همچنين تدبيرى بعد از تدبير ديگر است. چون اگر خوب در اين قضيه تأمل كنى و دقت نظر به خرج دهى، خواهى ديد كه نظام جارى در عالَم، به وسيلۀ احداث و ابقاء جارى است، و چون پديد آورنده و خالق، حتى به عقيده مشركان، تنها خداى سبحان است، پس قهرا خداى تعالى، خالق و مدبّر آسمان ها و زمين است، و كسى ديگر شريك او نيست.


كلمه «امساك» در اين آيه به همان معناى معروف است. و جمله «ان تزولا» در تقدير «كراهة أن تزولا» و يا «لئلا تزولا» مى باشد. و جمله «تزولا» متعلق به امساك است، يعنى نگه مى دارد از اين كه فرو ريزند.
پس معلوم شد آيه شريفه «إنّ اللّهَ يُمسِكُ السّماوَاتِ وَ الأرض أن تَزُولا...»، متصل به ماقبل است.


ولى بعضى از مفسران گفته اند: «كلمه «امساك» به معناى معروفش نيست، بلكه به معناى جلوگيرى و يا حفظ است». و به هرحال امساك كنايه است از باقى نگهداشتن، و ابقاء همان ايجاد بعد از ايجاد است، البته ايجادهاى مستمر و متصل، بر خلاف زوال كه به معناى مضمحل شدن و باطل گشتن است.
كلمۀ «إمساك» در اين آيه، به همان معناى معروف است. و جملۀ «أن تَزُولا» در تقدير «كَرَاهَةَ أن تَزُولا»، و يا «لِئَلّا تَزُولا» مى باشد. و جملۀ «تَزُولا»، متعلق به امساك است. يعنى نگه مى دارد از اين كه فرو ريزند.


و از بعضى از مفسران نقل شده كه گفته اند: «زوال به معناى انتقال از مكانى به مكان ديگر است، و معناى آيه اين است كه: خدا نمى گذارد زمين و آسمان ها از جايى كه هر يك دارند، تكان بخورند و به جايى ديگر منتقل شوند، مثلا يكى از آن جا كه دارد بالا رود، و يكى ديگر پايين آيد». ولى در تصور اين كه آنان چه مى خواهند بگويند، البته در تصور صحيح آن تأمل است.
ولى بعضى از مفسران گفته اند: «كلمۀ «إمساك» به معناى معروفش نيست، بلكه به معناى جلوگيرى و يا حفظ است». و به هرحال، إمساك كنايه است از باقى نگه داشتن، و «ابقاء»، همان ايجاد بعد از ايجاد است. البته ايجادهاى مستمر و متصل، بر خلاف «زوال»، كه به معناى مضمحل شدن و باطل گشتن است.
 
و از بعضى از مفسران نقل شده كه گفته اند: «زوال، به معناى انتقال از مكانى به مكان ديگر است، و معناى آيه اين است كه: خدا نمى گذارد زمين و آسمان ها از جايى كه هر يك دارند، تكان بخورند و به جايى ديگر منتقل شوند. مثلا يكى از آن جا كه دارد، بالا رود، و يكى ديگر پايين آيد». ولى در تصور اين كه آنان چه مى خواهند بگويند، البته در تصور صحيح آن تأمل است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۰ </center>
«'''و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده'''» - سياق اقتضا مى كند كه مراد از زوال در اينجا مشرف شدن بر زوال است، چون خود «زوال» كه با امساك جمع نمى شود. و خلاصه، معناى آيه اين است كه: سوگند مى خورم كه اگر آسمان ها و زمين مشرف بر فرو ريختن شوند، احدى بعد از خدا وجود ندارد كه از فرو ريختن آن ها جلوگيرى به عمل آورد، براى اين كه غير از او كسى نيست كه افاضه وجود كند.
«'''وَ لَئِن زَالَتَا إن أمسَكَهُمَا مِن أحَدٍ مِن بَعدِهِ'''» - سياق اقتضا مى كند كه مراد از «زوال» در اين جا، مشرف شدن بر زوال است. چون خود «زوال» كه با «إمساك»، جمع نمى شود. و خلاصه، معناى آيه، اين است كه: سوگند مى خورم كه اگر آسمان ها و زمين مشرف بر فرو ريختن شوند، احدى بعد از خدا وجود ندارد كه از فرو ريختن آن ها جلوگيرى به عمل آورد. براى اين كه غير از او كسى نيست كه افاضۀ وجود كند.


ممكن هم هست مراد از «زوال» معناى حقيقى اش باشد، ولى مراد از «امساك» قدرت بر امساك باشد. و معلوم شد كه كلمه «من» اولى زايده است و تنها خاصيت تأكيد را دارد، و «من» دومى ابتدايى است، و ضمير در «من بعده» به خداى تعالى بر مى گردد. بعضى هم گفته اند: «به كلمه زوال بر مى گردد، كه از معناى «تزولا» استفاده مى شود».
ممكن هم هست، مراد از «زوال»، معناى حقيقى اش باشد، ولى مراد از «إمساك»، قدرت بر امساك باشد. و معلوم شد كه كلمۀ «مِن» اولى، زايده است و تنها خاصيت تأكيد را دارد، و «مِن» دومى، ابتدايى است، و ضمير در «مِن بَعدِهِ»، به خداى تعالى بر مى گردد. بعضى هم گفته اند: «به كلمۀ زوال بر مى گردد، كه از معناى «تَزُولَا» استفاده مى شود».


«'''انّه كان حليما غفورا'''» - پس خداى تعالى به خاطر اين كه حليم است، در هيچ كارى عجله نمى كند، و به خاطر اين كه آمرزنده است، جهات عدمى هر چيزى را پنهان مى دارد، و مقتضاى اين دو اسم، اين است كه آسمان ها و زمين را از اين كه مشرف به زوال شوند، تا مدتى معين جلوگير شود.
«'''إنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً'''» - پس خداى تعالى به خاطر اين كه حليم است، در هيچ كارى عجله نمى كند. و به خاطر اين كه آمرزنده است، جهات عدمى هر چيزى را پنهان مى دارد. و مقتضاى اين دو اسم، اين است كه آسمان ها و زمين را از اين كه مشرف به زوال شوند، تا مدتى معين جلوگير شود.


صاحب كتاب «ارشاد العقل السليم» گفته: خدا حليم و غفور است، يعنى در عقوبتى كه جنايات بشر مستوجب آن است، عجله نمى كند، و لذا مى بينيد كه آسمان ها و زمين را همچنان نگه داشته، با اين كه جا داشت به خاطر آن جنايات فرو ريزند، همچنان كه خود خداى تعالى در اين باره فرموده: «تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الاءرض».
صاحب كتاب «ارشاد العقل السليم» گفته: خدا، «حليم» و «غفور» است. يعنى در عقوبتى كه جنايات بشر مستوجب آن است، عجله نمى كند. و لذا مى بينيد كه آسمان ها و زمين را همچنان نگه داشته، با اين كه جا داشت به خاطر آن جنايات فرو ريزند. همچنان كه خود خداى تعالى، در اين باره فرموده: «تَكَادُ السّمَاوَاتُ يَتَفَطّرنَ مِنهُ وَ تَنشَقُّ الأرض».


«'''وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَناهِمْ لَئن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَّيَكُونُنَّ أَهْدَى مِنْ إِحْدَى الاُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلا نُفُوراً'''»:
«'''وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَّيَكُونُنَّ أَهْدَى مِنْ إِحْدَى الاُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلّا نُفُوراً'''»:


راغب مى گويد: «كلمه «جهد» به فتحه جيم - و «جهد» - به ضمه جيم - به معناى طاقت و مشقت است . تا آنجا كه مى گويد: و خداى تعالى فرموده: «و اقسموا باللّه جهد أيمانهم» يعنى سوگند خوردند به خدا و سعى كردند كه سوگند خود را تا آن جا كه در وسع و طاقتشان هست، پايدار و مؤ كّد كنند».
راغب مى گويد: «كلمۀ «جَهد» به فتحه جيم - و «جُهد» - به ضمه جيم - به معناى طاقت و مشقت است. تا آن جا كه مى گويد: و خداى تعالى فرموده: «وَ أقسَمُوا بِاللّهِ جَهدَ أيمَانِهِم»، يعنى سوگند خوردند به خدا و سعى كردند كه سوگند خود را تا آن جا كه در وسع و طاقتشان هست، پايدار و مؤكّد كنند».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۸۱ </center>
و درباره كلمه «نفور» گفته: «اين كلمه از ماده «نفر» است كه هم به معناى تنفر از چيزى است، و هم به معناى رو كردن به چيزى، مانند كلمه «فزع» كه آن نيز به دو معناست، هم مى گوييم: «فزع الى فلان: به فلان كس پناه برد، و نزد او آرامش گرفت»، و هم مى گوييم: «فزع عن الشئ: از فلان چيز رو بگردانيد»، در نفر هم وقتى مى گوييم: «نفر عن الشئ نفورا»، معنايش اين است كه: از آن چيز تنفر و اعراض كرد، در قرآن فرموده: «و ما زادهم إلا نفورا».
و درباره كلمۀ «نُفُور» گفته: «اين كلمه، از مادۀ «نفر» است، كه هم به معناى تنفر از چيزى است، و هم به معناى رو كردن به چيزى. مانند كلمۀ «فَزَع»، كه آن نيز به دو معناست. هم مى گوييم: «فَزَعَ إلى فُلانٍ: به فلان كس پناه برد، و نزد او آرامش گرفت». و هم مى گوييم: «فَزَعَ عَنِ الشّئ: از فلان چيز، رو بگردانيد». در «نَفر» هم، وقتى مى گوييم: «نَفَرَ عَنِ الشّئ نُفُوراً»، معنايش اين است كه: از آن چيز تنفر و اعراض كرد. در قرآن فرموده: «وَ مَا زَادَهُم إلّا نُفُوراً».




۱۳٬۷۸۶

ویرایش