تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۳۴

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۲۸

هشدار مهم قرآن، از فوت وقت و دچار حسرت قيامت شدن

«أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسرَتى عَلى مَا فَرَّطتُ فِى جَنبِ اللَّهِ ...»:

در مجمع البيان گفته: كلمه «تفريط»، به معناى اهمال كارى در عملى است كه بايد فورا به آن اقدام نمود، تا جايى كه وقتش فوت شود. و نيز در معناى كلمه «يَا حَسرَتَا» گفته: «تَحَسُّر»، به معناى غم خوردن از چيزى است كه وقتش فوت شده باشد، به خاطر انحسار (متضرر شدن) آدمى، به صورتى كه ديگر تداركش ممكن نباشد.

و راغب، در معناى كلمۀ «جَنب» گفته: در اصل به معناى عضو (پهلو) بوده، سپس به طور استعاره، در سمت آن عضو استعمال كرده اند. چون عادتشان در ساير اعضاء نيز، بر اين بوده كه نام آن را در سمت آن، به نحو استعاره استعمال مى كردند. مانند راست و چپ. و بنابراين، «جَنبِ اللّه» كه به معناى جانب و ناحيه خدا است، عبارت است از چيزهايى كه بر عبد واجب است با خداى خود معامله نموده، از سوى خود به سوى خدا روانه كند، و مصداق آن، اين است كه تنها او را عبادت كند و از نافرمانى او اجتناب ورزد. و «تفريط» در جنب خدا، به معناى كوتاهى در آن است.

و در جملۀ «وَ إن كُنتُ لَمِنَ السّاخِرِين»، كلمۀ «إن»، مخفّف «إنّ» است، و «سَاخِرِين»، اسم فاعل از «سخر»، به معناى استهزاء كنندگان مى باشد.

و معناى آيه چنين است: اگر من شما را به اين خطاب مخاطب مى سازم، تنها بدان جهت است كه بيم آن مى رود - و يا تا آن كه نكند - يكى از شما بگويد: وا حسرتا! از آن كوتاهى كه من در جانب خدا كردم، و من به درستى از استهزاء كنندگان بودم. و محل گفتن اين سخن، قيامت است.

«أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانی لَكُنتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»:

ضمير در «تَقُولَ»، به همان نفس بر مى گردد، و مراد از هدايت در «هَدَانِى»، ارشاد و نشان دادن راه است، و معنايش اين است: «تا آن كه كسى نگويد: اگر خدا راهنمایی ام مى كرد، از پرهيزكاران مى بودم». در حقيقت، با اين خطاب، عذر و بهانه را از دست كفار مى گيرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۲۹

«أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذَاب لَوْ أَنَّ لى كرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ»:

كلمه «لَو»، براى تمنّى است (كه در فارسى مى گوييم: اى كاش). و كلمۀ «كَرّة»، به معناى برگشت است. و معناى آيه چنين است: «و يا، تا آن كه نكند كسى و آرزومندى هنگام ديدن عذاب روز قيامت بگويد: اى كاش برگشتى به دنيا بود، در نتيجه من از نيكوكاران مى شدم». «بَلى قَدْ جَائتْك آيَاتى فَكَذَّبْتَ بهَا وَ استَكْبرْتَ وَ كُنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ»:

اين آيه، ردّ و پاسخ خصوص كلام دوم او است، كه مى گفت: «اگر خدا مرا هدايت كرده بود، از پرهيزكاران مى بودم»، و اين جواب را خداى تعالى در قيامت مى دهد، همچنان كه سخن او هم، در همان موطن است. و سياق جواب، شاهد بر آن است.

در اين آيات، بين سخن كافر و جوابش، آيه «أو تَقُولَ حِينَ تَرَى...» فاصله شده، و جوابى هم به آن نداده. تنها جواب از سخن دوم او را داده است، كه گفت: «لَو أنّ اللّهَ هَدَانِى لَكُنتُ مِنَ المُتّقِين».

و دليلش اين است كه: اين سه جمله اى كه از «نفس» نقل كرده، مترتب بر ترتيب صدورش از مجرمان است. چون در قيامت مجرمان متوجه مى شوند كه امروز، روزى است كه جزاى اعمال را مى دهند و ايشان در عمل كوتاهى كرده اند، و وقت تدارك هم گذشته. لذا حسرت مى خورند و به حسرت فرياد مى زنند و مى گويند: «يَا حَسرَتَا عَلَى مَا فَرّطتُ». در خصوص اين اظهار حسرت در جاى ديگر فرموده: «حَتّى إذَا جَاءَتهُمُ السّاعَةُ بَغتَةً قَالُوا يَا حَسرَتَنَا عَلىَ مَا فَرّطنَا فِيهَا».

آنگاه وقتى به حسابشان رسيدگى شد، و به متقين دستور داده شود كه به بهشت در آيند و گفته مى شود: «وَ امتَازُوا اليَومَ أيُّهَا المُجرِمُون»، آن وقت تعلل كرده مى گويند: «لَو أنّ اللّهَ هَدَانِى لَكُنتُ مِنَ المُتّقِين: اگر خدا مرا هم هدايت كرده بود، از متقيان مى بودم».

و چون دستور مى رسد كه به آتش در آيند و بر كنار آتششان مى برند، و سپس به آتش واردشان مى كنند، آرزو مى كنند: اى كاش به دنيا بر مى گشتند، تا در آن جا كار نيك كنند و سعادتمند شوند: «أو تَقُولَ حِينَ تَرَى العَذَابَ لَو أنّ لِى كَرّة».

در جاى ديگر، راجع به همين آرزو مى فرمايد: «وَ لَو تَرَى إذ وُقِفُوا عَلَى النّارِ فَقَالُوا يَا لَيتَنَا نُرَدُّ وَ لَا نُكَذّبَ بِآيَاتِ رَبّنَا وَ نَكُونَ مِنَ المُؤمِنِين».

و نيز، از قول ايشان حكايت كرده كه خواهند گفت: «رَبّنَا أخرِجنَا مِنهَا فَإن عُدنَا فَإنّا ظَالِمُون».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۳۰

سپس، بعد از آن كه اقوال را با ترتيبى كه در آن ها است، نقل كرده، شروع نموده به جواب دادن. و اگر جمله اول را كه در آخر همه سخنان جواب داده، در آخر سخنان و متصل به جواب مى آورد و يا جواب را جلوتر و متصل به آن كلام قرار مى داد، نظم كلام به هم مى خورد.

و به طورى كه ملاحظه مى كنيد، از بين اين سه سخن، تنها سخن دوم را كه گفتند: «لَو أنّ اللّهَ هَدَانِى...»، پاسخ داده، و از پاسخ آن دو جمله ديگر، يعنى اولى و سومى خوددارى نموده، و اين، بدان جهت است كه جملۀ اولى، مسأله استهزاء به حق و به اهل حق بود. و در جملۀ سومى، آرزو مى كردند كه به دنيا برگردند، و خداى سبحان، در روز قيامت اين طايفه را زجر مى دهد، و نمى گذارد سخنى بگويند و پاسخى هم به سخن ايشان نمى دهد. همچنان كه آيه شريفه زير بدان اشاره مى كند:

«قَالُوا رَبّنَا غَلَبَت عَلَينَا شِقوَتُنَا وَ كُنّا قَوماً ضَالّينَ * رَبّنَا أخرِجنَا مِنهَا فَإن عُدنَا فَإنّا ظَالِمُونَ * قَالَ اخسَؤُا فِيهَا وَ لَا تُكَلّمُونَ * إنّهُ كَانَ فَرِيقٌ مِن عِبَادِى يَقُولُونَ رَبّنَا آمَنّا فَاغفِر لَنَا وَ ارحَمنَا وَ أنتَ خَيرُ الرّاحِمِين * فَاتّخَذتُمُوهُم سِخرِيّاً حَتّى أنسَوكُم ذِكرِى وَ كُنتُم مِنهُم تَضحَكُون * إنّى جَزَيتُهُمُ اليَومَ بِمَا صَبَرُوا أنّهُم هُمُ الفَائِزُونَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۳۱

«وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى اللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسوَدَّةٌ أَ لَيْس فى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْمُتَكَبرِينَ»:

كذب بر خدا، به همين است كه كسى بگويد: خدا شريك دارد و يا بگويد خدا فرزند دارد. و يكى هم، عبارت است از: بدعت گذاشتن در دين. و «سَواد وَجه» (و رو سياهى)، نشانۀ ذلت است، كه سزاى تكبّر ايشان است. و به همين جهت فرمود: ألَيسَ فِى جَهَنّمَ مَثوىً لِلمُتَكَبّرِين».

«وَ يُنَجِّى اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ لا يَمَسّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»:

ظاهرا كلمۀ «مَفَازَه»، مصدر ميمى از «فوز»، به معناى رستگارى باشد، كه عبارت مى شود از: ظفر يافتن و رسيدن به هدف. و حرف «باء» كه بر سرِ اين كلمه در آمده، «باى» ملابست و يا سببيت است. پس فوزى كه خدا حكم آن را برايشان رانده، سبب نجات ايشان است.

و جملۀ «لَا يَمَسُّهُم...»، بيان اين نجات دادن است. گويا فرموده: خداوند نجاتشان مى دهد، و ديگر، نه از خارج بدى و ناملايمى به ايشان مى رسد، و نه از درون اندوهى آزارشان مى دهد.

و اين آيه شريفه، نظرى دارد به آيه «إنّى جَزَيتُهُمُ اليَومَ بِمَا صَبَرُوا أنّهُم هُمُ الفَائِزُون»، كه در ذيل آيات سوره «مؤمنون»، در چند سطر قبل گذشت. دقت بفرماييد و از اين نكته غافل نمانيد.

بحث روايتى

در مجمع البيان، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: در قرآن كريم، هيچ آيه اى به قدر آيه «يَا عِبَادِىَ الّذِينَ أسرَفُوا عَلَى أنفُسِهِم...»، گشايش آورتر نيست.

مؤلف: اين روايت را، الدرّ المنثور هم، از ابن جرير، از ابن سيرين، از آن جناب نقل كرده و - إن شاء اللّه - به زودى در تفسير سوره «ليل»، همين روايت را از آن جناب نقل مى كنيم، كه خود آن حضرت فرموده: در قرآن، هيچ آيه اى اميدوار كننده تر از آيه «وَ لَسَوفَ يُعطِيكَ رَبُّكَ فَتَرضَى» نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۳۲

و نيز، در الدرّ المنثور است كه احمد، ابن جرير، ابن ابى حاتم، و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از ثوبان روايت آورده اند كه گفت:

من از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شنيدم كه فرمود: من دوست نمى دارم كه دنيا و آنچه را كه در آن است، با آيه «يَا عِبَادِىَ الّذِينَ أسرَفُوا عَلَى أنفُسِهِم...» معاوضه كنم. پس مردى عرضه داشت: يا رسول اللّه! آيا اين آيه، شرك را هم شامل مى شود؟ رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» سكوت كرد، و سپس فرمود: نه، شرك را شامل نيست.

مؤلف: در اين روايت اشكالى است و آن اشكال، در تفسير خود آيه گذشت كه گفتيم: مورد آيه، مسأله شرك است، و آيه مقيّد شده به «توبه».

و نيز، در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه، و مسلم، از ابى ايوب انصارى روايت كرده اند كه گفت: از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شنيدم كه فرمود: اگر شما گناه نمى كرديد، خداى تعالى، خلقى مى آفريد تا گناه كنند، و او بيامرزد.

مؤلف: مغفرتى كه در اين حديث آمده، با قيود و اسبابى كه براى مغفرت هست - مانند توبه و شفاعت - منافاتى ندارد.

و در مجمع البيان آمده كه بعضى گفته اند: آيه «يَا عِبَادِىَ الّذِينَ أسرَفُوا...»، درباره «وحشى»، قاتل حمزه نازل شد. و آن، هنگامى بود كه وى مى خواست مسلمان شود، مى ترسيد توبه اش قبول نشود. پس همين كه آيه نازل شد، اسلام آورد.

بعضى از صحابه پرسيدند: يا رسول اللّه! آيا اين آيه، به خصوص، درباره قبول توبه وحشى نازل شده، و يا براى عموم مسلمين است؟ فرمود: نه، براى عموم مسلمانان است.

و از كتاب سعد السعود، تاليف ابن طاووس، به نقل از تفسير كلبى آمده، كه وحشى و جماعتى نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» پيام فرستادند، كه چرا بايد ما از دين تو محروم باشيم. هيچ مانعى براى ما نيست، جز اين كه از كتاب تو شنيده ايم كه مى فرمايد: «هر كس با اللّه خدايانى ديگر بخواند و قتل نفس و زنا كند، اثر گناه خود را مى بيند، و در آتش جاودان است». و ما همه اين كارهاى زشت را كرده ايم؟

رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» پيام فرستاد كه: «إلّا مَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً».

آن جماعت پيام دادند ممكن است ايمان بياوريم، و توبه هم بكنيم، ولى خوف داريم كه عمل صالح به جا نياوريم.

باز، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» پيام فرستاد: «إنّ اللّهَ لَا يَغفِرُ أن يُشرَكَ بِهِ وَ يَغفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ».

گفتند: مى ترسيم كه داخل در مشيت قرار نگيريم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۳۳

ايشان، در پاسخشان اين آيه را فرستاد: «يَا عِبَادِىَ الّذِينَ أسرَفُوا عَلىَ أنفُسِهِم لَا تَقنَطُوا مِن رَحمَةِ اللّهِ إنّ اللّهَ يَغفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً». پس آن جمعيت آمدند و مسلمان شدند.

پس رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، به وحشى فرمود: «تا مى توانى»، با من رو برو مشو، كه من نمى توانم قاتل حمزه، عمويم را ببينم. لذا وحشى به شام رفت، و در اثر ميگسارى بمُرد.

مؤلف: قريب به اين مضمون را، الدرّ المنثور، به چند طريق روايت كرده و در بعضى از آن طريق ها، آمده كه آيه «يَا عِبَادِىَ الّذِينَ أسرَفُوا...»، درباره او نازل شده، همان طور كه در خبر سابق مجمع البيان آمده بود. ولى يك اشكال، اين روايت را ضعيف مى كند، و آن، اين است كه سوره مورد بحث در مكه نازل شده، و «وحشى» بعد از هجرت، مسلمان شده.

علاوه بر اين، از ظاهر خبر بر مى آيد كه اطلاق مغفرت در آيه، مقيد به توبه نشده، و حال آن كه توجه فرموديد كه سياق، با اين سخن سازگار نيست.

و اين كه در روايت آمده كه: «فَمَاتَ فِى الخَمر: وى، در شام در اثر ميگسارى بمُرد»، احتمال دارد كه اين كلمۀ «خمر» - به فتحۀ «خاء» و تشديد «ميم» - باشد كه نام محلى از اطراف مدينه است. و احتمال هم دارد غلطى از ناسخ باعث شده «حمص» را «خمر» بنويسد. و احتمال هم دارد كه مراد آن باشد كه وى، به خاطر ميگسارى مُرده است. چون «وحشى»، هميشه ميگسارى مى كرده، و چند نوبت به خاطر همين گناه تازيانه خورد، بعد رهايش كردند.

در اين بين، روايات بسيارى هم از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» آمده كه آيات مورد بحث را بر شيعيان خود تطبيق كرده اند و «جَنبُ اللّه» را عبارت از ايشان دانسته اند، و همۀ اين روايات و آن روايات، از باب تطبيق مصداق بر آيه است. نه از باب تفسير، و به همين جهت، ما از ايراد آن ها خوددارى نموديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۳۴

آيات ۶۲ - ۷۵ سوره زمر

اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شئٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شئ وَكِيلٌ(۶۲) لَّهُ مَقَالِيدُ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ أُولَئك هُمُ الْخَاسِرُونَ(۶۳) قُلْ أَفَغَيرَ اللَّهِ تَأْمُرُونّى أَعْبُدُ أَيُّهَا الجَْاهِلُونَ(۶۴) وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْك وَ إِلى الَّذِينَ مِن قَبْلِك لَئنْ أَشرَكْت لَيَحْبَطنَّ عَمَلُك وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الخَْاسِرِينَ(۶۵) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُن مِّنَ الشّاكِرِينَ(۶۶) وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الاَرْض جَمِيعاً قَبْضتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ السّمَاوَات مَطوِيَّات بِيَمِينِهِ سبْحَانَهُ وَ تَعَالى عَمَّا يُشرِكُونَ(۶۷) وَ نُفِخَ فى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فى السّمَاوَاتِ وَ مَن فى الاَرْضِ إِلّا مَن شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ(۶۸) وَ أَشرَقَتِ الاَرْض بِنُورِ رَبّهَا وَ وُضِعَ الْكِتَاب وَ جِائَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ قُضىَ بَيْنهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(۶۹) وَ وُفِّيَت كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَت وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُونَ(۷۰) وَ سِيقَ الَّذِينَ كفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتى إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَت أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتهَا أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسلٌ مِّنكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ ءَايَاتِ رَبِّكُمْ وَ يُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا بَلى وَ لَكِنْ حَقَّت كلِمَةُ الْعَذَابِ عَلى الْكَافِرِينَ(۷۱) قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوَاب جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَبِئْس مَثْوَى الْمُتَكبرِينَ(۷۲) وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبّهُمْ إِلى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتى إِذَا جَاءُوهَا وَ فُتِحَت أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لهَُمْ خَزَنَتُهَا سلَامٌ عَلَيْكمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ(۷۳) وَ قَالُوا الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِى صدَقَنَا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الاَرْض نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْث نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ(۷۴) وَ تَرَى الْمَلَائكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسبِّحُونَ بحَمْدِ رَبّهِمْ وَ قُضىَ بَيْنهُم بِالحَْقِّ وَ قِيلَ الحَْمْدُ للَّهِ رَبّ الْعَالَمِينَ(۷۵)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۳۵
«ترجمه آیات»

خدا، آفريدگار هر چيزى است و او، بر هر چيزى وكيل است (۶۲).

كليدهاى آسمان ها و زمين از اوست، و آنان كه به آيات خدا كفر ورزيدند، تنها آنان زيانكارند (۶۳).

بگو: اى مردم نادان! آيا با اين حال، باز هم به من دستور مى دهيد غير از خدا را بپرستم؟ (۶۴)

و با اين كه به تو و به انبياى قبل از تو وحى شد كه اگر شرك بورزى، عملت بدون اجر مى شود و به طور قطع، از زيانكاران خواهى بود (۶۵).

بلكه تنها خدا را بپرست و از شاكران باش (۶۶).

و خدا را آن طور كه حق شناسايى او است، نشناخته اند، چون او را از نظر معاد نشناخته اند، كه تمامى موجودات زمين، در قبضۀ او و آسمان ها به دست قدرت او است. منزّه و متعالى است از شركى كه به وى مى ورزند (۶۷).

و در صور دميده مى شود، كه ناگهان آنچه جنبده اى در آسمان ها و هر كس ‍ كه در زمين است، مى ميرند، مگر كسى كه خدا خواسته باشد. سپس نفخه اى ديگر، در آن دميده مى شود، كه ناگهان همه به حالت قيام درآمده، خيره نگاه مى كنند (۶۸).

و زمين، به نور پروردگارش روشن مى شود و كتاب را پيش رو مى گذارند و پيامبران و شهداء را مى آورند، و بين مردم به حق داورى مى شود و به كسى ظلم نمى شود (۶۹).

و هر كسى، عمل خود را به تمام و كمال دريافت مى كند و چيزى از عمل كسى كم نمى گذارند و او، داناتر است به آنچه مردم مى كردند (۷۰).

و كسانى كه كافر شدند، دسته دسته، به سوى جهنم رانده مى شوند، تا آن جا كه به كنار جهنم برسند، درها به رويشان باز مى شود و خازنان دوزخ، به ايشان مى گويند: آيا رسولانى از جنس خود شما به سوى شما نيامدند، كه آيات پروردگارتان را بر شما بخوانن،د و شما را از لقاى امروزتان بترسانند؟ مى گويند: بله، آمدند، وليكن كلمۀ عذاب عليه كفار محقق شده بود (۷۱).

آنگاه گفته مى شود: از هر در به دوزخ داخل شويد، در حالى كه در آن، كه جاى متكبرين است، جاودان باشيد (۷۲).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۳۶

و كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند، دسته دسته، به سوى بهشت رانده مى شوند، تا وقتى كه نزديك آن شوند، درهايش گشوده مى شود و خازنانش، به ايشان گويند: سلام بر شما كه پاك بوديد، پس براى هميشه داخل بهشت شويد (۷۳).

و گفتند: حمد خدا را كه به وعدۀ خود وفا كرد و زمين را به ارث در اختيار ما قرار داد، تا در هر جاى بهشت كه بخواهيم، منزل كنيم و چه خوب است اجر اهل عمل (۷۴).

و ملائكه را مى بينى كه پيرامون عرش مى چرخند و به حمد خدا تسبيح مى كنند و بين ايشان به حق داورى مى شود و گفته مى شود: الحمد لله ربّ العالمين (۷۵).

«بیان آیات»

فصلى است از آيات سوره «زمر»، كه سوره با آن ختم مى شود، و در آن، خلاصه اى از آنچه از ادله مزبور در سوره استنتاج مى شود، بيان كرده و سپس رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را مأمور مى كند كه مشركان را مخاطب قرار دهد و بگويد: پيشنهادى كه عليه او كردند مبنى بر اين كه آن جناب هم، خدايان ايشان را بپرستد، جز جهل به مقام خداى تعالى، منشأى نداشته، و تذكرشان دهد كه هم به او و هم به ساير انبياى قبل از او وحى شده كه اگر شرك بورزند، اعمالشان بى نتيجه مى شود.

سپس خداى سبحان، تذكر مى دهد كه مشركان آن طور كه بايد خدا را نشناخته اند، و گرنه در ربوبيت خدا نسبت به ايشان، شك و ترديد نمى كردند، و غير از خدا را نمى پرستيدند. و سپس خداى تعالى، نظام بازگشت به سوى خود را - كه همان تدبير معاد خلق است - ذكر نموده، و با بيانى جامع و كافى كه بيش از آن تصور ندارد، توضيح داده؛ و سوره را با حمد خود ختم مى كند.

«اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شىئ»

اين همان حقيقتى است، كه قبلا اعتراف مشركان را درباره اش ذكر كرد، و فرمود: «وَ لَئِن سَألتَهُم مَن خَلَقَ السّمَاواتِ وَ الأرضِ لَيَقُولُنّ اللّه»، و اين اعتراف را زيربناى اين استدلال خود، كه تدبير همه اشياء مستند به خدا است، قرار داد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۳۷

و اين جمله، در مقام زمينه چينى است براى همان مسأله تدبير، كه بعدا خاطر نشان مى كند. چون - قبلا هم مكرر گفته ايم - كه خلقت، جداى از تدبير نيست. به همين جهت، در مقام استناد خلقت به خدا، منتقل مى شود به اين كه ملك هم مختص به خداست، و مى فرمايد: «لَهُ مَقَالِيدُ السّمَاوَاتِ وَ الأرض». و از اختصاص ملك براى خدا، منتقل مى شود به اين كه پس خدا وكيل بر هر چيز و قائم مقام آن در تدبير امر آن است.

و ما، در سابق، در ذيل آيه «ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُم لَا إله إلّا هُوَ خَالِقُ كُلّ شَئ»، در جلد هفتم اين كتاب، گفتارى پيرامون معناى شمول خلقت نسبت به همه چيز گذرانديم.

بیان وحدانيّت خدا در ربوبيّت، و اين كه او، خالق همه چيز، و وكيل بر همه چيز است

«وَ هُوَ عَلى كُلِّ شئٍ وَكِيلٌ»:

و اين، بدان جهت است كه خلقت و هستى هر چيز منتهى بدو است، و اين اقتضا دارد كه او، مالك هر چيز باشد. پس هيچ موجودى از موجودات، مالك چيزى نيست. نه خودش را و نه چيز ديگر را كه از وجود خودش ترشح مى شود، مگر به تمليكى از خداى تعالى. پس هر چيزى كه تصور شود، به خاطر فقر مطلقش، مالك هيچ تدبيرى نيست، و خدا، مالك تدبير آن است.

و اما تمليك خدا نسبت به هستى آن موجود، و عمل آن، نيز نوعى از تدبير خدا است، و ملك او را تأكيد مى كند. نه اين كه با مالكيتش منافات داشته باشد. حتى اگر ملائكه را وكيل خود بر چيزى از امور مى كند، اين خود قوّت وكالت خودش را مى رساند. نه اين كه امرى را به آن ملائكه تفويض كرده باشد، و دست وكالت خود را بسته باشد. (به خلاف تمليك ما و توكيل ما، كه وقتى چيزى را به كسى تمليك مى كنيم، ديگر خود مالك آن نيستيم، و يا اگر كسى را وكيل در كارى مى كنيم، دامنۀ دخل و تصرفات خود را كمتر مى كنيم) - دقت بفرماييد.

و كوتاه سخن آن كه: وقتى هر موجودى از موجودات كه فرض شود مالك خود نباشد، قهرا خداى سبحان، وكيل او و قائم مقام او و مدبّر امر او خواهد بود. حال چه اين كه موجود فرض شده از اسباب عالَم باشد، و چه از مسبّبات. پس هرچه باشد، خداى سبحان يگانه، ربّ او است.

پس روشن شد كه جملۀ مورد بحث، در اين مقام است كه به يگانگى خدا در ربوبيت اشاره كند، و مقصود هم بيان همين نكته است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۳۸

پس اين كه بعضى از مفسران گفته اند: «ذكر جمله «وَ هُوَ عَلَى كُلّ شَئ وَكِيل» بعد از جملۀ «اللّهُ خَالِقُ كُلّ شَئ»، براى آن است كه دلالت كند بر اين كه خداى تعالى، غنىّ مطلق است، و منافع و مضارّ، مربوط به بندگان است».

و يا گفته اند كه: «مراد اين است كه بفهماند خداى تعالى، حافظ هر چيز است. پس مى خواهد اشاره كند به اين كه اشيا در بقايشان، محتاج به اويند، همچنان كه در پيدايش خود، محتاج او هستند»، بياناتى است كه به كلّى، اجنبى از معناى آيه است.

«لَّهُ مَقَالِيدُ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ ...»:

كلمه «مقاليد» - به طورى كه گفته اند - به معناى كليدها است، و اين كلمه، جمعى است كه مفرد ندارد. و منظور از مفاتيح و مقاليد آسمان ها و زمين، مفاتيح خزاين آسمان و زمين است. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ للهِ خَزَائِنُ السّمَاوَاتِ وَ الأرض»، و خزاين آسمان ها و زمين، عبارت است از: غيبت آن ها كه اشياء و نيز نظام اشياء از آن غيب درآمده، ظهور پيدا مى كنند، و به عالَم شهود منتقل مى شوند. همچنان كه باز در اين باره فرموده: «وَ إن مِن شَئٍ إلّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزّلُهُ إلّا بِقَدَرٍ مَعلُوم».

و مالك كليدهاى آسمان ها و زمين بودن، كنايه است از اين كه مالك آن خزينه هايى است كه هستى موجودات و ارزاقشان و عمرها و اجل هايشان و ساير چيزهايى كه از آغاز پيدايش تا وقتى كه به خدا باز مى گردند و در مسير هستى به آن ها مواجه مى شوند، از آن جاست.

و اين جمله، يعنى جملۀ «لَهُ مَقَالِيد...»، در مقام تعليل جملۀ «وَ هُوَ عَلَى كُلّ شَئ وَكِيل» است، و به همين جهت، «واو» عاطفه، بين آن دو نياورده است.

«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ أُولَئك هُمُ الْخَاسِرُونَ»:

در سابق گفتيم كه جملۀ «اللّهُ خَالِقُ كُلّ شَئ» تا جملۀ «وَ الأرض»، از حجت هايى كه در خلال آيات سابق بود، خلاصه گيرى مى كند. و بنابر همين ادعا، جملۀ «وَ الّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللّه...»، عطف بر جملۀ «اللّهُ خَالِقُ كُلّ شَئ» مى شود، و معناى مجموع آن چنين مى شود:

آنچه حجت ها و آيات بر آن دلالت مى كند، اين است كه خدا، خالق و در نتيجه مالك و در نتيجه مالك بودن هم، وكيل بر هر چيز است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۳۹

و خلاصه يگانۀ در ربوبيت و الوهيت است. و كسانى كه به آيات پروردگارشان كفر ورزيده، و او را يگانه در ربوبيت ندانسته و عبادتش نكردند، زيانكارند.

مفسران در اين كه جملۀ «وَ الّذِينَ كَفَرُوا...»، به كجا عطف شده، اختلاف كرده اند، و وجوه بسيار و مختلفى آورده اند، كه چون فايده اى در نقلش نديديم، از نقل آن صرف نظر كرديم. شما مى توانيد به تفاسير مفصل مراجعه كنيد.

«قُلْ أَفَغَيرَ اللَّهِ تَأْمُرُونّى أَعْبُدُ أَيُّهَا الجَْاهِلُونَ»:

بعد از آن كه خداى سبحان، خلاصه حجت هاى مزبور در سوره را، يعنى يگانگى خدا را در خلقت، ملك و تدبير را بيان كرد، و لازمۀ آن، يگانگى او در ربوبيت و الوهيت بود، لذا به رسول گرامى خود دستور مى دهد كه مشركان را - كه به وى مى گفتند خدايان ايشان را بپرستد - مخاطب قرار داده، بفرمايد: بعد از آن همه حجت هاى روشن، ديگر محلى براى پرستش غير خدا و پذيرفتن پيشنهاد شما باقى نمى ماند، و آيا اين پيشنهاد، به غير از جهل، چيز ديگرى مى تواند باشد؟

پس در جملۀ «أفَغَيرَ اللّهِ تَأمُرُونّى أعبُدُ»، حرف «فاء»، براى آن است كه مضمون جمله را بر جملۀ «اللّهُ خَالِقُ كُلّ شَئ» - تا آخر دو آيه - تفريع كند و اين را، نتيجۀ آن قرار دهد. و استفهام در آن، استفهام انكارى است، و كلمۀ «غَيرَ اللّه»، مفعول جملۀ «أعبُدُ» است. و اگر مفعول جلوتر از فعلش قرار گرفته، براى اين است كه بر ذكر آن عنايت داشته. و جملۀ «تَأمُرُونّى»، جمله اى است معترضه، كه بين فعل و مفعولش فاصله شده، و اصل جمله «تَأمُرُونّى»، «تَأمُرُونَنِى» بوده، كه يكى از «نون» ها، در «نون» ديگر ادغام شده است.

و جملۀ «أيُّهَا الجَاهِلُون»، خطاب رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، به ايشان است تا اشاره كند به اين كه پيشنهاد آنان - كه آن جناب هم، غير خدا را بپرستد - با اين كه ادله گذشته در يگانگى خدا در ربوبيت و الوهيت روشن بود، چيزى جز نفهمى و نادانى ايشان نمى تواند باشد.

«وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْك وَ إِلى الَّذِينَ مِن قَبْلِك لَئنْ أَشرَكْت لَيَحْبَطنَّ عَمَلُك ...»:

اين جمله، مدلول و معناى حجت هاى عقلى را كه به وسيله وحى اقامه شد، تأييد مى كند. گويا فرموده: غير از خدا را نپرست، چون پرستش غير خدا، جهل است. و چگونه جايز باشد براى تو با اين كه وحى صريحا تو را دلالت كرد بر اين كه از اين كار نهى شده اى، همچنان كه عقل هم از آن نهى مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۴۰

پس در جملۀ «وَ لَقَد أُوحِىَ إلَيك»، «لام»، لام قسم است، و جملۀ «لَئِن أشرَكتَ لَيَحبَطَنّ عَمَلُك»، بيان مى كند كه آن وحيى كه نازل شده چه بوده، و تقدير كلام چنين است:

سوگند مى خورم كه اين معنا به تو وحى شده، كه اگر شرك بورزى، چنين و چنان مى شود، و به انبياى قبل از تو نيز، وحى شده بود كه اگر شرك بورزيد، عمل تان، بى نتيجه گشته و از زيانكاران خواهيد شد.

بیان اين كه نهى پيامبر«ص» از شرك، نهى حقيقى است

و خطاب در آيه به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و ساير انبياء «عليهم السلام»، به نهى از شرك و انذارشان به حبط شدن عمل و جزو زيانكاران شدن، خطابى است حقيقى، و تهديد و انذارى است واقعى. چون همان طور كه قبلا هم گفتيم، غرض اين سوره، اشاره به اين حقيقت است كه:

رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» هم، مأمور به ايمان آوردن است. او، مشركان را به هرچه دعوت مى كند كه بدان ايمان آورند، خودش نيز بايد بدان ايمان آورد، و به هر تكليفى كه دعوت مى كند انجام دهند، خودش هم بايد انجام دهد. خلاصه او هم، فردى از افراد مسلمين است. پس ديگر نمى تواند پيشنهاد مشركان را در پرستش بت هاى ايشان بپذيرد.

و صرف اين كه انبياء معصوم به عصمت الهى هستند و با داشتن آن، ديگر ممكن نيست معصيت از ايشان سر بزند، باعث نمى شود كه تكليف از ايشان ساقط باشد، و توجه تكليف به ايشان صحيح نباشد. چون اگر اين طور بود، ديگر عصمت در حقّ شان تصور نمى شد، همچنان كه در حق جمادات و گياهان تصور ندارد. پس معصوم به كسى گفته مى شود كه بتواند گناه كند، ولى نكند.

علاوه بر اين، عصمت - كه عبارت است از قوه اى كه با داشتن آن، صدور معصيت ممتنع مى شود - خود از شؤون مقام علم است، و اين معنا همان طور كه در سابق، در تفسير آيه «وَ مَا يُضِلُّونَ إلّا أنفُسَهُم وَ مَا يَضُرُّونَكَ مِن شَئ» بدان اشاره كرديم، با داشتن اختيار منافات ندارد. چون اختيار، از شؤون مقام عمل است، و معنايش اين است كه: هم صدور فعل از جوارح و اعضا صحيح باشد، و هم ترك فعل.

و معلوم است كه علم قطعى به مفسدۀ گناه - كه مانع از صدور آن گناه از دارندۀ آن علم باشد - منافاتى با اين كه دارندۀ آن علم مختار باشد، ندارد. مثلا كسى كه علم قطعى دارد به اين كه در اثر خوردن فلان سم مى ميرد و يا نابينا مى شود، چنين علمى، مانع قطعى او از خوردن سم است، ولى لازمۀ اين منع، اين نيست كه خوردن سم از او محال باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۴۱

بلكه باز هم صدور و عدم صدور اين عمل از اعضا و جوارح او صحيح است. هم مى تواند بخورد و هم مى تواند اجتناب كند. در نتيجه، پس باز هم صحيح است كه به او بگوييم: از خوردن سم اجتناب كن.

و از آنچه گذشت، به خوبى روشن شد اين كه از كلام بعضى از مفسران بر مى آيد كه خواسته اند بگويند: نهى از شرك و امثال آن، نسبت به معصوم، نهى صورى است و منظور، نهى امت است، و مبناى كلام از باب مَثَل معروف است كه مى گويند: «دخترم به تو مى گويم، عروسم تو بشنو»؛ حرف درستى نيست.

و وجه نادرستى اش از آنچه گذشت، واضح شد. و اما اين كه خود ما هم در سابق گفتيم، و در بعضى روايات هم آمده كه اين گونه خطاب هاى قرآنى كه به معصومين شده، از باب مَثَل معروف «دخترم به تو مى گويم، عروسم تو بشنو» است، معنايش اين نيست كه خطاب به معصوم، اصلا غلط است؛ بلكه معنايش اين است كه اگر تكليف به كسانى را كه هم ممكن است آن را اطاعت كنند، و هم ممكن است مخالفت و معصيت كنند، متوجه كسى كنيم كه حتما آن را اطاعت مى كند، مؤثرتر مى افتد، همان طور كه گفته اند: كنايه، رساتر از تصريح است.

«وَ لَتَكُونَنّ مِنَ الخَاسِرِين» - معناى اين جمله، از بيانى كه گذشت، روشن شد. و ممكن است الف و لام در «الخَاسِرِين»، عهد را افاده كند. آن وقت معنا چنين مى شود: در اين صورت، تو از همان خاسرانى خواهى بود كه به آيات خدا كفر ورزيده، و از حجت هاى دالّه بر وحدانيت خدا اعراض كردند.

«بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُن مِّنَ الشّاكِرِينَ»:

كلمۀ «بَل»، اعراض از نهى مستفاد از كلام قبلى را مى رساند. گويا فرموده: پس بنابر آنچه گفته شد، غير خدا را نپرست، بلكه تنها خدا را بندگى كن. و اگر اسم مقدس «اللّه» را كه مفعول است، جلوتر از فعل «فَاعبُد» آورد، براى افادۀ حصر است.

و حرف «فاء» در جملۀ «فَاعبُد»، زايده است و - به طورى كه گفته اند - تنها به منظور تأكيد در كلام آمده. ولى بعضى هم گفته اند كه فاى جزاء است. جزايى كه شرط آن حذف شده، و تقدير كلام: «بَل إن كُنتَ عَابِداً أو عَاقِلاً فَاعبُدِ اللّه» بوده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۴۲

«وَ كُن مِنَ الشّاكِرِين» - يعنى: با خداپرستی ات، از شاكران شو. از كسانى كه شكر نعمت خدا به جا مى آورند. نعمت هايى كه همه بر يگانگى او در ربوبيت و الوهيت دلالت دارد. در تفسير جملۀ «وَ سَيَجزِى اللّهُ الشّاكِرِين»، و جملۀ «وَ لَا تَجِدُ أكثَرَهُم شَاكِرِين»، گفتيم كه مصداق شاكرين - البته شاكرين به حقيقت معناى كلمه - همانا مخلَصين - به فتحه لام - هستند. بدان جا مراجعه فرماييد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←