گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۵: خط ۵:


<span id='link223'><span>
<span id='link223'><span>
==تقرير احتجاجات متعدد بر وحدانيت خداى تعالى كه آيه :قل انما انا منذر و ما من اله الا الله ... متضمن است ==
==بیان چند دلیل گوناگونف بر اثبات یگانگی خداى تعالى==
و جمله ((و ما من اله الا اللّه (( - تا آخر دو آيه - توحيد را با حجتى كه آن را اثبات كند، يعنى ، آنچه از اسماء و صفات خدا بر توحيد دلالت مى كند را ابلاغ مى دارد.
و جمله «وَ مَا مِن إله إلّا اللّه» - تا آخر دو آيه - «توحيد» را با حجتى كه آن را اثبات كند، يعنى آنچه از اسماء و صفات خدا بر توحيد دلالت مى كند را، ابلاغ مى دارد.
پس جمله ((و ما من اله الا اللّه (( الوهيت را - كه عبارت است از معبوديت به حق - از تمامى آلهه نفى مى كند. و اما اثبات ((الوهيت (( براى خداى تعالى امرى است كه بعد از انتفاى الوهيت از غير خدا، قهرا و خود بخود حاصل است ؛ چون بين اسلام و وثنيت در اصل اينكه معبود به حقى وجود دارد اختلاف و نزاعى نيست ، نزاعى كه هست در اين است كه آن اله و معبود به حق اللّه تعالى است ، و يا غير اوست ؟ هر چند كه گفتيم اسماء و صفاتى كه در آيه آمده ، خود دليل اثبات الوهيت خدا نيز هست ، و تنها الوهيت غير خدا را نفى نمى كند.
 
((الواحد القهار(( - اين دو اسم وحدانيت خدا را در هستى و قهرش بر هر چيز اثبات مى كند، به اين بيان كه مى فرمايد: خداى تعالى موجودى است كه هيچ موجودى وجودش مانند او نيست ، و چون او كمالى لا يتناهى دارد - كمالى كه عين وجود اوست - پس او غنى بالذات و على الاطلاق است ، و غير از او هر چه باشد فقير و محتاج به او است ، آنهم نه تنها از يك جهت ، بلكه از تمام جهات . از جهت وجود، و از جهت آثار وجود.
پس جمله «وَ مَا مِن إله إلّا اللّه»، الوهيت را - كه عبارت است از معبوديت به حق - از تمامى آلهه نفى مى كند. و اما اثبات «ألوهيتم براى خداى تعالى، امرى است كه بعد از انتفاى الوهيت از غير خدا، قهرا و خود به خود، حاصل است. چون بين اسلام و وثنيّت در اصل اين كه معبود به حقى وجود دارد، اختلاف و نزاعى نيست. نزاعى كه هست، در اين است كه آن اله و معبود به حق، «اللّه» تعالى است، و يا غير اوست؟ هرچند كه گفتيم اسماء و صفاتى كه در آيه آمده، خود دليل اثبات الوهيت خدا نيز هست، و تنها الوهيت غير خدا را نفى نمى كند.
 
«'''الوَاحِدُ القَهّار'''» - اين دو اسم، وحدانيت خدا را در هستى و قهرش بر هر چيز اثبات مى كند. به اين بيان كه مى فرمايد:  
 
خداى تعالى، موجودى است كه هيچ موجودى، وجودش مانند او نيست، و چون او كمالى لايتناهى دارد - كمالى كه عين وجود اوست - پس او، غنىّ بالذات و على الاطلاق است، و غير از او، هرچه باشد، فقير و محتاج به او است. آن هم نه تنها از يك جهت، بلكه از تمام جهات. از جهت وجود، و از جهت آثار وجود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۳۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۳۹ </center>
غير او هر چه دارند همه نعمت و افاضه خداى سبحان است . پس خدا قاهر بر هر چيز است بر طبق اراده خويش . و هر چيزى مطيع است در آنچه خداوند اراده كند و خاضع است در برابر آنچه او بخواهد.
غير او، هرچه دارند، همه نعمت و افاضۀ خداى سبحان است. پس خدا، قاهر بر هر چيز است، بر طبق اراده خويش. و هر چيزى مطيع است، در آنچه خداوند اراده كند و خاضع است، در برابر آنچه او بخواهد. و اين خضوع ذاتى كه در هر موجود است، همان حقيقت عبادت است.  
و اين خضوع ذاتى كه در هر موجود است همان حقيقت عبادت است . پس اگر جايز باشد براى چيزى در عالم هستى عملى به عنوان عبادت انجام داد، عملى كه عبوديت و خضوع آدمى را مجسم سازد، همان عمل عبادت خداى سبحان است ؛ چون هر چيز ديگرى به غير از او فرض شود، مقهور و خاضع براى اوست ، و از خود، مالك هيچ چيز نيست ، نه مالك خويش است و نه مالك چيزى ديگر. و در هستى خودش و غير از خودش ، و نيز در آثار هستى استقلال ندارد، پس نتيجه مى گيريم كه تنها خداى سبحان معبود به حق است ، و نه ديگرى .
 
و جمله ((رب السموات و الاءرض و ما بينهما(( حجت ديگرى را بر وحدانيت خدا در ((الوهيت (( افاده مى كند، به اين بيان كه نظام تدبيرى كه در سراسر جهان جريان دارد نظامى است واحد و متصل ؛ نظامى كه هيچ ناحيه اش از ناحيه ديگر جدا نيست ، و ممكن نيست ، مثلا، نظام در آسمانهايش را از نظام در زمين جدا كرد. قبلا هم مكرر گفته بوديم كه خلقت و تدبير از يكديگر جدا نيستند، بلكه تدبير عبارت از آن است كه موجودات را رديف و پشت سر هم ، و هر يك را در جايى كه بايد باشد خلق كند، پس تدبير به يك معنا همان خلقت است ، همچنان كه خلقت به معنايى ديگر همان تدبير است .
پس اگر جايز باشد براى چيزى در عالَم هستى، عملى به عنوان عبادت انجام داد، عملى كه عبوديت و خضوع آدمى را مجسّم سازد، همان عمل عبادت خداى سبحان است. چون هر چيز ديگرى به غير از او فرض شود، مقهور و خاضع براى اوست، و از خود، مالك هيچ چيز نيست. نه مالك خويش است و نه مالك چيزى ديگر. و در هستى خودش و غير از خودش، و نيز در آثار هستى استقلال ندارد. پس نتيجه مى گيريم كه تنها خداى سبحان معبود، به حق است، و نه ديگرى.
و چون مشركين هم اعتراف دارند بر اينكه پديد آورنده و خالق آسمانها و زمين كسى جز خداى سبحان نيست ، پس تنها او رب و مدبر عالم است ، و در نتيجه او اله و معبودى است كه بايد مورد عبادت قرار گيرد - چون عبادت عملى است كه عبوديت و مملوكيت عابد را در برابر معبود و مالك خود مجسم مى سازد، و نيز تصرف مالك ، و افاضه نعمت به مملوك ، و دفع نقمت از او را ممثل مى كند - پس خداى سبحان تنها اله در آسمانها و زمين و مابين آن دو است و اله ديگرى جز او نيست - دقت فرماييد
 
و ممكن هم هست بگوييم : جمله ((رب السموات و الاءرض و ما بينهما(( بيان است براى كلمه ((القهار(( و يا براى دو كلمه ((الواحد القهار((.
و جمله «رَبّ السّماوَاتِ وَ الأرضِ وَ مَا بَينَهُمَا»، حجت ديگرى را بر وحدانيت خدا در «الوهيت» افاده مى كند. به اين بيان كه نظام تدبيرى كه در سراسر جهان جريان دارد، نظامى است واحد و متصل. نظامى كه هيچ ناحيه اش، از ناحيه ديگر جدا نيست، و ممكن نيست. مثلا، نظام در آسمان هايش را از نظام در زمين جدا كرد.  
و دو كلمه ((العزيز الغفار(( نيز حجتى ديگر بر يگانگى خدا در ((الوهيت (( را افاده مى كند. به اين بيان كه : خداى تعالى ((عزيز(( است ؛ يعنى هيچ چيز بر او غالب نمى آيد تا او را بر خلاف خواسته و اراده اش مجبور كند، و يا از آنچه كه خواسته و اراده كرده جلوگير شود. پس او عزيز على الاطلاق است ، و هر عزيزى ديگر در برابر او ذليل و مطيع و فرمانبر است . عبادت هم كه گفتيم چيزى جز اظهار ذلت نيست ، و اين اظهار ذلت جز در برابر عزيز معنا ندارد، و به جز خدا هم كسى عزيز نيست ، چون هر عزيزى عزتش از اوست .
 
قبلا هم مكرر گفته بوديم كه: خلقت و تدبير، از يكديگر جدا نيستند، بلكه تدبير عبارت از آن است كه موجودات را رديف و پشت سرِ هم، و هر يك را در جايى كه بايد باشد، خلق كند. پس تدبير، به يك معنا همان خلقت است، همچنان كه خلقت به معنايى ديگر، همان تدبير است.
 
و چون مشركان هم اعتراف دارند بر اين كه پديد آورنده و خالق آسمان ها و زمين، كسى جز خداى سبحان نيست، پس تنها او، ربّ و مدبّر عالَم است، و در نتيجه، او إله و معبودى است كه بايد مورد عبادت قرار گيرد - چون عبادت، عملى است كه عبوديت و مملوكيت عابد را در برابر معبود و مالك خود مجسّم مى سازد. و نيز، تصرف مالك، و افاضه نعمت به مملوك، و دفع نقمت از او را ممثّل مى كند - پس خداى سبحان، تنها إله در آسمان ها و زمين و مابين آن دو است، و إله ديگرى، جز او نيست - دقت فرماييد.
 
و ممكن هم هست بگوييم: جملۀ «رَبّ السّماوات وَ الأرض وَ مَا بَينَهُمَا»، بيان است براى كلمه «القَهّار»، و يا براى دو كلمۀ «الوَاحِدُ القَهّار».
 
و دو كلمه «العَزِيزُ الغَفّارُ» نيز، حجتى ديگر بر يگانگى خدا در «الوهيت» را افاده مى كند. به اين بيان كه: خداى تعالى، «عزيز» است. يعنى: هيچ چيز بر او غالب نمى آيد، تا او را بر خلاف خواسته و اراده اش مجبور كند، و يا از آنچه كه خواسته و اراده كرده، جلوگير شود. پس او، عزيز على الاطلاق است، و هر عزيزى ديگر، در برابر او، ذليل و مطيع و فرمانبر است. عبادت هم كه گفتيم چيزى جز اظهار ذلت نيست، و اين اظهار ذلت، جز در برابر عزيز معنا ندارد، و به جز خدا هم، كسى عزيز نيست. چون هر عزيزى، عزّتش، از اوست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۴۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۴۰ </center>
اين آن حجتى است كه از كلمه ((عزيز(( براى يگانگى خدا در ((الوهيت (( استفاده كنيم . و اما استفاده آن از كلمه ((غفار(( بيانش اين است كه : ((عبادت (( عبارت از عملى است كه عبوديت و تقرب به معبود را مجسم نموده و دورى بنده را از مالك برطرف كند و اين همان مغفرت گناه است ، و چون يگانه كسى كه مستقل به رحمت رساندن بر خلق است ، و هر چه رحمت مى رساند خزينه هايش تهى نمى گردد خداست ، و او كسى است كه بندگان عابد خود را در آخرت به دار كرامت خود مى برد، پس يگانه غفار هم كه به طمع آمرزش سزاوار عبادت است ، او است .
اين، آن حجتى است كه از كلمه «عزيز»، براى يگانگى خدا در «الوهيت» استفاده كنيم. و اما استفادۀ آن از كلمه «غفّار»، بيانش اين است كه:  
ممكن هم هست دو كلمه ((عزيز(( و ((غفار(( اشاره باشد به علت دعوت به توحيد، و يا وجوب ايمان به آن دعوت ، وجوبى كه بر حسب مقام از جمله ((و ما من اله الا اللّه الواحد القهار(( استفاده مى شود، و معناى اين باشد كه : من شما را به سوى توحيد خدا دعوت مى كنم ، به دعوتم ايمان بياوريد؛ براى اينكه خدا عزيزى است كه عزتش آميخته با ذلت نيست ، و نيز براى اينكه او ((غفار(( است ، و معبود هم بايد همان كسى باشد كه غفار است .
 
قُلْ هُوَ نَبَؤٌا عَظِيمٌ أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضونَ
«عبادت»، عبارت از عملى است كه عبوديت و تقرب به معبود را مجسّم نموده، و دورى بنده را از مالك برطرف كند و اين، همان مغفرت گناه است. و چون يگانه كسى كه مستقل به رحمت رساندن بر خلق است، و هرچه رحمت مى رساند، خزينه هايش تهى نمى گردد، خداست، و او، كسى است كه بندگان عابد خود را در آخرت به دار كرامت خود مى برد، پس يگانۀ غفّار هم، كه به طمع آمرزش سزاوار عبادت است، او است.
 
ممكن هم هست دو كلمۀ «عزيز» و «غفّار»، اشاره باشد به علت دعوت به توحيد، و يا وجوب ايمان به آن دعوت. وجوبى كه بر حسب مقام از جملۀ «وَ مَا مِن إله إلّا اللّهُ الوَاحِدُ القَهّار» استفاده مى شود، و معناى اين باشد كه: من شما را به سوى توحيد خدا دعوت مى كنم، به دعوتم ايمان بياوريد. براى اين كه خدا، عزيزى است كه عزتش، آميخته با ذلت نيست. و نيز براى اين كه او، «غفّار» است، و معبود هم، بايد همان كسى باشد كه غفار است.
 
«'''قُلْ هُوَ نَبَؤٌا عَظِيمٌ * أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضونَ'''»:
 
مرجع ضمير ((هو(( همان داستان وحدانيت خداست كه جمله ((و ما من اله الا اللّه ...(( بيانش مى كرد.
مرجع ضمير ((هو(( همان داستان وحدانيت خداست كه جمله ((و ما من اله الا اللّه ...(( بيانش مى كرد.
بعضى از مفسرين گفته اند: ((مرجع آن قرآن كريم است ، مى فرمايد: قرآن نبا عظيم است ، كه مردم از آن اعراض مى كنند((. و اين وجه با سياق آيات سابق هم سازگارتر است ، چون سياق همه آنها با قرآن ارتباط داشت . و نيز با آيه بعدى هم كه مى فرمايد: ((ما كان لى من علم بالملا الاعلى اذ يختصمون ((، سازگارتر است . و معناى آيه مورد بحث و آيه بعدى ، اين مى شود كه : من از پيش خود هيچ علمى به ملا اعلى و تخاصم آنان نداشتم ، تا آنكه قرآن اين نبا عظيم مرا خبردار كرد. بعضى ديگر گفته اند: مرجع ((هو(( قيامت است . ولى اين وجه از همه بعيدتر است .
بعضى از مفسرين گفته اند: ((مرجع آن قرآن كريم است ، مى فرمايد: قرآن نبا عظيم است ، كه مردم از آن اعراض مى كنند((. و اين وجه با سياق آيات سابق هم سازگارتر است ، چون سياق همه آنها با قرآن ارتباط داشت . و نيز با آيه بعدى هم كه مى فرمايد: ((ما كان لى من علم بالملا الاعلى اذ يختصمون ((، سازگارتر است . و معناى آيه مورد بحث و آيه بعدى ، اين مى شود كه : من از پيش خود هيچ علمى به ملا اعلى و تخاصم آنان نداشتم ، تا آنكه قرآن اين نبا عظيم مرا خبردار كرد. بعضى ديگر گفته اند: مرجع ((هو(( قيامت است . ولى اين وجه از همه بعيدتر است .
خط ۲۹: خط ۴۵:
اين آيه تاءكيد جمله ((انما انا منذر(( است ، و به منزله تعليلى است براى جمله ((ما كان لى من علم بالملا الاعلى (( و معنايش اين است كه : من هرگز علمى نداشتم و نمى توانستم داشته باشم ، چون علم من از جانب خودم نيست ، بلكه هر چه هست به وسيله وحى است ، و چيزى به من وحى نمى شود، مگر آنچه كه مربوط به انذار باشد.
اين آيه تاءكيد جمله ((انما انا منذر(( است ، و به منزله تعليلى است براى جمله ((ما كان لى من علم بالملا الاعلى (( و معنايش اين است كه : من هرگز علمى نداشتم و نمى توانستم داشته باشم ، چون علم من از جانب خودم نيست ، بلكه هر چه هست به وسيله وحى است ، و چيزى به من وحى نمى شود، مگر آنچه كه مربوط به انذار باشد.
<span id='link224'><span>
<span id='link224'><span>
==توضيح درباره ارتباط آيه : اذقال ربك للملئكة انى خالق بشرا من طين باقبل ==
==توضيح درباره ارتباط آيه : اذقال ربك للملئكة انى خالق بشرا من طين باقبل ==
إِذْ قَالَ رَبُّك لِلْمَلَئكَةِ إِنى خَلِقُ بَشراً مِّن طِينٍ
إِذْ قَالَ رَبُّك لِلْمَلَئكَةِ إِنى خَلِقُ بَشراً مِّن طِينٍ
۱۳٬۷۳۸

ویرایش