۱۳٬۷۸۶
ویرایش
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
(۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۳۳: | خط ۳۳: | ||
همين كه عذاب نزديك ايشان رسيد و با چشم خود آن را ديدند، همگى به خدا ايمان آورده و توبه كردند. خدا هم، آن عذاب را كه در دنيا خوارشان مى ساخت، از ايشان بر داشت. | همين كه عذاب نزديك ايشان رسيد و با چشم خود آن را ديدند، همگى به خدا ايمان آورده و توبه كردند. خدا هم، آن عذاب را كه در دنيا خوارشان مى ساخت، از ايشان بر داشت. | ||
و اما يونس «عليه السلام»، وقتى خبردار شد كه آن عذابى كه خبر داده بود، از ايشان برداشته شده، و گويا متوجه نشده كه قوم او ايمان آورده و توبه كرده اند، لذا ديگر به سوى ايشان برنگشت، در حالى كه از آنان خشمگين و ناراحت بود. همچنان پيش رفت. در نتيجه، ظاهر حالش، حال كسى بود كه از خدا فرار مى كند و به عنوان قهر كردن از اين كه چرا خدا او را نزد اين مردم خوار كرد، دور مى شود. و نيز، در حالى مى رفت كه گمان مى كرد، دست ما به او نمى رسد. پس سوار كشتى پُر از جمعيت شد و رفت. | و اما يونس «عليه السلام»، وقتى خبردار شد كه آن عذابى كه خبر داده بود، از ايشان برداشته شده، و گويا متوجه نشده كه قوم او ايمان آورده و توبه كرده اند، لذا ديگر به سوى ايشان برنگشت، در حالى كه از آنان خشمگين و ناراحت بود. همچنان پيش رفت. | ||
در نتيجه، ظاهر حالش، حال كسى بود كه از خدا فرار مى كند و به عنوان قهر كردن از اين كه چرا خدا او را نزد اين مردم خوار كرد، دور مى شود. و نيز، در حالى مى رفت كه گمان مى كرد، دست ما به او نمى رسد. پس سوار كشتى پُر از جمعيت شد و رفت. | |||
در بين راه، نهنگى بر سرِ راه كشتى آمد. چاره اى نديدند، جز اين كه يك نفر را نزد آن بيندازند، تا سرگرم خوردن او شود و از سرِ راه كشتى، به كنارى رود. به اين منظور، قرعه انداختند و قرعه، به نام يونس در آمد. او را در دريا انداختند. نهنگ او را بلعيد و كشتى نجات يافت. | در بين راه، نهنگى بر سرِ راه كشتى آمد. چاره اى نديدند، جز اين كه يك نفر را نزد آن بيندازند، تا سرگرم خوردن او شود و از سرِ راه كشتى، به كنارى رود. به اين منظور، قرعه انداختند و قرعه، به نام يونس در آمد. او را در دريا انداختند. نهنگ او را بلعيد و كشتى نجات يافت. | ||
خط ۸۵: | خط ۸۷: | ||
<span id='link164'><span> | <span id='link164'><span> | ||
==موارد اختلاف داستان يونس | ==موارد اختلاف داستان يونس «ع» نزد اهل كتاب، با ظواهر آيات قرآن كريم == | ||
موارد اختلافى كه در اين نقل با ظواهر آيات قرآن | موارد اختلافى كه در اين نقل با ظواهر آيات قرآن هست، بر خواننده پوشيده نيست. مثل اين نسبت كه به آن جناب داده كه از انجام رسالت الهى شانه خالى كرده و فرار كرده است. و اين كه از برطرف شدن عذاب از قوم ناراحت شده، با اين كه از ايمان و توبه آنان خبر داشته، و چنين نسبت هايى را نمى توان به انبياء «عليهم السلام» داد. | ||
حال اگر بگويى نظير اين | حال اگر بگويى: نظير اين نسبت ها در قرآن كريم آمده، در آيات همين داستان، در سوره «صافّات»، نسبت «اباق» (فرار)، به آن جناب داده، و نيز او را «مُغَاضِب» و خشمگين خوانده، و در سوره «انبياء»، به وى اين نسبت را داده كه پنداشته خدا بر او دست نمى يابد. | ||
در پاسخ | در پاسخ می گوييم: بين اين نسبت ها و نسبتى كه در كتب عهدين به آن جناب داده، فرق است. آرى، كتب مقدسه اهل كتاب، يعنى عهد قديم و جديد، سرشار از نسبت گناه و حتى گناهان كبيره و مهلكه به انبياء «عليهم السلام» است، ديگر جا ندارد يك مفسّر، در اين مقام بر آيد كه نسبت معصيت را طورى توجيه كند كه از معصيت بيرون شود. به خلاف قرآن كريم، كه ساحت انبيا را با صراحت، منزّه از معاصى و حتى گناهان صغيره می داند، و يك مفسّر چاره ندارد جز اين كه اگر به آيه و روايتى برخورد كه بوى چنين نسبتى از آن مى آمد، آن را توجيه كند. | ||
۳ - خداى | براى اين كه آياتى كه بر عصمت انبياء «عليهم السلام» دلالت دارد، خود قرينه قطعى است بر اين كه ظاهر چنين آيه و روايتى مراد نيست، و بايد حمل بر خلاف ظاهرش شود. و به همين جهت، در معناى كلمه «إذ أبَقَ»، و نيز در معناى «مُغَاضُباً فَظَنّ أن لَن نَقدِرَ...»، بيانى آورديم كه ديديد، هيچ منافاتى با عصمت انبياء «عليهم السلام» نداشت، و حاصل آن معنا، اين بود كه گفتيم: كلمات، حكايت حال و ايهامى است كه فعل يونس «عليه السلام»، موهم آن بود و خلاصه يونس «عليه السلام»، نه از انجام مأموريت فرار كرد، و نه از برطرف شدن عذاب خشمگين بود، ولى كارى كرد كه آن كار ايهامى به اين معانى داشت. | ||
۳ - خداى تعالى، در چند مورد از قرآن كريم، يونس «عليه السلام» را ستايش كرده. و در سوره «انبياء»، آيه (۸۸)، او را از مؤمنان خوانده. و در سوره «القلم»، آيه (۵۰) فرموده: او را «إجتباء» كرده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۵۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۵۷ </center> | ||
و به خاطر داريد كه گفتيم : | و به خاطر داريد كه گفتيم: «إجتباء»، به اين است كه خداوند بنده اى را خالص براى خود كند. و نيز، او را از صالحان خوانده. و در سوره «انعام»، آيه (۸۷)، در زمره انبياء شمرده، و فرموده كه: او را بر عالَميان برترى داده، و او و ساير انبياء را به سوى «صراط مستقيم» هدايت كرده. | ||
<span id='link165'><span> | <span id='link165'><span> | ||
==بحث روايتى == | ==بحث روايتى == | ||
در كتاب | در كتاب فقيه، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: هيچ قومى در ميان خود قرعه نينداختند، و امر خود را به خدا واگذار نكردند، مگر آن كه آنچه حق بود، از قرعه بيرون آمد. | ||
و نيز فرموده: چه حكمى بالاتر از حكم قرعه و عادلانه تر از آن است؟ وقتى اشخاص، امر خود را به خدا واگذارند، آيا اين خداى سبحان نيست كه مى فرمايد: «فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ المُدحَضِين»؟ | |||
و در كتاب | و در كتاب بحار، از كتاب بصائر نقل كرده، كه او، به سند خود، از حبّه عرنى روايت كرده كه گفت: اميرالمؤمنين «عليه السلام» فرمود: خداى تعالى، ولايت مرا بر همۀ اهل آسمان ها و اهل زمين عرضه كرد. جمعى بدان اقرار و جمعى ديگر انكار كردند. يونس از آنان بود كه انكار كرد و خدا، او را به همين سبب، در شكم ماهى حبس نمود، تا سرانجام اقرار نمود. | ||
مؤلف: در معناى اين روايت، روايات ديگرى نيز هست. و مراد از اين «ولايت»، ولايت كلّى الهى است، كه خود اميرالمؤمنين «صلوات اللّه عليه»، اولين كسى است از اين امت كه فتح باب آن كرد و آن، عبارت از آن است كه: خدا، قائم مقام بنده اى، در تدبير امر او گردد. و در نتيجه، آن بنده، جز به سوى خدا توجه نكند، و جز خواست خدا را نخواهد، و اين مقام را با پيمودن طريق عبوديت به بنده مى دهند. طريقى كه بنده را به حدّى می رساند كه خالص براى خدا مى شود، و به غير از خدا، احدى از آن بنده سهم نمى برد. | |||
و ظاهر عمل يونس | و ظاهر عمل يونس «عليه السلام» - همان طور كه گفتيم - ظاهرى بود كه مرضىّ خدا نبود، و نمى شد آن را به اراده خدا نسبت داد، و به همين جهت، خدا او را مبتلا كرد، تا به ظلمى که او به نفس خود كرد، اعتراف كند. آرى، خداى سبحان، منزّه است از ارادۀ مثل اين كارها. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۵۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۵۸ </center> | ||
پس بلايا و | پس بلايا و محنت هايى كه اولياى خدا، بدان مبتلا مى شوند، تربيتى است الهى، كه خدا به وسيلۀ آن بلايا، ايشان را تربيت مى كند و به حد كمال مى رساند و درجاتشان را بالا مى برد. هرچند كه بعضى از آن بلايا، جهات ديگر داشته باشند كه بتوان آن را مؤاخذه و عقاب ناميد، و اين خود معروف است كه گفته اند: «البَلاءُ لِلوَلَاء - بلا، لازمۀ ولايت و دوستى است». | ||
مؤيد اين معنا، حديثى است كه صاحب كتاب علل، به سند خود، از ابى بصير آورده، كه گفت: به امام صادق «عليه السلام» عرضه داشتم: به چه علت، خدا عذاب را از قوم يونس بر داشت، با اين كه تا بالاى سرشان آمد، و بر سرشان سايه افكند، و اين معامله را با هيچ قومى ديگر نكرد؟ | |||
در جواب فرمود: براى | در جواب فرمود: براى اين كه در علم خداى تعالى، اين معنا بود كه به زودى عذاب را از آنان بر مى گرداند، به خاطر اين كه توبه مى كنند. و اگر اين جريان را به اطلاع يونس نرساند، براى اين بود كه يونس فارغ براى عبادت او باشد، و در شكم ماهى، به مناجات با او بپردازد، و در عوض، مستوجب ثواب و كرامت او گردد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۵۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۵۹ </center> | ||
<span id='link166'><span> | <span id='link166'><span> | ||
==آيات ۱۴۹ - ۱۸۲ سوره | ==آيات ۱۴۹ - ۱۸۲ سوره صافّات == | ||
فَاستَفْتِهِمْ | فَاستَفْتِهِمْ أَلِرَبِّك الْبَنَاتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ(۱۴۹) | ||
أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَائكةَ | أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَائكةَ إِنَاثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ(۱۵۰) | ||
أَلا إِنّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ(۱۵۱) | أَلا إِنّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ(۱۵۱) | ||
وَلَدَ اللَّهُ وَ | وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنّهُمْ لَكَاذِبُونَ(۱۵۲) | ||
أَصطفَى الْبَنَاتِ عَلى الْبَنِينَ(۱۵۳) | أَصطفَى الْبَنَاتِ عَلى الْبَنِينَ(۱۵۳) | ||
مَا | مَا لَكُمْ كَيْفَ تحْكُمُونَ(۱۵۴) | ||
أَفَلا تَذَكَّرُونَ(۱۵۵) | |||
أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُّبِينٌ(۱۵۶) | أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُّبِينٌ(۱۵۶) | ||
فَأْتُوا | فَأْتُوا بِكِتَابِكُمْ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ(۱۵۷) | ||
وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَينَ الجِْنَّةِ نَسباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الجِْنَّةُ إِنّهُمْ لَمُحْضرُونَ(۱۵۸) | وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَينَ الجِْنَّةِ نَسباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الجِْنَّةُ إِنّهُمْ لَمُحْضرُونَ(۱۵۸) | ||
سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ(۱۵۹) | سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ(۱۵۹) | ||
خط ۱۳۸: | خط ۱۴۴: | ||
فَكَفَرُوا بِهِ فَسوْف يَعْلَمُونَ(۱۷۰) | فَكَفَرُوا بِهِ فَسوْف يَعْلَمُونَ(۱۷۰) | ||
وَ لَقَدْ سبَقَت كلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسلِينَ(۱۷۱) | وَ لَقَدْ سبَقَت كلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسلِينَ(۱۷۱) | ||
إِنّهُمْ لهَُمُ الْمَنصُورُونَ(۱۷۲) | |||
وَ إِنَّ جُندَنَا لهَُمُ الْغَالِبُونَ(۱۷۳) | وَ إِنَّ جُندَنَا لهَُمُ الْغَالِبُونَ(۱۷۳) | ||
فَتَوَلَّ عَنهُمْ حَتى حِينٍ(۱۷۴) | فَتَوَلَّ عَنهُمْ حَتى حِينٍ(۱۷۴) | ||
وَ أَبْصِرْهُمْ | وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْف يُبْصِرُونَ(۱۷۵) | ||
أَ فَبِعَذَابِنَا يَستَعْجِلُونَ(۱۷۶) | أَ فَبِعَذَابِنَا يَستَعْجِلُونَ(۱۷۶) | ||
فَإِذَا نَزَلَ | فَإِذَا نَزَلَ بِسَاحَتهِمْ فَساءَ صبَاحُ الْمُنذَرِينَ(۱۷۷) | ||
وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتى حِينٍ(۱۷۸) | وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتى حِينٍ(۱۷۸) | ||
وَ أَبْصِرْ فَسَوْف يُبْصِرُونَ(۱۷۹) | وَ أَبْصِرْ فَسَوْف يُبْصِرُونَ(۱۷۹) | ||
خط ۱۵۲: | خط ۱۵۸: | ||
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | <center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | ||
از ايشان نظر | از ايشان نظر بخواه، آيا براى پروردگارت، دختران و براى ايشان، پسران است؟ (۱۴۹) | ||
و آيا روزى كه ما ملائكه را ماده خلق مى | |||
آگاه باش كه | و آيا روزى كه ما ملائكه را ماده خلق مى كرديم، ايشان شاهد و ناظر بودند (۱۵۰). | ||
خدا بچه آورده و حال | |||
آگاه باش كه اينان، از بس درِ دروغگويى بى پروا هستن،د كه خواهند گفت (۱۵۱). | |||
خدا بچه آورده و حال آن كه دروغ گويند (۱۵۲). | |||
آيا خدا دختران را بر پسران برگزيده (۱۵۳). | آيا خدا دختران را بر پسران برگزيده (۱۵۳). | ||
واى بر شما! اين چه حكمى است كه مى كنيد؟ (۱۵۴) | |||
واى بر شما! اين چه حكمى است كه مى كنيد؟ (۱۵۴) | |||
و چرا متذكر نمى شويد (۱۵۵). | و چرا متذكر نمى شويد (۱۵۵). | ||
يا | |||
اگر كتابى در اين باره بر شما نازل | يا آن كه راستى برهان روشنى داريد؟ (۱۵۶) | ||
(دروغ | |||
اگر كتابى در اين باره بر شما نازل شده، پس آن كتابتان را بياوريد، اگر راست مى گوييد (۱۵۷). | |||
مگر اوصافى كه بندگان مخلص او براى او | |||
اين شما و اين | (دروغ ديگرشان، اين است كه:) بين خدا و جنّ خويشاوندى قايل شدند، با اينكه جنّ هم مى دانند كه روزى براى حساب احضار مى شوند (۱۵۸). | ||
شما هر كارى | |||
و در آن فتنه افراد را گمراه | منزّه است خدا از اين وصف ها، كه برايش مى تراشند (۱۵۹). | ||
و هر يك از ما (فرشتگان ) مقام و پستى معين داريم (۱۶۴). | |||
همواره آماده به | مگر اوصافى كه بندگان مخلص او براى او قائل اند (۱۶۰). | ||
اين شما و اين خدايانتان، هرچه مى خواهيد، بكنيد (۱۶۱). | |||
شما هر كارى بكنيد، نمى توانيد عليه خدا، فتنه به پا كنيد (۱۶۲). | |||
و در آن فتنه افراد را گمراه سازيد، مگر كسى را كه خودش دنبال جهنم مى گردد (۱۶۳). | |||
و هر يك از ما (فرشتگان)، مقام و پستى معين داريم (۱۶۴). | |||
همواره آماده به خدمت، در صف ايستاده ايم (۱۶۵). | |||
دائما در حال تسبيح اوييم (۱۶۶). | دائما در حال تسبيح اوييم (۱۶۶). | ||
(بعد از شنيدن اين دليل از ملائكه ) به طور | |||
(بعد از شنيدن اين دليل از ملائكه)، به طور مسلّم خواهند گفت (۱۶۷). | |||
اگر نزد ما هم كتابى از جنس كتب گذشتگان مى بود (۱۶۸). | اگر نزد ما هم كتابى از جنس كتب گذشتگان مى بود (۱۶۸). | ||
ما | |||
(ولى اين هم دروغ است چون | ما نيز، از بندگان مخلص خدا بوديم (۱۶۹). | ||
فرمان ما از | |||
(ولى اين هم دروغ است. چون مشرك، نزول كتاب از آسمان را محال مى داند) و به اين معنا كافر است، و به زودى خواهند فهميد (۱۷۰). | |||
فرمان ما از سابق، به نفع بندگان مُرسَل ما صادر شده (۱۷۱). | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۱ </center> | ||
كه | كه ايشان، تنها يارى خواهند شد (۱۷۲). | ||
و لشكر ما به | |||
پس تو تا | و لشكر ما به تنهايى، غالب خواهد گشت (۱۷۳). | ||
ببين چه عكس | |||
پس تو تا مدتى، روى از ايشان برتاب (۱۷۴). | |||
ببين چه عكس العمل هايى نشان مى دهند، و به زودى ثمره رفتار خود را مى بينند (۱۷۵). | |||
آيا به عذاب ما شتاب مى كنند (۱۷۶). | آيا به عذاب ما شتاب مى كنند (۱۷۶). | ||
پس همين كه بر | |||
تو تا | پس همين كه بر آن ها احاطه كرد، آن وقت مى فهمند كه چه روزگار بدى دارند (۱۷۷). | ||
و رفتارشان را زير نظر داشته | |||
تو تا چندى، روى از ايشان برتاب (۱۷۸). | |||
و رفتارشان را زير نظر داشته باش، به زودى خودشان هم خواهند ديد (۱۷۹). | |||
منزّه است پروردگار تو، كه ربّ العزه است، از آنچه اينان درباره اش مى گويند (۱۸۰). | |||
و سلام بر فرستادگان (۱۸۱). | و سلام بر فرستادگان (۱۸۱). | ||
و ستايش مخصوص خدا | |||
و ستايش مخصوص خدا است، كه پروردگار عالَميان است (۱۸۲). | |||
<span id='link167'><span> | <span id='link167'><span> | ||
<center> «'''بیان آیات'''» </center> | |||
==ردّ اعتقاد | ==ردّ اعتقاد مشركان، به دختر داشتن خدا و خويشاوندى بين او و جنّ == | ||
در سابق، اين معنا را بيان فرموده بود كه او ربّ و معبود حقيقى است، جمعى از بندگان مخلص، چون انبياى گرامى او را پرستيدند، و به حدّ خلوص رسيدند، و بعضى ديگر به ربوبيت او كافر شدند، و خداوند بندگانش را نجات داده، و كافران را هلاك و به عذاب اليم مبتلا كرد. | |||
در | اينك، در اين آيات، متعرض عقايد كفار شده كه درباره خدايان خود، كه يا ملائكه و يا جن بودند، چه عقايدى داشتند و چگونه ملائكه را، دختران خدا ناميده و براى جنّ، قائل به نسبت و خويشاوندى با خدا شدند. | ||
به طور كلّى، بت پرستان كه يا برهمايى هستند و يا بودايى و يا صابئى، معتقد نبودند كه تمامى ملائكه، دختر و زن اند. بله، بعضى از آنان اين اعتقاد را داشتند، ليكن آنچه از بعضى از قبايل عرب، مانند وثنی هاى قبيلۀ «جُهَينه»، «سليم»، «خزاعه» و «بنى مليح» حكايت شده، اين است كه: اينان، قايل به انوثيت ملائكه بودند. | |||
و اما اعتقاد به اين كه بين جنّ و خدا خويشاوندى هست و نسبت جنّ، سرانجام به خدا منتهى مى شود، فى الجمله، از تمامى فرقه هاى مشرك نقل شده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۲ </center> | ||
و كوتاه سخن | و كوتاه سخن اين كه: خداى تعالى در اين آيات، به فساد عقيده آنان اشاره نموده، سپس رسول گرامى خود را بشارت مى دهد به اين كه به زودى، او را يارى مى كند، و مشركان را تهديد مى كند به اين كه به عذاب مبتلايشان مى سازد. | ||
و آنگاه سوره مورد بحث را، با تقديس و منزّه بودن خدا از داشتن شريك و نيز با سلام بر همه رسولان، و حمد خدا - كه ربُّ العالَمين است - ختم مى نمايد. | |||
«'''فَاستَفْتِهِمْ | «'''فَاستَفْتِهِمْ أَلِرَبِّك الْبَنَاتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ'''»: | ||
خداى | خداى سبحان، اعتقاد مشركان را به اين كه «ملائكه، دختران خدايند»، باز نموده، كه چه لوازمى دارد و آن لوازم، اين است كه: | ||
ملائكه، فرزندان خدا و دختر باشند و خدا، اين دختران را به خود اختصاص داده باشد (و تنها او دختر بزايد)، اما مردم، همه پسر بزايند و هرچه پسر هست، مخصوص مردم باشد. و سپس اين لوازم را، يكى پس از ديگرى، ردّ نمود. | |||
سخن اول ايشان را كه «دختران، از آنِ خدا و پسران، از آنِ ايشان باشند»، رد نموده، مى فرمايد: «از ايشان بپرس آيا براى پروردگار تو، دختران باشد و براى خود آنان، پسران»؟ و اين استفهام، استفهامى است انكارى، به انكار لازمۀ كلام. | |||
چون لازمۀ اين گفتار، اين است كه: مشركان، از خدا بالاتر باشند. چون مشركان اين اعتقاد را هم داشته اند كه پسر، بهتر از دختر است، و مى خواستند كه از داشتن دختر منزّه باشند. و به همين جهت، دختران را زنده به گور مى كردند، تا نزاهتشان، لكّه دار نشود. | |||
اين آيه | «'''أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَائكةَ إِنَاثاً وَ هُمْ شَاهِدُونَ'''»: | ||
كلمه «أم» در اين جا، منقطعه و به معناى بلكه است، نه به معناى «يا اين و يا آن». و معناى آيه، اين است كه: بلكه از سؤال قبلى مهمتر، اين است كه از ايشان بپرسى: آيا ما ملائكه را ماده خلق كرده ايم، و آيا مشركان در روزى كه ما ملائكه را خلق مى كرديم، آن جا حاضر بودند و مادگى ملائكه را ديدند؟ يا اين كه نه تنها حاضر نبودند، بلكه چنين ادعايى هم نمى توانند بكنند؟ | |||
علاوه بر اين، اصولا نرى و مادگى، يك مسأله اى است كه جز از راه حس، نمى توان اثباتش كرد و ملائكه، براى مشركان، محسوس نبودند و اين جمله، ردّ ماده بودن ملائكه است. | |||
«'''أَلا إِنّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ * وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنّهُمْ لَكَاذِبُونَ'''»: | |||
اين آيه شريفه، ردّ لازمه ديگر گفتار مشركان است و آن، اثبات ولادت ملائكه از خداست، و اين سخن را صرف «إفك» مى شمارد، و «إفك»، عبارت است از اين كه سخنى را به غير آن وجهه اى كه دارد، برگردانى و وجهۀ حق آن را به سوى باطل صرف كنى. و خلاصه خلقت ملائكه را كه براى كسى معلوم نيست چگونه بوده، برگردانى و نام ولادت بر آن بگذارى. پس مشركان در اين سخن خود، مرتكب إفك شده اند، و دروغى روشن گفته اند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۳ </center> | ||
«'''أَصطفَى الْبَنَاتِ عَلى الْبَنِينَ مَا | «'''أَصطفَى الْبَنَاتِ عَلى الْبَنِينَ * مَا لَكُمْ كَيْف تحْكُمُونَ أَفَلا تَذَكَّرُونَ'''»: | ||
در اين آيه، انكار انتخاب دختران بر پسران را تكرار كرده، تا شدت شناعت و زشتى اين سخن را افاده كند. يك بار فرموده: آيا خدا دختران را بر پسران ترجيح داده، كه خودش تنها دختر بزايد و پسر زاييدن را به شما واگذار كند؟ و بار ديگر فرموده: آخر، اين چه حكمى است كه مى كنند؟ و بار سوم فرموده: راستى نمى خواهيد متذكر شويد؟ | |||
آنگاه ايشان را توبيخ نموده، مى فرمايد: «مَا لَكُم كَيفَ تَحكُمُون». چون سخن ايشان، حكمى است بدون دليل، و سپس دنبالش فرموده: «أفَلَا تَذَكَّرُون»، كه هم توبيخ است و هم اشاره است به اين كه اين حرف، صرف نظر از اين كه هيچ دليلى ندارد، بلكه بر خلافش دليل هست. | |||
چيزى كه هست، مشركان، متذكر آن دليل نمى شوند. اگر متذكر شوند، مى فهمند كه ساحت خداى سبحان، منزّه از آن است كه متجزّى شود، و جزئى به نام فرزند از او جدا گردد. و نيز، منزّه از آن است كه محتاج فرزند شود و در صدد فرزنددار شدن بر آيد. و اين گونه احتجاج ها، در كلام خداى تعالى، عليه مشركان، مكرر آورده شده است. | |||
در | در آيه مورد بحث، التفاتى از غيبت «ألا إنّهُم مِن إفكِهِم لَيَقُولُون»، به خطاب «مَا لَكُم كَيفَ تَحكُمُون»، به كار رفته. | ||
در جمله اول، مشركان را غايب حساب كرده و فرموده: «ايشان، از درِ افك خواهند گفت». | |||
و در جمله دوم، خطاب به مشركان فرموده: «واى بر شما، اين چه حكمى است كه مى كنيد»؟ و اين التفات، براى آن است كه بر شدت خشم خدا دلالت كند. شدت خشمى كه باعث شده، خدا شفاها با خود مشركان، سخن گويد. | |||
«'''أَمْ | «'''أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُّبِينٌ * فَأْتُوا بِكِتَابِكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ'''»: | ||
كلمه | كلمه «أم» در اين آيه نيز، منقطعه و به معناى بلكه است، و مراد از سلطان - به طورى كه از سياق بر مى آيد - برهان و كتابى است كه از ناحيه خداى سبحان، بر مشركان نازل شده باشد، و در آن كتاب، خدا به ايشان خبر داده باشد كه ملائكه، دختران من اند. چون وقتى عقل و حس، اجازۀ چنين عقيده اى را ندهد، باقى مى ماند دليل نقلى و كتابى كه از ناحيه خدا، آن را اثبات كرده باشد. پس اگر مدّعاى مشركان حق است، بايد كتابى آسمانى ارائه دهند، تا مدّعاى آنان را اثبات كند. | ||
و اگر كلمه | و اگر كلمه «كتاب» را بر مشركان اضافه كرد، و فرمود: «كتابتان»، به اين عنايت است كه فرض كرد مشركان، كتابى داشته باشند كه بر مدّعايشان دلالت كند. | ||
ویرایش