گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۵۴: خط ۵۴:
آلوسى، در تفسير روح المعانى، در داستان يونس «عليه السلام»، از ديدگاه اهل كتاب مطالبى آورده كه بعضى از كتب اهل كتاب هم، آن را تأييد مى كند.
آلوسى، در تفسير روح المعانى، در داستان يونس «عليه السلام»، از ديدگاه اهل كتاب مطالبى آورده كه بعضى از كتب اهل كتاب هم، آن را تأييد مى كند.


او نقل كرده كه: خداى تعالى، يونس «عليه السلام«''' را امر فرمود تا براى دعوت اهل «نينوا»، بدان جا رود. «نينوا»، يكى از شهرهاى بسيار بزرگ آشور بود، كه در كنار دجله قرار داشت و تا آنجايى كه يونس قرار داشت، سه روز راه بود. علاوه بر اين، مردم نينوا، مردمى شرور و فاسد بودند. لذا اين مأموريت بر يونس گران آمد، و از آن جايى كه بود به سوى «ترسيس»، فرار كرد كه آن نيز، نام يكى ديگر از شهرهاى آن روز است.  
او نقل كرده كه: خداى تعالى، يونس «عليه السلام» را امر فرمود تا براى دعوت اهل «نينوا»، بدان جا رود. «نينوا»، يكى از شهرهاى بسيار بزرگ آشور بود، كه در كنار دجله قرار داشت و تا آنجايى كه يونس قرار داشت، سه روز راه بود. علاوه بر اين، مردم نينوا، مردمى شرور و فاسد بودند. لذا اين مأموريت بر يونس گران آمد، و از آن جايى كه بود به سوى «ترسيس»، فرار كرد كه آن نيز، نام يكى ديگر از شهرهاى آن روز است.  


سپس به شهر «يافا» آمد، كه هم اكنون نيز، «يافا» خوانده مى شود. در آن جا، يك كشتى آماده يافت كه قصد داشت سرنشينان خود را به «ترسيس» ببرد. او هم، اجرتى داد تا به «ترسيس» برود. همين كه سوار بر كشتى شد و كشتى به راه افتاد، بادى سخت وزيدن گرفت و امواج دريا، بلند و بسيار شد و كشتى، مُشرف به غرق گشت.
سپس به شهر «يافا» آمد، كه هم اكنون نيز، «يافا» خوانده مى شود. در آن جا، يك كشتى آماده يافت كه قصد داشت سرنشينان خود را به «ترسيس» ببرد. او هم، اجرتى داد تا به «ترسيس» برود. همين كه سوار بر كشتى شد و كشتى به راه افتاد، بادى سخت وزيدن گرفت و امواج دريا، بلند و بسيار شد و كشتى، مُشرف به غرق گشت.
خط ۷۰: خط ۷۰:
خداى تعالى، به نهنگى دستور داد تا يونس را ببلعد. و يونس، سه روز، در شكم نهنگ ماند و در همان جا نماز خواند و به درگاه پروردگار خود، استغاثه كرد. پس خداى سبحان، به نهنگ دستور داد تا به ساحل آيد، و يونس را در خشكى بيندازد. نهنگ چنين كرد. همين كه يونس در خشكى قرار گرفت، پروردگارش فرمود: برخيز و به طرف اهل نينوا برو، و در بين آنان به بانگ بلند، آنچه به تو گفته ام، ابلاغ كن.
خداى تعالى، به نهنگى دستور داد تا يونس را ببلعد. و يونس، سه روز، در شكم نهنگ ماند و در همان جا نماز خواند و به درگاه پروردگار خود، استغاثه كرد. پس خداى سبحان، به نهنگ دستور داد تا به ساحل آيد، و يونس را در خشكى بيندازد. نهنگ چنين كرد. همين كه يونس در خشكى قرار گرفت، پروردگارش فرمود: برخيز و به طرف اهل نينوا برو، و در بين آنان به بانگ بلند، آنچه به تو گفته ام، ابلاغ كن.


يونس «عليه السلام»، به طرف نينوا رفت و در بين اهلش فرياد زد: هان اى مردم! تا سه روز ديگر، نينوا در زمين فرو مى رود. پس جمعى از مردان آن شهر، به خدا ايمان آوردند. ندا دادند كه: هان اى مردم! روزه بگيريد، و همگى لباس پشمينه پوشيدند. و چون خبر به پادشاه رسيد، او هم از تخت سلطنت خود برخاست و جامه هاى سلطنتى را از خود كَند، و لباس كهنه اى پوشيده و روى خاكستر نشست، و دستور داد مناديان ندا دهند كه هيچ انسان و حيوانى، طعام و شراب نخورد و به سوى پروردگار، ناله و فرياد سر دهند، و از شرّ و ظلم برگردند. و چون چنين كردند، خدا هم به ايشان رحم كرد، و عذاب نازل نشد.
يونس «عليه السلام»، به طرف نينوا رفت و در بين اهلش فرياد زد: هان اى مردم! تا سه روز ديگر، نينوا در زمين فرو مى رود. پس جمعى از مردان آن شهر، به خدا ايمان آوردند. ندا دادند كه: هان اى مردم! روزه بگيريد، و همگى لباس پشمينه پوشيدند.  
 
و چون خبر به پادشاه رسيد، او هم، از تخت سلطنت خود برخاست و جامه هاى سلطنتى را از خود كَند، و لباس كهنه اى پوشيده و روى خاكستر نشست، و دستور داد مناديان ندا دهند كه هيچ انسان و حيوانى، طعام و شراب نخورد و به سوى پروردگار، ناله و فرياد سر دهند، و از شرّ و ظلم برگردند. و چون چنين كردند، خدا هم به ايشان رحم كرد، و عذاب نازل نشد.


يونس «عليه السلام»، ناراحت شد و عرضه داشت: الهى! من هم از اين عذاب كه فرار كردم، با اين كه از رحمت و رأفت و صبر و توابيّت تو، خبر داشتم. پروردگارا! پس جان مرا بگير، كه ديگر مرگ از زندگى، برايم بهتر است. خداى تعالى فرمود: اى يونس! آيا جدّاً از اين كار خودت غصه دار شدى؟ عرضه داشت: آرى، پروردگارا.
يونس «عليه السلام»، ناراحت شد و عرضه داشت: الهى! من هم از اين عذاب كه فرار كردم، با اين كه از رحمت و رأفت و صبر و توابيّت تو، خبر داشتم. پروردگارا! پس جان مرا بگير، كه ديگر مرگ از زندگى، برايم بهتر است. خداى تعالى فرمود: اى يونس! آيا جدّاً از اين كار خودت غصه دار شدى؟ عرضه داشت: آرى، پروردگارا.
۱۴٬۰۱۵

ویرایش