گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۱۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۶ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۸۳: خط ۸۳:
<span id='link146'><span>
<span id='link146'><span>


==فصلى ديگر از داستان ابراهيم«ع» ==
==فصلى ديگر از داستان حضرت ابراهيم«ع» ==
در اين جا، يك فصل از داستان هاى ابراهيم «عليه السلام» خاتمه مى يابد و خلاصه آن اين است كه: ابراهيم «عليه السلام»، عليه پرستش بت ها قيام كرد و با بت پرستان به خصومت برخاست و سرانجام كارش بدين جا كشيد كه او را در آتش افكندند و خداى تعالى، نقشه ايشان را باطل و بى اثر كرد.
در اين جا، يك فصل از داستان هاى ابراهيم «عليه السلام» خاتمه مى يابد و خلاصه آن اين است كه: ابراهيم «عليه السلام»، عليه پرستش بت ها قيام كرد و با بت پرستان به خصومت برخاست و سرانجام كارش بدين جا كشيد كه او را در آتش افكندند و خداى تعالى، نقشه ايشان را باطل و بى اثر كرد.


خط ۱۰۴: خط ۱۰۴:
«'''رَبّ هَب لِى مِنَ الصّالِحِينَ'''»:
«'''رَبّ هَب لِى مِنَ الصّالِحِينَ'''»:


اين جمله، حكايت دعا و فرزند خواستن ابراهيم «عليه السلام» از خدا است، و معنايش اين است كه ابراهيم گفت: «پروردگارا...»، و آن جناب فرزندى را كه خواست، مقيد كرد به اين كه از صالحان باشد.
اين جمله، حكايت دعا و فرزند خواستن ابراهيم «عليه السلام» از خدا است، و معنايش اين است كه ابراهيم گفت: «پروردگارا...»، و آن جناب فرزندى را كه خواست، مقيد كرد به اين كه از «صالحان» باشد.


«'''فَبَشرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ'''»:
«'''فَبَشرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ'''»:
خط ۱۱۸: خط ۱۱۸:
«'''فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السّعْىَ قَالَ يَا بُنىَّ إِنّى أَرَى فى الْمَنَامِ أَنّى أَذْبحُك فَانظُرْ مَا ذَا تَرَى...'''»:
«'''فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السّعْىَ قَالَ يَا بُنىَّ إِنّى أَرَى فى الْمَنَامِ أَنّى أَذْبحُك فَانظُرْ مَا ذَا تَرَى...'''»:


حرف «فاء» در اول آيه، «فاى» فصيحه است، كه مى فهماند چيزى در اين جا حذف شده، و تقدير كلام اين است كه: «فَلَمّا وُلِدَ لَهُ وَ نَشَأ وَ بَلَغَ مَعَهُ السّعىَ: همين كه خداى تعالى، پسرى به او داد و آن پسر، نشو و نمو كرد و به حدّ سعى و كوشش رسيد». و منظور از رسيدن به حدّ سعى و كوشش، رسيدن به آن حدّ از عمر است كه آدمى، عادتا مى تواند براى حوائج زندگى خود، كوشش كند و اين، همان سنّ بلوغ است. و معناى آيه اين است كه: وقتى آن فرزند به حدّ بلوغ رسيد، ابراهيم به او گفت: اى پسرم...
حرف «فاء» در اول آيه، «فاى» فصيحه است، كه مى فهماند چيزى در اين جا حذف شده، و تقدير كلام اين است كه: «فَلَمّا وُلِدَ لَهُ وَ نَشَأ وَ بَلَغَ مَعَهُ السّعىَ: همين كه خداى تعالى، پسرى به او داد و آن پسر، نشو و نمو كرد و به حدّ سعى و كوشش رسيد».  
 
و منظور از رسيدن به حدّ سعى و كوشش، رسيدن به آن حدّ از عمر است كه آدمى، عادتا مى تواند براى حوائج زندگى خود، كوشش كند و اين، همان سنّ بلوغ است. و معناى آيه اين است كه: وقتى آن فرزند به حدّ بلوغ رسيد، ابراهيم به او گفت: اى پسرم...


«'''قَالَ يَا بُنَىّ إنّى أرَى فِى المَنَامِ أنّى أذبَحُك'''» - اين جمله، حكايت رؤيايى است كه ابراهيم در خواب ديد. و تعبير به «إنّى أرَى»، دلالت دارد بر اين كه اين صحنه را مكرر در خواب ديده، همچنان كه اين تعبير، در آيه «وَ قَالَ المَلِكُ إنّى أرَى...» نيز، همين استمرار را مى رساند.
«'''قَالَ يَا بُنَىّ إنّى أرَى فِى المَنَامِ أنّى أذبَحُك'''» - اين جمله، حكايت رؤيايى است كه ابراهيم در خواب ديد. و تعبير به «إنّى أرَى»، دلالت دارد بر اين كه اين صحنه را مكرر در خواب ديده، همچنان كه اين تعبير، در آيه «وَ قَالَ المَلِكُ إنّى أرَى...» نيز، همين استمرار را مى رساند.
خط ۱۴۰: خط ۱۴۲:
«اسلام»، به معناى رضايت دادن و تسليم شدن است. و كلمۀ «تلّ»، به معناى به زمين انداختن كسى است. و كلمه «جبين»، به معناى يكى از دو طرف پيشانى است. و «لام» در «لِلجَبِين»، بيان مى كند كه كجاى اسماعيل روى زمين قرار گرفت. نظير آيه «يَخِرُّونَ لِلأذقَانِ سُجّداً».  
«اسلام»، به معناى رضايت دادن و تسليم شدن است. و كلمۀ «تلّ»، به معناى به زمين انداختن كسى است. و كلمه «جبين»، به معناى يكى از دو طرف پيشانى است. و «لام» در «لِلجَبِين»، بيان مى كند كه كجاى اسماعيل روى زمين قرار گرفت. نظير آيه «يَخِرُّونَ لِلأذقَانِ سُجّداً».  


و معناى آيه اين است كه: ابراهيم و اسماعيل، تسليم امر خدا شدند و به آن رضايت دادند، و ابراهيم «عليه السلام»، فرزندش ‍را به پهلو خواباند.
و معناى آيه اين است كه: ابراهيم و اسماعيل، تسليم امر خدا شدند و به آن رضايت دادند، و ابراهيم «عليه السلام»، فرزندش را به پهلو خواباند.


و اين جمله، پاسخى مى خواهد كه در كلام نيامده. چون معناى تحت اللفظى كلام چنين است: «پس همين كه تسليم شدند، ابراهيم، فرزند خود را به زمين خواباند و يك طرف پيشانى اش را به زمين نهاد». و ديگر نفرموده كه چه شد، و اين، به خاطر آن است كه بفهماند جواب «لمّا» از بس مهم و مصيبت آن جناب، آن قدر شديد و تلخ بود، كه قابل گفتن نيست.
و اين جمله، پاسخى مى خواهد كه در كلام نيامده. چون معناى تحت اللفظى كلام چنين است: «پس همين كه تسليم شدند، ابراهيم، فرزند خود را به زمين خواباند و يك طرف پيشانى اش را به زمين نهاد». و ديگر نفرموده كه چه شد، و اين، به خاطر آن است كه بفهماند جواب «لمّا» از بس مهم و مصيبت آن جناب، آن قدر شديد و تلخ بود، كه قابل گفتن نيست.
<span id='link149'><span>
<span id='link149'><span>


==ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام سربلند از آزمايش بزرگ الهى و... ==
==آزمایش بزرگ ابراهيم«ع»، در قربانی فرزندش اسماعيل«ع»==
«'''وَ نَدَيْنَهُ أَن يَإِبْرَهِيمُ قَدْ صدَّقْت الرُّءْيَا'''»:
«'''وَ نَادَيْنَاهُ أَن يَا إِبْرَاهِيمُ قَدْ صَدَّقْت الرُّؤيَا'''»:


اين آيه عطف است بر جوابى كه گفتيم از ((لما(( حذف شده . و معناى جمله ((قد صدقت الرويا(( اين است كه : با آن رويا معامله روياى راست و صادق نمودى و امرى كه ما در آن رويا به تو كرديم امتثال نمودى . و منظور از اين كلام اين است كه : امرى كه ما بتو كرديم براى امتحان تو و تعيين مقدار و ميزان بندگى تو بوده كه در امتثال چنين امرى همين كه آماده شدى آن را انجام دهى ، كافى است ، چون همين مقدار از امتثال ميزان بندگى تو را معين مى كند.
اين آيه، عطف است بر جوابى كه گفتيم از «لَمّا» حذف شده. و معناى جملۀ «قَد صَدَّقتَ الرُؤيَا»، اين است كه: با آن رؤيا، معاملۀ رؤياى راست و صادق نمودى، و امرى كه ما در آن رؤيا به تو كرديم، امتثال نمودى.  
 
و منظور از اين كلام، اين است كه: امرى كه ما به تو كرديم، براى امتحان تو و تعيين مقدار و ميزان بندگى تو بوده، كه در امتثال چنين امرى، همين كه آماده شدى آن را انجام دهى، كافى است. چون همين مقدار از امتثال، ميزان بندگى تو را معين مى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۲ </center>
«'''انا كذلك نجزى المحسنين ان هذا لهو البلاء المبين'''»:
«'''إنّا كَذَلِكَ نَجزِى المُحسِنِينَ * إنّ هَذَا لَهُوَ البَلَاءُ المُبِين'''»:
 
كلمه «كَذَلِكَ»، اشاره به داستان قربانى كردن اسماعيل است، كه در آن، آزمايشى سخت و محنتى دشوار بود. و مشارٌ إليه به كلمۀ «هَذَا» نيز، همان داستان است و مى خواهد شدّت امر را تعليل كند.


كلمه ((كذلك (( اشاره به داستان قربانى كردن اسماعيل است كه در آن آزمايشى سخت و محنتى دشوار بود. و مشار اليه به كلمه ((هذا(( نيز همان داستان است و مى خواهد شدت امر را تعليل كند.
و معنايش اين است كه: ما به همين منوال نيكوكاران را جزاء مى دهيم: نخست، امتحان هاى به ظاهر شاقّ و دشوار و در واقع آسمان، برايشان پيش مى آوريم، تا وقتى به شايستگى از امتحان درآمدند، بهترين جزا را، هم در دنيا و هم در آخرت به ايشان بدهيم. و اين را، بدان دليل مى گوييم كه در داستان ابراهيم، به روشنى ديدند كه ابتلايش، صِرف امتحان بود و واقعيت نداشت و همان ظاهر هم، بسيار شاقّ و ناگوار بود.
و معنايش اين است كه : ما به همين منوال نيكوكاران را جزاء مى دهيم : نخست امتحان هاى به ظاهر شاق و دشوار و در واقع آسمان برايشان پيش مى آوريم ، تا وقتى به شايستگى از امتحان درآمدند، بهترين جزا را هم در دنيا و هم در آخرت به ايشان بدهيم . و اين را بد ان دليل مى گوييم كه در داستان ابراهيم به روشنى ديدند كه ابتلايش صرف امتحان بود و واقعيت نداشت و همان ظاهر هم بسيار شاق و ناگوار بود.


«'''وَ فَدَيْنَهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ'''»:
«'''وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ'''»:


يعنى ما فرزند او را فدا داديم به ذبحى عظيم كه - بنا بر آنچه در روايات آمده - عبارت بود از قوچى كه جبرئيل از ناحيه خداى تعالى آورد. و مراد از ((ذبح عظيم (( بزرگى جثه قوچ نيست ، بلكه چون از ناحيه خدا آمد و خداى تعالى آن را عوض اسماعيل قرار داد عظمت داشت .
يعنى: ما فرزند او را فدا داديم به ذبحى عظيم كه - بنابر آنچه در روايات آمده - عبارت بود از: قوچى كه جبرئيل از ناحيه خداى تعالى آورد. و مراد از «ذِبح عَظِيم»، بزرگى جثّۀ قوچ نيست، بلكه چون از ناحيه خدا آمد و خداى تعالى، آن را عوض اسماعيل قرار داد، عظمت داشت.


«'''وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فى الاَخِرِينَ'''»:
«'''وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِى الآخِرِينَ'''»:


در سابق تفسير شد.
در سابق تفسير شد.


«'''سلَمٌ عَلى إِبْرَهِيمَ'''»:
«'''سَلَامٌ عَلى إِبْرَاهِيمَ'''»:


اين جمله تحيتى است از خداى تعالى به ابراهيم (عليه السلام )، و اگر ((سلام (( را بدون ا لف و لام و نكره آورد، براى اين است كه بفهماند سلامى بر ابراهيم (عليه السلام ) باد كه بيان نتواند عظمت آن را در خود بگنجاند.
اين جمله، تحيتى است از خداى تعالى به ابراهيم «عليه السلام». و اگر «سلام» را بدون «الف و لام» و نكره آورد، براى اين است كه بفهماند سلامى بر ابراهيم «عليه السلام» باد، كه بيان نتواند عظمت آن را در خود بگنجاند.


«'''كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَإِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ'''»:
«'''كَذَلِك نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ'''»:


تفسير هر دو آيه در سابق گذشت .
تفسير هر دو آيه، در سابق گذشت.


«'''بَشرْنَهُ بِإِسحَقَ نَبِيًّا مِّنَ الصلِحِينَ'''»:
«'''وَ بَشرْنَاهُ بِإِسحَاقَ نَبِيًّا مِّنَ الصّالِحِينَ'''»:


ضمير به ابراهيم (عليه السلام ) برمى گردد. مى فرمايد: ما ابراهيم (عليه السلام ) را بشارت داديم كه صاحب فرزندى مى شود به نام اسحاق .
ضمير به ابراهيم «عليه السلام» بر مى گردد. مى فرمايد: ما ابراهيم «عليه السلام» را بشارت داديم، كه صاحب فرزندى مى شود به نام «اسحاق».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۳ </center>
بايد دانست اين آيه شريفه كه متضم ن بشارت به ولادت اسحاق (عليه السلام ) است ، به خاطر اينكه بعد از بشارت قبلى است ، كه از تولد اسماعيل خبر مى داد، و مى فرمود: ((فبشرناه بغلام حليم (( و دنبالش فرمود: ((فلما بلغ معه السعى (( ظاهر و بلكه صريح در اين است كه : ذبيح غير از اسحاق است ، بلكه اسماعيل است . و ما در تفسير سوره انعام در ذيل قصص ابراهيم (عليه السلام ) اين معنا را به طور مفصل اثبات كرده ايم .
بايد دانست اين آيه شريفه كه متضمن بشارت به ولادت اسحاق «عليه السلام» است، به خاطر اين كه بعد از بشارت قبلى است، كه از تولد اسماعيل خبر مى داد، و مى فرمود: «فَبَشَّرنَاهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ»، و دنبالش فرمود: «فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السّعىَ»، ظاهر و بلكه صريح در اين است كه: «ذبيح»، غير از «اسحاق» است، بلكه «اسماعيل» است. و ما، در تفسير سوره «انعام»، در ذيل قصص ابراهيم «عليه السلام»، اين معنا را به طور مفصّل، اثبات كرده ايم.
 
«'''وَ بَارَكْنَا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسحَاقَ وَ مِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِينٌ'''»:


«'''وَ بَرَكْنَا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسحَقَ وَ مِن ذُرِّيَّتِهِمَا محْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِينٌ'''»:
جمله «بَارَكنَا»، از مصدر «مباركه» است، و آن، به اين است كه خير و دوام پر حاصلى را نصيب موجودى كنند. پس معناى آيه چنين مى شود: ما، ابراهيم و اسحاق را خير و دوام داديم، و آن دو را، پُر حاصل و پُر اثر گردانديم.


جمله ((باركنا(( از مصدر ((مباركه (( است ، و آن به اين است كه خير و دوام پر حاصلى را نصيب موجودى كنند. پس معناى آيه چنين مى شود: ما ابراهيم و اسحاق را خير و دوام داديم و آن دو را پر حاصل و پر اثر گردانديم .
ممكن هم هست جملۀ «وَ مِن ذُرّيّتِهِمَا...»، قرينه باشد بر اين كه مراد از جملۀ «بَارَكنَا» اين باشد كه ما بركت و كثرت را در اولاد او و اولاد اسحاق قرار داديم. و بقيه الفاظ آيه روشن است.  


ممكن هم هست جمله ((و من ذريتهما...(( قرينه باشد بر اينكه مراد از جمله ((باركنا(( اين باشد كه ما بركت و كثرت را در اولاد او و اولاد اسحاق قرار داديم . و بقيه الفاظ آيه روشن است . مى فرمايد: ((و از ذريه ابراهيم ، و اسحاق بعضى نيكوكار و بعضى آشكارا به خود ستم كردند((.
مى فرمايد: «و از ذرّيه ابراهيم و اسحاق، بعضى نيكوكار و بعضى آشكارا به خود ستم كردند».
<span id='link150'><span>
<span id='link150'><span>


==بحث روايتى==
==بحث روايتى==
در تفسير قمى در ذيل جمله ((بقلب سليم (( مى فرمايد: قلب سليم قلبى است كه خدا را ديدار مى كند در حالى كه به جز خداى عزّو جلّ كسى ديگر در آن نباشد.
در تفسير قمى، در ذيل جمله «بِقَلبٍ سَلِيم» مى فرمايد: «قلب سليم»، قلبى است كه خدا را ديدار مى كند، در حالى كه به جز خداى عزّوجلّ، كسى ديگر در آن نباشد.


و نيز در همان كتاب است كه : امام قلب سليم را معنا كرده اند به قلب سليم از شك .
و نيز در همان كتاب است كه: امام، «قلب سليم» را معنا كرده اند به قلب سليم از شك.


و در روضه كافى به سند خود از حجر از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود پدرم ، امام باقر (عليه السلام ) فرمود: ابراهيم به خدايان مشركين بد گفت ، پس نظرى به ستارگان افكند و گفت : ((انى سقيم (( و به خدا نه مريض بود و نه دروغ گفت .
و در روضه كافى، به سند خود، از حجر، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: پدرم، امام باقر «عليه السلام» فرمود: ابراهيم به خدايان مشركان بد گفت. پس نظرى به ستارگان افكند و گفت: «إنّى سَقِيم»، و به خدا، نه مريض بود و نه دروغ گفت.


مؤ لف : در اين معنا ر وايات ديگرى هست كه در بعضى از آنها آمده كه ابراهيم (عليه السلام ) نه مريض بود و نه دروغ گفت ، بلكه منظورش اين بوده كه مريض در دين و دچار شك و ترديد است (كه خود مرضى است قلبى ).
مؤلف: در اين معنا، روايات ديگرى هست كه در بعضى از آن ها آمده كه ابراهيم «عليه السلام»، نه مريض بود و نه دروغ گفت، بلكه منظورش اين بوده كه مريض در دين و دچار شك و ترديد است (كه خود مرضى است قلبى).
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۴ </center>
اين روايات در داستان احتجاج كردن ابراهيم با قوم خود و شكستن بت ها و در آتش افكندنش در تفسير سوره انعام ، مريم ، انبياء و شعراء گذشت .
اين روايات در داستان احتجاج كردن ابراهيم با قوم خود و شكستن بت ها و در آتش افكندنش، در تفسير سورۀ «انعام»، «مريم»، «انبياء» و «شعراء» گذشت.


و در كتاب توحيد از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى در پاسخ مردى كه معناى آياتى كه بر او مشتبه شده بود پرسيد، فرمود: من كه قبلا هم به تو گفتم كه بسيار مى شود كه آيه اى از كتاب خداى عزّوجلّ تاويل و معناى باطنى آن غير از تنزيل و معناى ظاهرى آن مى با شد. آرى ، كلام خداى تعالى شباهتى به كلام بشر ندارد و من همين حالا نمونه هايى از آن آيات را برايت ذكر مى كنم ، آن قدر كه - ان شاء اللّه - تو را بس باشد:
و در كتاب توحيد، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى، در پاسخ مردى كه معناى آياتى كه بر او مشتبه شده بود، پرسيد، فرمود: من كه قبلا هم به تو گفتم كه بسيار مى شود كه آيه اى از كتاب خداى عزّوجلّ، تأويل و معناى باطنى آن، غير از تنزيل و معناى ظاهرى آن مى باشد.  


از آن جمله كلام ابراهيم (عليه السلام ) است كه گفت : ((انى ذاهب الى ربى سيهدين (( كه منظور از رفتن به سوى خدا توجه در عبادت به سوى خداست ، و سعى و كوشش در تقرب به خداى عزّو جلّ است ، نه رفتن با پا، حال خوب فهميدى كه تنزيل اين آيه غير از تاويل آن است ؟.
آرى، كلام خداى تعالى، شباهتى به كلام بشر ندارد و من همين حالا، نمونه هايى از آن آيات را برايت ذكر مى كنم، آن قدر كه - إن شاء اللّه - تو را بس باشد:
 
از آن جمله، كلام ابراهيم «عليه السلام» است، كه گفت: «إنّى ذَاهِبٌ إلَى رَبّى سَيَهدِين»، كه منظور از رفتن به سوى خدا، توجه در عبادت به سوى خداست، و سعى و كوشش در تقرّب به خداى عزّوجلّ است. نه رفتن با پا. حال خوب فهميدى كه تنزيل اين آيه، غير از تأويل آن است؟
<span id='link151'><span>
<span id='link151'><span>


باز در همان كتاب به سند خود از فتح بن يزيد جرجانى ، از حضرت ابى الحسن (رضا) (عليه السلام ) روايت آورده كه به فتح فرمود: اى فتح براى خدا دو اراده و دو مشيت است ، يكى اراده حتمى و يكى اراده عزمى ، و لذا مى بينيم در مواردى از چيرهايى نهى كرده كه انجام آن را خواسته است و به چيرهايى امر كرده كه انجام آن را نخواسته ، آيا نمى بينى كه آدم و همسران او را از خوردن فلان درخت نهى كرد با اينكه مى خواست از آن درخت بخورند؟ اگر نمى خواست آنها هم نمى خوردند، واگر مى خوردند بايد شهوت و خواست آن دو بر مشيت خدا كه نخواسته غلبه كرده باشد و خدا برتر از آن است . (پس جواب اين است كه : نهى از خوردن درخت نهى ظاهرى و صورى است و منافاتى با خواست باطنى خدا ندارد).
باز، در همان كتاب، به سند خود، از فتح بن يزيد جرجانى، از حضرت ابى الحسن (رضا) «عليه السلام»، روايت آورده كه به فتح فرمود:  
 
اى فتح! براى خدا، دو اراده و دو مشيت است. يكى ارادۀ حتمى و يكى ارادۀ عزمى. و لذا مى بينيم در مواردى از چيزهايى نهى كرده، كه انجام آن را خواسته است و به چیزهايى امر كرده، كه انجام آن را نخواسته. آيا نمى بينى كه آدم و همسران او را از خوردن فلان درخت نهى كرد، با اين كه مى خواست از آن درخت بخورند؟ اگر نمى خواست، آن ها هم نمى خوردند، و اگر مى خوردند، بايد شهوت و خواست آن دو، بر مشيت خدا كه نخواسته غلبه كرده باشد، و خدا برتر از آن است.  
 
(پس جواب اين است كه: نهى از خوردن درخت، نهى ظاهرى و صورى است، و منافاتى با خواست باطنى خدا ندارد).


و نيز به ابراهيم (عليه السلام ) دستور مى دهد فرزندش را قربانى كند، ولى از سوى ديگر اين را هم خواسته كه سر اين فرزند از تنش جدا نشود، و اگر نمى خواست كه اسماعيل ذبح نشود لازمه اش اين بود كه مشيت ابراهيم بر مشيت خدا غلبه كند. (يعنى خدا ذبح او را خواسته باشد، و ابراهيم نخواسته باشد، و خواست ابراهيم تحقق پيدا كند) عرضه داشتم : عقده اى از من گشودى ، خدا از تو عقده گشايى كند.
و نيز، به ابراهيم «عليه السلام» دستور مى دهد فرزندش را قربانى كند، ولى از سوى ديگر، اين را هم خواسته كه سرِ اين فرزند از تنش جدا نشود، و اگر نمى خواست كه اسماعيل ذبح نشود، لازمه اش اين بود كه مشيت ابراهيم بر مشيت خدا غلبه كند.  
 
(يعنى: خدا ذبح او را خواسته باشد، و ابراهيم نخواسته باشد، و خواست ابراهيم، تحقق پيدا كند). عرضه داشتم: عقده اى از من گشودى، خدا از تو عقده گشايى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۵ </center>
<span id='link152'><span>
<span id='link152'><span>


و از امالى شيخ نقل شده كه به سند خود از سليمان بن يزيد روايت كرده كه گفت : على بن موسى (عليهماالسلام ) براى ما حديث كرد و فرمود: پدرم از پدرش ، از حضرت باقر، از پدرش ، از پدران بزرگوارش (عليهم السلام ) برايم حديث كرد كه فرمودند: ذ بيح همان اسماعيل (عليه السلام ) است .
و از امالى شيخ نقل شده كه به سند خود، از سليمان بن يزيد روايت كرده كه گفت: على بن موسى «عليهما السلام»، براى ما حديث كرد و فرمود: پدرم از پدرش، از حضرت باقر، از پدرش، از پدران بزرگوارش «عليهم السلام»، برايم حديث كرد كه فرمودند: ذبيح، همان اسماعيل «عليه السلام» است.
 
مؤلف: نظير اين معنا، در مجمع البيان، از حضرت باقر و حضرت صادق «عليهما السلام»، به اين مضمون آمده. و روايات بسيارى ديگر، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، در اين باره هست، ولى در بعضى از آن ها آمده كه «ذبيح»، اسحاق بوده، كه چون اين روايات با آيات قرآن مخالف است، مطروح و مردود است.
 
و از كتاب فقيه نقل شده كه شخصى، از امام صادق «عليه السلام»، از ذبيح پرسيد: چه كسى بوده؟  فرمود: اسماعيل بوده، براى اين كه: خداى تعالى، داستان تولد اسحاق را، در كتاب مجيدش، بعد از داستان ذبح نقل كرده و فرموده: «وَ بَشَّرنَاهُ بِإسحَاقَ نَبِيّاً مِنَ الصّالِحِين».


مؤ لف : نظير اين معنا در مجمع البيان از حضرت باقر و حضرت صادق (عليه السلام ) به اين مضمون آمده . و روايات بسيارى ديگر از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در اين باره هست ، ولى در بعضى از آنها آمده كه ذبيح اسحاق بوده ، كه چون اين روايات با آيات قرآن مخالف است ، مطروح و مردود است .
مؤلف: اين معنا، در بيان آيه مذكور گذشت، كه گفتيم: سياق آن، ظاهر و بلكه صريح در اين معنا است.


و از كتاب فقيه نقل شده كه شخصى از امام صادق (عليه السلام ) از ذبيح پرسيد: چه كسى بوده ؟ فرمود: اسماعيل بوده ، براى اينكه : خداى تعالى داستان تولد اسحاق را در كتاب مجيدش بعد از داستان ذبح نقل كرده و فرموده : ((و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين ((.
و در مجمع البيان، از ابن اسحاق روايت كرده كه گفت: ابراهيم «عليه السلام»، هر وقت مى خواست اسماعيل «عليه السلام» و مادرش «هاجر» را ديدار كند، برايش براق مى آوردند. صبح، از شهر شام سوار براق مى شد و قبل از ظهر، به مكّه مى رسيد. بعد از ظهر، از مكّه حركت مى كرد و شب، نزد خانواده اش، در شام بود.  


مؤ لف : اين معنا در بيان آيه مذكور گذشت ، كه گفتيم : سياق آن ظاهر و بلكه صريح در اين معنا است.
و اين آمد و شد، همچنان ادامه داشت، تا آن كه اسماعيل «عليه السلام»، به حدّ رشد رسيد. پدرش وقتى در خواب ديد كه اسماعيل «عليه السلام» را ذبح مى كند، به او فرمود: طناب و كاردى بردار، تا به اتفاق، به اين درّه كوه برويم و هيزم بياوريم.


و در مجمع البيان از ابن اسحاق روايت كرده كه گفت : ابراهيم (عليه السلام ) هر وقت مى خواست اسماعيل (عليه السلام ) و مادرش ‍ هاجر را ديدار كند، برايش براق مى آوردند، صبح از شهر شام سوار براق مى شد و قبل از ظهر به مكه مى رسيد، بعد از ظهر از مكه حركت مى كرد و شب نزد خانواده اش در شام بود، و اين آمد و شد همچنان ادامه داشت تا آنكه اسماعيل (عليه السلام ) به حد رشد رسيد، پدرش وقتى در خواب ديد كه اسماعيل (عليه السلام ) را ذبح مى كند، به او فرمود: طناب و كاردى بردار تا به اتفاق به اين دره كوه برويم و هيزم بياوريم .
پس همين كه به آن درّۀ خلوت كه نامش درّه «ثبير» بود، رسيدند، ابراهيم «عليه السلام»، او را از دستورى كه خداى تعالى، درباره وى، به او داده، آگاه كرد.  


پس همينكه به آن دره خلوت كه نامش ((دره ثبير(( بود رسيدند، ابراهيم (عليه السلام ) او را از دستورى كه خداى تعالى درباره وى به او داده آگاه كرد، اسماعيل گفت : پدر جان با اين طناب دست و پاى مرا ببند، تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع كن تا خون من آن را نيالايد و مادرم آن خون را نبيند و كارد خود را تيز كن و به سرعت گلويم را ببر، تا زودتر راحت شوم ، چون مرگ سخت است ، ابراهيم (عليه السلام ) گفت : پسرم راستى در اطاعت فرمان خدا چه كمك كار خوبى هستى براى من .
اسماعيل گفت: پدرجان! با اين طناب، دست و پاى مرا ببند، تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع كن، تا خون من آن را نيالايد و مادرم آن خون را نبيند، و كارد خود را تيز كن و به سرعت گلويم را ببر، تا زودتر راحت شوم. چون مرگ سخت است.
 
ابراهيم «عليه السلام» گفت: پسرم، راستى در اطاعت فرمان خدا، چه كمك كار خوبى هستى براى من.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۳۶ </center>
آنگاه ابن اسحاق دنبال داستان را همچنان نقل مى كند، تا مى رسد به اينجا كه ابراهيم (عليه السلام ) خم شد و با كاردى كه به دست داشت خواست گلوى فرزند را ببرد. جبرئيل كارد او را برگردانيد، و اسماعيل را از زير دست او كنار كشيد. و از سوى ديگر قوچى را كه از ناحيه دره ((ثبير(( آورده بود به جاى اسماعيل قرار داد و از طرف چپ مسجد خيف صدايى برخاست كه اى ابراهيم ! روياى خود را تصديق كردى و دستور خدا را انجام دادى .
آنگاه ابن اسحاق، دنبال داستان را همچنان نقل مى كند، تا مى رسد به اين جا كه:
 
ابراهيم «عليه السلام»، خم شد و با كاردى كه به دست داشت، خواست گلوى فرزند را بِبُرّد. جبرئيل، كارد او را برگردانيد، و اسماعيل را از زيرِ دست او، كنار كشيد. و از سوى ديگر، قوچى را كه از ناحيۀ درّه «ثبير» آورده بود، به جاى اسماعيل قرار داد، و از طرف چپ مسجد «خيف»، صدايى برخاست كه: اى ابراهيم! رؤياى خود را تصديق كردى، و دستور خدا را انجام دادى.


مؤ لف : روايات در خصوص اين قصه بسيار زياد است و خالى از اختلاف نيست .  
مؤلف: روايات در خصوص اين قصّه بسيار زياد است، و خالى از اختلاف نيست.  


و نيز در مجمع البيان از تفسير عياشى نقل كرده كه وى به سند خود از يزيد بن معاويه عجلى نقل كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم : بين دو بشارتى كه به ابراهيم (عليه السلام ) داده شد، يكى بشارت به ولادت اسماعيل و ديگرى بشارت به ولادت اسحاق ، چند سال فاصله بود؟  
و نيز، در مجمع البيان، از تفسير عياشى نقل كرده كه وى، به سند خود، از يزيد بن معاويه عِجلى نقل كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: بين دو بشارتى كه به ابراهيم «عليه السلام» داده شد، يكى بشارت به ولادت اسماعيل و ديگرى بشارت به ولادت اسحاق، چند سال فاصله بود؟  


فرمود: بين اين دو بشارت پنج سال فاصله شد، و آيه شريفه ((فبشرناه بغلام حليم (( اولين بشارتى بود كه خداى تعالى به فرزنددار شدن ابراهيم (عليه السلام ) داد، و منظور از ((غلام حليم (( اسماعيل (عليه السلام ) بود.
فرمود: بين اين دو بشارت، پنج سال فاصله شد، و آيه شريفه «فَبَشَّرنَاهُ بِغُلامٍ حَلِيم»، اولين بشارتى بود كه خداى تعالى، به فرزنددار شدن ابراهيم «عليه السلام» داد، و منظور از «غلام حليم»، اسماعيل «عليه السلام» بود.




۱۳٬۷۳۸

ویرایش