تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۴۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



نقد روايتى راجع به اين كه: پيامبر «ص»، علم غيب نداشته

و در الدر المنثور است كه: طيالسى، سعيد بن منصور، احمد، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ترمذى، نسائى، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابوالشيخ، ابن مردويه و بيهقى - در كتاب اسماء و صفات - همگى، از مسروق روايت كرده اند كه گفت: من نزد عايشه تكيه داده بودم. عايشه گفت: سه چيز است كه هر كس دهن به يكى از آن ها باز كند، افتراء بزرگى بر خدا زده است.

پرسيدم: آن سه چيست؟

گفت: هر كس بپندارد كه محمّد «صلى اللّه عليه و آله» پروردگارش را ديد، افتراء بزرگى بر خدا بسته. من كه تا اين هنگام تكيه داده بودم، برخاستم و گفتم: اى امّ المؤمنين! صبر كن، و مرا مهلت بده بپرسم و به عجله سخن مگوى. مگر خداى تعالى نفرموده: «وَ لَقَد رَآهُ بِالأُفُقِ المُبِين: رسول، خدا را در افق آشكار بديد»، و در جاى ديگر فرموده «وَ لَقَد رَآهُ نَزلَةً أُخرَى: بارى ديگر او را ديد»؟

عايشه در پاسخ گفت: من اولين فرد امت اسلامم، كه همين سؤال تو را، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» كردم. فرمود: جبرئيل، يعنى من جبرئيل را به آن صورتى كه با آن صورت خلق شده، نديدم، غير از اين دو نوبت، كه در اين دو آيه است. يك بار او را ديدم كه داشت از آسمان به زير مى آمد، بسيار بزرگ بود، كه بزرگى خلقتش، مابين آسمان تا زمين را پُر مى كرد.

عايشه سپس به من گفت: مگر نشنيدى كلام خداى را كه مى فرمايد: «لَا تُدرِكُهُ الأبصَارُ وَ هُوَ يُدرِكُ الأبصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الخَبِير: ديدگان او را نمى بيند و او، ديدگان را مى بيند و او، لطيف و خبير است». و نيز فرموده: «وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أن يُكَلِّمَهُ اللّهُ إلّا وَحياً... عَلِىٌّ حَكِيمٌ».

و كسى كه بپندارد كه محمّد، چيزى از كتاب خداى را كتمان كرده و ناگفته گذارده، او افتراى بزرگى بر خدا زده است، و خداى عزوجل مى فرمايد: «يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ مَا أُنزِلَ إلَيكَ مِن رَبِّكَ وَ إن لَم تَفعَل فَمَا بَلَّغتَ رِسَالَتَهُ وَ اللّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النَّاس».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۶۳

سپس عايشه اضافه كرد كه: هر كس بپندارد كه محمّد، از فرداى مردم خبر مى داد، باز بر خدا افتراى بزرگى زده است. زيرا خداى تعالى مى فرمايد: «قُل لَا يَعلَمُ مَن فِى السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ الغَيبَ إلَّا اللّه: بگو در آسمان ها و زمين، كسى غيب نمى داند جز خدا».

مؤلف: در متن روايت، اشكالاتى است كه آدمى را نسبت به آن بدبين مى كند. اما آيات رؤيت كه مى فرمايد: «چشم ها، خدا را نمى بيند»، «رؤيت حسّى» را نفى مى كند، نه «رؤيت قلبى» را. و اين قسم رؤيت، غير از ايمان است كه به معناى اعتقاد مى باشد، و ما در چند مورد مناسب، پيرامون آن مفصل بحث كرده ايم.

و اما آيه: «يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ...»، در تفسيرش گفتيم كه منظور از آن، «ابلاغ عامّه» آيات و دستورات خدا نيست، بلكه در مورد خاصى نازل شده. و بر فرض هم كه عموميش بدانيم، تازه دلالت مى كند بر اين كه آنچه بر آن جناب به عنوان پيام و رسالت نازل شده، بايد ابلاغش كند، نه هر چيزى را. چون ممكن است به آن جناب چيزى نازل شود كه دانستن آن مختص به خود آن جناب باشد و از ديگران كتمان كند.

و اما اين كه فرمود: «قُل لَا يَعلَمُ...» كه هيچ كس در زمين و آسمان ها غيب نمى داند، اين آيه، مانند ساير آيات كه غيب را مختص به خدا مى داند، بيش از اين دلالت ندارد كه «علم غيب»، ذاتا مختص خداى تعالى است، و اما خدا اين علم را به كسى تعليم مى كند يا نمى كند، آيات از آن ساكت است، بلكه آيات ديگر دلالت دارد بر اين كه خدا علم غيب را به بعضى افراد تعليم مى كند. مانند آيه: «عَالِمُ الغَيبِ فَلَا يُظهِرُ عَلَى غَيبِهِ أحَداً إلّا مَن ارتَضَى مِن رَسُولٍ».

و نيز، خود خداى تعالى، پاره اى از خبرهاى غيبى را از مسيح «عليه السّلام» حكايت كرده و فرموده: «وَ أُنَبِّئُكُم بِمَا تَأكُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُون». و پر واضح است كه اگر كسى بگويد: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» مردم را از فردايشان خبر مى داد، هرگز نمى گويد كه اين علم را پيغمبر از خود داشته و خدا به او تعليم نكرده است.

و از سوى ديگر، اخبار متواتره - هرچند متفرق و متنوع است - از طريق شيعه و سنّى وارد شده، كه آن جناب، از بسيارى حوادث آينده خبر مى داده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۶۴

آيات ۸۲ - ۹۳ سوره نمل

وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لهَُمْ دَابَّةً مِّنَ الاَرْضِ تُكلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاس كانُوا بِآيَاتِنَا لا يُوقِنُونَ(۸۲)

وَ يَوْمَ نَحْشرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّب بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ(۸۳)

حَتى إِذَا جَاءُو قَالَ أَكذَّبْتُم بِآيَاتى وَ لَمْ تُحِيطُوا بهَا عِلْماً أَمَّا ذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۸۴)

وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِم بِمَا ظلَمُوا فَهُمْ لا يَنطِقُونَ(۸۵)

أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا الَّيْلَ لِيَسكُنُوا فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فى ذَلِك لاَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(۸۶)

وَ يَوْمَ يُنفَخُ فى الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فى السَّمَاوَاتِ وَ مَن فى الاَرْضِ إِلّا مَن شاءَ اللَّهُ وَ كُلُّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ(۸۷)

وَ تَرَى الجِْبَالَ تحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شَئٍ إِنَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَفْعَلُونَ(۸۸)

مَن جَاءَ بِالْحَسنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِّنهَا وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئذٍ آمِنُونَ(۸۹)

وَ مَن جَاءَ بِالسيِّئَةِ فَكُبَّت وُجُوهُهُمْ فى النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۹۰)

إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِى حَرَّمَهَا وَ لَهُ كُلُّ شَئٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسلِمِينَ(۹۱)

وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ(۹۲)

وَ قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونهَا وَ مَا رَبُّك بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(۹۳)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۶۵
«ترجمه آیات»

و چون فرمان عذاب آن ها رسد، جانورى را از زمين براى آن ها بيرون آريم، تا با آن ها تكلم و بگويد كه اين مردم، آيه هاى ما را باور نمى كرده اند. (۸۲)

(به خاطر بياور) روزى را كه از هر امتى دسته اى از آن ها را كه آيه هاى ما را دروغ شمرده اند، محشور كنيم و رديف شوند. (۸۳)

و چون بيايند، گويد چرا آيه هاى مرا كه دانش شما بدان نمى رسيد، دروغ شمرديد؟ شما چه اعمالى انجام مى داديد. (۸۴)

و به سزاى آن ستم ها كه كرده اند، عذاب بر آنان واجب شود و سخن نگويند. (۸۵)

مگر نمى بينند كه ما شب را پديد آورده ايم تا در آن آرام گيرند و روز را روشن كرده ايم، كه در اين براى گروه داراى ايمان، عبرتى است. (۸۶)

روزى كه در صور دمند و هر كه در آسمان ها و در زمين است، وحشت كند، جز آن كه خدا بخواهد و همگى با تذلل به پيشگاه وى، رو كنند. (۸۷)

و كوه ها را بينى و پندارى كه بى حركت اند، ولى مانند ابر در حركت اند، صنع خداى يكتاست كه همه چيز را به كمال آورده، كه وى از كارهايى كه مى كنيد، آگاه است. (۸۸)

هر كه كار نيك انجام دهد، پاداشى بهتر از آن دارد و آنان از وحشت آن روز ايمن اند. (۸۹)

هر كه كار بد انجام دهد، آن ها به رو در آتش سرنگون شوند، آيا جز در مقابل اعمالى كه مى كرده ايد، سزايتان مى دهند. (۹۰)

حق اين است كه من فرمان يافته ام پروردگار اين شهر را كه آن را محترم كرده و همه چيز از اوست، پرستش كنم، فرمان يافته ام كه از مسلمانان باشم. (۹۱)

و اين قرآن را بخوانم، پس هر كه هدايت يافت، براى خويش هدايت يافت و هر كه گمراه گشت، بگو من فقط بيم رسانم. (۹۲)

بگو ستايش خدايى را كه آيه هاى خويش را به شما نشان خواهد داد و آن را خواهيد شناخت و پروردگارت از اعمالى كه مى كنيد، بى خبر نيست. (۹۳)

«بیان آیات»

اين آيات فصل سابق را تمام مى كند و به مسأله بعث و پاره اى از ملحقات به آن، از قبيل امورى كه در قيامت و قبل از قيامت رُخ مى دهد، اشاره مى كند و سوره را با همان مطلبى ختم مى نمايد، كه با آن آغاز شده بود و آن مسأله انذار و بشارت است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۶۶

مقصود از إخراج جنبنده اى از زمين، كه با مردم سخن مى گويد

«وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لهَُمْ دَابَّةً مِّنَ الاَرْضِ تُكلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لا يُوقِنُونَ»:

مقتضاى سياق آيه - از اين نظر كه متصل به ماقبل است، يعنى به آياتى است كه پيرامون مشركان معاصر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» و يا خصوص مشركان مكه و قريش كه دشمن ترين مردم بودند، با آن جناب و دعوت او بحث مى كرد - اين ظهور را به آيه مى دهد كه:

ضميرهاى جمع در «عَلَيهِم» و در «لَهُم» و در «تُكَلِّمُهُم»، به مشركان بر گردد، كه گفتگو درباره آنان است، اما نه به خصوص آنان، بلكه به آنان از اين نظر كه به سوى اسلام دعوت مى شوند. پس در حقيقت، مراد عموم مردم اين امت اند. چون همه از نظر دعوت يكى هستند، اولشان به آخرشان ملحق است و اين گونه عنايت، در كلام خداى تعالى، بسيار وارد شده است.

و مراد از اين كه فرمود: «وقتى قول بر ايشان واقع مى شود»، تحقق مصداق «قول»، در ايشان و تعين ايشان در صدق «قول» بر آنان است. (و معنايش اين است كه: زمانى كه امت اسلام، مصداق «قول» خدا قرار مى گيرند و «قول» خدا درباره آنان محقق مى شود). همچنان كه در آيه بعدى هم كه مى فرمايد: «وَ وَقَعَ القَولُ عَلَيهِم بِمَا ظَلَمُوا: و به خاطر ظلمى كه كردند، قول بر ايشان واقع شد»، مراد همين است. يعنى عذاب خدا بر آنان محقق گشته، مصداق آن قرار گرفتند.

پس بنابراين، جمله مورد بحث در معناى «حَقَّ عَلَيهِمُ القَولُ» مى باشد، كه در كلام خداى تعالى زياد آمده. و فرق بين اين دو تعبير، اين است كه در اولى، يعنى «وَقَعَ القَولُ عَلَيهِم»، عنايت در اين است كه نامبردگان را متعين در مصداق قول كند. و در دومى، يعنى «حَقَّ عَلَيهِمُ القَولُ»، عنايت در اين است كه قول را در آنان ثابت و مستقر كند، به طورى كه زوال پذير نباشد.

و اما اين كه اين «قول» چيست كه بر آنان واقع مى شود، آنچه از كلام خداى تعالى صلاحيت دارد كه اين قول را تفسير كند، آيه «سَنُرِيهِم آيَاتِنَا فِى الآفَاقِ وَ فِى أنفُسِهِم حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُم أنَّهُ الحَقُّ» مى باشد.

براى اين كه مى دانيم مراد از اين آيات كه خدا به زودى به آنان نشان مى دهد، غير آيات آسمانى و زمينى است، كه خود آنان همواره آن ها را مى بينند، و دائما در پيش رو و بيخ گوششان قرار دارد، بلكه مراد، بعضى از آياتى است كه جنبه خارق عادت داشته باشد و مردم از ديدن آن، ناگزير به ايمان شوند و در حالى فرا رسد كه به هيچ يك از آيات آسمانى و زمينى معمولى ايمان نداشته باشند، ولى از ديدن آن آيت كه گفتيم، ايمان بياورند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۶۷

از اين بيان روشن مى شود كه جملۀ «أنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُون: مردم قبلا به آيات ما ايمان نمى آوردند»، تعليل باشد براى اين كه چرا «قول» بر ايشان واقع مى شود. و تقدير جملۀ مذكور «لأنَّ النَّاسَ...» است، و كلمۀ «كَانُوا»، استقرار بدون يقين آنان را مى رساند.

و مراد از «آيات»، آيات مشهوده و حسى آسمان و زمين است، نه آيات خارق العاده. البته كلمۀ «أنّ» به كسر همزه نيز قرائت شده و از نظر معنا، اين قرائت بهتر است از قرائت به فتحه، و گفتار ما را تأييد مى كند كه - گفتيم - جملۀ «أنَّ النَّاس...» تعليل را مى رساند. چيزى كه هست، اگر «أنَّ» را به كسره بخوانيم، خود جمله، تعليل را مى رساند و احتياجى به تقدير «لام» ندارد.

جملۀ «أخرَجنَا لَهُم دَابَّةً مِنَ الأرضِ تُكَلِّمُهُم»، بيان آن آيتى است كه گفتيم مراد از آن، آيت خارق العاده اى است كه در آيه «سَنُرِيهِم آيَاتُنَا فِى الآفَاقِ وَ فِى أنفُسِهِم حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُم أنَّهُ الحَقُّ» آن را وعده داده، و همين كه جمله مورد بحث، صفت قرار گرفته، براى آن آيت خارق العاده، خود دليل است بر اين كه مراد از «إخراج از زمين»، يا احياء و بعث بعد از مرگ است و يا امرى است نزديك بدان. (حال ببينيم كدام يك مى تواند باشد).

و اما اين كه آن «جنبنده»، جنبنده اى باشد كه با مردم صحبت كند، از آن جا كه كلمۀ «دَابّه: جنبنده»، به هر صاحب حياتى اطلاق مى شود كه در زمين راه مى رود. مى تواند انسان باشد و مى تواند حيوانى غير انسان باشد.

اگر انسان باشد كه تكلم و سخن گفتنش، امرى عادى است، نه خارق العاده. و اگر حيوانى بى زبان باشد، آن وقت حرف زدنش مانند بيرون شدنش از زمين، امرى است خارق العاده.

ليكن - متأسفانه - در آيات كريمه قرآن، چيزى كه بتواند اين آيت را تفسير كند و معلوم سازد كه اين جنبده اى كه خدا به زودى از زمين بيرون مى آورد، چيست و چه خصوصياتى دارد، و صفات و نشانی هايش ‍ چيست و با مردم چه تكلمى مى كند و چه خصوصياتى دارد، و چگونه از زمين بيرون مى آيد، و چه مى گويد، وجود ندارد. بلكه سياق آيه، بهترين دليل است بر اين كه مقصود «مبهم گويى» است و جملۀ مزبور، از كلمات مرموز قرآن است.

و حاصل معنا اين است كه: وقتى برگشت امر مردم به اين شود - كه به زودى هم مى شود - كه از آيات حسّى و مشهود ما يقين برايشان حاصل نشود و به عبارت ديگر استعدادشان براى ايمان آوردن به ما به كلّى باطل گشته، تعقل و عبرت گيرى از دستشان خارج شود، در این هنگام وقت آن می رسد که آن آیت

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۶۸

خارق العاده كه وعده داده بوديم، نشانشان دهيم، و حق را برايشان آن چنان بيان مى كنيم كه ديگر جز اعتراف به حق، چاره اى برايشان نماند. پس در آن هنگام، آن آيت را كه «دابّه» و «جُنبنده اى» است از زمين بيرون مى آوريم، تا با ايشان صحبت كند.

اين، آن معنايى است كه با كمك سياق و به هدايت تدبّر در آيه، به دست مى آيد.

ولى مفسران در معناى آن، حرف هاى عجيب و غريبى زده اند و در معناى مفردات آيه و جمله هاى آن، دقت هاى زياده از حد كرده اند. و همچنين در آنچه از آيه فهميده مى شود و در حقيقت اين جنبنده، و صفات آن و معناى سخن گفتنش و كيفيت خروج آن، و زمان خروجش و اين كه چند مرتبه از زمين بيرون مى آيد و در چه مكانى بيرون مى شود، اقوال بسيارى گفته اند، كه به هيچ يك آن ها نمى توان اعتماد كرد. مگر به زور، و به همين جهت از نقل آن ها و بحث در پيرامونش صرف نظر كرديم. اگر كسى بخواهد بدان ها اطلاع يابد، بايد به تفاسير مطول مراجعه كند.

مراد از «آيات» و محشور کردن فوجى از هر امت، در آيه شریفه

«وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ»:

كلمۀ «فوج» - به طورى كه راغب گفته - به معناى جماعتى است كه به سرعت عبور كنند. و كلمۀ «يُوزَعُون»، مضارع از «إيزَاع» است، كه به معناى نگاه داشتن و جلوگيرى از حركت آنان است، به طورى كه اول جمعيت با آخرش، يك جا گرد آيند.

كلمۀ «يَوم» در «وَ يَومَ نَحشُرُ»، منصوب است تا ظرف باشد براى فعلى مقدّر و تقدير كلام «وَ اذكُر يَومَ نَحشُرُ: به ياد آر، روزى كه محشور مى كنيم» است. و مراد از «حشر»، جمع كردن بعد از مرگ است. چون محشوران، عبارتند از: فوجى از هر امت، و تمامى امت هاى زنده، هيچ وقت در زمان واحد جمع نمى شوند. و كلمۀ «مِن» در جملۀ «مِن كُلِّ أُمَّةٍ»، براى تبعيض است، و در جملۀ «مِمَّن يُكَذِّب»، هم ممكن است براى بيان باشد و هم براى تبعيض.

و مراد از «آيات» در جملۀ «يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا»، مطلق آياتى است كه بر مبدأ و معاد دلالت مى كند، كه از آن جمله اند انبياء و امامان و كتب آسمانى. نه اين كه مراد از «آيات»، قيامت و حوادث واقعه در آن و هنگام قيام آن باشد، و نه آيات قرآنى به تنهايى. براى اين كه «حشر»، منحصر در امت اسلامى نيست، بلكه از امت هاى مختلف، از هر امتى، فوجى محشور مى شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۶۹

و از عجايب، اصرارى است كه بعضى از مفسران كرده اند بر اين كه: اين كلام، نصّ است در اين كه مراد از «آيات» در اين جا و در آيه بعدى، آيات قرآنى است، نه مثل قيامت و حوادث آن. به دليل اين كه آيات قرآنى، پُر است از دلائل صدق، آن قدر كه در عين اين كه دقت و تأمل در آن بر همه واجب بوده و هست، تاكنون نتوانسته اند به همه دلائل صدق مذكور احاطه يابند.

و فساد آن روشن است. براى اين كه صرف اين كه مراد از آن، امثال قيامت و حوادث آن نيست، دليل نمى شود بر اين كه پس حتما مراد از آن، آيات قرآنى است. با اين كه «آيه»، ظهور در اين دارد كه محشوران، افواجى از جميع امت ها هستند و قرآن، تنها كتاب يك فوج از ايشان است، نه كتاب همه افواج.

و از ظاهر آيه بر مى آيد كه حشر در آن، حشر در غير روز قيامت است. زيرا حشر در روز قيامت، اختصاص به يك فوج از هر امت ندارد، بلكه تمامى امت ها در آن محشور مى شوند، و حتى به حكم آيه «وَ حَشَرنَاهُم فَلَم نُغَادِر مِنهُم أحَداً»، يك نفر هم از قلم نمى افتد، و اما در اين آيه مى فرمايد: «از هر امتى، فوجى را محشور مى كنيم».

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از اين «حشر»، حشر عذاب است، بعد از حشر كلى، كه شامل همه خلق مى شود و اين حشرى است، بعد از حشر.

ليكن اين حرف دردى را دوا نمى كند و اشكال را بر طرف نمى سازد. براى اين كه اگر مراد، حشر براى عذاب بود، لازم بود غايت (براى عذاب) را ذكر كند، تا مبهم نباشد. همچنان كه در آيه: «وَ يَومَ يُحشَرُ أعدَاءُ اللّهِ إلَى النَّارِ فَهُم يُوزَعُون * حَتَّى إذَا مَا جَاؤُهَا»، اين غايت ذكر شده است، با اين كه بعد از اين آيه هم، به جز عتاب و حكم فصل، ذكرى از عذاب نيامده.

و آيه شريفه - به طورى كه ملاحظه مى فرماييد - مطلق است، و در آن هيچ اشاره اى نيست كه بگوييم مقصود از آن، اين حشر خاصى است كه ذكر شد، و اين اطلاق را آيه بعدى بيشتر مى كند، كه مى فرمايد: «حَتَّى إذَا جَاؤُا : تا آن كه بيايند»، و نمى فرمايد: «بيايند عذاب را»، يا «آتش را»، يا چيزى ديگر را.

باز مؤيد گفتار ما - كه منظور حشر در قيامت نيست - اين است كه: اين آيه و دو آيه بعدش، بعد از داستان بيرون شدن «دابّه» از زمين واقع شده اند، كه خود يكى از علائمى است كه قبل از قیامت واقع

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۷۰

مى شود. قيامتى كه در چند آيه بعد، درباره آن مى فرمايد: «وَ نُفِخَ فِى الصُّور»، و تا چند آيه بعد، اوصاف وقايع آن روز را بيان مى كند، و معنا ندارد كه قبل از شروع به بيان اصل قيامت و وقايع آن، يكى از وقايع آن را جلوتر ذكر كند.

چون «ترتيب وقوعى»، اقتضاء مى كند كه اگر «حشر فوج» از هر امتى هم، جزو وقايع قيامت باشد، آن را بعد از مسأله «نفخ صور» ذكر فرمايد، ولى اين طور ذكر نكرد، بلكه قبل از نفخ صور، مسأله «حشر فوج» از هر امتى را آورده. پس معلوم مى شود اين حشر، جزو وقايع قيامت نيست.

به همين جهت است كه مى بينيم بعضى از مفسرانى هم كه آيه را بر «حشر در قيامت» حمل كرده، متوجه اين اشكال شده و گفته اند:

شايد جلوتر ذكر كردن اين واقعه بر نفخ صور و قيام قيامت، براى اين بوده كه اعلام كند هر يك از اين دو، يعنى «نفخ صور» و «حشر هر فوجى» از هر امت، آن قدر مهم اند كه جا دارد هر يك جداگانه مورد توجه قرار گيرند و احوال آن ها كه «طامّۀ كبرى» و «داهيۀ دهياء» است، جداگانه خاطرنشان شود، و گرنه، اگر مى خواست ترتيب رعايت شود، بايد اول نفخ صور، بعد حشر فوج از هر امت ذكر شود. چيزى كه هست، اگر ترتيب رعايت مى شد، خواننده خيال مى كرد هر دو، يك «داهيه» است.

ليكن خواننده توجه دارد كه اين وجهى است ساختگى، كه به هيچ وجه قانع كننده نيست. و اگر مقصود از آيه همين مى بود، جا داشت به جاى دفع توهم مزبور - كه اين مفسر آن را توهم كرده - توهمى مهمتر از آن را دفع مى كرد و آن، اين است كه:

كسى توهم كند كه «حشر فوجى از هر امت، در غير روز قيامت است»، و براى دفع اين توهم، اول مسأله «نفخ صور» را بياورد، بعد «حشر فوج» از هر امت را، تا كسى خيال نكند حشر مذكور، در غير قيامت است. آنگاه بعد از آن جمله اى بياورد تا توهم مفسّر نامبرده را رفع كند.

پس معلوم شد كه آيه شريفه نمى تواند مربوط به وقايع قيامت باشد، بلكه از حشرى خبر مى دهد كه قبل از روز قيامت واقع مى شود. البته در افاده اين معنا نيز صريح نيست، به طورى كه قابل تأويل نباشد.

«حَتى إِذَا جَاءُو قَالَ أَكذَّبْتُم بِآيَاتى وَ لَمْ تُحِيطُوا بهَا عِلْماً أَمَّا ذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»:

مراد از «آمدن» - البته به كمك سياق - حضور در موطن خطاب است. آن خطابى كه از جملۀ «قَالَ أكَذَّبتُم...» استفاده مى شود. و مراد از «آيات» - همان طور كه در آيه قبلى هم گفتيم - مطلق آيات است كه بر حق دلالت كند. و جملۀ «وَ لَم تُحِيطُوا بِهَا عِلماً»، جمله اى است حالیه و معنایش این است که:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۷۱

آيات مرا تكذيب كرديد، در حالى كه هيچ علمى به آن نداشتيد، چون از آن اعراض داشتيد، پس چگونه چيزى را تكذيب كرديد كه نمى شناختيد؟ و چگونه نسبت دروغ به آن داديد، در حالى كه هيچ دليلى علم آور بر گفته خود نداشتيد؟ «أمَّا ذَا كُنتُم تَعمَلُون»: يعنى غير از تكذيبى كه كرديد، چه كارها مى كرديد.

و معناى آيه اين است كه: از هر امتى فوجى از تكذيب كنندگان به آياتمان را محشور مى كنيم و همچنان بازداشت مى شوند، تا آن كه در محضر خطاب، حضور به هم رسانند. در آن هنگام، خداى تعالى به ايشان مى فرمايد: آيا آيات مرا تكذيب كرديد در حالى كه هيچ احاطه علمى به آن نداشتيد؟ و يا چه كارها غير از تكذيب مى كرديد؟

و اين سؤال، متضمن توبيخ آنان است از اين جهت كه جز تكذيب آيات، كار ديگرى نداشته اند.

«وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِم بِمَا ظلَمُوا فَهُمْ لا يَنطِقُونَ»:

حرف «باء» در جملۀ «بِمَا ظَلَمُوا»، سببيت را مى رساند و «ما»، مصدريه است. و معنايش اين است كه: «قول، به سبب اين كه ظالم بودند، عليه ايشان واقع گشت». و جملۀ «فَهُم لَا يَنطِقُون»، تفريعى است بر وقوع قول عليه ايشان.

با اين بيان، اين احتمال تأييد مى شود كه مراد از آن قولى كه عليه ايشان واقع مى شود، اين قول است كه «إنَّ اللّهَ لَا يَهدِى القَومَ الظَّالِمِين». و معنا اين است كه ايشان به خاطر اين كه در تكذيبشان به آيات ستمكار بودند، به عذرى كه با آن اعتذار جويند، راه نيافتند و در نتيجه از سخن فرو ماندند: «فَهُم لَا يَنطِقُون».

و چه بسا مفسرانى كه «وقوع قول» عليه ايشان را تفسير كرده اند به «وجوب عذاب» بر ايشان. و مناسب تر، آن است كه بنابر اين تفسير، مراد از «قول واقع» عليه ايشان، قضاى خداى تعالى به عذاب در حق ستمكاران باشد، كه در امثال آيه: «ألَا إنَّ الظَّالِمِينَ فِى عَذَابٍ مُقِيم» خاطرنشان شده.

و آن وقت معناى آيه چنين باشد: «ايشان به خاطر اين كه ستمكارند، قضاى عذاب در ايشان رانده شد و ديگر چيزى نخواهند داشت، كه سخن بدان آغاز كنند». وليكن وجه سابق، وجيه تر است.

و اما اين كه «وقوع قول» را به حلول عذاب و داخل شدن در آتش تفسير كرده اند، از سياق بعيد است. براى اين كه با تفريع مذكور نمى سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۷۲

«أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا الَّيْلَ لِيَسكُنُوا فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فى ذَلِك لاَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»:

بعد از آن كه در آيات سابق، وضع بسيارى از مردم را چنين توصيف كرد كه:

از شنيدن كلمۀ «حق»، كر و از نظر كردن در «آيات خدا» كورند و نمى توانند از آن ها عبرت گيرند و سپس داستان «دابّةُ الارض» را پيش آورد، كه به زودى او را به عنوان آيتى خارق العاده از زمين بيرون مى كند، تا با ايشان سخن گويد، و آنگاه اين نكته را خاطرنشان ساخت كه به زودى، از هر امتى، فوجى از مكذّبان را محشور مى كند و مورد عتاب قرار مى دهد، كه بدون هيچ علمى به آيات از آن اعراض كردند، اينك در آيه مورد بحث، ايشان را ملامت و توبيخ مى كند بر اين كه:

علاوه بر اين كه دليلى بر تكذيب خود ندارند، دليل بر عليه خود دارند و آن، اين است كه آنان، شب را مى بينند، چون در شب به سر برده اند، پس بالطبع از وضع آن آگاه اند، و همچنين روز را ديده اند كه آيات آسمان و زمين را برايشان روشن مى كند، و با اين حال، چرا آن ها را به عنوان آيات ما نمى بينند؟

«إنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَومٍ يُؤمِنُون » - يعنى: در اين كه شب را هنگام سكونت و روز را هنگام ديدن قرار داد، تا آيات آسمان و زمين را ببينند، خود آيت ها است براى مردمى كه در ايشان، اثرى از ايمان و تصديق به حق وجود داشته باشد.

و مراد از «آيات»، علامت ها و جهات داله آن ها بر توحيد و فروعى است كه متفرع بر توحيد مى شود، كه از آن جمله است:

دلالت آن ها بر اين حقيقت كه بر انسان لازم است در جايى و زمانى سكونت كند و آرام گيرد، كه براى همين آرامش و سكونت درست شده، و آن «شب» است، كه با پرده ظلمتش، ديدگان را در حجاب مى كند و در مقابل، در جايى و زمانى به جنب و جوش در آيد، كه براى جنب و جوش درست شده، و آن «روز» است، كه با روشنی اش، همه چيز را - مخصوصا آن چيزها را كه متضمن منافع حيات آدمى است - نشان آدمى مى دهد.

پس بر انسان لازم است از چيزى هم كه پردۀ ظلمت جهل از ايشان پوشانده، سكوت كند و خلاصه چيزى را كه نمى داند، نه بگويد و نه انكار كند، و چيزى را بگويد و به چيزى ايمان داشته باشد كه «آيات بينات» كه چون «روز» روشن اند، آن را برايشان روشن كرده باشند.

مقصود از نفخ در صور در آيه: «وَ يَومَ يُنفَخُ فِى الصُّور...»، كدام نفخه است؟

«وَ يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ فَفَزِعَ مَن فى السَّمَاوَاتِ وَ مَن فى الاَرْضِ إِلّا مَن شاءَ اللَّهُ وَ كُلُّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ»:

«نفخ صور: دميدن در بوق»، كنايه است از اعلام به جمعيت انبوهى چون لشكر، مطلبى را كه بايد همگى عملى كنند. مثل اين كه همگى در فلان روز و فلان ساعت حاضر باشند و یا حرکت کنند و یا امثال این.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۷۳

و كلمّ «فَزَع»، به طورى كه راغب گفته، به معناى آن گرفتگى و نفرتى است كه از منظره اى نفرت آور، به انسان دست مى دهد، و «فزع» هم، از همان جنس «جَزَع» است. و كلمۀ «دُخُور»، به معناى كوچكى و خوارى است.

بعضى گفته اند: مراد از اين «نفخ صور»، نفخۀ دومى است كه با آن، روح به كالبدها دميده مى شود، و همه براى «فصل قضاء» مبعوث مى گردند.

مؤيد اين، جملۀ ذيل آيه است كه مى فرمايد: «وَ كُلٌّ أتَوهُ دَاخِرِين». يعنى همگى با ذلت و خوارى، بدان جا مى آيند. چون مراد از «أتَوهُ: مى آيند آن را»، حضورشان نزد خداى سبحان است.

و نيز مؤيد ديگر آن، استثناى «مَن شَاءَ اللّهُ: هر كس را كه خدا بخواهد»، از حكم «فَزَع» است، كه بعد از آن، جملۀ «وَ هُم مِن فَزَعِ يَومَئِذٍ آمِنُون» را، در باره نيكوكاران آورده، و همين خود دلالت مى كند بر اين كه «فزع مذكور»، همان فزع در نفخۀ دوم است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن، نفخۀ اول است، كه با آن، همه زندگان مى ميرند. به دليل اين كه در جاى ديگر فرمود: «وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَن فِى الأرضِ إلّا مَن شَاءَ اللّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخرَى فَإذَا هُم قِيامٌ يَنظُرُونَ». چون «صعقه» در اين آيه، همان «فزع» در آن آيه است، كه در هر دو آيه، نتيجۀ نفخه اولى گرفته شده. و بنابراين، مراد از جملۀ «كُلٌّ أتَوهُ دَاخِرِين»، رجوعشان به سوى خدا، به سبب مُردن مى باشد.

و بعيد نيست كه مراد نفخ در صور، در اين صورت مطلق نفخ باشد. چه آن نفخى كه با آن مى ميرند و يا آن نفخى كه با آن زنده مى شوند. براى اين كه «نفخه»، هرچه باشد، از مختصات قيامت است و اين كه بعضى در «فَزَع»، و بعضى در ايمنى هستند و نيز كوه ها به راه مى افتند، همه از خواص نفخۀ اول باشد، و اين كه مردم با خوارى نزد خدا مى شوند، از خواص نفخۀ دوم باشد، كه بنابر اين احتمال، اشكالى كه چه بسا ممكن است بر هر دو وجه سابق بشود؛ دفع مى گردد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۷۴

خداى تعالى، از حكم فزع عمومى، كه شامل همه موجودات آسمان ها و زمين است، جمعى از بندگان خود را استثناء كرده، و به زودى، گفتارى پيرامون اين استثناء خواهد آمد. آن جا كه در باره جملۀ «وَ هُم مِن فَزَعِ يَومَئِذٍ آمِنُون»، بحث خواهيم كرد.

و ظاهرا مراد از جملۀ «وَ كُلٌّ أتَوهُ دَاخِرِين»، رجوع تمامى موجودات عاقل در آسمان ها و زمين است. حتى آن هايى كه از حكم «فَزَع» استثناء شده اند. (چه آن ها و چه اين ها) همه نزد پروردگار متعال حاضر مى شوند.

و آيه شريفه «فَإنَّهُم لَمُحضَرُونَ * إلّا عِبَادَ اللّهِ المُخلَصِين» هم، با اين گفتار ما منافات ندارد و نمى خواهد غير اين را بگويد. چون مراد از حضور در آن، مطلق حضور و رجوع به خدا نيست، بلكه مراد از آن، حضور در موقف حساب و سؤال است. ممكن است همه به سوى خدا برگردند و حتى استثناء شدگان نيز برگردند و نيز بندگان مخلص خدا برگردند، وليكن بندگان مخلص در موطن جمع حاضر نشوند، نه اين كه بعث و رجوع نداشته باشند.

پس آيات قيامت، نصّ صريح اند بر اين كه «بعث»، شامل همه خلائق مى شود و احدى از آن، مستثنا نيست.

و اگر «دُخُور» و «ذلّت» را به اولياى خداى تعالى هم نسبت داده، منافاتى با عزت آنان نزد خدا ندارد. چون عزت و غناى بنده نزد خدا، ذلت و فقر او است در نزد خودش. بله ذلت دشمنان خدا در قبال عزت كاذبه اى كه براى خود قائل بودند، ذلت واقعى و خوارى حقيقى است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←