تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۴۱

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۳۷ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«أَلا تَعْلُوا عَلىَّ وَ أْتُونى مُسلِمِينَ»:

كلمه «ان» تفسيرى است كه در اينجا مضمون نامه سليمان را تفسير مى كند. كه بيانش گذشت . و اينكه گفتيم بعضى گفته اند: كلمه «ان» مصدريه و كلمه لا نافيه است صحيح نيست ، براى اينكه اگر چنين باشد اولا مستلزم تقدير گرفتن مبتداء و يا خبرى بدون جهت است ، ( كه هيچ اجبارى به اينكار نيست ) و ثانيا اينكه مى بينيم جمله «و اتونى» را بر آن

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۲

عطف كرده و اگر گفتار اين مفسر صحيح باشد مستلزم آن است كه انشاء را بر اخبار عطف كرده باشد، ( و اين از فصاحت قرآن بعيد است )

تفسير مضمون نامه سليمان«ع»، به ملكه سبا

و اما منظور از برترى نجستن ، اين است كه بر من استكبار نكنيد، «و اتونى مسلمين»، مطيع و منقاد به سويم حركت كنيد، چون مسلم بودن آنان در اين موقعيت همين است كه مطيع وى شوند، نه اسلام به معناى ايمان به خداى سبحان و جمله قبلى يعنى «ان لا تعلوا على» خود مويد اين معناست ، هر چند كه آمدن ملكه سباء و مردمش با حالت انقياد، خود مستلزم ايمان آوردن به خدا نيز هست ، همچنان كه از سياق كلام هدهد و سياق آيات بعدى نيز استفاده مى شود، و ليكن مستلزم بودن ، غير اين است كه مقصود از كلمه ، همان معنا باشد، زيرا اگر منظور آن معناى مصطلح مى بود جا داشت بفرمايد: «ان لا تعلوا على اللّه».

و اينكه سليمان (عليه السّلام ) پيغمبرى بوده كه كارش دعوت به سوى اسلام است ، منافات با اين معنا كه ما براى كلمه مسلمين كرديم ندارد، براى اينكه او علاوه بر مقام رسالت ، پادشاه نيز بود، و وقتى مردم را بطور مطلق دعوت به انقياد و فرمانبردارى كند، قهرا دعوت به پذيرفتن دين توحيد نيز كرده است همچنان كه سرانجام ملكه سباء به اسلام كشيده شد و قرآن كريم كلام او را در هنگام اسلام آوردنش حكايت كرده كه گفت : «و اسلمت مع سليمان لله رب العالمين».

مشاوره ملكه با قوم خود درباره جنگ يا تسليم

«قَالَت يَا أَيهَا الْمَلَؤُا أَفْتُونى فى أَمْرِى مَا كنت قَاطِعَةً أَمْراً حَتى تَشهَدُونِ»:

كلمه «افتاء» به معناى اظهار نظريه و فتوا است و فتوا همان راى و نظريه است و قطع امر به معناى عملى كردن تصميم و عزم بر آن است و كلمه «شهادت» به معناى حضور است ، و اين جمله حكايت مشورتى است كه ملكه سباء با قوم خود كرد، مى گويد: در اين امر كه پيش آمده - يعنى همان فرمانى كه سليمان در نامه خود داده - كمك فكرى دهيد و اگر من در اين پيشامد با شما مشورت مى كنم بدان جهت است كه من تاكنون در هيچ امرى استبداد به خرج نداه ام ، بلكه هر كارى كرده ام با مشورت و در حضور شما كرده ام .

بنا بر اين ، آيه شريفه به فصل دومى از گفتار ملكه سبا اشاره مى كند، فصل اول آن بود كه نامه سليمان را براى بزرگان مملكت خود خواند و فصل دومش اين است كه از آنان نظريه مى خواهد.

«قَالُوا نحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شدِيدٍ وَ الاَمْرُ إِلَيْكِ فَانظرِى مَا ذَا تَأْمُرِينَ»:

كلمه «قوة» به معناى هر چيزى است كه به انسان در رسيدن به مطلوبش نيرو دهد، و در اين آيه منظور از آن ارتشى است كه بتواند با آن دشمن را دفع كند و با آن كارزار نمايد، و

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۳

كلمه «باس» به معناى شدت در عمل است و مراد از آن در اينجا شهامت و شجاعت است . اين آيه ، حكايت پاسخى است كه درباريان به ملكه دادند و در سخن خود نخست چيزى گفتند كه مايه دلخوشى او باشد و بى تابى و اضطرابش را تسكين دهد و سپس اختيار را به خود او داده و گفتند: ناراحت مباش و هيچ غم مخور كه ما مردانى نيرومند هستيم و ارتشى قوى داريم ، كه از هيچ دشمنى نمى ترسيم ، هر چند كه آن دشمن سليمان باشد، در آخر هم باز اختيار با خود تو است هر چه مى خواهى فرمان بده كه ما مطيع تو هستيم.

«قَالَت إِنَّ الْمُلُوك إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَ كَذَلِك يَفْعَلُونَ»:

«افساد قريه ها» به معناى تخريب و آتش زدن و ويران كردن بناهاى آن است و «اذلال عزيزان اهل قريه»، اين است كه آنان را بكشند و اسير كنند و تبعيد نمايند، يا به ايشان زور بگويند.

رأى ملكه سبا پس از مشورت با قوم خود

و خلاصه : بعد از مشورتش با درباريان خود به طورى كه از اين دو آيه استفاده مى شود نظرش اين شد كه در باره سليمان تحقيق بيشترى كند و كسى را نزد او بفرستد كه از حال او و مظاهر نبوت و سلطنتش اطلاعاتى به دست آورده ، برايش بياورد، تا او به يكى از دو طرف جنگ يا تسليم رأ ى دهد.

و از ظاهر كلام درباريان ، كه كلام خود را با جمله «نحن اولوا قوة و اولوا باس شديد» آغاز كردند، برمى آيد كه آنان ميل داشتند جنگ كنند و چون ملكه هم همين را فهميده بود لذا نخست شروع كرد از جنگ مذمت كردن ، در آخر راى خود را ارائه داد، اول گفت : «ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها...» يعنى ، جنگ عاقبتى ندارد، مگر غلبه يكى از دو طرف و شكست طرف ديگر، يعنى فساد قريه ها و شهرها و ذلت عزيزان آن و چون چنين است ، نبايد بدون تحقيق اقدام به جنگ كرد، بايد نيروى خود را با نيروى دشمن بسنجيم ، اگر تاب نيروى او را نداشتيم ، تا آنجا كه راهى به صلح و سلم داريم اقدام به جنگ نكنيم ، مگر اينكه راه ، منحصر به جنگ باشد و نظر من اين است كه هديه اى براى او بفرستيم ، ببينيم فرستادگان ما چه خبرى مى آورند، آن وقت تصميم به يكى از دو طرف جنگ يا صلح بگيريم .

بنا بر اين ، جمله «ان الملوك اذا دخلوا...» زمينه است ، براى جمله «و انى مرسلة اليهم بهدية فناظرة...» و جمله «و جعلوا اعزة اهلها اذلة»، تعبيرى است كه در افاده معنا، بليغ ‌تر از اين است كه مثلا بگوييم : «استذلوا اعزتها»، براى اينكه تعبير قرآن كريم علاوه بر اينكه ، بر تحقق ذلت

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۴

دلالت مى كند، تلبس به صفت ذلت را هم مى رساند.

و جمله «كذلك يفعلون»، بعد از جملات «افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة» كه اصل وقوع را مى رساند، استمرار آن را نيز مى رساند و معنايش اين است كه : اين رفتار از پادشاهان هميشگى و مستمر است ، ( اينطور نيست كه نسبت به كشور ما رفتارشان طورى ديگر شود)

بعضى از مفسرين گفته اند: اين جمله جزء كلام ملكه نيست ، بلكه كلام خداى سبحان است ، ولى حرف صحيحى نيست ، چون مقام ، اقتضاى چنين تصديقى را ندارد.

سبائيان براى سليمان هديه مى فرستند و او هديه آنان را رد مى كند

«وَ إِنى مُرْسِلَةٌ إِلَيهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةُ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسلُونَ»:

يعنى من نزد سليمان خواهم فرستاد و اينگونه سخن گفتن لحن سخن گفتن پادشاهان است ، كه تجبر و عزت ملوكى را مى رساند و گر نه در كلام خود، نام سليمان را مى برد، ليكن زبان خود را از بردن نام او نگه داشت و مساءله را به او و درباريانش با هم نسبت داد و نيز فهمانيد كه سليمان هم هر چه مى كند به دست ياران و ارتشيان و به كمك رعيت خود مى كند.

و معناى اينكه گفت : «فناظره بم يرجع المرسلون» اين است كه ببينيم چه عكس العملى نشان مى دهد، تا ما نيز به مقتضاى وضع او عمل كنيم و اين - همانطور كه گفتيم - اظهار نظر ملكه سباء بود، و از كلمه «مرسلون» به دست مى آيد كه هديه اى را كه وى براى آن جناب فرستاد به دست جمعى از درباريانش بود، همچنان كه از سخن بعدى سليمان (عليه السّلام ) كه فرمود: «ارجع اليهم - برگرد نزد ايشان»، برمى آيد كه آن جمع ، رئيسى داشته اند و رئيس به تنهايى نزد سليمان راه يافته و هديه را به او داده است .

«فَلَمَّا جَاءَ سلَيْمَانَ قَالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا ءَاتَانَِ اللَّهُ خَيرٌ مِّمَّا ءَاتَاكُم بَلْ أَنتُم بهَدِيَّتِكمْ تَفْرَحُونَ»:

ضمير در «جاء» به مالى برمى گردد كه به عنوان هديه نزد سليمان فرستاده شد. احتمال هم دارد كه به حامل هديه يعنى رئيس هيئت اعزامى سباء برگردد.

استفهام در جمله «اتمدونن بمال» توبيخى است ، و خطاب در آن به فرستاده و فرستنده هر دو برمى گردد و اين را تغليب گويند، كه صاحب سخن رو به حاضران كند، ولى حاضر و غايب را مورد عتاب قرار دهد، سليمان (عليه السّلام ) هم اينطور كلى سخن گفت و

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۵

نامى از خصوص ملكه سباء نبرد، همانطور كه - در گذشته ديديم - ملكه سباء هم نامى از او نبرد و گفت : «من هديه اى نزد ايشان ميفرستم»

بعضى احتمال داده اند كه خطاب و روى سخن آن جناب تنها به فرستادگان باشد و اين احتمال صحيحى نيست ، براى اينكه اعتراض ‍ سليمان اين بود كه : «آيا مرا با مال كمك مى كنيد» و معلوم است كه اين كمك مالى ، كار فرستادگان نبود بلكه كار فرستنده ايشان بود و با اين حال ديگر معنا ندارد كه خصوص فرستادگان را توبيخ كند و اگر نفرمود: «اتمدونن بالمال» بلكه كلمه مال را نكره آورد و فرمود: «اتمدونن بمال - آيا كمكم مى كنيد به مالى»، براى اين بود كه آن مال را تحقير كند و ناچيزش بشمارد و مرادش از «ما آتانى اللّه» همان سلطنت و نبوت بوده است .

و معناى آيه اين است كه : آيا شما مرا با مالى حقير و ناچيز كه كمترين ارزشى نزد من ندارد كمك مى كنيد؟ مالى كه در قبال آنچه خدا به من داده ذره اى ارزش ندارد؟ آنچه خدا از ملك و نبوت و ثروت به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است .

و جمله «بل انتم بهديتكم تفرحون» اعراض از توبيخ قبلى به توبيخى ديگر است ، اول توبيخشان كرد به اينكه مگر من محتاج مال شما هستم ، كه هديه برايم فرستادهايد و اين كار شما كار زشتى است و در اين جمله مى فرمايد: از آن زشت تر اينكه ، شما هديه خود را خيلى بزرگ مى شماريد و آن را ارج مى نهيد.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از «بهديتكم» آن هديه اى كه فرستاده اند نيست ، بلكه هديه هايى است كه ديگران براى ايشان بفرستند و معناى جمله اين است كه : اين شماييد كه به خاطر علاقه اى كه به جمع مال و زياد كردن آن داريد وقتى از جايى برايتان هديه اى مى آيد خوشحال مى شويد، ولى ما اينطور نيستيم ، و هيچ اعتنايى به مال دنيا نداريم . ولى خواننده ، خود به بعد اين وجه آگاه است .

تهديد سليمان عليه السّلام خطاب به رئيس هيت اعزامى سبا

«ارْجِعْ إِلَيهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بجُنُودٍ لا قِبَلَ لهَُم بهَا وَ لَنُخْرِجَنهُم مِّنهَا أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ»:

خطاب در اين آيه به رئيس هيئت اعزامى سباء است ، و ضميرهاى جمع همه به ملكه سباء و قوم او برمى گردند و كلمه «قبل» به معناى طاقت است و ضمير بها به كشور سباء برمى گردد و جمله «و هم صاغرون» تاكيد ماقبل خودش است و لام در جمله «فلناتينهم »

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۶

و نيز در جمله «لنخرجنهم» لام سوگند است .

بعد از آنكه مردم سباء فرمان سليمان (عليه السّلام ) را كه فرموده بود: و اتونى مسلمين مخالفت نموده و آنرا به فرستادن هديه تبديل كردند و از ظاهر اين رفتار برمى آيد كه از تسليم شدن سرپيچى دارند، بناچار سليمان كار ايشان را سر برتافتن از فرمان خود فرض كرده ، روى اين فرض ، ايشان را تهديد كرد به اينكه سپاهى به سويشان گسيل مى دارد كه در سباء طاقت نبرد با آن را نداشته باشند و به همين جهت ، ديگر به فرستاده ملكه نفرمود: اين پيام را ببر و بگو اگر تسليم نشوند و نزد من نيايند چنين لشكرى به سويشان مى فرستم ، بلكه فرمود: تو برگرد كه من هم پشت سر تو اين كار را مى كنم ، هر چند كه در واقع و به هر حال لشكر فرستادن ، مشروط بود به اينكه آنان تسليم نشوند.

و از سياق برمى آيد كه آن جناب هديه مذكور را نپذيرفته و آن را برگردانيده است .

درخواست احضار تخت ملكه توسط سليمان عليه السّلام

«قَالَ يَا أَيهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينى بِعَرْشهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونى مُسلِمِينَ»:

اين سخنى است كه سليمان (عليه السّلام ) بعد از برگرداندن هديه سباء و فرستادگانش گفته و در آن خبر داده كه ايشان به زودى نزدش مى آيند، در حالى كه تسليم باشند، سليمان (عليه السّلام ) در اين آيه به حضار در جلسه مى گويد: كداميك از شما تخت ملكه سبا را قبل از اينكه ايشان نزد ما آيند در اينجا حاضر مى سازد؟ و منظورش از اين فرمان اين است كه وقتى ملكه سباء تخت خود را از چندين فرسخ فاصله در حضور سليمان حاضر ديد، به قدرتى كه خدا به وى ارزانى داشته و به معجزه باهره او، بر نبوتش پى ببرد، تا در نتيجه تسليم خدا گردد، همچنان كه به شهادت آيات بعد، تسليم هم شدند.

«قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الجِْنِّ أَنَا ءَاتِيك بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِك وَ إِنى عَلَيْهِ لَقَوِىُّ أَمِينٌ»:

كلمه «عفريت» - به طورى كه گفته اند - به معناى شرير و خبيث است . و كلمه «آتيك» بنا بر آنچه بعضى گفته اند اسم فاعل است يعنى من آورنده آنم ، ممكن هم هست متكلم وحده از مضارع «اتى ياتى» باشد، يعنى من آن را برايت مى آورم ، ولى اسم فاعل بودنش با سياق ، مناسبت بيشترى دارد، چون بر تلبس يعنى اشتغال به فعل دلالت دارد و نيز با عطف شدن جمله «و انى عليه ...» كه جمله اى است اسمى مناسبتر است .

ضمير «عليه» در جمله «و انى عليه لقوى امين» به «اتيان - آوردن» بر مى گردد، و

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۷

معنايش اين است كه : من به آوردن آن نيرومند و امينم ، نيرومند بر آنم و حمل آن خسته ام نمى كند، امين بر آنم و در آوردنش به تو خيانت نمى كنم .

آورده شدن تخت بلقيس به وسيله كسى كه «عنده علم من الكتاب»

«قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ»:

در اين جمله ، مقابله اى با جمله قبل به كار رفته و اين مقابله دلالت مى كند بر اينكه صاحب علم كتاب ، از جن نبوده ، بلكه از انس بوده است ، رواياتى هم كه از ائمه اهل بيت در اين باره رسيده آن را تاءييد مى كند و نام او را آصف بن برخيا وزير سليمان و وصى او معرفى كرده است ، بعضى هم گفته اند: او خضر بوده . و بعضى گفته اند: مردى بوده كه اسم اعظم داشته - آن اسمى كه وقتى خدا با آن خوانده شود اجابت مى كند - بعضى ديگر گفته اند: جبرئيل بوده . بعضى ديگر او را خود سليمان دانسته اند و اين وجوهى است كه بر هيچ يك از آنها دليلى نيست .

هر چه باشد و آن شخص هر كه بوده باشد از اينكه آيه مورد بحث را بدون عطف بر ما قبل آورد و آن را از ماقبل جدا ساخت ، براى اين بود كه در باره اين عالم كه تخت ملكه سباء را حاضر ساخت ، آن هم در زمانى كمتر از زمان فاصله ميان نگاه كردن ، اعتناى بيشترى اعمال دارد و همچنين به علم او اعتناء ورزيد، زيرا كلمه «علم» را نكره آورده ، فرمود: علمى از كتاب ، يعنى علمى كه با الفاظ نمى توان معرفيش ‍ كرد.

و مراد از كتابى كه اين قدرت خارق العاده پاره اى از آن بود، يا جنس ‍ كتابهاى آسمانى است و يا لوح محفوظ و علمى كه اين عالم از آن كتاب گرفته علمى بوده كه راه رسيدن او را به اين هدف آسان مى ساخته است

اختلاف مفسرين در علم الكتاب و اسم اعظم احضار كننده عرش

مفسرين در اينكه اين علم چه بوده ، اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: اسم اعظم بوده . بعضى ديگر گفته اند: آن اسم اعظم عبارت است از حى قيوم . بعضى ديگر گفته اند: آن ذو الجلال و الاكرام بوده . بعضى ديگر گفته اند: اللّه الرحمان بوده . بعضى آن را به زبان عبرانى «آهيا شراهيا» دانسته اند و بعضى گفته اند: آن عالم چنين دعا كرد: «يا الهنا و اله كل شى ء الها واحدا لا اله الا انت ، ايتنى بعرشها - اى معبود ما و معبود هر چيز كه معبودى واحد هستى و جز تو معبودى نيست ، تخت او را برايم بياور» و سخنانى ديگر از اين قبيل .

و ما در جلد هشتم اين كتاب - در بحثى كه پيرامون اسماء حسنا داشتيم - گفتيم كه : محال است اسم اعظمى كه در هر چيز تصرف دارد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۸

از قبيل الفاظ و يا مفاهيمى باشد كه الفاظ بر آنها دلالت مى كند، بلكه اگر واقعا چنين اسمى باشد و چنين آثارى در آن باشد لابد، حقيقت اسم خارجى است ، كه مفهوم لفظ به نوعى با آن منطبق مى شود، خلاصه : آن اسم حقيقتى است كه اسم لفظى اسم آن اسم است .

و در الفاظ آيه شريفه هيچ خبرى از اين اسمى كه مفسرين گفته اند نيامده ، تنها و تنها چيزى كه آيه در اين باره فرموده اين است كه شخص ‍ نامبرده كه تخت ملكه سباء را حاضر كرد علمى از كتاب داشته و گفته است: «من آن را برايت مى آورم» غير از اين دو كلمه در باره او چيزى نيامده ، البته اين در جاى خود معلوم و مسلم است ، كه كار در حقيقت كار خدا بوده ، پس معلوم مى شود كه آن شخص علم و ارتباطى با خدا داشته ، كه هر وقت از پروردگارش چيزى مى خواسته و حاجتش ‍ را به درگاه او مى برده خدا از اجابتش تخلف نمى كرده . و به عبارت ديگر، هر وقت چيزى را مى خواسته خدا هم آن را مى خواسته است.

از آنچه گذشت اين نيز روشن شد كه علم مذكور از سنخ علوم فكرى و اكتسابى و تعلم بردار نبوده است . معناى «ارتداد طرف» و نقل سخن ديگران درباره آن و مخاطب به آن «انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك» - كلمه «طرف» به طورى كه گفته اند: به معناى نگاه و چشم برگرداندن است و «ارتداد طرف» به معناى اين است كه آن چيزى كه نگاه آدمى به آن مى افتد، در نفس نقش بندد و آدمى آن را بفهمد كه چيست ، پس مقصود آن شخص ‍ اين بوده كه من تخت ملكه سباء را در مدتى نزدت حاضر مى كنم كه كمتر از فاصله نگاه كردن و ديد آن باشد.

بعضى از مفسرين گفته اند: طرف به معناى برداشتن پلك چشم و بازكردن آن براى ديدن است و ارتداد طرف به معناى بسته شدن پلكها به طور طبيعى است ، نه بستن عمدى و اختيارى ، چون اگر آن مراد بود، تعبير مى فرمود به رد طرف ، و اين خود نكته اى است كه نبايد از آن غفلت ورزيد.

ولى اين مفسر اشتباه كرده ، چون طرف ، يكى از افعال اختيارى آدمى است ، ولى آنچه كه باعث بر اين فعل اختيارى مى شود طبيعت آدمى است ، مانند نفس كشيدن و براى همين است كه احتياجى به فكر و انديشه قبلى ندارد، به خلاف امثال خوردن و نوشيدن . بنا بر اين ، فعل اختيارى ، آن فعلى است كه به اراده آدمى مرتبط باشد، حال چه اينكه محتاج به فكر و انديشه سابق باشد و چه نباشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۹

و علت اشتباه اين مفسر اين است كه : خيال كرده اند فعل اختيارى آن فعلى است كه ناشى از تفكر و انديشه باشد، و غير آن را اختيارى ندانسته است . پس نكته اين كه در آيه مورد بحث ، «ارتداد» را آورد نه «رد» را، آن نيست كه وى گفته ، بلكه شايد اين باشد كه فعل چشم بر هم زدن ، از آنجا كه با فكر و انديشه قبلى انجام نمى شود، در انظار چنين به نظر مى رسد كه پلكها خودش به هم مى خورد، نه اينكه به خواست صاحبش باشد.

خطاب در جمله «من آن را قبل از يك چشم بهم زدن و قبل از اينكه نگاهت برگردد برايت مى آورم» خطاب آن عالم به سليمان (عليه السّلام ) است ، چون او بود كه مى خواست تخت ملكه سباء نزدش حاضر شود و نيز او بود كه گوينده سخن مى خواست تخت را برايش بياورد.

ولى بعضى از مفسرين گفته اند: خطاب عالم نامبرده متوجه به عفريت است ، كه قبلا به سليمان (عليه السّلام ) گفت : من آن را قبل از آنكه از جايت برخيزى مى آورم و اين عالم كه رو به او كرد و گفت : من آن را قبل از برگشتن نگاهت مى آورم ، خود سليمان بوده كه علمى از كتاب داشته است و اگر اين را گفته ، خواسته است فضيلت نبوت را به او بفهماند و برساند آن قدرتى كه خداى تعالى از راه تعليم كتاب به او داده ، برتر و عظيم تر است از قدرتى كه به عفريت داده و عفريت به آن ميبالد. پس ، معناى آيه اين است كه : سليمان به عفريت گفت : من عرش او را برايت مى آورم قبل از آنكه نگاهت برگردد.

فخر رازى هم در تفسير كبير، بر همين معنا اصرار ورزيده و وجوهى براى تاءييد آن ذكر كرده ، كه ذره اى ارزش علمى ندارد، علاوه بر اينكه ، اصل اين تفسير با سياق آيه - همانطور كه گفتيم - نمى سازد.

احضار تخت بلقيس اظهار معجزه اى با هر از آيات نبوت سليمان«ع» است

«فَلَمَّا رَءَاهُ مُستَقِراًّ عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضلِ رَبى ...»:

يعنى ، بعد از آنكه سليمان (عليه السّلام ) عرش ملكه سباء را نزد خود حاضر ديد، گفت : اين - يعنى حضور تخت بلقيس در نزد او در كمتر از يك طرفة العين - از فضل پروردگار من است ، بدون اينكه در خود من استحقاقى بوده باشد، بلكه خداى تعالى اين فضيلت را به من ارزانى داشت تا مرا بيازمايد، يعنى امتحان كند آيا شكر نعمتش را به جا مى آورم ، و يا كفران مى كنم . آنگاه فرمود: و هر كس شكر بگزارد براى خود گزارده ، يعنى نفع آن عايد خودش مى شود نه عايد پروردگار من و هر كس كفران نعمت او كند، باز ضررش عايد خودش

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۲۰

مى شود، چون پروردگار من بى نياز و كريم است . و بطورى كه ملاحظه مى كنيد ذيل آيه ، صدر آن را تاكيد مى كند.

بعضى از مفسرين گفته اند: مشار اليه به اشاره «هذا»، قدرت به آوردن تخت ملكه سباء است ، چه بى واسطه و چه با واسطه .

ليكن اين حرف صحيح نيست ، چون ظاهر اينكه فرمود: «فلما رآه مستقرا عنده قال ...» اين است كه ثنا ( اين از فضل پروردگار من است ) مربوط باشد به حال رويت تخت و آن نعمت و فضلى كه در حال رويت به چشم مى خورد حضور تخت بوده ، نه قدرت بر احضار آن ، كه از مدتها پيش داشت .

در آيه مورد بحث ، حذف و اختصار به كار رفته و تقدير آن اين است كه «فاذن له سليمان فى الاتيان به كذلك فاتى به كما قال فلما راه ... - يعنى ، سليمان به آن عالم اجازه داد كه تخت را آنطور كه خودش ‍ گفت'» بياورد، پس همين كه آن را پابرجا، نزد خود ديد گفت .... و از اين حذف فهميده مى شود كه آن قدر اين آوردن سريع بود كه گويى ميان ادعايش و ديدن سليمان ، هيچ فاصله اى نشد.

«قَالَ نَكِّرُوا لهََا عَرْشهَا نَنظرْ أَ تهْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يهْتَدُونَ»:

در مفردات مى گويد: تنكير هر چيز از حيث معنا به اين است كه : آن را طورى كنند كه شناخته نشود، بر خلاف تعريف ، كه به معناى آن است كه آن چيز را طورى كنند كه شناخته شود و در آيه «نكروا لها عرشها» تنكير استعمال شده .

از سياق آيه برمى آيد كه سليمان (عليه السّلام ) اين سخن را هنگامى گفت كه ملكه سبا و درباريانش به دربار سليمان رسيده و مى خواستند بر او وارد شوند و منظورش از اين دستور، امتحان و آزمايش عقل آن زن بود، همچنان كه منظورش از اصل آوردن تخت ، اظهار معجزهاى باهر از آيات نبوتش بود و به همين جهت دستور داد تخت او را به صورتى ناشناس درآورند، و آنگاه متفرع كرد بر اين دستور، اين را كه : «ننظر اتهتدى - ببينيم مى شناسد آن را يا نه» و معناى آيه روشن است .

ورود ملكه به دربار سليمان«ع» و ايمان آوردنش به رب العالمين

«فَلَمَّا جَاءَت قِيلَ أَ هَكَذَا عَرْشكِ قَالَت كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَ كُنَّا مُسلِمِينَ»:

يعنى بعد از آنكه ملكه سباء نزد سليمان آمد از طرف سليمان به او گفتند: «آيا تخت

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۲۱

تو اينطور بود» و اين جمله ، يعنى جمله «اهكذا عرشك» كلمه امتحان است . و اگر فرمود: «اهكذا عرشك - آيا اين چنين بود تخت تو»، و نفرمود: «اهذا عرشك - آيا اين است عرش تو» براى اين بود كه تخت را بيشتر مجهول و ناشناخته كند، لذا از مشابهت اين تخت با تخت خود او در شكل و صفات پرسش نمود، كه معلوم است اين گونه سوال در ناشناخته كردن تخت ، موثرتر است .

«قالت كانه هو» - مراد از اينكه گفت «گويا اين همان است» اين است كه : اين همان است و اگر اينطور تعبير كرد، خواست تا از سبك مغزى و تصديق بدون تحقيق اجتناب كند، چون غالبا از اعتقادات ابتدايى كه هنوز وارسى نشده و در قلب جاى نگرفته است با تشبيه ، تعبير مى آورند، ( مى گويند مثل اينكه فلانى آمده ، يا گويا فلانى رفته و مثل اينكه اين كتاب مال فلانى است و همچنين )

«و اوتينا العلم من قبلها و كنا مسلمين » - ضمير «ها» در كلمه «قبلها» به همين معجزه و آيت ، يا حالت رويت آن برمى گردد و معنايش اين است كه : «ما قبل از اين معجزه ، يا قبل از اين حالت كه معجزه را مى بينيم عالم به آن بوديم» و از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله ، تتمه كلام ملكه سباء باشد، بنا بر اين ، وضع چنين بوده كه وقتى ملكه تخت را مى بيند، و درباريان سليمان از آن تخت از وى مى پرسند، احساس كرده كه منظور آنان از اين پرسش اين است كه : به وى تذكر دهند كه متوجه قدرت خارق العاده سليمان (عليه السّلام ) باش ، لذا چون از سوال آنان ، اين اشاره را فهميده ، در پاسخ گفته است : ما قبلا از چنين سلطنت و قدرتى خبر داشتيم ، يعنى احتياجى به اين اشاره و تذكر نيست ، ما قبل از ديدن اين معجزه ، از قدرت او و از اين حالت خبر داشتيم و تسليم او شده بوديم و لذا در اطاعت و فرمان او سر فرود آورده ايم .

بعضى از مفسرين گفته اند: جمله : «و اوتينا العلم ...» كلام سليمان است . بعضى ديگر گفته اند: سخن درباريان سليمان است . بعضى ديگر گفته اند: كلام ملكه سباء است ، و ليكن معنايش اين است كه ما قبلا مى دانستيم كه تخت ما از دربارمان به اينجا منتقل شده . ولى هيچ يك از اين وجوه صحيح نيست .

«وَ صدَّهَا مَا كانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنهَا كانَت مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ»:

كلمه «صد» به معناى جلوگيرى و برگرداندن است و متعلق آن ، تسليم خدا شدن

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۲۲

است ، كه اعتراف ملكه هنگام داخل شدن به قصر كه مى گويد: «اسلمت مع سليمان لله رب العالمين» بر آن شهادت مى دهد. و اين اسلامش ، با اسلامى كه قبلا بدان تصريح كرد و گفت : «و كنا مسلمين» اشتباه نشود، براى اينكه آن اسلام ، تسليم سليمان شدنش ‍ بود و اين اسلام ، تسليم خدا شدن است .

اين آن معنايى است كه از سياق آيات برمى آيد، ولى مفسرين وجوه ديگرى در معناى آيه ذكر كرده اند، كه ما از نقل آنها صرف نظر كرديم .

جمله «انها كانت من قوم كافرين »، در مقام تعليل «صد» مذكور است و معنايش اين است: تنها چيزى كه او را از تسليم خدا شدن جلوگيرى نمود، همان معبودى بود كه به جاى خدا مى پرستيد و آن معبود - همچنان كه در خبر هدهد گذشت - آفتاب بوده و سبب اين جلوگيرى اين بود كه ملكه نيز از مردمى كافر بود و ( از نظر افكار عمومى ) ايشان را در كفرشان پيروى مى كرد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←