گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۲۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۲: خط ۲:


__TOC__
__TOC__
<center> «''' سوره شعراء '''»  </center>




خط ۹۴: خط ۹۷:
بعضى ديگر گفته اند: مراد رؤسا و پيشتازان مشركان است. بعضى ديگر گفته اند: در اين جا، مضافى حذف شده و تقدير كلام «فَظَلَّت أصحَابُ أعنَاقِهِم خَاضِعِين»: پس گردن داران ايشان خاضع شوند بوده، كه اين قول اخير، از همه بى معناتر است.
بعضى ديگر گفته اند: مراد رؤسا و پيشتازان مشركان است. بعضى ديگر گفته اند: در اين جا، مضافى حذف شده و تقدير كلام «فَظَلَّت أصحَابُ أعنَاقِهِم خَاضِعِين»: پس گردن داران ايشان خاضع شوند بوده، كه اين قول اخير، از همه بى معناتر است.


==معناى اين كه مشركان از «ذكر محدث»، اعراض مى كنند==
==معناى اين كه مشركان از «ذكر مُحدَث»، اعراض مى كنند==
«'''وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّنَ الرَّحْمَانِ مُحْدَثٍ إِلّا كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ'''»:
«'''وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّنَ الرَّحْمَانِ مُحْدَثٍ إِلّا كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ'''»:


خط ۱۴۴: خط ۱۴۷:


==بحثى عقلى پيرامون علم خدا ==
==بحثى عقلى پيرامون علم خدا ==
صاحب تفسير روح المعانى در ذيل آيه «'''و ما كان اكثرهم مؤ منين '''» از بعضى نقل كرده كه گفته اند معناى آيه اين است كه : در علم خدا چنين چيزى نبوده و چون از اين سخن عليت را فهميده اند بر آن اعتراض ‍ كرده اند كه علم خدا علت ايمان نياوردن كفار نمى شود، زيرا علم تابع معلوم است نه اينكه معلوم تابع علم باشد تا چنانچه هدايت و ايمان بعضى ها در علم خدا نباشد علت شود كه آنان ايمان نياورند.
صاحب تفسير روح المعانى، در ذيل آيه «وَ مَا كَانَ أکثَرُهُم مُؤمِنين»، از بعضى نقل كرده كه گفته اند: معناى آيه اين است كه:  


آنگاه خود روح المعانى اعتراض را پاسخ داده كه : معناى تابع بودن علم خدا براى معلوم اين است كه علم خداى سبحان در ازل به معلومى معين و حادث ، تابع ماهيت آن باشد
در علم خدا چنين چيزى نبوده و چون از اين سخن، عليت را فهميده اند، بر آن اعتراض كرده اند كه علم خدا، علت ايمان نياوردن كفار نمى شود. زيرا «علم»، تابع «معلوم» است، نه اين كه معلوم تابع علم باشد، تا چنانچه هدايت و ايمان بعضى ها در علم خدا نباشد، علت شود كه آنان ايمان نياورند.
 
آنگاه خود روح المعانى اعتراض را پاسخ داده كه: معناى تابع بودن علم خدا براى معلوم، اين است كه علم خداى سبحان در ازل، به معلومى معين و حادث، تابع ماهيت آن باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۱ </center>
به اين معنا كه خصوصيت اين علم و امتيازش از ساير علوم به همين اعتبار است كه علم به اين ماهيت است و اما وجود ماهيت در لايزال تابع علم ازلى خداى تعالى به ماهيت آن است به اين معنا كه چون خداى تعالى اين ماهيت را در ازل با اين خصوصيت دانسته ، لازم است كه در وجود هم به همين خصوصيت موجود شود. بنابر اين مرگ كفار به حالت كفر و ايمان نياوردنشان متبوع علم ازلى خدا است ولى وجود آن تابع علم اوست .
به اين معنا كه خصوصيت اين علم و امتيازش از ساير علوم به همين اعتبار است، كه علم به اين ماهيت است و اما وجود ماهيت در لايزال، تابع علم ازلى خداى تعالى، به ماهيت آن است. به اين معنا كه چون خداى تعالى، اين ماهيت را در ازل با اين خصوصيت دانسته، لازم است كه در وجود هم به همين خصوصيت موجود شود.  


اين طرز استدلال در كلام جبرى مذهبان و مخصوصا فخر رازى در تفسيرش بسيار آمده و با اين دليل ، جبر را اثبات ، و اختيار را نفى مى كنند و خلاصه اين دليل اين است كه : حوادث عالم كه اعمال انسانها هم يكى از آنها است همه از ازل براى خداى سبحان معلوم بوده و به همين جهت وقوع آنها ضرورى و غير قابل تخلف است چون اگر تخلف كند لازم مى آيد علم او جهل شود، - و خدا از جهل منزه است - پس هر انسانى نسبت به هر عملى كه مى كند مجبور است و هيچ اختيارى از خود ندارد و چون به ايشان اعتراض مى شود كه آخر علم هميشه تابع معلوم است ، نه معلوم تابع علم ، همان جواب بالا را مى دهند كه : درست است كه علم تابع معلوم مى باشد اما تابع ماهيت معلوم ، نه وجود آن و وجود معلوم تابع علم است .
بنابراين، مرگ كفار به حالت كفر و ايمان نياوردنشان متبوع علم ازلى خدا است، ولى وجود آن تابع علم اوست.


و اين حجت و دليل ، علاوه بر اينكه از مقدماتى فاسد تشكيل شده و در نتيجه بنا و مبناى آن فاسد است ، مغالطه روشنى نيز در آن شده است كه اينك اشكالات آن از نظر خواننده مى گذرد:
اين طرز استدلال در كلام جبرى مذهبان و مخصوصا فخر رازى در تفسيرش بسيار آمده و با اين دليل، جبر را اثبات، و اختيار را نفى مى كنند، و خلاصه اين دليل، اين است كه:  


اول اينكه : اين حرف وقتى صحيح است كه ماهيت داراى اصالت باشد و در ازل و قبل از آنكه وجود به خود بگيرد و هستى بپذيرد، داراى تحقق و ثبوتى باشد تا علم به آن تعلق گيرد، و ماهيت چنين اصالت و تقدمى بر وجود ندارد.
حوادث عالَم، كه اعمال انسان ها هم يكى از آن ها است، همه از ازل براى خداى سبحان معلوم بوده و به همين جهت، وقوع آن ها ضرورى و غيرقابل تخلف است. چون اگر تخلف كند، لازم مى آيد علم او جهل شود - و خدا از جهل منزّه است - پس هر انسانى نسبت به هر عملى كه مى كند، مجبور است و هيچ اختيارى از خود ندارد، و چون به ايشان اعتراض مى شود كه آخر علم هميشه تابع معلوم است، نه معلوم تابع علم، همان جواب بالا را مى دهند كه: درست است كه علم، تابع معلوم مى باشد، اما تابع ماهيت معلوم، نه وجود آن و وجود معلوم تابع علم است.


دوم اينكه : مبناى حجت و همچنين اعتراضى كه به آن شده و پاسخى كه از اعتراض مى دهند همه بر اين است كه : علم خداى تعالى به موجودات ، علمى حصولى نظير علم ما به معلوماتمان باشد كه همواره به مفاهيم متعلق مى شود و در جاى خود برهان قاطع بر بطلان اين معنا قائم شده و ثابت گشته كه موجودات براى خداى تعالى معلوم به علم حضورى اند نه حصولى و نيز ثابت شده كه علم حضورى حق تعالى به موجودات دو قسم است ، يكى علم به اشياء قبل از ايجاد آنها - كه اين علم عين ذات او است - ديگرى علم به اشياء، بعد از ايجاد آنها - كه اين علم عين وجود اشياء است - و تفصيلش را بايد در محل خودش جستجو كرد.
و اين حجت و دليل، علاوه بر اين كه از مقدماتى فاسد تشكيل شده و در نتيجه بنا و مبناى آن فاسد است، مغالطه روشنى نيز در آن شده است، كه اينك اشكالات آن از نظر خواننده مى گذرد:
 
اول اين كه: اين حرف، وقتى صحيح است كه ماهيت داراى اصالت باشد و در ازل و قبل از آن كه وجود به خود بگيرد و هستى بپذيرد، داراى تحقق و ثبوتى باشد تا علم به آن تعلق گيرد، و ماهيت، چنين اصالت و تقدمى بر وجود ندارد.
 
دوم اين كه: مبناى حجت و همچنين اعتراضى كه به آن شده و پاسخى كه از اعتراض مى دهند، همه بر اين است كه: علم خداى تعالى به موجودات، علمى حصولى، نظير علم ما به معلوماتمان باشد، كه همواره به مفاهيم متعلق مى شود و در جاى خود، برهان قاطع بر بطلان اين معنا قائم شده و ثابت گشته كه موجودات براى خداى تعالى، معلوم به علم حضورى اند، نه حصولى.
 
و نيز ثابت شده كه علم حضورى حق تعالى، به موجودات دو قسم است: يكى علم به اشياء قبل از ايجاد آن ها - كه اين علم، عين ذات اوست - ديگرى علم به اشياء، بعد از ايجاد آن ها - كه اين علم، عين وجود اشياء است - و تفصيلش را بايد در محل خودش جستجو كرد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۲ </center>
سوم اينكه : علم ازلى خداى تعالى به معلومات لا يزالى ، يعنى معلوماتى كه تا لا يزال موجود مى شوند اگر به تمامى قيود و مشخصات و خصوصيات وجودى آن چيز كه يكى از آنها حركات و سكنات اختيارى آن چيز است تعلق گيرد، علم به تمام معنا و به حقيقت معناى كلمه است ، خداى تعالى در ازل عالم است به اينكه فلان فرد انسانى مثلا دو قسم حركت دارد، يكى حركات اضطرارى ، از قبيل رشد و نمو و زشتى و زيبايى صورت و امثال آن و ديگرى هم حركات اختيارى ، از قبيل نشستن و برخاستن و امثال آن . و اگر صرف تعلق علم خدا به خصوصيات وجودى اين فرد از انسان ضرورتى در او پديد آرد و اين ضرورت صفت خاص او شود، باز صفت خاص اختيارى او مى شود.
سوم اين كه: علم ازلى خداى تعالى به معلومات لايزالى، يعنى معلوماتى كه تا لايزال موجود مى شوند، اگر به تمامى قيود و مشخصات و خصوصيات وجودى آن چيز كه يكى از آن ها حركات و سكنات اختيارى آن چيز است، تعلق گيرد، علم به تمام معنا و به حقيقت معناى كلمه است. خداى تعالى، در ازل عالم است به اين كه فلان فرد انسانى مثلا دو قسم حركت دارد. يكى حركات اضطرارى، از قبيل رشد و نمو و زشتى و زيبايى صورت و امثال آن، و ديگرى هم حركات اختيارى، از قبيل نشستن و برخاستن و امثال آن.  
 
و اگر صرف تعلق علم خدا به خصوصيات وجودى اين فرد از انسان ضرورتى در او پديد آرد و اين ضرورت صفت خاص او شود، باز صفت خاص اختيارى او مى شود.


به عبارت ساده تر، باعث مى شود كه به ضرورت و وجوب ، فلان عمل اختيارا از او سر بزند، نه اينكه باعث شود كه فلان عمل از او سر بزند چه با اختيار و چه بى اختيار، زيرا اگر در چنين فرضى فلان عمل بدون اختيار از او سر بزند، در اينصورت است كه علم خدا جهل مى شود، چون علم خدا به صدور فعل از او و به اختيار او تعلق گرفته بود و ما فرض كرديم كه بدون اختيار از او سر زد، پس علم خداى تعالى تخلف پذيرفت و در حقيقت علم نبوده ، بلكه جهل بوده و خدا از جهل منزه است .
به عبارت ساده تر: باعث مى شود كه به ضرورت و وجوب، فلان عمل اختيارا از او سر بزند. نه اين كه باعث شود كه فلان عمل از او سر بزند، چه با اختيار و چه بى اختيار. زيرا اگر در چنين فرضى فلان عمل بدون اختيار از او سر بزند، در اين صورت است كه علم خدا جهل مى شود. چون علم خدا به صدور فعل از او و به اختيار او تعلق گرفته بود و ما فرض كرديم كه بدون اختيار از او سر زد. پس علم خداى تعالى تخلف پذيرفت و در حقيقت علم نبوده، بلكه جهل بوده و خدا از جهل، منزّه است.


پس ، مغالطه اى كه در اين حجت شده اين است كه در مقدمه حجت فعل خاصى ، - يعنى فعل اختيارى - مورد بحث بوده ، آن وقت در نتيجه اى كه از حجت گرفته اند فعل مطلق و بدون قيد اختيار آمده است .
پس مغالطه اى كه در اين حجت شده، اين است كه در مقدمه حجت فعل خاصى - يعنى فعل اختيارى - مورد بحث بوده. آن وقت، در نتيجه اى كه از حجت گرفته اند، فعل مطلق و بدون قيد اختيار آمده است.


از اينجا روشن مى شود اينكه ايمان نياوردن كفار را تعليل كرده اند به اينكه چون علم ازلى خدا به چنين چيزى تعلق گرفته ، حرف صحيحى نيست ، زيرا - گفتيم - تعلق گرفتن علم ازلى خدا به هر چيز باعث مى شود كه آن چيز بطور وجوب و ضرورت با همه اوصاف و مشخصاتى كه علم بدان تعلق گرفته بود موجود شود، اگر علم خدا تعلق گرفته بود به اينكه فلان عمل از فلان شخص بطور اختيارى سر بزند، بايد بطور اختيارى سربزند و اگر تعلق گرفته بود به اينكه فلان خصوصيت يا فلان عمل بطور اضطرارى و بى اختيار از فلان شخص ‍ سربزند، بايد همين طور سربزند.
از اين جا روشن مى شود: اين كه ايمان نياوردن كفار را تعليل كرده اند به اين كه چون علم ازلى خدا به چنين چيزى تعلق گرفته، حرف صحيحى نيست. زيرا - گفتيم - تعلق گرفتن علم ازلى خدا به هر چيز باعث مى شود كه آن چيز به طور وجوب و ضرورت با همه اوصاف و مشخصاتى كه علم بدان تعلق گرفته بود، موجود شود. اگر علم خدا تعلق گرفته بود به اين كه فلان عمل از فلان شخص به طور اختيارى سر بزند، بايد به طور اختيارى سر بزند و اگر تعلق گرفته بود به اين كه فلان خصوصيت يا فلان عمل، به طور اضطرارى و بى اختيار از فلان شخص سر بزند، بايد همين طور سر بزند.


علاوه بر اين اگر جمله «و ما كان اكثرهم مؤمنين» مى خواست بفرمايد: ايمان آوردن كفار محال است ، چون علم ازلى به عدم آن تعلق گرفته است ، خود كفار همين آيه را مدرك براى خود قرار مى دادند و به ضرر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و به نفع خود احتجاج مى كردند و مى گفتند: تو از ما چه مى خواهى ؟ مگر نمى دانى كه خدا ما را از ازل كافر ديده ،
علاوه بر اين، اگر جملۀ «وَ مَا كَانَ أكثَرُهُم مُؤمِنِين» مى خواست بفرمايد: ايمان آوردن كفار محال است. چون علم ازلى به عدم آن تعلق گرفته است. خود كفار همين آيه را مدرك براى خود قرار مى دادند و به ضرر رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و به نفع خود احتجاج مى كردند و مى گفتند: تو از ما چه مى خواهى؟ مگر نمى دانى كه خدا ما را از ازل كافر ديده، همچنان كه بعضى از جبرى مسلكان، همين كار را كرده اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۳ </center>
همچنان كه بعضى از جبرى مسلكان همين كار را كرده اند.


==بحث روايتى==
==بحث روايتى==
در تفسير قمى در ذيل آيه «ان نشاء ننزل عليهم من السّماء آيه فظلت اعناقهم لها خاضعين» مى گويد: پدرم از ابن ابى عمير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرد كه فرمود: گردنهايشان - يعنى گردنهاى بنى اميه - با آمدن صيحه اى آسمانى به نام صاحب الامر، نرم و خاضع مى شود.
در تفسير قمى، در ذيل آيه: «إن نَشَأ نُنَزِّل عَلَيهِم مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّت أعنَاقُهُم لَهَا خَاضِعِين» مى گويد: پدرم از ابن ابى عمير، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرد كه فرمود: گردن هايشان - يعنى گردن هاى بنى اميه، با آمدن صيحه اى آسمانى به نام صاحب الامر، نرم و خاضع مى شود.
 
مؤلف: اين معنا را، كلينى نيز در روضه كافى، و صدوق، در كمال الدين، و مفيد در ارشاد، و شيخ در غيبت، روايت كرده اند.  


مؤلف: اين معنا را كلينى نيز در روضه كافى و صدوق در كمال الدين و مفيد در ارشاد و شيخ در غيبت ، روايت كرده اند. و ظاهرا اين روايات همه از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلى است ، نه از باب تفسير، چون سياق آيات با تفسير بودن آنها نمى سازد.
و ظاهرا اين روايات، همه از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلّى است. نه از باب تفسير، چون سياق آيات با تفسير بودن آن ها نمى سازد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۴ </center>
<span id='link239'><span>
<span id='link239'><span>


==آيات ۱۰ - ۶۸  سوره شعراء ==
==آيات ۱۰ - ۶۸  سوره شعراء ==
وَ إِذْ نَادَى رَبُّك مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظلِمِينَ(۱۰)
وَ إِذْ نَادَى رَبُّك مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظّالِمِينَ(۱۰)
قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ(۱۱)
 
قَالَ رَب إِنى أَخَاف أَن يُكَذِّبُونِ(۱۲)
قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا يَتَّقُونَ(۱۱)
وَ يَضِيقُ صدْرِى وَ لا يَنطلِقُ لِسانى فَأَرْسِلْ إِلى هَرُونَ(۱۳)
 
وَ لهَُمْ عَلىَّ ذَنبٌ فَأَخَاف أَن يَقْتُلُونِ(۱۴)
قَالَ رَبّ إِنّى أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ(۱۲)
قَالََكلا فَاذْهَبَا بِئَايَتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُّستَمِعُونَ(۱۵)
 
فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسولُ رَب الْعَلَمِينَ(۱۶)
وَ يَضِيقُ صَدْرِى وَ لا يَنطلِقُ لِسانى فَأَرْسِلْ إِلى هَارُونَ(۱۳)
أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنى إِسرءِيلَ(۱۷)
 
قَالَ أَ لَمْ نُرَبِّك فِينَا وَلِيداً وَ لَبِثْت فِينَا مِنْ عُمُرِك سِنِينَ(۱۸)
وَ لهَُمْ عَلىَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ(۱۴)
وَ فَعَلْت فَعْلَتَك الَّتى فَعَلْت وَ أَنت مِنَ الْكَفِرِينَ(۱۹)
 
قَالََ كلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُّستَمِعُونَ(۱۵)
 
فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسولُ رَبّ الْعَالَمِينَ(۱۶)
 
أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنى إِسرائيلَ(۱۷)
 
قَالَ أَلَمْ نُرَبِّك فِينَا وَلِيداً وَ لَبِثْت فِينَا مِنْ عُمُرِك سِنِينَ(۱۸)
 
وَ فَعَلْت فَعْلَتَك الَّتى فَعَلْت وَ أَنت مِنَ الْكَافِرِينَ(۱۹)
 
قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضالِّينَ(۲۰)
قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضالِّينَ(۲۰)
فَفَرَرْت مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَب لى رَبى حُكْماً وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُرْسلِينَ(۲۱)
 
وَ تِلْك نِعْمَةٌ تَمُنهَا عَلىَّ أَنْ عَبَّدت بَنى إِسرءِيلَ(۲۲)
فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَب لى رَبّى حُكْماً وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُرْسلِينَ(۲۱)
قَالَ فِرْعَوْنُ وَ مَا رَب الْعَلَمِينَ(۲۳)
 
قَالَ رَب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ(۲۴)
وَ تِلْك نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلىَّ أَنْ عَبَّدت بَنى إِسرائيلَ(۲۲)
قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَستَمِعُونَ(۲۵)
 
قَالَ رَبُّكمْ وَ رَب ءَابَائكُمُ الاَوَّلِينَ(۲۶)
قَالَ فِرْعَوْنُ وَ مَا رَبُّ الْعَالَمِينَ(۲۳)
قَالَ إِنَّ رَسولَكُمُ الَّذِى أُرْسِلَ إِلَيْكمْ لَمَجْنُونٌ(۲۷)
 
قَالَ رَب الْمَشرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مَا بَيْنهُمَا إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ(۲۸)
قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ(۲۴)
قَالَ لَئنِ اتخَذْت إِلَهاً غَيرِى لاَجْعَلَنَّك مِنَ الْمَسجُونِينَ(۲۹)
 
قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُك بِشىْءٍ مُّبِينٍ(۳۰)
قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلا تَستَمِعُونَ(۲۵)
قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كنت مِنَ الصدِقِينَ(۳۱)
 
قَالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبَائكُمُ الاَوَّلِينَ(۲۶)
 
قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ(۲۷)
 
قَالَ رَبُّ الْمَشرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مَا بَيْنهُمَا إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ(۲۸)
 
قَالَ لَئنِ اتخَذْتَ إِلَهاً غَيرِى لاَجْعَلَنَّك مِنَ الْمَسجُونِينَ(۲۹)
 
قَالَ أَوَ لَوْ جِئْتُك بِشئٍ مُّبِينٍ(۳۰)
 
قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كنتَ مِنَ الصادِقِينَ(۳۱)
 
فَأَلْقَى عَصاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ(۳۲)
فَأَلْقَى عَصاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ(۳۲)
وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِىَ بَيْضاءُ لِلنَّظِرِينَ(۳۳)
 
قَالَ لِلْمَلا حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسحِرٌ عَلِيمٌ(۳۴)
وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِىَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ(۳۳)
يُرِيدُ أَن يخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكم بِسِحْرِهِ فَمَا ذَا تَأْمُرُونَ(۳۵)
 
قَالُوا أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ وَ ابْعَث فى المَْدَائنِ حَشِرِينَ(۳۶)
قَالَ لِلْمَلا حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَساحِرٌ عَلِيمٌ(۳۴)
يَأْتُوك بِكلِّ سحَّارٍ عَلِيمٍ(۳۷)
 
فَجُمِعَ السحَرَةُ لِمِيقَتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ(۳۸)
يُرِيدُ أَن يخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِ فَمَا ذَا تَأْمُرُونَ(۳۵)
وَ قِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مجْتَمِعُونَ(۳۹)
 
لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السحَرَةَ إِن كانُوا هُمُ الْغَلِبِينَ(۴۰)
قَالُوا أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ وَ ابْعَث فى المَْدَائنِ حَاشِرِينَ(۳۶)
فَلَمَّا جَاءَ السحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ ئنَّ لَنَا لاَجْراً إِن كُنَّا نحْنُ الْغَلِبِينَ(۴۱)
 
يَأْتُوك بِكُلِّ سحَّارٍ عَلِيمٍ(۳۷)
 
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ(۳۸)
 
وَ قِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُجْتَمِعُونَ(۳۹)
 
لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِن كانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ(۴۰)
 
فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَئنَّ لَنَا لاَجْراً إِن كُنَّا نحْنُ الْغَالِبِينَ(۴۱)
 
قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَّمِنَ الْمُقَرَّبِينَ(۴۲)
قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَّمِنَ الْمُقَرَّبِينَ(۴۲)
قَالَ لهَُم مُّوسى أَلْقُوا مَا أَنتُم مُّلْقُونَ(۴۳)
قَالَ لهَُم مُّوسى أَلْقُوا مَا أَنتُم مُّلْقُونَ(۴۳)
فَأَلْقَوْا حِبَالهَُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَلِبُونَ(۴۴)
 
فَأَلْقَوْا حِبَالهَُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ(۴۴)
 
فَأَلْقَى مُوسى عَصاهُ فَإِذَا هِىَ تَلْقَف مَا يَأْفِكُونَ(۴۵)
فَأَلْقَى مُوسى عَصاهُ فَإِذَا هِىَ تَلْقَف مَا يَأْفِكُونَ(۴۵)
فَأُلْقِىَ السحَرَةُ سجِدِينَ(۴۶)
 
قَالُوا ءَامَنَّا بِرَب الْعَلَمِينَ(۴۷)
فَأُلْقِىَ السحَرَةُ ساجِدِينَ(۴۶)
رَب مُوسى وَ هَرُونَ(۴۸)
 
قَالَ ءَامَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ ءَاذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِى عَلَّمَكُمُ السحْرَ فَلَسوْف تَعْلَمُونَ لاُقَطعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكم مِّنْ خِلَفٍ وَ لاُصلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ(۴۹)
قَالُوا آمَنَّا بِرَبّ الْعَالَمِينَ(۴۷)
 
رَبّ مُوسى وَ هَارُونَ(۴۸)
 
قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِى عَلَّمَكُمُ السحْرَ فَلَسوْف تَعْلَمُونَ لاُقَطعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَ لاُصلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ(۴۹)
 
قَالُوا لا ضيرَ إِنَّا إِلى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ(۵۰)
قَالُوا لا ضيرَ إِنَّا إِلى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ(۵۰)
إِنَّا نَطمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطيَنَا أَن كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ(۵۱)
 
وَ أَوْحَيْنَا إِلى مُوسى أَنْ أَسرِ بِعِبَادِى إِنَّكم مُّتَّبَعُونَ(۵۲)
إِنَّا نَطمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطايَنَا أَن كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ(۵۱)
فَأَرْسلَ فِرْعَوْنُ فى الْمَدَائنِ حَشِرِينَ(۵۳)
 
وَ أَوْحَيْنَا إِلى مُوسى أَنْ أَسرِ بِعِبَادِى إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ(۵۲)
 
فَأَرْسلَ فِرْعَوْنُ فى الْمَدَائنِ حَاشِرِينَ(۵۳)
 
إِنَّ هَؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ(۵۴)
إِنَّ هَؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ(۵۴)
وَ إِنهُمْ لَنَا لَغَائظونَ(۵۵)
 
وَ إِنَّا لجََمِيعٌ حَذِرُونَ(۵۶)
وَ إِنّهُمْ لَنَا لَغَائظونَ(۵۵)
فَأَخْرَجْنَهُم مِّن جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ(۵۷)
 
وَ إِنَّا لجََمِيعٌ حَاذِرُونَ(۵۶)
 
فَأَخْرَجْنَاهُم مِّن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ(۵۷)
 
وَ كُنُوزٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ(۵۸)
وَ كُنُوزٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ(۵۸)
كَذَلِك وَ أَوْرَثْنَهَا بَنى إِسرءِيلَ(۵۹)
 
كَذَلِك وَ أَوْرَثْنَاهَا بَنى إِسرائيلَ(۵۹)
 
فَأَتْبَعُوهُم مُّشرِقِينَ(۶۰)
فَأَتْبَعُوهُم مُّشرِقِينَ(۶۰)
فَلَمَّا تَرءَا الْجَمْعَانِ قَالَ أَصحَب مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ(۶۱)
 
قَالََكلا إِنَّ مَعِىَ رَبى سيهْدِينِ(۶۲)
فَلَمَّا تَرءَا الْجَمْعَانِ قَالَ أَصحَابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ(۶۱)
فَأَوْحَيْنَا إِلى مُوسى أَنِ اضرِب بِّعَصاك الْبَحْرَ فَانفَلَقَ فَكانَ كلُّ فِرْقٍ كالطوْدِ الْعَظِيمِ(۶۳)
 
قَالََ كلا إِنَّ مَعِىَ رَبّى سيهْدِينِ(۶۲)
 
فَأَوْحَيْنَا إِلى مُوسى أَنِ اضرِب بِّعَصاك الْبَحْرَ فَانفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كالطوْدِ الْعَظِيمِ(۶۳)
 
وَ أَزْلَفْنَا ثَمَّ الاَخَرِينَ(۶۴)
وَ أَزْلَفْنَا ثَمَّ الاَخَرِينَ(۶۴)
وَ أَنجَيْنَا مُوسى وَ مَن مَّعَهُ أَجْمَعِينَ(۶۵)
وَ أَنجَيْنَا مُوسى وَ مَن مَّعَهُ أَجْمَعِينَ(۶۵)
ثُمَّ أَغْرَقْنَا الاَخَرِينَ(۶۶)
ثُمَّ أَغْرَقْنَا الاَخَرِينَ(۶۶)
إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(۶۷)
إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(۶۷)
وَ إِنَّ رَبَّك لهَُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۶۸)
وَ إِنَّ رَبَّك لهَُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۶۸)
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۵ </center>
<center> «'''ترجمه آیات'''»  </center>
<center> «'''ترجمه آیات'''»  </center>


و چون پروردگارت به موسى ندا داد كه سوى گروه ستمكاران برو(۱۰)
و چون پروردگارت به موسى ندا داد كه سوى گروه ستمكاران برو. (۱۰)


گروه فرعون كه چرا نمى ترسند؟(۱۱)
گروه فرعون كه چرا نمى ترسند؟ (۱۱)


(موسى ) گفت پروردگارا من بيم آن دارم كه دروغگويم شمارند(۱۲)
(موسى) گفت: پروردگارا! من بيم آن دارم كه دروغگويم شمارند. (۱۲)
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۶ </center>
و حوصله ام سر آيد در نتيجه زبانم روان نشود پس هارون را نيز پيغمبرى ببخش (۱۳)
و حوصله ام سر آيد، در نتيجه زبانم روان نشود، پس هارون را نيز پيغمبرى ببخش. (۱۳)


فرعونيان خونى به گردن من دارند و بيم دارم كه مرا بكشند(۱۴)
فرعونيان، خونى به گردن من دارند و بيم دارم كه مرا بكشند.(۱۴)


فرمود هرگز !شما هر دو آيات ما را ببريد كه ما همراه شما شنواييم (۱۵)
فرمود: هرگز! شما هر دو آيات ما را ببريد، كه ما همراه شما شنواييم. (۱۵)


نزد فرعون رويد و بگوييد كه ما فرستاده پروردگار جهانيانيم (۱۶)
نزد فرعون رويد و بگوييد كه: ما فرستاده پروردگار جهانيانيم. (۱۶)


بايد كه بنى اسرائيل را با ما بفرستى (۱۷)
بايد كه بنى اسرائيل را با ما بفرستى. (۱۷)


(فرعون ) گفت : مگر وقتى نوزاد بودى تو را نزد خويش پرورش نداديم و سالها از عمرت را ميان ما به سر نبردى ؟(۱۸)
(فرعون) گفت: مگر وقتى نوزاد بودى، تو را نزد خويش پرورش نداديم و سال ها از عمرت را، ميان ما به سر نبردى؟ (۱۸)


و(سرانجام ) آن كارت را(كه نمى بايست انجام مى دادى ) انجام دادى و تو از ناسپاسان بودى (۱۹)
و (سرانجام) آن كارت را (كه نمى بايست انجام مى دادى)، انجام دادى و تو از ناسپاسان بودى. (۱۹)


(موسى ) گفت : آن كار را هنگامى كردم كه از راه بيرون بودم (۲۰)
(موسى) گفت: آن كار را هنگامى كردم كه از راه بيرون بودم. (۲۰)


و چون از شما بيم داشتم از دستتان گريختم و پروردگارم به من فرزانگى و دانش بخشيد و از پيغمبرانم كرد(۲۱)
و چون از شما بيم داشتم، از دستتان گريختم و پروردگارم به من فرزانگى و دانش بخشيد و از پيغمبرانم كرد. (۲۱)


آيا اين نعمتى است كه منت آنرا به من مى نهى كه پسران بنى اسرائيل را به بردگى گرفته اى ؟(۲۲)
آيا اين نعمتى است كه منت آن را به من مى نهى، كه پسران بنى اسرائيل را به بردگى گرفته اى؟ (۲۲)


فرعون گفت : پروردگار جهانيان چيست ؟(۲۳)
فرعون گفت: پروردگار جهانيان چيست؟ (۲۳)


گفت پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است ، اگر اهل يقينيد(۲۴)
گفت: پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه ميان آن دو است، اگر اهل يقين ايد. (۲۴)


(فرعون ) به اطرافيان خود گفت هيچ مى شنويد چه مى گويد؟(۲۵)
(فرعون) به اطرافيان خود گفت: هيچ مى شنويد چه مى گويد؟ (۲۵)


گفت پروردگار شما و پروردگار نياكانتان (۲۶)
گفت: پروردگار شما و پروردگار نياكانتان. (۲۶)


گفت : پيغمبرى كه به سوى شما فرستاده شده ديوانه است (۲۷)
گفت: پيغمبرى كه به سوى شما فرستاده شده، ديوانه است. (۲۷)


گفت: (او) پروردگار مشرق و مغرب و هر چه ميان آن دو است اگر فهم داريد(۲۸)
گفت: (او) پروردگار مشرق و مغرب و هرچه ميان آن دو است، اگر فهم داريد. (۲۸)


گفت : اگر خدايى غير از من بگيرى زندانيت مى كنم (۲۹)
گفت: اگر خدايى غير از من بگيرى، زندانی ات مى كنم. (۲۹)


گفت : و حتى اگر براى تو معجزه اى روشن آورده باشم ؟(۳۰)
گفت: و حتى اگر براى تو معجزه اى روشن آورده باشم؟ (۳۰)


گفت : اگر راست مى گويى آن را بياور(۳۱)
گفت: اگر راست مى گويى، آن را بياور. (۳۱)


موسى عصاى خود را بينداخت و در دم اژدهايى هويدا گشت (۳۲)
موسى عصاى خود را بينداخت و در دَم، اژدهايى هويدا گشت. (۳۲)


و دست خويش را بيرون آورد همه ديدند كه سفيد و روشن بود(۳۳)
و دست خويش را بيرون آورد، همه ديدند كه سفيد و روشن بود. (۳۳)


(فرعون به بزرگان اطراف خود گفت : عجب جادوگر ماهرى است (۳۴)
(فرعون به بزرگان اطراف خود) گفت: عجب جادوگر ماهرى است! (۳۴)


كه مى خواهد شما را با جادوى خويش از سر زمينتان بيرون كند، بنابراين چه راى مى دهيد؟(۳۵)
كه مى خواهد شما را با جادوى خويش، از سر زمينتان بيرون كند، بنابراين چه رأى مى دهيد؟ (۳۵)
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۷ </center>
گفتند: وى را با برادرش نگهدار و به تمام شهرها ماءمورين جمع آورى بفرست (۳۶)
گفتند: وى را با برادرش نگه دار و به تمام شهرها مأمورين جمع آورى بفرست. (۳۶)


تا همه جادوگران ماهر را پيش تو آورند(۳۷)
تا همه جادوگران ماهر را پيش تو آورند. (۳۷)


پس جادوگران را به موعد روزى معين ، جمع كرد(۳۸)
پس جادوگران را به موعد روزى معين، جمع كرد. (۳۸)


و به مردم گفتند شما نيز جمع شويد(۳۹)
و به مردم گفتند: شما نيز جمع شويد. (۳۹)


تا اگر ساحران غالب آمدند ما نيز آنها را پيروى كنيم (۴۰)
تا اگر ساحران غالب آمدند، ما نيز آن ها را پيروى كنيم. (۴۰)


پس جادوگران آمدند و به فرعون گفتند: اگر ما غالب آمديم آيا مزدى خواهيم داشت ؟(۴۱)
پس جادوگران آمدند و به فرعون گفتند: اگر ما غالب آمديم، آيا مزدى خواهيم داشت؟ (۴۱)


گفت : آرى و در اين صورت از مقربان خواهيد بود(۴۲)
گفت: آرى، و در اين صورت، از مقربان خواهيد بود. (۴۲)


(موسى ) به ايشان گفت : هر چه افكندنى هست بيفكنيد(۴۳)
(موسى) به ايشان گفت: هر چه افكندنى هست، بيفكنيد. (۴۳)


پس ريسمانها و عصاهاى خويش را افكندند و گفتند: به عزت فرعون سوگند كه ما غلبه يافتگانيم (۴۴)
پس ريسمان ها و عصاهاى خويش را افكندند و گفتند: به عزت فرعون سوگند، كه ما غلبه يافتگانيم. (۴۴)


سپس موسى عصاى خويش را بيفكند و آنچه را ساخته بودند بلعيد(۴۵)
سپس موسى عصاى خويش را بيفكند و آنچه را ساخته بودند، بلعيد. (۴۵)


جادوگران سجده كنان خاكسار شدند(۴۶)
جادوگران سجده كنان، خاكسار شدند. (۴۶)


گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان آورديم (۴۷)
گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان آورديم. (۴۷)


كه پروردگار موسى و هارون نيز هست (۴۸)
كه پروردگار موسى و هارون نيز هست. (۴۸)


(فرعون ) گفت : چرا پيش از آنكه اجازه تان دهم به او ايمان آورديد؟ پس حتما او بزرگ شما است كه جادو تعليمتان داده است ، به زودى خواهيد دانست كه دستها و پاهايتان را به عكس يكديگر قطع مى كنم و همه شما را بر دار مى آويزم (۴۹)
(فرعون) گفت: چرا پيش از آن كه اجازه تان دهم، به او ايمان آورديد؟ پس حتما او بزرگ شما است كه جادو تعليمتان داده است. به زودى خواهيد دانست كه دست ها و پاهايتان را به عكس يكديگر قطع مى كنم و همه شما را بر دار مى آويزم. (۴۹)


گفتند: مهم نيست ، چون به سوى پروردگارمان مى رويم (۵۰)
گفتند: مهم نيست، چون به سوى پروردگارمان مى رويم. (۵۰)


ما طمع داريم كه پروردگارمان گناهانمان را بيامرزد به همين جهت اولين كسى هستيم كه ايمان آورديم (۵۱)
ما طمع داريم كه پروردگارمان گناهانمان را بيامرزد، به همين جهت، اولين كسى هستيم كه ايمان آورديم. (۵۱)


و به موسى وحى كرديم كه بندگان ما را شبانگاه حركت بده كه آنها شما را تعقيب مى كنند(۵۲)
و به موسى وحى كرديم كه بندگان ما را شبانگاه حركت بده، كه آن ها شما را تعقيب مى كنند. (۵۲)


و فرعون ماءمورين جمع آورى را به شهرها فرستاد (۵۳)
و فرعون، مأموران جمع آورى را به شهرها فرستاد. (۵۳)


كه اينان گروهى اند كند(۵۴)
كه اينان گروهى اندك اند. (۵۴)


كه موجب خشم ما شده اند(۵۵)
كه موجب خشم ما شده اند. (۵۵)


و ما همگى آماده كارزاريم (۵۶)
و ما همگى آماده كارزاريم. (۵۶)


ولى آنها(فرعونيان ) را از باغستانها و چشمه سارها بيرون كرديم (۵۷)
ولى آن ها (فرعونيان) را از باغستان ها و چشمه سارها، بيرون كرديم. (۵۷)


و از گنجها و جايگاههاى خويشان (بيرون كرديم )(۵۸)
و از گنج ها و جايگاه هاى خوبشان (بيرون كرديم). (۵۸)
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۸ </center>
و آن را به بنى اسرائيل داديم (۵۹)
و آن را به بنى اسرائيل داديم. (۵۹)


پس هنگام آفتاب از پى آنها شدند(۶۰)
پس هنگام آفتاب از پى آن ها شدند. (۶۰)


و چون دو جماعت يكديگر را بديدند، ياران موسى گفتند: اى واى !ما را گرفتند(۶۱)
و چون دو جماعت يكديگر را بديدند، ياران موسى گفتند: اى واى! ما را گرفتند. (۶۱)


(موسى ) گفت : هرگز! پروردگار من با من است و رهبريم خواهد كرد(۶۲)
(موسى) گفت: هرگز! پروردگار من، با من است و رهبريم خواهد كرد. (۶۲)


به موسى وحى كرديم كه عصاى خويش را به دريا بزن ، پس بشكافت و هر بخشى چون كوهى بزرگ بود(۶۳)
به موسى وحى كرديم كه عصاى خويش را به دريا بزن. پس بشكافت و هر بخشى، چون كوهى بزرگ بود. (۶۳)


ديگران را بدانجا نزديك كرديم (۶۴)
ديگران را بدان جا نزديك كرديم. (۶۴)


و موسى را با همراهانش جملگى نجات داديم (۶۵)
و موسى را با همراهانش، جملگى نجات داديم. (۶۵)


سپس ديگران را غرق كرديم (۶۶)
سپس ديگران را غرق كرديم. (۶۶)


كه در اين عبرتى است ولى بيشترشان ايمان آور نبودند(۶۷)
كه در اين، عبرتى است، ولى بيشترشان ايمان آور نبودند. (۶۷)


و پروردگارت نيرومند و فرزانه است (۶۸)
و پروردگارت، نيرومند و فرزانه است. (۶۸)




۱۳٬۷۰۳

ویرایش