گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۲۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۵ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۹۵: خط ۹۵:
«'''قُلْ أَ ذَلِك خَيرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ * ...مَّسئُولاً'''»:
«'''قُلْ أَ ذَلِك خَيرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ * ...مَّسئُولاً'''»:


«ذَلِكَ»، اشاره به «سَعِير» و آن اوصافى است كه برايش ذكر فرموده بود. در اين آيه، به رسول
«ذَلِكَ»، اشاره به «سَعِير» و آن اوصافى است كه برايش ذكر فرموده بود. در اين آيه، به رسول گرامى خود دستور مى دهد كه از ايشان بپرسد: كداميك از آتش و بهشت جاودان بهتر است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۲۶۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۲۶۰ </center>
گرامى خود دستور مى دهد كه از ايشان بپرسد: كداميك از آتش و بهشت جاودان بهتر است. و اين سؤال، سؤالى است از امرى بديهى، كه هيچ عاقلى در پاسخ از آن توقف نمى كند، و اين گونه سؤالات در مناظره و مخاصمه داير است، كه يك طرف دعوا، طرف ديگر را در ميان دو امر، يكى بديهى البطلان، و ديگرى بديهى الصحه، مردد نموده و تكليف مى كند كه يكى از اين دو را بايد اختيار كنی. اگر طرف بديهى الصحه را اختيار كند، به چيزى اعتراف كرده كه منكر آن بوده، و اگر طرف بديهى البطلان را اختيار كند، رسوا مى شود.
 
و اين سؤال، سؤالى است از امرى بديهى، كه هيچ عاقلى در پاسخ از آن توقف نمى كند، و اين گونه سؤالات در مناظره و مخاصمه داير است، كه يك طرف دعوا، طرف ديگر را در ميان دو امر، يكى بديهى البطلان، و ديگرى بديهى الصحه، مردد نموده و تكليف مى كند كه يكى از اين دو را بايد اختيار كنی. اگر طرف بديهى الصحه را اختيار كند، به چيزى اعتراف كرده كه منكر آن بوده، و اگر طرف بديهى البطلان را اختيار كند، رسوا مى شود.


و در جملۀ «أم جَنَّةُ الخُلد»، اضافۀ «جنّت» به «خُلد» - كه به معناى جاودان است - براى اين است كه دلالت كند بر اين كه بهشت مزبور، فى نفسه و به خودى خود، جاودانه و فناناپذير است. همچنان كه كلمۀ «خَالِدِين» در آيه بعدى، براى اين آمده كه دلالت كند بر اين كه اهل اين بهشت در آن جاودانند، و فنا به ايشان راه ندارد.
و در جملۀ «أم جَنَّةُ الخُلد»، اضافۀ «جنّت» به «خُلد» - كه به معناى جاودان است - براى اين است كه دلالت كند بر اين كه بهشت مزبور، فى نفسه و به خودى خود، جاودانه و فناناپذير است. همچنان كه كلمۀ «خَالِدِين» در آيه بعدى، براى اين آمده كه دلالت كند بر اين كه اهل اين بهشت در آن جاودانند، و فنا به ايشان راه ندارد.
خط ۱۱۱: خط ۱۱۲:
<span id='link174'><span>
<span id='link174'><span>


==طرح يك اشكال و پاسخ به آن در ارتباط با مشيت مطلقاهل بهشت ==
==پاسخ به یك اشكال، در ارتباط با مشيت و خواستۀ مطلق اهل بهشت ==
اين را گفتيم تا روشن گردد كه هر چند به حكم آيه مورد بحث اهل بهشت داراى مشيت مطلقند، هر چه بخواهند به ايشان داده مى شود، و ليكن در عين حال نمى خواهند مگر چيزى را كه مايه رضا و خوشنودى پروردگارشان باشد.
اين را گفتيم تا روشن گردد كه هرچند به حكم آيه مورد بحث، اهل بهشت داراى مشيت مطلق اند، هرچه بخواهند به ايشان داده مى شود، وليكن در عين حال، نمى خواهند مگر چيزى را كه مايه رضا و خوشنودى پروردگارشان باشد.
 
و با اين بيان، اشكالى كه به طور كلى به آيات ناطقه به اطلاق مشيت شده - مانند آيه مورد بحث - جواب داده مى شود، و آن اشكال اين است كه:
 
ممكن است اهل بهشت، معصيت و عمل زشت و كار لغو را دوست بدارند، و يا كارى و چيزى را دوست بدارند كه باعث آزار سايرين باشد، و يا بخواهند افراد مخلّد در آتش را نجات دهند، و يا بخواهند به مقامات انبياء و مخلصين از اولياء و هر كس كه مافوق ايشان است، برسند.
 
و جوابش اين شد كه: چگونه چنين اطلاقى از اين گونه آيات به دست مى آيد، با اين كه خود خداى تعالى، در خطاب به متقين فرموده: «يَا أيَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ * ارجِعِى إلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرضِيَّةً *فَادخُلِى فِى عِبَادِى * وَ ادخُلِى جَنَّتِى».


و با اين بيان اشكالى كه به طور كلى به آيات ناطقه به اطلاق مشيت شده - مانند آيه مورد بحث - جواب داده مى شود، و آن اشكال اين است كه ممكن است اهل بهشت معصيت و عمل زشت و كار لغو را دوست بدارند، و يا كارى و چيزى را دوست بدارند كه باعث آزار سايرين باشد، و يا بخواهند افراد مخلد در آتش را نجات دهند، و يا بخواهند به مقامات انبياء و مخلصين از اولياء و هر كس كه ما فوق ايشان است برسند.
زيرا به حكم اين آيه، اهل بهشت به چيزى راضى و علاقمند مى شوند كه خدا نيز، بدان راضى باشد.  


و جوابش اين شد كه چگونه چنين اطلاقى از اينگونه آيات به دست مى آيد با اينكه خود خداى تعالى در خطاب به متقين فرموده : «'''يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى '''»
آرى، آنان نمى خواهند مگر آنچه را كه مايه خوشنودى خداست. پس هيچ وقت اشتهاى معصيت و كار زشت و شنيع، و كار لغو نمى كنند: «لَا يَسمَعُون فِيهَا لَغواً وَ لَا كِذَّاباً».


زيرا به حكم اين آيه اهل بهشت به چيزى راضى و علاقمند مى شوند كه خدا نيز بدان راضى باشد، آرى ، آنان نمى خواهند مگر آنچه را كه مايه خوشنودى خداست ، پس هيچ وقت اشتهاى معصيت و كار زشت و شنيع، و كار لغو نمى كنند، «'''لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا'''» و نيز هرگز از چيزى كه مايه ناراحتى ديگران است خوششان نمى آيد، و نيز هرگز نمى خواهند كه عذاب از اهل جهنم (كه خدا عذاب آنان را خواسته ) برداشته شود، و هرگز آرزو نمى كنند كه مقام بالاتر از خود را داشته باشند، چون آنچه كه خود دارند خدا برايشان پسنديده ، و آنان بدان راضيند، و آنچه خدا دوست مى دارد دوست مى دارند.
و نيز، هرگز از چيزى كه مايه ناراحتى ديگران است، خوششان نمى آيد. و نيز، هرگز نمى خواهند كه عذاب از اهل جهنم (كه خدا عذاب آنان را خواسته)، برداشته شود، و هرگز آرزو نمى كنند كه مقام بالاتر از خود را داشته باشند. چون آنچه كه خود دارند، خدا برايشان پسنديده و آنان، بدان راضی اند، و آنچه خدا دوست مى دارد، دوست مى دارند.


«'''كان على ربك وعدامسئولا'''» - يعنى اين وعده اى كه به متقين داده شد، وعده اى است بر عهده پروردگارت ، و بر حضرتش عزوجل واجب است كه به وعده خود وفا كند، و اگر خدا وفاى به اين وعده را بر خود واجب كرده ، به خاطر همان قضايى است كه گفتيم از روز
«'''كَانَ عَلَى رَبِّكَ وَعداً مَسئُولاً'''» - يعنى: اين وعده اى كه به متقين داده شد، وعده اى است بر عهده پروردگارت، و بر حضرتش عزّوجلّ واجب است كه به وعده خود وفا كند. و اگر خدا وفاى به اين وعده را بر خود واجب كرده، به خاطر همان قضايى است كه گفتيم از روز ازل رانده بود، و در امثال آيه: «وَ إنَّ لِلمُتَّقِينَ لَحُسنَ مَآبٍ * جَنَّاتِ عَدنٍ ... * هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَومِ الحِسَاب» از آن خبر داد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۲ </center>
ازل رانده بود، و در امثال آيه «و ان للمتقين لحسن مآب جنات عدن ... هذا ما توعدون ليوم الحساب» از آن خبر داد.


و اگر وعده خود را باوصف «'''مسئولا - درخواست شده '''» توصيف كرد، به اين جهت بود كه متقين از پروردگار خود با زبان حال و استعداد، آن را خواسته بودند، و يا با زبان قال و دعاهاى خود از درگاه پروردگارشان مسالت نموده بودند، و يا بدين جهت بود كه ملائكه اين درخواست را براى متقين كرده اند، همچنان كه قرآن كريم درخواست ملائكه را چنين حكايت مى كند: «'''ربّنا و ادخلهم جنات عدن '''» و يا آنكه جهت آن ، همه اين درخواستها بوده .
و اگر وعده خود را با وصف «مَسئُولاً: درخواست شده» توصيف كرد، به اين جهت بود كه متقين از پروردگار خود با زبان حال و استعداد، آن را خواسته بودند، و يا با زبان قال و دعاهاى خود از درگاه پروردگارشان مسألت نموده بودند، و يا بدين جهت بود كه ملائكه اين درخواست را براى متقين كرده اند. همچنان كه قرآن كريم، درخواست ملائكه را چنين حكايت مى كند: «رَبَّنَا وَ أدخِلهُم جَنَّاتِ عَدنٍ»، و يا آن كه جهت آن، همه اين درخواست ها بوده.


مرحوم طبرسى در آيه مورد بحث گفته : جمله «'''كانت لهم جزاء و مصيرا'''» حال از ضمير جنت است، كه در جمله «'''وعد المتقون '''» در تقدير است ، و جمله «'''لهم فيها ما يشاءؤ ن '''» حال از متقون است . و تجزيه اى كه وى كرده ، از تجزيه ساير مفسرين بهتر است ، كه گفته اند هر دو جمله استينافى و ابتدايى ، و در مقام تعليل و به منزله جواب از سؤ ال مقدر است .
مرحوم طبرسى، در آيه مورد بحث گفته: جملۀ «كَانَت لَهُم جَزَاءً وَ مَصِيراً»، حال از ضمير «جنّت» است، كه در جملۀ «وُعِدَ المُتَّقُونَ» در تقدير است. و جملۀ «لَهُم فِيهَا مَا يَشَاءُون»، حال از «متقون» است. و تجزيه اى كه وى كرده، از تجزيه ساير مفسران بهتر است، كه گفته اند هر دو جمله استينافى و ابتدايى، و در مقام تعليل و به منزله جواب از سؤال مقدر است.


«'''وَ يَوْمَ يَحْشرُهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ...'''»:
«'''وَ يَوْمَ يَحْشرُهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ...'''»:


ضميرهاى جمع چهارگانه همه به كفار برمى گردد و مراد از «'''آنچه مى پرستند'''» ملائكه و معبودهاى بشرى و بتها است ، اگر چنانچه كلمه «'''ما'''» را اعم از غير ذوى العقول و ذوى العقول بدانيم ، و اگر مختص غير ذوى العقول بدانيم تنها شامل بتها مى شود.
ضميرهاى جمع چهارگانه، همه به كفار بر مى گردد و مراد از «آنچه مى پرستند»، ملائكه و معبودهاى بشرى و بت ها است، اگر چنانچه كلمۀ «مَا» را اعم از غير ذوى العقول و ذوى العقول بدانيم. و اگر مختص غير ذوى العقول بدانيم، تنها شامل بت ها مى شود.


و مشاراليه به اشاره «'''هولاء'''» در جمله «'''عبادى هولاء'''» كفارند، و معناى آيه روشن است .
و مشارٌ إليه به اشاره «هَؤُلَاء» در جملۀ «عِبَادِى هَؤُلَاء» كفارند، و معناى آيه روشن است.
<span id='link175'><span>
<span id='link175'><span>
==پاسخ معبودهاى كفار به سؤ ال خداى سبحان در قيامت از آنها..آيا شما اين بندگان مراگمراه كرديد؟ ==
«'''قَالُوا سبْحَنَك مَا كانَ يَنبَغِى لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِك مِنْ أَوْلِيَاءَ...قَوْمَا بُوراً'''»:


پاسخ معبودهاى كفار از سؤ ال خداى تعالى است ، كه فرمود: «'''ءانتم اضللتم عبادى هولاء - آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد'''»؟، و پاسخ خود را با تسبيح خدا آغاز كردند، و اين از ادب عبوديت است كه هر جا گفتگو از شرك و يا هر جا كه به وجهى بويى از شرك مى آيد خدا از آن تنزيه شود.
==پاسخ معبودهاى كفار به سؤال خداى سبحان، در قيامت ==
«'''قَالُوا سُبْحَانَك مَا كانَ يَنبَغِى لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِك مِنْ أَوْلِيَاءَ... قَوْمَا بُوراً'''»:
 
پاسخ معبودهاى كفار از سؤال خداى تعالى است، كه فرمود: «ءَأنتُم أضلَلتُم عِبَادِى هَؤُلَاء: آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد»؟ و پاسخ خود را با تسبيح خدا آغاز كردند، و اين، از ادب عبوديت است كه هر جا گفتگو از شرك و يا هر جا كه به وجهى بويى از شرك مى آيد، خدا از آن تنزيه شود.


و معناى اينكه گفتند: «'''براى ما سزاوار نبود كه غير از تو اوليايى بگيريم '''» اين است
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۳ </center>
كه اين كار صحيح و عقلايى نبود، كه پرستش را از توبه غير تو تعدى دهيم ، و غير از تو اوليايى بگيريم ، چيزى كه هست اين مشركين خودشان نام خدايى بر سر ما نهاده ، و پرستيدند.
و معناى اين كه گفتند: «براى ما سزاوار نبود كه غير از تو اوليايى بگيريم»، اين است که: اين كار صحيح و عقلايى نبود، كه پرستش را از تو، به غير تو تعدى دهيم، و غير از تو اوليايى بگيريم. چيزى كه هست اين مشركان، خودشان نام خدايى بر سر ما نهاده و پرستيدند.


معناى جمله «'''كانوا قوما بورا'''» كه در جواب آلهه به خداى سبحان آمده
كلمۀ «بُور»، در جملۀ «وَلَكِن مَتَّعتَهُم وَ آبَاءَهُم حَتَّى نَسُوا الذِّكرَ وَ كَانُوا قَوماً بُوراً»، جمع «بائر»، به معنى هالك است. بعضى گفته اند: «بائر»، به معناى فاسد است.


كلمه «'''بور'''» در جمله «'''و لكن متعتهم و آباءهم حتى نسوا الذكر و كانوا قوما بورا'''» جمع بائر به معنى هالك است . بعضى گفته اند بائر به معناى فاسد است .
بعد از آن كه معبودها كه مورد سؤال از علت ضلالت مشركان قرار گرفته بودند، اين نسبت را از خود دفع كردند، در جمله مورد بحث شروع كردند به اسناد آن به خود كفار. البته با بيان سببى كه باعث اضلال آن ها شد، و آن عبارت است از اين كه اصولا مشركان، مردمى فاسد و هالك بودند، و تو اى خدا، ايشان و پدرانشان را از امتعه دنيا و نعمت هاى آن برخوردار كردى، و اين امتحان و ابتلاء به درازا كشيد. در نتيجه سرگرم به همان تمتعات شده، ياد تو را كه فرستادگانت همه از آن دَم مى زدند، فراموش كردند، و نتيجه اش اين شد كه از توحيد به شرك گراييدند.


بعد از آنكه معبودها كه مورد سؤ ال از علت ضلالت مشركين قرار گرفته بودند، اين نسبت را از خود دفع كردند، در جمله مورد بحث شروع كردند به اسناد آن به خود كفار، البته با بيان سببى كه باعث اضلال آنها شد، و آن عبارت است از اينكه اصولا مشركين مردمى فاسد و هالك بودند، و تو اى خدا ايشان و پدرانشان را از امتعه دنيا و نعمتهاى آن برخوردار كردى ، و اين امتحان و ابتلاء به درازا كشيد، در نتيجه سرگرم به همان تمتعات شده ياد تو را كه فرستادگانت همه دم از آن مى زدند فراموش كردند، و نتيجه اش اين شد كه از توحيد به شرك گراييدند.
پس علت نسيان و عدولشان از توحيد به شرك، عبارت بود از اشتغال زايد از حد به اسباب دنيوى، به طورى كه ديگر به غير از تمتع از لذايذ مادى مجالى براى ياد خدا برايشان نماند، و اين استغراق در بهره گيرى از زندگى مادى هم سبب شد كه يكسره دل به دنيا دهند و در شهوات فرو بروند، و اين نيز باعث شد كه از هالكان شده، يكسره تباه گردند.


پس علت نسيان و عدولشان از توحيد به شرك عبارت بود از اشتغال زايد از حد به اسباب دنيوى ، به طورى كه ديگر به غير از تمتع از لذايذ مادى مجالى براى ياد خدا برايشان نماند، و اين استغراق در بهره گيرى از زندگى مادى هم سبب شد كه يك سره دل به دنيا دهند و در شهوات فرو بروند، و اين نيز باعث شد كه ازها لكان شده يك سره تباه گردند.
==رد استناد بعضى از مفسران به جمله «كَانُوا قَوماً بُوراً»، براى اثبات جبر، و شقاوت ذاتى كفار==


رد استناد بعضى از مفسرين به اين جمله «'''كانوا قوما بورا'''» براى اثبات جبر، وشقاوت ذاتى كفار
پس با اين بيان روشن شد كه جملۀ «وَ كَانُوا قَوماً بُوراً»، تتمه جواب است، و اين كه بعضى از مفسران، آن را جمله معترضه دانسته اند، كه مضمون ماقبل را تقرير و روشن مى كند، و آن وقت از آن استفاده كرده اند كه سبب اصلى ضلالت آنان اين بوده كه ذاتا مردمى شقى بوده اند، و شقاوتشان به قضاى حتمى خدا بوده، و در علم ازلى او گذشته بوده. پس در حقيقت گمراه كننده حقيقى آنان، خود خداى تعالى بوده، و اگر به خود مشركان نسبت داده، از باب رعايت ادب بوده است، حرف صحيحى نيست.
پس با اين بيان روشن شد كه جمله «'''و كانوا قوما بورا'''» تتمه جواب است ، و اينكه بعضى از مفسرين آن را جمله معترضه دانسته اند، كه مضمون ما قبل را تقرير و روشن مى كند، و آن وقت از آن استفاده كرده اند كه سبب اصلى ضلالت آنان اين بوده كه ذاتا مردمى شقى بوده اند، و شقاوتشان به قضاى حتمى خدا بوده ، و در علم ازلى او گذشته بوده ، پس در حقيقت گمراه كننده حقيقى آنان خود خداى تعالى بوده ، و اگر به خود مشركين نسبت داده از باب رعايت ادب بوده است . حرف صحيحى نيست ،


زيرا: اولا اين تفسير معناى آيه را به كلى فاسد مى كند، چون در اين صورت هيچ جهتى براى استدراك «'''و لكن متعتهم و آباءهم حتى نسوا الذكر'''» باقى نمى ماند، و به منزله يك سخنى زايد مى شود، كه احتياجى به آن نبوده باشد، (چون اگر بخواهد بفرمايد: خودت مشركين را گمراه كردى ديگر احتياجى به ذكر جمله فوق نبود، زيرا اگر متاع دنيا هم به آنان نمى داد گمراه مى شدند)
زيرا: اولا اين تفسير معناى آيه را به كلى فاسد مى كند. چون در اين صورت هيچ جهتى براى استدراك «وَلَكِن مَتَّعتَهُم وَ آبَاءَهُم حَتَّى نَسُوا الذِّكر» باقى نمى ماند، و به منزله يك سخنى زايد مى شود، كه احتياجى به آن نبوده باشد. (چون اگر بخواهد بفرمايد: خودت مشركان را گمراه كردى، ديگر احتياجى به ذكر جمله فوق نبود. زيرا اگر متاع دنيا هم به آنان نمى داد، گمراه مى شدند).
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۴ </center>
و ثانيا نسبت بوار و شقاوت ، به ذوات اشياء دادن منافى با حقيقتى است كه همه عقلا به حكم فطرتشان بر آن اتفاق دارند، و آن اين است كه تعليم و تربيت مؤ ثرند و حس و تجربه هم مؤ يد اين حكم فطرتند، و اين نسبت ، هم با جبر مناقض و ناسازگار است و هم با اختيار.
و ثانيا: نسبت بوار و شقاوت، به ذوات اشياء دادن، منافى با حقيقتى است كه همه عقلا به حكم فطرتشان بر آن اتفاق دارند، و آن، اين است كه تعليم و تربيت مؤثرند و حس و تجربه هم، مؤيد اين حكم فطرت اند، و اين نسبت، هم با جبر مناقض و ناسازگار است و هم با اختيار.


اما ناسازگارى اش با «'''قول به اختيار'''» كه روشن است ، (زيرا كسى كه ذاتش شقى خلق شده شقاوت اختيارى اش نيست )، واما ناسازگارى اش با قول به جبر، براى اينكه جبرى مذهب علت تامه را تنها خدا مى داند، و اين قسم عليت را از هر چيز ديگرى نفى مى كند و در اين تفسير ذوات مشركين نيز علت تامه شقاوت معرفى شده ، و نيز اين نسبت مناقض است با اين مطلب كه ذوات و ماهيات موجودات اقتضاء هر چيزى را دارد، چون در اين نسبت اقتضاء سعادت از ذوات مشركين نفى شده .
اما ناسازگارى اش با «قول به اختيار» كه روشن است، (زيرا كسى كه ذاتش شقى خلق شده، شقاوت اختيارى اش نيست)، و اما ناسازگارى اش با قول به جبر، براى اين كه جبرى مذهب، علت تامه را تنها خدا مى داند، و اين قسم عليت را از هر چيز ديگرى نفى مى كند و در اين تفسير، ذوات مشركان نيز، علت تامه شقاوت معرفى شده، و نيز اين نسبت مناقض است با اين مطلب كه ذوات و ماهيات موجودات اقتضاء هر چيزى را دارد. چون در اين نسبت، اقتضاء سعادت از ذوات مشركان نفى شده.


و ثالثا در اين تفسير در معناى قضاء از جهت متعلق آن خلط شده ، زيرا حتمى بودن قضاء باعث نمى شود كه عملى كه متعلق به آن است از اختيار خارج شده و اجبارى شود، چون فعلى كه قضاء بر آن رانده شده ، قضاء به آن فعل با حدودش رانده شده ، و حدود آن اين است كه به اختيار از فاعل سر بزند، و خلاصه قضاى رانده شده كه فعل مذكور با حفظ اختيار از فاعل صادر شود، پس همان طور كه قضاء صدور آن را تاءكيد، و حتمى مى كند اختياريتش را نيز حتمى مى كند، نه اينكه وصف اختياريت را از آن سلب نمايد.
و ثالثا: در اين تفسير، در معناى قضاء از جهت متعلق آن خلط شده. زيرا حتمى بودن قضاء باعث نمى شود كه عملى كه متعلق به آن است، از اختيار خارج شده و اجبارى شود. چون فعلى كه قضاء بر آن رانده شده، قضاء به آن فعل با حدودش رانده شده، و حدود آن، اين است كه به اختيار از فاعل سر بزند، و خلاصه قضاى رانده شده، كه فعل مذكور با حفظ اختيار از فاعل صادر شود. پس همان طور كه قضاء صدور آن را تأكيد، و حتمى مى كند، اختياريتش را نيز حتمى مى كند. نه اين كه وصف اختياريت را از آن سلب نمايد.


و رابعا اينكه گفتند: «'''مضل حقيقى خدا است و اگر معبودها آن را به خود كفار نسبت دادند، براى رعايت ادب بوده ، و نيز اينكه در جاى ديگر تصريح كرده اند به اينكه : معاصى و اعمال قبيح و شنيع و فجايع شرم آور مردم همه منسوب به خدا است ، و اگر به مردم نسبت مى دهيم به خاطر رعايت ادب است '''» سخنى است متناقض ، براى اينكه ادب همان طور كه بحث مفصل آن در جلد ششم اين كتاب گذشت عبارت است از اينكه عملى كه انجام مى شود به صورت و هياتى زيبا كه سزاوار باشد انجام شود،
و رابعا: اين كه گفتند: «مضلّ حقيقى خدا است و اگر معبودها، آن را به خود كفار نسبت دادند، براى رعايت ادب بوده. و نيز اين كه در جاى ديگر تصريح كرده اند به اين كه: معاصى و اعمال قبيح و شنيع و فجايع شرم آور مردم، همه منسوب به خدا است، و اگر به مردم نسبت مى دهيم، به خاطر رعايت ادب است»، سخنى است متناقض. براى اين كه ادب، همان طور كه بحث مفصل آن در جلد ششم اين كتاب گذشت - عبارت است از اين كه عملى كه انجام مى شود، به صورت و هيأتى زيبا كه سزاوار باشد، انجام شود.


و به عبارت ديگر ادب عبارت است از ظرافت فعل ، و اگر بنا به گفته اين مفسرين حق صريح در فعل زشت اين باشد كه فعل خدا است ، و غير از خدا كسى (حتى فاعلش ) در آن شركت ندارد، در اين صورت نسبت دادنش (به قول نامبردگان به منظور ادب ) به غير خداى سبحان نسبتى است باطل و غير حق ، و افتراء و مخالف با واقع ، و در اين صورت از نامبردگان مى پرسيم اين چه ادب جميلى است كه حق صريح را باطل نموده ، باطلى را احياء كنيم ؟ و اين چه ظرافت و چه لطفى است كه مرتكب دروغ و افتراء شده كارى را به غير كننده اش نسبت دهيم ؟.
و به عبارت ديگر، ادب عبارت است از ظرافت فعل، و اگر بنا به گفته اين مفسران، حق صريح در فعل زشت اين باشد كه فعل خدا است، و غير از خدا كسى (حتى فاعلش) در آن شركت ندارد، در اين صورت نسبت دادنش (به قول نامبردگان به منظور ادب) به غير خداى سبحان، نسبتى است باطل و غير حق، و افتراء و مخالف با واقع، و در اين صورت، از نامبردگان مى پرسيم: اين چه ادب جميلى است كه حق صريح را باطل نموده، باطلى را احياء كنيم؟ و اين چه ظرافت و چه لطفى است كه مرتكب دروغ و افتراء شده، كارى را به غير كننده اش نسبت دهيم؟
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۵ </center>
با اينكه خداى سبحان بزرگتر از آن است كه ما با نسبتى باطل ، او را تعظيم كنيم ، و يا با سرپوش نهادن بر اعمالش ، و يا با دروغ و افتراء رعايت احترامش نموده ، بعضى از كارهايش را به غير او نسبت دهيم ، و با اينكه جميل جز كار جميل نمى كند اين چه ادبى است كه پاره اى از كارهايش را از او نفى نموده و بگوييم او نكرده ، بلكه كفار كرده اند؟
با اين كه خداى سبحان، بزرگتر از آن است كه ما با نسبتى باطل، او را تعظيم كنيم، و يا با سرپوش نهادن بر اعمالش، و يا با دروغ و افتراء، رعايت احترامش نموده، بعضى از كارهايش را به غير او نسبت دهيم، و با اين كه جميل جز كار جميل نمى كند، اين چه ادبى است كه پاره اى از كارهايش را از او نفى نموده و بگوييم او نكرده، بلكه كفار كرده اند؟
 
«'''فَقَدْ كذَّبُوكُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَستَطِيعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصراً...'''»:


«'''فَقَدْ كذَّبُوكُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَستَطِيعُونَ صرْفاً وَ لا نَصراً...'''»:
كلامى است از خداى تعالى كه به مشركان - بعد از بيزارى معبودين از ايشان (مشركان) - القاء مى شود. چون كلام معبودين در جملۀ «وَ كَانُوا قَوماً بُوراً» خاتمه يافت.


كلامى است از خداى تعالى كه به مشركين -بعد از بيزارى معبودين از ايشان (مشركين ) - القاء مى شود، چون كلام معبودين در جمله «'''و كانوا قوما بورا'''» خاتمه يافت .
و معناى آن، اين است كه معبودهايتان، شما را در آنچه به آن ها نسبت مى داديد كه آلهه اى هستند غير از خدا، و از پرستندگان خود رفع درد و بلا نموده، و آنان را يارى مى كنند، تكذيب كردند، و بعد از آن كه شما را تكذيب نموده، الوهيت و ولايت را از خود نفى كردند، ديگر شما اى بت پرستان، چه مى توانيد بكنيد و چگونه مى توانيد عذاب را از خود دور سازيد؟ چون نه عبادت كردنتان معبودها را، به دردتان مى خورد، و نه به وسيله آن ها مى توانيد خود را يارى كنيد.


و معناى آن اين است كه معبودهايتان شما رادر آنچه به آنها نسبت مى داديد كه آلهه اى هستند غير از خدا، و از پرستندگان خود رفع درد و بلا نموده ، و آنان را يارى مى كنند تكذيب كردند، و بعد از آنكه شما را تكذيب نموده ، الوهيت و ولايت را از خود نفى كردند، ديگر شما اى بت پرستان چه مى توانيد بكنيد و چگونه مى توانيد عذاب را از خود دور سازيد؟ چون نه عبادت كردنتان معبودها را، بدردتان مى خورد، و نه به وسيله آنها مى توانيد خود را يارى كنيد.
و اگر بين بلاگردانى و يارى ترديد انداخت، گويا به اين منظور بوده كه هم تأثير مستقل را از آن ها نفى كند، و هم غير مستقل را، چون صرف استقلال را مى رساند، و نصرت، عدم آن را.


و اگر بين بلاگردانى و يارى ترديد انداخت ، گويا به اين منظور بوده كه هم تاءثير مستقل را از آنها نفى كند، و هم غير مستقل را، چون صرف ، استقلال را مى رساند، و نصرت ، عدم آن را.
البته غير از «عاصم»، ساير قراء از طريق «حَفص»، آيه را «يَستَطِيعُون» با «ياء» قرائت كرده اند، و اين قرائت خوبى است، و با مقتضاى سياق سازگارتر است. و بنابراين، معنايش اين مى شود كه:


البته غير از «'''عاصم '''» ساير قراء از طريق «'''حفص '''» آيه را «'''يستطيعون '''» با ياء قراءت كرده اند، و اين قراءت خوبى است ، و با مقتضاى سياق سازگارتر است ، و بنابراين معنايش اين مى شود كه معبودهاى شما، شما را در آنچه مى گفتيد - كه اينها خدايانند و درد و بلا از شما دور مى كنند، و يا حداقل شما را يارى مى كنند - تكذيب كردند، و نتيجه اين تكذيب اين شد كه اين معبودين نه مى توانند بلاگردان شما باشند، و نه حداقل ياريتان كنند.
معبودهاى شما، شما را در آنچه مى گفتيد - كه اين ها خدايانند و درد و بلا از شما دور مى كنند، و يا حداقل شما را يارى مى كنند - تكذيب كردند، و نتيجه اين تكذيب، اين شد كه اين معبودين، نه مى توانند بلاگردان شما باشند، و نه حداقل ياريتان كنند.


و اينكه فرموده : «'''و من يظلم منكم نذقه عذابا كبيرا'''» مراد از «'''ظلم '''»، مطلق ظلم و معصيت است ، هر چند كه مورد آيات سابق خصوص ظلم به معناى شرك است ، پس جمله «'''من يظلم منكم ...'''» از قبيل وضع قانون عمومى در جاى حكم خاص است ، چون اگر منظور از آن ، حكم خصوصى بود، حق كلام اين بود كه بفرمايد: «'''و نذيقكم بما ظلمتم عذابا كبيرا'''» براى اينكه همه آنان به ظلم شرك ، ظالم بودند.
و اين كه فرموده: «وَ مَن يَظلِم مِنكُم نُذِقهُ عَذَاباً كَبِيراً»، مراد از «ظلم»، مطلق ظلم و معصيت است، هرچند كه مورد آيات سابق خصوص ظلم به معناى شرك است. پس جمله «مَن يَظلِم مِنكُم...»، از قبيل وضع قانون عمومى در جاى حكم خاص است. چون اگر منظور از آن، حكم خصوصى بود، حق كلام اين بود كه بفرمايد: «وَ نُذِيقُكُم بِمَا ظَلَمتُم عَذَاباً كَبِيراً»، براى اين كه همه آنان به ظلم شرك، ظالم بودند.


و نكته آن ، اشاره به اين است كه حكم الهى نافذ و جارى است و هيچ كس نيست كه مانع آن باشد يا آن را تاءخير بيندازد، گويا فرموده : و چون معبود هايتان شما را تكذيب كنند،
و نكته آن، اشاره به اين است كه حكم الهى نافذ و جارى است و هيچ كس نيست كه مانع آن باشد، يا آن را تأخير بيندازد. گويا فرموده: و چون معبود هايتان شما را تكذيب كنند، و نتوانند بلاگردان و یا یار شما
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۶ </center>
و نتوانند بلاگردان و يا يار شما باشند، پس حكم عمومى الهى «'''و من يظلم منكم نذقه عذابا كبيرا'''» با نفوذ و جريانى كه دارد كسى نمى تواند جلوگير و تاءخير اندازنده آن شود، پس شما به طور قطع چشنده عذاب خواهيد بود.
باشند، پس حكم عمومى الهى «وَ مَن يَظلِم مِنكُم نُذِقهُ عَذَاباً كَبِيراً»، با نفوذ و جريانى كه دارد، كسى نمى تواند جلوگير و تأخير اندازنده آن شود. پس شما به طور قطع، چشنده عذاب خواهيد بود.




۱۳٬۷۸۱

ویرایش