گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۱۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۳: خط ۳۳:


==تشبيه اعمال كافران، به ظلمات متراكم و مضاعفى است كه دست خود را در آن نتوانند ديد==
==تشبيه اعمال كافران، به ظلمات متراكم و مضاعفى است كه دست خود را در آن نتوانند ديد==
«'''و الله سريع الحساب '''» - اين به خاطر اين است كه احاطه علم او به قليل و كثير، حقير و خطير، دقيق و جليل ، متقدم و متاءخر به طور مساوى است .
«'''وَ اللهُ سَرِيعُ الحِسَاب '''» - اين، به خاطر اين است كه احاطه علم او به قليل و كثير، حقير و خطير، دقيق و جليل، متقدم و متأخر، به طور مساوى است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۸۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۸۳ </center>
اين را هم بايد از نظر خواننده دور نداريم كه آيه شريفه هر چند ظاهرش بيان حال كفار از اهل هر ملت و مخصوصا مشركين از و ثنى ها است، وليكن بيانى كه دارد در ديگران هم كه منكر صانع هستند جريان دارد. براى اين كه انسان هر كس كه باشد، براى زندگى خود هدف و سعادتى قائل است . و هيچ ترديدى ندارد كه رسيدن به هدفش به وسيله سعى و عملش صورت مى گيرد، اگر معتقد به وجود صانعى براى عالم باشد، و او را به وجهى از وجوه مؤثر در سعادت خود بداند، قهرا براى تحصيل رضاى او و رستگارى خويش و رسيدن به آن سعادتى كه صانع برايش تقدير نموده ، متوسل به اعمال صالح مى گردد.
اين را هم بايد از نظر خواننده دور نداريم كه آيه شريفه، هر چند ظاهرش بيان حال كفار از اهل هر ملت و مخصوصا مشركان از و ثنى ها است، وليكن بيانى كه دارد در ديگران هم كه منكر صانع هستند، جريان دارد.  


و اما اگر قائل به وجود صانع نباشد و غير او را مؤثر در عالم بداند، ناگزير عمل خود را براى چيزى انجام مى دهد كه او را مؤثر مى داند. كه ياد هراست يا طبيعت و يا ماده ، تا آن را متوجه سعادت دنيوى خود كند، دنيايى كه به اعتقاد او ديگر ماورايى ندارد.
براى اين كه انسان هر كس كه باشد، براى زندگى خود هدف و سعادتى قائل است، و هيچ ترديدى ندارد كه رسيدن به هدفش، به وسيله سعى و عملش صورت مى گيرد. اگر معتقد به وجود صانعى براى عالَم باشد، و او را به وجهى از وجوه مؤثر در سعادت خود بداند، قهرا براى تحصيل رضاى او و رستگارى خويش و رسيدن به آن سعادتى كه صانع برايش تقدير نموده، به اعمال صالح متوسل مى گردد.


پس اين دسته مؤثر در سعادت حيات دنياى خويش را غير خدا مى دانند (در حالى كه غير از او مؤ ثرى نيست) و معتقدند كه مساعى دنيايى ايشان را به سعادتشان مى رساند، در حالى كه آن سعادت جز سرابى نيست، و هيچ حقيقت ندارد، و ايشان همچنان سعى مى كنند و عمل انجام مى دهند تا آنچه از اعمال برايشان مقدر شده تمام شود، يعنى اجلشان فرا رسد، آن وقت است كه هيچ يك از اعمال خويش را نمى يابند و بر عكس به عيان مى يابند كه آنچه از اعمال خود اميد مى داش تند جز تصورى خيالى يا رويايى پريشان نبود. آن وقت است كه خدا حسابشان را مى دهد، و خدا سريع الحساب است.
و اما اگر به وجود صانع قائل نباشد و غير او را مؤثر در عالَم بداند، ناگزير عمل خود را براى چيزى انجام مى دهد كه او را مؤثر مى داند، كه يا دهر است، يا طبيعت و يا ماده، تا آن را متوجه سعادت دنيوى خود كند. دنيايى كه به اعتقاد او، ديگر ماورايى ندارد.


«'''أَوْ كَظلُمَاتٍ فى بحْرٍ لُّجِّىٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سحَابٌ...'''»:
پس اين دسته، مؤثر در سعادت حيات دنياى خويش را غير خدا مى دانند (در حالى كه غير از او، مؤثرى نيست) و معتقدند كه مساعى دنيايى، ايشان را به سعادتشان مى رساند، در حالى كه آن سعادت جز سرابى نيست، و هيچ حقيقت ندارد، و ايشان همچنان سعى مى كنند و عمل انجام مى دهند تا آنچه از اعمال برايشان مقدر شده، تمام شود. يعنى اجلشان فرا رسد. آن وقت است كه هيچ يك از اعمال خويش را نمى يابند، و برعكس به عيان مى يابند كه آنچه از اعمال خود اميد مى داشتند، جز تصورى خيالى يا رؤيايى پريشان نبود. آن وقت است كه خدا حسابشان را مى دهد، و خدا سريع الحساب است.


در اين آيه اعمال كفار را تشبيه ديگرى كرده تا معلوم شود كه آن اعمال، حجاب هايى متراكم و ظلمت هايى است بر روى دل هايشان كه نمى گذارد نور معرفت به دلها رخنه كند. و اين مساءله كه كفار در ظلمت ها قرار دارند در قرآن كريم مكرر آمده. مانند آيه «و الّذين كفروا اولياوهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات». و آيه «كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها». و آيه «كلاّ بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون كلاّ انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون».
«'''أَوْ كَظُلُمَاتٍ فى بَحْرٍ لُّجِّىٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سحَابٌ...'''»:
 
در اين آيه، اعمال كفار را تشبيه ديگرى كرده تا معلوم شود كه آن اعمال، حجاب هايى متراكم و ظلمت هايى است بر روى دل هايشان، كه نمى گذارد نور معرفت به دل ها رخنه كند. و اين مسأله كه كفار در ظلمت ها قرار دارند، در قرآن كريم، مكرر آمده.  
 
مانند آيه: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أولِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إلَى الظُّلُمَات». و آيه: «كَمَن مَثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيسَ بِخَارِجٍ مِنهَا». و آيه: «كَلَّا بَل رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَا كَانُوا يَكسِبُونَ * كَلَّا إنَّهُم عَن رَبِّهِم يَومَئِذٍ لَمَحجُوبُون».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۸۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۸۴ </center>
جمله: «او كظلمات فى بحر لجى» عطف است بر كلمه «سراب» كه در آيه قبلى بود، و كلمه «بحر لجى» به معناى درياى پر موجى است كه امواجش همواره در آمد و شد است. و لجى منسوت به لجه دريا است كه همان تردد امواج آن است. و معناى جمله اين است كه اعمال كفار چون ظلمت هايى است كه در درياى مواج قرار داشته باشد.
جملۀ «أو كَظُلُمَاتٍ فِى بَحرٍ لُجِّى»، عطف است بر كلمۀ «سراب»، كه در آيه قبلى بود. و كلمۀ «بَحر لُجِّى»، به معناى درياى پُر موجى است كه امواجش همواره در آمد و شد است. و «لُجّى»، منسوب به لُجّه دريا است، كه همان تردد امواج آن است. و معناى جمله، اين است كه: اعمال كفار، چون ظلمت هايى است كه در درياى موّاج قرار داشته باشد.


«'''يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب '''» - اين جمله نيز صفت آن دريا است ، و بدان منظور است كه ظلمت درياى مفروض را بيان مى كند، و بيانش اين است كه بالاى آن ظلمت موجى و بالاى آن موج، موج ديگرى و بالاى آن ابرى تيره قرار دارد، كه همه آنها دست به دست هم داده و نمى گذارند آن تيره روز
«'''يَغشَيهُ مَوجٌ مِن فَوقِهِ مَوجٌ مِن فَوقِهِ سَحَابٌ '''» - اين جمله نيز، صفت آن دريا است، و بدان منظور است كه ظلمت درياى مفروض را بيان مى كند، و بيانش اين است كه بالاى آن ظلمت، موجى و بالاى آن موج، موج ديگرى و بالاى آن، ابرى تيره قرار دارد، كه همۀ آن ها، دست به دست هم داده و نمى گذارند آن تيره روز، از نور آفتاب و ماه و ستارگان استفاده كند.
از نور آفتاب و ماه و ستارگان استفاده كند.


«'''ظلمات بعضها فوق بعض '''» - مراد از «ظلمات»، ظلمت هاى روى هم قرار گرفته است، نه چند ظلمت از هم جدا. و براى تاءكيد همين مطلب فرموده: «اذا اخرج يده لم یكد يريها»، آنقدر ظلمت ها روى هم متراكم است كه اگر فرضا دست خود را از ظلمت اولى در آورد آن را نمى بيند.  
«'''ظُلُمَاتٌ بَعضُهَا فَوقَ بَعضٍ '''» - مراد از «ظُلُمات»، ظلمت هاى روى هم قرار گرفته است، نه چند ظلمت از هم جدا. و براى تأكيد همين مطلب فرموده: «إذَا أخرَجَ يَدَهُ لَم یَكَد يَرَيهَا»، آن قدر ظلمت ها روى هم متراكم است، كه اگر فرضا دست خود را از ظلمت اولى در آورد، آن را نمى بيند.  


و وجه اين تاءكيد اين است كه هيچ چيزى به انسان نزديك تر از دست خود انسان نيست ، و او اگر بتواند چيزى را ببيند دست خود را بهتر از ساير اعضايش مى تواند ببيند، چون هر عضو ديگرى را بخواهد ببيند بايد خم شود، ولى دست را تا برابر چشم بلند مى كند، مى بيند، با اين حال اگر كسى در ظلمتى قرار داشته باشد كه حتى دست خود را نبيند، معلوم مى شود كه آن ظلمت، منتها درجه ظلمت است.
و وجه اين تأكيد، اين است كه هيچ چيزى به انسان، نزديكتر از دست خود انسان نيست، و او اگر بتواند چيزى را ببيند، دست خود را بهتر از ساير اعضايش مى تواند ببيند. چون هر عضو ديگرى را بخواهد ببيند، بايد خم شود، ولى دست را تا برابر چشم بلند مى كند، مى بيند. با اين حال، اگر كسى در ظلمتى قرار داشته باشد كه حتى دست خود را نبيند، معلوم مى شود كه آن ظلمت، منتها درجۀ ظلمت است.


پس اين كفار كه به سوى خدا راه مى پيمايند و بازگشتشان به سوى او است ، از نظر عمل مانند كسى هستند كه سوار بر درياى مواج شده باشد، كه بالاى سرش موجى و بالاى آن موج ديگرى و بالاى آن ابرى تيره باشد، چنين كسى در ظلمت هايى متراكم قرار دارد كه ديگر ما فوقى براى آن ظلمت نيست ، و به هيچ وجه نورى ندارد كه از آن روشن شده ، راه به سوى ساحل نجات پيدا كند.
پس اين كفار كه به سوى خدا راه مى پيمايند و بازگشتشان به سوى او است، از نظر عمل، مانند كسى هستند كه سوار بر درياى مواج شده باشد، كه بالاى سرش موجى و بالاى آن موج ديگرى و بالاى آن ابرى تيره باشد، چنين كسى در ظلمت هايى متراكم قرار دارد، كه ديگر مافوقى براى آن ظلمت نيست، و به هيچ وجه نورى ندارد كه از آن روشن شده، به سوى ساحل نجات راه پيدا كند.


«'''و من لم يجعل اللّه له نورا فما له من نور'''» - در اين جمله نور را از ايشان اينگونه نفى كرده كه چطور مى توانند نور داشته باشند؟ و حال آنكه دهنده نور، خدا است كه نور هر چيزى است ، و اگر او براى چيزى نور قرار ندهد نور نخواهد داشت ، چون غير از خدا نور دهنده ديگرى نيست.
«'''وَ مَن لَم يَجعَل اللّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ'''» - در اين جمله، «نور» را از ايشان اين گونه نفى كرده كه چطور مى توانند نور داشته باشند؟ و حال آن كه دهندۀ نور، خدا است كه نور هر چيزى است، و اگر او براى چيزى نور قرار ندهد، نور نخواهد داشت. چون غير از خدا، نور دهنده ديگرى نيست.


استدلال بر اين كه خدا نور آسمان ها و زمين است در آيه : «الم تر ان الله يسبح له من فى السماوات و الارض...»
==استدلال بر اين كه خدا، نور آسمان ها و زمين است ==


«'''أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسبِّحُ لَهُ مَن فى السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ الطيرُ صافَّاتٍ...'''»:
«'''أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسبِّحُ لَهُ مَن فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ الطيرُ صافَّاتٍ...'''»:


بعد از آنكه خداى سبحان خود را نورى خواند كه آسمان و زمين از آن نور مى گيرند و
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۸۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۸۵ </center>
اين كه او مؤمنين را به نور زايدى اختصاص مى دهد، و كفار از اين نور بهره اى ندارند، اينك در اين آيه و چهار آيه بعد شروع كرده به استدلال و احتجاج براين مدعا.
بعد از آنكه خداى سبحان خود را نورى خواند كه آسمان و زمين از آن نور مى گيرند و اين كه او مؤمنين را به نور زايدى اختصاص مى دهد، و كفار از اين نور بهره اى ندارند، اينك در اين آيه و چهار آيه بعد شروع كرده به استدلال و احتجاج براين مدعا.


اما دليل نور آسمان و زمين بودن خدا اين است كه آنچه در آسمانها و زمين است وجود خود را از پيش خود نياورده ، و از كس ديگرى هم كه در داخل آن دو است نگرفته اند، چون آنچه در داخل آسمانها و زمين است در فاقه و احتياج مثل خود مى باشد، پس وجود آنچه در آسمانها و زمين است از خدايى است كه همه احتياجات به درگاه او منتهى مى شود.
اما دليل نور آسمان و زمين بودن خدا اين است كه آنچه در آسمانها و زمين است وجود خود را از پيش خود نياورده ، و از كس ديگرى هم كه در داخل آن دو است نگرفته اند، چون آنچه در داخل آسمانها و زمين است در فاقه و احتياج مثل خود مى باشد، پس وجود آنچه در آسمانها و زمين است از خدايى است كه همه احتياجات به درگاه او منتهى مى شود.
خط ۹۵: خط ۹۷:
ممكن هم هست خطاب ، خاص به آن جناب باشد و خداوند تسبيح موجودات در آسمانها و زمين و مرغان صف زن را به آن جناب نشان داده باشد، چون خدا ملكوت آسمانها و زمين را به او نشان داده، و چنين كرامتى از كسى كه بنا به روايات معتبره تسبيح سنگريزه را در كف خود به مردم نشان مى دهد، هيچ بعدى ندارد.
ممكن هم هست خطاب ، خاص به آن جناب باشد و خداوند تسبيح موجودات در آسمانها و زمين و مرغان صف زن را به آن جناب نشان داده باشد، چون خدا ملكوت آسمانها و زمين را به او نشان داده، و چنين كرامتى از كسى كه بنا به روايات معتبره تسبيح سنگريزه را در كف خود به مردم نشان مى دهد، هيچ بعدى ندارد.
<span id='link127'><span>
<span id='link127'><span>
==وجه تعليم به حيوانات در آيه شريفه ==
==وجه تعليم به حيوانات در آيه شريفه ==
سوم اين كه: آيه شريفه علم را به تمامى نامبردگان يعنى همه كسانى كه در آسمان ها و زمينند و مرغان صف زن عموميت داده براى حيوانات هم علم قائل شده است، و در تفسير آيه «و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم»، بحثى در اين باره گذشت و تتمه گفتار در اين بحث در تفسير سوره حم سجده به زودى خواهد آمد ان شاء الله.
سوم اين كه: آيه شريفه علم را به تمامى نامبردگان يعنى همه كسانى كه در آسمان ها و زمينند و مرغان صف زن عموميت داده براى حيوانات هم علم قائل شده است، و در تفسير آيه «و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم»، بحثى در اين باره گذشت و تتمه گفتار در اين بحث در تفسير سوره حم سجده به زودى خواهد آمد ان شاء الله.
۱۳٬۷۰۳

ویرایش