گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۶۲: خط ۶۲:
<span id='link378'><span>
<span id='link378'><span>


==از سرگذشت امتهاى گذشته عبرت بگيريد! ==
==از سرگذشت امت هاى گذشته عبرت بگيريد! ==
«'''أَفَلَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَتَكُونَ لهَُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بهَا أَوْ آذَانٌ يَسمَعُونَ بهَا...'''»:
«'''أَفَلَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَتَكُونَ لهَُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بهَا أَوْ آذَانٌ يَسمَعُونَ بهَا...'''»:


خط ۹۴: خط ۹۴:
پس خدايى كه يك روز نزد خودش طولانى و بسيار نيست و روزهاى ما نزد او كوتاه و اندك نيست و از بلندى آن و از كوتاهى اين متأثر نمى شود، چنين خدايى ترس از فوت ندارد تا در عذاب آن ها عجله كند، بلكه او حليم و بزرگوار است، مهلتشان مى دهد تا دركات شقاوت خود را تكميل كنند. آنگاه ايشان را در روزى كه برايشان مقدر شده مى گيرد و آن وقت كه اجلشان رسيد، ديگر نمى توانند عقب بيندازند و نه نزديك تر كنند. و به همين جهت، دنبال جمله مورد بحث در آيه بعدى مى فرمايد: «وَ كَأيِّن مِن قَريَةٍ أملَيتُ لَهَا وَ هِىَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أخَذتُهَا وَ إلَىَّ المَصِير».
پس خدايى كه يك روز نزد خودش طولانى و بسيار نيست و روزهاى ما نزد او كوتاه و اندك نيست و از بلندى آن و از كوتاهى اين متأثر نمى شود، چنين خدايى ترس از فوت ندارد تا در عذاب آن ها عجله كند، بلكه او حليم و بزرگوار است، مهلتشان مى دهد تا دركات شقاوت خود را تكميل كنند. آنگاه ايشان را در روزى كه برايشان مقدر شده مى گيرد و آن وقت كه اجلشان رسيد، ديگر نمى توانند عقب بيندازند و نه نزديك تر كنند. و به همين جهت، دنبال جمله مورد بحث در آيه بعدى مى فرمايد: «وَ كَأيِّن مِن قَريَةٍ أملَيتُ لَهَا وَ هِىَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أخَذتُهَا وَ إلَىَّ المَصِير».


پس اين كه فرمود: «وَ إنَّ يَوماً عِندَ رَبِّكَ كَألفِ سَنَةٍ»، ردّ استعجال ايشان به عذاب است. به اين بيان كه نزد خدا زمان كم و زياد يكسان است.  
پس اين كه فرمود: «وَ إنَّ يَوماً عِندَ رَبِّكَ كَألفِ سَنَةٍ»، ردّ استعجال ايشان به عذاب است. به اين بيان كه نزد خدا، زمان كم و زياد يكسان است.  


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۱ </center>
خط ۱۱۸: خط ۱۱۸:
رسول را امر مى كند به اين كه رسالت خود را به انذار و بيان نتايج ايمان و عمل صالح كه همان اجر جميل - يعنى آمرزش گناهان - و رزق كريم - يعنى بهشت با همه نعمت هاى آن - است، و نيز نتايج كفر و انكار و آثار سوء آن- كه همنشينى با جهنميان و خلاصى نداشتن از عذاب است - را اعلام بدارد.
رسول را امر مى كند به اين كه رسالت خود را به انذار و بيان نتايج ايمان و عمل صالح كه همان اجر جميل - يعنى آمرزش گناهان - و رزق كريم - يعنى بهشت با همه نعمت هاى آن - است، و نيز نتايج كفر و انكار و آثار سوء آن- كه همنشينى با جهنميان و خلاصى نداشتن از عذاب است - را اعلام بدارد.


«'''وَ الَّذِينَ سَعَوْا فى آيَاتِنَا مُعَجِزِينَ'''»:
«'''وَ الَّذِينَ سَعَوْا فى آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ'''»:


كلمه «سعى»، به معناى تند رفتن، و در اين جا كنايه از جدّ و جهد عليه آيات الهى و تلاش براى ابطال و خاموش كردن نور آن ها است. و تعبير به تكلم با غير (آيات ما) در حقيقت، بازگشت به سياق سابق است، بعد از آن كه التفات در آيه قبلى در «أملَيتُ لَهَا: مهلتش دادم...» كار خود را كرد، و در جمله مورد بحث، به سياق قبل مراجعه نمود كه سياق تكلم با غير بود.
كلمه «سعى»، به معناى تند رفتن، و در اين جا كنايه از جدّ و جهد عليه آيات الهى و تلاش براى ابطال و خاموش كردن نور آن ها است. و تعبير به تكلم با غير (آيات ما) در حقيقت، بازگشت به سياق سابق است، بعد از آن كه التفات در آيه قبلى در «أملَيتُ لَهَا: مهلتش دادم...» كار خود را كرد، و در جمله مورد بحث، به سياق قبل مراجعه نمود كه سياق تكلم با غير بود.


==توضيح آيه: ((و ما ارسلنا من قبلك منرسول ولا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته...((==
==توضيح آيه: «القاء شیطان در آرزو و امنیه پیامبران الهی...»==


«'''وَ مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك مِن رَّسولٍ وَ لا نَبىٍ إِلا إِذَا تَمَنى أَلْقَى الشيْطانُ فى أُمْنِيَّتِهِ...'''»:
«'''وَ مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك مِن رَسُولٍ وَ لا نَبىٍّ إِلّا إِذَا تَمَنّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فى أُمْنِيَّتِهِ...'''»:


كلمه ((تمنى (( به معناى اين است كه آدمى آنچه را آرزو دارد و دوستش مى دارد موجود و محقق فرض كند، حال چه اينكه ممكن هم باشد يا نباشد، مثل اينكه يك مرد فقير آرزو مى كند توانگر شود، يا كسى كه بى اولاد است آرزو مى كند صاحب فرزند باشد، يا هر انسانى آرزو مى كند فنا ناپذير و جاويد باشد يا دو بال داشته باشد و با آنها پرواز كند آن صورت خيالى كه تصورش را مى كند و از تصور آن لذت مى برد، آن را ((امنية - آرزو(( مى گويند.
كلمه «تمنّى»، به معناى اين است كه آدمى آنچه را آرزو دارد و دوستش مى دارد، موجود و محقق فرض كند. حال چه اين كه ممكن هم باشد يا نباشد. مثل اين كه يك مرد فقير آرزو مى كند توانگر شود، يا كسى كه بى اولاد است، آرزو مى كند صاحب فرزند باشد، يا هر انسانى آرزو مى كند فناناپذير و جاويد باشد، يا دو بال داشته باشد و با آن ها پرواز كند. آن صورت خيالى كه تصورش را مى كند و از تصور آن لذت مى برد، آن را «أُمنِيّة: آرزو» مى گويند.


و اصل در معناى اين كلمه ((منى (( - به فتح ميم و سكون نون - است كه به معناى فرض و تقدير است. بعضى از اهل فن گفته اند: اين كلمه گاهى به معناى قرائت و تلاوت مى آيد، مثلا وقتى گفته مى شود ((تمنيت الكتاب (( معنايش اين است كه كتاب را خواندم . و معناى ((القاء در امنية (( اين است كه در آرزوى او دخل و تصرف كند، تا آن را از سادگى و صرافت در آورده ، فاسدش كند.
و اصل در معناى اين كلمه «مَنى» - به فتح ميم و سكون نون - است، كه به معناى فرض و تقدير است. بعضى از اهل فن گفته اند: اين كلمه، گاهى به معناى قرائت و تلاوت مى آيد. مثلا وقتى گفته مى شود: «تَمَنَّيتُ الكِتَابَ». معنايش اين است كه كتاب را خواندم. و معناى «إلقاء در امنيّة»، اين است كه در آرزوى او دخل و تصرف كند، تا آن را از سادگى و صرافت در آورده، فاسدش كند.


و معناى آيه بنا بر معناى اول كه تمنى آرزوى قلبى باشد اين مى شود: ما هيچ پيغمبر و رسولى را قبل از تو نفرستاديم مگر اينكه هر وقت آرزويى كرد، و رسيدن به محبوبى را كه يا پيشرفت دينش بود، و يا جور شدن اسباب پيشرفت آن بود، و يا ايمان آوردن مردم به آن بود، فرض مى نمود، شيطان در امنيه او القاء مى كرد و در آرزويش دست مى انداخت ، به اينطور كه مردم را نسبت به دين او وسوسه مى كرد و ستمكاران را عليه او و دين او تحريك مى نمود و
و معناى آيه، بنابر معناى اول كه تمنّى آرزوى قلبى باشد، اين مى شود: ما هيچ پيغمبر و رسولى را قبل از تو نفرستاديم، مگر اين كه هر وقت آرزويى كرد، و رسيدن به محبوبى را كه يا پيشرفت دينش بود، و يا جور شدن اسباب پيشرفت آن بود، و يا ايمان آوردن مردم به آن بود، فرض مى نمود، شيطان در امنيه او القاء مى كرد و در آرزويش دست مى انداخت. به اين طور كه مردم را نسبت به دين او وسوسه مى كرد و ستمكاران را عليه او و دين او تحريك مى نمود و مفسدان را اغواء می کرد و بدین وسیله،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۳ </center>
مفسدين را اغواء مى كرد و بدين وسيله آرزوى او را فاسد و سعى او را بى نتيجه مى ساخت ، ولى سرانجام خداوند آن دخل و تصرفات شيطانى را نسخ و زايل نموده آيات خودش را حاكم مى نمود و كوشش پيغمبر و يا رسولش را به نتيجه مى رساند و حق را اظهار مى نمود و خدا دانا و فرزانه است .
آرزوى او را فاسد و سعى او را بى نتيجه مى ساخت، ولى سرانجام خداوند آن دخل و تصرفات شيطانى را نسخ و زايل نموده، آيات خودش را حاكم مى نمود و كوشش پيغمبر و يا رسولش را به نتيجه مى رساند و حق را اظهار مى نمود و خدا دانا و فرزانه است.


و بنا بر معناى دوم آن (يعنى قرائت و تلاوت )، معناى آيه چنين مى شود: ما قبل از تو هيچ پيغمبر و رسولى نفرستاديم مگر آنكه وقتى چيزى از آيات خدا را مى خوانده شيطان شبهه هايى گمراه كننده به دلهاى مردم مى افكند و ايشان را وسوسه مى كرد تا با آن آيات مجادله نموده ايمان مؤ منين را فاسد سازد ولى خداوند آنچه از شبهات كه شيطان به كار مى برد باطل مى كرد و پيغمبرش را موفق به رد آنها مى فرمود و يا آيه اى نازل مى كرد تا آن را رد كند.
و بنابر معناى دوم آن (يعنى قرائت و تلاوت)، معناى آيه چنين مى شود: ما قبل از تو هيچ پيغمبر و رسولى نفرستاديم، مگر آن كه وقتى چيزى از آيات خدا را مى خوانده، شيطان شبهه هايى گمراه كننده به دل هاى مردم مى افكند و ايشان را وسوسه مى كرد تا با آن آيات مجادله نموده، ايمان مؤمنان را فاسد سازد، ولى خداوند آنچه از شبهات كه شيطان به كار مى برد، باطل مى كرد و پيغمبرش را موفق به رد آن ها مى فرمود و يا آيه اى نازل مى كرد، تا آن را رد كند.


فرق بين معناى ((نبوت (( و ((رسالت ((
==فرق بين معناى «نبوت» و «رسالت»==
اين آيه، دلالت روشنى دارد بر اختلاف معناى نبوت و رسالت. البته نه به نحو عموم و خصوص مطلق، همچنان كه نزد علماى تفسير معروف شده كه «رسول»، آن كسى است كه مبعوث شده و مأمور به تبليغ هم شده باشد. و «نبى»، آن كسى است كه تنها مبعوث شده باشد. چه اين كه مأمور به تبليغ هم شده باشد، يا نه.


اين آيه دلالت روشنى دارد بر اختلاف معناى نبوت و رسالت ، البته نه به نحو عموم و خصوص مطلق همچنانكه نزد علماى تفسير معروف شده كه رسول آن كسى است كه مبعوث شده و ماءمور به تبليغ هم شده باشد و نبى آن كسى است كه تنها مبعوث شده باشد چه اينكه ماءمور به تبليغ هم شده باشد يا نه . چون اگر مطلب از اين قرار مى بود لازم بود كه در آيه مورد بحث از كلمه نبى غير رسول اراده شود يعنى كسى كه ماءمور به تبليغ نشده و اين با جمله ((و ما ارسلنا(( كه در اول آيه است منافات دارد و ما در مباحث نبوت در جلد دوم اين كتاب ، رواياتى از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) نقل كرديم كه دلالت مى كرد بر اينكه رسول آن كسى است كه ملك وحى بر او نازل مى شود و او ملك را مى بيند و با او سخن مى گويد، ولى نبى آن كسى است كه خواب مى بيند و در خواب به او وحى مى شود. و در جلد سيزدهم اين كتاب همين مطلب را از آيه ((قل لو كان فى الارض ملائكه يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا(( استفاده نموديم .
چون اگر مطلب از اين قرار مى بود، لازم بود كه در آيه مورد بحث، از كلمه «نبى»، غير رسول اراده شود. يعنى كسى كه مأمور به تبليغ نشده، و اين با جمله «وَ مَا أرسَلنَا» كه در اول آيه است، منافات دارد.  


و اما ساير حرفهايى كه در فرق ميان نبى و رسول زده اند مثل اينكه رسول كسى است كه مبعوث به شرعى جديد شده باشد و نبى اعم از او و از كسى است كه شرع سابق را تبليغ كند صحيح نيست ، زيرا ما در مباحث نبوت اثبات كرديم كه شرايع الهى بيش از پنج شريعت يعنى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نيست با اينكه قرآن تصريح كرده به رسالت عده بسيارى از پيغمبران . علاوه بر اينكه هيچ دليلى بر اين فرق در
و ما در مباحث نبوت، در جلد دوم اين كتاب، رواياتى از امامان اهل بيت «عليهم السلام» نقل كرديم كه دلالت مى كرد بر اين كه: «رسول»، آن كسى است كه ملك وحى بر او نازل مى شود و او، ملك را مى بيند و با او سخن مى گويد. ولى «نبى»، آن كسى است كه خواب مى بيند و در خواب، به او وحى مى شود. و در جلد سيزدهم اين كتاب، همين مطلب را از آيه «قُل لَو كَانَ فِى الأرضِ مَلَائِكَةً يَمشُونَ مُطمَئِنّينَ لَنَزَّلنَا عَلَيهِم مِنَ السَّمَاءِ مَلَكاً رَسُولاً» استفاده نموديم.
 
و اما ساير حرف هايى كه در فرق ميان «نبى» و «رسول» زده اند، مثل اين كه «رسول»، كسى است كه مبعوث به شرعى جديد شده باشد و «نبى»، اعم از او و از كسى است كه شرع سابق را تبليغ كند، صحيح نيست. زيرا ما در مباحث نبوت اثبات كرديم كه شرايع الهى، بيش از پنج شريعت، يعنى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نيست، با اين كه قرآن تصريح كرده به رسالت عدۀ بسيارى از پيغمبران. علاوه بر اين كه هيچ دليلى بر اين فرق در دست نیست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۴ </center>
دست نيست . و نيز مانند گفته آن كسى كه گفته رسول كسى است كه داراى كتاب باشد و نبى آن كسى است كه كتاب نداشته باشد. يا قول كسى كه گفته رسول كسى است كه كتاب داشته باشد ولى فى الجمله نسخ شده باشد و نبى كسى است كه چنين نباشد. كه اشكال وجه قبلى بر اين دو قول نيز وارد است .
و نيز مانند گفته آن كسى كه گفته: «رسول»، كسى است كه داراى كتاب باشد و «نبى»، آن كسى است كه كتاب نداشته باشد. يا قول كسى كه گفته: «رسول»، كسى است كه كتاب داشته باشد، ولى فى الجمله نسخ شده باشد و «نبى»، كسى است كه چنين نباشد، كه اشكال وجه قبلى بر اين دو قول نيز وارد است.


در جمله ((فينسخ اللّه ما يلقى الشيطان ثم يحكم اللّه آياته (( التفاتى از تكلم با غير به غيبت به كار رفته ، اول فرموده ((ما نفرستاديم (( و در آخر فرموده ((خدا نسخ مى كند(( و وجه اين التفات اين است كه عنايت به ذكر و نام خدا و اسناد نسخ و احكام به قادر على الاطلاق را برساند. و به عين همين جهت بار ديگر لفظ جلاله را تكرار مى كند وگرنه مى توانست بار دوم ضمير آن را به كار ببرد و بلكه بايد به كار مى برد و قاعده آن را اقتضاء مى كرد ولى ضمير به كار نبرده وضع اسم در جاى ضمير كرده .
در جملۀ «فَيَنسَخُ اللّهُ مَا يُلقِى الشَّيطَانُ ثُمَّ يُحكِمُ اللّهُ آيَاتِهِ»، التفاتى از تكلم با غير به غيبت به كار رفته. اول فرموده: «ما نفرستاديم»، و در آخر فرموده: «خدا نسخ مى كند».  


و نيز از همين باب است كه لفظ شيطان را دوباره آورده ، با اينكه مى توانست و بلكه لازم بود ضمير آن را به كار برد، و اين بدان جهت است كه اشاره به اين نكته كرده باشد كه القاء كننده كه شيطان است خداوند هيچ اعتنايى به او و به كيد او ندارد.
و وجه اين التفات، اين است كه عنايت به ذكر و نام خدا و اسناد نسخ و احكام به قادر على الاطلاق را برساند. و به عين همين جهت، بار ديگر لفظ جلاله را تكرار مى كند، و گرنه مى توانست بار دوم ضمير آن را به كار ببرد، و بلكه بايد به كار مى برد و قاعده آن را اقتضاء مى كرد، ولى ضمير به كار نبرده، وضع اسم در جاى ضمير كرده.
 
و نيز از همين باب است كه لفظ شيطان را دوباره آورده، با اين كه مى توانست و بلكه لازم بود ضمير آن را به كار برد و اين، بدان جهت است كه اشاره به اين نكته كرده باشد، كه القاء كننده كه شيطان است، خداوند هيچ اعتنايى به او و به كيد او ندارد.
<span id='link382'><span>
<span id='link382'><span>


==القائات و وساوس شيطان وسيله امتحان است ==
==القائات و وسوسه های شيطان، وسيله امتحان است ==
«'''لِّيَجْعَلَ مَا يُلْقِى الشيْطانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فى قُلُوبهِم مَّرَضٌ وَ الْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ...'''»:
«'''لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِى الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فى قُلُوبهِم مَرَضٌ وَ الْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ...'''»:
 
«مرض قلب»، عبارت است از اين كه استقامت حالتش در تعقل از بين رفته باشد، به اين كه آنچه را بايد به آن معتقد شود، نشود و در عقايد حقه، كه هيچ شكى در آن ها نيست، شك كند.
 
و «قساوت قلب»، به معناى صلابت و غلظت و خشونت آن است، كه از «سنگ قاسى»، يعنى سنگ سخت گرفته شده و «صلابت قلب»، عبارت از اين است كه عواطف رقيقه آن كه قلب را در ادراك معانى حقه يارى مى دهد، از قبيل خشوع و رحمت و تواضع و محبت، در آن مرده باشد.


مرض قلب عبارت است از اينكه استقامت حالتش در تعقل از بين رفته باشد، به اينكه آنچه را بايد به آن معتقد شود نشود و در عقايد حقه كه هيچ شكى در آنها نيست شك كند. و قساوت قلب به معناى صلابت و غلظت و خشونت آن است ، كه از ((سنگ قاسى (( يعنى سنگ سخت گرفته شده و صلابت قلب عبارت از اين است كه عواطف رقيقه آن كه قلب را در ادراك معانى حقه يارى مى دهد از قبيل خشوع و رحمت و تواضع و محبت ، در آن مرده باشد. پس قلب مريض آن قلبى است كه خيلى زود حق را تصور مى كند ولى خيلى دير به آن معتقد مى شود. و قلب قسى و سخت ، آن قلبى است كه هم دير آن را تصور مى كند و هم دير به آن معتقد مى گردد، و به عكس ، قلب مريض و قسى وسواسهاى شيطانى را خيلى زود مى پذيرد.
پس «قلب مريض»، آن قلبى است كه خيلى زود حق را تصور مى كند، ولى خيلى دير به آن معتقد مى شود. و «قلب قسى» و سخت، آن قلبى است كه هم دير آن را تصور مى كند و هم دير به آن معتقد مى گردد. و به عكس، «قلب مريض» و «قسى»، وسواس هاى شيطانى را خيلى زود مى پذيرد.


و اما القاآت شيطانى كه زمينه را عليه حق و اهل حق تباه و خراب مى كند و در نتيجه زحمات انبياء و رسل را باطل نموده ، نمى گذارد اثر خود را ببخشد هر چند مستند به خود شيطان است و ليكن در عين حال مانند ساير آثار چون در ملك خدا قرار دارد، بدون اذن او اثر نمى كند، همچنانكه هيچ مؤ ثرى اثر نمى كند و هيچ فاعلى بدون اذن او عملى انجام نمى دهد مگر آنكه به همان مقدار دخالت اذن مستند به او شود و آن مقدار كه مستند به او مى شود داراى
و اما القاآت شيطانى كه زمينه را عليه حق و اهل حق تباه و خراب مى كند و در نتيجه زحمات انبياء و رسل را باطل نموده، نمى گذارد اثر خود را ببخشد، هرچند مستند به خود شيطان است، وليكن در عين حال مانند ساير آثار چون در ملك خدا قرار دارد، بدون اذن او اثر نمى كند. همچنان كه هيچ مؤثرى اثر نمى كند و هيچ فاعلى بدون اذن او عملى انجام نمى دهد، مگر آن كه به همان مقدار دخالت اذن مستند به او شود و آن مقدار كه مستند به او مى شود، داراى مصلحت و هدف شایسته است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۵ </center>
مصلحت و هدف شايسته است . و به همين جهت خداى سبحان در آيه مورد بحث مى فرمايد: اين القاآت شيطانى خود مصلحتى دارد و آن اين است كه مردم عموما به وسيله آن آزمايش مى شوند، و آزمايش ، خود از نواميس عمومى الهى است كه در عالم انسانى جريان دارد، چون رسيدن افراد سعيد به سعادت و اشقياء به شقاوت ، محتاج به اين ناموس است ، بايد آن دو دسته امتحان شوند، دسته سوم هم كه منافقينى بيمار دلند، به طور خصوص در آن بوته قرار گيرند چون رسيدن اشقياء به كمال شقاوت خود از تربيت الهيه اى است كه در نظام خلقت مورد نظر است ، همچنانكه خودش فرمود: ((كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا((
و به همين جهت، خداى سبحان در آيه مورد بحث مى فرمايد: اين القاآت شيطانى، خود مصلحتى دارد و آن، اين است كه مردم عموما به وسيله آن آزمايش مى شوند، و آزمايش، خود از نواميس عمومى الهى است كه در عالم انسانى جريان دارد.


و اين است معناى اينكه فرمود: ((تا آنچه را كه شيطان القاء مى كند مايه آزمايش بيماردلان ، و سنگدلان قرار دهد(( و بنابراين ، لام در ((ليجعل (( لام تعليل است كه با آن القاآت شيطانى در آرزوهاى انبيا را تعليل مى كند و مى رساند كه شيطان چنين مى كند تا خدا چنان كند. و معنايش اين مى شود كه : شيطان هم در شيطنتش مسخر خداى سبحان است و او را در كار آزمايش بندگان و فتنه اهل شك و جحود و دارندگان غرور، آلت دست قرار مى دهد.
چون رسيدن افراد سعيد به سعادت و اشقياء به شقاوت، محتاج به اين ناموس است. بايد آن دو دسته امتحان شوند. دسته سوم هم كه منافقانى بيماردل اند، به طور خصوص در آن بوته قرار گيرند. چون رسيدن اشقياء به كمال شقاوت خود، از تربيت الهيه اى است كه در نظام خلقت مورد نظر است. همچنان كه خودش فرمود: «كُلّاً نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ مِن عَطَاءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحظُوراً».


پس روشن شد كه مراد از ((فتنه ((، ابتلاء و امتحان است ، امتحانى كه شخص درگير به آنرا دچار غرور و ضلالت مى كند. و مراد از ((بيمار دلان (( اهل شك از كفار است و مراد از ((قاسية قلوبهم (( سنگدلان اهل جحود و عناد از كفار است .
و اين است معناى اين كه فرمود: «تا آنچه را كه شيطان القاء مى كند، مايه آزمايش بيماردلان و سنگدلان قرار دهد». و بنابراين، «لام» در «لِيَجعَلَ»، لام تعليل است كه با آن، القاآت شيطانى در آرزوهاى انبيا را تعليل مى كند و مى رساند كه شيطان چنين مى كند تا خدا چنان كند.  


و كلمه ((شقاق (( در جمله ((و ان الظالمين لفى شقاق بعيد(( به معناى ناسازگارى و مخالفت است همچنانكه ((مشاقة (( نيز به همين معنا است . و اگر شقاق را به دورى توصيف كرد و فرمود ((در شقاقى دورند(( در حقيقت توصيف شقاق است به حال موصوف شقاق ، نه خود آن . و معنايش اين است كه : ستمگران اهل جحود و عناد - به طورى كه از سياق بر مى آيد - و يا اهل جحود و اهل شك هر دو، هر آينه در ناسازگارى و مخالفتى هستند كه صاحبان آن مخالفت از حق و اهل حق دورند.
و معنايش اين مى شود كه: شيطان هم، در شيطنتش مسخّر خداى سبحان است و او را در كار آزمايش بندگان و فتنه اهل شك و جحود و دارندگان غرور، آلت دست قرار مى دهد.
وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّك فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِت لَهُ قُلُوبُهُمْ...
 
پس روشن شد كه مراد از «فتنه»، ابتلاء و امتحان است. امتحانى كه شخص درگير به آن را دچار غرور و ضلالت مى كند. و مراد از «بيماردلان»، اهل شك از كفار است، و مراد از «قَاسِيَةِ قُلُوبهم»، سنگدلان اهل جحود و عناد از كفار است.
 
و كلمه «شقاق» در جملۀ «وَ إنَّ الظَّالِمِينَ لَفِى شِقَاقٍ بَعِيد»، به معناى ناسازگارى و مخالفت است. همچنان كه «مشاقة» نيز، به همين معنا است. و اگر «شقاق» را به دورى توصيف كرد و فرمود: «در شقاقى دورند»، در حقيقت توصيف شقاق است به حال موصوف شقاق، نه خود آن.  
 
و معنايش اين است كه: ستمگران اهل جحود و عناد - به طورى كه از سياق بر مى آيد - و يا اهل جحود و اهل شك هر دو، هرآينه در ناسازگارى و مخالفتى هستند كه صاحبان آن مخالفت از حق و اهل حق دورند.
 
«'''وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّك فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِت لَهُ قُلُوبُهُمْ...'''»:


متبادر از سياق اين است كه جمله مورد بحث عطف بر جمله ((ليجعل (( باشد و تعليل
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۶ </center>
براى جمله ((فينسخ اللّه ما يلقى الشيطان ثم يحكم الله آياته (( و ضمير در ((انه (( به آنچه پيغمبر و رسول آرزويش مى كنند و جمله ((اذا تمنى ...(( از آن حكايت مى كند برگردد دليلى هم نيست كه دلالت كند بر اينكه مرجع اين ضمير قرآن است .
متبادر از سياق، اين است كه: جمله مورد بحث، عطف بر جمله «لِيَجعَلَ» باشد و تعليل براى جملۀ «فَيَنسَخُ اللّهُ مَا يُلقِى الشَّيطَانُ ثُمَّ يُحكِمُ اللهُ آيَاتِه»، و ضمير در «إنَّهُ» به آنچه پيغمبر و رسول آرزويش مى كنند، و جملۀ «إذَا تَمَنّى...» از آن حكايت مى كند، برگردد. دليلى هم نيست كه دلالت كند بر اين كه مرجع اين ضمير قرآن است.


و معناى آيه چنين مى شود: خدا آنچه را كه شيطان القاء مى كند نسخ نموده سپس آيات خود را در دلها جايگزين مى كند تا القاآت شيطان را مايه آزمايش بيمار دلان و سنگدلان قرار داده و تا كسانى كه علم روزيشان شده با اين نسخ و احكام بفهمند كه آنچه رسول يا نبى آرزويش را مى كردند، حق و از ناحيه پروردگارت بوده ، چون مى بينند كه القاآت شيطان باطل شد پس به آن پيغمبر و يا نبى ايمان مى آورند و در نتيجه دلهايشان در برابر او نرم و خاشع مى شود.
و معناى آيه چنين مى شود: خدا آنچه را كه شيطان القاء مى كند، نسخ نموده، سپس آيات خود را در دل ها جايگزين مى كند تا القاآت شيطان را مايه آزمايش بيماردلان و سنگدلان قرار داده و تا كسانى كه علم روزيشان شده، با اين نسخ و احكام بفهمند كه آنچه رسول يا نبى آرزويش را مى كردند، حق و از ناحيه پروردگارت بوده. چون مى بينند كه القاآت شيطان باطل شد. پس به آن پيغمبر و يا نبى ايمان مى آورند و در نتيجه دل هايشان در برابر او نرم و خاشع مى شود.


ممكن است كه جمله ((و ليعلم (( عطف بر محذوف باشد آنگاه آن محذوف و اينكه بر آن عطف شده در مجموع تعليل بيان آيه قبلى باشد كه چگونه و چرا خداوند اين القاء را فتنه و آزمايش بيمار دلان و سنگدلان قرار داد.
ممكن است كه جملۀ «وَ لِيَعلَمَ» عطف بر محذوف باشد. آنگاه آن محذوف و اين كه بر آن عطف شده، در مجموع تعليل بيان آيه قبلى باشد كه چگونه و چرا خداوند اين القاء را فتنه و آزمايش بيماردلان و سنگدلان قرار داد.


آن وقت معنا چنين مى شود: ما اين حقيقت را بدين جهت بيان كرديم كه چنين و چنان شود و نيز آنان كه علم روزيشان شد بدانند كه روش مزبور حق و از ناحيه پروردگارت بوده ... عينا نظير عطف به محذوفى كه در آيه ((و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم اللّه الذين آمنوا(( به كار رفته و اين عطف به محذوف در قرآن بسيار است .
آن وقت معنا چنين مى شود: ما اين حقيقت را بدين جهت بيان كرديم كه چنين و چنان شود، و نيز آنان كه علم روزيشان شد، بدانند كه روش مزبور، حق و از ناحيه پروردگارت بوده... عينا نظير عطف به محذوفى كه در آيه: «وَ تِلكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَينَ النَّاسِ وَ لِيَعلَمَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» به كار رفته و اين عطف به محذوف در قرآن بسيار است.


«'''و ان اللّه لهادى الذين آمنوا الى صراط مستقيم'''» - اين جمله در مقام بيان علت اين است كه چطور دانستن و فهميدن آنان كه علم روزيشان شده هدف و غايت روش مذكور خدا شده است . به اين بيان كه اگر خدا بيمار دلان و سنگدلان را چنين و چنان كرد تا دسته سوم كه علم روزيشان شده بفهمند براى اين است كه خدا هادى و راهنما است . مى خواهد ايشان را قدم به قدم هدايت كند و با اين فهماندن ايشان را به سوى صراط مستقيم راهنمايى فرمايد.
«'''وَ إنَّ اللّهَ لَهَادِى الَّذِينَ آمَنُوا إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم'''» - اين جمله، در مقام بيان علت اين است كه چطور دانستن و فهميدن آنان كه علم روزيشان شده، هدف و غايت روش مذكور خدا شده است. به اين بيان كه: اگر خدا بيماردلان و سنگدلان را چنين و چنان كرد، تا دسته سوم كه علم روزيشان شده، بفهمند، براى اين است كه خدا هادى و راهنما است. مى خواهد ايشان را قدم به قدم هدايت كند و با اين فهماندن، ايشان را به سوى صراط مستقيم راهنمايى فرمايد.


«'''وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فى مِرْيَةٍ مِّنْهُ حَتى تَأْتِيَهُمُ...'''»:
«'''وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فى مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتّى تَأْتِيَهُمُ...'''»:
 
اين آيه، به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، از اين معنا خبر مى دهد كه اين گونه كفار تا آخر عمر از ايمان محروم اند. پس مقصود از «الَّذِينَ كَفَرُوا»، همه كفار نيستند. چون مى دانيم و مى بينيم كه بسيارى از كفار بعد از سال ها كفر، موفق به ايمان مى شوند.


اين آيه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد از اين معنا خبر مى دهد كه اين گونه كفار تا آخر عمر از ايمان محرومند. پس مقصود از ((الذين كفروا(( همه كفار نيستند، چون مى دانيم و مى بينيم كه بسيارى از كفار بعد از سالها كفر موفق به ايمان مى شوند، پس مى فهميم كه مراد
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۷ </center>
از كفار نامبرده در آيه ، همان عده اى از صناديد و سردمداران قريشند كه تا آخر عمر موفق به ايمان نشدند، همچنانكه در آيه ((ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون (( نيز منظور اينگونه كفارند، كه در حقيقت ريشه فتنه هستند.
پس مى فهميم كه مراد از كفار نامبرده در آيه، همان عده اى از صناديد و سردمداران قريش اند كه تا آخر عمر، موفق به ايمان نشدند. همچنان كه در آيه: «إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيهِم ءَأنذَرتَهُم أم لَم تُنذِرهُم لَا يُؤمِنُون» نيز، منظور اين گونه كفارند، كه در حقيقت ريشه فتنه هستند.
<span id='link383'><span>
<span id='link383'><span>
==مقصود از اينكه روز قيامت عقيم (نازا) است ==
و معناى عقيم بودن روز اين است كه طورى باشد كه ديگر فردايى از آن متولد نشود، و آن ، روز هلاكت و يا روز قيامت است ، و مراد در آيه به طورى كه سياق آيه سوم مى رساند روز قيامت مى باشد. و معناى آيه اين است كه كسانى كه كافر شدند همواره در شك نسبت به قرآن خواهند ماند تا روز قيامت به سراغشان آيد - و يا عذاب روز قيامت كه روزى است ناگهانى مى رسد - و كسى را مهلت چاره جويى نمى دهد، و فردايى از آن متولد نمى شود تا جبران مافات را كنند.


و اگر ميان روز قيامت و روز عذاب قيامت ترديد انداخته براى اين است كه هر دو در اثر يكسانند، چه روز قيامت برسد و چه عذاب آن ، آن وقت اعتراف به حق مى كنند و ديگر شك و ترديد ايشان از بين مى رود، همچنانكه درباره روز قيامت فرمود: ((قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون (( و درباره رفع شك و ترديد هنگام مشاهده عذاب قيامت مى فرمايد: ((و يوم يعرض الذين كفروا على النار آليس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا((
==مقصود از اين كه «روز قيامت عقيم است»، چیست؟==
و معناى «عقيم بودن روز»، اين است كه طورى باشد كه ديگر فردايى از آن متولد نشود، و آن، روز هلاكت و يا روز قيامت است. و مراد در آيه، به طورى كه سياق آيه سوم مى رساند، روز قيامت مى باشد.
 
و معناى آيه، اين است كه: كسانى كه كافر شدند، همواره در شك نسبت به قرآن خواهند ماند تا روز قيامت به سراغشان آيد - و يا عذاب روز قيامت كه روزى است ناگهانى مى رسد - و كسى را مهلت چاره جويى نمى دهد، و فردايى از آن متولد نمى شود تا جبران مافات را كنند.
 
و اگر ميان روز قيامت و روز عذاب قيامت ترديد انداخته، براى اين است كه هر دو در اثر يكسانند. چه روز قيامت برسد و چه عذاب آن، آن وقت اعتراف به حق مى كنند و ديگر شك و ترديد ايشان از بين مى رود. همچنان كه درباره روز قيامت فرمود: «قَالُوا يَا وَيلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَرقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحمَانُ وَ صَدَقَ المُرسَلُون». و درباره رفع شك و ترديد هنگام مشاهده عذاب قيامت مى فرمايد: «وَ يَومَ يُعرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ آلَيسَ هَذَا بِالحَقِّ قَالُوا بَلَى وَ رَبِّنَا».


از آنچه گذشت اين نكته نيز روشن گرديد كه چرا در يك آيه روز قيامت را يك بار به قيد ناگهانى بودن مقيد كرد، و بارى ديگر به قيد نازا بودن ، چون مى خواست دو چيز را بفهماند، يكى اينكه در آن روز هيچ چاره اى يافت نمى شود، و ديگر اينكه فردايى ندارد كه جبران مافات را كنند.   
از آنچه گذشت، اين نكته نيز روشن گرديد كه چرا در يك آيه، روز قيامت را يك بار به قيد ناگهانى بودن مقيد كرد، و بارى ديگر، به قيد نازا بودن. چون مى خواست دو چيز را بفهماند. يكى اين كه در آن روز، هيچ چاره اى يافت نمى شود، و ديگر اين كه فردايى ندارد كه جبران مافات را كنند.   




۱۳٬۷۵۳

ویرایش