گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۳۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۱: خط ۴۱:
«'''بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتهُمْ فَلا يَستَطِيعُونَ رَدَّهَا وَ لا هُمْ يُنظرُونَ'''»:
«'''بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتهُمْ فَلا يَستَطِيعُونَ رَدَّهَا وَ لا هُمْ يُنظرُونَ'''»:


ظاهر سياق اقتضا دارد كه فاعل ((تاتيهم (( ضميرى باشد كه به كلمه ((نار(( بر مى گردد، نه ضميرى كه به كلمه ((ساعت (( بر مى گردد، همچنان كه بعضى از مفسرين هم همين را گفته اند.
ظاهر سياق اقتضا دارد كه فاعل «تَأتِيهِم» ضميرى باشد كه به كلمه «نار» بر مى گردد، نه ضميرى كه به كلمۀ «ساعت» بر مى گردد، همچنان كه بعضى از مفسران هم همين را گفته اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۹ </center>
و اين جمله اضراب از جمله ((لا يكفون (( است كه در آيه قبلى قرار داشت ، نه از جمله مقدر، تا بخواهد بگويد ((آيات بر حسب اقتراح و دلخواه آنان نمى آيد بلكه ناگهانى فرا مى رسد((، و نه از جمله ((لو يعلم الذين كفروا((، همچنان كه بعضى گفته اند، و كلمه ((لو(( را در معناى نفى گرفته تقدير را چنين دانسته اند كه : ((كفار از آن روز خبر ندارند، بلكه آن روز ناگهانى مى رسد(( براى اينكه هيچ يك از اين دو معنا موافق با سياق نيست .
و اين جمله، إضراب از جملۀ «لَا يَكُفُّونَ» است كه در آيه قبلى قرار داشت، نه از جمله مقدر، تا بخواهد بگويد «آيات بر حسب اقتراح و دلخواه آنان نمى آيد، بلكه ناگهانى فرا مى رسد»، و نه از جملۀ «لَو يَعلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا»، همچنان كه بعضى گفته اند. و كلمۀ «لَو» را در معناى نفى گرفته، تقدير را چنين دانسته اند كه: «كفار از آن روز خبر ندارند، بلكه آن روز ناگهانى مى رسد». براى اين كه هيچ يك از اين دو معنا، موافق با سياق نيست.


و معناى آمدن آتش به طور ناگهانى ، اين است كه نمى دانند از كجا مى آيد و به ايشان احاطه پيدا مى كند، و همين معنا لازمه آن توصيفى است كه خداى تعالى از آتش دوزخ كرده و فرموده : ((نار اللّه الموقده التى تطلع على الافئده (( و يا فرموده : ((فاتقوا النار التى وقود ها الناس (( و يا فرموده : ((انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم ((
و معناى آمدن آتش به طور ناگهانی، اين است كه نمى دانند از كجا مى آيد و به ايشان احاطه پيدا مى كند. و همين معنا، لازمۀ آن توصيفى است كه خداى تعالى از آتش دوزخ كرده و فرموده: «نَارُ اللّهِ المَوقَدَةُ الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الأفئِدَة». و يا فرموده: «فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِى وَقُودُهَا النَّاس». و يا فرموده: «إنَّكُم وَ مَا تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّم».


و معلوم است كه آتشى كه چنين وصفى دارد باطن انسان را مانند ظاهرش فرا مى گيرد، و شمولش نسبت به باطن كمتر از ظاهر نيست ، و مانند آتش دنيا نيست كه متوجه تنها ظاهر بدن مى شود، و در نتيجه از يكسو متوجه مى شود، و ظاهر را قبل از باطن مى سوزاند، و نيز در نتيجه مهلتى مى دهد كه انسان از يك سوى ديگر فرار كند، و يا چاره اى بينديشد، و يا جا خالى بدهد، و يا حائلى ميان خود و آن به وجود آورد، و يا بر كسى پناهنده شود، ولى آتش دوزخ چنين نيست ، بلكه همانطور كه جان آدمى با آن است ، آن آتش هم با آدمى است ، همانطور كه نمى توان جان را به طرفى نهاده خود به طرفى ديگر رفت ، آتش دوزخ نيز چنين است ، و ميان آدمى و آن اختلاف جهت نيست ، و مهلت هم نمى پذيرد، و مسافتى ميان آدمى و آن نيست ، و وقتى فرا مى رسد جز حيرت و حسرت هيچ چاره اى ديگر براى كسى نمى ماند  
و معلوم است كه آتشى كه چنين وصفى دارد، باطن انسان را مانند ظاهرش فرا مى گيرد، و شمولش نسبت به باطن، كمتر از ظاهر نيست، و مانند آتش دنيا نيست كه تنها متوجه ظاهر بدن مى شود. و در نتيجه از يكسو متوجه مى شود، و ظاهر را قبل از باطن مى سوزاند، و نيز در نتيجه مهلتى مى دهد كه انسان از يك سوى ديگر فرار كند، و يا چاره اى بينديشد، و يا جا خالى بدهد، و يا حائلى ميان خود و آن به وجود آورد، و يا بر كسى پناهنده شود، ولى آتش دوزخ چنين نيست، بلكه همان طور كه جان آدمى با آن است، آن آتش هم با آدمى است، همان طور كه نمى توان جان را به طرفى نهاده، خود به طرفى ديگر رفت، آتش دوزخ نيز چنين است، و ميان آدمى و آن اختلاف جهت نيست، و مهلت هم نمى پذيرد، و مسافتى ميان آدمى و آن نيست، و وقتى فرا مى رسد، جز حيرت و حسرت، هيچ چاره اى ديگر براى كسى نمى ماند.


پس معناى آيه و خدا (داناتر است ) اين است كه : نمى توانند آتش را از پيش رو، و از پشت سر خود دفع كنند بلكه وقتى مى رسد از جايى مى رسد كه خودشان هم نمى دانند، و ناگهانى هم مى رسد، و ديگر نمى توانند آن را رد نموده و يا از آمدنش مهلت بگيرند.
پس معناى آيه و خدا (داناتر است)، اين است كه: نمى توانند آتش را از پيش رو، و از پشت سر خود دفع كنند، بلكه وقتى مى رسد از جايى مى رسد كه خودشان هم نمى دانند، و ناگهانى هم مى رسد، و ديگر نمى توانند آن را رد نموده و يا از آمدنش مهلت بگيرند.


«'''وَ لَقَدِ استهْزِىَ بِرُسلٍ مِّن قَبْلِك فَحَاقَ بِالَّذِينَ سخِرُوا مِنهُم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ'''»:
«'''وَ لَقَدِ استُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِك فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنهُم مَا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ'''»:


در مجمع البيان گفته : فرق ميان ((سخريه (( و ((هزء((، اين است كه سخريه در معناى ذلت خواهى است ، چون تسخير به معناى ذليل و رام كردن است ، و اما هزء، به معناى پائين
در مجمع البيان گفته: فرق ميان «سخريه» و «هزء»، اين است كه سخريه در معناى ذلت خواهى است.، چون تسخير به معناى ذليل و رام كردن است، و اما «هزء»، به معناى پایين آوردن قدر شخص است
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۱۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۱۰ </center>
آوردن قدر شخص است به وسيله زبان و كلمه ((حيق (( به معناى حلول است ، و مراد از ((ما كانوا به يستهزون (( عذاب است ، در اين آيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را تسليت ، و كفار را تهديد مى كند.
به وسيله زبان. و كلمۀ «حيق»، به معناى حلول است، و مراد از «مَا كَانُوا بِهِ يَستَهزِؤن»، عذاب است. در اين آيه، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را تسليت، و كفار را تهديد مى كند.


«'''قُلْ مَن يَكلَؤُكم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ مِنَ الرَّحمَانِ بَلْ هُمْ عَن ذِكرِ رَبِّهِم مُّعْرِضونَ'''»:
«'''قُلْ مَن يَكلَؤُكم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ مِنَ الرَّحمَانِ بَلْ هُمْ عَن ذِكرِ رَبِّهِم مُّعْرِضونَ'''»:


كلمه ((يكلوكم (( از كلائه ، به معناى حفظ است ، و معنايش اين است كه : از ايشان بپرس چه كسى است كه شما را از رحمان حفظ كند، اگر او بخواهد عذابتان كند؟ و كلمه ((بل (( بعد از اين دستور، اعراض از تاءثير موعظه است ، يعنى موعظه و انذار فائده اى ندارد، چون ايشان از ذكر پروردگارشان (قرآن )، روى گردانند، و به آن اعتنايى ندارند، و نمى خواهند به آن گوش دهند. بعضى گفته اند: مراد از ذكر، مطلق موعظه و استدلال است ، نه خصوص قرآن .
كلمۀ «يَكلَؤُكُم» از «كلائه»، به معناى حفظ است، و معنايش اين است كه: از ايشان بپرس چه كسى است كه شما را از رحمان حفظ كند، اگر او بخواهد عذابتان كند؟ و كلمۀ «بَل» بعد از اين دستور، اعراض از تأثير موعظه است. يعنى موعظه و انذار فایده اى ندارد. چون ايشان از ذكر پروردگارشان (قرآن)، روى گردانند، و به آن اعتنايى ندارند، و نمى خواهند به آن گوش دهند.  


«'''أَمْ لهَُمْ ءَالِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِّن دُونِنَا لا يَستَطِيعُونَ نَصرَ أَنفُسِهِمْ وَ لا هُم مِّنَّا يُصحَبُونَ'''»:
بعضى گفته اند: مراد از «ذكر»، مطلق موعظه و استدلال است، نه خصوص قرآن.


كلمه ((ام (( به اصطلاح علم نحو منقطعه است ، و استفهام در آيه ، انكارى است ، و دو جمله ((تمنعهم (( و ((من دوننا(( هر دو صفت آلهه است ، و معناى آيه اين است : بلكه سؤ ال كن آيا آلهه اى غير ما دارند كه ايشان را از عذاب ما حفظ كند؟.
«'''أَمْ لهَُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا لا يَستَطِيعُونَ نَصرَ أَنفُسِهِمْ وَ لا هُم مِنَّا يُصحَبُونَ'''»:


«'''لا يستطيعون نصر انفسهم ...'''»: - اين جمله تعليل نفى است كه از استفهام انكارى قبل استفاده مى شود، و به همين جهت اين جمله به فصل آمد، نه به وصل ، و تقدير آن اين است كه : نه ، ايشان آلهه اى اين چنين ندارند، و چون آنچه آنان آلهه اش ناميده اند، نمى توانند خود را يارى كنند، به اين معنا كه بعضى بعضى ديگر را يارى كنند و يا از عذاب ما پناه دهند و حفظ كنند، تا چه رسد به اينكه پرستندگان خود را كه همان مشركين هستند يارى كنند، و يا پناه دهند.بعضى گفته اند: ضماير جمع در آيه شريفه همه به مشركين بر مى گردد، ولى سياق از چنين تفسيرى ابا دارد.
كلمۀ «أم»، به اصطلاح علم نحو، منقطعه است، و استفهام در آيه، انكارى است، و دو جملۀ «تَمنَعُهُم» و «مِن دُونِنَا»، هر دو صفت آلهه است، و معناى آيه اين است: بلكه سؤال كن آيا آلهه اى غير ما دارند كه ايشان را از عذاب ما حفظ كند؟


«'''بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلاءِ وَ ءَابَاءَهُمْ حَتى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ...'''»:
«'''لا يَستَطِيعُونَ نَصرَ أنفُسِهِم...'''»: - اين جمله، تعليل نفى است كه از استفهام انكارى قبل استفاده مى شود، و به همين جهت اين جمله به فصل آمد، نه به وصل، و تقدير آن اين است كه:  


اين جمله باز اعراض از آيه قبلى است ، همچنان كه جمله ((بل هم عن ذكر ربهم معرضون ((، اضراب از آيه قبليش بود، و مضامين همه به طورى كه ملاحظه مى كنيد قريب به هم است .
نه، ايشان آلهه اى اين چنين ندارند، و چون آنچه آنان آلهه اش ناميده اند، نمى توانند خود را يارى كنند، به اين معنا كه بعضى بعضى ديگر را يارى كنند و يا از عذاب ما پناه دهند و حفظ كنند، تا چه رسد به اين كه پرستندگان خود را كه همان مشركان هستند، يارى كنند، و يا پناه دهند.
 
بعضى گفته اند: ضماير جمع در آيه شريفه، همه به مشركان بر مى گردد، ولى سياق از چنين تفسيرى ابا دارد.
 
«'''بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلاءِ وَ آبَاءَهُمْ حَتّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ...'''»:
 
اين جمله، باز اعراض از آيه قبلى است، همچنان كه جملۀ «بَل هُم عَن ذِكرِ رَبِّهِم مُعرِضُون»، إضراب از آيه قبلی اش بود، و مضامين همه به طورى كه ملاحظه مى كنيد، قريب به هم است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۱۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۱۱ </center>
«'''حتى طال عليهم العمر'''» - اين جمله غايت و منتهى اليه تمتع و زندگانى است كه از مدلول جمله قبلى استفاده مى شد و تقدير كلام اين است كه : ((بلكه ما اين مشركين و پدرانشان را عمر داديم و اين تمتع همچنان دوام ياف ت تا عمرشان طولانى شد، پس دچار غرور گشته خداى را فراموش كرده و از عبادت او اعراض نمودند و جامعه قريش مشرك همينطور بودند، زيرا ايشان بعد از پدر بزرگشان حضرت اسماعيل در حرم امن مكه وطن كردند، و به انواع نعمت ها متنعم بودند، تا جايى كه بر مكه مسلط شده و قوم جرهم را از آنجا بيرون راندند، و دين پدر خود ابراهيم را فراموش نموده ، بت پرست شدند.
«'''حَتّى طَالَ عَلَيهِمُ العُمُر'''» - اين جمله، غايت و منتهى اليه تمتع و زندگانى است، كه از مدلول جمله قبلى استفاده مى شد و تقدير كلام اين است كه: «بلكه ما اين مشركان و پدرانشان را عمر داديم و اين تمتع همچنان دوام يافت تا عمرشان طولانى شد. پس دچار غرور گشته، خداى را فراموش كرده و از عبادت او اعراض نمودند، و جامعه قريش مشرك همين طور بودند. زيرا ايشان بعد از پدر بزرگشان حضرت اسماعيل، در حرم امن مكه وطن كردند، و به انواع نعمت ها متنعم بودند، تا جايى كه بر مكه مسلط شده و قوم «جُرهُم» را از آن جا بيرون راندند، و دين پدر خود ابراهيم را فراموش نموده، بت پرست شدند.


«'''افلا يرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها'''» - مناسب تر با سياق اين است كه مراد از ((نقص ارض از اطراف آن (( انقراض بعضى امم ساكن آن باشد، چون براى هر امتى در زمين اجل و مهلتى است كه فرمود: ((ما تسبق من امه اجلها و ما يستاخرون (( قبلا هم اشاره به اين معنا گذشت كه مراد از طول عمر ايشان ، طول عمر جامعه ايشان است .
«'''افلا يرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها'''» - مناسب تر با سياق اين است كه مراد از ((نقص ارض از اطراف آن (( انقراض بعضى امم ساكن آن باشد، چون براى هر امتى در زمين اجل و مهلتى است كه فرمود: ((ما تسبق من امه اجلها و ما يستاخرون (( قبلا هم اشاره به اين معنا گذشت كه مراد از طول عمر ايشان ، طول عمر جامعه ايشان است .
خط ۹۳: خط ۹۹:
«'''و ان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها'''» - ضمير در ((و ان كان (( به عمل موزون كه از كلمه ((ميزان (( استفاده مى شود بر مى گردد، يعنى و اگر چه آن عمل موزون به مقدار سنگينى خردلى باشد آن را مى آوريم ، و ما براى حساب كشى كافى هستيم ، و دانه خردل در اينجا به عنوان مثال ذكر شده و مبالغه در دقت ميزان را مى رساند كه حتى به كوچكى و ناچيزى خردل هم رسيدگى مى كند و در اين تعبير اشاره به اين نيز هست كه وزن يكى از شؤ ون حساب است .
«'''و ان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها'''» - ضمير در ((و ان كان (( به عمل موزون كه از كلمه ((ميزان (( استفاده مى شود بر مى گردد، يعنى و اگر چه آن عمل موزون به مقدار سنگينى خردلى باشد آن را مى آوريم ، و ما براى حساب كشى كافى هستيم ، و دانه خردل در اينجا به عنوان مثال ذكر شده و مبالغه در دقت ميزان را مى رساند كه حتى به كوچكى و ناچيزى خردل هم رسيدگى مى كند و در اين تعبير اشاره به اين نيز هست كه وزن يكى از شؤ ون حساب است .
<span id='link294'><span>
<span id='link294'><span>
==بحث روايتى (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته ) ==
==بحث روايتى (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته ) ==
در الدر المنثور است كه ابن منذر از ابن جريح روايت كرده كه گفت : وقتى جبرئيل خبر مرگ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به وى داد عرضه داشت پروردگارا پس تكليف امتم چيست ؟ خطاب آمد: ((و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد....((
در الدر المنثور است كه ابن منذر از ابن جريح روايت كرده كه گفت : وقتى جبرئيل خبر مرگ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به وى داد عرضه داشت پروردگارا پس تكليف امتم چيست ؟ خطاب آمد: ((و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد....((
۱۴٬۱۱۵

ویرایش