گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۳۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۵ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۱۱: خط ۱۱۱:
<span id='link282'><span>
<span id='link282'><span>


==اراده و عمل ملائكه تابع اراده خداوند است ==
==اراده و عمل ملائكه، تابع اراده خداوند است ==
«'''لا يَسبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ'''»:
«'''لا يَسبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ'''»:


وقتى گفته مى شود: فلانى در سخن از فلانى پيشى نمى گيرد، معنايش اين است كه قبل از اينكه او درباره چيزى سخنى بگويد، اين درباره آن هيچ حرفى نمى زند، پس اين هر چه مى گويد پيرو گفته هاى او است ، كه چه بسا از همين معنا به طور كنايه تعبير مى كنند به اينكه اراده اش تابع اراده او است ، و در جمله ((و هم بامره يعملون (( ظرف ((بامره (( متعلق است به جمله ((يعملون (( و اگر از متعلق خود جلو افتاده براى افاده حصر است ، تا برساند تنها به امر او عمل مى كنند نه بدون امر او، البته انحصار به اين معنا است نه اينكه بخواهد عمل به دستور خدا را نفى كند، پس فعل ملائكه تابع امر و اراده او است ، همچنانكه گفتار ملائكه هم تابع قول خدا است ، پس ملائكه ، هم از جهت فعل و هم از جهت قول ، تابع اراده خدا هستند.
وقتى گفته مى شود: فلانى در سخن از فلانى پيشى نمى گيرد، معنايش اين است كه قبل از اين كه او درباره چيزى سخنى بگويد، اين درباره آن هيچ حرفى نمى زند. پس اين هرچه مى گويد، پيرو گفته هاى اوست، كه چه بسا از همين معنا به طور كنايه، تعبير مى كنند به اين كه اراده اش تابع اراده اوست، و در جملۀ «وَ هُم بِأمرِهِ يَعمَلُون»، ظرف «بِأمرِهِ»، متعلق است به جملۀ «يَعمَلُون». و اگر از متعلق خود جلو افتاده، براى افاده حصر است، تا برساند تنها به امر او عمل مى كنند، نه بدون امر او.  


و به عبارتى ديگر اراده و عمل ملائكه تابع اراده او است ، چون منظور از ((قول (( در آيه شريفه همان اراده خداى تعالى است ، پس ملائكه نمى خواهند مگر آنچه را كه او مى خواهد، و نمى كنند مگر آنچه را كه او نمى خواهد و اين كمال بندگى را مى رساند، چون عبوديت عبد اين اقتضا را دارد كه اراده و عمل خود را ملك مولا بداند.
البته انحصار به اين معنا است، نه اين كه بخواهد عمل به دستور خدا را نفى كند. پس فعل ملائكه، تابع امر و اراده اوست، همچنان كه گفتار ملائكه هم، تابع قول خدا است. پس ملائكه، هم از جهت فعل و هم از جهت قول، تابع اراده خدا هستند.


اين بود آنچه ظاهر آيه آن را افاده مى كند، و البته در صورتى تمام است كه مراد از امر، ضد و مقابل نهى باشد، آن وقت آيه مى فهماند كه ملائكه اصلا معناى نهى را نمى دانند چون شناختن نهى ، فرع امكان انجام عمل مورد نهى است ، و ملائكه هيچ عملى را انجام نمى دهند مگر به امر خدا.
و به عبارتى ديگر: اراده و عمل ملائكه، تابع اراده اوست. چون منظور از «قول» در آيه شريفه، همان اراده خداى تعالى است. پس ملائكه نمى خواهند، مگر آنچه را كه او مى خواهد، و نمى كنند، مگر آنچه را كه او نمى خواهد، و اين كمال بندگى را مى رساند. چون عبوديت عبد، اين اقتضا را دارد كه اراده و عمل خود را، مِلك مولا بداند.
 
اين بود آنچه ظاهر آيه آن را افاده مى كند، و البته در صورتى تمام است كه مراد از امر، ضد و مقابل نهى باشد. آن وقت آيه مى فهماند كه ملائكه اصلا معناى نهى را نمى دانند، چون شناختن نهى، فرع امكان انجام عمل مورد نهى است، و ملائكه هيچ عملى را انجام نمى دهند، مگر به امر خدا.


و ممكن است از آيه شريفه ((انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ، فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء((
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۸۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۸۸ </center>
و آيه ((و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر(( حقيقت معناى امر را به دست آورد، و در بعضى مباحث گذشته نيز درباره آن مختصرى صحبت شد، و به زودى بحث مفصل آن در كلامى كه پيرامون ملائكه از نظر قرآن خواهيم داشت ، خواهد آمد و در آنجا خواهيم گفت كه حقيقت ملك در نظر قرآن چيست .
و ممكن است از آيه شريفه «إنَّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُون * فَسُبحَانَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَئ»، و آيه «وَ مَا أمرُناَ إلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمحٍ بِالبَصَر» حقيقت معناى امر را به دست آورد، و در بعضى مباحث گذشته نيز درباره آن مختصرى صحبت شد، و به زودى، بحث مفصل آن در كلامى كه پيرامون ملائكه از نظر قرآن خواهيم داشت، خواهد آمد و در آن جا خواهيم گفت كه حقيقت ملك در نظر قرآن چيست.


«'''يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لا يَشفَعُونَ إِلا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُم مِّنْ خَشيَتِهِ مُشفِقُونَ'''»:
«'''يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لا يَشفَعُونَ إِلّا لِمَنِ ارْتَضَى وَ هُم مِّنْ خَشيَتِهِ مُشفِقُونَ'''»:


مفسرين دو جمله ((ما بين ايديهم (( و ((ما خلفهم (( را به اعمال گذشته و آينده آنان تفسير كرده ، گفته اند: معنايش اين است كه خداوند آنچه را كه تاكنون كرده اند، و آنچه را كه بعدا مى كنند مى داند.
مفسران، دو جملۀ «مَا بَينَ أيدِيهِم» و «مَا خَلفَهُم» را به اعمال گذشته و آينده آنان تفسير كرده، گفته اند: معنايش اين است كه خداوند آنچه را كه تاكنون كرده اند، و آنچه را كه بعدا مى كنند، مى داند.


بنابر اين تفسير جمله ((يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ((، استيناف و جمله اى ابتدايى در مقام تعليل جمله قبل است كه مى فرمود ((لا يسبقونه بالقول ...((، گويا فرموده است : اگر آنچه از گفتار و كردار دارند، همه به امر خداى تعالى است ، بدين جهت است كه خداى تعالى نيز، هم گفتار و كردار گذشته آنان را مى داند و هم آينده شان را، به همين جهت همواره مراقب احوال خود هستند.
بنابر اين تفسير، جملۀ «يَعلَمُ مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم»، استيناف و جمله اى ابتدايى در مقام تعليل جمله قبل است كه مى فرمود «لَا يَسبِقُونَهُ بِالقَول...». گويا فرموده است: اگر آنچه از گفتار و كردار دارند، همه به امر خداى تعالى است، بدين جهت است كه خداى تعالى نيز، هم گفتار و كردار گذشته آنان را مى داند و هم آينده شان را. به همين جهت، همواره مراقب احوال خود هستند.


و معناى مذكور معناى خوبى است ، ليكن براى تعليل عدم اقدامشان بر معصيت بهتر سازش دارد تا براى تعليل انحصار عمل در مورد امر، و لفظ آيه منظورش اين دومى است نه اولى .
و معناى مذكور معناى خوبى است، ليكن براى تعليل عدم اقدامشان بر معصيت بهتر سازش دارد، تا براى تعليل انحصار عمل در مورد امر، و لفظ آيه منظورش اين دومى است، نه اولى.


علاوه بر اين لفظ آيه هيچ دلالتى ندارد بر اينكه ملائكه مى دانند كه خدا به گذشته و آينده شان آگاه است . و با اين فرض ديگر معناى صحيحى براى تفسير مزبور نمى ماند.
علاوه بر اين، لفظ آيه هيچ دلالتى ندارد بر اين كه ملائكه مى دانند كه خدا به گذشته و آينده شان آگاه است. و با اين فرض، ديگر معناى صحيحى براى تفسير مزبور نمى ماند.


در تفسير آيه شريفه ((و ما نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك و ما كان ربك نسيا(( نيز گذشت كه گفتيم بهترين وجه اين است كه جمله ((ما بين ايدينا((
در تفسير آيه شريفه «وَ مَا نَتَنَزَّلُ إلّا بِأمرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا وَ مَا بَينَ ذَلِكَ وَ مَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّا» نيز گذشت، كه گفتيم بهترين وجه، اين است كه جملۀ «مَا بَينَ أيدِينَا» را حمل بر اعمال و
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۸۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۸۹ </center>
را حمل بر اعمال و آثار متفرعه بر وجود آدميان نموده ، جمله ((و ما خلفنا(( را هم بر اسباب و علل وجود آنان ، كه مقدم بر وجود ايشان است بكنيم ، و بنابراين اگر اين دو عبارت را در آيه مورد بحث نيز حمل بر همين معنا كنيم ، در نتيجه جمله مذكور تعليل روشنى براى مجموع ((بل عباد مكرمون ... بامره يعملون (( خواهد بود، و معناى آن جمله و اين تعليل چنين مى شود:  
آثار متفرعه بر وجود آدميان نموده، جملۀ «وَ مَا خَلفَنَا» را هم بر اسباب و علل وجود آنان، كه مقدم بر وجود ايشان است، بكنيم. بنابراين اگر اين دو عبارت را در آيه مورد بحث نيز حمل بر همين معنا كنيم، در نتيجه جمله مذكور تعليل روشنى براى مجموع «بَل عِبَادٌ مُكرَمُون... بِأمرِهِ يَعمَلُون» خواهد بود، و معناى آن جمله و اين تعليل چنين مى شود:  


اگر خداى تعالى ذوات ملائكه را مكرم داشته ، و آثار وجودى آنان را ستوده ، براى اين بوده كه به گفتار و كردار آنان آگاه بوده ((يعلم ما بين ايديهم ((، و نيز به اسبابى كه به وسيله آن اسباب هستى يافته اند، خبر داشته ، و آن اصل و ريشه اى كه روى آن ريشه جوانه زده اند آگاه بوده ، ((و ما خلفهم ((، همچنان كه در ستايش اشخاص مى گوييم : فلانى مردى كريم النفس و خوش كردار است ، چون از دودمانى اصيل ، و نجيب منشاء گرفته است .
اگر خداى تعالى، ذوات ملائكه را مكرّم داشته، و آثار وجودى آنان را ستوده، براى اين بوده كه به گفتار و كردار آنان آگاه بوده: «يَعلَمُ مَا بَينَ أيدِيهِم»، و نيز به اسبابى كه به وسيله آن اسباب هستى يافته اند، خبر داشته، و آن اصل و ريشه اى كه روى آن ريشه جوانه زده اند، آگاه بوده: «وَ مَا خَلفَهُم»، همچنان كه در ستايش اشخاص مى گوييم: فلانى، مردى كريم النفس و خوش كردار است. چون از دودمانى اصيل و نجيب، منشأ گرفته است.


و جمله ((و لا يشفعون الا لمن ارتضى ((، مساءله شفاعت ملائكه براى غير ملائكه را متعرض است ، و اين مساءله اى است كه خيلى مورد توجه و اعتقاد بت پرستان است ، كه مى گفتند: ((هولاء شفعاونا عند اللّه (( و يا مى گفتند: ((انما نعبدهم ليقربونا الى اللّه زلفى (( خداى تعالى در جمله مورد بحث اعتقاد آنان را رد نموده ، مى فرمايد: ملائكه هر كسى را شفاعت نمى كنند، تنها كسانى را شفاعت مى كنند كه داراى ارتضاء باشند، و ارتضاء به معناى داشتن دينى صحيح و مورد رضاى خدا است ، چون خودش فرموده : ((ان اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء(( پس ايمان به خدا بدون شرك ، ارتضايى است، كه وثنى ها آن را ندارند، چون مشركند، و از جمله عجائب امر ايشان اين است كه خود ملائكه را شريك خدا مى گيرند، ملائكه اى كه شفاعت نمى كنند مگر غير مشركين را.
و جملۀ «وَ لَا يَشفَعُونَ إلّا لِمَنِ ارتَضَى»، مسأله شفاعت ملائكه براى غير ملائكه را متعرض است، و اين مسأله اى است كه خيلى مورد توجه و اعتقاد بت پرستان است، كه مى گفتند: «هَؤلَاءِ شُفَعَاؤنَا عِندَ اللّه». و يا مى گفتند: «إنَّمَا نَعبُدُهُم لِيُقَرِّبُونَا إلَى اللّه زُلفَى».  


«'''و هم من خشيته مشفقون'''» - مقصود از اين خشيت ترس از سخط و عذاب خدا است ، اما ترسى كه توام با امن از آن باشد، چون ملائكه گناهى ندارند. و اگر بگويى ملائكه با عصمتى كه خدا به ايشان داده، ديگر چرا مى ترسند؟
خداى تعالى در جمله مورد بحث، اعتقاد آنان را رد نموده، مى فرمايد: ملائكه هر كسى را شفاعت نمى كنند. تنها كسانى را شفاعت مى كنند كه داراى «ارتضاء» باشند، و ارتضاء به معناى داشتن دينى صحيح و مورد رضاى خدا است. چون خودش فرموده: «إنَّ اللّهَ لَا يَغفِرُ أن يُشرَكَ بِهِ وَ يَغفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ». پس ايمان به خدا بدون شرك، ارتضايى است، كه وثنى ها آن را ندارند. چون مشرك اند. و از جمله عجائب امر ايشان، اين است كه خود ملائكه را شريك خدا مى گيرند. ملائكه اى كه شفاعت نمى كنند، مگر غير مشركان را.


مى گوييم : عصمتى كه به آنان افاضه شده قدرت خداى را تحديد نمى كند، زمام ملك را از يد او خارج نمى سازد، پس او در هر حال قادر است ، و همين نكته است كه معناى آيه بعدى را روشن مى سازد.
«'''وَ هُم مِن خَشيَتِهِ مُشفِقُون'''» - مقصود از اين «خشيت»، ترس از سخط و عذاب خدا است، اما ترسى كه توأم با امن از آن باشد. چون ملائكه گناهى ندارند.
 
و اگر بگويى ملائكه با عصمتى كه خدا به ايشان داده، ديگر چرا مى ترسند؟
 
مى گوييم: عصمتى كه به آنان افاضه شده، قدرت خداى را تحديد نمى كند، زمام ملك را از يد او خارج نمى سازد. پس او در هر حال قادر است، و همين نكته است كه معناى آيه بعدى را روشن مى سازد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۹۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۹۰ </center>
«'''وَ مَن يَقُلْ مِنهُمْ إِنى إِلَهٌ مِّن دُونِهِ فَذَلِك نجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذَلِك نجْزِى الظالِمِينَ'''»:
«'''وَ مَن يَقُلْ مِنهُمْ إِنّى إِلَهٌ مِّن دُونِهِ فَذَلِك نجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذَلِك نجْزِى الظَّالِمِينَ'''»:


يعنى هر كه چنين بگويد ظالم است و سزايش را جهنم مى دهيم ، چون جهنم سزاى ظالم است ، و مضمون آيه ، قضيه اى است شرطيه ، و معلوم است كه قضيه شرطيه مستلزم تحقق شرط نيست .
يعنى: هر كه چنين بگويد، ظالم است و سزايش را جهنّم مى دهيم. چون جهنم، سزاى ظالم است، و مضمون آيه، قضيه اى است شرطيه، و معلوم است كه قضيه شرطيه، مستلزم تحقق شرط نيست.


«'''أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السمَاوَاتِ وَ الاَرْض كانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كلَّ شىْءٍ حَىٍ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ'''»:
«'''أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْض كانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَئٍ حَیٍّ أَفَلا يُؤْمِنُونَ'''»:


مراد از ((رؤ يت (( علم فكرى است و اگر آن را رؤيت ناميد به خاطر اين است كه علم فكرى در هر امرى آن را مانند رويت محسوس مى سازد.
مراد از «رؤيت»، علم فكرى است و اگر آن را رؤيت ناميد، به خاطر اين است كه علم فكرى در هر امرى آن را مانند رؤيت محسوس مى سازد.


دو كلمه ((رتق (( و ((فتق (( به دو معناى مقابل همند، راغب در مفردات گفته : كلمه ((رتق (( به معناى ضميمه كردن و به هم چسباندن دو چيز است ، چه اينكه در اصل خلقت به هم چسبيده باشند و چه آن را با صنعت عمل بچسبانند، همچنان كه قرآن كريم مى فرمايد: ((كانتا رتقا ففتقنا هما((، زمين و آسمان به هم چسبيده بودند، از يكديگر جداشان كرديم ، و ((فتق (( به معناى جدا سازى دو چيز متصل به هم است ، و اين ضد رتق است ، و ضمير تثنيه در جمله ((كانتا((، و ((ففتقنا هما((، به سماوات و ارض بر مى گردد، در حقيقت آسمان ها را طايفه اى ، و زمين را طايفه اى (ديگر) دانسته ، و آن دو را دو طايفه خوانده ، و اگر خبر ((كان (( يعنى ((رتقا(( را مفرد آورد، بدين جهت بود كه مصدر است ، و مصدر تثنيه و مفردش يكى است ، هر چند كه به معناى مفعول باشد، و معنايش اين است كه : اين دو طايفه متصل به هم بودند ما جدايشان كرديم .
دو كلمۀ «رَتق» و «فَتق»، به دو معناى مقابل هم اند. راغب در مفردات گفته: كلمۀ «رَتق» به معناى ضميمه كردن و به هم چسباندن دو چيز است. چه اين كه در اصل خلقت به هم چسبيده باشند و چه آن را با صنعت عمل بچسبانند. همچنان كه قرآن كريم مى فرمايد: «كَانَتَا رَتقاً فَفَتَقنَاهُمَا»، زمين و آسمان به هم چسبيده بودند، از يكديگر جداشان كرديم.
 
و «فَتق»، به معناى جدا سازى دو چيز متصل به هم است، و اين ضد «رتق» است، و ضمير تثنيه در جملۀ «كَانَتَا»، و «فَفَتَقنَاهُمَا»، به سماوات و ارض بر مى گردد. در حقيقت آسمان ها را طايفه اى، و زمين را طايفه اى (ديگر) دانسته، و آن دو را دو طايفه خوانده. و اگر خبر «كَانَ»، يعنى «رَتقاً» را مفرد آورد، بدين جهت بود كه مصدر است، و مصدر، تثنيه و مفردش يكى است، هرچند كه به معناى مفعول باشد، و معنايش اين است كه: اين دو طايفه متصل به هم بودند، ما جدايشان كرديم.
<span id='link283'><span>
<span id='link283'><span>
==تقرير برهانى بر توحيد خداى تعالى در ربوبيت و تدبير ==
اين آيه و آيات سه گانه بعدش برهان بر توحيد خداى تعالى در ربوبيت ، و تدبير عالم است كه به مناسبت اينكه كلام منجر به توحيد خدا، و نفى الوهيت ملائكه شد، در اينجا به ميان آمده ، و خلاصه برهانى كه گفتيم در اين سه آيه آمده ، اين است كه پاره اى از موجودات را بر شمرده ، كه خلقت آنها آميخته با تدبير است ، و نتيجه گرفته كه پس تدبير از خلقت منفك شدنى نيست ، پس بالضروره آن كسى كه اين موجودات را آفريده ، خود او مدبر آنها است ، مانند آسمانها و زمين ، و هر موجود جاندار، و نيز مانند كوهها و دره ها و شب و روز و آفتاب و ماه ، كه وجودشان تواءم با تدبير است .


پس اينكه فرمود: ((اولم ير الذين كفروا ان السموات و الارض كانتا رتقا ففتقنا هما((
==تقرير برهانى بر توحيد خداى تعالى، در ربوبيت و تدبير ==
اين آيه و آيات سه گانه بعدش، برهان بر توحيد خداى تعالى در «ربوبيت» و «تدبير» عالَم است، كه به مناسبت اين كه كلام منجر به توحيد خدا، و نفى الوهيت ملائكه شد، در اين جا به ميان آمده، و خلاصه برهانى كه گفتيم در اين سه آيه آمده، اين است كه:
 
پاره اى از موجودات را بر شمرده، كه خلقت آن ها آميخته با تدبير است، و نتيجه گرفته كه پس تدبير از خلقت منفك شدنى نيست. پس بالضروره آن كسى كه اين موجودات را آفريده، خود او، مدبّر آن هاست، مانند آسمان ها و زمين و هر موجود جاندار. و نيز مانند كوه ها و درّه ها و شب و روز و آفتاب و ماه، كه وجودشان، توأم با تدبير است.
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۹۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۹۱ </center>
مقصودش از ((الذين كفروا(( به طورى كه از سياق بر مى آيد وثنى ها است ، كه ميان خلقت و تدبير جدايى انداخته ، خلقت را به خدا، و تدبير را به آلهه نسبت دادند، و براى اينكه خطاى آنان را روشن سازد، نظرشان را معطوف به موجوداتى كرده كه ميان خلقت و تدبير آنها جدايى تصور ندارد، و هيچ كس شك نمى كند كه خلقت و تدبير آنها هر دو از خدا است ، مانند آسمان و زمين ، كه ابتدا يكپارچه بوده اند، و بعد، از يكديگر جداشان كرده است ، و چنين خلقتى از تدبير جدا نيست ، چگونه ممكن است خلقت آسمان و زمين از يكى باشد، آن وقت جدا سازيش از ديگرى ؟.
پس اين كه فرمود: «أوَ لَم يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ كَانَتَا رَتقاً فَفَتَقنَاهُمَا»، مقصودش از «الَّذِينَ كَفَرُوا» - به طورى كه از سياق بر مى آيد - وثنى ها است، كه ميان خلقت و تدبير جدايى انداخته، خلقت را به خدا، و تدبير را به آلهه نسبت دادند، و براى اين كه خطاى آنان را روشن سازد، نظرشان را معطوف به موجوداتى كرده كه ميان خلقت و تدبير آن ها جدايى تصور ندارد، و هيچ كس شك نمى كند كه خلقت و تدبير آن ها، هر دو از خدا است. مانند آسمان و زمين، كه ابتدا يكپارچه بوده اند، و بعد، از يكديگر جداشان كرده است، و چنين خلقتى از تدبير جدا نيست. چگونه ممكن است خلقت آسمان و زمين از يكى باشد، آن وقت جدا سازی اش از ديگرى؟
 
و ما به طور دائم، جدا سازى مركبات زمينى و آسمانى را از هم مشاهده مى كنيم، و مى بينيم كه انواع نباتات از زمين و حيوانات از حيواناتى ديگر، و انسان ها از انسان هاى ديگر، جدا مى شوند، و بعد از جدا شدن، صورتى ديگر به خود مى گيرند، و هر يك، آثارى غير آثار زمان اتصال، از خود بروز مى دهند. آثارى كه در زمان اتصال، هيچ خبرى از آن ها نبود.


و ما به طور دائم جدا سازى مركبات زمينى و آسمانى را از هم مشاهده مى كنيم ، و مى بينيم كه انواع نباتات از زمين ، و حيوانات از حيواناتى ديگر، و انسانها از انسانهاى ديگر، جدا مى شوند، و بعد از جدا شدن صورتى ديگر به خود مى گيرند، و هر يك آثارى غير آثار زمان اتصال ، از خود بروز مى دهند، آثارى كه در زمان اتصال هيچ خبرى از آنها نبود.
آرى، اين آثار كه در زمان جدايى، فعليت پيدا مى كند، در زمان اتصال نيز بوده، ولى به طور قوه در آن ها به وديعه سپرده شده بود، و همين قوه كه در آن ها است، رتق و اتصال است، و فعليت ها، فتق و جدايى.


آرى اين آثار كه در زمان جدايى ، فعليت پيدا مى كند در زمان اتصال نيز بوده ، ولى به طور قوه در آنها به وديعه سپرده شده بود، و همين قوه كه در آنها است ، رتق و اتصال است ، و فعليت ها، فتق و جدايى .
آسمان ها و زمين و اجرامى كه دارند، حال شان، حال افراد يك نوع است كه درباره آن ها صحبت شد. اجرام فلكى و زمين كه ما بر روى آن هستيم، هر چند كه عمر ناچيز ما اجازه نمى دهد تمام حوادث جزئى را كه در آن صورت مى گيرد، ببينيم، و يا بدو خلقت زمين و نابودشدنش را شاهد باشيم، ليكن این قدر مى دانيم كه زمين از ماده تكون يافته، و تمامى احكام ماده در آن جريان دارد، و زمين از احكام ماده، مستثنا نيست.
آسمان ها و زمين و اجرامى كه دارند، حال شان حال افراد يك نوع است كه درباره آنها صحبت شد، اجرام فلكى و زمين كه ما بر روى آن هستيم هر چند كه عمر ناچيز ما اجازه نمى دهد تمام حوادث جزئى را كه در آن صورت مى گيرد ببينيم ، و يا بدو خلقت زمين و نابود شدنش را شاهد باشيم ، ليكن اينقدر مى دانيم كه زمين از ماده تكون يافته ، و تمامى احكام ماده در آن جريان دارد، و زمين از احكام ماده مستثنى نيست .


از همين راه كه مرتب جزئياتى از زمين جدا گشته به صورت مركبات و مواليد جلوه مى كنند، و همچنين مواليدى كه در جوّ پديد مى آيد ما را راهنمايى مى كند بر اينكه روزى همه اين موجودات منفصل و جداى از هم ، منظم و متصل به هم بودند، يعنى يك موجود بوده ، كه ديگر امتيازى ميان زمين و آسمان نبوده ، يك موجود رتق و متصل الاجزاء بوده ، و بعدا خداى تعالى آن را فتق كرده ، و در تحت تدبيرى منظم و متقن ، موجوداتى بى شمار از شكم آن يك موجود بيرون آورده ، كه هر يك براى خود داراى فضيلت ها و آثارى شدند.
از همين راه كه مرتب جزئياتى از زمين جدا گشته، به صورت مركبات و مواليد جلوه مى كنند، و همچنين مواليدى كه در جوّ پديد مى آيد، ما را راهنمايى مى كند بر اين كه روزى همه اين موجودات منفصل و جداى از هم، منظم و متصل به هم بودند. يعنى يك موجود بوده، كه ديگر امتيازى ميان زمين و آسمان نبوده، يك موجود رتق و متصل الاجزاء بوده، و بعدا خداى تعالى، آن را فتق كرده، و در تحت تدبيرى منظم و متقن، موجوداتى بى شمار از شكم آن يك موجود بيرون آورده، كه هر يك براى خود، داراى فضيلت ها و آثارى شدند.


اين آن معنايى است كه در يك نظر سطحى و ساده ، از خلقت اين عالم ، و پيدايش اجزاى علوى و سفليش به نظر مى رسد، خلقتى كه تواءم با تدبير و نظام جارى در همه اجزاى آن است .
اين، آن معنايى است كه در يك نظر سطحى و ساده، از خلقت اين عالَم و پيدايش اجزاى علوى و سفلی اش، به نظر مى رسد. خلقتى كه توأم با تدبير و نظام جارى در همه اجزاى آن است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۹۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۹۲ </center>
و اين نظريه را علم امروز تاءييد مى كند، زيرا علم امروز اين معنا را روشن نموده كه آنچه از اجرام عالم محسوس ما است ، هر يك مركب از عناصرى متعدد و مشترك است كه عمرى معين ، و محدود دارد، يكى كمتر و يكى بيشتر.
و اين نظريه را علم امروز تأييد مى كند. زيرا علم امروز اين معنا را روشن نموده كه آنچه از اجرام عالَم، محسوس ما است، هر يك مركب از عناصرى متعدد و مشترك است كه عمرى معين و محدود دارد. يكى كمتر و يكى بيشتر.
 
اين معنا در صورتى درست است كه مقصود از «رتق» آسمان ها و زمين، يكى بودن همه، و نبودن امتياز ميان ابعاض و اجزاى آن باشد، كه قهرا مراد از «فتق» هم، جدا سازى و متمايز كردن ابعاض آن خواهد بود.
 
و اما اگر مراد از «رتق» آن ها، اين باشد كه زمين از آسمان، و آسمان از زمين، جدا نبود تا چيزى از آسمان به زمين فرود آيد و يا چيزى از زمين بيرون شود، و مراد از «فتق» آن، مقابل اين معنا باشد، آن وقت معناى آيه شريفه اين مى شود كه:


اين معنا در صورتى درست است كه مقصود از رتق آسمانها و زمين يكى بودن همه ، و نبودن امتياز ميان ابعاض و اجزاى آن باشد، كه قهرا مراد از فتق هم جدا سازى ، و متمايز كردن ابعاض آن خواهد بود.
آسمان رتق بود. يعنى بارانى از آن به زمين نمى باريد. پس ما آسمان را فتق كرديم، و از آن پس باران ها به سوى زمين باريدن گرفت، و زمين هم رتق بود. يعنى چيزى از آن نمى روييد. پس ما آن را فتق كرديم، و در نتيجه روييدن آغاز كرد، و با اين آيت خود، برهان خود را تمام كرديم.  


و اما اگر مراد از رتق آنها اين باشد كه زمين از آسمان ، و آسمان از زمين ، جدا نبود تا چيزى از آسمان به زمين فرود آيد و يا چيزى از زمين بيرون شود، و مراد از فتق آن ، مقابل اين معنا باشد، آن وقت معناى آيه شريفه اين مى شود كه : آسمان رتق بود، يعنى بارانى از آن به زمين نمى باريد، پس ما آسمان را فتق كرديم ، و از آن پس بارانها به سوى زمين باريدن گرفت ، و زمين هم رتق بود، يعنى چيزى از آن نمى روييد، پس ما آن را فتق كرديم ، و در نتيجه روييدن آغاز كرد، و با اين آيت خود، برهان خود را تمام كرديم . در اين صورت ديگر آيه شريفه با آن معنايى كه علم امروز اثباتش مى كند ارتباطى ندارد، و چه بسا جمله ((و جعلنا من الماء كل شى ء حى (( كه بعد از آيه مورد بحث قرار دارد، اين معناى دوم را تاءييد كند، چيزى كه هست در اين صورت برهان آيه شريفه مختص مساءله باريدن آسمان ، و روييدن زمين مى شود، و نظرى به ساير حوادث ندارد، به خلاف معناى اول كه برهان آيه بر آن معنا شامل همه حوادث مى شود.
در اين صورت، ديگر آيه شريفه با آن معنايى كه علم امروز اثباتش مى كند، ارتباطى ندارد. و چه بسا جملۀ «وَ جَعَلنَا مِنَ المَاءِ كُلَّ شَئٍ حَىّ» كه بعد از آيه مورد بحث قرار دارد، اين معناى دوم را تأييد كند. چيزى كه هست، در اين صورت برهان آيه شريفه، مختص مسأله باريدن آسمان و روييدن زمين مى شود، و نظرى به ساير حوادث ندارد. به خلاف معناى اول كه برهان آيه بر آن معنا، شامل همه حوادث مى شود.




۱۳٬۷۴۳

ویرایش