گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۳۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۰۲: خط ۱۰۲:
==توضيح استدلال بر نفى وجود آلهه جز خدا، در جمله: «لَو كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلّا الله لَفَسَدَتَا»==
==توضيح استدلال بر نفى وجود آلهه جز خدا، در جمله: «لَو كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلّا الله لَفَسَدَتَا»==


و اما بيان حجتى كه آيه آورده حاصلش اين است كه : اگر فرض شود كه براى عالم آلهه متعددى باشد، ناچار بايد اين چند اله با يكديگر اختلاف ذاتى ، و تباين حقيقى داشته باشند، و گرنه چند اله نمى شدند، و تباين در حقيقت و ذات مستلزم آن است كه در تدبير هم با يكدگر متباين و مختلف باشند، و همين كه پاى اختلاف در تدبير به ميان بيايد، تدبير هر يك تدبير ديگرى را فاسد مى كند، و آسمان و زمين رو به تباهى مى گذارند، و چون مى بينيم نظام جارى در عالم نظامى است واحد، كه همه اجزاى آن يكديگر را در رسيدن به هدف خود يارى مى دهند، و با رسيدن اجزاى ديگر به هدف هاى خود سازگارند، مى فهميم كه پس ‍ براى عالم غير از يك اله نيست ، و همين هم مدعاى ما است .
و اما بيان حجتى كه آيه آورده، حاصلش اين است كه: اگر فرض شود كه براى عالَم آلهه متعددى باشد، ناچار بايد اين چند إله با يكديگر اختلاف ذاتى و تباين حقيقى داشته باشند، و گرنه چند إله نمى شدند، و تباين در حقيقت و ذات مستلزم آن است كه در تدبير هم با يكدگر متباين و مختلف باشند، و همين كه پاى اختلاف در تدبير به ميان بيايد، تدبير هر يك، تدبير ديگرى را فاسد مى كند، و آسمان و زمين رو به تباهى مى گذارند.  


ممكن است در اينجا اين سؤ ال را بكنى كه : در اثبات فساد در عالم همين بس كه ما مى بينيم بسيارى از اسباب را كه با يكدگر تزاحم دارند، و بسيارى از علل را كه جلو تاءثير يكديگر را مى گيرند، و مگر تفاسد چگونه مى شود؟.
و چون مى بينيم نظام جارى در عالَم، نظامى است واحد، كه همه اجزاى آن يكديگر را در رسيدن به هدف خود يارى مى دهند، و با رسيدن اجزاى ديگر به هدف هاى خود سازگارند، مى فهميم كه پس براى عالَم غير از يك إله نيست، و همين هم مدعاى ما است.


در جواب مى گوييم تفاسد دو علت كه در تحت تدبير دو مدبر باشند، غير تفاسد دو علتى است كه در تحت يك تدبير باشند كه مدبر واحد علتى را با علتى ديگر از كار بيندازد و يا اثر آن را محدود كند و تزاحم عللى كه در نظام عالم ديده مى شود از اين قبيل است ، براى اينكه علل و اسباب كه اين نظام عام عالمى را ترسيم مى كنند، با همه اختلافى كه دارند تمانع و تزاحمشان با يك ديگر طورى نيست كه يكديگر را باطل كنند و از اثر و فعاليت ساقط سازند به اين معنا كه با تزاحم خود بعضى از قوانين عمومى و كلى حاكم بر نظام عالم را بشكنند و در نتيجه با وجود اجتماع شرايط و ارتفاع موانع مع ذلك از مورد خود تخلف كنند به خلاف تمانع دو علت كه در تحت تدبير دو مدبر باشند اگر فرض شوند با تزاحم خود قوانين عمومى و كلى حاكم بر نظام عالم را مى شكنند و با وجود اجتماع شرايط و ارتفاع موانع نمى گذارند علتها اثر خود را بكنند آن وقت است كه تخلف معلول از علت امرى عادى مى شود بلكه اصولا در چنين
ممكن است در اين جا اين سؤال را بكنى كه: در اثبات فساد در عالَم همين بس كه ما مى بينيم بسيارى از اسباب را كه با يكدگر تزاحم دارند، و بسيارى از علل را كه جلو تأثير يكديگر را مى گيرند، و مگر تفاسد چگونه مى شود؟
 
در جواب مى گوييم:
 
تفاسد دو علت كه در تحت تدبير دو مدبر باشند، غير تفاسد دو علتى است كه در تحت يك تدبير باشند كه مدبر واحد، علتى را با علتى ديگر از كار بيندازد و يا اثر آن را محدود كند و تزاحم عللى كه در نظام عالَم ديده مى شود، از اين قبيل است.
 
براى اين كه علل و اسباب كه اين نظام عام عالَمى را ترسيم مى كنند، با همه اختلافى كه دارند، تمانع و تزاحمشان با يكديگر طورى نيست كه يكديگر را باطل كنند و از اثر و فعاليت ساقط سازند، به اين معنا كه با تزاحم خود بعضى از قوانين عمومى و كلّى حاكم بر نظام عالَم را بشكنند، و در نتيجه با وجود اجتماع شرايط و ارتفاع موانع مع ذلك از مورد خود تخلف كنند، به خلاف تمانع دو علت كه در تحت تدبير دو مدبر باشند. اگر فرض شوند با تزاحم خود قوانين عمومى و كلّى حاكم بر نظام عالَم را مى شكنند و با وجود اجتماع شرايط و ارتفاع موانع نمى گذارند علت ها اثر خود را بكنند، آن وقت است كه تخلف معلول از علت امرى عادى مى شود، بلكه اصولا در چنين فرضی، دیگر نظام عام و عالَمی نمی ماند، بلکه حال دو سبب
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۷۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۷۶ </center>
فرضى ديگر نظامى عام و عالمى نمى ماند، بلكه حال دو سبب كه با هم مختلف و متنازعند (و تحت يك مدبر باشند) در تنازع و اختلاف ، حال دو كفه ترازو را خواهند داشت كه هر يك بالا رود آن ديگرى پائين مى آيد در عين اينكه در تحصيل غرض صاحب خود متحدند و در سنجيدن كالاى او متفق .
كه با هم مختلف و متنازع اند (و تحت يك مدبر باشند)، در تنازع و اختلاف، حال دو كفه ترازو را خواهند داشت كه هر يك بالا رود، آن ديگرى پایين مى آيد، در عين اين كه در تحصيل غرض صاحب خود متحدند و در سنجيدن كالاى او متفق.


باز ممكن است بگويى ما مى بينيم كه آثار علم و شعور در جهان نمودار است يعنى نظام جارى در عالم به بانگ بلند از مدبرى با شعور و با علم خبر مى دهد و وقتى چنين باشد چه مانعى دارد كه ما براى عالم چند اله فرض كنيم كه همگى امور عالم را تدبير كنند تدبير از روى تعقل و فكر و با موافقت يكديگر يعنى همگى قرار گذاشته باشند كه به خاطر حفظ مصلحت با يكديگر مخالفت نكنند و از تدبير يكديگر ممانعت به عمل نياورند؟.
باز ممكن است بگويى ما مى بينيم كه آثار علم و شعور در جهان نمودار است يعنى نظام جارى در عالم به بانگ بلند از مدبرى با شعور و با علم خبر مى دهد و وقتى چنين باشد چه مانعى دارد كه ما براى عالم چند اله فرض كنيم كه همگى امور عالم را تدبير كنند تدبير از روى تعقل و فكر و با موافقت يكديگر يعنى همگى قرار گذاشته باشند كه به خاطر حفظ مصلحت با يكديگر مخالفت نكنند و از تدبير يكديگر ممانعت به عمل نياورند؟.


در جواب مى گوييم چنين فرضى غير معقول است براى اينكه معناى تدبير تعقلى و تدبير از روى فكر در خود ما آدميان اين است كه ما افعالى كه صادر مى كنيم بر مقتضاى قوانين عقلى كه حافظ تلائم اجزاى فعل با يكديگر و سوق دادن فعل به سوى هدف آن است تطبيق دهيم و اين قوانين عقلى همه از حقايق خارجى گرفته شده يعنى از نظامى كه در موجودات برقرار است گرفته شده در نتيجه افعال تعقلى ما يعنى افعال عقل پسند ما تابع قوانين عقلى است و قوانين عقلى ما تابع نظام عالم خارج است و ليكن پروردگار مدبر عالم چنين نيست بلكه نظام خارجى همان فعل او است نه اينكه او هم مانند ما از نظام عالم براى قوانين خود الگو گرفته باشد چون محال است كه فعل او تابع قوانين عقلى باشد در حالى كه فعلش متبوع آن قوانين است . پس چگونه تصور شود كه خدايان مفروض به خاطر مصالح عالم وحدت نظر و عمل پيدا كنند چون گفتيم مصالح تابع فعل خدا است نه متبوع آن (دقت فرماييد)
در جواب مى گوييم:
 
چنين فرضى غير معقول است. براى اين كه معناى تدبير تعقلى و تدبير از روى فكر در خود ما آدميان اين است كه ما افعالى كه صادر مى كنيم، بر مقتضاى قوانين عقلى كه حافظ تلائم اجزاى فعل با يكديگر و سوق دادن فعل به سوى هدف آن است، تطبيق دهيم و اين قوانين عقلى همه از حقايق خارجى گرفته شده. يعنى از نظامى كه در موجودات برقرار است، گرفته شده. در نتيجه افعال تعقلى ما، يعنى افعال عقل پسند ما تابع قوانين عقلى است و قوانين عقلى ما تابع نظام عالم خارج است، وليكن پروردگار مدبر عالَم چنين نيست، بلكه نظام خارجى همان فعل او است، نه اين كه او هم مانند ما از نظام عالَم براى قوانين خود الگو گرفته باشد. چون محال است كه فعل او تابع قوانين عقلى باشد، در حالى كه فعلش متبوع آن قوانين است. پس چگونه تصور شود كه خدايان مفروض، به خاطر مصالح عالَم وحدت نظر و عمل پيدا كنند. چون گفتيم مصالح تابع فعل خدا است، نه متبوع آن. (دقت فرماييد).
 
اين بود تقرير و توضيح حجتى كه آيه مورد بحث بر توحيد اقامه كرده و اين حجتى است برهانى، مركب از مقدماتى يقينى كه دلالت مى كند بر اين كه تدبير عام عالَمى با همه تدابير خصوصى كه در آن است، از يك مبدأ صادر شده و اختلافى در آن نيست.


اين بود تقرير و توضيح حجتى كه آيه مورد بحث بر توحيد اقامه كرده و اين حجتى است برهانى مركب از مقدماتى يقينى كه دلالت مى كند بر اينكه تدبير عام عالمى با همه تدابير خصوصى كه در آن است از يك مبداء صادر شده و اختلافى در آن نيست . و ليكن مفسرين آن را طورى تقرير كرده اند كه حجت بر نفى تعدد صانع شود، تازه در همين تقرير هم اختلاف كرده اند و چه بسا بعضى از ايشان مقدماتى بر آن اضافه كرده اند كه از منطوق آيه خارج است و آنقدر بحث را پيرامون آن دنبال كرده اند كه بعضى از ايشان گفته اند: آيه شريفه حجتى است اقناعى و غير برهانى كه تنها عوام الناس را قانع مى كند.
وليكن مفسران آن را طورى تقرير كرده اند كه حجت بر نفى تعدد صانع شود. تازه در همين تقرير هم اختلاف كرده اند، و چه بسا بعضى از ايشان مقدماتى بر آن اضافه كرده اند كه از منطوق آيه خارج است، و آن قدر بحث را پيرامون آن دنبال كرده اند، كه بعضى از ايشان گفته اند: آيه شريفه، حجتى است اقناعى و غير برهانى، كه تنها عوام الناس را قانع مى كند.


«'''فَسبْحَانَ اللَّهِ رَب الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ'''»:
«'''فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ'''»:


اين جمله خداى تعالى را از توصيف مشركين منزه مى دارد، چون گفته بودند: با خدا
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۷۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۷۷ </center>
خدايانى هست كه آنها مردم را زنده مى كنند، و يا گفته بودند، به غير خدا آلهه ديگرى است كه مالك تدبير در ملك خدايند، بنابراين كلمه ((عرش (( در اين جمله كنايه از ملك است ، و حرف ((ما(( در جمله ((عما يصفون (( مصدريه است ، و معنايش ((عن وصفهم - از وصفشان (( است .
اين جمله، خداى تعالى را از توصيف مشركان منزه مى دارد. چون گفته بودند: با خدا خدايانى هست كه آن ها مردم را زنده مى كنند. و يا گفته بودند به غير خدا، آلهۀ ديگرى است كه مالك تدبير در ملك خدايند. بنابراين، كلمۀ «عرش» در اين جمله، كنايه از ملك است، و حرف «مَا» در جملۀ «عَمَّا يَصِفُون»، مصدريه است، و معنايش «عَن وَصفِهِم: از وصفشان» است.


پيرامون اين بحث مطالب ديگرى هست كه به زودى از نظر خوانندگان مى گذرد.
پيرامون اين بحث، مطالب ديگرى هست كه به زودى، از نظر خوانندگان مى گذرد.


<span id='link274'><span>
<span id='link274'><span>
۱۳٬۷۳۱

ویرایش